برگردان: اردشیر اسفندیاری
فصل کاملی از هر جامعهای به وسیلهی وقت شماری آن بازگو میشود. در جامعهی کشاورزی نام ماههای سال و تفسیر از فصلهای مختلف طبعاً شکل کار کردن با حیوانات و زمین را منعکس میکند. آهنگ و تپش طبیعت و جامعه مستقیماً به هم ارتباط دارند. به همین خاطر زمان به مثابه یکسری فعالیتهای ضروری که هر کدام وقتِ معین خود را دارند، به نمایش درمی آید: مثل بذرافشانی، درو کردن، خرمن چینی، شخم زدن، شکار و ذبح کردن. در آن دوران زمان ظرفی بود که با فعالیتهای انجام شده پُر میشد. باری زمان نه به فُرم که بیشتر با مضمون خود خویشاوند است.
در زبان نروژی کلمه زمان (tid) از کلمهی جذر و مدّ (tidevann) مشتق شده است، و کلمهی سال (år) نیز از کلمهی "åringer" گرفته شده که به معنای برداشت فصلی است. زمان به اشکال دیگر نیز خود را از طریق مضمونش بیان میکند. برای مثال: عصر طلایی، عصر آهن، زمان جنگ، زمان صلح. در جهان پیشامُدرن اغلب پادشاه هم حامل غنائم جنگی و هم عامل بارآوری طبیعت بود. به همین خاطر طبیعی بود که تاریخ را بر اساس سلسلههای شاهی و یا نام سلاطین محاسبه کنند. شاه خالق "حامل" سالی بود که به زودی فرا میرسید. در صورت بروز خشکسالی و یا فراوانی به دلیل غنائم جنگی کسی جز شاه مسئول نبود. زمان سرشار از اَعمال جامعهی بشری بود. به همین خاطر در بسیاری از زبانها زمان و زندگی بشر به هم گره خورده است. کلمهی نروژی جهان (verden) اساساً به معنای جامعهی بشری، زمین و تاریخ اوست.
تمام تغییراتی که جامعهی دهقانی وابسته به آن بود، به عنوان تکراری متوازن از حادثهای یکسان رخ میداد. این بدان معناست که اَعمال و حوادثی که در محدودهی این تپش و تکرار نبود، به عنوان واقعیتی محض به رسمیت شناخته نمیشد. چنین اَعمال و حوادثی عاری از تأیید اسطورهای بودند، زیرا تپش طبیعت بر مبنای روایتهای اسطورهای توضیح داده میشد که به چه شیوهای حوادث روزی به وسیلهی خدایان و یا قهرمانان مقرر شد. از طریق اعیاد و عُرفهای قومی این بنیادهای فرهنگی تکرار و تقویت میشدند.
علی رغم تمام آنچه که در جهت درک خطی مسیحیت از زمان نوشته شده است، در سراسر دوران پیشامُدرن زندگی مردم در عمل از الگویی مُدور پیروی میکرد. زمان خطی در درجهی نخست طرحی روشنفکرانه و متعلق به روحانیت و عرصهی الهیات بود. در آن دوران قبیلهها و قومها از طریق تکراری موزون یکپارچگی گروهی خود را به طور اَبدی حفظ میکردند. تأکید بر مضمون زمان به درک آن خصلتی کاملاً محدود و محلی میداد. تواتر نسلها، اوضاع جغرافیایی و وضعیت زندگی در یک مکان معین به سادگی و بدون قید و شرط قابل تطبیق با ادراکات زمانی در مکان دیگر نیست.
تصمیم و اجبار ارباب کلیسا به ثبت اصول خود در تقویم اَعیاد مُعرف نخستین اقدام فراگیر و گستردهی مسیحیت برای تعیین مسیر سال بود. به همین خاطر کلیسا نسبت به بخشی از عُرف اجدادی و بومی اقوام شدیداً معترض بود و پیروان خود را دعوت به عضویت در خانوادهای به مراتب بزرگتر میکرد. آن جمعی که عیسی مسیح را به عنوان پادشاه آسمانها میپرستیدند، اُمت پروردگار محسوب میشدند. آنها باید سال و اَعیاد خود را بر اساس وقایع مذهبی نظم میدادند. این اُمت بر دیگر اقوامی که از تقویم و سلاطین محلی پیروی میکردند، برتر بودند و بعد از مرگ زندگی اَبدی را از آنِ خود و نسلهای پس از خود میکردند. مقدسان اَعصار گذشته نیز در ذهن مؤمنان زنده خواهند ماند و در مسیر زندگی آنها را تحت حفاظت میگیرند.
در هر دو مورد، زمان گذشته، حال و آینده در هم عجین و بافته شده بود، زیرا زیر آسمان کبود و هیچ چیز تازهای اتفاق نمیافتاد. باور به سرنوشت، عقیده داشتن به رسالت و تغییر خواب شکلی از پیوند دادن حوادث گذشته، حال و آینده به هم بود. در فرهنگ قرون وسطی برای درک جهان تعبیر علّی نقش عمدهای نداشت. نخست باید زمان را از گردش مُدور و مضمونش تهی میکردند تا به این وسیله زمان انتزاعی و خطی و بر اساس آن روابط علّی را که نحوهی تفکر مُدرن بود در ذهن عامه جا بیندازند. درک مکانیکی جهان نوعی ضرورت به حوادث افزود، طوری که رابطهی بین علّت و معلول میتوانست تمام آنچه را که در هستی یافته میشد، توصیف و آن را به حرکتی خطی و بازگشت ناپذیر مربوط کند. در عصر ما برای نخستین بار چنین بلندپروازیهایی در علوم طبیعی مطرح شد. فیزیکدان و فیلسوف معروف "ایلیا پریگوگینه" (1) میگوید: "بشر باید سعی کند قانونهای طبیعت را چنان فرمول بندی کند که نه صرفاً جبری و نه به عرصهی تصادف محض مربوط شوند. زمان و طبیعت به شکل جدایی ناپذیری به هم گره خوردهاند. هر چیزی که زمان را انکار کند، طبعاً به انکار واقعیت میرسد. "
در سرآغاز قرون وسطی زمان و مکان به عنوان اندازههایی مجرد برای بشر ناشناخته بودند. طول سفر نه اندازهای انتزاعی بلکه راهی معین و طی شده بود. به همین خاطر نه زمان و نه مکان اندازههایی همگون نبودند. این دو خود را به صورت فشار و مقاومتی متغیر نشان میدادند. در عصر گذرا از تفکر طبیعت انگار به مسیحیت بیشتر ویژگیهای ادراکی زمانی که خاص آن دوران بود حفظ و برحسب نیاز دوران جدید از نو تعبیر و تفسیر شد. اگر مسیحیت به پیروان خود اجازهی حفظ مهمترین کارکردهای مذهب اصالت طبیعت را نمیداد، اقبال زنده ماندن نداشت.
وقتی اسلاوهای شرقی مقیم روس، ترک طبیعت انگاری کردند و به مسیحیت گرویدند، این کار به منزلهی پذیرفتن نظام آماده شدهی روحانیان نبود، بلکه یک جمع بندی از عُمدهترین جنبههای فرهنگ و عُرف باستانی و تطبیق آن با عصر نو بود. تغییر میان شب و روز و تابستان و زمستان دارای ارزش نمادین بود. آنان که تولد مسیح را در اواسط زمستان و معراج او را در آغاز بهار جشن میگرفتند، ماهیت اَعیاد نو را برای مردمی که تمام عصر و زندگی خود را با آهنگ طبیعت وقف داده بودند، قابل فهم میکردند. به همین دلیل در بیشتر موارد به ثبت دقیق وقت بهای چندانی نمیداند. چرا که طبق عُرف قدیم هر چیزی سرانجام تکرار میشد. برای نخستین بار این نُخبگان و متجددان بودند که خواهان تصویری خطی از زمان شدند، چون تصویر روشنفکرانه و متجددانهی زمان خطی خواهان ثبت دقیق وقت بود، و بر یک خط لحظهای پیدا نمیشود که به همان صورت و شکل قبلی دوباره حضور یابد.
با این همه در گزارش سال لحظاتی وجود داشت که ثبتِ زمان دقیق آن برای مردم مؤمن از اهمیت ویژهای برخوردار بود، خصوصاً عید پاک چرا که مؤمنان میخواستند در پیروزی پادشاه آسمانها بر مرگ سهیم باشند. به تقریب تمام سندهای مسیحیت دربارهی وقت شماری نشان میدهد که مردم خواستار تعیین زمانی ثابت برای عید پاک بودند. در بین مسلمانان اوقات نماز و سمت دقیق قبله مهم بود، همان چیزی که الهام بخش آنها به گرایش و قبول علوم طبیعی شد. در بین مسیحیان عید پاک تنها یادآوری حادثهای تاریخی نبود، بلکه همچنین تکرار عُرفی بنیادی است. صبح عید پاک اولین روز سال نو برای کلیسا بود، همان دمی که پادشاه آسمانها لحظهی بخشایش را بر زمین بنیاد نهاد. لحظهای که تمام مؤمنان به آن وابسته بودند. تاریخ مقدسی که اِنجیل روایت میکند، جایگزین روایتهای اسطورهای میشود که در جامعهی پیش از مسیحیت وسیلهی ارشاد بود.تعالیم مسیحیت دربارهی ظهور خدا در بشر به تاریخ قدیسان مایهای از اَبدیت میبخشد. با این حال این وظیفهی کلیسا بود که بقیهی تاریخ را با نیازهای اَبدیت و رودررو و همخوان کند. در گام نخست این باور به حضور خدا در موعدی معینی از تاریخ است که مرزی نو میان زمان و اَبدیت در تفکر مسیحیت را سبب میشود. "در زمانی" و ناپایداری همان جهان گذرانی است که خدا (عیسی) آن را ملاقات و سپس ترک کرد. حال خانهاش اَبدیت است و زمانی قابی موقت است بر گِردِ زندگی آنان که بازگشت دوبارهی او را انتظار میکشند. در نظام و جهان مسیحیت زمان حال در درجهی نخست نه از طریق زمان گذشته و آینده بلکه به وسیلهی حضور و غیاب اَبدیت تعریف میشود. تاریخ مقدس از حوادث تکرارناپذیر و منحصر به فرد تشکیل شده است، همچنان که حوادث زندگی هر فردی خود ویژه و نامکرر است.
خلقت، بخشایش و قیامت به تاریخ مسیحیت تعبیری از نقطهی آغاز، میانه و نقطهی پایان میدهد. بعد از سالیان زیاد هنوز زمان خطی نتوانسته است تصوری فراگیر در سنّت مسیحی بشود. هم جشن سالانه و هم مراسم عبادت مشروط به این است که همان تاریخ مقدس بتواند تکرار و در عُرفیات معین اجراء بشود. به همان صورت که در ادراک خطی زمان میبینیم، در مسیحیت نیز یقین به اینکه زمان با جهان خلق شده است، وجود دارد. تمام موجودات مخلوق وابسته به وجود خداست. آنها مسئول هستی خود نیز هستند. این موضوع شامل زمان نیز میشود.
هیچ چیز بهتر از این قدرت مطلق خدا را نشان نمیدهد که او همان گونه که زمان را احضار کرد، میتواند آن را دوباره پایان بدهد. از این نظر زمان خطی نیز در دایرهای جا گرفته است که پیش از اینها در تعالیم اگوستین تحت عنوان قلب ناآرامی مطرح شده است که از نیستان آفریدگار بریده شده و با اشتیاق در طلب بازگشت به موطن خویش است. بشر میخواهد به یاری تمرکز و مراقبهای که به سیمای آفریدگار منتهی میشود، از سرگشتی مُدام و سفر بی وقفهی خویش در زمان و مکان به اَبدیت برگردد. منظور و هدف تاریخ در امکانی که آغاز و انجام را به هم گره میزند، قرار دارد. تصور در این باره که چنین معنای آسمانی یافته میشود، همان است که تفکر نسبت به "تاریخ جهان" را ممکن میکند. تفکر نسبت به تاریخ جهان به عنوان روایتی مشترک برای تمام بشریت.
تمام تاریخ نگاری درباری و حکومتی مسیحیت در دوران قرون وسطی مشقی است برای خواندن حادثههایی از آدم تا شیطان به عنوان یک متن. یکسری از نمایشهای تاریخی مسیحیت از خلقت شروع و به واپسین چیزها خاتمه مییابد. اما غرض از این حوادث در چیزی پیش از آدم نهفته است و میخواهد خود را پس از شکست شیطان نشان دهد. بدون چنین چشم اندازی در زمانی برای مسیحیان بی وزن و بی ارزش خواهد بود. متفکران مسیحی قرون وسطی به این جهان امیدوار نیستند. امید در آنچه که پیش از ازل بود گره خورده است و تا پایان تاریخ با آن همراه خواهد بود. آرزو بیداری بود و به وسیلهی حوادث خود ویژهی اواسط تاریخ یعنی آن زمان که خدا به صورت بشر (مسیح) درآمد، تشویق میشد.
بیشتر مردم تصور میکردند که همین نوآوری خود نشانهی به فساد گراییدن جهان بود. به علاوه مردم با خود فکر میکردند که جهان خود جسمی است که پس از طی شدن دوران نوجوانی و بلوغ در سراشیب زوال و تجزیه قرار میگرفت. کلیسا آنچه را که ارزشمند، نوعی و وابسته به گذشته بود، حفظ میکرد. هر چیز نو دارای بُعدی از ترسناکی، کُفر و سرپیچی بود. زیرا حقیقت سالها پیش متحقق شده بود و نمیشد آن را به سمتی دیگر جهت داد و یا اصلاح کرد.
نخستین نشانهی شکوفایی جهان نو (مسیحیت) به درک جدیدی از تاریخ گره خورده بود. در اوایل دوران قرون وسطی، یأس عاملی تعیین کننده بود، ولی تدریجاً در اواخر یعنی در اوج درخشش این دوران خوشبینی در بسیاری از متفکران شدت میگیرد. همچنین در مراحل نخستین، چشم اندازهای نو با تفسیرها و تلقینهای مسیحیت استدلال میشد. مردم هنوز هم به روز قیامت میاندیشیدند. اینکه تاریخ به پایان میرسید و در هزارهی آیندهی جهان زیر و زبر میشد، میتوانست جسارتی تازه در مردم ایجاد کن دو جانی تازه در آنها بدمد.
بویژه یکسری فرقهها که ریشه در تودهها و لایههای پایین اجتماع داشتند در انتظار روز قیامت بودند و فکر میکردند که به زودی در روح القدس دست به کار خواهد شد و جهان را پیش از فرا رسیدن هول رستاخیز و رگبار آتش اصلاح خواهد کرد. محوری عمده که میان "در زمانی" و اَبدیت بود، درهم شکسته شد، طوری که زان پس این محور به سمت آیندهای اشاره داشت که در آن کلیسا و اُمت خدا (مسیحیان) باید به هیأتی پاک و نو به صحنه میآمدند. به همین خاطر امکان نو کردن باورهای کهنه و تحقق آرزوهای دیرین مثل اشتیاق برای اَبدی شدن فراهم بود. خوشبختی و استحاله به سمت تفکر تاریخی که به توسعهی علوم و ابزار تولید گره خورده بود، برای اولین بار در پایان سالهای 1600 میلادی به طور تمام و کمال جلوه کرد.
بحث داغ فرض و ربای پولی که در فاصلهی سالهای 1200 تا 1300 میلادی درگرفته بود، در حقیقت اتمام حُجت با مسئلهی زمان بود. استدلال کلیسا بر علیه سرمایه داری جدید این بود که بهرهی پولی به دلیل فروش وقت است. اما وقت متعلق به خدا و مایملک همهی بندگان او بدون هیچ گونه تبعیض و تفاوتی بود. به همین خاطر بهره کشی از وقت به عنوان کالایی که بشر میتوانست خرید و فروش کند، گناه بود. اساساً آشتی دادن نیازهای زمان سرمایه داری با نظم زمانی کلیسا کار سادهای نبود، اما در بین بازرگانان معمول است که هم ریاضیات و هم زمان دقیق و حساب شدهی عهدنامهها تکامل مییابد و برای نخستین بار در روابط نسبتاً عملی به کار برده میشود.
گردونهی سرنوشت نمادی کهن بود که هم دانته (1321- 1265) و هم بسیاری از نویسندگان دیگر از آن استفاده کرده بودند. گردونهی فورتونا هم در اوقات شکست و هم در زمان پیروزی پیوسته الههای فاتح و شکست ناپذیر بود. چرخهای او برای تودههای مردم نعمت به ارمغان میآورد و میتوانست سلاطین و پادشاهان زورمند را به خاک بنشاند، گردونهی سرنوشت شکلی از بیان و تجسم زمان به عنوان توزیع کنندهی قدرت و ثروت بود. فورتونا فاتحی شکست ناپذیر بود. او سرنوشت را نه به عنوان جبر بلکه چون مشروطیتی زشت معرفی میکند، به همین خاطر است که این گردونه نام خود را از الههای دهری مذهب به عاریت گرفته شده است.
پینوشتها:
1. Illia prigogine
منبع مقاله :اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمهی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول