تاريخ علم اصول

پيدايش علوم هيچ‏گاه ناگهانى نيست، بلكه حالت تدريجى دارد؛ يعنى ابتدا به صورت يك سرى انديشه هاى پراكنده و جسته و گريخته است، بعد كم كم به شكل مجموعه هايى در مى آيد و سپس شكل منطقى به خود مى گيرد، تا اينكه در نهايت در قالب يك علم بروز مى كند.اين يك سير طبيعى است.به همين جهت همواره با گذشت زمان و پيشرفت يك علم، علوم جديدى از آن متولد مى شود.مثلاً با گسترش بحث علم رجال، علم جديدى در معرض ظهور و پيدايش است كه شايد در آينده به صورت يك علم مستقل و مفصل مطرح شود.در گذشته، علماى علم رجال تك تك راويان حديث را از جهت وثاقت مورد بحث قرار مى دادند.
دوشنبه، 13 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاريخ علم اصول
تاريخ علم اصول
تاريخ علم اصول
نويسنده: آية الله هادوى تهرانى
منبع:كتاب تاريخ علم اصول

تولد علم اصول

پيدايش علوم هيچ‏گاه ناگهانى نيست، بلكه حالت تدريجى دارد؛ يعنى ابتدا به صورت يك سرى انديشه هاى پراكنده و جسته و گريخته است، بعد كم كم به شكل مجموعه هايى در مى آيد و سپس شكل منطقى به خود مى گيرد، تا اينكه در نهايت در قالب يك علم بروز مى كند.اين يك سير طبيعى است.به همين جهت همواره با گذشت زمان و پيشرفت يك علم، علوم جديدى از آن متولد مى شود.مثلاً با گسترش بحث علم رجال، علم جديدى در معرض ظهور و پيدايش است كه شايد در آينده به صورت يك علم مستقل و مفصل مطرح شود.در گذشته، علماى علم رجال تك تك راويان حديث را از جهت وثاقت مورد بحث قرار مى دادند.
لذا در كتب رجالى گذشته بحثى به نام كليات رجال نمى بينيم، ولى كم كم متوجه وجود قواعد كلى و مشتركى شدند كه در بحث از جزئيات احوال راويان و اثبات وثاقت به كار مى رود.اين قواعد در گذشته، ذيل بحث از راويان مطرح مى شد اندك اندك اين قواعد منظم شد و به صورت مقدمه اى بر علم رجال، در ابتداى كتب و يا به شكل يك سرى فوائد در اين كتب آورده شد، تا اينكه در زمان حاضر شاهد تأليف كتاب‏هايى مستقل در اين زمينه با نام كليات علم رجال هستيم.آنچه امروزه در حوزه هاى علميه به عنوان علم رجال مورد تدريس و تدرّس قرار مى گيرد عمدتاً بحث از كليات علم رجال است، نه جزئيات رجال و خصوص احوال راويان.در مورد پيدايش علم اصول نيز وضع به همين منوال است.علم شريعت يعنى علمى كه در صدد معرفت احكام اسلام است در صدر اسلام منحصر به تلاش عده‏ى كثيرى از راويان براى حفظ احاديث و جمع آنها بود.لذا مى توان گفت علم شريعت در مرحله‏ى نخست در سطح علم حديث بود.
طريقه‏ى فهم حكم شرعى از روايات در آن مرحله از شأن و اهميت چندانى برخوردار نبود، زيرا فهم حكم شرعى از روايات همانند طريقه‏ى فهم مردم از سخنان يكديگر در گفتگوهاى روزمره، و به همان سادگى بود.كم‏كم با گذشت زمان، فهمِ حكم شرعى از روى روايات تعمقّ و دقت بيش‏ترى پيدا كرد، كه بروز محسوس آن را در زمان امام باقرعليه السلام و امام صادق‏عليه السلام مشاهده مى كنيم.راه دسترسى مستقيم به منابع و مصادر احكام با شهادت ائمه‏عليهم السلام و غيبت امام زمان‏عليهم السلام بسته شد.قرائن حاليه نيز با بيش‏تر شدن فاصله از زمان صدور روايات از بين رفت.در نتيجه، طريقه‏ى فهم حكم شرعى از طريق نصوص دقت و عمق بيش‏ترى پيدا كرد، به گونه اى كه استخراج حكم از مصادر شرعى نيازمند خبرويت بود.
بدين ترتيب علم فقه در دامان علم حديث متولد شد.علم فقه نيز اندك‏اندك رشد كرد و فقها متوجه شدند كه در خلال عمليات استنباط، يك سرى عناصر مشترك وجود دارد كه بدون آنها استنباط ممكن نيست.بدين‏سان بحث مستقل از عناصر مشترك مطرح شد(35) و علم اصول در دامان علم فقه متولد شد.شهيد آية الله سيد محمد باقر صدر در مواضع متعددى از كتاب ارزشمند المعالم الجديده تأكيد مى كند كه علما به خاطر كاربرى بعضى از عناصر در اكثر ابواب فقه لازم ديدند به شكل مستقل از آنها بحث كنند.
اين نظريه كه مسائل علم اصول ابتدا در ابواب مختلف فقهى مصداق داشته و بعد در علم اصول به صورت يك بحث مستقل مطرح شده است، هر چند به شكل غالبى صحيح است - اغلب مسائل اصولى همين‏طور است - و از نظر سير تاريخى از علل پيدايش اصول است، لكن بايد توجه داشت كه از نحوه‏ى طرح برخى از مسائل علم اصول در گذشته و حال پيداست اين‏چنين نبوده است كه ابتدا در ابواب مختلف فقهى مصداق داشته باشد و بعد در اصول به شكل كلى بحث شده باشد؛ بلكه بر عكس، گويا اين مسائل تنها يك مصداق در فقه داشته است، لكن وقتى خواسته اند از آن بحث كنند بهتر ديده اند كه از آن به شكل كلى و در علم اصول بحث كنند، تا اگر مصاديق ديگرى براى آن كلى پيدا شد مسئله را حل كرده باشند؛ يعنى آنچه كه در اصولى بودن يك مسأله شرط است اين است كه قابليت سريان و استفاده در ابواب گوناگون فقه را داشته باشد و لو بيش از يك يا چند مصداق در فقه نداشته باشد.
مثلاً اين بحث اصولى كه«آيا رجوع ضمير به بعضى از افرادِ عام متقدم، موجب تخصيص عام مى شود يا نه؟» منشأ پيدايش آن تنها آيه‏ى:«و المطلّقات يتربّصن بانفسهنّ ثلاثة قروء.و بعولتهنّ احقّ بردهنّ»(36) است.
مقصود از مطلّقات عموم زن هاى طلاق داده شده است و مقصود از«هنّ» در «و بعولتهنّ احق بردهنّ» خصوصِ مطلّقات رجعيه است، نه عموم مطلّقات لذا اين سؤال مطرح مى شود كه آيا رجوع ضمير «هنّ» كاشف از اين است كه اصلاً مقصود از مطلقات در ابتداى آيه كه حكم خاصى براى آنان بيان شده، خصوص مطلقات به طلاق رجعى است يا اعم از طلاق رجعى و طلاق بائن مراد است.
محل بحث همين آيه بود، لكن بحث را به شكل كلى مطرح كرده اند.
همچنين است اين بحث اصولى كه«آيا استثناء عقيب جمل متعدده تنها به جمله‏ى اخير مربوط است يا به تمام جمل؟».
منشأ اين بحث آيات:«و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة، و لا تقبلولهم شهادةً ابدا و اولئك هم الفاسقون، الاّ الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فانّ الله غفور رحيم»(37) است.
در مورد كسانى كه به زنان مؤمنه تهمت زنا مى زنند و قادر بر اقامه‏ى چهار شاهد عادل نيستند سه حكم بيان شده است:
1 .هشتاد ضربه شلاق 2 .عدم قبول شهادت آنها در محاكم 3 .فاسق بودن آنان؛ بعد يك استثناء آورده شده و آن عبارت است از: كسانى كه توبه كنند.
سؤالى كه در اين‏جا مطرح است اين است كه آيا اين استثناء تنها به جمله‏ى اخير، كه بيانگر حكم سوم يعنى فاسق بودن است بر مى گردد و يا به تمام جمله ها، يعنى به هر سه حكم بر مى گردد؟ محل اصلى بحث اين آيات شريفه بوده بعد آن را به شكل كلى مطرح كرده اند.
ممكن است در كل فقه اين دو بحث اصولى مصداق ديگرى نداشته باشند، لكن همين مقدار كه قابليت جريان در تمام ابواب فقه را دارد و اختصاص به باب خاصى ندارد در اصولى بودن مسأله كافى است.هر چند اين نكته قابل تذكر است كه اهميت مسائلى كه در اكثر ابواب فقهى مصداق دارند از مسائلى كه تنها يك يا دو مصداق در فقه دارند، بيش‏تر است.بنابراين نظر شهيد صدر به نحو اغلبى و از نظر تاريخى صحيح است امّا از نظر كيفيت پيدايش مسائل اصولى كليت ندارد.مؤسس علم اصول همان‏گونه كه آيةالله سيد حسن صدر در تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام فرمود، اولين فردى كه در مورد علم اصول سخن گفت و آن را پايه‏گذارى كرد امام باقرعليه السلام است.بدين جهت آن حضرت مؤسس اين علم محسوب مى شود.
امام باقرعليه السلام (شهادت: 111 ه.ق.) و امام صادق‏عليه السلام (شهادت: 148 ه ..ق..) قواعد اصولى را بر اصحاب خود املاء كردند.
مجموعه‏ى اين قواعد را عده اى از علماى متأخر در كتبى جمع آورى نموده اند.(38) تمام روايات اين كتب با سند متصل به اين دو امام مى رسد.اولين تأليفات علم اصول اولين كتاب در مورد مسائل علم اصول رساله اى در زمينه‏ى مباحث الفاظ است كه تأليف شاگرد بارز امام صادق و امام كاظم‏عليهما السلام، هشام بن حكم(متوفا: 179 ه.ق.)مى باشد.پس از وى، يونس بن عبدالرحمن مولى آل يقطين(متوفا: 208 ه ..ق..) كتاب »اختلاف الحديث و مسائله« را - كه مربوط به بحث تعارض اخبار و مسائل تعادل و تراجيح(39) احاديث متعارض مى باشد - تأليف كرد، كه به شكل روايت از امام كاظم‏عليه السلام است.اين دو عالم شيعى در تأليف كتاب در باره‏ى علم اصول بر محمد بن ادريس شافعى و استادش، محمد بن حسن شيبانى - از علماى اهل سنّت - تقدم دارند.
(40) مشاهير علماى شيعى كه تا زمان شيخ طوسى(متوفا: 460 ه..ق..) كتبى در علم اصول تأليف كرده‏اند عبارتند از: ابو سهل نوبختى، حسن بن موسى نوبختى، محمد بن احمد بن جنيد اسكافى، ابن عقيل عمّانى، ابو منصور صرام نيشابورى، محمد بن احمد بن داوود بن على بن الحسن(مشهور به ابن داوود و شيخ القميين)، شيخ مفيد و سيد مرتضى.
روشن شدن مرزهاى مباحث اصولى پيش از تولد علم اصول، لزوم و اهميت بحث از عناصر مشترك واضح نبود امّا به تدريج با وسعت پيدا كردن عمليات استنباط و تفكر فقهى، اهميت عناصر مشترك و لزوم بحث مستقل از آن روشن شد و به سطحى رسيد كه به عنوان بحث مستقل و علم جداگانه به آن پرداخته شد.
در عين حال، حدود و صغور مباحث اصولى و جدايى آن از علم فقه و علم عقايد (اصول دين) چندان روشن نبود و گاه مباحث علم اصول عقائد در اصول فقه بحث مى شد.سيّد مرتضى(ره) در«الذريعه الى اصول الشريعه» در اين باره مى فرمايد: «قد و جدتُ بعض من افرد فى اصول الفقه كتاباً - و ان كان قد اصاب فى كثير من معانيه و اوضاعه و مبانيه - قد شرد من قانون اصول الفقه و اُسلوبها و تعدّاها كثيراً و تخطّأها، فتكلّم على: حدّ العلم و الظنّ و كيف يولّد النّظر العلم، و الفرق بين وجوب المسبب عن السبب و بين حصول الشئ عند غيره على مقتضى العاده و ما تختلف العاده و تتّفق، و الشروط التى يعلم بها كون خطابه تعالى دالاًّ على الاحكام و خطاب الرسول عليه السلام، و الفرق بين خطا بيهما بحيث يفترقان او يجتمعان، الى غير ذلك من الكلام الّذى هو محض صرف خالص للكلام فى اصول الدين دون اصول الفقه».
(41) سيد مرتضى در عبارات فوق به صراحت فرموده است: بعضى از كسانى كه در زمينه‏ى اصول فقه كتاب مستقلى را تأليف كرده اند در بسيارى موارد از محدوده‏ى مباحث اصول فقه خارج شده، به بحث هايى پرداخته اند كه مباحث خالص و صرفِ اصول دين است، نه اصول فقه.استقلال اصول فقه از فقه و اصول عقايد و ساير علوم دينى وقتى حاصل مى شود كه عناصر مشترك استنباط بيش از پيش وضوح پيدا مى كند و موجب تمييز و شناخت طبيعت بحث اصولى از طبيعت بحث هاى فقهى و اصول عقايدى مى شود.با وجود استقلال كامل و جدايى علم اصول فقه از علم عقايد، باز هم در بين بعضى از متأخرين بين اصول فقه و اصول دين خلط مى شود.
به عنوان نمونه در استدلال بر عدم حجيّت خبر واحدى كه محفوف به قرينه‏ى قطعيه نباشد، گفته شده است: «اخبار آحاد روايات ظنيه اى هستند كه علم به صدق آنها نداريم، در حالى‏كه ادله‏ى اصول بايد قطعى باشند».
اين استدلال خلط بين اصول فقه و اصول دين است، زيرا در اصول دين بايد قطع و يقين پيدا كرد(42) امّا در اصول فقه آنچه كه لازم است تمسك به ادله اى است كه حجيتِ آنها به شكل قطعى و يقينى ثابت شده، هر چند خودِ اين ادله فى حد نفسه مفيد علم نباشند.علم اصول، نيازى تاريخى شهيد آية الله سيد محمد باقر صدر مى‏فرمايد(43): نياز به علم اصول يك نياز تاريخى است، يعنى هر اندازه كه از زمان صدور روايات دورتر شده ايم نياز به علم اصول بيش‏تر شده است.
وى تعبير جالبى در اين باره دارند : «أنّ علم‏الاصول لم يوجد بوصفه لوناً من الوان الترف الفكرى(44) و انّما وجد تعبيراً عن حاجة ملحه شديده لعملية الاستنباط»؛ علم اصول به عنوان يك بازى فكرى پديد نيامد، بلكه پيدايش علم اصول در پاسخ به نياز و حاجت شديد عمليات استنباط به عناصر مشترك بود.نياز عمليات استنباط به عناصر مشترك يك نياز تاريخى است و با دور شدن از عصر نصوص روز به روز شديدتر و بيش‏تر مى شود.براى وضوح بيش‏تر اين مطلب، شما فرض كنيد در زمان نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله زندگى مى كنيد و احكام را مستقيماً از زبان ايشان مى شنويد.
در اين صورت، آيا نياز به مراجعه به عناصر مشترك اصولى مانند حجيت خبر و تعيين ظهور عرفى الفاظ و بحث از حجيّت آن داريد؟! در حالى‏كه معناى كلام صادر از نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله را به خاطر وجود در فضاى لغوى آن زمان و اطلاع بر تمام قرائن حاليه و مقاليه، به وضوح و روشنى ادراك مى كنيد؟! آيا نياز به تفكر و وضع قواعدى براى تفسير كلام مجمل نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله داريد، در حالى‏كه مى توانيد مستقيماً از حضرت سؤال كنيد و توضيح بخواهيد؟! هر قدر انسان به عصر تشريع و صدور روايات نزديك تر باشد نيازش به فكر كردن در باره‏ى قواعد عامه و عناصر مشترك كم‏تر است و بر عكس، هر اندازه كه از عصر نصوص دورتر مى شود و ناچار از رجوع به تاريخ و راويان حديث مى شود با سؤالاتى مواجه مى شود كه او را به تفكر در باره‏ى قواعد عامه و عناصر مشترك وادار مى كند، مانند: آيا اين روايات حقيقتاً از معصوم‏عليه السلام صادر شده است يا اينكه راوى دروغ مى گويد؟ آيا راوى در نقل روايت اشتباه نكرده است؟ مراد معصوم‏عليه السلام از اين متن همان معنايى است كه من امروز از متن مى فهمم يا اينكه قرائن و شواهدى در كار بوده است كه من از آن بى‏اطلاعم و متن معناى ديگرى دارد؟(45) با روايات متعارض چه كنم؟ با روايات مهمل و مجمل چه كنم؟ و سئوالات بسيار ديگر كه انسان را محتاج به بحث از عناصر مشترك همچون حجيت خبر، حجيت ظهور عرفى، قواعد تعارض و غيره مى كند.(46) بنابراين، حاجت به علم اصول يك حاجت تاريخى است كه مرور زمان و دور شدن از عصر نصوص آن را بيش‏تر مى‏كند.
به همين علت، به اعتقاد شهيد صدر طبيعى است كه علم اصول در بين اهل سنّت زودتر از شيعيان بروز و ظهور پيدا كند(47)، زيرا زمان فقدان نص براى اهل سنّت با وفات نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله (11ه..ق..) آغاز مى شود و از اين زمان به بعد اهل سنّت از عصر نص دور مى شوند امّا زمان فقدان نص براى شيعه پس از شهادت امام حسن عسگرى‏عليه السلام(260 ه..ق..) و غيبت امام زمان‏عليه السلام آغاز مى شود.
به همين جهت اهل سنّت از اواخر قرن دوم هجرى توسط ابن ادريس شافعى(متوفا: 182 ه..ق..)و محمد بن حسن شيبانى(متوفا: 189ه..ق..) شروع به تصنيف كتب اصولى كردند، در حالى‏كه تصنيف علم اصول در شيعه به شكل وسيع و مشتمل بر ابحاث مختلف اصولى، از اوائل قرن چهارم هجرى آغاز شد، هر چند قبل از آن به شكل مختصر و در موضوعات خاصى، رسائلى از سوى اصحاب ائمه‏عليهم السلام تأليف شده بود.
ترويج و القاى تفكر اصولى از سوى ائمه‏عليهم السلام هر چند فرمايش شهيد صدر مبنى بر اينكه مرور زمان و دور شدن از عصر نصوص علت پيدايش علم اصول مى باشد، فى الجمله صحيح است؛ لكن بايد توجه داشت كه مرور زمان و دور شدن از عصر نصوص تنها عامل پيدايش علم اصول نيست، زيرا پيدايش علم اصول در شيعه ناشى از يك علّت اساسى ديگرى نيز مى باشد و آن عبارت است از: ترويج و القاى تفكر اصولى در بين شيعيان از سوى ائمه‏عليهم السلام.
به همين جهت است كه اولين تأليفات اصولى هر چند در زمينه‏ى يك يا چند بحث خاص، ابتدا از سوى شيعيان صورت مى گيرد، مانند رساله‏ى مباحث الفاظ، تأليف هشام بن حكم(متوفا: 179ه..ق..) و اختلاف الحديث، تأليف يونس بن عبدالرحمان (متوفا: 208ه..ق..).
از سوى ديگر، معلوم نيست تأليفات شافعى و شيبانى از اهل سنّت نيز وسيع و به شكل يك دوره‏ى كامل ابحاث اصولى بوده باشد و به فرض هم كه چنين باشد، اگر علت پيدايش اصول در بين شيعه تنها عامل زمانى داشت مى بايست همان‏گونه كه تصنيف وسيع اصولى در بين اهل سنّت حدود 150 سال بعد از عصر فقدان نص در نزد آنان پيدا شد، در بين شيعه هم همين زمان را بگذارند و در نيمه‏هاى قرن پنجم پيدا شود، در حالى‏كه بلافاصله بعد از عصر غيبت، تأليف اين‏گونه كتب آغاز مى شود.
پس تنها عامل زمانى مطرح نيست، بلكه عامل ترويج فكر اصولى از سوى ائمه‏عليهم السلام هم در كار است.ائمه‏عليهم السلام به ويژه امام باقر و امام صادق‏عليهما السلام كه فرصت و مجالى براى تدريس و تعليم پيدا كرده بودند، به اصحاب خود شيوه هاى به دست آوردن احكام و قواعد كلى و عناصر مشترك را تعليم مى دادند.
عبدالاعلى مى گويد: به امام صادق‏عليه السلام عرض كردم: ناخن پايم شكسته است.
به همين جهت بر روى انگشت پايم پارچه اى بسته ام.
چگونه وضو بگيرم؟ امام صادق‏عليه السلام فرمود: «يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزّوجل قال الله تعالى: ما جعل عليكم فى الدين من حرج، امسح عليه»؛ حكم اين مسأله و مشابه آن از كتاب خدا دانسته مى شود خداوند در قرآن فرمود: «ما بر شما در امر دين حرج قرار نداده ايم، پس بر همان پارچه مسح كن(48).»
حضرت در مورد حكم وضوى جبيره، صحابى خود را ترغيب به استنباط حكم از قرآن مى فرمايد.
روشن است فهم چنين حكمى، كار آسانى نيست و نياز به تعمق و دقت دارد.
نيز زراره مى گويد: قلت لابى جعفرعليه السلام: من اين علمتَ انّ المسح ببعض الرأس و بعض الرجلين؟ فضحك فقال: يا زراره..
انّ المسح ببعض الرأس لمكان الباء ثم وصل الرجلين بالرأس كما وصل اليدين بالوجه(49)؛ به امام باقرعليه السلام عرض كردم: از كجا دانستى كه در مسح (وضو) بايد تنها قسمتى از سر و پا را مسح كرد (نه همه را) امام‏عليه السلام خنديد و فرمود: اين را از كتاب خدا قرآن فهميده‏ايم: «و امسحوا برؤسكم و ارجلكم».
تنها قسمتى از سر را بايد مسح كرد، چون در قرآن حرف باء آمده است »برؤسكم« و پا را نيز همين‏طور، بايد مسح كرد، چون ارجل به رأس عطف شده است.
امثال اين روايات زياد است.
مجموع اين روايات در كتبى جمع‏آورى شده است(50).
همچنين ملا محسن فيض كاشانى در الاصول الاصليه يك باب را به اين قواعد اختصاص داده است: »باب انهم عليهم السلام اعطونا اصولاً مطابقةً للعقل الصحيح و اذنوا لنا ان نفرّع عليها الصور الجزئيه و بذلك و سعوا علينا ابواب العلم و سهّلوا لنا طرق المعرفه بالاحكام و ذلك من فضل الله علينا ببركتهم‏عليه السلام«.
برخى از اين قواعد عبارتند از:
الف.قواعد اصولى: حجيّت خبر ثقه، قواعد تعارض و تعادل و تراجيح، جواز ارتكاب شبهه‏ى غير محصوره، استصحاب، برائت و ..
ب.قواعد فقهى: اصالة الحليّه، اصالة الطهاره، قاعده‏ى فراغ، قاعده‏ى ان كل ذى عمل مؤتمن فى عمله ما لم يظهر خلافه، قاعده‏ى نفى ضرر و...
همچنين شاگردان بر جسته‏ى خود را امر مى كردند تا در مسجد بنشينند و فتوا بدهند و از سوى ديگر، مردم را به آنها ارجاع مى دادند.
(51) ترويج و القاى تفكر اصولى از سوى ائمه‏عليهم السلام به چند منظور بود:
1 .ائمه‏عليهم السلام از آينده با خبر بودند و مى دانستند كه زمان غيبت و عدم دسترسى شيعيان به ائمه‏عليهم السلام فراخواهد رسيد.
لذا براى اينكه شيعيان در عصر غيبت بتوانند وظايف و احكام شرعى خودرا از سوى مصادر و منابع استخراج كنند مى بايست زمينه‏ى اين كار در آنها ايجاد مى شد.
به همين جهت ائمه‏عليهم السلام شروع به پرورش تفكر فقهى و اصولى و القاى قواعد كلى و عناصر مشترك نمودند.
لذا وقتى يكى از اصحاب سؤالى را از امام صادق‏عليه السلام مى پرسد، مى فرمايد: «عليك بهذا الجالس»، و به زراره اشاره مى فرمايد(52)، چون حضرت مى خواهد مردم به علما مراجعه كنند و از طرف ديگر، قهراً يك عدّه به دنبال تحصيل علم بروند.
تا جايى‏كه فرموده: «اگر به جوانى از جوانان شيعه كه آشناى به مسائلش نيست برخورد كنم او را با شلاق خواهم زد».
(53) زمينه اى را كه امام صادق‏عليه السلام ايجاد كرد، بعدها سبب پيدايش حوزه‏ى وسيع علمى شيعى شد، كه تا امروز ادامه دارد.
2 .تفكّر اهل سنّت و فقه آنان در آن عصر بر جامعه غلبه داشت و اگر شيعيان مى خواستند در آن جوّ در مورد احكام به تعبد محض اكتفا كنند، نمى توانستند در مقابل آراى آنان استدلال كنند.
ائمه‏عليهم السلام با تعليم روش اجتهاد و القاى قواعد اصولى، فقه شيعه را در مقابل فرهنگ حاكم اهل سنّت مصون كردند.
امور زير را نيز مى توان از اهداف ائمه‏عليهم السلام در القاى تفكر اصولى دانست:(54)
3 .بُعد مكانى بين ائمه‏عليهم السلام و شيعيانى كه از آن بزرگواران دور بودند مانند مردم عراق، قم، رى، خراسان و..
اين مردم نمى توانستند براى هر مسأله اى به مدينة النبى سفر كنند، لذا ائمه‏عليه السلام آنها را به شاگردان خود ارجاع مى دادند و شاگردان خود را با قواعد كلى و اصولى آشنا و تربيت مى كردند، تا بتوانند پاسخگوى مسائل آنان باشند.
4 .در زمانى كه كذب بر رسول خدا و جعل احاديث رايج شده بود به ويژه در عصر اموى و عباسى، ائمه‏عليهم السلام به منظور پاك سازى و حفاظت سنّت از كذب و افتراء، به القاى قواعد كلى همچون عرضه‏ى روايات بر قرآن كريم، و قواعد تعارض و تعادل و تراجيح پرداختند.
5 .شرايط سخت سياسى و خفقان و گماشتن جاسوس در اطراف ائمه‏عليهم السلام و اصحاب و شاگردان؛ و رسمى كردن مذاهب سنّى موجب شد تا ائمه‏عليهم السلام گاه تقيه كنند.
ائمه در اين دوران با القاى قواعد عامه به شيعيان، خبر موافق تقيه را از غير آن شناساندند.
دليل غناى اصول فقه شيعه القاى قواعد اصولى از سوى ائمه‏عليهم السلام به عنوان يكى از عوامل مهم پيدايش اصول فقه موجب شده است تا اصول فقه شيعى از غناى عجيبى برخوردار باشد.
اگر تنها نكته‏ى فقدان نص عامل پيدايش اصول در بين شيعيان بود مى بايست اهل سنّت اصولى غنى تر و يا لااقل مساوى با شيعه داشته باشند، زيرا آنان زودتر با فقدان نص مواجه شدند، در حالى كه رشد و غناى اصول فقه شيعى با اصول فقه سنّى اصلاً قابل مقايسه نيست و اهل سنّت تقريباً از زمان غزالى و كتاب المستصفى كه او نگاشته است، كتاب مهمى در علم اصول ندارند.
دليل اين تفاوت اين است كه علم اصول در شيعه توسط ائمه‏عليهم السلام پايه‏گذارى شده است.
دليل اساسى غناى فقه شيعه نيز همين است.
به عنوان مثال اصل فكر اصول عمليه (اينكه وراى حكم واقعى يك حكم ظاهرى داريم) را ائمه‏عليهم السلام ايجاد كرده اند.
(55) لذا فقيه شيعى هرگاه حكم مسأله اى را از مصادر و منابع استنباط نيافت به دنبال وظيفه‏ى عملى و حكم ظاهرى خواهد رفت، در حالى‏كه در بين اهل سنّت اصلاً چنين فكرى پيدا نشده است.
اهل تسنن هميشه به دنبال حكم واقعى بوده اند و حتى بعد از مواجه شدن با اين فكر در اصول شيعه، باز هم نتوانستند آن را درك كنند.
شبهه‏ى معروف كعبى - از علماى معتزلى - در مورد جمع بين حكم ظاهرى و واقعى، شبهه اى است كه براى علماى سنّى مطرح شد و نتوانستند جواب آن را بيابند، در حالى‏كه بعد از القاى فكر اصول عمليه، بحث حكم ظاهرى و واقعى و چگونگى جمع بين اين دو حكم در شيعه مورد بحث و تنقيح قرار گرفته است.(56)




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.