برگردان: ابراهیم یونسی
Rousseau and the Romantic Age
جدال سخت ژان ژاک روسو (1) با ولتر و دائرةالمعارفنویسان امری اجتناب ناپذیر بود. چنانکه «لیتن استریچی» (2) خاطر نشان میکند «... خصیصهای داشت که وی را از معاصرانش دور میساخت و شکافی عمیق در میان وی و ایشان پدید میآورد: او مدرن بود، و به جهان دیگری تعلق داشت». ما هنوز در جهانی زیست میکنیم که، بد یا خوب، از بسیاری جهات مدیون او است؛ اما عصری که بلافاصله پس از مرگش، به سال 1778، شکفت بیش از این مرهون او است: خطوط عمدهی فکرش یا تقلیدی از طرز تفکر او یا اغراقاتی از شیوههای تفکرش بود. قضیه، مسألهی نفوذ یا تأثیر مبهم نبود بلکه الهام مستقیم بود. رمانتیکها ابتدا در آلمان و سپس در انگلستان و بعدها در فرانسه و سایر نقاط در وجود وی پیامبر خویش را یافتند: شک نیست که عصر خرد اینک در سراشیب زوال بود و راه را برای ضد خود میگشود و حتی اگر«روسو» یی هم نبود زود یا دیر جای خود را به عصر «رمانس» میداد، اما روسو این تحول و دگرگونی را تسریع کرد - او یک واسطهی فعل بود. میراثی که روسو برای ادبیات رمانتیک گذاشت به حدی عظیم است که بهتر است پیش از آنکه به تقویم آن آغاز کنیم به تحلیل عناصری پردازیم که در زندگی اواخر قرن هیجدهم وجود داشت و بی دخالت روسو به بنای عصر رمانتیک مساعدت نمود.
این عناصر متعلقاند به عکس العمل طبیعی علیه عصر خرد، علیه ارزیابی بیش از اندازهی آگاهی و شعور و علیه آنچه معقول و منطقی و کلی و انتزاعی و عام بود و فقط در روشنایی روز وجود داشت نه در تاریکی. تلقی و برداشتِ یکجانبه، چنانچه در ادامهی آن پافشاری شود ناگزیر ضد خود را که همانقدر یکجانبه است پدید میآورد. تکیهی فزون از اندازه برخرد دیر یا زود به رواج بی خردی منتهی میشود -و از همین جاست که اواخر قرن هیجدهم از بروز تمایلی نو و شایع نسبت به مسائل مکتوم و مرموز استقبال میکند؛ شیادانی از قماش «کای یوسترو» (3) به برترین مجامع راه مییابند؛ و کیمیاگری و اختربینی و طالع شناسی و مهر دارو و اکسیرهای جوانی از نو، مانند عصر رنسانس، باب میشوند و گرمی بازار مییابند. این ذوقهای تجدید حیات یافته ارتباط مستقیمی با روسو ندارند اما به هر حال به رونق ادبیات رمانتیک مساعدت کردند.
باز، هنگامی که «تامس پرسی (4)» در سال 1765 اثر خویش موسوم به بقایای شعر قدیم انگلیس (5) را منتشر کرد و از گنجینههای «رمانس» قرون وسطایی و شعر تعزلی و عاشقانههایی پرده بر گرفت که مدتها در بوتهی فراموشی مانده بود راه را برای بسیاری از شعرای رمانتیک خاصه شعرای انگلستان و آلمان گشود؛ لیکن باید گفت چنین علاقه و توجهی به زندگی و ادبیات قرون وسطایی اساساً ربطی به «روسو» نداشت. اما به هر حال، مبالغه دربارهی اهمیتی که این کشف قرون وسطی از برای ادبیات رمانتیک داشت کاری است آسان، چنانکه «هاینه (6)» و بسیار کسان نیز در این خصوص مبالغهها کردند. برخلاف آنچه اینان می گویند نهضت رمانتیک را این کشف به راه نینداخت. وجود عصر رمانتیک وابسته به استفاده از مناظر و البسه قرون وسطایی نبود، بدون آنها نیز میتوانست به حیات خود ادامه دهد، چنانکه اغلب، و در بهترین و مهمترین جلوههای خود، توانست. این عصر به جهانی خیالی و خیال انگیز نیاز داشت و آن را در وجود قرون وسطی، یا لااقل در وجود عناصری یافت که به انتخاب خود از زندگی قرون وسطایی گرفت. در اینجا مسألهی اساسی، انتخاب جهان خیالی خاص نبود بلکه این حقیقت که جهانی خیالی به هر حال مورد نیاز بود. شعرای عهد رمانتیک محققانی نبودند که بخواهند در احوال قرون وسطی مطالعه کنند؛ کسانی بودند که میخواستند واقعیت و راز و شوق و رنج زندگی درونی خویش را بر حسب ملاکهای ظاهری و پیرایههای سمبولیک جهانی متفاوتتر از آنچه خود و خوانندگانشان در آن میزیستند ارائه کنند. این جهان میتوانست قرون وسطایی ساده شده و صورت کمال مطلوب یافته باشد یا یونان باستانی که به افسون خیال از مجسمهها و سفالینهها بیرون کشیده میشد، یا «آرکادیا (7)» یا سرزمین پریان و یا نسخهی بدل هزار و یکشب مشرق زمین؛ و مادام که عجیب و دور افتاده بود و یا دست کم کیفیتی سحرآمیز داشت و می توانست بر زندگی و عالم روح اشاره دارد هر کدام که بود پاسخگوی نیاز بود. این نکته نیز در خور اهمیت است که پیامبر بزرگ رمانتیسیسم (8) خود هیچ لازم ندانست به هواخواهی از قرون وسطی برخیزد. رمانتیسیسم خود او چنان بود که هرگاه که میخواست میتوانست فرانسهی عهد لوئی پانزده و «شوازل (9)» را حتی اگر فرمان بازداشتش را هم داده بودند به «آرکادیا» بدل سازد. وی آرکادیای خویش را همیشه به همراه داشت. مواقعی که «مارکیز» های خنده رو با البسهی تفننی خویش وانمود میکردند که این دنیای غریب را سیر میکنند نیروی ناخودآگاهش چنان بود و آگاهیش را چنان در محاصرهی تصاویر خیالی میگرفت که آنچه در نزد این بانوان، شبحِ خیال بود در چشم وی همه واقعیت میشد، و به یاری همین نیروی شگرف بود که توانست نه فقط بر ادبیات بلکه بر نظریات سیاسی چندین نسل تأثیر کند.
شعرایی که از پی روسو آمدند و این عهد رمانتیک را در ادبیات پی افکندند جهان پیرامون خویش را چنان یافتند که تعبیر و توصیف مستقیم آن بر حسب ملاکهای رمانتیک خود روسو سخت دشوار بود: چون اینک زندگی نو آغاز میگشت؛ این دوران، عصر انقلاب صنعتی، عصر نیروهای جدید سیاسی و اقتصادی، عصر توسعهی سریع شهرها و به تاری گراییدن آنها و بالاخره توسعهی شکاف و اختلاف بین طبقات مختلف مردم کتابخوان بود. اینک شاعر دیگر عضو جامعهای نیست که خود گاه شعر میسراید. ادبیات، دیگر جامعه را در قالب جملات و عبارات زیبا و خوش تراشی که عضو فهیم و هوشمند جامعه از آن لذت برد وصف نمیکند. اینک شاعر سخت از وجود خویش آگاه است و خویشتن را آدمی دیگر میپندارد؛ جای معین و مشخصی در جامعه ندارد؛ و دیگر هر قدر هم مشهور باشد مانند یک سیاستمدار، یک سردار، یک بانکدار یا کارخانه دار آدمی «اجتماعی» نیست و به نحوی از این زندگی اجتماعی، که هر دم بغرنجتر میشود، رانده شده است، و همین بنوبهی خود وی را ناگزیر میسازد هر دم خصوصیتر و شخصیتر شود و کمتر سخنگوی اجتماع خویش باشد و اعلام کند که چیزی جز آنچه در شخصیت خویش کشف میکند برایش ارزش ندارد. علت این امر نیز روشن است، زیرا هر وقت به خود مراجعه میکند خویشتن را در مقام تبعیدی یا شورشی یا پیامبر میبیند: بیشتر شعرای رمانتیک گاه این سه نقش را یکجا با هم داشتند، و اگر بگوییم که روسو بر کنار از تمام این چیزها بود سخن به گزاف گفتهایم، زیرا ریشهی این جریان در او است. اما اینک جهان با آهنگی سریعتر از زمان حیات او دگرگونی مییافت، و اگر بپذیریم که حتی اگر روسویی هم نمیبود عهد رمانتیک به وجود میآمد و علیه عصر خرد واکنش نشان میداد شک نیست که دگرگونیهای حاصله همین اثر را بر شعر رمانتیک میداشت. در حقیقت باید گفت که این تأثیرات، نفوذ مستقیم روسو را پشت سر نهاده و هنوز هم ما را رها نکردهاند. ما اینک راهی دراز از حیطه این نفوذ به دور افتادهایم و حتی پروای آن را نداریم و بدان نمیاندیشیم، حال آنکه این را نیز بدیهی میپنداریم که شاعر خواه فوق یا تحت اجتماع یا بیرون از آن باشد در مرکز جامعهی ما استقرار محکمی ندارد.
منتقدانی که رنجی بر خود هموار کرده و کوشیدهاند تفاوت بین ادبیات کلاسیک و رمانتیک را توضیح کنند چنانچه با کشفیاتی که در قلمرو روانکاوی صورت گرفته است آشنایی میداشتند مقادیر هنگفتی در وقت، حوصله و کاغذ صرفه جویی میکردند؛ چون ادبیات کلاسیک وابسته به ضمیر آگاه است در حالی که ادبیات رمانتیک بر ضمیر ناآگاه تکیه میکند، و چون چنین است هر یک دربارهی دیگری ناروا داوری میکند. کلاسیک، رمانتیک را بی تعادل و کودکانه و شوریده میداند و رمانتیک به نوبهی خود کلاسیک را خشک و ملالت آور و بی روح میپندارد. هرگاه هر یک از این دو به یک جانبگی کامل گرایید روی به مرگ میبرد: ادبیات کلاسیک وقتی عاری از روح و شور و شوق گردید بر اثر کم خونی و ملالت شدید میمیرد؛ ادبیات رمانتیک نیز وقتی رشتهی پیوند خویش را با واقعیت گسست پاک دیوانه میشود و دست به خودکشی میزند. هنگامی که روسو، پس از سالها ابتلا به جنونِ تعقیب، مشرف به موت بود خویشتن را «در این جهان فراخ یکه و تنها» و محکوم به این پنداشت که همچنان تنها و بی یار و یاور باشد. اوهامی که از ضمیر ناآگاهش میجوشید بر ضمیر آگاهش میتاخت؛ وی در رویا و به سخن دقیقتر در کابوسی میزیست که نمیتوانست خویشتن را از چنگش برهاند، و ضمیر ناآگاه نه فقط بر تلقی و طرز تفکر و عقاید وی بلکه بر حوادث عمدهی زندگی، حتی همان قواره و شکل زندگیاش نیز چیره گشته بود. او در رمانتیسیسمی زیست که بعدها از برای عصر پس از خود به ارث گذاشت. چنانکه «رمن رلان (10)» میگوید زندگی و کارش «در تاریخ ادبیات نمونه و شاید نمونهی منحصر به فرد نابغهای است که نبوغش نه تنها بنا به خواست و رضای صاحبش نیامده بود بلکه برخلاف رأی و تمایلش بر او عارض گشته بود.» اراده در قلمرو ضمیر آگاه است، در حالی که نبوغ روسو از درون ضمیر ناآگاه منفجر گشت. روسو خود لحظهی این انفجار را شرح میدهد - این لحظه در تابستان روزی در راه «ونسن (11)» روی داد. به دیدن «دیدرو» میرفت، که در آنجا زندانی بود. آن زمان سی و هفت سال داشت؛ سالها دربدری کشیده و وقت را به بیکاری و تأمل گذرانده و از ضمیر آگاه خویش که توانا نیز بود استفادهای نکرده بود، اما به قول معروف نیرو ذخیره میکرد و سوخت در کوره میریخت و دیگ ضمیر ناآگاه را به جوش میآورد. سپس، آنچنانکه خود میگوید در لحظهای به جهانی دیگر گام نهاد و آدمی دیگر شد. «حقایق بزرگ» سیل آسا بر او ظاهر شدند؛ برقی چشمانش را خیره کرد و در آن بارقه جریان زندگی خویش را بازدید. پیامبری پا به عرصهی وجود نهاد؛ جوان شرمرو و خانه بدوش سویسی به خطیبی پر شور و نویسندهای طرفه و توانا مبدل گشت که قدرت و دامنهی نفوذش چنان بود که یک قرن بعد نابغهی بزرگی چون تولستوی اعلام کرد که از تعلیمات وی الهام گرفته است. تأثیر خطابههای سیاسی و اجماعی و افسانههای آموزشی و اعترافاتش برق آسا بود. چنان بود که گفتی ناآگاه به هنگامی که با احتیاط از کنار خودآگاهِ محتاط و مردّد میگذشت ناخودآگاه را به نام میخواند. اما بدیهی است که زمان، آمادهی قبول این امر بود: محلول آماده بود، و واسطهی فعل هم.
عناصری در «روسو» هست که از «کانت» تا «مارکس» امتداد مییابد، که باید در اینجا از نظر دور داشت، لیکن هنوز آنقدر باقی میماند که نشان دهد عصر رمانتیک چقدر به ضمیر ناآگاه او که همچون سدی عظیم شکست مدیون است. اما این سخن بدان معنی نیست که همهی شاعران و داستانسرایان عهد رمانتیک میخواستند از او تقلید کنند - در اینجا سخن از نفوذ و تأثیر ادبیِ معمول نیست، نهایت آنچه در او آزاد شد بزودی، منتهی با اختصاصات و تفاوتهای فردی، در دیگران نیز آزاد شد. از این قرار عصر رمانتیک نخست عکس العمل و سپس پیروزی ضمیر ناآگاه را ارائه میکند که ابتدا ضمیر معقول و آگاه را به مبارزه میخواند و سپس از پای در میآورد. موضوع، تغییر صورت و مُد نبود، دگرگونی از بیخ و بن بود: آنچه در سابق مورد ستایش بود اینک مورد نکوهش و تحقیر و آنچه مورد ترس و بی اعتمادی بود اینک مورد تحسین بود. با این وضع پیداست که باختر زمینِ عهد رمانتیک همانقدر یکجانبه و بی تعادل است که مغرب زمین عصر خرد بود. در اینجا، به هر حال، یک تفاوت عمده به چشم میخورد: نویسندگان و مؤلفان عهد پیش، جامعهی زمان خویش را وصف و بیان میکردند. چنانکه دیدیم «مولیز» و لوئی چهارده بیش و کم تلقی و دید واحدی داشتند. «پوپ» و «جان چرچیل» و دوک «مالبرو (12)» میدانستند که در عصر واحدی زندگی میکنند. اما وقتی به عصر رمانتیک میرسیم دیگر نه با همهی جامعه بلکه با یک بخش کوچک ولی بسیار مهم آن سروکار داریم. لذا، فی المثل، «شاتوبریانِ (13)» رمانتیک با ناپلئون تلقی و دید واحدی ندارند؛ «بایرون (14)» و «آرتورولزلی» و «دوک ولینگتن (15)» نیز مینماید در دو دنیای بس متفاوت زندگی میکنند. ادبیات اینک از زندگی اجتماعی زمان خویش فاصله میگیرد، و این تنافر تا به روزگار ما هم میکشد.
آنچه در اثر انفجار ضمیر ناآگاه روسو آزاد شد و رمانتیسیسم را پی افکند لزوماً باید فوق العاده خصوصی و شخصی باشد نه عام و همگانی. بنابراین نویسندهی رمانتیکی مانند روسو خویشتن را در جامعه بیگانه مییابد؛ باید خود را در انزوا و دور از شهرها و مجامع کشف کند؛ در جنگلها یا کنار دریا یا در میان کوهها در خویشتن فرو رود و در عالم درون غور کند. وی بر آن نیست که طرز تفکر و احساس مردم را، در مجموع، بیان کند و در جستجوی یک مخرج مشترک بر نمیآید. آنچه از ژرفاهای درون خود وی سر بر میآورد، آنچه از ناآگاهش میجوشد، ارش وصف و بیان دارد، و این خود بدین معنی است که اگر کارها همه بر وفق مراد نبوغ وی باشد حقایق طرفه و شگرفی را بر ما مکشوف میسازد و حالات ذهنی و روحیای را ارائه میکند که پیش از آن هرگز وصف نشدهاند؛ و بالاخره گنجینههای مخفی و پوشیدهی روح را در پیش روی مینهد. اما اگر کار راست نیاید و جریان بر وفق مراد نباشد آنوقت بیماری خویشتن بینی و حتی جنون «خود بزرگ بینی» پیدا میکند. اوقاتی که در خود فرو میرود و به سیر و کشف عالم باطن میپردازد مطالب و مسائلی را که عنوان میکند یا خود به مراتب برتر و ارزندهتر از مسائل معمول است یا فوق العاده فروتر از آن، که مزخرفاتی بیش نیست. و این خطری است که نویسندهی رمانتیک و خوانندهی اثرش بدان تن در میدهند. اما قبول این خطر به نتیجه اش میارزد، چه نویسندهی رمانتیک در لحظات اشتعال نبوغ، با تأثیری که سحرآسا است، درون خواننده را به آتش میکشد و بر میافروزد. نویسندهی رمانتیک به جای تعادل فکر و احساسی که بر نویسندهی کلاسیک و ذهن آگاه مفهوم است و وی در آن جز کسالت و ملالت و بی روحی باز نمییابد. احساس بیکران و جذبهی ناگهانی را قرار میدهد که کلیهی حرکات و قوای ناب زندگی یعنی لحظهی عالی و سحرآسای آن را توجیه میکند.
علی هذا شاعر یا نویسندهی رمانتیک، که هم از شیوهی کار و هم از احکام روسو تبعیت میکند، گوشهی خلوتی را میجوید تا در آن در خود و افکار خود فرو رود. خانه به دوشی است که، همچون نیاکانِ دور، در پهنهی ناآگاه میلولد؛ سامان یافتن در جامعه خود به معنی مرگ نبوغ او است. اگرچه آرزومند است که با روح دیگری پیوند یابد و با آن عشقی فناناپذیر و دوستی جاودانه برقرار سازد غرض و منظورش همیشه سوء تعبیر میشود - چون دنیای آدمیان، عالم ناجور و ناسازگاری است. حال که چنین است شاعر یا نویسندهی رمانتیک «جور و جفا» یی را که همچون بختکی بر ذهن و فکر «روسو» ی بینوا خفته بود با گشاده رویی استقبال میکند. اینک این طفل خردسال فقط در این تلاش است که به عالم هوشیاری کامل راه یابد و هنوز از رابطهی عمیقی که شبیه به «اتحاد (16)» مردمان اولیه است و از طریق ناآگاهی خویش با طبیعت برقرار ساخته است لذت میبرد؛ لذا این طفل خردسال، از نظر شاعران و نویسندگان رمانتیکی که به روسو اقتدا میکنند، دیگر یک مرد یا زن نیم رشد کردهی جوانِ «نوع» ما نیست بلکه نمونهی کامل جوان پاک و معصومی است که شادمانی و زنده دلیش جهان را روشن میدارد و باید کوشید که خرد و حکمت لایشعرش را ولو به مدت یک لحظه فراچنگ آورد. به این ترتیب، پرستش دوران خُردی آغاز میشود. مصاحب و همدم این کودک معصوم، طبیعت وحشی و بکری است که دست بشر در آن تصرفی نکرده و زندگی روستایی و باغهای پر از گلی است در بهشتی در کرانهی دریاهای جنوب و جنگلهای «آمازون (17)» که صرف وجودشان مبیّن این است که این تمدن تا چه اندازه تو خالی و غلنبه و دروغین است. راست است، ادبای پیروِ این آئین از تمدن نبریدند تا با مخلوقات زیبا و شکوهمند این جهان درآمیزند، چون به زحمت میتوانستند انتظار این را داشته باشند که ضمن سیاحتهای خود و یا دیداری که از ایتالیا میکردند بدانها بربخورند، لیکن در عالم خیال و در خلال صفحات آثار خویش با ایشان میزیستند. بنیادگذار این آئین نیز روسو بود و همین رؤیا بر نظریهی سیاسیاش بال گسترد.
شاعر یا نویسندهی رمانتیک، تصاویر سحرآمیزی را که از ضمیر ناآگاه بر میخیزند در سیمای طبیعت و زن منعکس میکند. آنچه به چشمِ عصر خرد «آشفتگی مهیب» جلوه میکرد و هم او در پی زندگی خوب و تمیز بدرون آن میشتافت، اینک، زشت یا زیبا، به عنوان بازتاب زیبایی یا تلاطم و توفان روح رمانتیک حسن استقبال میشود. طبیعت، خاصه آنجا که دور از عبور و مرور یا امور زراعی است، مانند رفیقهای شیفته به همهی حالات و تمایلات درونی او پاسخ میگوید و از آن اثر میپذیرد. اقیانوسها و کوهها، جنگلها و خلنگزارها چشم انداز جالب و دلکشی را از برای درام پایان ناپذیر این روح سرکش و منزوی فراهم میکنند. اما در آن سوی کوهها و اقیانوسها، در جایی، «زنی» است که شاعر و نویسندهی رمانتیک در پی او است - زنی که وی را از این رؤیای عشق، از آن عالم احساسات عاشقانهای که روسو وصف میکند، بدر خواهد آورد و به سوی مناسبات حقیقی اما آکنده از جذبه و وجد رهنمون خواهد گشت. عشق - همچنانکه در ذهن و فکر رؤیائی بالغ - مقدم بر این زن در اینجا خانه دارد. و چون تصاویر سمبولیک و عجیبی از جنس مخالف از ناآگاه سر بر میآورند - که گرچه ممکن است مبهم و نارسا باشند از بارقههای زرین اعماق ضمیر مایه میگیرند و بر میافروزند - شاعر رمانتیک از زنان معقول و با شعور معمولی که ناچار به کودکان و خانه و دخل و خرج میاندیشند روی بر میتابد. به این ترتیب زنانی به ادبیات این عصر راه مییابند که با زنان عادی وجه اشتراکی ندارند؛ چیزهایی هستند شبیه پریان، حوریان جنگلی، دریابانوان (18)، ملکههای وحشی و شاهزادگان شرق، کولیهای مرموز - القصه، مردمی بقدر کافی عجیب و رام نشدنی. زیرا در اینجا عشق پی جویی است و محنت و عطشی خاموش ناشدنی و خلسهای زودگذر و کفارهای تلخ و سرخوردگی و افسوس و پشیمانیِ سرمدی، و خلاصه هر چیز جز زمینه و اساس روابط عمیق و ثمربخش بین زن و مرد. رمانتیکی که به روسو اقتدا میکند به جهان برون روی نمیآورد و زنان را چنان که هستند نمینگرد و از ایشان بدانصورت لذت نمیبرد؛ در عوض، به درون میگراید و در رؤیاها و خیالات شورانگیز غرق میشود و در تارهای بیکران شبکهی پرپیچ و تاب هوسها و بازیهای ناخودآگاه گرفتار میآید.
مگر اینکه فرجام کار جنون باشد - که اغلب بود - وگرنه احساسی از واقعیت باید پردهی پندار را بشکافد و بدرون رود؛ ضمیر آگاه باید به مقایسهها و سنجشهای خود دست زند؛ و بعد، مگر اینکه تعادلی برقرار شود وگرنه فرجام کار همان مالیخولیای رمانتیک مشهور و همان قانقرایا و کرم خوردگی و افسردگی وصف ناپذیر و دلتنگی کذائی از برای وطنی خواهد بود که هرگز نمیشناخت. در سخن از یکی از شاعران رمانتیک گفتهاند: «روی آرزومند نانی بود بهتر از آنچه بتوان از گندم فراهم کرد.»، و این گفته دربارهی همه صادق است. و چون چنین است در جستجوی گل آبی، قلمرو گمگشتهی کودکی، درهی خوشبخت آرکادیا، جنگلهای سرزمین پریان و برجکی که در آن سرانجام همان زن عجیب را باز خواهند یافت که ایشان را برای همیشه محظوظ خواهد ساخت دنیا را در مینوردند و از یاد میبرند که خود را مسخره کردهاند و یا که خود رشد کرده و بزرگ میشوند و یا که این چیزها در جهان واقع و بنابر آنچه بر ضمیر آگاه مکشوف است وجود ندارند و بلکه با بسیاری چیزهای دیگر به قلمرو ناپیدای ضمیر ناخودآگاه و رؤیایی در عالم رؤیا و درامِ مجرد روح تعلق دارند. نادیده گرفتن رمانتیک به عنوان جنبهای از زندگی، خود به منزلهی نادیده انگاشتن رنگین کمان است، اما قبول آن به عنوان راه زندگی به مثابه این است که چنگ در آسمان زنیم و بخواهیم رنگین کمان را در سبدی جای دهیم. روسو را نمیتوان در زمرهی شعرا به شمار آورد اما او آفریدگار شعرا بود، چه پیروی از وی به آزاد ساختن نیروی سیاه، شور و شوقی که آگاهی میتواند در قید گذارد اما نمیتواند ایجاد کند، سمبولهای سحرآمیزی که نثر را به شعر جاودانه مبدل میسازد و خلاصه، همهی آنچه که از اعماق ضمیر ناخودآگاه میجوشد مساعدت نمود. ضمیر آگاه میتواند چیزهایی را بگیرد و تصفیه و تلطیف کند اما نمیتواند عبارات و جملاتی را که مینماید آبستن مفاهیم بسیارند و چون قطعهای موسیقی به فکر و ذهن میآویزند بیافریند. اجلّهی شعرا و نویسندگان رمانتیک، خویشتن را آماج جذبه و افسون ناخودآگاه ساختند بی آنکه بی قید و شرط تسلیم آن گردند و بی آنکه ضمیرآگاه را درمانده سازند و تشخیصش را زائل کنند و ارادهاش را درهم شکنند و حس واقع بینیاش را به یکباره تباه گردانند. آنانکه نابختیارتر بودند بی سکّان به درون تاریکی راندند و بی آنکه تماس خویش را با محیط حفظ کنند سر به سوی وادی جنون نهادند. روسو که پیشوای رمانس و نمونهی کامل نویسندگان رمانتیک بود این راه را تا به آخر پیمود، و فرجام این راهپیمایی این بود که جهان را چون «دسیسهای» علیه خویش یافت. آری، در وادی جنون پیش میرفت و فریاد سر میداد: «بر این زمین، تنها و بیکسم، نه برادری، نه همسایهای، نه دوستی، نه جامعهای، جز خودم ...» بیش از اندازه به درون گراییده و در ژرفای تیرهی ناخودآگاه خیره گشته بود، میباید در سوی دیگر نیز مینگریست، چون آگاهی و ضمیرآگاه است که برادران و همسایگان و دوستان و جامعه را بر ما عرضه میکند.
«آدمی آزاد زاده میشود، و همه جا پای در زنجیر دارد.» این معروفترین سخن روسو است، که هنوز هم طنینش بلند است. اگر مفهوم این سخن این باشد که مردم در این تمدن ما اجازه دادهاند سازمانهایی آزادی فردیشان را به نحوی خطرناک محدود کنند سخنی است بسیار متین، و در زمانی که آن را به روی کاغذ آورد مصداق داشت، و اینک نیز که حتی اجازهی حکومت نمیتوان از نقطهای به نقطهی دیگر جهان رفت صادق است. اما در مفهوم وسیعتر خود نادرست و سخت گمراه کننده است. بشر هر طور هم که بنگریم، آزاد زاده نمیشود. طفلی که چشم به جهان میگشاید آزاد نیست و سخت مقید درماندگی خویش است. مردمان نخستین، که در جهان بغرنج و پیچیدهی خویش که پر از نیروها و ارواح تهدیدگر و تحریمها و نواهی و رسوم قبیلهای بود با ترس و لرز به این سو و آن سو میرفتند به مراتب محدودتر از ما بودند. در اینجا ما به قرارداد اجتماعی (19) مشهور وی و استدلالی که در این باب میکند کاری نداریم. آنچه برای ما مهم است - زیرا این چیزی است که برای عهد رمانتیک به ارث گذاشت، و ما حتی هنوز از نفوذ آن رهایی نیافتهایم - این نظریهی او است که میگوید آزادی ربطی به درک ضرورت و دخلی به تطبیق و سازش با جهان واقع و تعادل بین خودآگاه، که متوجه برون است، و ضمیر ناخودآگاه ندارد بلکه آدمی، دست کم در عمل، میتواند با برهم زدن این تعادل و تعبیر دنیای عینی بر حسب مفاهیم جهان ذهنیِ رؤیاها و خواهشها و با روی بر تافتن و گریختن از آنچه ممکن است خود تهدیدی نسبت به جهان درون باشد - به عوض مواجهه با آن وسعی در تسلط بر آن - به آزادی دست یابد. بدیهی است مردی که معاشقهی خیالی را بر عشقبازی و مهرورزی با زنان حقیقی ترجیح میدهد آزادی بیشتری دارد اما آنچه را که این معاشقهی خیالی بر وی عرضه میدارد مناسبات عاشقانهی نامأجوری است که با خویشتن برقرار کرده است. همین شخص اگر مانند روسو کودکانی را که از معشوقهی خود پیدا میکند به پرورشگاه بسپرد، و انجام این کار البته به بهای مقام پدری و شرافت نفس است، به مراتب آزادتر خواهد بود. آری، چیزی خواهد بود آزادتر اما نه در مقام یک پدر و یک عاشق صادق و شوهر وفادار و عضو شریف جامعه. رمانتیک تمام عیاری که همیشه نظر بر جهان درون دارد و مشک خودبینی خویش را تا توانسته باد کرده ممکن است بگوید که میخواهد آن اندازه از آزادی برخوردار باشد که بتواند خودش باشد - و شک نیست که در زندگی هنرمند اوقاتی پیش میآید که این گونه آزادی را به هر قیمت که هست باید فراچنگ آورد، اما اگر مدام در گریز باشد و نخواهد هیچ گونه قید و تعهدی را به گردن بگیرد همین «خود» را با ممانعتش از پرداختن به وظایف و قبول مسئولیتها و برقراری مناسبات جدید به شدت محدود میکند و زندگی را به عوض آنکه غنیتر سازد کم مایهتر میکند چندان که سرانجام باریکه راه گریز به بن بست میرسد، آنگاه که در نومیدی موحش فریاد سر میدهد که تنها است همراز و دمسازی ندارد. به این ترتیب همهی رمانتیسیسم، که از ناخودآگاه جوشید، در روسو به چشم میخورد: آزادی ناگهانی نیروی آفرینندهاش، پیروزیش به عنوان جنبهای از زندگی، که میباید در ادبیات بزرگ داشته شود، و خطر غایی آن، که به هنگامی که به عنوان شیوهی بی قید و بند زندگی اختیار شود شتابان سر به سوی نومیدی و جنون مینهد.
پینوشتها:
1) Jean-Jacques Rousseau
2) Lytton Strachey نویسنده و زندگینامه نویس انگلیسی (1832-1885).
3) Cagliostro جیوزپه بالسا موکای یوستر و شیاد و ماجراجوی ایتالیایی (1743-1795؟)
4) Thomas Percy اسقف و مؤلف انگلیسی (1729-1811).
5) Reliques of Ancient English Poetry
6) Heine
7) Arcadia
8) Romanticism
9) Choiseul اتین فرانسوا دوشوازل رجل سیاسی فرانسه (1719-1785).
10) Romain Rolland
11) Vincennes بخشی در شرق پاریس.
12) John Churchill, Duke of Malborough جان چرچیل، دوک مالبرو، سردار انگلیسی (1650-1722).
13) Chateaubriand
14) Byron
15) Arthur Vellesley, Duke of Wellington آرتورولزلی، دوک ولینگتن، سردار انگلیسی (1769-1852).
16) Participation mystique استغراق یا اتحاد. -م.
17) Amazon
18) Water Sprites
19) Social Contract
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمهی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.