پژوهشی در سیره سیاسی امام علی علیه‏السلام

پرداختن به زندگی و سیره رهبران و پیشوایان دینی اسلام، كه در رفتار و گفتار خود همیشه اصول مسلّم و خدشه‏ناپذیری داشته و هیچ‏گاه از آن‏ها عدول نمی‏كرده‏اند، پرداختن به گنجینه‏ای بسیار گران‏بهاست؛
يکشنبه، 12 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پژوهشی در سیره سیاسی امام علی علیه‏السلام
پژوهشی در سیره سیاسی امام علی علیه‏السلام
پژوهشی در سیره سیاسی امام علی علیه‏السلام
نويسنده:علی غلامی دهقی
منبع:فصلنامه معرفت

مقدّمه

پرداختن به زندگی و سیره رهبران و پیشوایان دینی اسلام، كه در رفتار و گفتار خود همیشه اصول مسلّم و خدشه‏ناپذیری داشته و هیچ‏گاه از آن‏ها عدول نمی‏كرده‏اند، پرداختن به گنجینه‏ای بسیار گران‏بهاست؛ گنجینه‏ای كه از حریم دین، مكتب و ارزش‏های اصیل انسانی و اسلامی و استواری قلّه‏های بلند معنویت دفاع نموده، در رهنمون ساختن جامعه انسانیت به سوی كمال، نفش مؤثری ایفا می‏كند.در این نوشتار، به اجمال به فرازهایی از زندگی آموزنده مولا علی علیه‏السلام پرداخته شده است؛ فرازهایی كه در آن، مولا با موضع‏گیری صحیح، خط‏مشی و اصول و سیره اسلام ناب محمّدی را ترسیم كرده و با آن‏ها نام خود را تا ابد جاودانه ساخته است. آنچه در این مختصر می‏آید، نوع نگاه آن حضرت به قدرت و حكومت، رعایت مصالح امّت اسلامی، شایسته‏سالاری، برپا داشتن حق و دفع باطل، مبارزه با ضدّ ارزش‏ها، اجتناب از استفاده ابزاری از مقدّسات، ترجیح ارشاد و هدایت بر جنگ و خون‏ریزی، رعایت انصاف در مواجهه با مخالفان، اجرای حدود الهی، دنبال كردن سیاست‏های مالی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و رفع تبعیض و اجرای عدالت اجتماعی است كه با استناد به منابع نخستین اسلامی به نگارش درآمده است. مطالعه این قسمت از زندگی امام علی علیه‏السلام الگوی مناسبی است بر همه كسانی كه قلبشان برای احیای آرمان‏ها و ارزش‏های اصیل اسلامی می‏تپد و در پی آن هستند كه در زندگی به سیره علوی تأسّی نمایند.

ترجیح مصالح امّت اسلامی بر حقوق فردی

از مسلّمات تاریخ اسلام است كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در طول دوران رسالت خود در مكّه و مدینه، بارها حضرت علی علیه‏السلام را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی نمود، كه از این میان می‏توان به حدیث «یوم الدار»، حدیث «منزلت» و حدیث «غدیر» اشاره كرد. حتی هنگامی كه تیره بنی‏عامر پذیرش اسلام را مشروط به واگذاری حكومت و جانشینی پس از حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نمودند، پیامبر امر خلافت را الهی خواند و درخواست آنان را ردّ نمود.(1) اما پس از رحلت آن حضرت و برخلاف سفارش‏ها و وصایای ایشان گروهی با اجتماع در سقیفه بنی‏ساعده و بی‏اعتنا به دیگر مسلمانان و صحابه، رهبر و امام واقعی و منتخب خدا و رسول را از صحنه مدیریت و سیاست جامعه اسلامی كنار گذارده، برای ابوبكر بیعت گرفتند.(2) این كار در حالی صورت می‏گرفت كه بسیاری از صحابه برجسته و ممتاز رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از بیعت با ابوبكر خودداری می‏كردند و برخی همچون زبیر شمشیر از غلاف بیرون كشیده و گفت جز با علی علیه‏السلام با احدی بیعت نخواهد كرد.(3) امام علی علیه‏السلام در خطبه «شقشقیه»، ماجرای غصب خلافت و قرار گرفتن رهبری جامعه اسلامی در دست افراد فاقد صلاحیت را شرح داده است. او از این‏كه وی را در ردیف دیگر اعضای شورای شش نفره عمر قرار داده‏اند نیز شكوه و گلایه می‏كند.(4) امام علیه‏السلام با این‏كه می‏داند حق مسلّم او غصب شده است، فقط برای حفظ مصالح امّت اسلامی و رعایت وحدت در جامعه، از درگیر شدن با غاصبان خلافت خودداری می‏كند. او می‏داند كه عده زیادی از مردم اطراف مدینه و نیز جزیرة‏العرب تازه با اسلام آشنا شده‏اند و قدرت تحلیل صحیح مسائل را ندارند و چه بسا بر اساس ذهنیت قبیله‏ای و ساختار سیاسی عرب، مسأله خلافت را هم حمل بر اختلافات قبیله‏ای یا ریاست‏طلبی كنند و در سایه اختلاف جامعه، دستاورد چندین ساله تلاش‏های رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از بین برود.
امام علی علیه‏السلام در خطبه‏ای، ضمن بیان شایستگی و اولویت خویش در تصدّی جانشینی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، علّت سكوت و پرهیز از نزاع را این‏گونه بیان می‏كند: «وَ اَیْمُ اللّهِ، فَلَولا مخافَةُ الفرقَةِ بین المسلمینَ اَنْ یعودوا الی الكفرِ لكُنّآ غَیَّرنا ذلك من استطعنا»(5)؛ اگر ترس از اختلاف و پراكندگی میان مسلمانان نبود، به این‏كه (دوباره) به كفر بازگردند، ما به قدر توان خویش، وضعیت (خلافت) را تغییر می‏دادیم.
امام علیه‏السلام در جای دیگری، علاوه بر اجتناب از تفرقه میان مسلمانان، علّت سكوت خود را جلوگیری از نابودی دین اسلام معرفی كرده است.(6) در واقع، می‏توان گفت: این سكوت و رعایت وحدت امّت اسلامی و ترجیح آن بر حقوق فردی، نخستین و زیباترین ارزشی است كه امام پس از رحلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، در حیات سیاسی خود به آن عمل نموده است. او این درس را به همه پیروان خود داده است كه هرگاه احقاق حقّی در تقابل با اساس اسلام و كیان امّت اسلامی قرار گرفت، باید از آن حق چشم پوشید تا اصل دین و مكتب مصون بماند؛ گرچه در هر حال كنار گذاشتن یك امام و رهبر شایسته برای جامعه اسلامی خسارتی بزرگ و جبران‏ناپذیر است.
امام علیه‏السلام درباره سپردن رهبری مسلمانان به افراد ناصالح می‏فرماید: «فصَیَّرَها فی حَوزَةٍ خَشْناء، یغلُظُ كلْمُها و یَخْشَنُ مَسُّها و یَكْثُرُ الْعِثارُ فیها و الاعتِذارُ مِنْها، فَصاحِبُها كراكِب الصَّعْبَة، انْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَس لها تَقَحَّمَ، فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْطٍ وَ شِماسٍ و تَلَونٍ وَاعْتِراضٍ، فَصَبَرْتُ علی طولِ المُدّةِ و شِدَّةِ المِحْنَةِ.»؛(7) خلافت را در جای درشت و ناهموار قرار داد؛ در حالتی كه عمر سخن تند و زخم زبان داشت، ملاقات با او رنج‏آور بود و اشتباهش بسیار و عذرخواهی‏اش بی‏شمار. پس مصاحب با او مانند سوار شدن بر شتر سركش نافرمان بود كه اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نكند، بینی شتر پاره و مجروح می‏گردد و اگر رها گردد و به حال خود واگذارده شود، به رو در پرتگاه هلاكت خواهد افتاد.
امام علی علیه‏السلام با این‏كه 25 سال از مسند قدرت و حكومت جامعه اسلامی بركنار بود، اما در همین دوران هیچ‏گاه از خیرخواهی مسلمانان و خلفای ثلاثه خودداری نكرد و هرگاه جامعه به وجود او نیازمند بود، از هدایت و راهنمایی مردم و ایجاد زمینه مناسب برای اجرای احكام اسلام دریغ نورزید. نوع برخورد و سیره عملی و سیاسی ایشان در مواجهه با رقیبان سیاسی خود، الگوی مناسبی است برای همه كسانی كه به جدایی‏ناپذیر بودن دین از سیاست باور دارند. امام علیه‏السلام فقط به حدّی كه شایستگی خود را اعلام كند و انحرافات و بدعت‏گذاری حكّام غاصب را بیان دارد اكتفا می‏كرد و بیش از حد و به افراط به تخریب شخصیت رقبای سیاسی خود نمی‏پرداخت.

امام علی علیه‏السلام و حكومت

رهیافت افراد نسبت به حكومت و قدرت، با توجه به انگیزه، بینش و باورهای اعتقادی آنان متفاوت است. گروهی حكومت و قدرت را هدف اصلی می‏انگارند و برای رسیدن به آن از هر وسیله‏ای بهره می‏جویند، و حتی گاه به صراحت به این هدف خود اشاره می‏كنند. طبیعی است كه این قبیل افراد حكومت و قدرت را برای كسب منافع فردی و عیش و نوش چند روزه دنیا طلب می‏كنند و برای رسیدن به این مقصود، با توجیهات ماكیاولیستی خود، خون هزاران بی‏گناه را می‏ریزند و گاه مقدّسات را زیر پا می‏گذارند. نمونه این قبیل افراد در عصر امام علی علیه‏السلام معاویه پسر ابوسفیان است كه شش قرن قبل از ماكیاول، در عمل، اخلاق ماكیاولی را در سیاست اجرا می‏كرد.
اما گروهی دیگر با توجه به مبانی و باورهای اعتقادی و مذهبی و اصول ثابت انسانی خود، حكومت و قدرت را هدف نمی‏انگارند و برای رسیدن به آن، جز برای برپاداشتن حق و حقیقت و از بین بردن باطل، تلاش نمی‏كنند. امام علی علیه‏السلام از شاخص‏ترین نمونه‏های این دسته است. او در پاسخ به سؤال ابن عباس از ارزش كفشی كه آن را وصله می‏كرد فرمود: «هِیَ واللّهِ، اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ دُنیاكُم اَوْ اِمْرَتِكُمْ هذِهِ الاَّ اَنْ اُقیمَ حَقّا اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً»؛(8) به خدا قسم، این كفش از دنیا یا حكومت بر شما نزد من محبوب‏تر است، مگر این‏كه به وسیله آن حقی را برپا دارم یا باطلی را از میان ببرم.
روشن است شخصیتی كه نگاه و نگرش او به حكومت و قدرت این‏گونه است و تنها با این هدف آن را می‏پذیرد، جز در همان مسیر هم از آن بهره نخواهد جست. گاهی وظیفه الهی و مسؤولیت انسانی بندگان شایسته چنان ایجاب می‏كند كه قدم در عرصه حكومت بگذارند تا از ورود نااهلان در حاكمیت بر سرنوشت مسلمانان، جلوگیری كنند. در واقع، این یكی از مصادیق همان دفع باطلی است كه امام علیه‏السلام در پاسخ سؤال ابن عباس بیان فرمود.
یكی از جناح‏های سیاسی صدر اسلام، كه پس از فتح مكه و شكست قریش، در كمین فرصت برای دست‏یابی به قدرت بود، جناح امویان بود. این هدف از سخنان ابوسفیان در جلسه‏ای خصوصی خطاب به بنی‏امیّه، پیداست كه می‏گفت: «تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الكُرَة»؛(9) حكومت و قدرت را همچون توپ فوتبال به یكدیگر پاس دهید. امام علی علیه‏السلام با آگاهی از همین اهداف امویان، پس از 25 سال، حكومت را پذیرفت و فرمود: «واللّهِ، ما تَقَدَّمْتُ علَیْها الاّ خَوْفا مِنْ اَنْ ینْزو علَی الاَمْر تیسٌ مِنْ بنی‏اُمیَّة فَیَلْعَبَ بكتابِ اللّهِ عزَّوَ جَلَّ.»؛(10) به خدا قسم، من به حكومت نسبت به دیگران پیشی نگرفتم، مگر از ترس این‏كه عده‏ای از بنی‏امیّه قدرت را به دست گیرند و كتاب خدا را بازیچه رسیدن به اهداف خود قرار دهند.

امام علی علیه‏السلام و شایسته‏سالاری

بیشترینه افراد انسان جاه‏طلب و در پی كسب قدرت و شهرتند، مگر انسان‏هایی كه جان خود را از آلودگی‏های دنیا پاك نموده و دنیا و آنچه در آن است در برابرشان حقیر و كوچك باشد. به طور طبیعی، اینان در پذیرش مناصب سیاسی و اجتماعی و پذیرش قدرت و حكومت، هیچ‏گاه بر افراد لایق‏تر و شایسته‏تر پیشی نمی‏گیرند. امام علی علیه‏السلام دقیقا به این اصل پای‏بند است. او پس از پذیرش خلافت و بیعت مردم، با این‏كه خود را سزاوارترین فرد برای احراز خلافت و حكومت می‏داند ـ و این چیزی است كه دوست و دشمن به آن معترفند ـ(11) در نامه‏ای خطاب به مردم كوفه می‏نویسد: «واللّهُ یَعْلَمُ اَنّی لَمْ اَجِدْ بُدَّا مِنَ الدُّخولِ فی هذا الاَمْرِ، ولَوْ عَلِمْتُ اَنَّ اَحَدا اَوْلی بِهِ مِنّی ما قدَّمْتُ علَیْهِ»(12)؛ خدا می‏داند كه من چاره‏ای جز ورود در امر حكومت نداشتم و اگر می‏دانستم كسی از من برتر و سزاوارتر است، هرگز به او پیشی نمی‏گرفتم.
امام علی علیه‏السلام نه تنها خود به این معیار انسانی و اسلامی باور دارد و به آن تصریح می‏كند، بلكه برخی یارانش نیز به این مطلب اعتقاد دارند. عثمان بن حنیف، كارگزار امام در شهر بصره، در سخنانی خطاب به مردم آن دیار می‏گوید: «واللّهِ لَوْ عَلِمَ علِیٌّ علیه‏السلام اَنَّ اَحَدا اَحَقُّ بِهذا الاَمْرِ مِنْهُ ما قبلَه»(13)؛ به خدا قسم، اگر علی علیه‏السلام كس دیگری را می‏شناخت كه از او بر حكومت سزاوارتر بود، هرگز آن را نمی‏پذیرفت.
این معیار شایسته‏سالاری و باور به آن چیزی است كه یكی دیگر از یاران باوفای امام علیه‏السلام از ژرفای دل بر زبان جاری می‏سازد. عمّار یاسر در حال سخنرانی در شهر كوفه، در حالی كه مردم را به یاری امام و مقتدای خود دعوت می‏كرد، گفت: «واللّهِ، لَوْ عَلِمْتُ اَنَّ علی وَجْهِ الاَرضِ بشَرا اَعْلَمُ بِكِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیّهِ مِنْهُ، ما اسْتَنْصَرتُكُمْ اِلَیه و لا بایَعتُهُ علَی المَوْتِ»؛(14) به خدا قسم، اگر می‏دانستم كه در روی زمین، انسانی به كتاب خدا و سنّت پیامبرش از او (علی علیه‏السلام ) آگاه‏تر است، شما را به یاری او فرا نمی‏خواندم و با او تا حدّ مرگ و جان‏فشانی بیعت نمی‏كردم.
عمّار در این سخنرانی، آگاهی بیش‏تر و بهتر از قرآن و سنّت نبوی را معیار شایستگی و پیشی گرفتن بر دیگران در امر حكومت بیان كرده است.

