چگونه دربان دل باشيم؟
نويسنده:جواد محدثي
منبع:مجله پرسمان
منبع:مجله پرسمان
دنياى شگفت و تو در توى دل، شناختنى است. از بركت همين شناخت، مىتوان آن را در مسير درست، هدايت كرد. گرچه دل، هادى ماست، اما ما هم مىتوانيم هادى دل شويم. دل ما را به اين سمت و سو مىكشاند، ما هم مىتوانيم آن را در بستر كششهاى مطلوب و حق قرار دهيم. آن را به عنوان يك «ظرف» بشناسيم كه محتواى آن، با تصميم و اراده و انتخاب ما تأمين و پُر مىشود.
در روايات ما، از دل به عنوان پيشوا و هادى ياد شده است. امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«ان منزله القلب من الجسد، بمنزلة الامام من الناس»1
جايگاه دل از تن، همچون جايگاه و موقعيت امام از مردم است.
يعنى، اعضا و اندام انسان از مركزيت دل فرمان مىبرند و قلب، فرمانده بدن است (البته قلب در اينجا، مركز ادراك و تصميمگيرى است، نه تلمبهخانه خون بدن).
دل، گاهى يقين دارد، گاهى شك. گاهى جاى محبت است، گاهى جاى كينه و نفرت.
گاهى حالت ايمان و قبول دارد، گاهى در موضع انكار و نفى و ناباورى است. گاهى از حالت اطمينان و عزم و ثبات برخوردار است، گاهى وضعيت متزلزل، بىثبات و در حال تغيير دارد.
اين حالتها در نحوه اقدام و عمل و تصميم و رفتار صاحب دل اثر مىگذارد.
پس بجاست كه به امور و حالات و شرايط و اوصاف اين دل برسيم و از آن غافل نباشيم.
اگر پيشوايى دل، سبب شود كه اعضا و جوارح، در مسير شيطانى به كار افتد، اين مىرساند كه پايگاه ابليس شده و خود او كه فرمان مىدهد، از شيطان فرمان مىبرد.
اينجاست كه بايد دل را مورد نظارت قرار داد و به شاگردى به حضور عقل و دين فرستاد و راه ورود فرشتگان را به اين خانه باز كرد و نوچههاى شيطان را از آن بيرون كرد و مواظب حالات دل بود، به تعبير ديگر كار «دربانى دل» را به عقل و دين سپرد، تا از ورود نامحرم و بيگانه و دزد و غارتگر به آن جلوگيرى كنند.
دل نيز گاهى مىميرد. دلهاى مردگان، از آثار حيات كه شور و سوز و احساس و حركت است، بىبهره مىشوند. اينجاست كه بايد دمى مسيحايى آن را زنده كند. گاهى هم دل تاريك مىشود، و بايد چراغى در آن افروخت. ولى چگونه؟ راه درمان بيمارى دل يا حيات بخشى به دلهاى فسرده و مرده چيست؟
و تيره دلى چگونه زدوده مىشود؟
توصيه حضرت امير(علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى(علیه السلام) چنين است:
«احى قلبك بالموعظة... و نوّره بالحكمة»2
دلت را با «موعظه» زنده كن و آن را با «حكمت» روشنى بخش.
اين كه بعضىها از هر پندى گريزانند و سخنان موعظهآميز را بر نمىتابند، بادست خود راه خير و بيدراى و روشنايى را به روى خويش مىبندند. دل، نيازمند موعظه است، و گرنه زنگار غفلت آن را مىگيرد، يا واعظ درونى، يا بيرونى. و البته واعظ درونى مؤثرتر است و به تعبير روايات، اگر كسى از درون خود واعظ و پند دهندهاى نداشته باشد، مواعظ ديگران چندان بر او كارساز نيست.
دل را بايد با «پندپذيرى» نرم كرد و با «موعظه» شيار زد، تا «بذر حكمت» در آن افشانده شود و برويد.
دلهاى سنگى و «قلوب قاسيه»، نه نور حكمتى را به درون نفوذ مىدهد، نه چشمه بيدارى از آنها مىجوشد.
قرآن كريم، از «قساوت دل» به عنوان يك بيمارى ياد مىكند و چنين دلهايى را سختتر از صخره و سنگ مىداند، با اين تفاوت كه گاهى از دل سنگ، چشمه مىجوشد و صخرهها مىشكافند و نهرها جارى مىگردد، ولى چنين دلهايى از اين سنگها هم بىخاصيتترند.3
از چه از شور و شررها خالى است؟
ديده و اين همه خشك؟
نَفَس و اين همه سرد؟
تو اين سنگدلى؟
من و اين بىدردى؟...4
اين بيمارى را بايد درمان كرد، ولى چگونه؟ چه چيزى دل را سخت مىكند؟ و عامل نرمش و خشوع آن چيست؟
در بيان حضرت على(علیه السلام)، رابطهاى ميان «اشك چشم» و «قساوت دل» و «فزونى گناه» ترسيم شده است، و چه زيبا!
مىفرمايد:
ما جفّت الدّموع الا لقسوة القلوب، و ما قست القلوب الا للكثرة الذنوب»5
اشكها خشك نمىشود، مگر به خاطر قساوت دل، و دلهاى قساوت نمىيابد مگر به خاطر گناهان بسيار!
كنترل دل همين جاها به درد مىخورد. وقتى قلب، لانه «نفس اماره» و آلت دست آن شد، نفس اين دلِ پيشوا را پيرو خود مىسازد و مسيرى را كه پيش پاى آن مىگذارد، جز به «ناكجا آباد»، منتهى نمىشود.
عصيان و گناه، پرتگاه دل ماست
مسدود به روى عقل، راه دل ماست
خشكيدن اشك گرم، از چشمه چشم
گوياى سقوط پايگاه دل ماست6
اينكه حضرت على(علیه السلام) مىفرمايد: دلها را با موعظه زنده كنيد، براى آن است كه دل زنده و بيدار، اسير سپاه ابليس و جنود شيطان نمىشود. دلهاى مرده و تيره و بيمار، با شيطان همكارى مىكنند و نقش «عامل نفوذى» براى او برعهده مىگيرند، آنگاه پىدرپى بايد شاهد تلفات و ضايعات باشيم.
دلها اگر از «موعظه»، آدم مىشد
شايد تلفات معصيت كم مىشد
از اين همه كشتههاى درگيرى نفس
اى كاش گزارشى فراهم مىشد7
حال، اگر بخواهيم دربان دل شويم و از حالات آن مراقبت كنيم، مراقبتى هم از «ديده» بايد داشته باشيم، چرا كه چشم به هر چه بيفتد، دل هم همان را هوس مىكند و مىطلبد. به قول باباطاهر عريان:
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هر آنچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم برديده، تا دل گردد آزاد
ولى... نيازى به خنجر فولادين براى كور كردن چشم نيست، مهم آن است كه نگاهت در اختيار تو باشد، تو هم در اختيار دين. توصيه هاتف اصفهانى اين است كه:
چشم دل باز كن كه جان بينى
آنچه ناديدنى است، آن بينى
پس ، دو چشم در سر داريم و دو چشم در دل. نبايد آن را گشود و اين را بست. چه زيباست كلام حضرت رسول(صلی الله علیه واله)) درباره انسانهاى چهارچشمى! مىفرمايد:
«ما من عبد الا و فى وجهه عينان يبصر بهما امر الدنيا، و عينان فى قلبه يبصر بهما امر الاخرة، فاذا اراد الله بعبد خيراً فتح عينيه اللتين فى قلبه فابصر بهما ما وعده بالغيب..»9
هيچ بندهاى نيست مگر آنكه دو چشم در سردارد كه با آنها كار دنيا را مىبيند و دو چشم در دلش دارد كه با آنها كار آخرت را مىبيند. پس هر گاه خداوند نسبت به بندهاى اراده خير و نيكى كند، آن دو چشم دل را در او مىگشايد، تا با آ نها آنچه را كه خدا براساس غيب وعده داده است ببيند.
و شگفتا از آنان كه نابينايند و خود را بينا مىپندارند، چرا كه چشم درون چيزى از حكمتها و حقايق نديده تا لذت آن را دريابد. به قول مولانا:
چشم باز و گوش باز و اين عمى
در شگفت از چشمبندى خدا
اگر قلب، قلب سالمى باشد، «چشم دل» هم خوب مىبيند.
و اگر دل، نمرده باشد، «چشمه پند» از آن مىجوشد.
و اگر قساوت قلب، كه ثمره گناهان بسيار است، انسان را به بيمارى قلبى مبتلا نساخته باشد، دل مىتواند آينهاى باشد كه حكمت برآن بتابد و حقيقت از آن بتراود.
دربان دل خويش باشيم، تا به پايگاه شيطان تبديل نشود.
سوتيتر:
دل، گاهى يقين دارد، گاهى شك. گاهى جاى محبت است، گاهى جاى كينه و نفرت.
گاهى حالت ايمان و قبول دارد، گاهى در موضع انكار و نفى و ناباورى است. گاهى از حالت اطمينان و عزم و ثبات برخوردار است، گاهى وضعيت متزلزل، بىثبات و در حال تغيير دارد.
دلهاى مرده و تيره و بيمار، با شيطان همكارى مىكنند و نقش «عامل نفوذى» براى او برعهده مىگيرند، آنگاه پىدرپى بايد شاهد تلفات و ضايعات باشيم.
قلب پيشوا، قلب پيرو
كسى به پيشوايى مىرسد كه پيروى هم كرده باشد.در روايات ما، از دل به عنوان پيشوا و هادى ياد شده است. امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«ان منزله القلب من الجسد، بمنزلة الامام من الناس»1
جايگاه دل از تن، همچون جايگاه و موقعيت امام از مردم است.
يعنى، اعضا و اندام انسان از مركزيت دل فرمان مىبرند و قلب، فرمانده بدن است (البته قلب در اينجا، مركز ادراك و تصميمگيرى است، نه تلمبهخانه خون بدن).
دل، گاهى يقين دارد، گاهى شك. گاهى جاى محبت است، گاهى جاى كينه و نفرت.
گاهى حالت ايمان و قبول دارد، گاهى در موضع انكار و نفى و ناباورى است. گاهى از حالت اطمينان و عزم و ثبات برخوردار است، گاهى وضعيت متزلزل، بىثبات و در حال تغيير دارد.
اين حالتها در نحوه اقدام و عمل و تصميم و رفتار صاحب دل اثر مىگذارد.
پس بجاست كه به امور و حالات و شرايط و اوصاف اين دل برسيم و از آن غافل نباشيم.
اگر پيشوايى دل، سبب شود كه اعضا و جوارح، در مسير شيطانى به كار افتد، اين مىرساند كه پايگاه ابليس شده و خود او كه فرمان مىدهد، از شيطان فرمان مىبرد.
اينجاست كه بايد دل را مورد نظارت قرار داد و به شاگردى به حضور عقل و دين فرستاد و راه ورود فرشتگان را به اين خانه باز كرد و نوچههاى شيطان را از آن بيرون كرد و مواظب حالات دل بود، به تعبير ديگر كار «دربانى دل» را به عقل و دين سپرد، تا از ورود نامحرم و بيگانه و دزد و غارتگر به آن جلوگيرى كنند.
دلهاى بيمار و مرده
دل نيز مانند بدن بيمار مىشود، اما بيمارى آن گاهى پنهان و نامحسوس است و «بيمار دل» چون خود را بيمار حس نمىكند، به فكر درمان هم نمىافتد.دل نيز گاهى مىميرد. دلهاى مردگان، از آثار حيات كه شور و سوز و احساس و حركت است، بىبهره مىشوند. اينجاست كه بايد دمى مسيحايى آن را زنده كند. گاهى هم دل تاريك مىشود، و بايد چراغى در آن افروخت. ولى چگونه؟ راه درمان بيمارى دل يا حيات بخشى به دلهاى فسرده و مرده چيست؟
و تيره دلى چگونه زدوده مىشود؟
توصيه حضرت امير(علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى(علیه السلام) چنين است:
«احى قلبك بالموعظة... و نوّره بالحكمة»2
دلت را با «موعظه» زنده كن و آن را با «حكمت» روشنى بخش.
اين كه بعضىها از هر پندى گريزانند و سخنان موعظهآميز را بر نمىتابند، بادست خود راه خير و بيدراى و روشنايى را به روى خويش مىبندند. دل، نيازمند موعظه است، و گرنه زنگار غفلت آن را مىگيرد، يا واعظ درونى، يا بيرونى. و البته واعظ درونى مؤثرتر است و به تعبير روايات، اگر كسى از درون خود واعظ و پند دهندهاى نداشته باشد، مواعظ ديگران چندان بر او كارساز نيست.
دل را بايد با «پندپذيرى» نرم كرد و با «موعظه» شيار زد، تا «بذر حكمت» در آن افشانده شود و برويد.
دلهاى سنگى و «قلوب قاسيه»، نه نور حكمتى را به درون نفوذ مىدهد، نه چشمه بيدارى از آنها مىجوشد.
قرآن كريم، از «قساوت دل» به عنوان يك بيمارى ياد مىكند و چنين دلهايى را سختتر از صخره و سنگ مىداند، با اين تفاوت كه گاهى از دل سنگ، چشمه مىجوشد و صخرهها مىشكافند و نهرها جارى مىگردد، ولى چنين دلهايى از اين سنگها هم بىخاصيتترند.3
چرا چنين؟
سينه سنگى مااز چه از شور و شررها خالى است؟
ديده و اين همه خشك؟
نَفَس و اين همه سرد؟
تو اين سنگدلى؟
من و اين بىدردى؟...4
اين بيمارى را بايد درمان كرد، ولى چگونه؟ چه چيزى دل را سخت مىكند؟ و عامل نرمش و خشوع آن چيست؟
در بيان حضرت على(علیه السلام)، رابطهاى ميان «اشك چشم» و «قساوت دل» و «فزونى گناه» ترسيم شده است، و چه زيبا!
مىفرمايد:
ما جفّت الدّموع الا لقسوة القلوب، و ما قست القلوب الا للكثرة الذنوب»5
اشكها خشك نمىشود، مگر به خاطر قساوت دل، و دلهاى قساوت نمىيابد مگر به خاطر گناهان بسيار!
كنترل دل همين جاها به درد مىخورد. وقتى قلب، لانه «نفس اماره» و آلت دست آن شد، نفس اين دلِ پيشوا را پيرو خود مىسازد و مسيرى را كه پيش پاى آن مىگذارد، جز به «ناكجا آباد»، منتهى نمىشود.
عصيان و گناه، پرتگاه دل ماست
مسدود به روى عقل، راه دل ماست
خشكيدن اشك گرم، از چشمه چشم
گوياى سقوط پايگاه دل ماست6
اينكه حضرت على(علیه السلام) مىفرمايد: دلها را با موعظه زنده كنيد، براى آن است كه دل زنده و بيدار، اسير سپاه ابليس و جنود شيطان نمىشود. دلهاى مرده و تيره و بيمار، با شيطان همكارى مىكنند و نقش «عامل نفوذى» براى او برعهده مىگيرند، آنگاه پىدرپى بايد شاهد تلفات و ضايعات باشيم.
دلها اگر از «موعظه»، آدم مىشد
شايد تلفات معصيت كم مىشد
از اين همه كشتههاى درگيرى نفس
اى كاش گزارشى فراهم مىشد7
انسانهاى چهار چشمى
گاهى آنچه بر دلها نقش مىبندد، از روزنه دل وارد مىشود. دل، كتابى است كه با قلم نگاه نگاشته مىشود. به تعبير اميرمؤمنان(علیه السلام): «القلب مصحف البصر».8حال، اگر بخواهيم دربان دل شويم و از حالات آن مراقبت كنيم، مراقبتى هم از «ديده» بايد داشته باشيم، چرا كه چشم به هر چه بيفتد، دل هم همان را هوس مىكند و مىطلبد. به قول باباطاهر عريان:
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هر آنچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم برديده، تا دل گردد آزاد
ولى... نيازى به خنجر فولادين براى كور كردن چشم نيست، مهم آن است كه نگاهت در اختيار تو باشد، تو هم در اختيار دين. توصيه هاتف اصفهانى اين است كه:
چشم دل باز كن كه جان بينى
آنچه ناديدنى است، آن بينى
پس ، دو چشم در سر داريم و دو چشم در دل. نبايد آن را گشود و اين را بست. چه زيباست كلام حضرت رسول(صلی الله علیه واله)) درباره انسانهاى چهارچشمى! مىفرمايد:
«ما من عبد الا و فى وجهه عينان يبصر بهما امر الدنيا، و عينان فى قلبه يبصر بهما امر الاخرة، فاذا اراد الله بعبد خيراً فتح عينيه اللتين فى قلبه فابصر بهما ما وعده بالغيب..»9
هيچ بندهاى نيست مگر آنكه دو چشم در سردارد كه با آنها كار دنيا را مىبيند و دو چشم در دلش دارد كه با آنها كار آخرت را مىبيند. پس هر گاه خداوند نسبت به بندهاى اراده خير و نيكى كند، آن دو چشم دل را در او مىگشايد، تا با آ نها آنچه را كه خدا براساس غيب وعده داده است ببيند.
و شگفتا از آنان كه نابينايند و خود را بينا مىپندارند، چرا كه چشم درون چيزى از حكمتها و حقايق نديده تا لذت آن را دريابد. به قول مولانا:
چشم باز و گوش باز و اين عمى
در شگفت از چشمبندى خدا
اگر قلب، قلب سالمى باشد، «چشم دل» هم خوب مىبيند.
و اگر دل، نمرده باشد، «چشمه پند» از آن مىجوشد.
و اگر قساوت قلب، كه ثمره گناهان بسيار است، انسان را به بيمارى قلبى مبتلا نساخته باشد، دل مىتواند آينهاى باشد كه حكمت برآن بتابد و حقيقت از آن بتراود.
دربان دل خويش باشيم، تا به پايگاه شيطان تبديل نشود.
سوتيتر:
دل، گاهى يقين دارد، گاهى شك. گاهى جاى محبت است، گاهى جاى كينه و نفرت.
گاهى حالت ايمان و قبول دارد، گاهى در موضع انكار و نفى و ناباورى است. گاهى از حالت اطمينان و عزم و ثبات برخوردار است، گاهى وضعيت متزلزل، بىثبات و در حال تغيير دارد.
دلهاى مرده و تيره و بيمار، با شيطان همكارى مىكنند و نقش «عامل نفوذى» براى او برعهده مىگيرند، آنگاه پىدرپى بايد شاهد تلفات و ضايعات باشيم.
پىنوشت:
1. ميزان الحكمه، ج5، ص216.
2. نهج البلاغه، نامه 31.
3. بقره(2): 74.
4. برگ و بار، ص36.
5. ميزان الحكمه، ج5، ص239.
6. برگ و بار، ص286.
7. همان.
8. بحارالانوار، ج68، ص71.
9. ميزان الحكمه، ج5، ص224.