برگردان: ابراهیم یونسی
1
در روسیه آثار رمانتیکهای آلمان و انگلیس و فرانسه را با اشتیاق میخواندند اما نویسندگان بزرگ کشور مانند پوشکین (1) و لرمانتوف (2) و گوگول (3)، که میتوان در این عصرشان جای داد، اگرچه دیر ظهور کردند و خود نیز عموماً بر تأثیر و نفوذ نویسندگان باخترزمین در مملکت آگاه بودند در واقع دینی به کسی و چیزی در خارج از روسیه ندارند، گویی قارهی دیگری به عالم ادب گام نهاده بود. تسهیلات یا موانعی که نویسندگان روسی این عصر و یا سالهای بعد، از آن برخوردار و یا با آن مواجه بودهاند به هیچ روی به تسهیلات و موانعی که کار نویسندگان غرب را تسهیل و یا کند میکرد مانند نیست. این موانع را به سهولت میتوان دریافت: نخست فشار سخت و خردکنندهی رژیم تزاری، که در این عصر و تحت حکومت جابرانهی «نیکلا»ی اول در منتهای خشونت خود بود. نویسندهای که به سانسور بی اعتنایی میکرد و یا متهم به داشتن تمایلات «مضرّه» میگردید یا دستور مییافت که عزلت گزیند و خانه نشین شود و یا به سیبری تبعید میشد، و همین امر، نویسندگی را به صورت کاری بس خطرناک و از نظر مادی نامأجور درآورد، زیرا در این کشور بزرگ که وسایل ارتباطی سریع و سهلی نداشت شهرهای کم جمعیت فراوان بود و در حدود چهل میلیون از جمعیت نسبتاً زیادش را دهقانان بیسواد و وابسته به زمین (سرفها (4))، و عدهی بیشمار مأموران و صاحب منصبان لشکری و کشوری و زمینداران و مالکانی تشکیل میداد که هرگاه کتابی به دست میگرفتند به احتمال زیاد برای این بود که به یاری آن به خواب روند، و عدهی طبقهی متوسط کتابخوان نسبت به ممالک اروپای غربی بسیار اندک بود؛ و مملکت، همانطور که عدهای از باسوادان شکوه داشتند کشوری بود عقب مانده که در حدود دو قرن از غرب عقب بود. اما در این خصوص که روسیه باید غرب را سرمشق خویش قرار دهد و از این بیاموزد حتی در میان طبقهی روشنفکر و تحصیل کرده نیز توافقی کلی وجود نداشت. در برابر عدهای که سخت دچار غربزدگی بودند عدهی دیگری بودند که بیسوادتر از ایشان نبودند، لیکن هنوز رویای «روسیهی مقدس (5)» در ذهنشان پا به پا میکرد. اینان روسیه را آخرین سنگر مسیحیت واقعی، و کشوری جدا از دیگر ممالک میدانستند که رسالتی مقدس و سرنوشتی معجزآسا داشت و معتقد بودند که «روح روسی (6)» را که خود موضوع تأمل و تفکر بی پایان و ستایش فراوان است باید از آلودگی و بیقراری و آزاد فکری مبتلا به غرب به دور نگه داشت.
بنابراین نویسندهی روسی چنانچه در کار خود جدی بود ناگزیر میباید مخاطرات عدیدهای را میپذیرفت: آیا آماده بود به سانسور بی اعتنائی کند، تن به خطراخراج از مسکو یا سن پطرزبورگ دهد و یا تبعید به سیبری را به طیب خاطر بپذیرد؟ اگر نظرگاه و دید غربی داشت آیا خصومت خوانندگان و منتقدان اسلاو (7) پرستی را که برانگیخته و متوجه خویش ساخته بود می توانست تحمل کند؟ و آیا جرأت داشت در حالی که غربزدگانِ مدمّغ آماده بودند وی را به عنوان مرتجع و کهنه پرست بکوبند ایمان عرفانی خویش را به روسیه ابراز کند؟ و تازه چنانچه تن به سازش میداد - در حالی که اکثریت مردم روس هیچ اقدامی را به دیدهی مساعد نمینگریست - آیا در معرض این خطر نبود که هر دو جناح وی را به عنوان یک آدم کم دل و سطحی و بیمایه از خود برانند؟ نویسندهی روسی میبایست با مشکل دیگری نیز مقابله کند: با چنین شرایط و اوضاع نامساعدی میبایست با نویسندگان خارجی که آثارشان در کشور نشر میشد به رقابت برخیزد، زیرا بیشتر مردم درس خوانده دست کم با یک زبان خارجی آشنا بودند. اما به هر حال قادر نبود در خارج از کشور با نویسندگان خارجی رقابت کند زیرا زبان روسی زبانی است دشوار، و اصولاً در اروپای باختری خواننده نداشت و مدتها طول کشید تا ادبیات روس به قدر کافی ترجمه شد. در حقیقت حتی زمانی هم که آثار نویسندگان بزرگ روس در قالب ترجمه وسیعاً خوانده میشد، در غرب هنوز عقیده بر این بود که روسیه شعری ندارد که ارزش خواندن داشته باشد. بنابراین، اشاعهی ادبیات روس، در غرب، نه تنها دیر کرد بلکه هنگامی هم که آغاز شد موانعی جدی فرا راه خویش یافت.
باری، طی این دوره و دورهی پس از آن، نویسندهای که از نبوغ بهره داشت وضع و موقعیت یگانهاش مزایایی خاص به وی میداد: همه چیز تر و تازه و دست نخورده بود، حتی خودِ زبان، که برای شعر ونثر، هر دو، ابزاری عالی و برای ادبیات چیزی نو و تازه نفس بود چون با قرنها نگارش، اشکال آشنا به خود نگرفته بود و نیازی نداشت به اینکه در این یا آن سبک به کارگرفته شود. این زبان همانقدر که شاید زبان انگلیسی برای شکسپیر و معاصرانش بود آزاد و فارغ از قید و جذاب و آفریننده و امیدبخش بود. نکتهی دیگر اینکه این کشور پهناور با آن اتمسفر غلیظ و خصوصیات فراوان، این جلگهی عظیمی که آسیا و اروپا را به هم میپیوندد و هرگونه شرایط اقلیمی را در منتهای خود داراست و زنان و مردان گونه گونی را با شیوه های مختلف زندگی در خود گردآورده است، هرگونه امکانی را در دسترس طالبان مینهاد و مشتاقانه از ایشان میخواست که ترجمان احوال وی باشند. این سرزمین برای رمان نویسان و نمایشنامه نویسان همانقدر ارض موعود بود که مرغزارهای امریکا برای مهاجران. جسارت رمان نویسان بزرگ روس را معمولاً بر حسب سرشت و خصیصهی روسی توجیه میکنند، و باید هم چنین میبود، اما نباید از یاد برد که نویسندگان قرن نوزدهم بیش و کم خود را در وضع و موقعیت نویسندگان انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی قرن شانزدهم یا اوایل قرن هفدهم یافتند. نویسندگان روس برخلاف نویسندگان غربی معاصر، از پی استادان ملی هنر روان نبودند و در قلمرو ادبیات وضع و حال کاشفان و پیشروانی را داشتند که آنچه میدیدند و میکردند تازه و بی سابقه بود. بالاخره، یک تفاوت مهم دیگر نیز در میان بود. عدهی زیادی از طبقهی کتابخوان روسی، بویژه طبقهی جوان، چشمداشت علامت و اشارهای را از ادبیات داشتند: آنها از شاعر یا رمان نویس سرگرمی نمیخواستند، بلکه از او یاری میجستند. نویسندهای که وزن و اعتباری داشت به اصطلاح امروز، متعهد و موظف بود. و نقد روسی از همان آغاز کار چنین تعهدی را بر ذمه گرفت و هدف اجتماعی و سیاسی و فلسفی و مذهبی را به عنوان هدف مسلم ادبیات پذیرفت؛ و اتفاقاً از جملهی دیگر چیزها همین سنت است که روسیهی شوروی به ارث برده و همین سنت است که مناسبات دستگاه رهبری (پس از لنین) و ادبیات را این همه دشوار و مبهم ساخته است. چون اگر نویسنده به صورت نوعی افزارمند درآید که از مقامات بالا دستور بگیرد و مانند دیگران در جهت سیاست حزب پیش رود در این صورت تکلیف نویسندهای که در مقام هشدار دهنده و الهام بخش، و ندایی نبوی که خارج از عالم ماشین به گوش باید رسید، و در جهان ادب روس وجود داشت (و هنوز هم در حرف تا حدی وجود دارد) چه خواهد بود؟ چگونه میتواند هم در درون ماشین باشد و هم در خارج از آن؟
باری، در این دورهای که موضوع سخن ما است چنین سنتی در کار بوجود آمدن بود، برای ادبیات، همه چیز جوان و تر و تازه بود. این هم شگفت است که بیشتر نویسندگان مهم و اولیهی این دوره در جوانی از جهان رفتند. پوشکین و لرمانتوف در دوئل (جنگ تن به تن) کشته شدند- پوشکین هنوز به چهل ولرمانتوف به سی سالگی نرسیده بود. گریبایدوف (8)، که نمایشنامه نویس بود، و نمونههای نوعیِ هجایی (9) بسیار آفرید و کمدیش به نام داد از عقل (10) از آثار کلاسیک به شمار میآید در سی و چهارسالگی به دست جماعتی بلواگر در ایران به قتل رسید. بلینسکی (11) که منتفذترین منتقد این دوره است در سالیان آخر سی عمر از جهان رفت. گوگول کلیهی شاهکارهای خود را در سالهای بیست عمر نگاشت و مدتها پیش از مرگ، که در چهل و سه سالگی روی داد، از دنیا کناره گرفت: آری، چنان است که گویی جماعتی شتابزده اما فاخر به جانب گورستان روانند.
بی گمان مرگ زودهنگام پوشکین برای ادبیات روس ضایعهای بزرگ بود؛ و باید گفت که این مرگ با تهیه و تمهید بود، چون دوئل را عالماً و عامداً برانگیختند، و رقیب نیز در خدمت تزار بود. پوشکین اگرچه در مرحلهی نخست شاعر است پیش از آن در زمینهی داستانهای منثور طبع آزمایی کرده و در این قلمرو قدرت و استعداد فراوان به منصهی ظهور رسانیده بود، و در گفتن این داستانها شیوهی خشک و بی پیرایهای به کار گرفت که در زبان روسی بی سابقه بود. استاد پخته و کارآزموده و چیره دست بود و توانایی توفیق در بسیاری از زمینه های ادبی را داشت و بی شک شاهکارهای بسیاری را با خود به گور برد. وی در ابتدا و در حالی که هنوز به تجربهی نفس و کاوش وجود خویش مشغول بود سخت تحت تأثیر «ولتر» و سپس «بایرون» بود، لیکن در شعر بر هر دو پیشی گرفت. ترجمهی شعرش به سبب سادگی و زیبایی فوق العادهی لفظ و تمرکز شگفت سخن به نهایت دشوار است، و همهی این خصایص در ترجمه از بین میرود. و همین امر روشن میدارد که چرا، علی رغم حملاتی که گاه به سبب فقدان شور انقلابی به وی کردهاند، در روسیه همچنان از حیثیتی عظیم برخوردار است ولیکن نتوانسته است آوازه و اعتبار جهانی در خوری بیابد. با این همه، بسیاری از آنچه در داستانها و نمایشنامه های روسی مستحسن و در خور ستایش است از او مایه میگیرد. حتی اگر به ناچار شیوهی شاعرانهی بی نظیرش را مسلم بپنداریم و در ترجمه جز بارقه هایی از آن را در نیابیم، تازگی و خلاقیت سرشارش را به سهولت ادراک و احساس میکنیم. فی المثل، قهرمانانی که آفرید بر همهی قهرمانانی که از آن پس در ادبیات روس پدیدار گشتهاند سمت پیشوایی دارند و در صدر ایشان جای میگیرند. اوگن اونگینِ (12) خسته و بیحال و به ناز پرورده، «تاتیانا (13)»ی زیبا و پرشور که ابتدا وی را میپرستد و سپس، سالها بعد، هنگامی که ازدواج میکند از او روی میگرداند. یوگنی (14)، در قطعه شعر دراماتیک و سمبولیک سوار برنزی (15)، کارمند بینوا، مرد کم جثه و جدی و مشتاقی که در پنجهی حکومت بیدادگر دست و پا میزند؛ هرمان (16) شوریده و کنتس ستمکار (17) در بی بی پیک (18) و قیافه های نظامی که در دختر سروان (19) ظاهر میشوند همه از این گونهاند. شاید اگر زنده میماند بیش از پیش به سوی داستانهای منثور و «درام» که در قلمرو آن کار را به نحوی عالی آغاز کرده بود روی میبرد. در قلمرو شعر، کار عمدهاش که در اواسط دوران شاعری وی صورت گرفت، اوگن اونگین بود که تنوع و حرکات و شخصیت پردازی عمیق یک رمان خوب را به اضافهی فضای غلیظ و نیز روانی و زیبایی سخن یک قطعه شعر را در خود جمع دارد و میتواند از زمرهی شاهکارهای عصر رمانتیک به شمار آید. اگرچه پوشکین در نخستین مراحل کار خود بیگمان از بایرون تأثر میپذیرد (و باید به یاد داشت که سالها بر سر این اثر کار کرد) اما دیری نمیگذرد که از بایرون در میگذرد و رویهی دروغین رمانس بایرون را پشت سر مینهد و به اعماق آن سر میکشد و «اونگین» را تمام قد در مقام قربانی این رمانتیسیسم باب شده و پر زرق و برق ارائه میکند. پوشکین با اینکه در برابر حالات فوق رمانتیک و شایع غربی بسیار ضعیف است و مقاومتی ابراز نمیدارد - و این خود در شاعری بدین پایه غریب مینماید - مع هذا از تعادل ارزشها و درک و فهم آنها برخوردار است و به هیچ روی شخصیت خود را با تلقیها و برخوردهای شایع و مورد پسند در نمیآمیزد، و این خود وارستگیای است که بر عمق و قوتی بیش از «طعنه های بی مایه و رمانتیک» رمانتیکهای آلمان اشاره میدارد، و همین خصیصه وی را نه بصورت یکی از قربانیان نهضت بلکه به قیافهی یکی از استادان آن در میآورد. پوشکین آنچه را که میخواست از غرب گرفت و در سرزمین حاصلخیز روس افشاند، و آنچه از این بذرافشانی نتیجه شد شاهکارهای معتبر ادبیات روس بود که در مقیاسی وسیع و عمیق بر فرهنگ ملی تأثیر کرد.
زندگی کوتاه لرمانتوف همه با قفقاز پیوند دارد. قفقاز ناحیهای است با زیبایی خیره کننده، که خیال اپرا و باله را به ذهن القاء میکند. در کودکی او را بدانجا بردند و سالیانی چند در آنجا ماند، و هم در آنجا بود که دوباره محکوم به خدمت در نظام شد، و دوئلی هم که در بیست و هفت سالگی به زندگیش پایان داد در همانجا روی داد. قفقاز صحنهی رمان مشهور او قهرمان دوران ما (20) و نیز قطعه شعر نقلی اوبنام دیو (21)، است که در نیمهی دوم همین قرن سخت اقبال عامه یافت. در حقیقت بسیاری از زیباییها و مناظر قفقاز را در آثار لرمانتوف میتوان بازدید. وی خیلی زود دست به کار نویسندگی زد. قطعه شعر غنائی خود موسوم به فرشته (22) را که هر فرد روسی با آن آشنا است در سنین هیجده سرود و اگرچه تا لحظهای که به پیروی از بایرون (23) در آن دوئل مرگبار به زندگی خویش پایان داد بایرون آسا رفتار کرد با این حال سیر کلی کارش، چه در شعر و چه در نثر، گرایش از فوق رمانتیسیسم سالیان اولیهی عمر به سوی خویشتنداری و رئالیسم بود. و هر چند برای اکثر ما که در خارج از روسیه هستیم قهرمان دورانما جلوه و درخششی خاص دارد با این همه در میان ما اندکاند کسانی که با قضاوتی که دربارهی آن میشود و به موجب آن یکی از شاهکارهای ادب روس به شمار میآید موافق باشند. کسانی حتی از این نیز فراتر رفته و آن را از پارهای جهات بزرگترین رمان روسی دانستهاند، از آن جمله میرسکی (24) که در تاریخ خود چنین میگوید. اما این قضاوت دور از واقع بینی است. قهرمان دوران ما به سخن دقیق رمان نیست؛ پنج قصهی متوالی است: اما هر قدر هم که اشخاص داستان خوب وصف شده و قصهها خوب و مطلوب باز گفته شده باشند از مجموعهی چند قصه یک رمان به وجود نتواند آمد، چنانکه مجموعهی چند کلاه فرنگی، از حیث اهمیت معماری، با کاخی عظیم برابری نتواند کرد. رمان بزرگ، قلمروی فراخ و رسایی و روانی و تداوم وسیع نقل و ترکیب و بافت نیرومندی دارد که قصه نویس یا حکایت پرداز خوشبختانه نیازی نمیبیند به اینکه با آنها دست به گریبان شود. دلیل دیگر این اختلاف عقیده این است که اگرچه ما که در خارج از روسیه هستیم شخصیتی نظیر کهنه سرباز قفقاز، کاپیتن «ماکزیم ماکزیمیچ (25)» را با خوشوقتی میپذیریم مانند منتقدان و خوانندگان روس چندان شیفته و دلباختهی شخصیت اصلی و صاحب عنوان این قصه «پچورین (26)» که تصویر بزرگتر و درشتباف تر «اونگین» در صحنهای قفقازی است نمیگردیم. موفقیت این شخصیت با آن روح شاعرانه و حس تحقیری که نسبت به همگان دارد و آن شهوت و احساس تندی که قلب افسردهاش را به لرزه در میآورد ما را غرق در حیرت میسازد. آیا واقعاً در اواسط قرن نوزدهم عدهی کثیری از روسیان مانند پچورین بودهاند؟ و یا آیا عدهی کثیری از جوانان خانواده دار روسی وجود داشتند که احساس میکردند که به هیچ کس مانند نیستند و سرانجام بر آن شدند که پچورین نمونهی خوب و خوش آتیهای است؟ لیکن به هر حال باید افزود که قهرمان لرمانتوف در مقام مقایسه با قهرمانان نوع بایرون واجد نکات روانی دقیقتری است، اما با این همه، موارد نادرست و اساسی بسیار هنوز همچنان باقی میماند. قهرمان و قهرمان زن حقیقی لرمانتوف، قفقاز بود.
بلینسکی منتقد روس در بدو امر گوگول را به عنوان رئالیست بزرگ روسیه ستود، اما گوگول بیگمان از رمانتیستهاست. رمانتیستی است وارونه و پشت و رو: به عوض آنکه زیباکننده باشد زشت کننده است و بر برج «گوتیکِ» رمانتیسیسم مسئولیت مجسمه های زشتی را بر عهده دارد که بر سر ناودانها نصب میکنند. او هرگز آنچه را که دیده و شنیده است بر روی کاغذ نمیآورد و، اگرچه ممکن است خود چنین وانمود کند، زندگیی را که خود با آن آشنا است وصف نمیکند. البته این سخن بدان معنا نیست که اشخاصی مانند «آکاکی آکایه ویچ (27)» در پالتو (28) و سرگرد «کووالیوف (29)» در بینی (30) و خانوادهی مانیلوف (31) و نازدرف (32) و دیگران در نفوس مرده (33) و فرماندار و سایر مأموران در بازرس دولت (34) همه مردمی غیرواقعیاند. نه، اگر بودند کسی ایشان را آنچنان که هستند نمیدید؛ حال آنکه اشخاصی مانند ایشان را تقریباً در همه جا میتوان یافت. با این همه مردمی نیستند که خواننده ایشان را با خود یا برادران خود یکی انگارد: هیولاهایی هستند بی تناسب و مضحک، چون بزرگسالانی که کودکی خیالپرداز اما ناشاد ممکن است در عالم خیال ببیند. گوگول نیز مانند رمانتیکهای احساساتی به عوض توجه به خارج، به خاطر اشخاص و صحنه های مورد علاقهی خویش به جهان درون و خیال روی میبرد. آدمی زشت و ریز نقش، سخت دلبستهی مادری عصبی، ناموفق در تحصیل و نامراد در هرکار، حتی در بازیگری، و بیمناک از زن، و در حقیقت هراسان از زندگی، کم هوش اما خودخواه و خودپسند - چنین است گوگول. اما بر این صفات منفی باید تخیلی فوق العاده سرشار و آفریننده را افزود که به وی امکان میدهد در برابر دنیای واقع، جهان خیالی خویش را بیافریند و همین که آفرید به شیوهای زنده و خیال انگیز و پر از تصاویر وصف کند. این جهانی که در برابر عالم واقع مینهد در پارهای موارد - چنانکه در داستانهای اولیهای که دربارهی زندگی قزاقها و «اوکراین» میبینیم - به مراتب بهتر از جهان واقع و در برخی موارد بسیار بدتر و زشتتر از او است: پر است از هیولاهای زشت و مضحک و بی تناسب و مردم ابله، که همه آفریدگان یک فکر و خیالند؛ دنیایی است فاقد بزرگی و شأن و خرد و لطف و زیبایی، که از نامرادیهای مردمی بی تناسب فراهم آمده است. اما حتی اوقاتی هم که ظاهراً ما و خود را در این جهان خیالی مضحک و موحش مستغرق میکند باز قادر است لااقل به مدتی کوتاه از این دیار بگذرد و به جهان رمانتیک آشنا که سخت شاد و پر آب و رنگ و در عین حال اغراق آمیز است باز گردد. نظیر گذر از چنین مرحلهای را در وصف جالبی که در نفوس مرده از «ترویکا (35) میکند آشکارا میتوان دید.
گوگول را شاید بتوان عالیترین نمونهی تخیل مضحک و عجیب رمانتیک، در تمام ادبیات جهان دانست. تخیلی است که در ابداعات طنزآمیز خویش در عین سرشاری بسیار مضحک است، و این چیزی است که نه فقط روسیان بلکه ما نیز قویاً احساس میکنیم؛ اما این ابداعات عمیقاً مطایبه آمیز نیستند، چون خیالی که آنها را آفریده است از حس رعایت نسبتها و تعادل بهرهای ندارد. به انتقام زیرکانهای میمانند که کودکی از جهانی پر از دهشت بازستاند. در ظاهر امر کمدی عجیبش، یعنی بازرس دولت، که بزرگترین کمدی روسیه و یکی از بزرگترین کمدیهای جهان در این زمینه است تمسخر فساد دستگاه سیاسی و ابلهی تودهی مردم است - و همین خصیصه بود که موجب شد گوگول به عنوان نویسندهای واقع بین و مصلح اجتماع مورد ستایش واقع شود. با این همه، در اساس مردی را میبینیم که دیوانه وار به جهانی زشت و دهشتناک که سرانجام مفتش واقعی حکم به انهدامش میدهد میخندد. گوگول در شناخت ماهیت نبوغ خود نیز اشتباه میکرد، چه سالیان دراز میپنداشت که میتوان بخش نخستین و مضحک و مسخرهی نفوس مرده را به نحوی موفقیت آمیز با بخشهای دیگری که مضحک و مسخره نخواهند بود و نیز با تمهای مذهبی مبتنی بر ندامت و شخصیتهای عدیده و طرحهای جدید و گونهگون تکمیل کرد. البته میتوانست در این وادی آکنده از هوای غلیظ مذهبی و ریاضت کشی ناشی از سلطهی حس گنهکاری، آواره گردد؛ اما باز شک نیست که در این سفر نبوغش وی را همراهی نمیکرد و به راه منفی اما فوق العاده سرشار و درخشان خویش میرفت تا نخستین بخش شاهکار خود، یعنی نفوس مرده را بیافریند - کاری که ت مام نیروی سرکوفته و مقید ایام جوانی را در پشت سر داشت. و عجب آنکهاین بخش بر اشارهای از پوشکین استوار بود، که گوگول در طی بهترین دوران آفرینندگی خویش با وی ارتباط نزدیک داشت. بدیهی است عناصری از تخیل «دیکنز (36) را در تخیل غریب و مضحک گوگول میتوان باز دید، که همچون کودکی خشمگین چیزهایی میسازد و به یاری آنها انتقام خویش را از جهان نفرت انگیز باز میستاند. اما این یک طرف تخیل دیکنز است، هر چند جنبهی مهمی از آن نیز هست، و با این تفاوت که دیکنز شخصیت مثبتتر و نیرومندتری بود. گوگول هرگز به کمال نرسید. وی از زندگی کناره جست و انزوا گزید و سپس مرد. اما خامی و نارسی سالهای بیست عمر که در وی پا به پا میکرد و روح کودک نیم آزرده و نیم مشتاق را در وی زنده میداشت سرانجام این نبوغ عجیب را به وی ارزانی داشت. شخصیتهای اصلی وی به اندازهای غریب و توده پسندند که قیافهی تیپهای ملی یافتهاند و نقل قول از آنها صورت کلمات سایر یافته و چنان در زندگی مردم رسوخ کردهاند که از عوامل محیط اجتماعی تفکیک ناپذیرند. نفوذی کم دامنهتر و مستقیمتر از این به ندرت حائز اهمیتی تواند بود: واگرچه داستایوسکی گوگول را سخت میستود با وجود این وی یعنی گوگول نه در روسیه و نه در خارج از آن هرگز به عنوان یک نفوذ مستقیم اهمیتی نداشته است و حتی بسیاری از گروههای ادبی و نویسندگان برجستهی روس وی را مورد بی اعتنایی قرار داده و حتی به فراموشی سپردهاند. اما چه وقت یکی از ایشان یا آثارشان جزء زندگی و اقلیم فرهنگی و یا محیط طبیعی ملت روس خواهند شد؟
پینوشتها:
1) Pushkin
2) Lermontov
3) Gogol
4) Serf
5) Holy Russia
6) Russian Soul
7) Slav
8) Griboyedov آلکساندر سرگی یویج گریبایدوف شاعر و دراماتیست روسی (1795-1829).
9) Satirical
10) Woe from Wit
11) Belinsky ویساریون گریگوریویچ بلینسکی منتقد روسی (1811-1848).
12) Eugene Onegin
13) Tatiana
14) Yevgeni
15) The Bronze Horseman
16) Hermann
17) Countess
18) The Queen of Spades
19) The Captain"s Daughter ترجمهی دکتر پرویز ناتل خانلری، کتابهای جیبی، تهران، 1341.
20) A Hero of Our Time قهرمان دوران، ترجمهی کریم کشاورز کتابهای جیبی، تهران، 1341.
21) Demon
22) The Angel
23) اشاره به مرگ بایرون در جنگ میسلونقی.-م.
24) Mirsky
25) Maxim Maximych
26) Pechorin
27) Akaky Akakyevitch
28) The Greatcoat شنل، ترجمهی محمد آسیم، طوفان، تهران، 1335.
29) Major Kovalyov
30) The Nose
31) The Maniloffs
32) Nozdreff
33) Dead Souls ترجمهی کاظم انصاری، کتابفروشی ایران، تهران، 1331.
34) Inspector بازرس، ترجمهی م. علی شمیده، تهران.
35) Troika گردونهی سه اسبه.
36) Dickens
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمهی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.