موضع‏گیری امام در برابر انحرافات عثمان

با این‏كه از همان آغازِ سقیفه بنی‏ساعده انحرافات زیادی در جامعه رخ داد، اما اوج بدعت‏ها، تبعیض‏ها و انحرافات در عصر خلافت عثمان، كه از تبار امویان بود، صورت گرفت. امام علی علیه‏السلام در برابر این ضد ارزش‏ها و ناهنجاری‏های به وجود آمده ساكت ننشست و صدای اعتراض خود را به گوش بانیان آن‏ها و سایر مسلمانان رسانید. در ذیل، با استناد به منابع تاریخی، به چند مورد از این بدعت‏ها و ناهنجاری‏ها اشاره می‏شود و موضع امام در برابر آن‏ها تبیین می‏گردد:
1. پس از كشته شدن عمر، فرزندش عبیدالله، به بهانه خون‏خواهی پدرش، دست به كشتار چند تن از ایرانیان، از جمله هرمزان زد و مستحق قصاص گردید. عثمان با بهانه‏ها و استدلال‏های غیرشرعی و غیرمنطقی، تلاش نمود از اجرای حكم قصاص بر او مانع گردد. امام علی علیه‏السلام با اعتراض به خلیفه سوم به وی فهماند كه نباید خلیفه موجب تضییع حدود الهی شود و چنانچه بخواهد او را عفو نماید، باید دیه مقتول را به مسلمانان، كه اولیای هرمزان به شمار می‏روند، پرداخت نماید. آن حضرت می‏گفت: اگر چشم من بر عبیدالله بیفتد، حق خدا را از او خواهم گرفت. عثمان وقتی قاطعیت امام را در اجرای حكم الهی دید، شبانه او را فراری داد. او علاوه بر این، با یك نامه، كوفه را مِلك خصوصی عبیدالله قرار داد. به همین دلیل به «كُوَیفة ابن عمر» معروف گردید.(15)
2. خلیفه سوم، كه با رسیدن به حكومت سعی در به كار گماشتن خویشان و نزدیكان خود در مناصب و پست‏های حسّاس داشت، برادر ناتنی خود، ولید بن عقبة بن ابی معیط، را به ولایت كوفه منصوب كرد. والی كوفه در اثر افراط در شراب‏خواری، نماز صبح را در مسجد با حالت مستی اقامه نمود و به جای دو ركعت، چهار ركعت خواند. او در پاسخ اعتراض مردم گفت: اگر می‏خواهید، بیش از این می‏خوانم. وی در اثر مستی در محراب مسجد قی نمود و همان‏جا خوابش برد. گروهی از كوفیان با ارسال نامه‏ای اعتراض‏آمیز، خواستار عزل ولید از ولایت كوفه شدند. عثمان از این نامه خشمگین شد و گواهان شرب خمر را كتك زد. آنان به محضر امام علی علیه‏السلام رسیدند و از خلیفه نزد او شكوه كردند. امام نزد عثمان رفت و ضمن اعتراض، فرمود: تو حدود الهی را تعطیل نموده و گواهان را مجازات كرده‏ای. در همین زمینه، از خلیفه خواست تا برادرش را از ولایت كوفه عزل نموده، حدّ شرعی بر او جاری كند. در اثر فشار امام و مردم، خلیفه ولید را عزل كرد، اما در اجرای حدّ شرعی بر او سهل‏انگاری می‏نمود. امام حسن علیه‏السلام به دستور پدرش، حد را بر او اجرا كرد.(16)
3. یكی از كسانی كه به اعمال ارزش‏ستیز عثمان به شدت اعتراض می‏كرد، ابوذر غفاری بود. خلیفه هرچه تلاش كرد نتوانست با تهدید و تطمیع او را ساكت كند. در نهایت، او را ابتدا به شام تبعید كرد. اما ابوذر در آن‏جا هم به اعمال ضددینی معاویه معترض بود. پس از گلایه معاویه از او، خلیفه ابوذر را به سرزمین خشك و بی‏آب و علف «ربذه» تبعید نمود. با این‏كه در هنگام تبعید او از مدینه، خلیفه مردم را از بدرقه ابودز ممنوع كرده بود، باز هم امام علی علیه‏السلام بود كه در بدرقه او حضور یافت و او را با این عنوان كه در راه خدا قدم برداشته است، دل‏داری داد.(17) چنان‏كه در برخوردی دیگر میان ابوذر و عثمان، با آن‏كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ابوذر را صادق و راستگو خوانده بود، عثمان او را به سبب نقل حدیثی از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كه مورد پسند خلیفه نبود، كاذب و دروغگو خواند. در این‏جا نیز امام علی علیه‏السلام به بحث و مجادله با عثمان پرداخت و ابوذر را تصدیق كرد.(18)
4. حَكَم بن ابی العاص، عموی عثمان بود. او رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را بسیار اذیّت و آزار می‏داد. گاهی روی دیوار خانه آن حضرت می‏رفت تا زنانش را بییند. علاوه بر این، در راه رفتن ادای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در می‏آورد و هنگام سخنرانی حضرت، او را مسخره می‏كرد. پیامبر مدت‏ها با او مدارا كرد، اما وقتی عناد و لجاج او را دید، وی را به طائف تبعید نمود. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: در صورت مشاهده شدن حَكَم در مدینه، خونش مباح است.
حَكَم، عموی خلیفه سوم، در زمان رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و شیخین همچنان در طائف بود و تلاش عثمان برای بازگرداندن او، بی‏نتیجه ماند. اما وقتی عثمان، به خلافت رسید، بلافاصله بر خلاف دستور رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و سیره شیخین، عموی خود را به مدینه بازگرداند و علاوه بر این، اموال فراوانی به او داد. این كار بر مسلمانان گران آمد. آنان این بار هم به تنها پناهگاه خود، امام علی علیه‏السلام روی آوردند و ضمن شكایت از عثمان، از او خواستند كه در این مورد با خلیفه سخن بگوید تا حَكَم دوباره به طائف بازگردانده شود. امام در دیدار با عثمان، ضمن یاداوری این‏كه حَكَم مطرود رسول خدا بوده و آن حضرت تا زنده بود او را به مدینه راه نداد و شیخین نیز در این مورد از پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پی‏روی كردند، از خلیفه خواست تا عمویش را دوباره به طائف بازگرداند. عثمان با استدلالی توهین‏آمیز، كه پیامبر از دنیا رفته و ابوبكر و عمر هم به رأی خود عمل كرده‏اند و من می‏خواهم صله رحم كنم و حقّ عمویم را ادا نمایم، از عمل به درخواست امام علیه‏السلام و مردم، خودداری نمود.(19) او با این‏كه در شورای شش نفره به شرط عمل به سنّت نبوی و سیره شیخین بیعت نموده بود، اما هیچ‏گونه التزامی در این‏باره نداشت.
5. از چشمگیرترین بدعت‏ها و انحراف‏های عثمان، تبعیض‏ها و حاتم‏بخشی‏های نابجای او به عده خاصی، به ویژه بنی‏امیّه، بود. او نه تنها این عمل را پنهانی انجام نمی‏داد، بلكه با اقدام آشكار و علنی به آن، به كرده خود افتخار هم می‏كرد. او در مواجهه با اعتراض مردم می‏گفت: «انّ بنی‏امیه و عبد شمس اهلی و خاصّتی و انَا اَخصُّهم بما شئتُ من المال، امّا و اللّه لو قدرتُ علی مفاتیح الجنّةِ لَسَلَّمُتها الی بنی‏امیّة علی رغم انفِ من رغم»؛(20) بنی‏امیّه و بنی عبد شمس از خاندان و نزدیكان من هستند و از هرچه از بیت‏المال بخواهم به آن‏ها اختصاص خواهم داد. به خدا قسم، اگر می‏توانستم كلیدهای بهشت را هم به بنی‏امیّه می‏دادم، گرچه مخالف میل عده‏ای باشد.
در همین ماجرا، عثمان با اعتراض عمّار یاسر مواجه شد و مردم نیز از شدت ناراحتی پراكنده شدند. خزانه‏داران بیت‏المال هم كلیدها را پیش پای عثمان انداخته، گفتند: ما نیازی به این‏ها نداریم و تو هركاری كه می‏خواهی با اموال خدا انجام بده.(21)

زیباترین راهكار رهایی از فساد

امام علی علیه‏السلام در طول خلافت دوازده ساله عثمان، با مشاهده اعمال و رفتار غیر انسانی و ضدّ اسلامی او، از نصیحت و خیرخواهی كوتاهی نكرد و بارها اعتراض خود و مردم ناراضی را به خلیفه ابلاغ نمود. اصرار امام در نجات عثمان و اطرافیانش از فساد و تباهی به حدّی بود كه عثمان از او خواست وی و اصحابش را به حال خودشان رها كند. وقتی امام علی علیه‏السلام از اصلاح خلیفه و دربارش مأیوس گردید، فرمود:
«قَدْ اَدَّیْتُ ما اَوْجَبَ اللّهُ علَیَّ»؛(22) من وظیفه‏ای كه خدا بر من واجب گردانیده بود انجام دادم.
امیرمؤمنان علیه‏السلام برای رفع مفسده‏ای كه عثمان با رفتار غیراسلامی و انسانی خود به وجود آورده و با این كار موجبات شورش و قیام بر ضد خود را فراهم ساخته بود، زیباترین راهكار را انتخاب كرد. او از طرفی، نهایت توان خود را به كار بست تا خلیفه دست از رفتار غیر اسلامی خود بردارد و با عمل به قرآن و سنّت نبوی، به درخواست‏های انقلابیان پاسخ مثبت دهد؛ و از سوی دیگر، وقتی می‏دید كه خلیفه هیچ اعتنایی به نصایح او ندارد، انقلابیان را ذی حقّ می‏دانست، اما سعی می‏كرد آن‏ها را از كشتن خلیفه باز دارد. امام علیه‏السلام كه به عواقب این كار واقف بود، تلاش می‏كرد این فتنه به نحو مسالمت‏آمیزی خاتمه یابد، اما نصایح او بر دل خلیفه تأثیر نداشت و عاقبت او به دست شورشیان كشته شد.(23) ولی با وجود همه تلاش‏های امام برای حلّ مسالمت‏آمیز مسأله، مخالفان امام قتل خلیفه را بهانه‏ای برای دشمنی با او قرار دارند و مانع اجرای اهداف بلند و متعالی‏اش شدند.

امام علی علیه‏السلام زینت خلافت

پس از كشته شدن عمثان، مردم با اصرار و پافشاری زیاد، خواهان پذیرش خلافت از سوی حضرت علی علیه‏السلام شدند. با گذشت 25 سال از رحلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و خلافت خلفای پیشین، تنها فردی كه میان مردم، اعمّ از مهاجر و انصار، مقبولیت داشت، علی علیه‏السلام بود. امام علیه‏السلام در آغاز، از پذیرش خلافت و بیعت مردم پرهیز می‏كرد و حتی گاهی خود را از آنان پنهان می‏نمود. شاید سبب امتناع اولیه او این بود كه اولاً، مردم احساس نكنند كه او تمایلی به امارت و حكومت بر آنان دارد.(24) ثانیا، شبهه همدستی و همكاری در قتل عثمان را دفع نماید. ثالثا، او می‏دانست مردم، بخصوص كسانی كه در طول این مدت به دریافت عطایای نابجا از بیت‏المال عادت كرده‏اند، تحمّل عدالت را ندارند. او در خطبه‏ای، ماجرای قتل عثمان و پافشاری در بیعت با وی و بی‏میلی او در بیعت با آنان را بازگو كرده، می‏گوید: شما به حدّی ازدحام نمودید كه گمان كردم قصد كشتن مرا دارید.(25)
سرانجام، با ازدحام مردم و اصرار آنان، به ویژه برخی صحابه مانند طلحه و زبیر، امام خلافت را پذیرفت و بیعت صورت گرفت. او در همان روزهای نخست خلافت، در سخنان متعددی، خط مشی سیاسی و خطوط كلی حكومت خود را ترسیم كرد و ضمن ناحق و بی‏فضیلت خواندن خلفای پیشین، مردم را به رعایت تقوا و این‏كه افراد با فضیلت جایگاه خود را در جامعه بیابند، دعوت نمود.(26)
امیرمؤمنان علیه‏السلام در همان ساعات اولیه بیعت با مردم، فرمود: «من اگر درخواست شما را اجابت كردم، شما را بر آنچه خود می‏دانم وادار خواهم كرد، و اگر مرا رها سازید، مانند یكی از شما خواهم بود. مردم گفتند: ما به حكم تو خشنود هستیم و در بین ما هیچ كس با تو مخالف نیست. پس ما را بر آنچه می‏خواهی وادار كن. سپس همه با او بیعت كردند.»(27)
به راستی، امام متقین با پذیرش حكومت، آن را زینت بخشید و جامعه اسلامی مشتاقانه پذیرای حكومت او بود. روزی كه مردم یكایك با آن حضرت پیمان می‏بستند، صعصعة بن صوحان،(28) از یاران باوفای امام، برخاست و در میان جمعیت، خطاب به امیرمؤمنان گفت: «واللّهِ یا امیرالمؤمنینَ، لَقَد زَیَّنْتَ الخِلافَةَ و ما زانَتْكَ، و رَفَعْتها و ما رَفَعَتْك و لَهِیَ إلیكَ احوج منكَ الیها»؛(29) به خدا قسم، ای امیرمؤمنان، تو خلافت را زینت بخشیدی نه خلافت تو را، و تو باعث سربلندی خلافت شدی نه خلافت باعث سربلندی تو، همانا خلافت به تو نیازمندتر است تا تو به خلافت.

غربت در میان یاران

در دوران كنار بودن امام علیه‏السلام از صحنه مدیریت و سیاست جامعه اسلامی، مسلمانان آسیب‏های جدّی دیده بودند. با زیر پا نهادن عدالت اجتماعی و مساوات در میان آنان، عده زیادی به ناحق به اموال و ثروت‏های كلان و بادآورده دست یافته بودند و بخش زیادی از جامعه در محرومیت به سر می‏برد. انحرافات و بدعت‏ها و بی‏عدالتی‏ها به قدری عمیق و ریشه‏دار بودند كه امام می‏دانست در صورت اقدام در اصلاح این امور، تنها خواهد ماند.
او در سخنانی می‏فرماید: «حاكمان پیش از من از روی عمد با رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مخالفت كردند و سنّت او را تغییر دادند، به طوری كه اگر من بخواهم مردم را به ترك آن‏ها وادار كنم و هر چیزی را به جایگاه اصلی خود بازگردانم، یا تنها خواهم ماند و یا این‏كه فقط عده اندكی از شیعیانم، كه فضل و برتری مرا می‏شناسند و امامت مرا بر اساس قرآن و سنّت نبوی برخود واجب می‏دانند، با من همراه خواهند بود.»(30)
امام علیه‏السلام در ادامه همین سخنان، به بیش از 25 مورد از بدعت‏های خلفای پیش از خود اشاره كرده است.
یكی از ویژگی‏های امام علیه‏السلام ، به عنوان یك سیاست‏مدار و حكمران، در مقایسه با بسیاری از سیاست‏مداران و حاكمان این است كه آنان در آغاز حكومت خویش، برای كسب قدرت و تثبیت آن و نیز ایجاد نفوذ و محبوبیت در میان مردم، با تسامح و تساهل برخورد می‏كنند، اما امام علیه‏السلام در همان روزهای نخستین حكومت، بدون هیچ‏گونه سهل‏انگاری و تسامحی، سیاست مالی و اقتصادی حاكمان پیش از خود را زیر سؤال برد، و از احیای سنّت مساوات و برابری مردم در بهره‏مندی از بیت‏المال سخن به میان آورد. او در مورد كسانی كه ثروت‏هایی را به دلیل امتیازات نابجا به دست آورده بودند، فرمود: «به خدا سوگند، زمین‏های بیت‏المال، كه عثمان به ناروا تقسیم كرده است، اگر مهر زنان و مایه خرید كنیزان شده باشد، آن‏ها را به بیت‏المال بازخواهم گرداند.»(31)
فردای روز بیعت، وقتی مردم برای دریافت سهم خویش از بیت‏المال مراجعه كردند، امام به كاتب خویش، عبیدالله بن ابی رافع(32)، دستور داد از مهاجران شروع كند و نامشان را بخواند و به هر كدام كه حاضر بودند، سه دینار بدهد و سپس انصار را بخواند و به همین صورت هر كس از مردم كه حاضرند چه سرخ باشند، چه سیاه، صدا كرده و به هر كدام همین سه دینار را بدهد.(33)
در ادامه همین ماجرا، سهل بن حنیف گفت: ای امیر مؤمنان، این فرد دیروز غلام من بود و امروز او را آزاد نموده‏ام. امام علیه‏السلام پاسخ داد: به او نیز سهمی چون تو می‏دهیم.
او به هر یك از آن‏ها سه دینار داد و هیچ كس را بر دیگری برتری ندارد. جمعی از صحابه همچون طلحه و زبیر، عبدالله بن عمر، سعید بن العاص، مروان بن حكم و چند تن دیگر از قریشیان از این روش امام خوششان نیامد و سهم خود را نپذیرفتند.(34) اینان به قدری در دوران تبعیض‏آمیز عمر و عثمان، از امتیازهای نابجا برخوردار شده و به این روش عادت كرده بودند كه وقتی امام بیت‏المال را به صورت برابر و مساوی تقسیم نمود، با صراحت در مقابل او ایستادند و گفتند: «ما بر این اساس با تو بیعت می‏كنیم كه همان مقداری را كه در زمان عثمان دریافت می‏كردیم، امروز هم دریافت نماییم.»(35)
امام علی علیه‏السلام با این حاتم‏بخشی‏های بی‏مورد و تبعیض‏های ناروا، كه هیچ وجه شرعی نداشت، به مبارزه برخاست و به یاران خود فرمود: «آگاه باشید كه بخشش مال به ناحق و به غیر مستحق، تبذیر و اسراف است و با این‏كه باعث سربلندی بخشنده آن در دنیا می‏گردد، اما در آخرت او را پایین خواهد آورد؛ گرچه در میان مردم گرامی‏اش می‏دارند، اما نزد خداوند خوار و بی‏مقدار می‏گردد.»(36)
او در خصوص احیای عدالت اجتماعی و سنّت مساوات میان مسلمانان و این‏كه در دین اسلام تبعیض وجود ندارد، با لحن عتاب‏آمیزی خطاب به مسلمانان و مهاجران و انصار فرمود: «ای مهاجران و انصار و ای مسلمانان، آیا بر خدا و رسولش، به سبب اسلامتان منّت می‏گذارید؟ در حقیقت، خدا و رسولش بر شما منّت دارند. آگاه باشید هركس به سوی قبله ما رو كند و ذبیحه ما را بخورد و بر یگانگی و بندگی خداوند و رسالت رسولش گواهی دهد، بر او احكام قرآن را جاری خواهیم كرد و حقوق اسلام بر وی خواهد بود. هیچ كسی بر دیگری جز به تقوای الهی و پی‏روی او برتری ندارد.»(37)

بركناری كارگزاران عثمان

در جهت شایسته‏سالاری و اجرای سیاست عدالت اجتماعی و احیای ارزش‏های انسانی ـ اسلامی، امام علیه‏السلام تصمیم گرفت كارگزاران منصوب از سوی عثمان را، كه شایستگی زمام‏داری و احراز پست‏های سرنوشت‏ساز مسلمانان را نداشتند، از كار بركنار نموده، امور حكومتی را به افراد صالح و لایق واگذار كند.(38) این اقدام امام علیه‏السلام از یك سو، آثاری مثبت در میان مردم داشت؛ زیرا شكایات و نارضایتی آنان بیش‏تر متوجه كارگزاران منصوب عثمان بود و خواهان كنار رفتن آن‏ها بودند. اما از سوی دیگر، موجب رنجش عده‏ای می‏گردید كه منافعشان با حفظ سمت آن كارگزاران تأمین می‏شد.
از جمله كسانی كه امام تصمیم جدّی در كنار گذاشتن او داشت، معاویه بود كه مدت‏ها در شام حاكم بود. مغیرة بن شعبه با آگاه شدن از تصمیم امام، با آن حضرت دیدار كرد و با ظاهری خیرخواهانه از او خواست كه طلحه و زبیر را در كوفه و بصره و معاویه را در شام ابقا نماید. او به امام می‏گفت: پس از این‏كه حكومتت تثبیت شد، به رأی خود عمل كن. اما امام پیشنهاد مغیره را رد كرد و فرمود: «در مورد طلحه و زبیر ، به زودی نظرم را خواهم گفت، اما معاویه، به خدا قسم تا مادامی كه او به این منوال عمل می‏كند، از او به عنوان كارگزار خود بهره نخواهم جست، بلكه او را به سوی آنچه می‏دانم دعوت می‏كنم و در صورت عدم اجابت، با او جنگ خواهم كرد.»(39)
در این میان، طلحه و زبیر، كه خود از نخستین كسانی بودند كه هم در خانه و هم در مسجد به صورت علنی با امام بیعت كرده بودند،(40) وقتی دیدند امام علی علیه‏السلام حاضر نیست هیچ امتیازی به آن‏ها بدهد، بنای مخالفت گذاشتند. اینان فقط بر اساس منافع فردی و سیاسی خود بیعت كرده بودند و پس از آن‏كه از رسیدن به پست و مقام و ثروت‏های كلان از سوی امام علیه‏السلام مأیوس شدند، ساز مخالفت نواختند.
امام در پاسخ به درخواست آنان درباره دریافت سهم بیش‏تری از بیت‏المال، فرمود: «از اموال شخصی خود در یَنْبُع هر مقدار كه مقدور باشد، حاضرم به شما بپردازم، اما از بیت‏المال نمی‏توانم؛ زیرا كه از آن مسلمانان است و من امین و خزانه‏دار آنانم.»(41)
در واقع، طلحه و زبیر خود را شریك در حكومت قلمداد می‏كردند و در اظهارات خود می‏گفتند: ما با تو بیعت كردیم كه در امر حكومت شریك باشیم.(42)
امام حسن علیه‏السلام هم در سخنانی در كوفه اظهار داشت كه آن دو وقتی به آرزوهای خود نرسیدند، بدون دلیل نقض بیعت كردند.(43)
امام علی علیه‏السلام در جهت اجرای سیاست مساوات در تقسیم بیت‏المال و بركناری كارگزاران ناصالح، با دو جبهه مخالف روبه‏رو گردید. اینان دو جنگ «جمل» و «صفّین» را به راه انداختند و با عنوان «ناكثین» و «قاسطین» در تاریخ اسلام شناخته می‏شدند. وصیّ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای هر عملی كه در جامعه اسلامی انجام می‏داد، معیار و اصل معینی داشت كه بر اساس آن رفتار می‏كرد. او درباره عزل كارگزاران ناشایست و فاسق می‏گفت: «لَمْ یَكُن اللّهُ یرانی اَتَّخِذُ المُضلّینَ عَضُدا»؛(44) نباید خداوند مرا در حالی كه از گم‏راهان به عنوان بازوی قدرت استفاده می‏كنم، ببیند.

خیانت در قالب عبادت

پس از به خلافت رسیدن حضرت علی علیه‏السلام و بیعت مردم با ایشان، مخالفان آن حضرت فعالیت خود را آغاز كردند. عائشه در مكّه به بهانه خون‏خواهی عثمان بر ضدّ حضرت علی علیه‏السلام سخن گفت و از قاتلان او اعلام بی‏زاری كرد. كارگزاران خلیفه سوم هم با جمع‏آوری سرمایه‏های كلان و ثروت‏های بادآورده، در مكّه اجتماع كردند و مخالفت خود را با سیاست‏های امام علی علیه‏السلام اعلام نمودند. طلحه و زبیر این فرصت را غنیمت شمرده و درصدد پیوستن به اجتماع‏كنندگان مكّه برآمدند. آن دو به حضور امام رسیدند و اجازه خروج از مدینه به قصد مكّه را درخواست كردند. بهانه آن‏ها انجام عمل عبادی عمره بود. امام، كه از نیّت درونی ایشان آگاه بود و انجام عمره را بهانه‏ای برای ایجاد فتنه می‏دانست، فرمود: «شما قصد عمره ندارید، بلكه می‏خواهید به بهانه عمره به بصره بروید و فتنه بپا كنید.»(45) طلحه و زبیر سخن امام را انكار كردند و قسم یاد كردند كه جز انجام عمره قصد دیگری ندارند و با ایجاد فتنه و شكستن بیعت در امور مسلمانان افساد نخواهند كرد.
با خروج آن دو از مدینه، عبدالله بن عباس به حضور امام رسید. حضرت علی علیه‏السلام او را از نیت درونی طلحه و زبیر خبر داد و افزود كه برخی كارگزاران عثمان، مانند یعلی بن منیه،(46) اموال عراق و فارس را به مكّه برده‏اند تا در جنگ با من از آن‏ها استفاده كنند. ابن عباس با شنیدن سخنان امام علیه‏السلام گفت چرا آنان را زندانی نكرده و تنبیه ننمودی تا مسلمانان از شرّشان رها شوند.
وصیّ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، كه هیچ‏گاه از جاده عدل و انصاف خارج نمی‏شود و قصاص قبل از جنایت را روا نمی‏شمرد، در پاسخ به ابن عباس فرمود: «یَابْنَ عباس اَتَأمُرْنی اَنْ اَبْدأَ بِالظُّلْمِ وَ بِالسَّیئة قبلَ الحَسَنَةِ و اُعاقِبَ علَی الظَنَّةِ و التُّهمَةِ و آخُذَ بِالفعل قبلَ كونِهِ؟ كلّا! واللّهِ، لا عَدَلْتُ عمّا اَخَذَاللّهُ علَیَّ مِنَ الحُكمِ بِالعَدلِ و لا القَولِ بالفصل»؛(47) ابن عباس آیا از من می‏خواهی كه ستم روا دارم و پیش از نیكی، بدی نمایم و بر اساس ظنّ و گمان، آن‏ها را مجازات كنم و یا قبل از جنایت، قصاص نمایم؟ هرگز چنین نخواهم كرد. به خدا قسم، هرگز از حكم به عدل و سخن بر اساس قرآن، عدول نخواهم نمود، كه خداوند این‏ها را بر من واجب كرده است.
با این‏كه امام هدفی جز اجرای احكام اسلامی و عمل به سیره رسول خدا نداشت، در عین حال، با بزرگ‏منشی با مخالفان خود برخورد می‏نمود، اما عده‏ای دنیاطلب در مكّه اجتماع كردند و به بهانه خون‏خواهی عثمان، آتش جنگ بر ضد او برافروختند و خود نیز در آن سوختند. از كسانی كه در این ماجرا نقش زیادی در تحریك افكار عمومی بر ضد امام داشت، عائشه بود. با این‏كه وی در ماجرای شورش مردم علیه عثمان، آنان را بر ضد او تحریك می‏كرد،(48) اما اكنون در مكه برخلاف گذشته عمل كرد و به خون‏خواهی عثمان برخاست و مدّعی شد كه او مظلوم كشته شده است.

پاسخ زید بن صوحان به نامه عائشه

عائشه با اقامت در مكّه، نه تنها مردم را بر ضد حضرت علی علیه‏السلام تحریك می‏كرد، بلكه با نوشتن نامه و فرستادن به شهرهای گوناگون، از یاران امام علی علیه‏السلام می‏خواست كه از او كناره‏گیری كرده، امام را تنها بگذارند. او در یكی از نامه‏های خود به زید بن صوحان(49)، كه از یاران علی علیه‏السلام بود و در جنگ جمل به شهادت رسید، با حالت عاطفی و ریاكارانه نوشت: «مِنْ عائِشَةَ اِبْنَهِ اَبی بَكْر اُمِّ المؤمِنینَ، زَوْجَةِ النَبیّ، الی اِبنها المُخلص، زیدبن صوحان. امّا بعدُ، فاذا جاءَكَ كِتابی هذا فاَقْمِ فی بیتِكَ واخذُل النّاسَ عن علیٍّ حتّی یأتیكَ امری و لَیبلُغنی عنكَ ما أُقرُّبِهِ، فانَّك من اوثق اهلی عندی. و السَّلام»؛(50) از عائشه دختر ابوبكر، مادر مؤمنان و همسر پیامبر، به فرزند با اخلاصش، زید بن صوحان، پس از حمد خدا، وقتی نامه من به دستت رسید، در خانه خود بنشین و مردم را از اطراف علی پراكنده ساز تا این‏كه فرمان من برسد. همانا تو از معتمدان من هستی. والسلام.
عائشه در این‏جا با به رخ كشیدن لقب «امّ المؤمنین» و نیز همسری پیامبر، می‏خواست با استفاده از مقدّسات، زید را تحریك كرده، به واكنش منفی در برابر حضرت علی علیه‏السلام وا دارد. اما زید در پاسخ او، تنها به دختر ابوبكر بودنش اكتفا كرد و القاب امّ‏المؤمنین و زوجة النبی را ذكر نكرد.
پسر صوحان در نامه خود، فرمان عائشه را بر خلاف فرمان خدا دانست و در پاسخ به نامه او نوشت: «مِنْ زَیدِ بن صوحانَ الی عائشَةَ بِنْتِ ابی بَكرٍ امَّا بعدُ، فاِنَّ اللّهَ امَرَكِ بِاَمرٍ و اَمَرَنا بِاَمْرٍ اَمَرَكِ اَنْ تقَرّی فی بیتكِ و اَمَرَنا بالجهاد. فَاَتانی كِتابُكَ ضدَّ ما امَرَاللّه بِهِ و ذلكَ خلاف الحقّ. و السّلام»؛(51) از زید بن صوحان، به عائشه دختر ابوبكر. اما بعد، همانا خداوند تو را به كاری و ما را به كار دیگری فرمان داده است: تو را فرمان داده كه در خانه بمانی و ما را به جهاد امر كرده است. نامه تو، كه بر ضد فرمان خدا بود، به دستم رسید و این بر خلاف حق است. والسلام.
عائشه در مخالفت با حضرت علی علیه‏السلام و حمایت از طلحه و زبیر، دچار یك بام و دو هوا شده بود؛ با این‏كه اكثریت مهاجران و انصار با امام بیعت كرده بودند، دختر ابوبكر طی سخنانی در بصره، در محلّی به نام «مِرْبَد»، درباره بیعت مردم با علی علیه‏السلام گفت: عده‏ای از قاتلان عثمان، علی را برگزیده‏اند، در حالی كه بزرگان حضور نداشته‏اند و شوری هم در میان نبوده و بیعت‏كنندگان مجبور به بیعت شده‏اند.(52) اما همو، كه بیعت‏كنندگان با علی علیه‏السلام را اندك، مجبور و فاقد تشكیل شورا می‏دانست، در حالی كه هنوز سرنوشت بصره مبهم بود و عثمان بن حنیف(53)، والی امام علیه‏السلام در آن شهر در مقابل اصحاب جمل ایستاده بود، در نامه‏ای خطاب به مردم مدینه نوشت: مردم بصره زبیر بن عوام را امیر خود قرار داده‏اند و همه مردم با رضایت از او اطاعت می‏كنند.(54) معلوم نیست «همه مردم»، كه عائشه در نامه خود ادّعا می‏كرد، كیانند و در بیعت زبیر و مردم بصره چه ویژگی‏های بود كه در بیعت مهاجران و انصار با علی علیه‏السلام در مدینه نبود.

