برگردان: اردشیر اسفندیاری
در بین مردم یونان در دوران کلاسیک نه تنها هیچگونه تصوری از زمان آینده به مثابه تشویش و بعدی فی نفسه وجود نداشت، بلکه برای این ملت قضیه معکوس بود. آنها تحت تأثیر زمان گذشته و رویدادها و اشباح آن به خوابی کاذب فرورفته بودند. تشویش مردم تنها این بود که بتوانند سطح زندگی خود را به جایی برسانند که در روایتهای اساطیری و تاریخ قدیم خوانده بودند.
در بین مسیحیان داستان به گونهای دیگر بود. آنها به عکس یونانیان آینده و آخرالزمان را تعیین کننده میدانستند. برای آنها قیامت، برآورده شدن مواعید نهایی الهی بود که به طور آشکار و پنهان سراسر تاریخی بشر را هدایت کرده بود. اهمیت قیامت تنها به دلیل نزدیکی و هولناکیاش نبود، بلکه به این خاطر بود که میخواست هدف از تاریخ و حقیقت آن را برای بشر افشاء کند.
شاید اندیشیدن به خلقت مشروط به آگاهی از قیامت باشد، به عبارت دیگر باور به آفرینش گره خورده است به داشتن تصوراتی از آخرالزمان و روز رستاخیز. تاریخ به این دلیل که دارای سرآغازی مطلق بوده است. به پایانِ نهایی نخواهد رسید، بلکه به عکس: اندیشیدن به نقطهی پایان بشر را به سمت اندیشهای به همان نسبت افراطی ولی دقیقاً متضاد یعنی ازلیّت مطلق هدایت میکند. جایی که به پایان نهایی تاریخ بی باورند، باوری به ازلیت مطلق نیز موجود نیست. در ادیانی که به پایان جهان باور نداشتند، برای مثال دوران یونان باستان، اسطورههای بنیادی هیچ گونه روایتی از خلقت ارائه نمیدهند بلکه تنها نقاط اتکایی را به منظور تکرار اَبدی چیزی همسان ارائه میدهند. نظر مخالف حرکت دورانی و اَبدی در تاریخ با عبارت مقدس و دو پهلوی reca via یعنی «صراط مستقیم» که در عین حال به معنی خطی راست از زمان خلقت تا روز رستاخیز است، به وسیلهی اندیشمندان دین مسیحیت عنوان میشود. این صراط مستقیم انتخاب عمل اخلاقی را به الگویی از زمان که خطی است، گره میزند. انتخاب کردن صراط مستقیم به این معنی، مددرساندن به اهداف الهی است و به خطی خلاصه میشود که سرآغازش زمان آفرینش هستی و پایانش روز رستاخیز است.
در محدودهی زمان به مثابهی گردش دَوَرانی، مرگ فرد نسبتاً بی اهمیت است، زیرا کالبد فرد مرده حلقه و مبنایی میشود برای حیات دیگر موجوداتی که حق زندگی دارند. باور به قیامت به تاریخ چون جریانی خطی مینگرد. به همین خاطر مرگ و حیات فرد نیز تبدیل به پارهای از بازگشت ناپذیری زمان میشود. اَبدیت مکرر اساطیر به دو بخش تقسیم میشود، زیرا باور به قیامت، اسطورهی انتظار است یا به عبارت دیگر افسانهای است دربارهی آنچه خواهد آمد؛ به همان صورت که داستان آفرینش افسانهای راجع به سرآغازِ جهان است.
درک خطی داشتن از زمان بشر را از آغوش طبیعت بیرون میکشد. تاریخ خطی به عرصه و منطقی دیگر که جدا از گردش دَوَرانی طبیعت است، تعلق دارد. تفاوت میان طبیعت و فرهنگ به شیوههای گوناگونی خود را نشان میدهد که صورتی از آن تفاوت میان الگوی زمان طبیعی با شکلوارهی زمان فرهنگی است. محصور شدن طبیعت با فرهنگ بشری یا به عبارت دیگر دیواری که فرهنگ بر گِرد طبیعت میکشد، یا تصویر «سالِ بزرگ» یعنی آنجا که گردش دَوَرانی به حدی گسترده و فراگیر است که تکرار تقریباً هیچ نقشی بازی نمیکنند، از هم گُسسته میشود. اما نخستین بار آنجا که- در درسهای کتاب مقدس راجع به داستان آفرینش و روز رستاخیز- مدار حرکت دَوَرانی سرانجام شکسته میشود، مکان برای خدایی ایجاد میشود که میتواند گذشت زمان را هدایت کند، بی آنکه خود جزیی از آن باشد.
آفریده شدن از هیچ متناسب است با تصوری از مرگ به مثابه نیست شدن. استفاده کردن از ساعت شنی به عنوان نمادی از زمان زندگی نیز خالی از امید نیست، زیرا یک ساعت شنی را میتوان وارونه کرد. در فرهنگی که باور به تولد دوباره نقشی مهم بازی میکند، طبیعی است که ساعت شنی بتواند نمادی پُرقدرت برای احیای زمان باشد. این نماد به وسیلهی اصلاح طلبانی که دائم ساعت شنی در کنار سکوی خطابهشان داشتند، بارها استفاده شده است.
هلموت پِلسنر نظریهی جالبی دارد که میگوید: ادراک مادی زمان، یعنی ادراک زمان در بَعد از سپری شدن تسلط همه جانبهی دین مسیح، دیگر هیچ نوع «معنا»یی را با خود حمل نمیکرد. زمان مادی از معنیهای خود تهی شده بود، به همین خاطر میبایستی به مقولاتی از زمان تقسیم میشد که متناسب با علوم متفاوتی چون زمان فیزیکی، زمان بیولوژیکی، زمان روان شناختی و زمان تاریخی بشود. تنها درک دینی میتوانست که مانع پراکندگی و تفکیک زمان بشود و آن را- تا آن زمان که بر افکار عامه حکومت میکرد- به صورتی واحد حفظ کند. به همین خاطر درک روزمره از زمان- که ما همواره از آن به عنوان ارجاع استفاده میکنیم- پسماندهای است که تنها دارای این مزیت است که هیچ کدام از رشتههای علوم خواهان آن نیست. زمان، که در جهان پیشامُدرن به عنوان حلقهی رابطی مادی ادراک میشد، اکنون به خط کشی با تقسیمات دقیق خلاصه شده، که بیرون از ادراک جاندار و روزمره است.
مدتها قبل یعنی پیش از تسلط کلیسای قسطنطنیه میان انتظار روز رستاخیز و اجرای حکم الهی بر زمین رقابتی برقرار بود. بشر برای فهم حلول و ظهور پروردگار در وجود بشری خاکی چون مسیح مجبور بود که به گذشتهها نظری بیندازد. از آن زمان شور و هیجان آخرالزمان تا حدودی فرونشست. مسیح به خاطر گناهان ما به صلیب کشیده شد و مرگ بخشایشی برای همهی زمانها بود. به همین دلیل بخشایش گناهان بشر به خاطر مسیح، همپای واقعهی باستانی قیامت که موضوع روز بود، اهمیت یافت. آخرالزمان همین زمان حال است. آخرالزمان همان زمانی است که معجزهی مسیح بیماران را شفا میداد و او و حواریونش راهی چهارگوشهی جهان شدند. همچنین مراسم شام آخر مقدمهی آن لحظهی خستهای بود که مؤمنان باید با خدای خود در بهشت موعود جشن میگرفتند. در عین حال دوگانگیِ نظم زمانی در مسیحیت به طور آشکاری در روز یکشنبه خود را نشان میدهد، که هم روز استراحت آفریدگار است، و هم نمادی است برای پایان تاریخ.ویژگی خاص تفکر مسیحیت، نقش مرکزی تاریخ است. برای مسیحیان حقیقت گره خورده است به شخصیتی معین و تاریخی، که زمانی زیسته، مرده، و سپس دوباره به جهان آمده است. برای آنها حقیقت به هیچ وجه نگرشی منطقی و اَبدی نیست، بلکه به حوادثی خاص و ملموس گره خورده است. اگوستین قدیس اولین روحانی نبود که چنین درکی از تاریخ داشت، اما او اولین کسی است که به آن وجهی فلسفی داد.
مسئلهی اصلی برای مسیحیت تاریخ و رسالت است، به عبارت دیگر، آشکار شدن اهداف رهایی بخش خدا نسبت به بشر، نقشهای که میخواهد زندگی اَبدی را دوبار بیآفریند و احیاء کند. برای یونانیان دوران باستان تکامل جهان فرآیندی طبیعی بود که برای همیشه قوانین همسان و منطقی را تکرار میکند. شرط اصلی تاریخ نویسی در روم و یونان باستان این بود که طبیعت بشر همواره تغییرناپذیر است. مسیحیان به عکس، طرحی گسترده برای تاریخ دارند که به شرح زیر است:
1. خلقت و گناه بشر.
2. آمدن مسیحیت و رهایی بشر از طریق مرگ و حیات دوبارهی عیسی.
3. زنده شدن دوبارهی بشر و روز بازخواست.
برای مسیحیت موضوع، فرآیندی خودویژه و تکرارناپذیر است. زنجیرهای از حوادث که به هدفی روشن ختم میشود. هنوز بسیاری از این تصورات در بین افرادی که حتی نسبت به تعالیم مسیحیت بی اعتنا هستند و یا اساساً چیزی از آن نمیدانند، وجود دارد.
در طبیعت هرگز چیز تازهای اتفاق نمیافتد. تنها کرداری یکسان طبق قوانینی تغییرناپذیر پیوسته تکرار میشود. در واقع در فرآیندهای طبیعی لحظهای یافته نمیشود که مهمتر و یا مرکزیتر از دیگر لحظهها باشد. به همین خاطر طبیعت- به عنوان طبیعت- درکی از زمان گذشته و یا آینده ندارد. اما همین که بشر وارد صحنه میشود، گردش مکرر و دَوَرانی طبیعت شکسته میشود، زیرا بشر میتواند با ارادهی آزاد خود در هستی دخالت کند. این یکی از شروط مسیحیت بود که یونانیان از آن بی اطلاع بودند. خلاصه بگویم، تاریخ برای افلاطون و ارسطو شبیه سالی بزرگ بود سرشار از مرگ و حیات دوباره. آنها میگفتند که اندیشهی آنها چیزی جز گفتههای گذشته نیست.
پس وظیفهی خود میدانستند که اندیشههای باستانی را که در حال فراموش شدن بود، دوباره تکرار و به مردم گوشزد کنند. ویرژیل در چهارمین گزیدهی اشعار رزمی- شبانی خود میگوید که جهان کُهن در مداری که به انتهایش رسیده بود، نو شد. سفینهی «آرگو» (1) دوباره میخواهد پهلوانان را از آن سوی اقیانوسها بردارد و با خود بیاورد، و سرانجام روزی آشیل باید به «ترویا» فرستاده شود!
در اثر بزرگ اگوستین به نام "شهر خدا" (426-413) آفرینش و مکاشفهی لحظهی ناب در مسیحیت سرآغاز درک متفاوتی از تاریخ میشود که نسبت به درک رومیان از آن فرق داشت. اگر ما به شیوهی تفسیر در مسیحیت دقت کنیم، درمی یابیم که هم در اِنجیل عهد عتیق و هم در اِنجیل عهد جدید تصورات یکسانی وجود دارد. ارادهی الهی از طریق اَعمال برگزیدگانش تجسم مییابد. او برای تحقق وعدههایش پیروان خود را در مسیر زمان هدایت میکند. پولس رسول «در باب ششم آیات چهارم تا دهم از کتاب رومیان» میگوید، مسیح یکبار مُرد و یکبار زنده شد. قربانی شدن مسیح برای بخشایش همهی بشریت بود. آن لحظات نابی که میتوان تاریخ را از آن دوباره ساخت، نقطهی وصلی میان زمان و بی زمانی است.
پیش از زمان چه بود، پس از آن، چه برجا خواهد ماند؟ تعالیم مسیحیت دربارهی خلقت و قیامت، مفهومی نو از «اَبدیت» میسازد که متضاد با زمان است. در مسیح خلقتی نو صورت پذیرفته است. در بحبوبهی زمان، بی زمانی حاضر شد. اَبدیت همچنین پیش از خلقت وجود داشت، و پس از پایان زمان نیز وجود خواهد داشت. اما حضور بی زمانی در بحبوحهی زمان را «کایروس» یا لحظهی موعود مینامیم. با ایمان آوردن به مسیح میتوان از بند زمان گریخت و به عروج رسید.
آنکه به مسیح ایمان بیاورد، در دو جهان که یکی جهانِ زمان و دیگری عالمِ بی زمانی است نفس میکشد. وصال با بی زمانی، زمان را مضمون، معنا و حقیقت میبخشد. مؤمنان این جهان را با پارههای وجود خود ساختهاند. آنها از این پس زندانی تن خود نیستند.
به همین دلیل بود که میان پیروان قیصر و پیروان خدا تنشی تازه برپا شد که نزاع میان حاکمیت روح و حکومت ماده بود.
طبق نظر اگوستین، برای مسیحیان تاریخ با آفرینش هستی آغاز نشده است. برای آنها تاریخ با گناه آدم و حوا و بیرون راندنشان از بهشت آغاز شد. این خطای بشر بود که برای نخستین بار مرزی میان کردار الهی و بشری کشید. آن وقت تاریخ میدان کشمکشی برای دو نیروی مخالف شد. اندیشهی مُدرن و پس از مسیحیت تاریخ را تولیدی از فعالیت بشر به تنهایی میداند. اما برای اگوستین تاریخ نشانی از گناه آدمی بود. شروع تاریخ زمانی است که بشر مسئول و پاسخگوی اَعمال و کردار خودش شد. آنچه که تفکر مُدرن به عنوان بلوغ و خودکفایی بشر میفهمد، برای اگوستین نشانی از اِضمحلال خودپرستانه است. زیرا بشر با اِتکای به خویش، به آزادی نمیرسد، بلکه به عکس بندهی مَنیّت و خودپرستیهایش خواهد شد.
اگوستین چون نوافلاطونیان جایگاه بشر را نقطهای در حدّ فاصل خدا و هیچ میداند. بشر میتواند هم تا حد حیوان، و حتی فروتر از آن، سقوط کند و هم به قلمرو خدا راه یابد. اما اگر بخواهد به مقام خدایی برسد تا عالم پَست سقوط خواهد کرد. بشر به صورت خدا آفریده شد، اما نتوانست با اتکاء به عقل خود قدر این نعمت را بجا آورد. نه بشر منفرد و نه تاریخ، قادر به فهم آغاز و انجام خود نیست. این نشان میدهد که هم گذار عمر فرد و هم حرکت تاریخ بشر از ارادهی ما خارج است. زمان در حصار بی زمانی است. اَبدیت زمان را احاطه کرده است و میتواند هم از طریق رخدادهای تاریخی و هم از ژرفای وجود ما در زمان حضور بیابد.
وقتی پای اَبدیت در میان است، دَم زدن «از پیشی» و «پسین» بی معنی است. خلقت، فساد، فناپذیری و روز بازخواست ممکن است که هر لحظه اتفاق بیفتد. وقتی ما برای زندگی خود معنی نقطهی وصل را ارزیابی میکنیم، درستتر است که از حوادث آن جهانی صحبت کنیم تا حادثههای تاریخی. زیرا واقعهی آخرت جنبههایی را عرضه میکند که هر لحظه در ژرفای بشر حضور دارد. هم آنکه «بیرون از ما» است و هم آنکه «در اندرون ما» چیزی را عرضه میکند که «در فراز ما» است. «بیرون از ما» در حوادث تاریخیای که سرآغاز، میانه، و پایان زمان را معین میکند، نشان میدهد. «در درون ما» اَبدیت از طریق نمودی اُخروی تجلی مییابد.تاریخ از یک جهت نه آغازی دارد و نه پایانی، زیرا آغاز و انجام فقط تاریخ نیست. تاریخ واقعیتی ثانوی است که پیامد گناه بشر است. اَبدیت نیز چیزی نیست که بر فراز تاریخ واقعی گردشی اثیری دارد و دقیقاً به عکس تاریخ چیزی مستحکم است. تاریخ چون شاخهای تُرد و سُست از ریشهی پایدار اَبدیت بیرون زده و گسترده است.
اگوستین عضو کلیسای روم بود و سراسر اسطورهی تاریخ را حول روم و مصوبات کلیسای آن گرد میآورد. یهودیان و مسیحیان خود را اُمت برگزیدهی خدا و قبلهی همهی بشریت به حساب میآوردند، درست به همان صورتی که زمین را مرکز هستی، و در نتیجه مرکز توجه خدا میدانستند. در معاملهای که بین بشر و خدا صورت گرفته بود، آنها خود را پرچمدار بشریت و طرف معاملهی خدا میدانستند. چنین اندیشهی خودمحوربینانهای باب طبع حاکمیت و کلیسای قدرتمند روم بود. طوری که به آسانی به قبول و اصلاح آن پرداختند.
تاریخ خود را به مرز اَبدیت نزدیک میکند، اما اَبدیت فرصت نمیدهد که تاریخ سَرِ راهش مانع بشود. مسیحیت هم در درون و هم در بیرون جهان وجود دارد. ایمان و درونگرایی که چیزی جز رابطهای دردبار و عاشقانه نسبت به حقیقت نیست، دریچهای است به سوی چشم اندازی بیرون از زمان و تاریخ، مسیح به این جهان میآید و در هر آن در روح تک تک ما متولد میشود. او تا ابد، همه جا و همیشه زجر میکشد، میمیرد و دوباره زنده میشود. هر بشر معتقدی با درونگرایی میتواند همعصر و اَنیس مسیح بشود.
میان خواستههای زمینی و گذران از یک سو و احیای اَبدیت از دیگر سو، که به نظر اگوستین پایهای برای تنش میان دو حاکمیت ماده و روح (خدا) است، کشمکشی وجود دارد. زندگی بشر در این جهان شبیه دانهای است که در آسیاب روغن کشی افتاده باشد. فشار، روغن را از خلط و خاشاکها جدا میکند. اَبدیت ثقل زمان را کاهش نمیدهد، بلکه تنها به آن مقصد و معنا میدهد. تمام اندوههای زمینی، حتی بعد از مرگ و رستاخیز مسیح، همچنان به قوت خود باقی است، ولی این اندوه و رنج از این پس پوچ و بی معنا نیست.
مسیحیت به تکامل تاریخی معتقد نبوده و هیچ اصلی برای آن قائل نیست. هر چه شتاب بشر سریعتر باشد، زودتر به لبهی پرتگاه نزدیک میشود، زیرا با محاسبات دین مسیح جهان ممکن است هر لحظه به قهر نابودی فروبشود. هرچه به قیامت نزدیک بشویم، بر سرعت و میزان فلاکت و ذلت بشر افزوده میشود. «اِنجیل متی باب 24 آیات 10 تا 30».
پینوشت:
1. Argo
منبع مقاله :اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمهی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول