بررسی و تحقیق در باب زندگی و آثار او
چکیده
ژرار دونروال حرفهی ادبی خود را با سرودن یک مجموعه شعر و سپس با ترجمهی فاوست (1828) گوته آغاز کرد، ترجمهای که از نظر بعد زمانی و توجه به ادبیات آلمان تأثیر قاطعی در تکوین و تحول نویسندگی او داشت.(1) اما نروال شهرت نویسندگیاش را بیشتر مدیون مسافرت به شرق (1851) است که او را بهعنوان یکی از نویسندگان بزرگ رمانتیک قرن نوزدهم شناساند. در نیمهی اول قرن بعد تحقیقات منتقدین و تطبیقگران، که در راستای تأثیر نویسندگان سایر ملل اروپایی و مسافرتهای او در اروپا و شرق انجام گرفت، منجر به نتایج مهمی دربارهی نحوهی تکوین و تحول آثارش گردید، بهویژه در باب مسافرت به شرق و علل احساسی نگارش آن. این تحقیقات نتایج جالبتری را نیز دربارهی مطالعات وسیع مؤلف و سبک نویسندگیاش عاید نمود و ما نیز در نوشتهی حاضر چگونگی تکوین و تحول آثارش را بررسی خواهیم کرد، لکن قبل از آن به ایام کودکی، نحوهی ورود به حرفهی ادبی، تأثیر مسافرتها و گردشگریها و بعد مطالعات شخصی او خواهیم پرداخت تا از این منظر نیز با ابعاد زندگی و آثار او آشنا شویم.واژههای کلیدی: نروال، قرن نوزدهم، مسافرتها، گردشگریها، آثار، دستاورد.
مقدمه
ژرار دونروال با ترجمهی فاوست(2) (1828) گوته(3) و سپس با انتشار مسافرت به شرق(4) (1851) چهرهی ماندگاری در بین نویسندگان بزرگ قرن نوزدهم در فرانسه از خود بر جای گذاشت. نکتهی جالب اینکه یک سال قبل از فوتش بروشور یک روزنامهنگار معروف، اوژن دومیرکور(5) چهرهی افسانهواری از او ارائه نمود، بهطوری که نروال در حاشیهی نسخهای از او نوشت:(6) «اغراق شده و پر از اشتباه است». اما عامهی مردم پس از فوت او و از خلال اظهارنظرهای دوستانش، که به سخنرانی و تجلیل از او پرداخته بودند، به جایگاه واقعیاش در ادبیات آن عصر پی بردند. این اظهارنظرها از طرف دوستان وفادار او، مثل تئوفیل گوتیه،(7) ژول ژانن،(8) آلفونس کار،(9) آرسن اوسه(10) و ژوزف مری(11) بیان شده بود. اما در مرحلهی بعد فقط خاطرهاش زنده میماند و نسل وابسته به همین دوستان از او یاد میکنند. (12)در طول ربع اول قرن بیستم، نخستین مطالعات نروالی شکل میگیرد و نویسندگان ناسیونالیست بزرگی، همچون موریس بارس، (13) مفتون او میشوند و آثار چندی نیز به او اختصاص میدهند. آریستید ماری(14) شرح حال وزینی دربارهی او مینویسد و آن را به بارس تقدیم میکند و سپس کلیات آثارش کمکم منتشر میشود. مارسل پروست(15) با مطالعهی سیلوی(16) به کشف رمز و راز درونی آن-رویای یک رویا- پی برده و شیفتهی او میگردد.(17) اما بیداری بزرگ-و یا بهزعم نروالشناسان رنسانس اول-مدیون سوررئالیستها است. در سال 1911، گیوم آپولینر(18) به تمجید از او میپردازد و به مناسبت جمعآوری مبلغی پول برای بنای یادمان او در پاریس، مقالهای نیز منتشر میکند که در آن نوعی برادری رمز و رازدار بین آنها محسوس است. اما گام اساسی از طرف آندره برتون(19) در نخستین بیانیهی سوررئالیستها(20) (1924) برداشته میشود و او در آن، ضمن بحث در باب انتخاب عنوان سوررئالیسم میگوید:(21) «به مصداق بهتر، بیشک ما میتوانستیم کلمهی سوپرناتورالیسم(22) را که ژرار دونروال در دخترانآتش(23) به کار برده بود، اختیار کنیم. در واقع، به نظر میرسد که نروال به کمال صاحب روحیهای است که ما خواستار آن هستیم». نتیجهی مهمی که از این یادآوری و بحث مربوط به آن عاید میشود، همانا قرار گرفتن نروال در جایگاه واقعیاش و نیز آغاز تعبیر و تفسیرهای دقیق و نافذ در راستای درک بهتر و عمیقتر آثارش است. یکی از نتایج خوب و بکر آن نیز تحقیقات تطبیقگران در باب آثار نروال بود، به ویژه تحقیقات ژان ماری کاره، مؤلف سیاحان و نویسندگان فرانسوی در مصر(24) (1932) و پیشگام تتبعات در باب تصویر بیگانه در یک اثر و یا در ادبیات،(25) که در این اثر خویش فصلی بدیع و مستدل به نروال اختصاص داد. (26)
مرحلهی دوم،-و یا بهتر رنسانس دوم-که پس از جنگ دوم جهانی آغاز شد و اغلب جنبهی دانشگاهی است و یا اینکه مربوط به کارهای منتقدین بود، بیشترین کمک را در جهت شناساندن نروال و آثارش مبذول داشت، ازجمله تحقیقات ژان ریشه(27)، آلبریگن(28)، ژرژپوله(29)، ژان گولیمه(30)، ریمون ژان(31) و لئون سلیه(31). وی تحقیقاتش را با در نظر گرفتن ترتیب تاریخی زندگی و آثار نروال به تفصیل ارائه نمود و حتی در آن به بحثوبررسی دربارهی آخرین تحقیقات در خصوص او و آثارش نیز پرداخت. به همین روی مطالعهی موجز ما نیز اغلب در مسیر تحقیقات او گام مینهد، مگر در باب موضوعاتی که او از منظر شخصی بررسی و برجستهسازی نموده است.
شاید بتواند صادق هدایت را نخستین نویسندهی ایرانی دانست که پس از رنسانس اول مطالعات نروالی در فرانسه و به تبع آن تحقیق در باب تأثیرپذیری وی از گوته و هوفمان(33) که به علوم غربیه(34) میپرداختند، او نیز به این علوم توجه وافری نشان داد و جادوگری در ایران(35) (1926) را به زبان فرانسه نوشت.(36) تشبهات زیادی بین هدایت و نروال وجود دارد که کنجکاوی اهل فن و خواننده را برمیانگیزد،(37) تشابهاتی که با اظهارنظر(38) به موقع روژه لسکو(39)-مترجم بوف کور-اتفاقی بودن آنها بیش از پیش محرز گردید.(40) اما شناخت او از هوفمان در خور توجه است، به ویژه اینکه خود آن را با ظرافت بیان میکند.(41)
در دههی 1330/1951، نشریاتی که در ایران به معرفی آثار معروف ادبیات فرانسه میپرداختند، همّ خود را جزم کرده بودند تا معرّف نویسندگان بزرگ این کشور شوند. ظاهراً اولین اقدام در معرفی نروال توسط داریوش سیاسی انجام گرفت و وی دو بخش از اورلیا(42) را، که بازتابی از اولین سفرش به ایتالیا بود، در مجلهی آپادانا ترجمه کرد (1335). سپس مجلهی سخن با امضای «پ» ترجمهای از اکتاوی(43) را ارائه نمود (1337). عبدالله توکل در کتاب هفته(44) جنون ژرار دونروال و نخستین پیشنویس اورلیا را ترجمه کرد (1341) و سپس حسن هنرمندی(45) نیز ترجمهای از اورلیا و بحثی دربارهی همین نوشتهی نروال و بوف کور هدایت ارائه نمود (1350). اما نخستین اثر او که بهطور کامل ارائه شد، سیلوی بود که توسط میرجلالالدین کزازی ترجمه و به همراه مقدمه و حواشی منتشر گردید (1370). سرانجام اینکه رضا سیدحسینی نوول ملکهی ماهی او را در مجموعهی داستانی قصههایی از نویسندگان بزرگ ترجمه کرد (1373).
همانطور که ملاحظه میشود، دستاورد معرفی و ترجمهی آثار نروال در طول این سالها به غایت ناچیز بوده و به هیچ وجه معرّف خلاقیت ادبی او نیست. شاید که نثر پررمزوراز این شاعر نویسنده مانعی در راه انجام آن باشد و یا اینکه عدم شناخت کافی دربارهی او و آفرینش ادبیاش به گونهای بوده که تاکنون مطالعاتی به او اختصاص نیافته است. بههرحال، بررسی کوتاهی که ارائه میشود، در واقع مقدمهای است ضروری برای آشنایی با زندگی و آثار او و نیز دعوتی است برای تحقیق و ترجمهی آثار مهم او، چونکه تمامی نوشتههایش در اینجا بررسی نشده است.
1- خانوادهی مادری، خانوادهی پدری، آغاز زندگی
ژرار دونروال (46) در تاریخ 22 مه 1808 در پاریس و در کوچهی معروف سن مارتن(47) به دنیا آمد. نیاکان پدریاش اهل آژن(48)، واقع در جنوب غربی فرانسه و نیاکان مادریاش اهل والو،(49) واقع در شمال و بهطور دقیق در مرکز حوضهی پاریس بودند. پدرش اتی ین لابرونی(50) که پزشک نظامی بود، با مادرش ماری آنتوانت مارگریت لوران(51) در تاریخ ژوئیه 1807 در پاریس ازدواج کرد و چون در سال قبل بهعنوان پزشک دستیار در «ارتش بزرگ»(52) و سپس پزشک وابسته در «ارتش رن»(53) منصوب شد، ابتدا در لهستان و سپس در اتریش و آلمان خدمت کرد. به همین روی مادر جوانش پدر او را در مأموریتش همراهی کرد و در نتیجه ژرار، که بچهی شیرخوارهای بود، به اقوام مادری ساکن لوآزی(54)، واقع در نزدیکی مورت فونتن(55) سپرده شد. ژرار همیشه میگفت:(56) «من پاریس را، که برحسب اتفاق در آنجا به دنیا آمدم، خیلی دوست دارم.» و واقعیت این بود که او یک پارسی به تمام معنا بود و تمامی مناطق آن را گشته و حتی به بازتاب(57) آن در بعضی از آثارش پرداخته بود، بازتابی که قبلاً در اثر معروف هانری مورژر(58)، صحنههایی از زندگی بوهم، نیز به کمال بیان شده بود.ژرار خود داستان رمانگونهای در باب چگونگی آشنایی پدر و مادرش در گردشگریها و خاطرات(59) (1854) ارائه نموده بود و در آن به ویژه از خانوادهی مادریاش به صحبت پرداخته بود. مارگریت بوشه(60)، اهل مورت فونتن، در سال 1782 با لوران، ساکن والوآ، ازدواج میکند و نتیجهی آن سه فرزند، یک پسر و دو دختر ازجمله مادر ژرار میشود. وی از خالهی کوچک خود، اوژنی(61)، که بهزعم او شباهت زیادی با مادرش داشت(62)، نیز با لطافت تمام در این کتاب صحبت میکند. در همین سالهای کودکی، برادر مادربزرگش، آنتوان بوشه، که در مورت فونتن زندگی میکرد، نقش مهمی در دوران طفولیتش ایفا میکند، چون که ژرار این دوران را با او میگذراند. مناظر، افسانهها و تأثرات والوآ نیز شدیداً بر روحیهی حساس او، که از مهر مادر بی بهره بود و فقط میتوانست به تجسم چهرهاش همچون نقشی از رویا بپردازد، تأثیر میگذارد، او میگفت: (63) «من هرگز مادرم را ندیدم، تصاویر او گم شده و یا اینکه دزدیده شده بودند؛ فقط میدانم که شبیه به یک گراور آنوقت از پرودون(64) و یا فراگونار(65) بود که به آن «مدستی»(66) میگفتند. تبی که باعث مرگش شد، سه بار مرا، آنهم در دورههایی از زندگیام و در دفعات عجیب که ادواری بودند، مبتلا نمود. همیشه، در این دورهها، احساسم بر این بود که روحم بهخاطر تصاویر عزا و اندوهی که گهوارهام را دربرگرفتهاند، متأثر بوده است. نامههایی که مادرم از کرانههای بالتیک یا از سواحل اسپره(67) یا دانوب مینوشت به کرات برایم خوانده شده بود. بیشک احساس عجیب و ذوق مسافرتهای دوردست در من نتیجهی همین تأثیرات اولیه بوده است.
2- زندگی با پدر
مادرش پس از فوت در سرمای سیلزی(68)، در قبرستان کاتولیکی لهستانیها در گروس گلوگو(69)، به خاک سپرده شد و پدرش هم تا چندین سال خبری از وضعیت خود ارسال نکرد. بعدها کسب اطلاع شد که وی، قبل از اینکه اسیر شود، در نبرد روسیه شرکت کرده بود و به هنگام عبور از رودخانه بِرِزینا(70)،تمامی اشیاء و یادگاریهای متعلق به همسرش را گم کرده بود.(71) معذالک ژرار دیگر در نزد دایهاش در لوآزی نبود، چونکه مادربزرگش او را به برادر خویش، آنتوان، که در مورت فونتن مهمانخانهدار بود، سپرده بود و بدینسان او نخستین سالهای زندگیاش را در محیطی روستایی و منزوی در بین بیشهها به سر برده بود و به آنتوان، دایی مادرش، سخت وابسته شده بود تا آنجا که بعضی از نویسندگان(72) از او تصویر پدر ایدهال را ارائه نمودهاند، بهویژه اینکه ژرار خود در بعضی از آثارش همچون سیلوی(73) (1848) و اورلیا(74) (1854) به یادآوری خاطراتش با او میپردازد.درهرحال، ژرار هفت ساله بود که پدرش، به دنبال اسارت در جبهه جنگ و سپس کسب آزادی، به کشور باز میگردد. این رویداد مهم در سال 1814 به وقوع میپیوندد و ظاهراً ژرار در آنوقت در مقابل درب منزل آنتوان به بازی مشغول بود که پدرش درحالیکه میلنگید از راه میرسد و او را در آغوش میگیرد و از همین روز، به گفتهی خود او، سرنوشتنش عوض میشود، چونکه به همراه پدرش، که در نظر داشت در پاریس مطب خصوصی دایر کند، به این شهر میرود. تاکنون تعبیری که از این بازگشت تنهای پدر صورت گرفته است، این بوده که ژرار در ضمیر ناخودآگاه خود پدرش را مسئول مرگ مادرش بداند و همیشه به وی و به محل دفنش، آلمان، بیندیشد.(75)
در نبود مادر، حضور پدر، حضوری مستبدانه،(76) لکن از جنبهی تعلیم و تربیتی بسیار سازنده بود. او بود که به ژرار زبان آلمانی آموخت و حتی در فراگیری دروس و تمرینهای درسیاش نظارت کامل نمود. روابط آنها اغلب به صورت درام جلوهگر مینمود و مهمتر اینکه مضمون درگیری با پدر هم بهاشکال گوناگون در قصهها، نمایشنامهها و حتی اشعار او بازتاب مییابد.(77) به همین روی خیلی زود به فکر میافتد که اسم خود را عوض کند. هرچند که این اسم تخلص ادبی بود، لکن این امر ردّ نام پدر هم محسوب میشود. در واقع «نروال» اسم محوطهای بود در حاشیهی مورت فونتن و این محوطه به خانوادهی ماردی او تعلق داشت. او پیشوند «دو» را، که معرف نجابت است، به ابتدای اسم جدیدش اضافه کرد و بدینسان از ژرار لابرونی به ژرار دونروال تغییر نام داد. او حتی در اقدامات اغراقآمیز خود تا آنجا پیش رفت که به انکار اُبُوت پرداخت و خود را فرزند برادر بزرگ ناپلئون بناپارت، ژوزف بنابارت(78) قلمداد نمود، چونکه وی از سال 1798(79) تمامی مورت فونتن را به تملک خود درآورده بود.
پدر، که علاقهمند بود پسر نیز تحصیلاتش را در طب پیگیری کند، با تعجب درمییابد که وی حرفهی ادبی را، که بهزعم او چندان هم افتخارآمیز نبود، اختیار کرده است. اما واقعیت این بود که او نیز بعدها عملاً نتوانست به پدرش ثابت کند که قادر است از طریق نویسندگی زندگی مستقلی داشته باشد و آیندهاش را با درآمد آن تأمین کند. در یکی از نامههای خود به پدرش مینویسد: (80) «اگر من قبل از تو بمیرم تا آخرین لحظه این فکر در من خواهد ماند که شاید تو هرگز مرا به خوبی نشناختهای».
در طول تحصیلاتش، که در دبیرستان شارلماین(81)، در پاریس، انجام میگیرد،(82) ژرار هرچند صباحی به والوآ میرود تا تحصیلاتش را در آنجا بهسر ببرد. ترک پایتخت، یعنی گریز از پدر، فرصتی مغتنم است تا او بهطرف زادگاه مادریاش، به نزد آنتوان، که قبل از فوتش مبلغ معتنابهی پول بهعنوان ارثیه برای او گذاشته است، بهسوی یک زندگی پر از سحر و افسون، به سوی افسانه، ترانه، خیالانگیزی، پرسه زدن و بهویژه عشقهای نوجوانی برود. والوآ برای او سرزمینی افسانهای است و تنی چند از خانوادهی مادری او نیز در ارمنونویل(83) ساکن هستند. در این شهر قبر ژان ژاک روسو(84) در کنار چنارههای بلند و معروف آن قرار داشت و ژرار هم در آنجا به گردشگری میپرداخت.
3- تأثیرات نوجوانی
عشقهای نوجوانی در این منطقه از زبان او و به اشکال گوناگون در آثارش بازتاب یافته بود. او میگفت:(85) «همیشه در گردم دختران جوان بودند.» آرزوی منتقدین هم همیشه این بود که آنها را در چهرههای ملاحتبار دخترعمو و دخترخاله، دختران همسایه، دوستدختر همبازی، صحنههایی که بهطور آنی بهوجود میآید و بعدها او هم بهعنوان رماننویس استفادههای فراوانی از آن میبرد، در سیلوی(86) سبزگونه تا آدریان (87) بور، بیابند.تحقیق در این باب به راستی مشکل بود. معالوصف نروالشناسان موفق میشوند در بین این چهرهها، چهرهی صوفی دوفوشر(88) دختر ماجراجویی که همسر بارون آدریان دوفوشر بود و میل زیادی داشت به شکار در منطقهی شانتی(89) و مورت فونتین بپردازد.-جایی که ژرار هم در کودکیاش به آنجا میرفت و او را در لباس اسبسواری و سوار بر اسب میدید-بیابند. اشتهار این زن وقتی بیشتر شد که موفق گردید مناطقی که ژرار در ایام کودکی در آنجاها به گردشگری میپرداخت، به تملک خود درآورد. در واقع، صوفی معشوقهی دوک دوبوربون(90) هم بود و وی نیز در سال 1830 در یکی از تملکات او خود را حلقآویز کرده بود. این امر سوِءظن را متوجهی این زن ماجراجو نمود، اما تحقیقات رسمی که انجام گرفت واقعیت خودکشی شخصی دوک را ثابت نمود و در نتیجه وصیتنامهی وی به نفع صوفی و به ضرر اطرافیان متوفی به مرحلهی اجرا گذاشته شد.
از طرفی چون صوفی بعضی از تملکات خود را برای هزینه کردن مرافعهی این خودکشی فروخته بود، به ملک مورت فونتن شدیداً علاقهمند میشود و منزل و باغ آنتوان را، که ژرار در آنجا زندگی کرده بود، خریداری میکند. او در خاطره ی وی چهرهی بس ماندگاری از خود برجا گذاشت، بهطوری که در سیلوی هم به او اشاره میکند. (91) نکتهی قابل ذکر اینکه او حتی در ادوار بحران روحی خود یکی از طرحهای زندگیاش را ازدواج با او و تصاحب ملک مورت فونتن عنوان میکند. (92) یکی دیگر از عشقهای نوجوانی، دختری بود که باز هم صوفی نام داشت و از نزدیکان پدری بود و در سن ژرمن(93) میزیست. سیدونی(94) هم، که دختری از خانوادهای معمولی بود و او نیز در سن ژرمن میزیست، به ژرار علاقهمند بود. اما در آثر نروال این صوفی ماجراجو است که اغلب با هیبتی گیرا ظاهر میشود و این امر نشانهی تحسینی است که او برای این زن قائل بود. (95) معذالک، زن زندگی او در سنین بالاتری در زندگیاش ظاهر میشود و همانطور که خواهیم دید عدم توفیق او در برقراری یک رابطهی جدی با او و سپس فوت نابهنگام او، حالت روانی شدیدی را بهطور ادواری در وی به وجود میآورد که هم به آفرینش ادبیاش منجر میشود و هم آزردگیهای چندی را برای او موجب میگردد.
ژرار تحصیلات دورهی متوسطهاش را در سال 1826 در دبیرستان شارلماین به اتمام میرساند. (96) بهعلاوه، یکی از نتایج مهم این دوره دوستی پابرجا و خدشهناپذیر او با تئوفیل گوتیه بود که مثل خودش در همین دبیرستان درس خوانده بود. ژرار تحصیلات خویش را مدیون پیگیریهای پدرش بود. او در گردشگریها و خاطرات خود به توصیف افسانهوار تحصیلاتش میپردازد و گاهی خود را برخوردار از تمامی صنایع تفریحی،(97) همچون نقاشی، موسیقی، رقص و هنرهای دراماتیک میداند و گاهی نیز برخوردار از خصایص یک فرد اعجوبه، همچون پیک دولا میراندول(98)، که زبانهای ایتالیایی، یونانی و لاتینی، آلمانی، عربی و فارسی را با هم فرا میگرفت و یا حتی گاهی تعلیم و تربیت یک شاعر آتی، رویابین و پرسهزن را به خود نسبت میداد که برخوردار از روحیهای است که از اعتقادات عجیب، افسانهها و تصانیف قدیمی سرچشمه میگیرد و بالاخره اینکه از طریق نوشتن نامههای محبتآمیز و یا دوستانه به ممارست سبک نگارش خود میپردازد. اما در نوشتههای دیگرش از افسانهپردازیها فاصله میگیرد و با تعمق و حزم به درصد درست دانستنیهای خویش مینگرد، چونکه به خوبی معترف است که هرگز ذوقی برای موسیقی نداشته و حتی در مسافرت به شرق ابراز میدارد که «هرچند مطالعهی زبانهای شرقی را در ایام شبابی شروع کردهام، لکن چیزی جز ضروریترین کلمات را نمیدانم». (99)
تقریباً در همان ایامی که تحصیلاتش را به اتمام میرساند، یعنی در هجده سالگی-او با طنز، ارزش دیپلم متوسطه خود را نیز زیر سؤال میبرد. (100) -اولین مجموعه شعرش را هم منتشر میکند که در واقع نخستین آزمایش ادبی، در عینحال ناشیانهی او است. در این مجموعه است که سبک رمانتیکی را نهی و به کلاسیسیسم علاقه نشان میدهد. اگر او به ستایس از مؤلفان فرانسوی میپردازد و راسین(101) را به شکسپیر(102) و دولیل(103) را به میلتون(104) ترجیح میدهد، در عوض بیهیچگونه تفاوتی به ترجمهی هوراس(105)، اسیان(106)، گسنر(107) یا بایرون(108) میپردازد و حتی در قصیدهای به همکلاسیاش، دوپونشل(109)، اظهار میدارد:(110) «رمانتیک سیاه را با کلاسیک پرصلابت به هم پیوند دهیم»، گفتهای که تعبیرش را پیوند رمانتیسم آلمانی با کلاسیسیسم فرانسه دانستهاند.
4- ترجمهی «فاوست»
در حوالی سالهای 1826 و 1827، ژرار به ترجمه فاوست گوته مشغول میشود و در طول اقامتی طولانی در نزد یکی از بستگانش در سن ژرمن، بخشی از آن را، که به شعر بود، به پایان رسانده و در مجلهای در سال 1827 به چاپ میرساند و در پایان همین سال ناشری پاریسی ترجمهی کامل آن را، که به نثر و نظم بود، منتشر میکند. اما ژرار نخستین مترجم فاوست نیست، چونکه قبلاً در سال 1823 دو ترجمه از آن توسط سن اولر(111) و استاپفر(112) انجام گرفته بود و حتی مترجم دومی چاپهای مصوری نیز از آن منتشر کرده بود. آنچه مبرهن به نظر میرسد، ژرار در کارش از همین ترجمهی دومی استفاده کرده بود. (113) او خود ترجمهاش را با حقانیت مورد قضاوت قرار داده و میگوید: (114) «اگر چه این ترجمه چیزی نیست جز نتیجه یک کار دانشآموزی، لکن بخشهایی از آن نشانهای است از این قریحهی جوانی و ستایشی که میتواند مرتبط با الهام از خود مؤلف باشد.» با وجود این، شهرت سریع او با این ترجمه شکل افسانهواری به خود میگیرد، افسانهای که دوستانش، از جمله گوتیه به آن دامن میزدند، مضاف بر اینکه شایع شده بود که گوته اظهار داشته بود (115): «من هرگز خودم را با خواندن ترجمهی او تا این حد خوب درک نکرده بودم.» اما واقعیت این بود که گوته واقعاً در مورد ترجمهی زیبای ژرار به اظهارنظر پرداخته و ضمن تمجید از طراوات و تازگی این ترجمه چنین گفته بود: (116) «دیگر برایم ممکن نیست که فاوست را به آلمانی بخوانم».طبق افسانههای آلمانی، فاوست روحش را در ازای جوانی و دانش و قدرت جادوگری به شیطان فروخته بود. این شیطان در روایات ادبی بهصورت مفیستوفلس(117) ظاهر میشود. در نخستین روایت چاپی آن به زبان آلمانی و سپس ترجمهی آن به انگلیسی در اواخر قرن شانزدهم، فاوست به صورت اوباشی ظاهر میشود که عادلانه کیفر مییابد و به لعنت ابدی محکوم میشود. اما گونهرلد افرائیم لسینگ(118)، او را مظهر کوششهای قهرمانانهی انسان برای نیل به علم و قدرت میشمارد. از این روی او را درخور ستایش و رستگاری میداند. گوته در تراژدی منظوم خود نه تنها پیرو همین نظریات است، بلکه عشق و نیروی نجاتبخش زن را نیز در آن میگنجاند و به داستان، صبغهی فلسفی میدهد.
گوته در دوران نقاهت خود، در حوالی سال 1768، به کیمیا و علم احکام نجوم و دیگر علوم غریبه پرداخته بود. نروال نیز با خواندن فاوست وارد دنیای علوم غریبه میشود. بهزعم او فاوست از جهاتی چند نمونهی تکامل بشری است، لکن به هیچ وجه سیمای ابرانسان(119) را ندارد و آمیزهای است از نیرو و ضعف و عظمتش در اشتیاق شدید او به علم و فناناپذیری نهفته است. (120)
فاوست نروال را به خود وی شناساند. او موجب شد که نروال به میل نامحدود خویش و درعینحال به عدم امکان تحقق آن وقوف یابد، آنهم بهخاطر ضعف نیروی انسانی و یا بهخاطر موانعی که سرنوشت بر سر راه انسان ایجاد میکند. (121) قدر مسلم این است که نروال در طول زندگیاش مجذوب شخصیت فاوست میشود، بهویژه اینکه فکر نوشتن یک فاوست برای تئاتر دلمشغولی مستمرش میشود. فرازهایی که از نیکلا فلامل(122) (1831) کیمیاگر(123) (1839) و تصویر فروش هارلم(124) (1851) در نشریات منتشر میکند، مراحلی از این اقدام برنامهریزی شدهی او بود. او ظاهراً در ابتدای حرفهی نویسندگیاش درامی با عنوان فاوست نوشته بود که بهنظر میرسد طرح اولیهای از نیکلا فلامل باشد. (125)
درهرحال ترجمه فاوست، نروال جوان و مبتدی را به جامعهی نخبگان میشناساند و درعینحال که شخصیتش تحکیم مییابد، حرفهی ادبیاش نیز شکل میگیرد و موفقیت ترجمهاش برای او نوعی تخصص به ارمغان میآورد و از او فردی که واقف به آلمانیمآبی(126) است میسازد. به همین روی در سال 1829، بالاد (نوعی شعر) شاعر معروف آلمانی گوتفرید اوگوست بورگر(127) را، با عنوان لنور(128) ترجمه میکند و سپس از همین بالا پنج ترجمه دیگر ارائه میکند. قصه عشق و مرگ لنور، نروال را مجذوب خود میکند و او نیز به خوبی آگاه است که ویژگی خوفناک افسانه و گردشهای و همانگیز باعث خوشایند مردمی میگردد که شیفتهی موضوعات عجیب و حزنانگیزند. در همین راستا، ترجمههای دیگری از نویسندگان و شعرای بزرگ آلمان، همچون کریستیان فردریک دانیل شوبارت(129)، کارل تئودورکرنر(130) و تیدژ(131) در سال 1829 و سپس یوهان لودویگ اولانت(132) و فردریک ریشتر معروف به ژان پل(133) را در سال بعد منتشر میکند. (134)
5. مترجم و ناشر جُنگهای ادبی
در سال 1830 ژرار با «کتابخانهی منتخب انجمن اهل ادب» که تحت سرپرستی لورانتی(135) قرار داشت، همکاری میکند. او مسئول تهیه دو جُنگ میشود که یکی در خصوص منتخبات اشعار آلمانی ترجمه شده به فرانسه بود و دیگری منتخباتی از اشعار پلئیاد(136). در هرکدام از این جُنگها، مقدمهی مهمی از طرف منتقدی همچون او ارائه شده که خود معرف تفکر بالای او دربارهی شعر بود.زمانی در آلمان مکتبی فرانسوی با بزرگانی همچون ویلاند(137)، گسنر، لیسنگ و اوگوست فون کوتز بوئه(138) وجود داشت که بهزعم ژرار(139) بیشتر در فرانسه جزو بزرگان ادب قلمداد میشدند تا در کشور خودشان. به همین روی در جنگ اول جز به ترجمه شعر و آثار «حقیقتاً آلمانی» (140) نمیپردازد و همین امر احتمالاً درک بد و یا قضاوت نادرست را در مورد او موجب میشود. بهعلاوه، چنین به نظر میرسد که او در نظر داشت مجلد دوم آن را نیز منتشر کند، چون اولی فقط اسامی معروف را دربر داشت. نتیجه اینکه او منتخبی از اشعار تغزلی کلوپشتوک(141)، گوته، شیللر(142) و بورگر را برای خوانندگان ارائه میکند. اما مطلب مهم اینکه اصالت ترجمههایش هرگز بهطور روشمند بررسی و مطالعه نمیشود و البته لازمهی امر این است که برای هر قطعه شعر ترجمه شدهی او، به ترجمههای پیشین آن، که از طرف دیگران انجام گرفته و او نیز احتمالاً از آنها استفاده کرده بود، توجه شود. ظاهرا منتخباتی که او از آثار «حقیقتاً آلمانی» انجام داده بود، یا جنبهی وهمی داشت یا حزنانگیز(143) و آنچه که مسلم است در این اشعار اغلب وسوسهی مرگ دیده میشود. اما همین اقدام گزینشی او خود معرف دید انتقادی و صناعتوار او از شعر نیز هست. (144)
ژرار، که از نظریات مادام دواستال(145) دربارهی ادبای آلمانی واقف بود،(146) میگفت در فرانسه انسان تخلیش را در ید خود دارد، درحالیکه نزد آلمانیها این تخیل است که انسان را در ید خود دارد، آنهم تقریباً بهرغم خواست و عادتش، آنچه که او از شعرای آلمانی میطلبد به جای اینکه بیشتر مضامین وهمی باشند، همانا رهایی تخیل است. به عقیدهی او این شعرا «آفرینش گر»ند. او از خود میپرسد که یک جوان نوگرا چه باید بکند. او طرز فکر آکادمیمآبی و مضامین قدیمی پیروان راسین را رد میکند. برای او تنها یک مسئله میماند و آن اینکه آیا میتوان راسین را باز هم به درجهی کمال رساند؟
شعرای الگویی، بهزعم او، شعرای قرن شانزدهم فرانسهاند. لکن او مخالف کسانی است که رنسار(147) را طلایهدار رمانتیسم میدانند. (148) او آشکارا-و همراه با فردریش شلگل(149)-اظهار میدارد که توسل به منابع ملی تنها وسیله برای تزریق خون تازه به شعر است، درحالیکه پلئیاد تمامی ادبیات پیشین را، آنهم علیرغم غنایی دو نوع(150) شوالیهگری و مردمی، رد میکند. تمامی مباحثی که توسط او در مجلد دوم جُنگ ارائه شده است، با ظرافت بررسی شده و در آن متونی از رنسار، دوبله(151)، بای یف(152)، بلو(153)، دوبارتاس(154)، شاسینه(155)، دپورت(156)، برتو(157) و رنیه(158) آورده شده است.
6- ورود به محافل ادبی و گرایش به جریانهای ادبی
هدف ما از پیگری آثارش تا این مقطع همانا تأکید بر سیر روشنگری، استعداد در دگرگون نمودن موضوعات و یا حداقل غنایی تفکرش است. اما این چند اثر هرگز، افتخار بیچون و چرایی، به مثابه آنچه که برای لامارتین(159)، هوگو(160)و یا حتی موسه(161) در ابتدای حرفهی ادبی آنها رخ داد، برای او به بار نیاورد، زیرا بیشتر کارهایی بود در جهت رفع حوایج زندگی. بنابراین لازم بود، برای اینکه به اقدامات تهورانگیزی مبادرت ورزد، وارد مجادلهی رمانتیک شده و به گروهی ملحق شود. (162)در واقع، ژرار خیلی زود وارد محافل ادبی شد. او با لورانتی آشنا شد، که خبرنگار معروف، ژول ژانن(163)، را به او معرفی کرد. او با شارل نودیه(164) هم، که صاحب محفل ادبی بود، آشنا بود. آیا همانطور که مدعی بود وی یکی از قیّمین ادبیاش بود؟ اگر چنین بود چرا او را در مسافرت به شرق با لحنی محکم مورد خطاب قرار میداد؟ روابط او با نویسندگانی همچون هوگو، که او نیز صاحب محفل ادبی بود، دما (پدر) (165)، بالزاک(166)، و ژرژساند(167) از چه تاریخی آغاز شد؟ درهرحال، قدر مسلم این است که در اواسط سال 1829 ژرار در منزل هوگو و بیشتر بهعنوان مترجم فاوست و نیز بهعنوان فردی که «عقاید خاص خود را دربارهی گوته و آلمانیها دارد» (168) معرفی شد. او وارد مجادلهی رمانتیکی میشود و بههنگام نبرد «ارنانی»(169) (1830) و به همراه رمانتیک معروف پتروس بورِل،(170) مشهور به لیکانتروپ(171)-که بعدها شدیداً مورد توجه سوررئالیستها قرار میگیرد-و با گروهی از سرآمدان رمانتیک همآوایی میکند.
ژرار از تخصص خود، ادبیات معاصر آلمان، غافل نماند و جُنگ آلمانی منتشره در سال 1830 خود را با ترجمههای جدیدش، که در مجلات بهصورت پراکنده منتشر شده بود، تکمیل نموده و به ترجمههای پیشین افزود و سپس آنها را در چاپ سوم فاوست (1840) منتشر نمود، مثل «بالاد» تیدژ، اشعار کرنر، اولانت، سرودهای جنگی به زبان مردمی، ژان پل و بهویژه کشف بزرگ او، ارنست هوفمان(172). در حوالی سال 1830 نوعی ادبی فانتاستیک(173) (وهمانگیز) باب روز بود، چه از طریق گوته، مؤلف بالادها و فاوست و چه از طریق بورگر، ژان پل و یا شوبارت. نروال وارد امر فراطبیعی(174) شده بود. دوستان و آشنایانش او را در این راه تشویق میکردند، مثل گوتیه، ژانن، اوژن سو(175) و پل لاکروآ(176) و به عناوین گوناگون تخیلش را معطوف به خیالپردازی مینمودند. دوستان نزدیکش نیز، گوتیه و بورِل، در همان زمان در چنین حالت روحی قرار گرفته بودند. مشکل بتوان بهطور دقیق دانست که نروال چگونه دوگانگی آلمانی خود را کشف کرد. اما قدر مسلم این است که دوستش گوتیه در نوزده سالگی مقالهی پرشور و شوقی به هوفمان اختصاص داد، یعنی هشت سال پس از فوت وی که خود را برخوردار از تخیلی «نامرسوم و عجیب»(177) میدانست و نیز آرتور دوگوبینو(178) که مقالهی تحقیقی در باب او در مجلهی اتحاد کاتولیکی(179) (1842) منتشر نمود.
در این ایام نوع ادبی وهمانگیز، باب روز بود و انبوهی از قصههای تقلید شده از آثار هوفمان نیز منتشر شده بود. ژرار هم که خود تا حدی بازتاب این شوروشوق عصرش بود، کوشش نمادینی در ترجمه و تقلید این نوع ادبی بهعمل آورد، لیکن تخیلش بهطور تاموتمام تحتتأثیر استاد آن، هوفمان بود. او قطعات گوناگونی از این نوع را بهطور ناشناس در نشریات منتشر نمود؛ (180) ظاهراً مقالهای نیز، که چندان جالب نبود، با عنوان «فانتاستیک»(181) منتشر کرد. اما در فرانسه کار اساسی در این زمینه توسط نودیه انجام گرفته بود، چون وی در حوالی سال 1820 بانی «مکتب شوریده»(182)-بخشی از ادبیات رمانتیک که ملهم از موضوعات وهمانگیز و مشئوم است-بود و ژرار نیز بعدها سیلوی را با همین سبک نوشت.
اما شیوهی پرجاذبه علوم غریبه، «فانتاستیک» را بهطرف اسرار سوق داد و حتی گاهی آن را تا حد توهم و جنون رسانید، مثل اثر معروف ژرار، عوالِم بیخبری(183). هوفمان از طریق آثارش رابطهی نزدیک شعر، رویا و جنون را به ژرار آموخته بود و این سه مفهوم امکان دستیابی به دنیای نامرئی را فراهم میکرد. در واقع، او ژرار را با جنبهی رویابینی فوق طبیعی گرا(184) آشنا نموده بود، (185) زیرا تأثیر شدید آن در تصویر شیطان(186)-نقاشی که در معرض وسوسهای کشنده است سرانجام دست به خودکشی میزند-دیده میشود. در آثار نودیه مضمون گذر از رویا به واقعیت و زیستن با آن وجود داشت و ژرار هم تناقض رویا و واقعیت را در زندگیاش احساس کرده بود.
ژرار تا چند سال عملاً دست به کار مهمی نزد، چراکه این امر بهخوبی از خلال ترتیب تاریخی کتابشناسیاش بین سالهای 1833 تا 1844 نمایان است(187)، مضاف بر اینکه با تأکیدی که پدرش داشت، او بهعنوان دانشجوی رشتهی پزشکی از سال 1830 تا سال 1834 به تحصیلات نامنظمی هم پرداخت و حتی در جریان وبای مهلک سال 1832، پدرش را که به عیادت و سرکشی بیماران میرفت، همراهی مینمود. (188) در اواخر سال 1834 و در 26 سالگی واقعهی نسبتاً مهمی در زندگیاش روی میدهد، زیرا از ارثیهی پدربزرگ مادریاش مبلغ قابل توجهی پول به او تعلق میگیرد. (189) با ترک خانهی پدری و بهمثابه گوته، که برای اولین سفرش ایتالیا را انتخاب کرده بود، او نیز به اقدام مشابه دست میزند و از راه نیس وارد ژن در ایتالیا میشود و سپس به فلورانس، رم و ناپل میرود و در برگشت از این بندر ساحلی اخیر به مارسی و آژن و سپس به پاریس باز میگردد. او خاطرات به یادماندنی از این سفر داشت، چرا که بعضی از ماجراهای جالب آن در اکتاوی(190) بازتاب یافته بود. (191)
7- واقعهی مهم زندگی او در سال 1835 و تتبعات آن
اما واقعهی مهم در زندگی او آشناییاش، در حوالی سال 1835، با یک هنرمند انگلیسی به نام جنی کولون(192) بود که مثل خودش متولد سال 1808 بود. جنی زنی بور با چشمانی سیاه بود و در تئاترهای پاریس به ایفای نقش میپرداخت و ژرار هم همیشه در نمایشهای او شرکت میکرد. (193) برای نشان دادن علاقه و نیز معرفی بیشتر او در محافل هنری، ژرار با پولی که از ارثیه در اختیار داشت، مجلهای با عنوان دنیای دراماتیک(194) منتشر نمود. دوستان نزدیکش، گوتیه، دوما و برلیوز(195) جزو همکاران او در این نشریه بودند. اما انتشار مجله، که ظاهراً به توصیه بالزاک(196) منتشر شده بود، باعث ورشکستگی ژرار میشود و تجربهی تلخی برای او به بار میآورد، کما اینکه قبلاً چنین تجربهای برای خود بالزاک پیش آمده بود. (197)به گفتهی گوتیه، در همین ایام بود که ژرار، برای اینکه بتواند نقش بزرگی در تئاتر به جنی بدهد، درصدد برآمد درام بزرگی با عنوان ملکه سبا(198) بنویسد. برای این امر او مجبور به مطالعهی کتابهای زیاد شد، یادداشتهایی تهیه و اطلاعات زیادی هم جمعآوری نمود، مضمون پرابهت ملکه به ژرار اجازه میداد که ذوقش را تاموتمام در علم، جذبهاش را برای علوم غریبه، دلتنگیاش را برای یک شرق رویایی، تحقیر سنت توراتی را به نفع شرک عرفانی و نیز گرایش سوسیالیستمآبانهاش(199) را نشان دهد.(200) اما او موفق نشد به طرحاش جامهی عمل بپوشاند و به همین روی ایدهاش را، که همانا یک درام بود، تبدیل به یک قصه نمود و با استفاده از صناعات داستانی قصه آن را در مسافرت به شرق(201) درج نمود.
ژرار درام دیگری، که نو و فلسفی بود، در دست تهیه داشت و تا سالها هم فکر آن، او را به خود مشغول داشته بود. فرانچسکو کولونا، نویسنده و دومینیکن ایتالیایی، در سال 1499 کتاب بس جالبی نوشت که، در اواسط قرن بعد، با عنوان خطابهی رویای پولیفیل(202) به فرانسه ترجمه شد و خیلی زود هم مورد توجه رابله(203) قرار گرفت.(204) علاوه بر آن، در اوایل قرن نوزدهم ترجمهی جدیدی هم از آن ارائه شد.(205) نودیه، که مثل ژرار شیفتهی کتابهای نادر و عجیب بود، موضوع آخرین نوول خویش، فرانسیکوس کولومنا(206) را از آن اقتباس کرد و کتابش تا مدتها بهخاطر موضوع عشق افلاطونی آن انجیل دلدادگان بود.(207) اما ژرار در آثار هوفمان نام فرانچسکو را دیده بود و نام کولونا هم شباهت زیادی با نام محبوبهاش، کولون، داشت. درهرحال داستان نویسندهی ایتالیایی بدین قرار بود که چون کولونا نمیتوانست، بهخاطر وضعیت اجتماعیاش، با شاهدخت پولیا(208) ازدواج کند، هر دو مصمم میشوند که به صومعهای رفته و به سلک تارکان دنیا بپیوندند. اما میلههای صومعه هم نمیتوانند مانعی برای این شهدای قدیس عشق ایجاد بکنند، چون هر شب در خوب و رویا به همدیگر میپیوستند، سپس در طول داستان از مواضع گوناگونی میگذرند و سرانجام هم سوار بر کشتی شده و به مقصد جزیرهی یونانی سیتر(209) میروند تا در آنجا پیوند عرفانی خود را برگزار کنند. ژرار، که ابتدا در نظر داشت با اقتباس از رویای پولیفیل تاروپود یک درام را برای جنی تدوین کند، بعدها طراحش را ماهرانه در مسافرت به شرق ارائه نمود و سپس بازهم درصدد برآمد که از آن یک برنامهی اپرا تنظیم بکند و از موزیک، نیسحرآمیز(210) نیز برای آن استفاده بکند. (211)
رمان شاهزاده ابلهان(212) که تاریخ تألیف مشخصی ندارد، نشانهی ستایش او نسبت به رمان نتردام دوپاری(213) هوگو بود، مضاف بر اینکه رمانش نیز متعلق به «دورهی [آثار] گوتیکی»(214) خود او بود. این رمان تاریخی به وصف دسیسهها و قتل لویی دورلئان(215) مؤسس شاخهی والوآ-اورلئان از خاندان اورلئان، میپردازد و در آن دوک دوبورگوینی(216) که خود را حامی آزادیهای مردمی نشان میداد، با او به مصاف برمیخیزد. رمان دیگر او، دولبروز(217) که ظاهراً به همان دوران برمیگردد، بهخاطر اینکه شخصیت اصلی داستان، دکتر تورت ژرار(218)، به وصف وجود ثانوی خود، اولیویهبون(219)، میپردازد و خود را مرید پرشوروشوق روسو معرفی میکند، سندی است ارزشمند که نشان میدهد تا چه حد ژرار به مطالعهی آثار وی میپرداخت. در همین راستان بایستی آثار ژوزف دومستر(220) و بنجامن کنستان(221) را نیز به فهرست آثار مطالعه شده او افزود و نیز رمان دولبروز او را آغازگر آنچه بعدها مذهب التقاطی(222) شعری-مذهبی او شد، در نظر گرفت.(223) اما اگر این دو طرح در زمان حیاتش بهطور کامل تحقق نیافت و سوای آن نروالشناسان بعدها آنها را از روی یادداشتهای پراکندهی او بازسازی نموده و منتشر کردند، صرفاً بهخاطر این بود که موضوع ورشکستگیاش او را مجبور کرده بود که اجرای آنها را به تعویق بیندازد و به تحقق طرحهای دیگر بپردازد.
8- آغاز سفرهای اروپایی و تألیف چندین اثر ادبی
در سال 1836، با مساعدهای که ژرار و دوستش گوتیه از ناشری پاریسی دریافت میکنند، ابتدا به بلژیک و سپس از آنجا به انگلستان میروند. نتیجه اینکه ژرار از این تاریخ به بعد تبدیل به روزنامهنگاری میشود که برای تأمین زندگی مجبور است مطالب گوناگونی را برای روزنامهها و مجلات فراهم کند. (224) تمامی روزنامهها با آغوش باز از او استقبال میکنند و مشکلپسندترین مجلات هم به داشتن همکاری چون او افتخار میکنند.(225) اما مشکل بزرگی که برای نروالشناسان پیش میآید این است که ژرار بهطور ناشناس و حتی با نام مستعار، مقالات زیادی را در این نشریات منتشر کرده بود، تشخیص دادن سهم کارهای او تقریباً غیرممکن به نظر میرسد. او فکراً این نوع فعالیت روزنامهنگاری را فقط کمک مالی در جهت تأمین زندگی خود میدانست و در ضمن این امر نشانهی اعتباری بود که او در نزد محافل ادبی کسب کرده بود. بهزعم او اصل مطلب آثاری بود که او میبایستی خارج از این نوع فعالیت ارائه مینمود، لکن کمکم تأثیر روزنامهنگاری بر آثارش ظاهر میشود، بهطوری که این آثار بهصورت سلسله مقالاتی ارائه میشوند و شاهکارهای او به شکل قطعات پراکنده در روزنامهها و مجلات منتشر میشوند. اما از آنجایی که وجدان بیداری دارد، به هنگام چاپ آنها به شکل کتاب همیشه دستکاریهای لازم را انجام داده، دقت مینمود که متن کتب بدون نقص باشد. (226)کار مداوم و شاق روزنامهنگاری باعث نمیشود که ژرار از شوق چشمگیرش نسبت به تئاتر بکاهد، مضاف بر اینکه او همیشه علاقه داشت که آثاری برای جنی کولون خلق کند. آشنایی او با وی بیشتر از طریق گوتیه و با سفارش پرترهای از او عملاً آغاز میشود، پرترهای که بعدها گوتیه در کتاب خود، زنان زیباروی پاریس(227) منتشر میکند، عشق ژرار نسبت به جنی تقریباً تبدیل به عشقی افلاطونی میشود و سوای آن اطلاعات دقیقی در این باب وجود ندارد و همهی مطالب گفته شده هم فرضیات باطلی بیش نیستند،(228) زیرا نزدیکترین فرد به او، گوتیه، که نتوانسته بود پاسخ روشنی بدهد، همیشه سعی مینمود که مطالبش را با احتیاط بر زبان آورد. او میگفت که ژرار نامههای شورانگیزی برای جنی مینوشت، اما اغلب آنها را برای او ارسال نمیکرد. او حتی اظهار داشته بود که «ژرار دلدادهی عجیبی بود.»(229) مجموعه نامهنگاریهای او ظاهراً بین سالهای 1837 و 1838 انجام گرفته است. اما جنی نیز سرانجام مسئله ازواج را جدی گرفت و در همین سال 1838 با یک هنرمند برنامهریز نمایشنامهها تئاتری، که فلوتنواز هم بود، وصلت نمود.
ژرار، که از عشقهای آسان ناخرسند بود، در آرزوی یک عشق بزرگ بود، اما پس از اینکه متوجه شد که آن را در شخص هنرمندی همچون جنی یافته است، به اشتباه خود پی برد، زیرا زنی را که بدینسان در اختیار داشت، آن اوصافی را که عشق رویاییاش از آن انتظار داشت به همراه نداشت. (230) به گفتهی دیگر، او با کشف زن واقعی به جای زن رویایی، خطر زایل شدن حرارت عشق خود را میدید. (231) در واقع، آنها یک زوج ناهمگون بودند(232) و احتمال اینکه آدابورسوم لاتینی ژرار در تضاد با آدابورسوم انگلیسی جنی باشد نیز وجود داشت. درهرحال، قطع روابط، نفاق و اندوه دهشتباری برای او به بار(233) نمیآورد.
همکاری ژرار با الکساندر دوما نیز سودمند بود، کما اینکه خود او نیز در این راه ابرام میورزید. او قبلاً در نگارش تراژدی منظوم دوما، کالیگولا(234) (1837)، با وی همکاری کرده بود، اما این بار قصد داشت طرحی بزرگ را به انجام برساند. به همین روی در طول تابستان 1838 اجماعاً تصمیم میگیرند که به آلمان سفر کنند. در سفرنامههایی که دوما از این مسافرت ارائه نموده ژرار هم در آنها سهمی داشت، لکن در رابطه با سفر خودش، قبل از اینکه به گردآوری خاطراتش در لورلی(235) بپردازد، فرازهایی از آنها را در نشریات گوناگون پاریس منتشر نمود. در اصل، او همش را در این سفر مصروف جمعآوری اسناد لازم جهت نگارش اثر دراماتیکی خود، لئویورکارت(236) نموده بود. (237)
ژرار از مدتی پیش به تهیه نمایشنامه کیمیاگر (1839) مشغول بود و برای این امر مقدار معتنابهی نیز پول دریافت کرد که میبایستی برای سفر اعلام شده به آلمان هزینه شود. نکته جالب توجه اینکه این نمایشنامه در اصل قصهای بود از گرازینی(238) که نویسنده انگلیسی میلمان،(239) آن را بهصورت نمایشنامه درآورده بود. (240) درهرحال دو گردشگر قرار میگذارند که در فرانکفورت همدیگر را ببینند و بدینسان این سفر در اواسط سپتامبر 1838 انجام میگیرد. فرانکفورت ولایت گوته بود و اقامت آنها در این شهر یک ماه به طول میانجامد. شرکت در جشنها، ضیافتها، گردشها و نمایشها چنان خوب و دلپذیر برنامهریزی شده بود که ژرار تصمیم میگیرد سال بعد به وین در اتریش برود. اما موضوع مهم در همین ایام یک ماهه این بود که ژرار به «دانشگاههای آلمان» علاقه نشان میدهد، البته در این ایام هرکس صحبت از «دانشگاهها» میکرد، مثل این بود که از «انجمنهای سری و جنبشهای انقلابی صحبت کرده باشد.»(241)
درامنویس و سیاستمدار آلمانی آگوست فون کوتسبوئه، که ژرار سابق بر این، او را معرف روح بزرگ آلمان نمیدانست و چندان اهمیتی هم به او نمیداد، در این موقع زمانی نظرش را جلب میکند، زیرا این مؤلف مردمگریزی و پشیمانی(242)، در سال 1819 با ضربات کارد دانشجویی به نامه کارل ساند(243) به قتل رسیده بود و این امر فکر او را به خود مشغول داشته بود. در واقع، مبنای داستان لئو بورکارت او اقدام تراژیک این دانشجو بود و به همین روی با دوما در مانهایم(244) و هایدلبرگ(245) در جستجوی آثار واقعهی سوءقصد 1819 برمیآید و سپس هر دو در اکتبر همان سال به میهن باز میگردند. (246) پس از اتمام نمایشنامه و قبل از به صحنه بردن آن، ممیزی نمایشهای تئاتری اشکالاتی را بهوجود میآورد و در نتیجه ژرار مجبور میشود که درام خود را بهطور کامل دستکاری کند(247)، پس از اینکه درام او به صحنه برده میشود و سپس در یکی از نشریات منتشر میشود، ناشری آن را با تکملهای به خامهی او در باب «دانشگاههای آلمان» منتشر میکند. (248)
در همین ایام بود که دوست نویسندهاش، اوگوست ماکه(249)، که هوای موفقیتهای تئاتری را در سر میپروراند، توسط او با الکساندر دوما آشنا میشود و این امر آغاز همکاری این دو نفر برای رمانهای سه تفنگدار(250) و کنت دو مونت کریستو(251) میشود، درعینحال که اصطلاح «نویسندهی بدل»(252) که برای ما که همکار پشت صحنهای او باب شده بود، کمکم جای پایی در ادبیات این دوره پیدا میکند و نویسندگان بزرگی از این نوع قلمها برای پیشبرد اهداف ادبی خود استفاده میکنند (253) و بالطبع موضوع حق تألیف هم بهطور جدی مطرح میشود. ژرار نیز برای نوشتن، عوالم بیخبری و دختران آتش (1853) از او کمک میطلبد و دو اثر شاه بیستر(254) که ابتدا عنوان شرح حال عجیب رائول اسپیفام(255) و نیز امضای مستعار آلوازیوس(256) را داشت و سپس امیلی(257) و یا بهتر مرد نیرومند بیچ(258) را به او سفارش میدهد(259)، لکن از ظواهر امر چنین برمیآید که پیشنهاد موضوع هر دو اثر با خود او بوده است.
9- نخستین مأموریت ادبی، علوم غریبه
ژرار در هنگام سفرش به فرانکفورت، برنامه سفر آتی خود را نیز به وین طرحریزی نمود. به همین خاطر مصمم شد که با یک تیر دو هدف بزند و سفر خود را به هزینه دولت و بهعنوان یک مأموریت دولتی انجام دهد. اما این امر باعث شد که در مطبوعات سروصدای زیادی برپا شود و بعضیها او را فرصتطلب بنامند، چرا که نخستوزیر وقت، فرانسوا گیزو(260) را مورد حمایت قلمی خود قرار داده بود.(261) این مأموریت هم به لطف گوتیه، که در دفتر نخستوزیری افراد آشنای مهمی را میشناخت انجام گرفت و سوای آن هوگو نیز، که آشناهای مهمتری در وزارتخانهها داشت، برای تحقق مأموریت او توصیههایی نمود. هدف ژرار از این مأموریت برای وزارتخانههای کشور و آموزشوپرورش همانا جمعآوری اطلاعاتی از مطبوعات آلمانی و اتریشی در باب طرز تفکر مرتبط با تقلبهای ادبی در آلمان بود و به تبع آن بررسی مسائل تجاری هم جزوی از برنامهاش محسوب میگردید. (262)ژرار در اواخر اکتبر 1839، بهطرف سوئیس میرود تا پس از یک گردشگردی بسیار مفرح در این کشور، بهویژه در شهر باب طبع خود، بال، بهطرف وین برود. در این شهر بزرگ و عشقهای آسان و تفریحات دلپذیر(263)، او بیش از سه ماه اقامت میکند. در این ایام او تقریباً سیویک ساله است، قیافهای تکیده و نگاهی آتشین دارد.(264) در مأموریتش کاملاً از روی وجدان عمل میکند و از تنها نامهی ارسالیاش که از این مأموریت بهدست آمده چنین استنباط میشود که این فرد به اصطلاح رویابین دارای درایت سیاسی هم بوده است، بهویژه اینکه آلمانمآبیاش باعث نمیشود که او دربارهی آلمان و گرایشهای صلحجویانهاش مرتکب خبط بشود. در همین نامهاش میگوید:(265) «شاید که در فرانسه دربارهی نفوذ عقاید فرانسوی بر عقاید آلمانی اغراق میکنند و نویسندگان و روزنامهنگاران سیاسی مخالفان نیز همیشه لژیونهای آلمانی را به ما نشان میدهند که در آنسوی رود راین با آغوش باز از ما استقبال میکنند. چنین اشتباهی را جمهوریخواهان 93 [17] هم مرتکب شده بودند».
ژرار مردی خراج بود و بهعلاوه با ذوق خاص خود وانمود میکرد که فرد متمولی است(266) و در عینحال از پدرش پول تلکه میکرد. او بهطور مرتب مقالات درخشانی با امضای فریتز(267) برای نشریه مطبوعات(268) میفرستاد که بعدها در مسافرت به شرق هم درج شد و البته در اینجا نمیتوان انتظار داشت که گفتههایش کاملاً درست بوده است. سابق بر این در فرانکفورت با فردی که دارای تبار فرانسوی بود و لباس خاخامی را به کنار گذاشته و نامش ا.وایل(269) بود آشنا شده بود که فقط از طریق همکاری با روزنامه فرانکفورت فرانسوی(270) زندگی خود را، آنهم به سختی، تأمین میکرد. به تشویق ژرار او به پاریس میآید تا در این شهر زندگی جدیدی را آغاز کند و خود او واسطه میشود تا این یهودی بهتر شناخته شود. وایل میگفت که دوستیاش با ژرار تا زمان مرگ وی ادامه داشت. بعضیها او را عامل آشنایی هوگو با قبّاله(271) تفسیر سرّی کتاب مقدس بین ربیهای یهود(272) میدانند. بیشک او به ژرار هم کمک کرد تا وی مدارک مسائل بس مهم مشرب باطنی(273) یهودی را جمعآوری کند.(274) اما ژرار از اینکه او را در این ایام در وین و در هیئت منشی خصوصی ویولوننواز معروف بلژیکی، شارل اوگوست دوبریو(275) میدید خوشحال بود، چونکه به لطف او با روزنامهنگاری به نام سافیر(276) آشنا میشود و از طریق وی چندین مقاله مبسوط در روزنامههای آلمانیزبان وی منتشر میکند. (277)
اما ژرار همچنان شوق تئاتر را در سر میپروراند و ظاهراً در همین ایام در جستجوی یک موضوع تئاتری هم بود. در واقع، او قبلاً درصدد برآمده بود تا با همکاری یک اپرانویس، درامی به نام مانیه تیزور(278) فردی که دارای نیروی اسرارآمیز بهویژه برای معالجه است، تهیه بکند و برای این امر میخواست از یک قصه هوفمان اقتباس کند. ملاقات او نیز با یک مانیه تیزور آلمانی، در سفارت فرانسه در وین، چنین طرحی را در خاطرهاش زنده میکند. او طرحهای دیگری در رابطه با تئاتر در سر میپروراند، لکن وین شهر افسانهای لذات و تفریحات بود و ژرار خود بهخوبی به این مطلب واقف بود، بهمثابه پاریس، وین مجموعهای از تفریحات و سرگرمیها را داشت و ژرار هم در نظر داشت که از هیچکدام از آنها صرفنظر نکند، بهویژه از اماکن مردمی، تئاترهای کوچک، میخانهها، مجالس رقص و عشقهای آسان(279)، ولکن داستانهای نسبتاً سبک او دربارهی وین، مثل عشقهای وین(280) که در مسافرت به شرق آمدهاند، از صحت چندانی برخوردار نیستند.
اما مطلب قابل توجه اینکه او با شخصیتهای برجستهای هم آشنایی پیدا میکند، مثل سن اولر، سفری فرانسه در وین و مترجم فاوست. او حتی با مترنیخ(281)، وزیر امور خارجهی اتریش و شاهزادگان این کشور آشنا میشود. در یکی از این ملاقاتها رویداد مهمی برای او پیش میآید و این دفعه موسیقی دلنواز وین برای او نقشآفرینی میکند، زیرا بههنگام شرکت در یکی از این برنامههای موسیقی بود که با زنی اسپانیایی تبار به نام ماری پلهیل(282)، که دوست نزدیک ژول ژانن هم بود، آشنا میشود.(283)
پلهیل، که پیانو نواز بزرگی بود و به «الههی پیانو»(284) هم معروف بود، عادت داشت که مورد خوشایند مردم باشد و جلبتوجه کند. درنتیجه، ژرار هم جزو طرفداران و ستایشگران او میشود. او حتی عشق خود را نسبت به وی ابراز میدارد و زمانی که طرف مقابل این تمایل را جدی میگیرد، ژرار متوجه اشتباه خود میشود(285)، چون او زن مورد پسند و یا زن دلخواهش نبوده و جنی کولون همچنان جایش را در نزد او محفوظ نگاه داشته است. در برگشت از این مسافرت به اتریش، او تأثرات خویش را در سلسله مقالاتی که منتشر میکند نشان میدهد. (286)
پس از بازگشت به پاریس، ژرار فاوست دوم گوته را ترجمه و تحلیل نمود و آن را در چاپ سوم، فاوست خود و به همراه اشعار آلمانی ترجمه شده در سال 1830 و نیز اشعاری که قبلاً انتشار یافته بودند، منتشر میکند.(287) ظاهراً او تا مدتها از انتشار فاوست دوم بیخبر بود و احتمال اینکه از طریق مقالاتی که بالزاک در مجله دو دنیا(288) منتشر نموده بود نظر او را به این موضوع جلب کرده باشد وجود دارد. مقدمه فاوست دوم نشان میدهد که آن بخش از این اثر، که عنوان هلن(289) را داشت، همانقدر او را مجذوب خود کرده بود که آثار هوفمان یا فرانچسکو کولونا. این مقدمه فیالنفسه از اهمیت زیادی برخوردار بود، چراکه بهعنوان وصیتنامهی فکری معنوی(290) او بود. در واقع، محتوای آن نتیجهی سالها تفکر و اندیشهی مضطرب بود که سرانجام هم اسرارآمیز میماند.(291)
احتیاج به امور و موضوعات ملموس او را بیوقفه به طرف تحقیقات علوم غریبه متمایل میکند، مثل جادوگری، سحر و جادوی مرتبط با ارواح آسمانی(292)، کیمیاگری و اخترشناسی. توسل به اشراق گرایی(293) یا تنویر فکری طبیعتاً با نوعی مشی مذهب التقاطی امتزاج مییابد که وحدت سنت مذهبی را موجب میشود. در همین راستا نقل قول میکنند که فردی در منزل هوگو ژرار را مورد خطاب قرار داده و به او میگوید که اصلاً مذهب ندارد و وی نیز بلافاصله پاسخ میدهد: « من حداقل هفده مذهب دارم.» جستجوی عارف(294) رمانتیک، به آنچه که او آیین وحدت وجود(295) نوین مینامید و گوته هم، بهزعم او، نمایندهی مطلق آن بود، منجر میشود. اما آیا این شرک نو پرداخته میتواند دل مضطرب را راضی کند؟ مقدمه و متن فاوست دوم خود امیدی است در مقابل این اضطراب و تشویش. بهمثابهی فاوست، او فقط در آرزوی شناخت چیزهایی فراطبیعی(296) است و دیگر نمیتواند در دایرهی محدود امیال انسانی زندگی کند.(297) اضطرابش، بهویژه از خلال وسوسهی فکر و خیال گذشته و ترس از اینکه برای همیشه مطرود گردد، ظاهر میشود. گوته نه فقط دعوت به اندیشیدن این مطلب میکرد که ارواح بعد از مرگ ویژگی فردی خود را حفظ میکنند، بلکه حتی زندگانی هم میتوانند «اینجا و اکنون»(298) با این ارواح ارتباط برقرار کنند(299).
ژرار، که هنگام سفر به ایتالیا خود را گردشگر بزرگی نشان داده بود و ما نیز سفرهای گوناگون او را از نزدیک بررسی کردیم، اکنون در این سال (1840) به بلژیک سفر میکند. سفر و ملاقات مهمی که بازتابهای آن فقط در اورلیا انعکاس یافته است. (300)
در اواخر همین سال ژرار تصمیم میگیرد که در جستجوی موضوعاتی که میبایست به صورت پاورقی برای نشریات منتشر شوند دست به سفر بزند (301) و برای این امر مصمم میشود که پس از توقفی در بروکسل به هلند عزیمت کند، زیرا در این شهر جنی کولون بایستی به اجرای نخست نمایشنامه پیکیو(302) میپرداخت. اما توقف او در بروکسل، که با تغییر برنامهی اصلی همراه بود، وضع مالیاش را که ابتدا بسیار درخشان بود، بهخاطر خراجیهای بیش از حد به مخاطره میاندازد. (303) در نتیجه به فکر میافتد که از طریق دوستانش در وزارت کشور تمدید مأموریت پیشین را تقاضا کند و خوشبختانه این تقاضا هم پذیرفته میشود. این مأموریت با هدف بررسی و تحقیق در باب تقلب کتابهای فرانسوی در بلژیک بود و خلاصهی کلام اینکه او میبایست از حکومت بلژیک حکمی تقاضا میکرد که طبق آن مالکیت ادبی به مالکیت تجاری و صنعتی تشبیه شود.(304)
10- نخستین نشانههای بیماری، طرحهای مأموریت
در بلژیک از ژرار استقبال خوبی بهعمل میآید. انتشار تازه لئوبورکارت در این کشور، آنهم قبل از به صحنه رفتن پیکیو برای او موجب شهرت شده بود و آنطور که میگفت شبنشینیهای مجللی را نیز در بین جذابترین جوامع این شهر گذراند.اما درست در زمانی که جنی در بروکسل مشغول تمرین همین نمایشنامه بود، ماری پلهیل هم از وین وارد این شهر میشود. ژرار از طریق وی با جنی ملاقاتی پر از احساس خواهد داشت که بسیار خوشیمن هم خواهد بود، چونکه بعداً ماوقع را بهطرز شاعرانهای در اولیا درج میکند.(305) جنی با موفقیت پیکیو را اجرا میکند و او هم بلافاصله گزارشهای جالبی از آن را در فرانسه و بلژیک منتشر میکند.(306) اما به دلیلی که چندان هم معلوم نیست، در اواخر همان سال(1840) بهطور ناگهانی راه پاریس را در پیش میگیرد.
آنچه مسلم است نخستین نشانههای عدم تعادل فکری در همین ایام در او ظاهر میشود، اما این نشانهها به هیچ وجه مشهود نبود، حتی گوتیه، که این موضوع را با بصارت بیان داشته بود، میگفت که «هیچیک از ما متوجه این امر نشدیم»(307) او تصریح میکرد که گردشگری و مسافرت برای او وقتی که خود را خیلی هیجانزده میدید، نوعی آرامش روحی بود.
ژرار خود، در جریان نخستین بستری شدنش، میگفت:(308) «مدت مدیدی پیش از این بحرانهای عصبی مشابهی را متحمل شده بودم». اما درعینحال در نامههایش به پدرش میگفت که این ناراحتی دفعتاً او را گرفتار کرده است.(309) در تحقیقاتی که در سال 1962 و از روی مدارک جدید انجام گرفت، ثابت شد که خود او توانسته بود آگاهانه توهماتش را بهوضوح به رشته تحریر درآورد. در طی این مدت چند تن از دوستان نزدیکش، مثل گوتیه و آلفونس کار با او بودند. اما یک شب که تا دیروقت در بیرون به پرسه زدن میپرداخت، توقیف شده و روانهی زندان گردید. روز بعد او را به یک کلینیک خصوصی هدایت میکنند و در اواسط مارس 1841 حال او تقریباً رو به بهبودی میگذارد، بهطوری که تدریجاً میتواند به کارهای معمولی خود بپردازد، آنهم درحالیکه گزارش جذاب عشقهای وین در مجلهی پاریس(310) منتشر شده بود. (311)
اما بیماری او دوباره عود میکند و این بار او را به کلینیک خصوصی دکتر اسپری بلانش(312) هدایت میکنند و او از ماه مارس تا نوامبر 1841 در آنجا میماند. ژرار، که پس از خروج از این محل درصدد برمیآید که فعالیتهای ادبی خویش را از سر گیرد، به فکر میافتد که به وزارت کشور نامهای نوشته و تقاضای مأموریت جدیدی در بلژیک جهت تکمیل نمودن کارش در خصوص تقلب کتابهای فرانسوی-که وزیر وقت، فرانسوا ویلمن(313) از انجام آن راضی بود و نیز تقاضای یک مأموریت در خود فرانسه را بنماید، مأموریتهایی که جنبهی باستانشناسی و زبانشناسی داشت و او برای آنها هم «از پانزده سال پیش به این طرف تاریخ و ادبیات شرقی را مطالعه کرده بود». (314)
ویلمن، که از سال 1840 در مقام وزیر آموزشوپروش فعالیت میکرد، به تقاضای دوستان ژرار پاسخ مثبت میدهد و از صندوق حمایتهای علمی و ادبی نیز کمکی در اختیار او قرار میدهد. اما اصل مطلب، که تا حدی سری بود، لکن ویلمن از طریق اداری و برحسب وظیفه از کموکیف آن مطلع بود، حاکی از این بود که ژرار کاملاً دچار جنون شده است. این امر باعث شد تا نظریات چندی عنوان شود. یکی از نظریات بس اغراقآمیز یک نروالشناس قرن بیستم این بود که جنون او به این خاطر بود که در مصرف حشیش افراط کرده بود. درهرحال، ژرار از مصیبتی که گرفتارش شده بود آگاه بود، چراکه خود میگفت:(315) «در اینجا برای من آنچه که ابراز بیان احساسات و افکار رویایی در زندگی واقعی است آغاز شده است». به تعبیر دیگر، «همچنان جنونآمیز باعث بهوجود آمدن رویابینی توهمانگیزی شده بود که برای او ویژگیهای رویا را داشت، لکن رویایی که تا شب هنگام استمرار مییافت و کموبیش با واقعیت التقاط پیدا میکرد و صبحدم خود را رهانیده و دوباره در طول شب استقلالش را باز مییافت.»(316) در کنار این ناملایمات زندگی، برای ژرار رویداد مهمی نیز بهوقوع میپیوندد. جنی کولون در تاریخ 5 ژوئن 1842 و در سیوچهار سالگی فوت میکند. این واقعه مرحلهی جدیدی را در زندگی و حرفهی ادبی او رقم میزند. (317)
سال فوت جنی سال اسرارآمیزی در زندگی ژرار است، بهویژه اینکه دربارهی ماههای قبل از عزیمت به مصر هیچ مطلب قابل اطمینانی در دست نیست. اما آنچه منحیثالمجموع معلوم است، این است که ژرار همّش بر این بود که «موقعیت ادبی» خود را بازیابد.(318) قدر مسلم این است که او در اقدامش با احتیاط و حزم عمل نمود. خود او وضعیتش را در سال 1842 مثل فردی که «بیمار، اندوهگین و از پادرآمده است»، توصیف میکند.(319) در همین ایام دوستانش برای یاری او به وساطت میپردازند و خود او که از این امر بسیار شادمان و خشنود شده بود، معتقد بود که این اقدام آنها موجب شده که او با عطش تمام به زندگی و کار ادبی خود برگردد. با وساطت ویکتور هوگو و بهعنوان کمک مالی، ژرار موفق به دریافت مبلغ معتنابهی وجه از وزارت آموزشوپروش میشود. روابط او با هوگو در این ایام بسیار گرم و صمیمانه بود و در پاسخ وی، که نسخهای از کتاب خود، لورن(320) (1842)، را به او تقدیم کرد، او نیز قطعه شعر زیبایی به او تقدیم میکند.(321)
11- تقاضای مأموریت برای مسافرت به شرق و فعالیت ادبی
ژرار در نوامبر 1842 و بلافاصله پس از خروج از کلینیک، با ابرام از کارمندان عالیرتبهی وزارت کشور خواسته بود که برای مسافرت به شرق او را یاری کنند و از این بابت مبلغی نیز پول از صندوق سری وزارت کشور دریافت داشته بود. (322)بهعلاوه، در ابتدای همین سال، او اثر مشترکی را با عنوان خر طلایی، مجموعهای هجوی از پره گرینوس(323) منتشر میکند و در آن ماجرای فیلسوفی به نام پره گرینوس را، که ابداعکنندهی عجیبترین نوع خودکشی بود که بشر به خود دیده بود، توصیف میکند. حتی نویسندهی بزرگی همچون ویلاند از این فیلسوف الهام گرفته بود. ژرار که در او قرینه فرد شناخته شده لکن جدیدی را میدید، چنین میپنداشت که روح او در جسم نجیبزادهای که در سال 1840 درگذشته بود حلول کرده و جان تازهای به آن بخشیده است. نروالشناسان در مضمون این اثر وحدت و تداوم آثار او را میبینند.(324)
علاوه بر آن، این مضمون، در سال 1853، در اثر ناتمامی به نام کنت سن ژرمن(325) هم دیده میشود. درهرحال این امر نشاندهندهی کنجکاوی عطشناپذیر او در تمامی اشکال نابهنجار رازوری(326) است.(327)
درعینحال که به این امر مشغول است، او به پیامبران عصر خود، مثل شارل فوریه،(328) یا بنیانگذاران مذهب، همچون مجسمهساز مشهور گانو، معروف به ماپا(329)، که در سال 1852 فوت میکند(330) و بانی مذهبی به نام اوادیسم(331)-مذهبی واهی که مبتنی بر آیین زن است-پرداخته و آنها را به هجو میکشد.(332)
در واقع، وقتی که ژان کارتیه دو ویلمسان(333) مجلهی لاسیلفید(334) را که نشریهی پرطرفدار زنان بود، تأسیس میکند، ژرار جزو همکاران ساعی او در این مجله میشود و آثار چندی را نیز در آن منتشر میکند. یکی از این آثار مقالهای بود دربارهی بالادهای فرانسوی که سرانجام با دستکاریهای ممتدی که در آن بهعمل آورد، آن را بهصورت ضمیمهی سیلوی در دختران آتش و با عنوان تصنیفها و افسانههای والوآ(335) منتشر میکند. ظاهراً این مقاله، که ابتدا نام بالادهای قدیمی فرانسوی(336) را داشت، نشان میدهد که ژرار نه بهخاطر عشق وافر به منطقهی والوآ، بکله بهخاطر علاقهای که به تصانیف مردمی داشته به آن پرداخته بود.
در آخرین روزهای سال 1842 مجلهی لاسیلفید اثری با عنوان رمان در دست تألیف(337) منتشر میکند که فاقد نام مؤلف بود، لکن نروالشناسان با نسبت دادن آن به ژرار آن را یکی از بهترین کارهای وی نیز قلمداد کردند. این رمان داستانی متشکل از شش نامه است. قهرمان داستان، که دلباختهی یک کنتس ایتالیایی است، نامههای شورانگیزی برای وی مینویسد که بهطور اتفاقی به دست شوهرش میافتد و وی نیز پس از مرگ همسرش آنها را برای فرستندهی آن پس میفرستد. اما اصل مطلب این است که آن شش نامه، نامههایی بود که ژرار خطاب به جنی نوشته بود و مرگ وی این امکان را فراهم کرده بود که او برای این مجله پرطرفدار زنان از نامههای عاشقانه خودش استفاده کند و آنها را به اثری ادبی تبدیل کند. ظاهراً در طرز نگارش آن متأثر از هلوئیز جدید(338) و ورتر(339) بوده است(340)، چونکه خود با لحنی طنزآمیز به ذکر نام قهرمانان این دو اثر و نیز به ایامی که این آثار روحوروان انسانها را از الهامات تیرهوتاره خودشان سرمست میکردند، میپردازد.(341)
سال فوت جنی، سال مسافرت بزرگ ژرار به شرق نیز بود که زیر پوشش مأموریت انجام گرفت. آیا این مأموریت را ژرار تقاضا کرده بود یا اینکه وزارت کشور آن را به او پیشنهاد کرده بود، تاکنون اسنادی که به این سؤالات پاسخ بدهند و دراینخصوص راهگشا باشند بهدست نیامده است، لکن در مورد تقاضای دوم، که در سال 1854 انجام گرفت، سندی رسمی هست که ما به آن اشاره خواهیم کرد. اما ژرار خود اشارات ظریفی در نامههایش به این مأموریت اولی داشته، بهویژه اینکه او اجازه داشت با کشتیهای دولتی و فقط با پرداخت هزینهی غذا به سفر بپردازد. لکن ازآنجاییکه پول لازم برای این سفر از طرف ناشران و روزنامههایی که او با آنها همکاری میکرد تأمین شده بود، این مأموریت را نمیتوان دولتی نامید، بهویژه اینکه اصل مسافرت و نیز اصل موضوع کشورهایی که بایستی مورد بازدید قرار میگرفت، از روی برنامه طرحریزی نشده بودند، زیرا دفتر یادداشتهای روزانهی او، که موجود است(342)، کمبودهای زیادی را در ادوار گوناگون سفر او نشان میدهد. لکن چاپ انتقادی، مسافرت به شرق توسط ژیلبر روژه(343) توانسته است مسیر طی شده و مهمتر از آن چگونگی تکوین و تکامل اثر بزرگ ادبی او را نشان بدهد. (344)
12- شرح مسافرت به شرق
ژرار در سفرش همراه یک مصرشناس بینام و نشان به نام فونفِرد(345) بود و چندین توصیهنامه نیز داشت. تجهیزات سفرش و حتی دوربین عکاسیاش، که در زمان او اختراع شده بود و اگر هوای گرم مناطق دستگاههای درونیاش را خراب نمیکرد، نتیجهی آن میتوانست مستندسازی سفرنامهاش را موجب شود، نشان میدهند که او خود را مهیای یک سفر طولانی نموده بود و علاوه بر آن میخواست در نوع ادبی سفرنامهنویسی بدعتی بهوجود آورد. البته اگر برنامهی طرحریزی شده سفرش کاملاً به اجرا درنیامد، اقدام ادبی او در نوع سفرنامهنویسی و جایگاهش در ادبیات کاملاً موفقیتآمیز بود.در تاریخ 22 دسامبر 1842 از طریق لیون به آوینیون و از آنجا به مارسی میرود. در این بندر ساحلی، دوست نزدیک و همکار او، ژوزف مری، که نویسنده و نیز کتابدار شهر بود از او استقبال میکند و در تاریخ 1 ژانویه 1843 سوار بر کشتی مانتور(346) به مالت میرود. پس از توقفی کوتاه در این جزیره، سوار کشتی مینوس(347) شده و در طی مسیرش نظری به جزیرهی افسانهای سی ترویاسریگو(348)، واقع در نزدیکی جزیرهی کرت(349)، میافکند، اما هرگز در این جزیره پیاده نمیشود.(350) سپس به سیرا(351) رفته و از آنجا به اسکندریه میرود و در تاریخ 16 ژانویه به این بندر میرسد. در این شهر و در شهرهای دیگر مصر عادتش بر این بود که در همه جا منطبق با آدابورسوم همانجا باشد. به همین روی به سبک شرقیها سرش را کوتاه کرده و لباس میپوشد. در قاهره، پس از توقفی کوتاه در هتل، در محلهی الافرنک(352) مستقر میشود(353) و سپس در ماه مارس در خانهی دورافتادهای که در محلهی قبطیان قرار داشت، سکونت اختیار میکند و خود به امور زندگیاش میپردازد. او که در باب زنان مصر و آشنایی با آنها مطلبی عنوان نمیکند، درحالیکه قاهره با پنجاهوسه محلهی خود محیط مناسبی برای فردی همچون او است که با شیفتگی به گشتهای شبانه میپرداخت و به تفریحهای طولانی، بدون مترجم و همراه، مبادرت میورزید.(354) نمایشهای زیبای رنگارنگ به جاذبهی گردشگریهای پیاده و یا سواره میافزودند. وقتی که شبهنگام به قاهره میرسد خود را کاملاً خسته و مأیوس میبیند، اما چند صباحی پس از آن خود را شیفتهی این شهر نشان میدهد. اصلاً شوقی از خود برای آثار برجامانده و گورستانهای تاریخی مصر نشان نمیدهد. اگر مثل هر گردشگری، به گشتوگذار در اطراف اهرام ثلاثهی مصر میپردازد، در عوض اصراری هم برای دیدار طیوه(355) و الاقصر(356) که مشاهدهی آنها برای سیاحان اروپایی از واجبات بود، ندارد. آدابورسوم شهرهای سرزنده برای او کنجکاوانهتر از مشاهدهی آثار برجاماندهی شهرهای مرده است. این طرز رفتار کاملاً منطبق با کنجکاوی شوقآمیز او در خصوص «آشنایی با رموز مصری»(357) است.
او از توصیهنامههای خود استفاده کرده، با فرانسویهای مقیم پایتخت به رفتوآمد میپردازد. با گوتیه دارک(358)، کنسول فرانسه در مصر آشنایی پیدا میکند و سپس با دیگر خاورشناسان فرانسوی این شهر، همچون دکتر نیکلا پرون(359) و دکتر آنتوان کلوبیک(360) آشنا میشود. اما در قاهره نیز هَمّش مصروف خواندن کتاب میشود و به لطف پرون وارد «انجمن مصری»(361) میشود و از کتابخانهی مجلل آن استفاده میکند و ازآنجاییکه خوشمشربی و خوشصحبتی جزء وجودی اوست، بیشتر سعی میکند تا از طریق صحبت با متخصصین به کسب اطلاعات و دانستیها بپردازد.
اما در برنامهاش تغییراتی نیز بهوجود میآید و از سفر به مصر علیا صرفنظر میکند، کما اینکه در برنامهاش برای حضور در ایام عید پاک در بیتالمقدس هم بهخاطر کمبود پول تغییر بهوجود میآید. سرانجام او مصر را، پس از سه ماه اقامت، در تاریخ 8 مه 1843 و از طریق بندر دامیاط(362) ترک میکند. در مسافرت به شرق، خود از زن ایدهآل که هرکس در رویاهایش آرزو دارد که آن را داشته باشد صحبت میکند و نروالشناسان آن را با کتاب مسافرت به شرق، آلفونس دولامارتین(363) و بخشی که در آن از دختری به نام مالاگامبا(364) که این نویسندهی شاعر در او «نمونهی زیبایی و عشق پاک» را میدید، بیربط نمیدانند. (365)
پس از حرکت از دامیاط، توجهاش معطوف به بیروت میشود و در نتیجه توقفهای کوتاهی در یافا، عکا و سپس در صیدا دارد. بهدرستی معلوم نیست که در چه تاریخی وارد بیروت میشود و به چه اموری در سوریه میپردازد. اما خودش میگفت که به مدت یک ماه در بین مارونیهای(366) مسیحی زندگی کرده و به گشتوگذار در لبنان پرداخته بود، لکن سرانجام موفق نشده بود که از دمشق و بعلبک دیدن کند، چونکه دروزیها و دیگر طوایف در حال شورش و نزاع جاده را مسدود کرده بودند.
ژرار بر یک کشتی اتریشی سوار شده بود و پس از توقف کوتاهی در قبرس، رودس و ازمیر به طرف شاخ زرین،(367) که جزیرهی بندرگاه استانبول است و محلات زیبای پره(368) و غلطه(369) در آنجا قرار داشت، رهسپار میشود. زمانی که در قاهره بود، هوای دیدنیهای زیبای تمدن فکر او را دائماً به خود مشغول میداشت. اکنون هم که در پره است شانس آن را دارد که به قهوهخانهها برود و روزنامه بخواند. دست سرنوشت در سر راه او فرد کولیمآبی همچون نقاش معروف روژیه(370) را که به شرق جلای وطن کرده بود و با فروش تابلوهایش شاهانه زندگی میکرد، قرار میدهد. روژیه راهنمای خوبی برای او میشود و علاوه بر آن کتابخانهی خود را در اختیار او میگذارد. دیدن قسطنطنیه در ابتدا برای ژرار جذابیت چندانی ندارد و سوای آن کوچههای این شهر بزرگ تنوع رنگارنگی قاهره را ندارند، معذالک او مصمم است تا از جشنهای شبانهی ماه رمضان استفاده کند و به همین روی در کاروانسرایی سکونت میکند. بیشتر از اینکه موضوع خستگی در بین باشد، موضوع بیپولی دامنگیر او میشود و بالاجبار از دوست همراهش فونفرد، مبلغی پول قرض کرده و در برنامهی سفرش تغییراتی بهوجود میآورد و حتی از سفر به بلگراد و اُلمپ در یونان،(371) هم صرفنظر میکند تا بتواند کمهزینهترین راه برگشت به کشور خویش را انتخاب کند.(372) در تاریخ 28 اکتبر و به همراه روژیه سوار بر کشتی اروتاس(373) به مالت میرود. جو ایتالیایی این جزیره که به مدت ده روز در قرنطینهی آن میماند، تخیلش را به نه سال پیش، که در سفری به ایتالیا داشت، بازگردانده و او را مفتون خود میکند. ناپل هم چهرهی دیگری به خود گرفته بود، لیکن اگر او بهعنوان دوستدار آدابورسوم مردمی از مشاهدهی آن دلسرد میشود، در عوض مرد دنیا و مرد بصیرمافات آن را در استقبال برازندهی بشر دوست ناپلی، تومازو گارگالو(374) مییابد و با فرصت و از روی میل و لذت به دیدن پمپئی (375) میرود.(376)
13- بازگشت به کشور و انتشار فرازهایی از سفرش
در تاریخ اول دسامبر سوار بر کشتی فرانچسکو پریمو(377) میشود و در پنجم همان ماه به مارسی میرسد. روژیه، که قبلاً به آنجا رسیده بود، به همراه رفیق دستودلبازش، ژوزف مری، از او استقبال میکند. مری او را وارد سالون لیدی کریگ(378) میکند و در اینجا ذوق و قریحهی این مسافر خسته باعث شگفتی میشود. قبل از عزیمت به پاریس در تاریخ بیستوشش دسامبر، تصمیم میگیرد که ابتدا دیداری از آثار باستانی پرجاذبهی جنوب فرانسه، مثل آرل(379)، بوکر(380) و نیم(381) بهعمل آورد. این اقدام او، نسبت به دیدارش از آثار باستانی مصر، که او رغبت زیادی برای دیدن آنها از خود نشان نداد، اقدامی تأملانگیز بود. سپس به لیون رفته و از آنجا بهطرف پاریس میرود و در تاریخ اول و یا دوم ژانویه 1844، پس از یک سال مسافرت به شرق، به پاریس باز میگردد.(382)این مسافرت طولانی صرفاً برای تأیید این بود که، هم معالجه شده و تندرستی خود را بازیافته و هم اینکه انبوهی از موضوعات جدید ادبی را برای خود به ارمغان آورده است. عزیمت به شرق برای او پشت کردن به ظلمات، به آلمان که او را به یاد مادرش میانداخت، به حالت سودایی مزاجی، به پیری و مرگ بود و همش بر این بود تا خورشید را در مهد دنیا بیابد. معذالک، جستجوی روشنایی میتوانست بازهم مرتبط با آلمانیمآبی باشد، چونکه گوته از زبان فاوست به او میگفت که به شرق برود و در آنجا مأمنی برای خود بیابد.(383) مسافرت میبایستی او را به گذشتههای دور برده و باعث رستاخیز او شود و تمامی شور و حرارتش را به او بازگرداند تا نوعی نوزایش واقعی در او تحقق یابد. طلوع خورشید برای او خوشایند است، چرا که «خورشید آتش مقدس را حفظ میکند». (384) او با ظرافت تأثیر نیک غیربومیمآبی(385) را متذکر میشود، مثل جمعیت رنگارنگی که به نظر میرسد متعلق به دو قرن پیشاند، روح و فکر او را به گذشته معطوف نموده و او را از وسوسهی زمانی آزاد میکند.
او نسبت به مردم مرفه لبنان، که میتوانستند «در بین بهاری جاودانی» زندگی کنند، غبطه میخورد. عطش جوانی را در خود احساس میکرد و میگفت(386): «من خودم را جوانتر احساس میکنم، چونکه جوان هستم و فقط بیست سال دارم.» زمانی که در قسطنطنیه بود، به پدرش نوشته بود:(387) «از هنگام عزیمتم حتی یک بار هم مریض نشدم... این مسافرت همیشه برایم مفید خواهد بود تا به مردم نشان بدهم که دو سال پیش قربانی یک حادثهی پیشپاافتاده و گذرا شدم.» از خلال نامههایش چنین استنباط میشود که تمدن به دنیای نو جنبهی یکنواختی داده است و شرق رویاهایش نه در شرق بلکه در پاریس قرار دارد. او نمونهی کاملی از نارضایتی بشری است و آنهم وقتیکه خود او گفتهی اخلاقی دوست نزدیکش هاینریشهاینه(388) را به خود نسبت داده و میگوید:(389) «درخت کاج شمال سودای آفتاب را در سر میپروراند و درخت نخل جنوب سودای برف را.» نکتهی مهم اینکه خود او احساسش را به شکل جالب و روشنی برای پدرش مینویسد؛ او میگوید:(390) «همیشه به محض اینکه به جای دوری میروم احساسم بر این است که نیاز دارم تا به آشیانه برگردم و تأسفم هم برای این است که در آنجا نماندهام.» در واقع، او از شرق سرخورده است، زیرا منطبق با رویاهایش است. او درمییابد که مصر به مثابهی «قبر بزرگی» است و این خود مخوف بزرگی برای او است. کشور خورشید برای او یادآور آلمان است: (391) «خورشید سیاه سودایی، که پرتوهای تیرهوتاری بر پیشانی فرشتهی رویابین آلبردورر(392) میافکند، گاهی نیز از دشتهای نورانی نیل و به مثابهی کرانههای رود راین و در یک منظرهی سرد آلمان، طلوع میکند. حتی معترفم به اینکه چون مه نیست، گردوغبار قشر حزنانگیزی است برای روشناییهای یک روز شرق.» اما لُب مطلب دربارهی شرق در جملهای که برای ژول ژانن نوشته بهخوبی تصریح شده است: (393) «خلاصهی کلام اینکه، شرق به این رویای بیدار شدهای که من دو سال پیش داشتم نمیرسد. یا اینکه شرق هنوز در جای دوری است و یا خیلی در اوج قرار دارد.».
14- توصیف شرق، تأثرات و خلاقیت ادبی
شرق گهوارهی تمدن و نیز مهد ایمان است. او با خود میگوید: (394) «احساس بر این است که در شرق مذهب همهچیز است». دغدغهی عرفانی، جایگاه ویژهای در انگیزههای مسافرتش و نیز در گزارشی که از آن ارائه میکند دارد. او بیوقفه در جستجو است و اگر هم چنین به نظر میرسد که از قلمرو و رویا صرفِنظر کرده باشد، معذالک نسبت به خود وفادار است.(395) اگرچه هر مذهبی از نظر شکل ظاهری متفاوت مینماید، لکن در عوض این مذهب، بهزعم او، ملهم از همان منبع اولیه است. بهعلاوه، مشی او مبتنی بر مذهب التقاطی است که برای فراماسونهای عارف مسلک قرن هجدهم بسیار محترم بود و خود او نیز مدعی بود که آن را نزد دروزیها یافته است. باوجود این، مسافرتش متکی بر نوعی ابهام بود. درحالیکه فکر میکرد زندگی را در مقابل رویا اختیار کرده، درعینحال متوجه نشده بود که با سفر کردن همچنان به رویاپردازی ادامه میداد، آنهم بهخاطر اینکه این عزیمت به شرق، که آرزوی ابراز شدهاش در ابتدای بحران روحی او بود، او را راضی نمیکرد.(396)اگر از دنیای وهمگونهاش خارج نشده بود، حداقل مسافرت نیروی الهامش را تجدید نموده و به آفرینش او نیرو بخشیده بود. او به پدرش میگوید که برای خود تا مدت طولانی کار فراهم کرده است و سپس در نامهی دیگری مینویسد که در نظر دارد اثری در دو مجلد تهیه کند. احساس او بر این است که کارهایی را که تا آن وقت ارائه نموده، چندان وزنی نداشتهاند و برای اینکه وارد دنیای بزرگان ادب شود، لازم است که اثری مهم خلق کند که موسوم به مسافرت به شرق باشد. مجموعهی بزرگ نروالی که نروالشناسان زیادی را به خود مشغول خواهد کرد. اما چاپ آن برعکس انتظارش بود، چون ابتدا مجبور میشود که فرازهایی از آن را در نشریات ادواری منتشر کند و سپس همچنان در فکر چاپ آن بهصورت کتاب باشد، زیرا قیدوبندهای این نشریات او را مجبور به حدف بخشهایی از آن میکند. بهعلاوه، بیداری نیروی الهام او موجب آفرینش همزمانی آثار چندی نیز میشود، تا آنجا که لازم است از آنچه که در مسافرت به شرق اعمال نموده تحسین شود، لکن پیش از آن بایستی به تحسین خود او پرداخت که توانست در شرایط نه چندان مطلوب به نوشتن این شاهکار بپردازد.
از سال 1844-سال بازگشت از مسافرت به شرق-تا سال 1848-سال انقلاب فوریه در فرانسه-او امکان آن را مییابد که همهساله به مسافرت برود. مسافرتهایی که برای او، چه فیالفور و چه با فاصلهی زمانی طولانی، موضوعات ادبی را به ارمغان دارند. در سپتامبر 1844، همراه دوستش، آرسن اوسه، به هلند میرود و از لاهه، هارلم، روتردام و آمستردام دیدن بهعمل میآورد و در اوت سال بعد به لندن میرود و هشت روز هم در آنجا اقامت میکند. در سال 1846 عادت به گردش خود را در اطراف پاریس، تشدید میکند و تا آخر عمرش نیز به آن میپردازد. در اوت سال بعد، تنها به یک مسافرت، یعنی دیدار بندر لوآور(397) بسنده میکند. انقلاب فوریه 1848 طرح بزرگ او را در باب کتابی که میبایستی در آن به مدیترانه، سواحل و جزایرش میپرداخت، ناکام میگذارد.(398) در طول این چهار سال فعالیت روزنامهنگاری او بهعنوان منتقد آثار تئاتری، چشمگیر است و مقالات او در نشریاتی همچون هنرمند(399) و مطبوعات منتشر میشود.(400)
در سالهای 1844 و 1845، او نخستین تأثیراتش را دربارهی سفر به شرق در هنرمند منتشر میکند. خاطرات سیرا با یادآوری تخیلی توقف در سیتر بههم آمیخته میشوند، چون انتشار کتاب فرانسیسکو کولومنا در سال 1844 توسط نودیه جزیرهی اسطورهای سیتر را در خاطرهی او زنده کرده است.(401) سپس درعینحال که در نشریه هنرمند به ارائه تأثرات خود در سفر به بخش آلمانینشین سوئیس، با عنوان هوفمانی تأثرات یک مسافر پرشوروشوق(402) میپردازد، در مجلهی دو دنیا نیز به ذکر جزئیات خاطرات سفرش به مصر و سوریه همت میگمارد و در آن از خلال داستان زندگی خلیفهی حاکم به تشریح اسرار زندگیاش میپردازد.(403) این بار نیز او برای تشریح اسرار زندگیاش متوسل به یک شخصیت تاریخی میشود. آنچه که برای او مهم بود، بیان زندگیاش از خلال زندگی این خلیفه، که خود را مسیح و ناجی میدانست، و نیز زندگی دوران بحران روحیاش در کلینیک بیماران روحی بود.(404) به گفتهی ژول شانفوری،(405) رئیس مکتب رئالیسم فرانسه، که از طرفدارانش نیز بود، این مجله مبلغی ناچیزی بابت همکاری او پرداخت.(406) اما ژرار حق امتیاز چاپ آن را بهصورت کتاب برای خود محفوظ نگاه داشت. به همین روی، ابتدا به جمعآوری خاطرات سفر خود در دریای اژه (بحرالجزایر)(407) و قاهره در یک مجلد پرداخت. عنوان تبعی و جذاب آن زنان قاهره(408)، بایستی مردم را به خود جلب مینمود، اما چنین نشد و کتاب به جای دسامبر 1847، در فوریه 1848، یعنی در ایام انقلاب، از چاپ خارج شد و در نتیجه توجه چندانی را به خود جلب ننمود.(409)
ژرار به فقر مردمی و به خواستهای اجتماعی حساسیت نشان میداد و گرایشهای سوسیالیستی او نیز در رابطه با همین ایام است.(410) بهرغم وضعیت جدید سیاسی کشور، او روابطش را با حکومت حفظ میکند. اما آثاری که در طول همین سال انقلاب و سپس در سال بعد منتشر میکند، بسیار ناچیزند. این امر ما را بر آن میدارد که موضوع آشنایی او را با هاینریشهاینه، که در سال 1840 اتفاق افتاد و از او دعوت شد تا اشعار وی را به فرانسه ترجمه کند،(411) در این سال کمبار ادبی یادآور شویم. ژرار با آثار او آشنایی عمیقی داشت و بعضی از آنها را نیز ترجمه کرده بود. او با آثار هوفمان نیز، که شدیداً او را شیفتهی خود نموده بود، آشنایی داشت، اما پس از ورود هاینه به پاریس در سال 1831، ژرار، که از طریق گوتیه با او آشنا شده بود، تفاهم فکری تنگاتگی با او برقرار میکند. بهعلاوه او میبایست به کمک وی، به ترجمهی اشعارش بپردازد و این کار هم در سال 1840(412) به پایان میرسد، لکن به دلائلی که معلوم نیست چاپ آن تا سال 1848 به تعویق میافتد(413) و سپس در سپتامبر همین سال در مجلهی دو دنیا منتشر میشود،(414) که البته مقدمهی آن به خامهی گوتیه بود. اشعاری که ترجمه شد، قطعات مجزایی از کتابهای دریای شمال(415) و میانپردهی غنایی(416) هاینه بودند. روابط نزدیک آنها به نحوی بود که ژرار خود را در وجود او میدید و او نیز خود را در وجود ژرار. نگاه متقابل و افکار یکسان آنها دوستی عمیقی را بین آنها به وجود آورده بود که هر دو نیز آن را آشکارا اظهار میداشتند.(417)
ژرار برای تأمین زندگی خود، مجدداً مشغول به کار میشود و بر این امید است که مجلد دوم مسافرت به شرق را، که مقالات پیشین او دربارهی سوریه و لبنان است، منتشر کند. اما چون ناشر او از مجلد اول آن چندان بهرهای عایدش نشده بود، سر ناسازگاری میگذارد و ژرار مجبور میشود که باز هم به نشریات ادواری متوسل شود. بدینسال از ژانویه 1849 تا ژانویه سال بعد، او در نشریهی لاسیلوئت(418) هر هفته خاطرات شرق خود را با عنوان القاهره(419) منتشر میکند. او تمامی همش را به کار میبندد تا به تعداد مقالات افزوده شود. بدینسان، مطالبی را که در مجلهی دو دنیا منتشر کرده بود، در متن مجلد دوم نیز منتشر میکند. بهعلاوه، پیوستی که ظاهر عالمانهای داشت، لکن از خاورشناس انگلیسی مقیم قاهره، ویلیام لین(420) اقتباس شده بود و ژان سنت فارگارنو(421) هم به شیوهی عالمانهای آن را نشان داده است،(422) نیز به آن اضافه میشود. تنها فایدهی این اقدام نه چندان بدیع شرح مسافرت او به اتریش در سال 1830 بود که آن را در این مجلد درج نمود.(423) به نظر میرسد که نیاز مادی چنین ترفند جالبی را در متن این اثر موجب شده بود. او با مهارت شرح مسیر پاریس به تریست(424) را، که از طریق آلمان و وین انجام داده بود، وارد کتاب کرد و برای این امر به جمعآوری و تغییر اساسی مقالات گوناگونی که در مطبوعات، هنرمند و مجلهی پاریس منتشر کرده بود و نیز استفاده از بخشی از «تأثرات یک مسافر پرشوروشوق» پرداخت.(425)
بین ماههای مارس و مه 1850، ژرار دنبالهی مسافرت به شرق، را با عنوان شبهای رمضان(426) در نشریهی ملی(427) منتشر میکند. درعینحال به یادآوری خاطراتش در ترکیه میپردازد، برای نخستین بار فصول مربوط به اهرام ثلاثه را که در آن آزمایشهایی که به مبتدیان رمزورازدار تحمیل میکردند، توصیف میکند. این مضمون، که قبلاً توسط افراد دیگری هم ارائه شده بود،(428) در واقع سند جدید و مهمی بود که او نسبت به اسرار و آشنایی با رمز قایل بود. از طرف دیگر در ستونهای همین نشریه داستان «ملکهی بامداد و سلیمان، شاهزادهی پریان»(429) را، که یکی از آثار مهمش بود، منتشر میکند. موضوع ملکه سبا سرانجام بیان حال خود را پیدا میکند. در واقع، در این داستان نیز ژرار به وصف شرححال خود از زبان معماری معبد آدونیرام(430) میپردازد.(431) او مجلد دوم را که دارای عنوان صحنههای زندگی شرقی(432) بود، برای یک ناشر دیگر تهیه میکند و در آن به زنان لبنان(433) میپردازد.(434) درهمین سال 1850 بود که با همکاری دوست نویسندهاش، ژوزف مری، که هندشناس کممایهای هم بود،(435) یک درام هندی را با عنوان ارائه بچه(436) تهیه و در اودئون(437) به نمایش میگذارد. چند سال بعد، ژول اوپر، خاورشناس معروف فرانسوی، اظهار میدارد که ژرار با این اقدامش به مقبولیت ادبیات دراماتیکی هند در نزد عامهی فرانسویان کمک نمود.(438) بهعلاوه، ژرار چاپی مردمپسند از فاوست را منتشر میکند و در مقدمهی آن به ارائه گفتار گوته دربارهی ترجمهاش میپردازد. سپس در طی همین سال برای تهیه گزارش سالگرد(439) هردر و گوته به آلمان سفر میکند و سپس شرح این سفر را، که به دوما تقدیم شده بود،(440) در نشریات منتشر میکند.(441) نکتهی جالب اینکه، او قصرهای کوچک بوهم(442) را به اوسه، لورلی را به ژانن و نیز دختران آتش را به دوما تقدیم میکند(443) و بدینسان حلقهی دوستان نزدیک خود را با آثار ادبیاش بههم پیوند میدهد.
سال 1851، سال تأیید و تصدیق او بهعنوان یک نویسندهی بزرگ است، زیرا در همین سال او وضعیتش را در دنیای نویسندگان بزرگ این قرن تثبیت میکند و به شهرت و موفقیت دست مییابد. در واقع، او با یک ناشر قراردادی جهت چاپ کتابش دربارهی مصر، سوریه و ترکیه که سرانجام دارای عنوان قطعی مسافرت به شرق میشود-بهمثابه اثر معروف لامارتین-منعقد میکند. البته او در اقدامش فقط به این امر بسنده نمیکند که مقالات منتشره در نشریات ادواری را جمع آوری و منتشر کند. مضاف بر آن، فرق اساسی نسخهی 1851 در دخل و تصرف زیادی بود که او در آن بهعمل آورده بود، مثل تصحیح سبک نگارش، حفظ نزاکت ادبی و بازگو نکردن مطلب نسبتاً خصوصی. در مجموع کارش را که جنبهی روزنامهنگاری داشت، تبدیل به یک اثر ادبی بسیار وزین میکند، بهطوری که این اثر، هم از نظر کیفیت شکل و هم از نظر اصالت لحن(444) همطراز آثار نویسندگان بزرگی چون شاتوبریان(445)و لامارتین میشود.
15-آخرین مسافرت و پایان زندگی
از ماه اوت تا ماه سپتامبر 1853، نشریه کشور(446) داستان «ملکهی سبا»(447) برگرفته از مسافرت به شرق را در دوازده پاورقی منتشر میکند. سپس در سال بعد و در زمانی که هیپولیت فورتول،(448) وزیر آموزشوپرورش بود، دوستان ژرار به کمک او آمده و از وزیر تقاضا میکنند تا مأموریت جدیدی را برای او در شرق فراهم کند. این تقاضا پذیرفته میشود و حتی خبر آن بهطور رسمی در مأموریتهای علمی و ادبی که از طرف وزارت آموزشوپرورش و ادیان، منتشر میشد، به شرح زیر انعکاس مییابد:(449) «ژرار دونروال، نویسنده، مسئول مأموریتی در شرق شده است. هدف این مأموریت کمک به کارهای تاریخی و ادبی است که او قبلاً دربارهی شرق اقدام نموده بود». لکن بیماری روحی او و گم کردن پولی که بهعنوان مساعده دریافت داشته بود، انجام آن را ناممکن میگرداند و در نتیجه دوستانش باز به کمک او میآیند و ترتیبی فراهم میکنند که وی تحتعنوان مأموریت به آلمان رهسپار این کشور شود. این سفر، سفر آخر او به آلمان هم خواهد بود.او در حین این سفر دچار احساسات عجیبی میشود و حتی در جایی از نامهنگاریهای خود مینویسد: «درحالیکه در فرانسه در تعقیبش هستند و او را محبوس میکنند، چونکه بیمار است، در آلمان آزادانه به گردش میپردازد. آلمان برای او سرزمین مادری اش،(450) است و این امر در وضع روحیاش تأثیر مهمی برجا میگذارد. اقامت او هشت هفته به درازا میکشد، بهویژه اینکه چند روزی هم در مونیخ میماند.(451) به هنگام توقف در استراسبورگ، یکی از دوستانش به نام اَش. اگمون(452) مترجم معروف آثار هوفمان، را میبیند.(453) برای او نورمبرگ زیباترین و جذابترین شهر آلمان است و شیفتگیاش هم در این سفر به حدی است که حتی در لایپزیگ نمیتواند دعوت فرانتس لیست(454) موسیقیدان بزرگ مجاری را نپذیرد، چون خود او واقف است که پذیراییها و جشنها بر تعادل روحی او تأثیر منفی دارند.(455) همین امر باعث میشود که حتی بعضی از نروالشناسان فرضیهی رفتن او را از لایپزیگ به گلوگو، محل دفن مادرش، مطرح کنند.(456) اما تأسف او بهخاطر این بود که در این مسافرت نتوانسته بود هیچیک از آثار موسیقیدان مشهور، ریشارد واگنر،(457) را بشنود.(458) به هر روی، اقدام مهم او در این مأموریت و در همین شهر لایپزیگ همانا موفقیتش در جهت تحقق و اجرای قراردادهای بینالمللی مربوط به حق ترجمه بود.(459)
در بازگشت به کشور اتفاق جالبی در زندگی او رخ میدهد و اوژن دومیرکور، روزنامهنگار و صاحب مجموعهی معروف معاصرین(460) در سال 1854 بروشوری، که در همین مجموعه هم درج کرده بود، به او اختصاص داده و از او یک شخصیت افسانهای میسازد.(461) قبلاً آن هم در بیستوسه سالگی، ژان دوسینور(462) تمثالی از او، به شکل مدال برنز، ساخته بود. بههرحال، او درصدد بر میآید که بهترین قطعات ادبیاش را به آلمانی و انگلیسی ترجمه کند و حتی مصمم است تا چاپی از مجموعه آثارش ارائه کند.(463)
چند صباحی پس از بازگشت از آلمان و کار در خصوص طراحهای در دست اجرا، بیماریاش همچنان او را آزار میدهد، مضاف بر اینکه مأوای مشخصی ندارد. او تجربهی بزرگی از زندگیاش، بهویژه از زندگی ادبیاش کسب کرده بود. هوفمان به «او آموخته بود که شعر، رویا و جنون چهرههای متفاوت یک تجربهاند».(464) در شب 25 ژانویه 1855، بیهدف در خیابانهای بسیار سرد پاریس پرسه میزند و از نظر روحی کاملاً درمانده است. در سپیدهدم بسیار سرد کوچهی لاوییی لانسترن(465) درحالیکه خود را حلقآویز کرده بود پیدا میشود. در این تاریخ تقریباً چهلوهفت ساله بود.
نتیجه
تاکنون تعبیر و تفسیرهای زیادی دربارهی خودکشی او ارائه شده است، لکن امر مسلم این است که کار لجامگسیخته و بیماری روحی، که هر آن او را گرفتار مینمود و از فعالیتهای ادبیاش بازمیداشت، سرانجام او را درمانده کرد و سرنوشتی را برای او رقم زد که قبلاً رنجهای ورتر برای وی رقم زده بود. از زندگی او چنین استنباط میشود که تعادل روحیاش ارتباط مستقیم با مسافرتهایش داشت، زیرا وضعیت عادی تعادل روحیاش را به او باز میگرداند، مضاف بر اینکه از عنفوان جوانی هم به گردشگردی در والوآ میپرداخت. در طول اقامت خود در پاریس که گردشگردیهای طولانی را به همراه داشت، در هر فرصتی که پیدا میکرد به والوآ برمیگشت و این امر نوعی سرزندگی را برای او به ارمغان میآورد. از شهرهای شمال و جنوب فرانسه دیدن کرد و از کشورهای مهم اروپایی، چه تحت نام مأموریت و چه غیره دیدن کرد و به گردش های طولانی پرداخت. اما گردشگری او در شرق اسلامی موجب شد تا شاهکارش، مسافرت به شرق را ارائه نموده و نام و آوازهی ادبیاش را در بین ادبای بزرگ قرن نوزدهم تثبیت نماید، چونکه خلاقیت ادبی او را در سفر یکسالهاش به شرق تجلی نمود.منابع تحقیق:
1- Archives des missions scentifiques et litteraires, Paris., année 1854.
2- Carré (Jean- Marie), Voyageurs et écrivains français en Egypte, Le Caire, IFAO, 1932, t.2.
3- Cellier (Léon), Nerval, 3 éd., Paris, 1974.
4- Gobineau (Arthur de),Oeuvers (Bibi de la Pléiade), Paris, 1983, t.2.
5- Grand Larousse Encyclopedique, Edition Prestige, Paris, 1970-76, 24 Vol
6- Jean (Raymond), Nerval par lui-meme, Paris, Ed. du Seuil, 1971.
7- Jourda (Pierre), L"exotisme das la littérature française depuis Chataubriand Caise, Genève, Slatkine Reprints, 1970, t.1.
8- Lagarde (Andre) et Michard (Laurent), La littérature française, Paris, Bordas Laffont, 1970, t.3.
9- Nerval (Gerard de), Voyage en Orient, Préface d"André Miquel, Paris, Follio Classique, 1998.
10- Oppert (Jules), De la philologie comparé, in Annales de philosphie chrétienne 1858, t.17, p.23.
11- دایرهالمعارف فارسی (به سرپرستی غ. مصاحب).
12- ساجدی (طهمورث)، ادبیات تطبیقی، معارف، 1381، شمارهی 1، ص 50 تا 64.
13- فرزانه (مصطفی)، آشنایی با صادق هدایت، چ چهارم، تهران، نشر مرکز، 1380.
14- مولوی (فرشته)، کتابشناسی داستان کوتاه «ایران و جهان»، تهران، نیلوفر، 1371.
15- مونتی (ونسان)، صادق هدایت، ترجمهی حسن قائمیان، تهران، دنیای امروز، 1331.
16- میرعابدینی (حسن)، صد سال داستاننویسی ایران، ویراست دوم، تهران، نشر چشمه، 1377، 3 جلد.
17- هنرمندی (حسن)، بنیاد شعر نو در فرانسه، تهران، زوار، 1350.
پینوشتها:
1- ژرار دو نروال، کتابماه، ادبیات و فلسفه، شمارهی 65، تیرماه 1382، صص 34-55.
2- Faust (1828)
3- Goethe
4- Voyage en Orient
5- Eugène de Mirecourt
6- Raymond Jean, Nerval par lui-meme, Paris, Ed.du Seuil 1971 p.6.
7- Théophile Gautier
8- Jules Janin
9- Alphonse Karr
10- Arsène Houssaye
11- Joseph Méry
12- Jean, Op. cit, p.6.
13- Maurice Barrès
14- Aristide Marie
15- Marcel Proust
16- Sylvie
17- Jean. Ibid, p.9.
18- Guillaume Apollinaire
19- André Breton
20- Manifeste du surréalisme (1924).
21- Jean, Ibid.
22- Supernaturalisme
23- Les Filles du feu
24- Jean Marie Carre, Voyageurs et écrivains français en Egypte, Le Caire, IFAO, 1932, t.2
25- طهمورث ساجدی، ادبیات تطبیقی، معارف، 1381، شمارهی 1، ص 58 و 59.
26- Carr, Op. cit, t.2, p. 1-43
27- Jeand Richer
28- Albert Beguin
29- Georges Poulet
30- Jean Gaulmier
31- Raymond Jean
32 - Leon Cellier, Nerval, Paris, Hatier, 1974, p.2.
33- Ernst Hoffmann
34- Sciences occultes
35- La Magie en Perse (1926)
36- ونسان مونتی، صادق هدایت، ترجمهی حسن قائمیان، تهران، دنیای امروز، 1331، ص 44 و 45.
37- همان، ص 11 و 12.
38- سخن، سال سوم (1325)، شمارهی دوم، ص 117.
39- Roger Lescot
40- با تشکر از استاد ابوالحسن نجفی که مطلب مذکور را یادآور شدند.
41- مصطفی فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، چ چهارم، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 104 و 108.
42- حسن میرعابدینی، صد سال داستان نویسی ایران، ویراست دوم، تهران، نشر چشمه، 1377، ص 1199 و 1200.
43- فرشته مولوی، کتابشناسی داستان کوتاه «ایران و جهان»، تهران، نیلوفر، 1371، ص 325.
44- همان.
45- بنیاد شعر نو در فرانسه، تهران، زوار، 1350، ص 72 و 87.
46- Gérard de Nerval
47- Saint-Martin
48- Agen
49- Valois
50- Etienne Labrunie
51- Marie-Antoinette-Marguerite Laurent
52- La Grande Armée
53- L"armée du Rhin
54- Loisy
55- Mortefontaine
56- Cellier, Op. cit, p. 61.
57- Ibid, p. 40 et 157
58- Henri Murger, Les Scenes de la vie de bohème (1848)
59- Promendes et Souvenirs (1854)
60- Marguerite Bouchet
61- Eugènie
62- Cellier, p. 7
63- Andre Lagarde et Laurent Michard, La littérature francaise, Paris, Bordas Laffont, 1970, t.3, p. 544.
64- Prudhon
65- Fragonard
66- Modestie
67- Sprée
68- Silésie
69- Gross-Glogau
70- Beresina
71- Cellier
72- Ibid, p.7, t.8.
73- Sylvie (1848)
74- Aurélia (1854)
75- Cellier, p.8, at.9.
76- Ibid, p. 88.
77- Ibid, p. 10.
78- Joseph Bonaparte
79- Cellier, p.11, at.86
80- Ibid, p.10.
81- Collège Charlemagne
82- Cellier, p.16
83- Ermenonville
84- Jean-Jacques Rousseau
85- Cellier, p.12
86- Sylvie
87- Adrienne
88- Sophie de Feuchères
89- Chantilly
90- Dur de Bourbon
91- Cellier, p.13.
92- Ibid.
93- Saint-Germain
94- Sidonie
95- Cellier, p.14.
96- Ibid, P.16
97- Les arts d"agrément
98- Pic de La Mirandole
99- Cellier, p.14.
100- Ibid, p.16
101- Recine
102- Shakespeare
103- Delille
104- Milton
105- Horace
106- Ossian
107- Gessner
108- Byron
109- Duponchel Byron
110- Cellier, p.18.
111- Saint-Aulaire
112- Stapfer
113- Cellier, p.22.
114- Ibid
115- Ibid.
116- Ibid.
117- Méphistophélès
118- Gotthold Ephraim Lessing
119- Figure surhumaine
120- Cellier, p.23.
121- Ibid
122- Nicolas Flamel
123- L"Alchimiste
124- L"lmagier du Harlem
125- Cellier, p.24.
126- Ibid, p.69.
127- Gottfried Auguste Burger
128- Lenore
129- Christian Friedrich Schubart
130- Karl Theodor Korner
131- Tiedge
132- Johann Ludwig Uhland
133- Friedrich Richter, dit Jean Paul
134- Cellier, p.24.
135- Laurentie
136- Pléiades
137- Wieland
138- August von Kotzebue
139- Cellier, p.25.
140- Ibid.
141- Klopstock
142- Schiller
143- Cellier, p.26.
144- Ibid.
145- Mme de Steal
146- Cellier, Ibid.
147- Ronsard
148- Cellier, p.27
149- Friedrich Schlegel
150- Formes chevalersque et populaire
151- Du Belay
152- Baïf
153- Belleau
154- Du Bartas
155- Chassinet
156- Desportes
157- Bartaut
158- Rgnier
159- Lamartine
160- Hugo
161- Musset
162- Cellier, p. 28 et 29
163- Jules Janin
164- Charles Nodier
165- Dumas (père)
166- Balzac
167- George Sand
168- Cellier, p.26
169- Hernani (1830)
170- Petrus Borel
171- Lycanthrope
172- Ernst Hoffmann
173- Fantastique
174- Surnaturel
175- Eugène Sue
176- Paul Lacroix
177- Excentrique
178- Arthur de Gobineau, Qeuvres, Bibl. de la Pléia de, Paris, 1983, t.2, p. 1242.
179- Union Catholique (1842)
180- Cellier, p.36 et 38.
181- Fantastique
182- L"école frénétique
183- Les chimères (1854)
184- Supernaturaliste
185- Cellier, p. 38
186- Le Portrait du Diable (1839)
187- Cellier, p. 40.
188- Ibid, p. 40 et 41
189- Ibid, p. 41
190- Octavie
191- Cellier, p.43.
192- Jenny Colon
193- Cellier, p. 45.
194- Le Monde dramatique
195- Berlioz
196- Cellier, p. 47.
197- Ibid.
198- La Reine de Saba
199- Tendance socialisante
200- Cellier, p. 48.
201- Ibid.
202- Francesco Colonna, Discours du songe de Poliphile
203- Rabelais
204- Grand Larousse Encyclopédique, t. 15, art, Colonna
205- Cellier, p. 49.
206- Francis Columna
207- Cellier, p. 10.
208- Polia
209- Cythère
210- La Fl?te enchantée
211- Cellier, p. 49
212- Prince des Sots
213- Norte-Dame de Paris (1831)
214- Période gothique.
215- Louis d"Orléans.
216- Duc de Bourgogne
217- Dolberuse
218- Tourette Gérard
219- Olivier Beaune
220- Joseph de Maistre
221- Benjamin Constant
222- Syncrétisme
223- Cellier, p. 54.
224- Ibid, p. 51
225- Ibid, p. 52
226- Ibid.
227- Les Belles Femmes de Paris
228- Cellier, p. 55.
229- Ibid
230- Ibid, p.60
231- Ibid, p. 56
232- Ibid, p. 57.
233- Ibid, p. 61
234- Caligula (1837)
235- Lorely (1852-53)
236- Léo Burckart (1838)
237- Cellier, p. 62
238- Grazzini
239- Milman
240- Cellier, p. 65.
241- Cellier, p. 63.
242- Misanthropie et Repentir (1789)
243- Carl Sand
244- Mannheim
245- Heidelberg.
246- Cellier, Ibid
247- Ibid., p. 64.
248- Ibid., p. 66.
249- Auguste Maquet.
250- Les trois Mousquetaires (1844)
251- Le Comte de Monte-Cristo (1884).
252- Le nègre.
253- Cellier, p. 64.
254- Le Roi de Bicetre
255- Biographie singulière de Raoul Spifame
256- Aloysius.
257- Emilie
258- Le Fort de Bitche.
259- Cellier, p. 66
260- Franco is Guizot
261- Cellier, p. 67.
262- Ibid, p. 68
263- Ibid, p. 70.
264- Ibid, p. 68.
265- Ibid, p. 69.
266- Ibid.
267- Fritz
268- Presse
269- A.Weill
270- Journal de Francfort Français
271- Kabbale
272- دایرهالمعارف فارسی، ج2 (بخش اول)، ص 2011.
273- Esotérisme
274- Cellier, p. 70.
275- Charles-Auguste de Briot
276- Saphir
277- Cellier, Ibid.
278- Magnetiseur
279- Cellier, Ibid.
280- Les Amours de Vienne
281- Metternich
282- Marie Pleyel
283- Cellier, p. 71
284- Ibid, p. 72
285- Ibid, p. 73.
286- Ibid, p. 74.
287- Ibid, p. 75.
288- Revue des Deux-Mondes
289- Hélène
290- Testament spirituel
291- Testament spirituel
292- Thurgie
293- IIIuminisme
294- Cellier, p. 77.
295- Théosophe
296- Panthéisme
297- Surnaturel
298- Cellier, Ibid.
299- Hic et munc
300- Cellier, Ibid, p. 78.
301- Ibid, p. 81.
302- Piquillo
303- Cellier, Ibid, p. 79.
304- Ibid. p. 80.
305- Ibid.
306- Ibid, p. 81.
307- Ibid.
308- Ibid, p. 81 et 82.
309- Ibid, p. 82
310- Revue de Paris
311- Cellier, p. 83.
312- Esprit Blanche
313- Fran ois Villemain
314- Cellier, p. 84.
315- Ibid, p. 87.
316- Ibid.
317- Ibid.
318- Ibid, p. 89.
319- Ibid.
320- Le Rhin (1842).
321- Cellier, p. 89.
322- Ibid, p. 90.
323- L"Ane d"or, recueil satirique par pérégrinus
324- Cellier, p. 90.
325- Le Comte de Saint-Germain
326- Mysticisme
327- Cellier, p. 91.
328- Charles Fourier
329- Gan (n) eau, dit le Mapah.
330- Grand Larousse Encyclopedique, t. 13, art., "Mapah".
331- Evadisme
332- Cellier, p. 91 et 108.
333- Jean Cartire de Villemessant
334- La Sylphide
335- Chansons et légendes du Valois
336- Viellies Ballades Françaises
337- Le Roman à faire
338- J. J. Rousseau, Nouvelle Héloïse (1761) 337.
339- Goethe, [Les Souffrances du jeune] Werther (1774)
340- Cellier, p.92.
341- Ibid.
342- Ibid, p. 95.
343- Gibert Rouger
344- Cellier, Ibid.
345- ,Fonfrede (ou Joseph de Fonfride. Voir G.de Nerval, Voyage en Orient {Paris, Folio, 1998, p. 800).
346- Mentor
347- Minos
348- Cerigo
349- Crète
350- Cellier, p. 95.
351- Cyra
352- Quartier franc
353- Cellier, Ibid.
354- Ibid, p. 96.
355- Thèbes
356- Louqsor
357- Cellier,Ibid.
358- Gauttier d"Arc
359- Nicolas Perron
360- Antoine Clot-Bey
361- Soiété égyptienne
362- Damiette
363- Alphonse de Lamartine
364- Malagamba
365- Cellier, p. 97.
366- Maronites
367- La Corne d"or
368- Péra
369- Galata
370- C.Rogier
371- Olympe
372- Cellier, p. 98.
373- Eurotas
374- Tommaso Gargallo
375- Pompei
376- Cellier, p. 99.
377- Francesco Primo
378- Lady Craig
379- Arles
380- Beaucaire
381- Nimes
382- Cellier, Ibid.
383- Ibid, note 1.
384- Ibid.
385- L"exotisme, cf. aussi, Pierre Jourda, L"exotisme dans la littérature française depuis Chateaubriand, Genève, Slatkine Reprints 1970, t.1, p. 76.
386- Cellier, p. 100.
387- Ibid.
388- Heinrich Heine
389- Cellier, Ibid.
390- Ibid.
391- Ibid.
392- Albert Dürer
نقاش بزرگ آلمانی در قرن شانزدهم و صاحب آثاری چون «شهسوار» و «مالیخولیا».
393- Cellier, p. 101.
394- Ibid, p. 102.
395- Ibid.
396- Ibid, p. 103.
397- La Havre
398- Cellier, p. 104.
399- L"Artiste
400- Cellier, p. 105.
401- Ibid, p. 106.
402- Les Sensations d"un voyageur enthousiaste
403- Cellier, p.111.
404- Ibid, p. 112.
405- Jules Champhleury
406- Cellier, p. 112, t. 119.
407- L"Archipel
408- Les femmes du Caire
409- Cellier, p. 112.
410- Ibid. p. 117
411- Ibid. p. 79.
412- Ibid. p. 80.
413- Ibid.
414- Ibid, p. 113.
415- La mer du Nord
416- L"Intermezza lyrique
417- Cellier, p. 114
418- La Silhouette
419- Al-Kahira
420- Wiliiam Lane
421- Jean Sainte-Fare Garnot
422- Carré, Op. cit, p. 34-36
423- Cellier, p. 115
424- Trieste
425- Cellier, Ibid.
426- Les nuits de Ramazan
427- Le National
428- Cellier, p. 118
429- L"Historie de la Reine du matin et de Salomon prince des Génies
430- Adoniram
431- Cellier, Ibid
432- Le Scènes de la vie orientale
433- Les Femmes du Liban
434- Cellier, p. 119.
435- Ibid, p. 120.
436- Le Chariot d"enfant
437- Odéon
438- Jules Oppert, De la philoglogie comparée, in Annales de philosophie chrétienne, 1858, t. 17, p. 23.
439- Herder
440- Cellier, p. 123.
441- Ibid, p. 122.
442- Les petits chateaux de Bohème.
443- Cellier, p. 131.
444- Ibid, p. 124.
445- Chateaubriand
446- Le Pays
447- La Reine de Saba
448- Hippolyte Fortoul
449- Archives des missions scientifiques et littéraires, Année 1854, p.118.
450- Cellier, p. 148.
451- Ibid, p. 147.
452- H.Egmont
453- Cellier, p. 148.
454- Franz Liszt
455- Cellier, p. 149.
456- Ibid.
457- Richard Wagner
458- Cellier, Ibid.
459- Ibid, p. 153.
460- Les Contemporains
461- Cellier, p. 148.
462- Jehan Duseigneur
463- Cellier, p. 148 et 153.
464- Ibid, p. 158.
465- La Viellie-Lanterne
کتاب ماه، ادبیات و فلسفه، شماره 65، تیرماه 1382، صص 34-55