ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
قحطانی ها و عدنانی ها
تردیدی نیست که جزیره العرب از کهن ترین سرزمین هایی است که انسان اولیه بر آن ها گام نهاده است و در طول زمان و اعصار تمدن ها و شهرهایی تأسیس کرده است که تاریخ آن ها به نسل های قبل از مسیح می رسد.این جزیره از چهار جهت در میان کرانه های رود فرات و کناره ی صحرای حضرموت و دو ساحل دریای سرخ و خلیج فارس محصور شده است، و از بزرگ ترین صحراهای روی زمین است و به عنوان سرزمین اقوام سامی شناخته می شود و برخی می پندارند وطن و خاستگاه اصلی اعراب بوده است. با وجود آن که نمی توان این سخن را به طور قطع و یقین پذیرفت، اما برخی پژوهش های مربوط به اقوام سامی در مورد زبان آن ها و سایر کاوش های باستان شناسی، احتمال این نظریه را نشان می دهد. هم چنین می توان به آسانی تصور کرد کوچ و مهاجرت از جزیره چندان دور از ذهن نیست و حرکت به سمت سرزمین های حاصل خیزتر شمالی کاملاً محتمل و طبیعی می نماید حتی اگر تاریخ در مورد این مهاجرت های آغازین هیچ سند روشنی ارایه نکرده باشد (1).
در نظریه ی دیگر، (آفریقایی) اعتقاد بر آن است که پیوند خویشاوندی و نژادی میان اقوام سامی و حامی وجود دارد و موطن اولیه اقوام سامی را افریقای شرقی می داند. این نظریه ی افریقایی از هر سو در معرض هجوم سؤال های متعددی قرار دارد که جوابی برای آن ها وجود ندارد.
هم چنین است نظریه ی عراقی که معتقد است بین النهرین (Mesopotamia) موطن اصلی اعراب است. این عقیده با سیر تطور تاریخی و اجتماعی در تقابل قرار دارد، زیرا در این صورت آن می بایست گروه ها و قبایلی از کرانه های حاصل خیز رودها در دوران شکوفایی کشاورزی به سمت روزگار ماقبل آن و به سوی دوران کوچ گری و صحرانشینی، رفته باشند. بر اساس آن چه ذکر شد، می توان گفت نظریه ای که سرزمین اعراب یعنی شبه جزیره را موطن اصلی اقوام سامی می داند، از سایر آراء و نظریه ها پذیرفتنی تر است (2).
جزیره العرب از همان آغاز به دو بخش تقسیم می شده است یا مطابق رسم و عادت آن را به دو بخش مهم شمالی و جنوبی تقسیم می کرده اند. این تقسیم بندی تنها به دلیل عامل جغرافیایی و وجود ربع الخالی که میان این دو بخش قرار گرفته، نبوده است بلکه مورخان عرب و سایر پژوهندگان برآنند که از همان آغاز دو قبیله ی اصلی در این سرزمین سکنی داشته اند که عموم اقوام عرب به یکی از آن دو منسوب هستند. این دو قوم اصلی، یکی قبایل قحطانی و شاخه ها و شعبه های آن هستند که در سرزمین یمن و اطراف آن بوده اند و دیگری اقوام عدنانی و شاخه ها و شعبه های آن هاست که در سرزمین حجاز و اطراف آن می زیستند. حتی صحرانشین امروزی وقتی [در مورد کسی یا گروهی] می گوید «ما لهم اصل» از کلام او چنین ادراک می شود که آنان به قحطان و یا عدنان وابسته نیستند و به عبارت دیگر آن ها عرب نیستند. (3) (4)
بنابراین اصطلاح قحطانی برای قبایلی به کار برده می شود که به قحطان منسوب هستند که بر طبق نظر تمام مورخان [قدیم] قحطان نام نیای اقوام ساکن در یمن است (5) و مطابق قول طبری اولین پادشاه یمن به حساب می آید (6). با این حال با آن که مورخان اقوام قحطانی را به قحطان منسوب می کنند و او را منشأ و پدر این اقوام می دانند، در نسب و نژاد خود قحطان اختلاف نظر وجود دارد. گروهی او را با سه واسطه یا سه حلقه به اسماعیل و سلسله ای که به او مربوط می شود، متصل می کنند و گروهی دیگر که نظریه ی آن ها معروف تر است او را به نوح منتسب می کنند و می گویند: قحطان پسر فالغ، پسر عابر، پسر شالخ، پسر ارفخشد، پسر نوح است (7). مطابق نظر بسیاری افراد، این نام ها عربی شده ی ساده ی «عهد قدیم» هستند (8). چنان که مسعودی می نویسد: «قحطان همان یقطن است که به صورت قحطان معرب شده است (9)».
از قحطان دو قبیله ی بزرگ منشعب شده است که تمام اقوام یمنی به آن دو منسوب شدند. این دو قبیله حمیر و کهلان هستند و چنان که مسعودی ذکر می کند، این هر دو در اصل نام های دو پسر سبأ ابن یشجب ابن یعرب بن قحطان بوده است (10). از آن چه گذشت این سلسله به صورت زیر نمودار می شود:
از دو شهر یا دو تمدن آخری، اخبار و اسناد بسیار اندکی در دست است و عمده ترین اخباری که به ما رسیده مربوط به مَعینه و سبایه و دولت حمیر است. از قرار معلوم، اقوام عرب به جز دولت حمیری، که به حمیر به عنوان فرزند و وارث سبأ منسوب است، دولت دیگری نمی شناسد. حتی گروهی از آن ها تاریخ عرب را تنها به سه دوره محدود کرده اند که نخستین دوره دولت های سبایی و حمیری ست که در اوایل قرن هشتم قبل از میلاد (تاریخی که به نظر آن ها تاریخ کهن ترین سنگ نبشته ی کشف شده ی یمنی ست) موجود بوده و تا اواخر قرن پنجم میلادی امتداد یافته است و سپس دوره ی دوم یا دوران جاهلی یا دوره ی نزدیک به اسلام و بعد از آن آغاز شده و دوران سوم از روزگار هجرت تا دوران کنونی را در بر می گیرد. (13)
به همان ترتیبی که شاخه های قبایل معروف به قحطانی از قحطان برگرفته شده اند، از عدنان نیز انشعاباتی پدید آمده است. هم چنین- مطابق قول ابن اسحاق- قبایلی از پسر اسماعیل بن ابراهیم (14) منشعب شدند که سرانجام به نسب پیامبر(ص)- که مطابق قول طبری- هیچ اختلافی در آن نیست (15)، منتهی گردید. بر این اساس در مورد عدنان، اگرچه پیوند آن با اسماعیل اختلاف است، هیچ تردیدی نیست که نسب پیامبر به او می رسد. مطابق آن چه در کتاب السیره آمده، می توان نسب رسول را به این ترتیب ذکر کرد: محمّد، عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبدمناف، قصی، کلاب، مره، کعب، لؤی، غالب، فهر، مالک، النضر، کنانه، خزیمه، مدرکه، الیاس، مضر، نزار، معد، عدنان (16).
ذکر حلقه های این سلسله از آن جهت است که از هر کدام از آن ها قبایلی منشعب شده است و تیره های اسماعیلی یا عدنانی یا معدی یا نزاری از قبایل مربوط به انشعاب دیگر یعنی قحطانی کاملاً متمایز شده اند و به همان ترتیبی که حمیر و کهلان- یا مطابق نظر اسمیت کهلان و قضاعه از طریق حمیر (17)- به سبأ منسوب است، ربیعه و مضر که مشهورترین قبایل اسماعیلی از آن دو منشعب شده است به نزار منسوبند. در نمودار زیر مهم ترین این قبایل، اشاره شده است:
اختلاف قبایل
از روایاتی که در مورد دو قبیله ی بزرگ قحطانی و عدنانی نقل شده، پژوهنده به راحتی به نتیجه ای عام و فراگیر می رسد و ملاحظه می کند که اهالی جنوب از نظام اجتماعی بسی مترقی تری نسبت به شمال برخوردار بوده اند. در یمن آثاری وجود دارد که به ساختمان کاخ ها و قلعه ها تعبیر می شود و بر این اساس، وجود تمدنی یک جا نشین تأیید می شود. در حالی که در میان همسایه های شمالی صحرانشینی سیطره دارد و فرهنگ کوچ و جابه جایی غلبه دارد و به همین دلیل آثاری شبیه به آن چه در جنوب مشاهده می شود که بر عظمت پیشرفت تمدن و شهرنشینی دلالت می کند، از اقوام شمالی بر جا نمانده است.در میان این دو قبیله یعنی عدنانی ها و قحطانی ها حتی تا روزگار پیامبر همواره نزاع و مخاصمه بوده است و چه بسا این برخوردها برخاسته از اصلی اساسی تر باشد که همانا برخورد مستمر میان بدوی گری و تمدن است (18). این مخاصمت و نزاع در درگیری های میان قبایل یمنی و نزاری قبل از اسلام در مفاخراتی که شعرای هر دو دسته با خود را با آن می ستودند، متجلی ست. به عنوان نمونه، در این بیت آمده است:
اذا افتخرت قحطان یوماً بسؤدد
أتی فخرنا اعلی علیها و أسودا (19)
(اگر قحطان زمانی به سیادت و برتری خود می نازید، اینک نازش و افتخار ما از او بالاتر و برتر است).
این برخوردها و دشمنی ها در میان طرف داران یمنی و قریشی نیز شایع بوده است و بعد از وفات پیامبر به بالاترین حد خود رسید و گویا تأثیری آشکار در دو قرن نخستین از تاریخ اسلام برجا گذاشته است. چنان که در مروج الذهب نقل شده است: «سفاح» شیفته ی بیان مفاخرات عرب و محادثه میان نزار و یمن و مذاکره در این باب بود (20)».
ظاهراً بسیاری از وجوه دینی و معتقدات و عادت ها و شیوه های زندگی میان دو گروه کاملاً متفاوت بوده است. تا آن حد که نام های شایع میان آن ها نیز کاملاً متفاوت بوده است. و شاید مشهورترین وجوه این اختلاف، تفاوت زبان آن ها باشد (21). چنان که در میان اهالی یمن زبانی رایج بود که به طور کلی با زبان عربی متفاوت بود و اعراب شمالی به ندرت آن را در می یافتند (اگرچه اصولاً به ندرت کسی یافت می شد که آن زبان را بفهمد).
اما شعرای یمنی به طور عمده کسانی بودند که چه در جاهلیت و چه در دوران اسلامی، قبایل یمنی در یمن را ترک کردند و در قلب جزیره و شمال حجاز و شام و عراق و سایر بلاد عرب مسکن گزیدند و به همین جهت از نظر عادات و معتقدات و زبان با سایر افراد متعلق به قبایل مضر و ربیعه اختلاف زیادی نداشتند. از این رو در کتاب های ادبی از این گروه جنوب و شعرای آن ها به همان گونه گفت و گو می شود که از سایر اعراب شمالی سخن می رود و آداب و مباحث و مآثر و اشعار عربی انحصاراً از این هر دو گروه با هم، تشکیل شده است (22). و این امر شگفتی نیست زیرا فرهنگ و ادب یک قوم با زبان همان قوم بیان می شود. به همین جهت ملاحظه می شود که هر پژوهنده ای که به ادبیات عرب یا شاخه ای از آن چه در قدیم و چه در دوران جدید پرداخته است، مطالبی از اعمال عرب های حجاز و توابع آن را ذکر کرده است، و اگرچه این مضامین با حکایت ها و احادیث دیگری آمیخته شده، در اساس و جوهره ی مضمون، مستقیم یا غیرمستقیم، با همین گروه پیوند می یابد.
ممکن است که در ضمن مباحث خود مطالبی را بیان کند که به طور مستقیم یا غیرمستقیم مربوط به اعراب جنوبی باشد(23).
پی نوشت ها :
1. Enc. Brit، ج2، ص 263.
2. ph.Hitti: History of Arabs، ص 10.
3. Ch.M.Doughty: Travels in Avabia Deserta، ج1، ص 282.
4. ساکنان جزیره العرب در طی مهاجرت های گوناگون در ادوار کهن به سزمین های بارور مجاور، هم چون عراق و شام و یمن سرازیر می شدند. گفته می شود نخستین موج از این کوچ کنندگان، اکدیان (یعنی بابلیان و آشوریان) بوده اند که در اواخر هزاره ی چهارم و اوایل هزاره ی سوم به عراق و سرزمین های سومری وارد شدند و مدتی زیر فرمان روایی سومریان به سر بردند تا در نیمه ی دوم هزاره ی سوم پیش از میلاد، دولت مستقل اکدیان را پدید آوردند که دولت بابل از میان آن ها پدید آمد. سپس در حدود 14 قرن پیش از میلاد گروه دیگری از همان موج اکدی قدرت را به دست گرفتند و دولت آشور را پدید آوردند که پس از تغییرات و تحولاتی، سرانجام در سال 538 پیش از میلاد، ایرانیان به رهبری کورش، سلطه ی آنان را برانداختند. موج دوم اقوام سامی، کنعانیان هستند که از اوایل هزاره ی دوم قبل از میلاد به شام و سواحل شرقی مدیترانه مهاجرت کردند و شهرهای صور و صیدا را بنا نهادند. یونانیان این گروه را مهاجرین فینیقی نامیدند. آرامیان سومین موج بزرگ سامی هستند که در فاصله ی مکانی بابل و خلیج فارس مسکن گزیدند و دولت آن ها کلده نامیده شد است. آخرین موج اقوام سامی، شاخه ی حبشی ست که از اواخر هزاره ی دوم قبل از میلاد به سمت جنوب و ساحل اقیانوس حرکت کردند. هم چنین عده ای از ساکنان تهامه ی یمن به مرتفعات حبشه رخنه کردند و بین آنان و اعراب جنوبی رشته جنگ هایی درگرفت که در سال 525 میلادی به سقوط یمن انجامید.
اعراب داخل شبه جزیره به دلیل موقعیت جغرافیایی به دو بخش عمده ی اعراب شمالی و جنوبی تقسیم شده اند. عربستان جنوبی شامل پنج کشور: معین، سبأ، قتبان، اوسانیه، حضرموت، بوده است. نخست دولت پایتخت دولت مقتدر خود قرار دادند. داستان سد مأرب و نیز داستان بلقیس ملکه ی سبا با سلیمان پیامبر، مشهور است. در سال 115 پیش از میلاد ملوک ریدان از ظفار بر سباییان و سایر حکام جنوبی تاختند و دولتی بنیاد گذاشتند که به دولت حمیر معروف شد. شرح رقابت های این دولت با دولت مسیحی شده ی حبشیان مفصل است. در هر حال آخرین پادشاه حمیری، ذونواس به یهودیت گرایید و مسیحیان نجران را مورد آزار قرار داد. به همین جهت نجاشی پادشاه حبشه با حمایت بیزانس در سال 525 بر قلمرو حمیریان تاخت و یمنی ها به یاری ایرانیان بر آن ها شوریدند و حکمرانی ایرانیان را پذیرفتند که تا سال 628 میلادی ایرانیان در آن جا حاکم بودند. در آن موقع باذان عامل ایرانی یمن اعلام مسلمانی نمود و تاریخ قدیم عرب جنوبی به پایان رسید.
اعراب شمالی عدنانی های ساکن حجاز و نجد هستند که برخلاف دولت های متمدن جنوبی و به دلیل شرایط طبیعی محیطی، زندگی بیابانی و بدوی پیشه کردند. در قرن سوم پیش از میلاد امارت «انباط» در شمال جزیره به دست اعراب شمالی برپا شد. در آثار یونانی پایتخت آن ها «پترا» نامیده شده و گویا ترجمه ی «سلع» مذکور در تورات است. هم چنین گفته می شود اعراب شمالی در قرون دوم و سوم میلادی، در تدمر در شمال بادیه الشام ظهور کردند و در رقابتی که میان روم و ایران وجود داشت، با حفظ بی طرفی دوام یافتند. تا آن که در سال 273 میلادی به روزگار زنوبیا (زباء) ملکه ی تدمر، رومیان بر تدمر تاختند و آن را ویران کردند. درباره ی زباء و پدر اذینه افسانه با واقعیت تاریخ درآمیخته و در خاطره ها مانده است. (شوقی ضیف، تاریخ ادبی عرب، العصر الجاهلی، ترجمه ی فارسی، ص 28-39).
5. السیره، ص 4.
6. تاریخ الطبری، ج1، ص 217.
7. همان، ج3، ص 2400.
8. Enc.of Islam، ج2، ص 629.
9. مروج الذهب، ج3، ص 143.
10. المسعودی، التنبیه، و الاشراف، ص 70.
11. Enc. Brit، ج2، ص 264.
12. زیدان العرب قبل از اسلام، ص 111.
13. R.A.Nicholson: A literary History of the Arabs-XXVI
14. السیره، ص 5-6.
15. همان، ص 3.
16. تاریخ الطبری، ج1، ص 1112.
17. H.Smith: Kinship and Marriage in Early Arabia.p.8.
18. هر نقطه از این نمودارها به یک حلقه در سلسله نسب اشاره دارد و معرف قبایلی ست (ضبه، تمیم، خزیمه، اسد، کنانه، قریش) که از قبایل منسوب به قیس عیلان متمایزند. مراجعه شود به Nicholson XIX.
19. ر.ک. Enc.of Islam، جلد دوم، ص 629.
20. مروج الذهب، ج2، ص 142.
21. همان، ج6، ص 136.
22. Enc.of Islam، ج2، ص 629.
23. مراحل نخستین شکل گیری زبان عربی ادبی نامعلوم است. نظریه های گوناگونی که در این مورد ابراز شده به دو گمان عمده ختم می شود: نخست آن که زبان عربی فصیح از ادغام چندین لهجه ی تازی فراهم آمده و به دلیل بهره مندی شاعران جاهلی از آن، گسترش یافته است. دوم آن که زبان عربی فصیح در واقع یکی از لهجه های عربی ست که از دیرباز وجود داشته ولی کم کم از میان رفته است که مهم ترین اثر برای ردیابی آن، قرآن کریم است. در هر حال به استناد اشعار جاهلی می توان گفت قبایل عرب شمالی روی یک زبان ادبی یا یک لهجه ی فُصحی که شاعران قبایل مختلف به آن شعر می سروده اند، توافق کرده بودند. بنابراین هر شاعری به هنگام سرودن شعر، از لهجه ی محلی خود درمی گذشت تا به زبان ادبی ارتقا یابد. دانشمندان عرب و نیز محققان روزگار گذشته، هم چون ابونصر فارابی، بر این اعتقادند که این لهجه ی فُصحی همان لهجه ی قریش بوده که قرآن به آن نازل شده است و اصلی ترین دلیلی که برای اثبات مدعای خود ذکر می کنند، آن است که اوان شکل گیری این زبان فصیح، قبیله ی قریش محبوب و مورد توجه عرب بوده است و به علت مرکزیت مادی و معنوی نفوذی گسترده کسب کرده بوده است. بنابراین می توان حدس زد که زبان آن ها نیز مورد توجه و استقبال سایر طوایف و قبیله ها واقع شده است، هرچند در رد این مدعا نیز دلایلی ارائه شده است. (برگرفته از تاریخ فرهنگ عربی، آذرتاش آذرنوش، تاریخ ادبی عرب، شوقی ضیف، تاریخ نگارش های عربی، فؤاد سزگین).
24. مراجعه شود به «الادب الجاهلی» نوشته ی دکتر طه حسین، ص 84-87.