ممنوعیت استفاده ابزاری از مقدّسات

با رسیدن خبر اجتماع ناكثین به مكّه و تحریك مردم به جنگ با حضرت علی علیه‏السلام به بهانه خون‏خواهی عثمان، امام برخی از یاران خود همچون عبدالله بن عباس، محمد بن ابی‏بكر، عمّار یاسر و سهل بن حنیف را فرا خواند و با آنان در این باره به رایزنی پرداخت. هریك از آن‏ها پیشنهادی ارائه كرد. در این میان، ابن عباس ضمن پیشنهاد فرستادن فردی به كوفه برای گرفتن بیعت و نگارش نامه‏ای به ابوموسی اشعری، فرماندار كوفه، گفت: «نامه‏ای به امّ سلمه بنویس تا تو را همراهی كند؛ زیرا همراه شدن او با تو نیروی انسانی‏ات را افزایش خواهد داد (همان‏گونه كه طلحه و زبیر، عائشه را همراه خود ساخته‏اند).
امام علیه‏السلام در ردّ پیشنهاد ابن عباس، فرمود: «من خود به همراه یارانم حركت كرده، اصحاب جمل را دنبال می‏كنم. اگر به آن‏ها رسیدم، دستگیرشان می‏كنم و اگر نرسیدم، به مردم كوفه نامه می‏نویسم و از شهرهای دیگر كمك می‏خواهم. اما در مورد همراه ساختن امّ سلمه، امّ‏المؤمنین و همسر پیامبر، با خود، این كار را نخواهم كرد؛ زیرا بیرون آوردن امّ‏سلمه از خانه‏اش بر خلاف كتاب خداست و طلحه و زبیر در همراه ساختن عائشه با خود، بر خلاف قرآن عمل كرده‏اند.»(55) امام علی علیه‏السلام نه تنها امّ سلمه، همسر پیامبر را با خود همراه نساخت، بلكه هیچ كس را مجبور به شركت در جنگ جمل نكرد. او می‏خواست كسانی با وی همراه شوند كه با آگاهی، شناخت و باور مذهبی این راه را برمی‏گزینند.
هنگامی كه آن حضرت برای جلوگیری از فتنه اصحاب جمل عازم بصره شد، گزارش رسید كه سعد ابن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، اسامة بن زید، عبدالله بن عمر و برخی دیگر از شركت در جنگ جمل امتناع دارند.(56) امام به دنبال آنان فرستاد و در دیدار با ایشان فرمود: مگر شما بر بیعت با من نیستید؟ گفتند: آری. فرمود: پس چرا با من همراهی نمی‏كنید؟ من شما را به شركت در جنگ مجبور نمی‏كنم. هر یك از آن‏ها بهانه‏ای آورد كه مورد قبول قرار نگرفت. امام پس از شنیدن سخن آنان مبنی بر باقی ماندن در بیعت با خود فرمود: «بروید كه خداوند مرا از یاری شما بی‏نیاز خواهد كرد.»(57)

ارشاد و هدایت مخالفان و پرهیز از جنگ

یكی از والاترین ارزش‏ها در نظام ارزشی اسلام، هدایت و راهنمایی انسان‏ها به كمال اخلاقی و معنوی است. در جهت تحقق این ارزش، امام علی علیه‏السلام در جنگ‏های سه‏گانه «جمل»، «صفیّن» و «نهروان»، هیچ‏گاه آغازگر جنگ نبود و همه توان خود را برای پرهیز از جنگ و ارشاد و هدایت مخالفان به كار می‏گرفت. در ماجرای جنگ «جمل»، پیش از رسیدن به بصره و هنگام حركت از «ذی قار»، صعصعة بن صوحان را به همراه نامه‏ای به بصره فرستاد و در آن، سران اصحاب جمل (طلحه، زبیر و عائشه) را موعظه نمود. صعصعه با آن‏ها كنند و پس از این‏كه اصرار آن‏ها را برای جندیدار كرد، در حالی كه زبیر نرم‏ترین آن‏ها و عائشه شرورترین آن‏ها بود. او در بازگشت به سوی امام علیه‏السلام گفت: آنان قصد جنگ دارند و امام از خداوند استعانت طلبید.(58)
امام علیه‏السلام ابن عباس را هم برای نصیحت و ارشاد آنان اعزام كرد، ولی تأثیری در جلوگیری از جنگ نداشت. او سه روز به آن‏ها مهلت داد تا در این باره تأمّل گردید، یاران خود را برای دفاع آماده ساخت.(59)
امام علیه‏السلام با اتمام حجّت بر اصحاب جمل، در برابر آن‏ها ایستاد. با این وجود، تا از طرف مقابل حمله آغاز نشد و تیراندازی شروع نگردید، به یاران خود اجازه تیراندازی نداد و پس از این‏كه در اثر تیراندازی دشمن، سه تن از یاران امام به شهادت رسیدند، سه بار فرمود: «خدایا، گواه باش»(60) و سپس دفاع از خود و یارانش را آغاز نمود.
امام علی علیه‏السلام كه شاگرد مكتب رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است، به طور قاطع این آموزه را از میان آموزه‏های پیامبر در نظر دارد كه در جنگ خیبر، وقتی پرچم را به دست او داد، فرمود: «واللّهِ، لَاِن یهدی اللّهُ بِكَ رَجُلاً واحدا خیرٌ لَكَ مِنْ حُمْرِ النِّعَم»؛(61) به خدا قسم، اگر خداوند یك نفر را به دست تو هدایت كند، از شتران سرخ مو برایت بهتر است.
در جنگ «صفین» هم، كه طرف مقابل او افرادی همچون معاویه، عمروعاص و شامیان بودند، از ارشاد و هدایت غفلت نكرد و تلاش نمود تا با موعظه و اندرز، معاویه را از جنگ منصرف سازد.(62) او با این كار، خواست از ریخته شدن خون مسلمانان جلوگیری كند. در همین زمینه، مدتی جنگ را به تأخیر انداخت؛ چنان‏كه با اعتراض برخی از یارانش مواجه شد. اما درباره علت به تأخیر انداختن جنگ، فرمود: «این بدان سبب نیست كه من مرگ را ناپسند می‏دارم (و از آن هراس دارم)، بلكه من جنگ را به تعویق افكندم، به این امید كه عده‏ای هدایت شوند و به من ملحق گردند و این برای من محبوب‏تر است از این‏كه گروهی را بر گم‏راهی بكشم.»
امام علیه‏السلام این رفتار خود را به سخن رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مستند ساخت كه فرمود: «اگر خداوند به دست تو فردی را هدایت نماید، از تمام دنیا بهتر است.»(63) امام علیه‏السلام در سخن دیگری، یارانش را از این‏كه آغازگر جنگ باشند، نهی كرد و فرمود: «تا آنان شروع نكرده‏اند، شما آغازگر جنگ نباشید؛ این كار حجتی به نفع شما و به ضرر آنان خواهد بود.»(64) در جنگ نهروان هم همین اصل رعایت گردید. در سایه رعایت همین اصل، عده زیادی از خوارج از جنگ منصرف گردیدند و از اصحاب جنگ طلب نهروان جدا شدند.(65)

عفو و گذشت در منازعات سیاسی

در درگیری‏ها، منازعات سیاسی و جنگ‏ها كم‏تر دیده می‏شوند افرادی كه اصول انسانی را نسبت به رقیب و دشمن خود رعایت نمایند. برخی با غلبه بر جبهه مقابل خود، ظلم مضاعف نموده، از هر ابزار و وسیله نامقدّسی برای رسیدن به اهداف خود بهره می‏جویند. اما در این میدان، حضرت علی علیه‏السلام از حریم عدل و انصاف و ملایمت و ملاطفت خارج نگردید و اصول انسانی را رعایت نمود.
در پایان جنگ جمل، كه نتیجه آن شكست سپاه ناكثین بود، امام علی علیه‏السلام اوضاع را به دقت بررسی كرد و عفو عمومی اعلام نمود. او به یارانش توصیه كرد كه «فراریان را تعقیب نكنند، هیچ مجروحی را نكشند و هركس سلاحش را بر زمین گذاشت، در امان خواهد بود.»(66) جانشین واقعی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پس از پیروزی بر اصحاب «جمل»، با بازماندگان سپاه دشمن با عطوفت و ملایمت وصف‏ناپذیری رفتار كرد. او بر كشته‏های آن‏ها نماز گزارد. درباره غنایم جنگ جمل، آنچه را در لشگرگاه آنان بود، غنیمت به شمار آورد، اما درباره خانه‏های اهل بصره فرمود: «آن‏ها از آنِ صاحبانشان هستند و شما هیچ حقی در آن‏ها ندارید.» برخی از افراد در سپاه امام در تقسیم غنایم اصرار می‏كردند. امام برای انصراف آن‏ها از این كار و دادن پاسخ منفی، با حالت انكاری فرمود: «بر عائشه قرعه بزنید تا معلوم گردد سهم چه كسی خواهد شد.» اصراركنندگان وقتی این سخن را از امام شنیدند، شرمسار شده، استغفار نمودند و متفرق گردیدند.(67)
شیوه رفتار امام با عائشه، كه از سردمداران جنگ جمل و تحریك‏كنندگان مردم بر ضدّ خود بود و نسبت به آن حضرت بغض و كینه شدیدی داشت، بسیار آموزنده و زیباست. او را به همراه چهل زن، كه لباس نظامی مردانه پوشیده بودند، با احترام به مدینه فرستاد. عائشه می‏پنداشت كه همراهیان اعزامی او از سوی حضرت علی علیه‏السلام مرد هستند و به همین سبب می‏گفت: «علی علیه‏السلام حرمت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در مورد من رعایت نكرده است. اما پس از این‏كه فهمید آن‏ها زن هستند، برای امام دعا كرد كه حرمت پیامبر را در مورد او حفظ كرده است.(68)
در جنگ صفیّن، با این‏كه سپاه معاویه زودتر آب را تصرف كرده و سپاه علی علیه‏السلام را از آن محروم كرده بود، پس از این كه یاران امام آن را از تصرف دشمن رها كردند، امام با دشمن مقابله به مثل نكرد و استفاده از آب را آزاد گذاشت.(69)
دشمن هم علی علیه‏السلام را به عفو و بزرگ‏منشی می‏شناخت. برخی از اصحاب معاویه چنین می‏پنداشتند كه با افتادن آب به دست سپاه عراق، آن‏ها هم همچون سپاه شام رفتار خواهند كرد، اما عمروعاص خطاب به معاویه گفت: «علی مانند تو و یارانت رفتار نخواهد كرد.»(70)

اجرای مساوات و رفع تبعیض

پیش از اسلام، حَسَب و نَسَب نقش مهمی در ساختار سیاسی و اجتماعی عرب داشت. با ظهور اسلام وآموزه‏های انسانی آن، تا حدی این ساختار متحوّل گردید و اخوّت و برابری اسلامی جانشین آن شد. با رحلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، به سبب سیاست‏های نادرست خلفا، بخصوص عمر و عثمان، دوباره این امتیازطلبی و نژادپرستی در برتری دادن عرب بر عجم، مهاجر بر انصار و مانند آن تجلّی یافت. عده‏ای خود را تافته جدا بافته دانستند و به همین دلیل، با خلافت امام علی علیه‏السلام ، انتظار اجرای همان سیاست و خطّ مشی را داشتند. عمر چنان به مسأله نژاد و نسب اهمیت می‏داد كه از نبطیان عراق به سبب این‏كه خود را با محل سكونت خویش معرفی می‏كردند، ناراضی بود و به عرب‏ها می‏گفت: «نسب خود را یاد بگیرید و مانند بنطیان عراق نباشید كه وقتی از اصل و ریشه خانوادگی آن‏ها بپرسند، در پاسخ می‏گویند: ما از فلان سرزمین و منطقه هستیم.»(71)
در عصر جاهلی، تیره‏ها و قبایل با یكدیگر پیمان می‏بستند و ـ به اصطلاح ـ «حلیف» یكدیگر به شمار می‏آمدند. با این‏كه اسلام برخی پیمان‏های جاهلی را لغو نمود، باز هم ذهنیت گذشته در میان برخی مسلمانان و یا به ظاهر مسلمانان حضور داشت. روزی مروان بن حكم، والی مدینه، از سوی معاویه، عبدالرحمن بن ارطاة را به سبب شرب خمر حدّ زد. معاویه با شنیدن این خبر ناراحت شد؛ زیرا او در زمان جاهلیت حلیف و هم پیمان جدّش، حرب، بود. معاویه در نامه‏ای اعتراض‏آمیز به مروان نوشت: اگر عبدالرحمن هم پیمان پدرت حَكَم بود، او را حد نمی‏زدی؛ اكنون باید به طور علنی به اشتباه خود اعتراف كنی و اعتبار و وجهه حلیف جدّ من را جبران نمایی. در صورت تخلّف، دستور می‏دهم به عنوان قصاص، هشتاد ضربه تازیانه بر تو بزنند. مروان چاره‏ای جز اجرای دستور معاویه و اعتراف به اشتباه در حضور مردم نداشت و چنین كرد.(72)
یكی از سیاست‏های امیرمؤمنان پس از پذیرش حكومت، این بود كه جامعه را دوباره به سیره و سنّت نبوی بازگرداند. در همین زمینه، در تقسیم بیت‏المال مساوات را رعایت نمود و امتیازاتی را كه در عصر خلفای پیشین به وجود آمده بودند. لغو كرد. روزی دو زن عرب و عجم، هنگام تقسیم بیت‏المال، به حضور آن حضرت آمدند، امام علیه‏السلام به هر دو سهم مساوی پرداخت. زن عرب با اعتراض گفت: من عرب هستم و او عجم. امام فرمود: «من در میان فرزندان اسماعیل برتری نسبت به فرزندان اسحاق نمی‏بینم.»(73)
برخی اشراف كوفه با مشاهده این سیاست از سوی امام علیه‏السلام ، ناراحت شده، به معاویه گرایش یافتند. برخی از یاران امام علی علیه‏السلام از این‏كه امام با تفاوت قایل نشدن میان عرب و عجم و فقیر و غنی به عدالت عمل كرده، از این سیاست شكوه كردند. مالك اشتر به امام عرض كرد: برای جذب نیروها و جلوگیری از فرار آن‏ها به سوی معاویه، سهم بیش‏تری به آن‏ها پرداخت كن. وصیّ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و مجری سیره آن حضرت سخنان مالك‏اشتر را با استدلال به قرآن پاسخ داد و حاضر نشد برای جذب چند نفر دنیاطلب، از اصول مسلّم انسانی و الهی عدول كند.(74)
مشابه درخواست مالك اشتر را برخی دیگر از یاران امام با صراحت بیش‏تری بیان كردند. آن‏ها می‏گفتند: «یا امیرالمؤمنین، اعطِ هذهِ الاموالَ و فضِّل هؤلاء الاشراف من العربِ و قریشِ علی الموالی و العَجَم و من تخافُ خلافهُ من النّاس و فراره»؛(75) ای امیرمؤمنان، به اشراف عرب، قریش و هر كه ترس مخالفت و فرار او می‏رود اموال بیش‏تری ببخش و آن‏ها را بر موالی و عجم مقدّم بدار.»
امام از این‏كه عده‏ای از عرب و قریش از او جدا شوند واهمه‏ای نداشت و در پاسخ یارانش فرمود: «آیا از من می‏خواهید كه با ستم‏كاری پیروزی كسب كنم. به خدا قسم، هرگز چنین نخواهم كرد. اگر اموال از آنِ خودم بود، به طور مساوی در میان آن‏ها تقسیم می‏كردم، تا چه رسد به این‏كه مال مردمند.»(76)
این سیاست مالی و اقتصادی امام فراگیر بود و شامل خویشان و نزدیكان او نیز می‏شد. او به خواهرش، امّ هانی، و كنیز او نیز به طور مساوی از بیت‏المال پرداخت كرد.(77) داستان درخواست عقیل، برادر امام برای اختصاص دادن سهم بیش‏تری به او در كتب تاریخی مشهور است. امام در برابر درخواست برادرش، آهنی داغ كرد و نزد دست عقیل برد و به این وسیله، او را به یاد قیامت انداخت.(78) و در همین رابطه می‏فرماید: «به خدا قسم، اگر شب‏ها بر روی خار نوك تیز سعدان بیدار بمانم و مرا در زنجیرهای بسته بكشند، برای من محبوب‏تر است از این‏كه خدا و رسولش را دیدار كنم، در حالی كه بر برخی از بندگان ستم كرده و از مال دنیا اندك چیزی غصب نموده باشم.»(79)
در طول مدت خلافت، این سیاست ادامه داشت. ایشان به طور كامل به این اصل پایبند بود كه درهمی از اموال مسلمانان حیف و میل نگردد. این سیاست از نامه‏های امام علیه‏السلام به كارگزارانش در مناطق گوناگون اسلامی مشهود است. ایشان در نامه‏ای به یزید بن قیس ارحبی از علت تأخیر خراج، پاسخ خواست و او را از خیانت به مسلمانان برحذر داشت.(80) در نامه دیگری به سعد بن مسعود، والی مدائن، از او به سبب این‏كه خراج را به طور دقیق فرستاده و به حق عمل كرده است، تمجید نمود.(81) وقتی به او خبر رسید كه نعمان بن عجلان اموال بحرین را بناحق برده، در نامه‏ای از او خواست كه در امانت خیانت نكند و در صورت درست بودن گزارشی كه به او رسیده، روش خود را تغییر دهد و خراج بناحق برده شده را به جای اصلی آن برگرداند.(82) از این گزارش‏ها كه به امام می‏رسید و ایشان به كارگزاران خود هشدار می‏داد، معلوم می‏شود كه امام بازرسان و جاسوسانی داشته كه عملكرد والیان را به حضرت گزارش می‏كرده‏اند.

پیشوایان دین و اصول ثابت انسانی

این بحث با گفتاری از هانری كربن به پایان می‏رسد. او درباره ویژگی‏های پیشوایان دین می‏نویسد: «رهبران و پیشوایان دین، همیشه اصول مسلّمی داشته‏اند كه هرگز از آن‏ها عدول ننموده‏اند: هرگز خیانت نورزیدند، بلكه مطلقا آن را محكوم می‏دانستند. آن‏ها هیچ‏گاه از حق یك قدم منحرف نشدند، تجاوز به حق و حریم آن نكردند، حدود را زیر پا ننهادند، هرگز استرحام نكردند، گردن كج نكردند، هرگز تظلّم ننمودند و تن به ظلم ندادند، از تعادل خارج نشدند، ساده‏زیستی را ترك نكردند، حریّت و استقلالشان را نشكستند، با ظالمان و ستمگران مداهنه و سازش نكردند و برای رسیدن به مقاصد و اهداف خویش، وسیله نامقدّس به كار نگرفتند و هرگز استبداد اعمال نكردند.»(83)
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام ، از بارزترین كسانی است كه اوصاف یاد شده در شخصیت او تجلّی یافته و در طول حیات سیاسی، اجتماعی و فردی خود، آن را رعایت نموده است. آری، او به راستی «زینت خلافت و حكومت» بود.

پی‏نوشت‏ها

1ـ عبدالملك بن هشام، السیرة النبویه، بیروت، داراحیاء التراث، 1413 ق، ج 1، ص 424 / محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث العربی، بی‏تا، ج 2، ص 350.
2ـ ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، قم، منشورات رضی، 1371، ج 1، ص 26.
3ـ احمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‏تا، ج 2، ص 124 / احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضی، 1403 ق، ج 2، ص 383 / ابن ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، مؤسسه اسماعیلیان، بی‏تا، ج 2، ص 21.
4ـ سیدرضی، نهج‏البلاغه، ترجمه علینقی فیض الاسلام، خطبه سوم.
5ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 1، ص 307 / شیخ مفید، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، تحقیق سیدعلی میرشریفی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1413 ق، ص 437 / نصربن مزاحم المنقری، وقعة صفین، قم، كتابخانه آیة‏اللّه مرعشی نجفی، 1403 ق، ص 91 / شیخ مفید، الامالی، قم، كنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413 ق، ص 154.
6ـ ابن ابی‏الحدید، همان / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1404 ق، ج 32، ص 61.
7ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 1، ص 170 / شیخ صدوق، علل الشّرایع، قم، مكتبة الداوری، بی‏تا، ج 1، ص 150.
8ـ سبط بن‏الجوزی،تذكرة الخواص،بیروت،مؤسسه‏اهل‏البیت، 1401 ق، ص 110.
9ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 9، ص 53 و ج 15، ص 175 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 31، ص 197.
10ـ احمدبن‏یحیی البلاذری، انساب الأشراف، تحقیق محمدباقر المحمودی، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1394 ق، ج 2، ص 103.
11ـ ابن قتیبه الدینوری، پیشین، ج 1، ص 119 و 121.
12ـ شیخ مفید، الجمل، ص 259.
13ـ ابن قتیبه، همان، ج1، ص 83.
14ـ شیخ مفید، همان، ص 262.
15ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 163ـ164 / ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 54 ـ 55 و ج 3، ص 59 ـ 62 / شیخ مفید، الجمل، ص 175ـ 176.
16ـ احمد بن واضح یعقوبی، ج 2، ص 165 / علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محیی‏الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفة، بی‏تا، ج 2، ص 344 ـ345 / شیخ مفید، الجمل، ص 177 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 3، ص 18ـ20.
17ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 3، ص 56ـ57.
18ـ شیخ مفید، الجمل، ص 178.
19ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 164 / شیخ مفید، همان، ص 181 ـ 182 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 3، ص 29ـ33 و ج 6، ص 149ـ150.
20و21ـ محمدبن سعد، طبقات الكبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1410 ق، ج 3، ص 47 / شیخ مفید، همان، ص 183ـ 184 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 3، ص 33 ـ 39.
22ـ محمد بن جریر طبری، همان، ج 4، ص 361 ـ 362 / ابن قتیبه، همان، ج1، ص 31 ـ 32 / شیخ مفید، همان، ص 191 ـ 192 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 2، ص 145ـ146.
23ـ شیخ مفید، الجمل، ص 200.
24ـ عمر بن شبه نمیری بصری، تاریخ المدینة المنوّرة، تحقیق فهیم محمد شلتوت، قم، دارالفكر، 1410 ق، ج 4، ص 1200 ـ 1201 / محمدبن جریر طبری، همان، ج 4، ص 430 / ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 148.
25ـ ابن هلال الثقفی، الغارات، تحقیق السید عبدالزهرا الحسینی، بی‏جا، دارالكتاب الاسلامی، 1410 ق، ص 205.
26ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 7، ص 36.
27ـ محمدبن جریر طبری، همان، ج 4، ص 434 / شیخ مفید، الجمل، ص 129.
28ـ درباره شرح حال صعصعة بن صوحان ر.ك: محمد بن سعد، پیشین، ج 6، ص 122 / ابن قتیبه، المعارف، ص 227 / عبدالرحمن بن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، بیروت، دارالفكر، 1372، ج 4، ص 446 / بان حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفكر، 1404 ه.، ج 4، ص 37.
29ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 179.
30ـ محمدبن یعقوب الكلینی، الكافی، تهران، دارالكتب الاسلامیة، 1365، ج 8، ص 59 ـ 63.
31ـ نهج‏البلاغه، ترجمه علینقی فیض‏الاسلام، خطبه 15، ص 66.
32ـ درباره شرح حال عبیدالله بن ابی رافع، ر.ك: الطبقات محمد بن سعد، ج 5، ص 282 / احمدبن عبدالله عجلی، تاریخ الثقات، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1405، ص 316 / محمدبن اسماعیل بخاری، التاریخ الكبیر، بیروت، دارالكتب العلمیه، ج 5، ص 381 / شیخ طوسی، رجال شیخ طوسی، ص 47 / ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 10.
33و34و35ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 7، ص 37ـ38 / ص 39.
36ـ نهج‏البلاغه، ترجمه علینقی فیض الاسلام، خطبه 126، ص 390.
37ـ ابن شعبة الحرّانی، تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح علی‏اكبر غفاری، تهران، اسلامیه، 1400 ق، ص 180 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 7، ص 40.
38ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 179.
39ـ همان، ص 180 / علی بن الحسین مسعودی، همان، ج2، ص382.
40ـ محمد بن جریر طبری، همان، ج 4، ص 428 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 4، ص 8 / ابن العبری الملطی، تاریخ مختصر الدول، قم، منابع الثقافة الاسلامیه، بی‏تا، ص 105.
41ـ ابن جوزی، همان، ص 59 / شیخ مفید، الجمل، ص 164 ـ 165.
42ـ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، همان، ج 1، ص 83 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 7، ص 41.
43ـ ابن قتیبه، همان، ص 87.
44ـ نصربن مزاحم، همان، ص 52.
45ـ شیخ مفید، همان، ص 166.
46ـ درباره یعلی بن منیه ر.ك: محمد بن سعد، پیشین، ج 5، ص 456 / الجرح و التعدیل، همان، ج 9، ص 301 / شمس‏الدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1410، ج 3، ص 100 / تهذیب التهذیب، همان، ج 11، ص 350.
47و48ـ شیخ مفید، الجمل، ص 166ـ 167 / ص 138.
49ـ درباره شرح حال زید بن صوحان ر.ك: محمد بن سعد، پیشین، ج 6، ص 221 / هشام بن محمد كلبی، جمهرة النسب، بیروت، عالم الكتب، 1407، ص 589 / ابن عبدالله البرّ، الاستیعاب، بیروت، دار صادر، 1328، ج 1، ص 559 / ابن اثیر جزری، اسدالغابه، بیروت، دار احیاء التراث، ج 2، ص 233 / ابن حجر عسقلانی، الاصابه، بیروت، دار صادر، ج 1، ص 582.
50و51ـ شیخ مفید، الجمل، ص 431 / محمدبن جریر طبری، همان، ج 4، ص 476 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 6، ص 226ـ227.
52ـ ابن قتیبه، همان، ج1، ص 68ـ69 / محمدبن جریر طبری، پیشین، ج 4، ص 464 / ابن ابی‏الحدید، پیشین، ج 9، ص 315 ـ 316 و 320.
53ـ درباره شرح حال عثمان بن حنیف ر.ك: الاستیعاب، همان، ج 3، ص 89 / اسدالغابه، همان، ج 3، ص 371 / سیر اعلام النبلاء، همان، ج 2، ص 320 / الاصابه، همان، ج 2، ص 459 / خیرالدین زركلی، الاعلام،بیروت،دارالعلم‏للملایین،1984 م، ج 4، ص 205.
54ـ شیخ مفید، الجمل، ص 299ـ300.
55ـ همان، ص 239 / محمد بن جریر طبری، همان، ج 4، ص 440.
56ـ این افراد در تاریخ اسلام به «قاعدین» شهرت یافته‏اند و همینان زمینه‏سازان اندیشه «مرجئه» گردیدند. ر.ك: رسول جعفریان، مرجئه،تاریخ‏واندیشه، قم، خرّم، 1371، ص 19ـ27.
57ـ ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری، الاخبار الطّوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات رضی، 1409 ق، ص 142ـ143 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 18، ص 119.
58و59ـ شیخ مفید، الجمل، ص 313ـ314 / ص 334ـ335.
60ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 182.
61ـ شمس‏الدین محمد بن طولون، الائمة الاثناعشر، تحقیق صلاح‏الدین المنجّد، قم، منشورات رضی، بی‏تا، ص 53.
62ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ص 188.
63و64ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 4، ص 12ـ14/ ص 26.
65ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ص 192ـ193.
66ـ همان، ص 183 / شیخ مفید، الجمل، ص 405.
67و68ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان / ابن قتیبه، همان، ج 1، ص 78 / ابن جوزی، همان، ص 81.
69و70ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ص 188 / علی بن الحسین مسعودی، همان، ج 2، ص 376 ـ 377 / ابن ابی‏الحدید، همان، ج 3، ص 318ـ319.
71ـ عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، تحقیق خلیل شحّاده و سهیل زكّار، فصل نهم، ص 162.
72ـ سید مرتضی عسگری، مقدمة مرآة العقول، ج 1، ص 39.
73ـ ابن هلال ثقفی، همان، 46 / احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 183.
74،75،76ـ ابن هلال ثقفی، همان، 46 ـ 48 / ص 48 / همان.
77ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 183.
78ـ ابن قتیبه، همان، ج 1، ص 101.
79ـ ابن ابی‏الحدید، همان، ج 11، ص 253ـ254.
80 و 81 و 82 ـ احمد بن واضح یعقوبی، همان، ج 2، ص 200 و201.
83ـ مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات ارشاد، 1372، ج 1، ص 52ـ53.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما