علل انشعاب گروههاي شيعه
منبع:سایت اندیشه قم
همين جابر در مسجد النبي مي نشست و مي گفت: اي باقر العلم! كجايي. مردم مي گفتند: جابر هذيان مي گويد. جابر مي گفت:
«نه هذيان نمي گويم، بلكه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به من خبر داده كه مردي از خاندان من، هم نتم من، و هم شكل مرا در خواهي يافت كه علم را مي شكافد».[3]
امامان معصوم نيز با براهين و معجزات آشكار حقانيت خود را به اثبات مي رساندند. با اين حال يك سلسله علل و عواملي باعث مي شد كه امر بر بعضي از شيعيان مشتبه شود و عده اي از آنها از جاده مستقيم منحرف گردند. اين عوامل را مي توان به شرح زير بيان كرد:
1 ـ اختناق
بعد از سال 40 هجري، اختناق و خفقان بر خاندان پيامبر و پيروان آنان حاكم شد. اين اختناق باعث مي شد كه شيعيان نتوانند با امامانشان رابطه برقرار كنند و شناخت لازم را بدست آورند.در نيمه دوم قرن اول بعد از سال 72 هـ . و شكست ابن زبير كه ضد شيعه بود، حجاج بن يوسف 20 سال بر عراق و حجاز حاكم شد و شيعيان را به شدت كوبيد و آنان را گشت و زنداني كرد و از عراق و حجاز پراكنده كرد.[4] امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در تقيه بود و حتي معارف شيعي را در قالب دعا بيان مي كرد. فرقه كيسانيه در اين زمان شكل گرفت.
امام باقر و امام صادق ـ عليهما السّلام ـ ، اگر چه از آزادي نسبي برخوردار بودند و توانستند مباني و معارف شيعي را گسترش دهند، ولي آن هنگام كه منصور عباسي بر اريكه قدرت استوار شد، به سوي شيعه متوجه گشت و آنگاه كه خبر وفات امام صادق به او رسيد، به والي خود در مدينه نوشت كه وصي امام صدق ـ عليه السّلام ـ را شناسي كند و گردنش را بزند. امام صادق ـ عليه السّلام ـ پنج نفر را وصي خود كرده بود: ابو جعفر منصور(خليفه)، محمد بن سليمان، عبدالله، موسي و حميده.[5] امام كاظم ـ عليه السّلام ـ مدت درازي از عمر خويش را در زندان به سر برد؛ نخست موسي هادي عباسي آن جناب را زنداني و پس از مدتي آزاد كرد. هارون چهار مرتبه امام را بازداشت كرد و مانع رفت و آمد و ملاقات او با شيعيان شد[6] و شيعيان سرگردان و بي سرپرست ماندند و زمينه براي مبلغان اسماعيليه و فطحيه فراهم شد. در اين زمان، شيعه كسي را نداشت كه به شبهات آنها جواب گويد. كنترل حكومت عباسي و جاسوسي آنان از فعاليت هاي امام كاظم ـ عليه السّلام ـ به حدي بود كه علي بن اسماعيل، برادر زاده آن حضرت نيز به ضرر عمويش سخن چيني مي كرد.[7] آري اكثر شيعيان، در آن وقت نيم دانستند امام كاظم ـ عليه السّلام ـ زنده است يا خير؛ چنانم كه يحيي بن خالد برمكي مي گفت:
«من دين رافضي ها را از بين بردم، چون آنها گمان مي كردند كه دين بدون امام زنده، استوار نمي ماند، در صورتي كه نمي دانند امروز امامشان زنده است يا مرده».[8]
هنگام وفات آن حضرت هيچ كدام از شيعيان حاضر نبودند. گويا همين مسئله باعث شد كه واقفيه مرگ آن جناب را انكار كنند؛ اگر چه مسائل مالي در انشعاب وافقيه مؤثرتر بود.
آري امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ پيوسته تحت كنترل حاكمان عباسي بودند، حتي اما هادي و امام عسكري ـ عليهم السّلام ـ را در مقر نظاميان سامرا ساكن كرده بودند، تا نظارت دقيق تري بر آن دو بزرگوار داشته باشند. پس از شهادت امام عسكري ـ عليه السّلام ـ براي شناسايي وصي او(حضرت ولي عصر) كنيزان و همسران امام عسكري ـ عليه السّلام ـ را زنداني كردند، حتي جعفر بن علي، معروف به جعفر كذاب عليه برادرش امام عسكري ـ عليه السّلام ـ فعاليت مي كرد، لذا عقايد غلات به وسيله نصريه، محمد بن نصير فهري منتشر مي شد؛ عده اي اطراف جعفر را گرفته بودند و او ادعاي امامت مي كرد.[9]
2 ـ تقيه
تقيه عبارت است از اظهار خلاف واقع، هنگام ترس بر جان كه شيعه آن را به تبع شرايع قبلي و شريعت اسلام، از شرع و عقل گرفته؛ از جمله مؤمن آل فرعون، از ترس فرعون و فرعونيان ايمان خود را كتمان مي كرد. از ميان اصحاب رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز عمار در اثر شكنجه و آزار مشركان تقيه مي كرد و اقرار به كفر نمود، آنگاه كه گريه كنان نزد پيامبر آمد،حضرت فمود:«اگر دوباره شكنجه ات دادند باز اين كار را بكن».[10]
شيعيان چون پيوسته در اقليت بودند، براي حفظ موجوديت خويش تقيه مي كردند و اين روش باعث حفظ مكتب تشيع شد؛ چنان كه خانم دكتر سميره مختار الليثي مي نويسد:«از عوامل استمرار حركت شيعه. تقيه و دعوت سري است كه فرصتي داد تا حركت نو پاي شيعه، دور از چشم خلفاي عباسي و واليان رشد كند».[11]
اما از سوي ديگر، تقيه يكي از عوامل انشعاب در شيعه بوده است؛ زيرا شيعيان از ترس جباران روزگار، عقايد خود را پنهان مي داشتند، حتي امامان نيز چنين مي كردند و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ بر اثر اختناق، نوعاً از تصريح به امامت خويش خودداري مي كردند. از محاوره اي كه ميان امام رضا ـ عليه السّلام ـ و چند نفر از وافقيان رخ داد، اين مطلب به وضوح روشن مي شود.
علي بن ابي حمزه كه وافقي بود، از امام رضا ـ عليه السّلام ـ پرسيد: پدرت چه شد؟ امام فرمود: در گذشت. ابن ابي حمزه گفت: چه كسي را پس از خود وصي خويش قرار داد؟ امام فرمود: مرا. گفت: پس تو امام واجب الاطاعة هستي؟ فرمود: آري. ابن سراج و ابن مكاري(دو نفر از وافقيان) گفتند: پدرت آن را براي تو تعيين كرده است؟ امام رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: واي بر شما، لازم نيست كه بگويم: مرا تعيين كرده است؛ آيا شما مي خواهيد كه من به بغداد بروم و به هارون بگويم: من امام واجب الاطاعة هستم؟ به خدا سوگند كه من چنين وظيفه اي ندارم. ابن ابي حمزه گفت: تو چيزي را اظهار كردي كه هيچ يكي از پدرانت آن را اظهار نكرده بودند. امام فرمود: به خدا سوگند آن را بهترين نياكانم، يعني پيامبر وقتي كه آيه نازل شد و خداوند دستور بيم دادم خويشان نزديكش را داد، اظهار فرمود.[12]
در زمان امام باقر ـ عليه السّلام ـ به سبب تقيه كه آن جناب در جواب مسئله اي كردند، عده اي از شيعيان از اعتقاد به امامت آن حضرت برگشتند و در زمره زيديه بتريه درآمدند.[13]
از سوي ديگر، بعضي از مردم مصلحت تقيه را نمي فهميدند و ائمه اظهار ـ عليهم السّلام ـ را در عدم اظهار امامت خويش تخطئه مي كردند، به اصطلاح تندرو و افراطي بودند . اين انگيزه در ايجاد مذهب زيدي مؤثر بوده است.
لذا آنگاه كه فشار و خفقان كاهش يافت و زمينه اندكي مساعد شد و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ توانستند اقامه حجت كنند، انشعاب گروه هاي شيعي كاهش يافت. در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ كه به سبب كشمكش امويان و عباسيان فرصتي پديد آمده بود و امام صادق ـ عليه السّلام ـ آزادي عمل داشت، شاهد كمترين انشعاب هستيم، ولي بعد از وفات آن جناب كه فشار و اختناق منصور، خليفه مقتدر عباسي، حاكم بود،فرقه هاي ناوويسه، اسماعيليه، خطابيه، قرامطه، سمطيه و فطحيه شدند.[14]
در زمان امام رضا ـ عليه السّلام ـ باز وضع مساعد شد و حتي در زمان هارون آن حضرت آزادي عمل نسبي اي داشت و در اين زمان عده اي از بزرگان وافقيه مثل: عبدالرحمن بن حجاج، رفاعة بن موسي، يونس بن يعقوب، جميل بن دراج، حماد بن عيسي و ... از عقيده خود برگشتند و به امامت آن حضرت قائل شدند.
همچنين بعد از شهادت آن جناب با اين كه امام جواد ـ عليه السّلام ـ از لحاظ سني كوچك بود، ولي به سبب فعاليت هاي امام رضا ـ عليه السّلام ـ و شناساندن فرزندش به عنوان وصي و جانشين او، كمتر انشعاب در شيعه واقع شد.
3 ـ رياست و دنيا دوستي
وقتي كه خفقان حاكم مي شد و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ براي صيانت اساس تشيع و حفظ جان شيعيان تقيه مي كردند، افراد سودجو و رياست طلب كه در صفوف شيعيان بودند، ولي اعتقاد چنداني به ديانت نداشتند، از اين وضع سوء استفاده مي كردند؛ چنان كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ در جواب يكي از اصحاب كه از اختلاف احاديث مي پرسيد، فرمود:«عده اي هستند كه با تأويل احاديث ما مي خواند به دنيا و رياست برسند».[15]
بدين سبب در قرن دوم هجري و بعد از آن كه تشيع توسعه پيدا كرده بود، بعد از وفات امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام كاظم ـ عليه السّلام ـ و امام عسكري ـ عليه السّلام ـ اين گونه افراد سودجو و رياست طلب، درميان شيعيان زياد پيدا مي شدند و با انگيزه هاي مالي و رياستي فرقه هايي را ايجاد مي كردند؛ بعد از امام باقر ـ عليه السّلام ـ، مغيرة بن سعيد ادعا كرد كه او امام است و امام سجاد و امام باقر ـ عليهما السّلام ـ به او وصيت كرده اند؛ لذا طرفدارانش مغيره ناميده مي شدند.
بعد از رحلت امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرقه هاي ناووسيه و خطابيه پديد آمدند كه رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوي خود، از نام صادق و فرزندش ، اسماعيل، استفاده مي كردند؛ اين ناووس رهبر فرقه ناووسيه است؛ آنان مرگ امام صادق ـ عليه السّلام ـ را انكار كردند و او را مهدي انگاشتند و خطابيه مرگ اسماعيل فرزند امام صادق ـ عليه السّلام ـ را منكر شدند رهبرانشان خود را بعد از اين دو بزرگوار، امام معرفي كردند.[16]
اوج انگيزه هاي مالي در ايجاد فرقه، بعد از شهادت امام كاظم ـ عليه السّلام ـ است. يونس يكي از اصحاب امام كاظم ـ عليه السّلام ـ نقل مي كند كه وقتي ابوالحسن امام كاظم ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت، هر يك از نوابش پول و مال فراواني در اختيار داشتند، لذا بر آن حضرت توقف كردند و منكر وفات وي شدند؛ به طور نمونه نزد زياد قندي انباري هفتاد هزار دينار و نزد علي بن حمزه سي هزار دينار بود؛ يونس مي گويد:
«وقتي كه من آن وضع را ديدم و حقيقت برايم روشن شد و نيز جريان امامت حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ را دانستم، شروع كردم به بازگو كردن حقايق و مردم را به سوي آن حضرت دعوت كردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: چرا مردم را به امامت رضا دعوت مي كني؟ اگر مقصود او رسيدن به پول است،ما تو را بي نياز مي كنيم و ده هزار دينار به من پيشنهاد كردند؛ اما من قبول نكردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمني و عداوت با من كردند».[17]
سعد بن عبدالله اشعري نيز مي گويد:
«بعد از شهادت امام كاظم ـ عليه السّلام ـ، فرقه هسمويه معتقد شدند: امام كاظم ـ عليه السّلام ـ نمرد و زنداني نشده، بلكه غايب شده و همان مهدي است؛ رهبرشان محمد بن بشير بود كه ادعا مي كرد امام هفتم او را وصي خود كرده و انگشتري و تمام چيزهايي را كه مردم در امر دين و دنيا به آن نيازمند هستند، به او عطا كرده و اختيارات خود را به دست او تفويض نموده و او را به جاي خود نشانده است، پس او امام بعد از كاظم ـ عليه السّلام ـ است و هنگامي كه همين محمد بن بشير مي خواست بميرد، پسرش سميع بن محمد را به جاي خود نشاند و اطاعت او را تا خروج كاظم ـ عليه السّلام ـ واجب گردانيد و به مردم سپرده كه هر چه را بخواهد در راه خدا عطا كنند، به سميع بن محمد بدهند؛ اينان ممطوره نام گرفتند».[18]
4 ـ وجود افراد ضعيف النفس
در ميان شيعيان افراد ضعيف النفسي بودند كه وقتي كرامتي را از امامي مي ديدند، عقولشان تحمل نمي كرد و غلو مي كردند، اگر چه خود ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ به شدت با چنين عقايدي مبارزه مي كردند؛ بنا به نقل كشي، هفتاد نفر از سياه پوستان مقيم بصره، بعد از جنگ جمل در مورد علي ـ عليه السّلام ـ غلو كردند.[19] افراد سود و رياست طلب نيز از روحيه اين مردم سوء استفاده مي كردند و صاحبان اين روحيه را منحرف مي كردند و به سوي خود به كار مي گرفتند؛ چنان كه ابي الخطاب فرقه خطابيه را ايجاد كرد و امام صادق ـ عليه السّلام ـ را به عنوان پيغمبري كه خدا در او حلول كرده، معرفي كرد و خود را نيز امام و جانشين او قلمداد كرد.[20] در غيبت صغراي امام زمان ـ عليه السّلام ـ نيز، ابن نصير ابتدا خود را به عنوان باب و وكيل امام در نشر احكام و جمع اموال معرفي مي كرد؛ بعد ادعاي پيامبري كرد و سرانجام تا ادعاي خدايي خود را رساند.[21] پيروان او نيز او را مي پذيرفتند. بلكه او با توجه به روحيه پيروانش چنين ادعايي مي كرد. اصولاً فرقه هاي غلات در چنين بسترهايي ايجاد شدند.پی نوشت ها:
[1] . اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبر و اولي الامر اطاعت كنيد.(نساء 59:4.)
[2] . پيشوائي، مهدي. شخصيت هاي اسلامي شيعه، انتشارات توحيد، قم، 1359، ص 63، به نقل از تفسير صافي، ج 1، ص 366 ـ كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 365، چاپ تهران، با ترجمه فارسي.
[3] . شيخ طوسي. اختيار معرفة الرجال(رجال كشي)، مؤسسة آل اليت لاحياء التراث، قم، 1404 هـ ، ج 1، ص 218.
[4] . زين عاملي، محمد حسين. شيعه در تاريخ، ترجمه محمد رضا عطائي، انتشارات آستان قدس رضوي، ط دوم، 1375 هـ ش، ص 120.
[5] . طبرسي، ابو علي فضل بن حسن. اعلام الوري، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1417، ج 2، ص 13.
[6] . مظفر، محمد حسين. تاريخ الشيعه، منشورات مكتبه بصيرتي، قم،(بي تا)، ص 47.
[7] . ابوالفرح اصفهاني. مقاتل الطالبيين، منشورات الشريف الرضي، قم، 1416، ص 414.
[8] . زين عاملي، محمد حسين. همان، ص 123.
[9] . همان، ص 508.
[10] . امين، سيد محسن. اعيان الشيعه، دارالتعاريف للمطبوعات بيروت، (بي تا)، ج 1، ص 199.
[11] . جهاد الشيعه، دار الجيل، بيروت، 396، ص 394.
[12] . همان، ص 763.
[13] . اشعري قمي، سعد بن عبدالله. المقالات و الفرق، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، ص 75.
[14] . همان، ص 79.
[15] . شيخ طوسي. اختيار معرفة الرجال (رجال كشي)، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1404 هـ ، ج 1، ص 374.
[16] . همان كتاب، ص 80..
[17] . زين عاملي، محمد حسين. همان، ص 123 به نقل از غيبة شيخ طوسي، ص 46.
[18 . اشعري قمي، سعد بن عبدالله. همان، ص 91.
[19] . وقتي امير المؤمنان ـ عليه السّلام ـ از جنگ جمل فارغ شد، هفتاد نفر از سياه پوستان ساكن بصره خدمت آن حضرت رسيدند و به زبان خود با ايشان سخن گفتند، علي ـ عليه السّلام ـ نيز به زبان خودشان جواب داد؛ آنان درباره آن جناب غلو نمودند. علي ـ عليه السّلام ـ به آنها فرمود: من بنده خدا و مخلوق او هستم، نپذيرفتند و گفتند: بلكه تو همويي. در اين هنگام حضرت از آنان خواست كه توبه كنند ولي توبه نكردند؛ لذا آنان را اعدام كرد.(شيخ طوسي. اختيار معرفة الرجال(رجال كشي)، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1404 هـ ، ج 1، ص 325.)
[20] . شهرستاني. كتاب الملل و النحل، منشورات الشريف الرضي، قم، ج 1، ص 160.
[21] . شيخ طوسي. همان، ج 2، ص 805.