نویسنده: دکتر رضا منصوری
«ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ»
اِلی کارتان، ریاضیدان مشهور فرانسوی، سه شاگرد داشت: چِرن، لیشنروویتس، و هشترودی. لیشنروویتس گفته است که هشترودی از او و چِرن باهوشتر بوده است. چِرن و لشیشنروویتس هر دو محققان مشهوری شدند؛ اولی در ریاضیات، و دومی در ریاضی فیزیک و نسبیت. اما هشترودی شخصیت دیگری شد! وی اگرچه در ابتدا تحقیقات ارزندهای کرده بود، بعدها نه تنها در سطح بین المللی نتوانست محقق قابلی بشود، بلکه در پیشرفت ریاضیات در ایران هم نقش عمدهای ایفا نکرد. نه تحولی در آموزش ایجاد کرد، نه نهادی بنا نهاد، نه مکتبی تأسیس کرد. البته درس میداد و شاگردانی داشت، ولی شهرت او از این بابت نبود. او را نابغهی کشورش میپنداشتند. به اصطلاح اینشتینِ ایران بود. اینشتین رسانهها بود. غول علومِ ایرانش کرده بودند. فضلا در وصفش میگفتند معادلان اینشتین را توانسته است در ظرف دو هفته بفهمد. مرد مصاحبه بود، مرد سخنرانی، در تمام زمینههای علوم بشری- از آسمان و زمین تا هوشمندان برون زمینی!- نفس گرمی داشت. شنوندگان را مشغول میکرد. باب طبع رسانههای همگانی بود. قهرمان بود. برای جامعه همان بود که سوپرمن برای نوجوانان. افسانه بود، و به همان اندازه دور از واقعیاتِ جدی علوم. درست در دورانی که جامعهی ما لازم داشت جدی بودن را در علوم دریابد، رسانههای همگانی بندبازی خلق کردند که مانند سوپرمن به راحتی از شاخهی عرفان و ادب به شاخهی ریاضیات میپرید و از آنجا به اخترشناسی و کیهان شناسی، و هیچ خسته نمیشد. نقشی که او ایفا میکرد، یا در واقع نقشی که رسانهها به عهدهاش گذاشته بودند، برای جامعهی ما بسیار مخرب بود، و چه بسا عقب ماندگی علوم در ایران خود تا حدی ناشی از پدیدهی هشترودی باشد. جامعهی ما با انتقالِ یافتهها، چه رسد به بافتهها، «با علم» نمیشود. باید روش تفکر و طرز کار علوم را به آن آموخت. و چه روشی برای این کار بهتر است از سرمشق خوب. ولی هشترودی نمیتوانست سرمشق خوبی باشد. با ساده انگاری و بلندپروازی و آسانگیری نمیتوان باب علم را در کشور گشود، او کمکی هم به همگانی کردن علوم در ایران نکرد. آنچه از طریق رسانههای همگانی به مردم تحویل داد نوعی شعبدهی علمی بود نه حقیقت علم. از او غولی مطلوب مردم ساخته شد، نه مطلوب عالمان و خادمان علم. او به این تصور غلط مردم که دانشمند باید فاضل و علامه باشد، همه چیز دان باشد، با رفتار و کردار خود دامن زد. در دورانی که لازم بود مردم ما بیاموزند که علوم جدید علامه پذیر نیستند، و دانشمند در جهان کنونی کسی نیست که همه چیز را بداند بلکه فقط چیزهایی را بسیار خوب میداند، و در آنچه ادعا میکند جدی است و در آنچه نمیداند بی ادعا، در چنین دورانی مردم نقیض این نظر را در گفتار و کردار مردی که در نظر ایشان عالمترین دانشمند زمان بود، میدیدند.
جامعهی فیزیک ایران همواره خرسند بود از اینکه چنین شخصیتی نداشته است، و در حوزهی کار خود «هشترودیگری» را باب نکرده است؛ پیشگامان جدی و راهگشا داشته است ولی همه چیز دانِ ولنگار نداشته است. رسانههای همگانی نیز این را پذیرفته بودند. جامعهی فیزیکدانان ایران از حسابی همواره به عنوان بنیان گذار فیزیک ایران و خادم علوم ایران یاد میکرد. زمانی هم که قرار گذاشت بزرگداشت وی را در شرایط سختی برگزار کند، همه گونه تهدیدها را، تا حد تهدید به بر هم زدن کنفرانس فیزیک و مراسم بزرگداشت پذیرفت، ولی دست از قدردانی از یک خادم علوم ایران برنداشت. اما ظاهراً با این بزرگداشت رسانهها پی بردند که طعمه خوبی به چنگشان افتاده است، شاید هم سوء نیت نداشتند و گمان میکردند که برای تبلیغ علم راهی جز قهرمان سازی نیست. قهرمان جدید ساخته شده بود. و از آن بدتر، راه برای ساختن قهرمانان جدیدتر باز شده بود. دوباره همان ولنگاریها، همان ساده سازیها، همان کمال گراییها، همان خیالبافیها و شخصیت پردازیها. انگار اگر در این ویرانه کسی آجری روی آجر بگذارد اهمیت ندارد، دست مریزاد ندارد، باید حتماً گفت قلهی توچال را روی دماوند گذاشته است تا مردم اهمیت زحمات او را دریابند.
آخر چرا واقعیات را نگوییم، و برای آن ارزش قایل نشویم. جامعهی ما نیازمند پیشرفت است، و پیشرفت با ساده انگاری حاصل نمیشود. کوشش و جدیت فراوان میطلبد. کوچکترین کوشش را به خاطر همان کوچکیاش باید ارج نهاد، که البته هیچ کوششی کوچک نیست؛ همان گونه که استاد حسابی الگوی کوشش در آزمایشگاه بود. حسابی برای جامعهی فیزیک ایران بسیار محترمتر از آن است که با عبدالسلام مقایسه شود، مقایسهای که در هر صورت، چه به لحاظ کمیت و چه به لحاظ کیفیت تحقیقاتِ این دو، قیاس مع الفارق است. حسابی برای ما بسیار باارزشتر از آن است که دلمان بخواهد جایزهی نوبل بگیرد، یا نگیرد؛ جایزهای که هیچ گاه نامزد آن نیز نبوده است. حسابی حسابی است. نه بیشتر و نه کمتر. چرا قدر و منزلت او را نشناسیم؟ چرا میزان نگه نداریم؟ قطعاً خود استاد حسابی هم از غلوی که در این اواخر در رسانههای همگانی در مورد شخصیت ایشان میشود ناراحتاند. ارفعی و درفشه و منصوری برندگان جایزهی عبدالسلام برای ایراناند نه برای تمام جهان سوم. چرا بی جهت اغراق کنیم. چه خجالتی دارد که اعلام کنیم این جایزهی عبدالسلام برای ایران است؟ چرا از کاه کوهی بسازیم؟ از چه عارمان میشود؟ جوانان بسیار با استعداد و زیرک ما که این طبلهای توخالی را میبینند، چگونه به حرف استادان خود گوش بدهند؟ به چه حسابی درست و مکتب را جدی بگیرند؟ به چشم خود میبینیم که نه تنها جوانان بلکه اهل علم و سیاستِ ما هم فریب این گونه ساده انگاریها را میخورند. گسترش سریع مقاطع تحصیلی عالی تنها یک ضرورت تاریخی اجتماعی نیست، بلکه تا حدی ناشی از این گونه تبلیغات و ساده انگاریهای ملانصرالدینی است. آخر جامعهی علمی ما چه گناهی کرده است که باید این گونه کفاره پس بدهد.
ای رسانههای عمومی شما را به قلم، به قلمی که خداوند به آن قسم میخورد، سوگند میدهیم حرمت علم را نگه دارید. از حسابی ما هشترودی دیگری نسازید.
منبع مقاله :
مجلهی فیزیک، 1369، شمارهی 4،