برگردان: اردشیر اسفندیاری
پس از گذشت سالها، آموزههای اگوستین در باب زمان به اشکال گوناگون دوباره احیاء و نوشته شد. نمونههای بارز آن زیاد است، از تفکرات هنری برگسون گرفته تا اِدموند هوسرل (1) و مارتین هَیدِگر را میتوان نام برد. بشر دوست دارد که از تحلیلهای نظری و به ظاهر نو از زمان به عنوان واقعیتی روان شناختی دچار شگفتی بشود، در حالی که درک آموختههای اگوستین راجع به زمان، به مراتب دشوارتر و دست نیافتنیتر از نظرات متفکران معاصر است. مهمترین سند منتشر شدهی اگوستین راجع به زمان، بخشی از کتاب "اعترافات" است که باید با عنایت به زمینههای این فصل که حدود سالهای 397 تا 398 نوشته شده است، مطالعه بشود.
آن نقشی که گردشی افلاکی به عنوان پُلی میان اَبدیت و در زمانی، نزد ارسطو بازی میکند، نزد اگوستین به صورت میعاد با خدا از طریق درون و روح خویش صورت میپذیرد. حرف اصلی اگوستین آن است که خدا اَبدی است، اما بشر اسیر در زمان و مشروط و مقید به آن است. خدا همه چیز را به طور آنی و در حضوری بی زمان درمییابد، اما بشر هستی را اَبتر و ناقص میشناسد. یعنی همیشه بخشی از حقیقت از چشم بشر غایب است، به زبان دیگر، بشر از پشتِ خطی از زمان که آینده را بر او ناپیدا میکند و گذشته را به خاطراتی محو تبدیل کرده است، به جهان مینگرد. اگوستین شرح سرگذشت فردی خود را ناتمام میگذارد. او روایت را در زمان حال- یعنی موقعیتی که او در آن مینویسد- پیش نمیبرد، و در معاهدهی زمان مندرج در باب یازدهم کتاب اعترافات، از جهانِ "در زمانی" به چشم اندازهای مخالف آن یعنی "بی زمان" در نوسان است. اگوستین میخواهد نشان دهد که "در زمانی" دارای واقعیتی مستقل نیست، بلکه در تمام سطوح و وجوهاش، به حضوری اَبدی وابسته است.
اگوستین نمیخواهد تنها تناقص میان زمان و اَبدیت را به نمایش بگذارد. او همچنین نمیخواهد نشان دهد که چگونه اَبدیت پیوسته شرطی برای "در زمانی" است. خدا آنگاه که جهان را آفرید، زمان را نیز آفرید. پیش از خلقت، جهانی نبود و در نتیجه زمانی وجود نداشت. پس چنان که گفتیم، معمای زمان به هستی و خلقت جهان گره خورده است. پُرسش اگوستین به وضوح همان پُرسش ارسطو است. او میخواهد دریابد که به چه شیوهای میتوان واقعی بودن زمان را به زبان آورد و توصیفش کرد. اساساً چگونه زمان میتواند واقعی باشد وقتی که بدواً لحظاتی بی وسعت و ساکن نیز وجود دارد؟
طبق سنت، بشر بین گذشته، حال و آینده تفاوتی قائل است. اما انگار گذشتهای وجود ندارد، زیرا پیشاپیش اتفاق افتاده است. گذشته و آینده واقعیت را یا از تصورات حاضر و یا از انتظارات برمیدارد. این بدان معناست که زمان حال به طور قطع یگانه واقعیت است. زمان به عنوان تصور و خاطره (Memoria) در روان ما زندگی میکند، به عنوان درکی از وجود (contuitus) و یا به مثابه انتظار برای آنچه که در راه است.
چگونه میتوانیم وقت را اندازه بگیریم. چطور میتوانیم زمان را "کوتاه" و یا "طولانی" بنامیم، مادامی که یگانه واقعیت زمان حال است؟ زمان حال وسعتی ندارد. قابل سنجش نیست. آیا این بدان معنا نیست که ما چیزی را اندازه میگیریم که اساساً وجود ندارد؟ رفتار اگوستین چون استدلال ارسطو پیچیده و مسئله آفرین است. او به طرح زنجیرهای از پُرسشها میپردازد، بی آنکه به پاسخی روشن و یا نتیجه گیری قطعی بپردازد. مادامی که ارسطو به زمان عینی به عنوان معمای اصلی میپردازد، اگوستین به زمانِ روح و یا زمانِ زندگی اهمیت میدهد.
وقتی که ما زمان را اندازه میگیریم، در حقیقت چه چیزی را اندازه میگیریم؟ اگوستین نیز به استدلال رابطهی میان زمان و حرکات اجسام سماوی میپردازد، با این حال او به سمت همان نقطهای میرود که ارسطو رفته بود. زمان به شکلی با گردش افلاکی در ارتباط است، اما اینکه این رابطه به طور دقیق چیست و از چه چیزی تشکیل شده است، نه او و نه ارسطو پاسخی برای آن ندارند.
زمان نوعی از انبساط روح است. نوعی گریز است از خستگی، از به ستوه آمدن. نمایشی است در حضور روح. واژهی معادل انبساط روح در لاتین (distentio) است به این معنی که روح بر پهنهای از گذشته، حال و آینده گسترده شده است. حرکت متضاد آن تمرکز "intintio" است که به جانب زمان نمیرود. این حرکت به جانب بی زمانی میرود. تناقض این دو متناسب است با تفاوت میان بشر درونگرا و برونگرا. بشر میتواند به جهان انبساط روح وارد شود ولی سر از دنیای تمرکز درآورد. تفاوت پژواکی فردی است از تعارض میان اُمتی برگزیده و رانده شده در بابل و پناه جُستنشان در اورشلیم مقدس. اگوستین عارف، اسطوره را از تاریخ الهیات جدا میکند و آن را برای درکی پایدار و معنوی مبدل به نماد میکند. چنان درک پایداری که از گزند زمان به دور باشد.
لحظه یا زمان حال میبایستی چیزی بیشتر از نقطهای که به سنجش درمیآید، باشد. سنجش در جهان خاطرهها (گذشته) و آرزوها (آینده) که اجزائی از تداوم لحظه هستند، صورت میپذیرد. اگوستین میگفت اگر تنها الفاظ و موسیقی یک شعر در گوش ما زمزمه میشد بی آنکه ردی از خود بر جای بگذارد، هرگز به معنای آن آگاه نمیشدیم. وقتی که شعری را میشنویم، برای فهمش هم به تخیل و هم به درکی شهودی و ناگهانی نیاز داریم. درک زندگی و حرکت جهان نیز چنین است. بدون خاطره و انتظار، حوادث و تأثیرات آنی گنگ و نامفهوم خواهند بود. وابستگی و گره خوردن بشر به زمان سبب میشود که سراسر درک او شرحه شرحه و گُسسته بشود. آگاهی الهی برخلاف درک بشر گذشته، حال و آینده را به طور ناگهانی دربر میگیرد.
فرقی است میان معاهدهی اَگوستین و استدلال ارسطو در باب زمان، چرا که اگوستین در لحظهی حیرت و سرگردانی به خدا پناه میبرد. او یقین دارد که حقیقتی در مورد زمان نیز وجود دارد، اما فکر قاصر او مانع رسیدن به آن میشود. او میداند که پاسخ معمای زمان در واحهای میان در زمانی و بی زمانی سُکنی دارد، به عبارت دیگر پاسخ معمای زمان منوط به درک صحیح رابطهای است که در حدّ فاصل در زمانی و اَبدیت است. به همین خاطر او برای کشف حقیقتی که در انحصار دانای مطلق است، با اِستغاثه به همان اَبدیت مجسم "عیسی مسیح" پناه میبرد، زیرا خدا چون اَگوستین نیست که به دلیل درک زمانی منقطع شدهی گذشته، حال و آینده- در حصار آن گرفتار شده باشد.باب یازدهم کتاب اگوستین تفسیری است از نخستین آیات سِفر پیدایش. به همین خاطر سِفر پیدایش به مثابه پاسخی است به مُعضلات دشوار مربوط به زمان و اَبدیت که مشغلهی اصلی ذهنی اگوستین است، که در باب یازدهمِ کتاب اعترافات به آن میپردازد. اگوستین برای حلّ مُعضلات فلسفی گامی از محدودهی روایتهای اِنجیل فراتر نمیگذارد. معاهدهی زمان در آن نقطهای از کتاب اعترافات مکنون است که اَکوستین از زمان فردی و درونی خویش به سمت زمان عینی میرود. به همین خاطر معمای زمان برای اگوستین گره خوردگی سرگذشت شخصی او به سِفر پیدایش است.
رابطهی پیچیدهی میان زمان و اَبدیت در زندگی فردی اگوستین با توصیفی از رابطهی میان زمان و اَبدیت در هنگام آفرینش جهان توضیح داده میشود. به همین خاطر یک توضیح صرفاً روان شناختی از باب یازدهم کتاب اعترافات به شدت مُلهم از آشفتگی، شکست و خطای زمانی است. گرچه او به شدت میکوشد خلاف آن را عمل کند، یعنی گره خوردگی زمان اُبژه و سوژه را نشان دهد. اَگوستین در داوریهایش نسبت به بشر "میکروکوسموس" و طبیعت "مایکروکوسموس" به مثابه دو جزء همگام و متوازن- از شیوهی تفکر قیاسی گامی فراتر ننهاد. دو جزء بی نهایت خُرد و بی نهایت عظیم که بنیاد و زمینهی اندیشهی دوران باستان بود. درک صرفاً ذهنی و یا روان شناختی از زمان- آن چنان که پس از دکارت مطرح شد- از افق دید اَگوستین کاملاً به دور است.
خدا، آسمان و زمین را آفرید. این جوابی است به تشبیه و قیاس میان آنچه اَبدی است با آنچه مشروط به زمان است و توضیح فاصلهای که بین درک خدا و بشر از واقعیت وجود دارد. تنها ایمان میتواند شناخت کامل را به بشر دهد و تأثیر ایمان هم از طریق تصور و شهود است و هم از طریق انتظار. در واقع شرح سِفر پیدایش در باب 12 و 13 از کتاب اعترافات تنها تصوری از آنچه که روزی حادث شده است نیست بلکه شرحی از است حضور اَبدیت در زمان و ارجاعی به واپسین چیزها. سرانجام روزی آفریدگار با به پایان رساندن زمان و انحلالِ "در زمانی" در اَبدیت، آفرینش را پس میگیرد. اگوستین میخواهد نشان دهد که زندگی فردیاش او را از آشفتگیهای "در زمانی" رهانیده و به میعادی روشنگر و مسئولانه با جاودانگی خدا هدایت کرده است، و به تمام هستی امر شده است که این راه را طی کند.
در نیمه راه تاریخ، کلمه که نزد خداست در وجود عیسی متجلی میشود تا بشر را از ضلالت و چندپارگیهای "در زمانی" برهاند. مرز احتمالی میان زمان و اَبدیت که پیامد خلقت بود، در لحظهی گناه آدم متحقق شد. یعنی لحظهای که مرگ در هستی قدم نهاد. اما بعد از مسیح، بشر در عصری زندگی میکند که راه بازگشت به سوی معصومیت و اَبدیت به طور بالقوه برای همگان باز است. آنچه که اگوستین با شرح زندگی فردی خود توصیف میکند، سیر و سلوک وصل است؛ تلاش و خطراتی است که برای بازگشت به اصل و مبدأ باید به جان خرید.
اگوستین بین خُرد و کلان بارو نمیکشد. به نظر اگوستین بین روح بشر "میکروکوسموس" و روح هستی "مایکروکوسموس" که به نظر افلاطون همان اصل نظام آفرینی است که در ورای جهان ظاهری واقع شده است، مرز قاطعی وجود ندارد. او زمان درونی و بیرونی را نیز به طور قاطع از هم جدا نمیکند. زیرا تفاوت اساسی تناقض درون و بیرون و یا سوژه و اُبژه نیست. بلکه تفاوتی است میان "در زمانی" و "بی زمانی". به عنوان مخلوق و در نتیجه "در زمانی" بشر و روح او بخشی از جهان است. اگوستین سرگذشت خود را به این دلیل نمینویسد که گذشته را ثبت کرده باشد، بلکه این نوشتن تلاشی است برای اینکه "در زمانی" را پشتِ سر بگذارد تا برای دریافت رحم و بخشش آماده باشد.
نزد اگوستین پُرسشهای بی پاسخی که به زمان گره خورده است، نشانهی ضعف نیست بلکه خود امتیازی مستقل است. وجه دیگر غرق شدن مشتاقانه در "در زمانی" است. اگوستین برای شکستن و گریز از روابط بدیهی زمان مایههایی از تفکر فلسفی به عاریه میگیرد. ادراک زمانی چیزی سهل و بدیهی نیست. اسرار است. اَگوستین به این شیوه ما را به تماشای "در زمانی" خویش میبرد که همچون یک بیماری، میشود از آن رها و علاج یافت.
تقسیم بندی گذشته، حال و آینده از کشفیات اَگوستین نیست. ما پیش از او چنین تقسیم بندی را به عنوان حلقهای از تحلیلهای فلسفی نزد اَفلاطون و اَرسطو میبینیم. حتی آن وجه روان شناختی که به صورت نسبتاً درستی در توصیفهای او یافت میشود، و هرگز تعیین کننده و فراگیر هم نیست، از ویژگیهای عمدهی تفکرش به حساب نمیآید. ویژگی خاص تفکر اَگوستین راههایی است به سمت اَبدیت که او از طریق گذشته و حال و آینده میکند. او اَبدیت را در آن سوی اَزل مییابد، در آن سوی لحظهی خلقت، در آن سوی ختمِ زمان، در روز قیامت؛ اما او اَبدیت را همچنین به عنوان یک وجه از لحظه در جایی مییابد که روح در خود فرو میرود و حضور خدا را چون شرطی برای پُرسش خویش کشف میکند.
تفسیرهای فردی و اگزیستانسیالیستی مُدرن از اَگوستین تنها در صورتی قابل دفاع است که خواننده به اگوستین به عنوان سرچشمهی الهام نظریههایی نسبتاً تصادفی بنگرد، که او خود درک روشنی از آن نداشت. اگر با اطلاعاتی مختصر از اندیشهی دوران باستان و دوران نخستین مسیحیت متون و نوشتههای اَگوستین را مطالعه کنیم، درخواهیم یافت که افکارش وابسته به وضعیتی تاریخی است که در آن میزیسته است، اگر این گفتهها میخواهد به عنوان تأییدی نهایی نسبت به حقایق آن و یا به عنوان مخالفتی نهایی بر علیه آنها به کار رود، بستگی به درک خواننده از تاریخ دارد.
به نظر اَگوستین ما نمیتوانیم مضمون کامل خاطرهها را بشناسیم. همچنین نمیتوانیم به طور کامل ذات زمان را دریابیم. اندیشمندان مسیحی برخلاف یونانیان دوران باستان و یا اندیشمندان معاصر و متجدد نه تنها از پُرسشهای بی پاسخ هیچ گونه ترسی ندارند، بلکه به عکس آنها همین مُعضلات بی پاسخ را دلیلی برای درستی باورهای خود و در عین حال ضعف تعقل و مرز و محدودیتهای علوم میدانند. اگوستین همهی دانش خود را به کار میگیرد تا ناتوانی استدلالهای منطقی را نشان دهد. در واقع جوهر چیزها نزد گروهی از مسیحیان نه در تجریدات بلکه در رمز و اسرار نهفته است. آنچه اگوستین در باب دهم کتاب "اعترافات" راجع به تصورات و در باب یازدهم دربارهی زمان مینویسد، متناسب با نقشهای حساب شده است: به این معنی که هر جا عقل از درک امور وا میماند، بشر پرتوی از وجود خدا را رؤیت میکند. خاطره و تصور دقیقاً مثل زمان جزو اسرار خلقت است. این امر باعث خرسندی اَگوستین است.
هم خاطره و هم زمان در مرز اَبدیت متوقف میشوند. آنها نمیتوانند خود را توصیف کنند. این دو پدیده ما را به ناتوانیهای تعقل و محدودیتهای آن آگاه میکنند. از ویژگیهای کار آگوستین این است که اغلب سعی میکند از طریق گنجاندن معنایی در متن یک عبارت، رابطهی جزء و کلّ در زمان را به ما نشان بدهد. رابطهی بین صداهای مستقل و بی معنی باعث خلق معنا در یک جمله میشود، همان طور که رابطهی بین لحظات منفک و جدا افتاده از هم به ما درکی از زمان و خاطره خواهد داد. هم خاطره و هم زمان شبیه متنی رمزآمیز است که باید آن را به شکلی روشن درآورد و معنی متن به محض اتصال اجزاء حضور مییابد و چون لحظههای تسخیرشدِگی ناگهان ما را احاطه میکند و همه چیز برایمان روشن میشود.خدا متن و نوشتهی اَبدی فرشتگان است. فرشتگان چون ما نیستند که مجبور به قرائت کتابها و یا صداهایی که با نظم و ترتیب خاص درهم بافته میشوند، باشند. در این نمایش آنها همه چیز را در پردهی نخستین درمی یابند، زیرا اَبدیت حقیقت خویشتن است. در حالی که آنچه زمینی و "در زمانی" است، هیچ گونه حقیقت و یا معنای مستقلی ندارد. برای فهم حقایق مربوط به زمان و یا خاطره باید بشر پاسخ را از بیرون بیاورد. وقتی بشر زیرِ باری افکار سنگین درمانده میماند، به این معناست که پاسخ تنها نزد خداست.
زمان مسیحیت و اگوستین به نحوی خطی است اما این زمان وجه مشترک چندانی با زمان مُدرن، ریاضی و یا تاریخی "نیوتن" (2) و "لئوپولد رانکه" (3) ندارد. نمایشِ زمان در مسیحیت خطی است، زیرا چنین زمانی، اَعمالی برای تاریخ رهایی بشر است. اندیشمندان مسیحی تمایل اندکی به زمان شماری تاریخ دارند و نمیتوانند خود را از چنگ تفسیرهای نمادین و دادههای زمان رها کنند. وقتی قلم به دستان مسیحی و یهودی به بازگویی حوادث تاریخی میپردازند، از یک اِعجاز الهی به اِعجاز دیگر میپردازند. آنها هیچ گونه زمان همگون عددی و یا از نظر فکری خنثی را نمیشناسند. هومر نیز به همین شیوه عمل میکرد.
زمان آنها مثل یک خط نیست که برای محدود کردن حقیقت اَمر از میان چشم اندازی تاریخی گذشته باشد. اَگوستین که مجهز به تفکر خطی تاریخ است، مایل نیست نشان دهد که زمان هستیِ مخلوق به شکل دایرهای بزرگ است که آغاز و انجامش از دست تا زانوی خداست. در قلب هر بشری این امید موج میزند که به همان منشأ و مبدأیی برگردد که تاریخ را به مثابه یک کلیت رهبری میکرد. برای نخستین بار از طریق مکانی کردن تمام استعارههای زمان به وسیلهی مُدرنیسم، زمان حلقهی رابطی همگون و عینی میشود.
پینوشتها:
1. Edmund Husserl
2. Isaak Newton
3. Leopold von Ranke
اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمهی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول