مقدمه
در سال 1953 رولات بارت(1) (1915-1980) با ارائه تتبع معروفش، درجهی صفر نگارش(2) که به گفتهی خود او چیزی جز «اسطورهشناسی زبان ادبی» (بارت، 1970: 208) نیست(3)-در سال 1976 صاحب کرسی «نشانهشناسی ادبی(4) در کلژ دو فرانس(5) شد (بارت، 1995: 160)-اقدامی به عظمت ادبیات چیست؟(6) (1947) ژن پل سارتر(7) انجام داد، مضاف بر اینکه در این ایام او متأثر از برتولت برشت(8) و نیز فردینان دوسوسور(9) بود. اما در سالهای بین 1954 و 1956 توجه او معطوف به مطبوعات کشورش میشود و مطالعهی موضوعات روزمرهی آنها تأملات مهمی را برای او در باب چندین اسطورهی زندگی روزانهی فرانسویان به همراه دارد که او آنها را به صورت مقاله و تقریباً ماه به ماه ارائه میکند، تأملاتی که ممکن بود مربوط به یک مقاله، یک عکس، یک فیلم و یا یک نمایشگاه باشد. این موضوعات روز «طبیعت و تاریخ» (بارت، 9:1970) را با هم درمیآمیختند و نوعی «افراط ایدئولوژیکی» (همان جا) را به همراه داشتند. بارت با علم به اینکه «مخفیکاری سازماندهی شدهای در پشت این اسطورههای ساختگی نهفته است» (همان جا)، به «نقد ایدئولوژیکی زبان فرهنگ معروف به فرهنگ رسانهها» (همان:7) میپردازد. اما ایامی که او به این تأملات میپردازد و فرهنگ رسانهای را ایدئولوژیک مییابد و سپس خود معانی و مفاهیم آنها را به شکل اسطورهشناسیهای یک اسطورهشناس ارائه میکند، ایامی سخت برای یک فرانسوی باوجدان و روشنفکر همچون اوست، زیرا جو حاکم در فرانسه، اروپا و بهطور کلی در دنیا تبدیل به جوی سنگین و تحملناپذیر شده است.بحث و بررسی
پس از اتمام جنگ جهانی دوم و تا حدود سال 1956، مطبوعات غربی، فرهنگی رسانهای بر ضد دشمن اسطورهای ساختگی، که سرخجامه است، ارائه میکنند و در نتیجه اصطلاحات جدیدی را، همچون خطر کمونیسم، جنگ سرد، ابرقدرت، مکارتیسم(10) امریکایی، پوژادیسم(11) فرانسوی، استعمارزدایی، جهان سوم و کشورهای غیرمتعهد، وارد صفحات خود کرده تا فکر خوانندگان خود را با ترفندهای خاصی، که بیشتر منشأ انگلوساکسونی دارند، آکنده از مفاهیم اسطورهی ساختگی کنند. اما برای نشانهشناسی که از نزدیک به بررسی این اسطورههای رسانهای میپردازد، تحلیل موشکافانهی سازوکار آنها و نشان دادن واقعیت، کاری جز نشانهشکنی(12) نیست، که البته مراد از نشانه در این اصطلاح همان نماد یا اسطورهی ساختگی است که بارت نه سال در سال 1957 بلکه در سال 1970، در چاپ جدیدی که از اسطورهشناسیها ارائه میکند، به ذکر آن میپردازد.بارت در مقالات اسطورهشناسیها، که معرف بعد وسیع مطالعات و نیز لذت متن(13) او نیز هست، از موضوعاتی صحبت میکند و به چیزهایی دلبستگی نشان داده و تأملاتش را از آنها میگیرد، که سایر متفاوت و ناهمگونند. در دنیایی که در آن به کشتی کچ میپردازند (همان: 13)، به نماد سرخ، که دستاویز مهم عصر است؛ توجه نشان میدهد، در مریخیها (همان: 40)، شبح روسها را در بشقابهای پرنده بررسی میکند، در قارهی گمشده (همان: 152) که تا سالها بعد نتیجهی پایانی آن با تعمق یادآور میشد (بارت، 1995: 59)، تأثیر استعمار و استعمارزدایی و بیداری ملل شرق را در کنفرانس باندونگ، در اندونزی، ردیابی میکند، در بیلی گراهام در ول دیو (بارت،1970: 92)، بخش مکارتیستی امریکا را در پاریس زیر ذرهبین دقیق خود قرار میدهد، در خانوادهی بزرگ بشری (همان: 161)، به معرفی مفهوم وارداتی «جامعهی بشری» یا «امت بشری» که دارای اسطورههای مبهم است میپردازد و در خوشعکسی انتخاباتی (همان: 150) نیز باز به عناصر وارداتی توجه نشان میدهد.
کشتی کچ در کشورهای غربی یک کشتی صرفاً تماشایی است و بیشتر در سالنهای درجهی دوم، که گنجایش جمعیت زیادی را دارند، انجام میگیرد. جمعیت این سالنها، به گفتهی بارت (همان: 13)، جمعیت سالنهای سینماهای حومهنشینان پاریس است. در این کشتی نقش مبارزان برنده شدن نیست بلکه درست انجام دادن حرکاتی است که تماشاچیان از آنها انتظار دارند. حرکات مبارز شکستخورده هم در واقع نشان دادن شکست است و نه مخفیکاری آن، چون حتی از درد نالیدن و از گریه کردن هم شرمی به خود روا نمی دارد (همان جا). به محض اینکه هر دو مبارز وارد رینگ میشوند، تماشاچیان از نقشهایی که آنها باید ایفا کنند واقفند، چون نوع فیزیک بدن آنها معرف نقشهایشان است (همان: 14).
معمولاً، یکی از دو مبارز فردی است سرخپوش که هیکل، قیافه، چاقی و زشتی کریهاش از او فردی به تمام معنا خبیث ساخته است، بهطوری که تماشاچیان هم در ناسزا گفتن به او درنگ نمی کنند (همان:15)، و مبارز دیگر، که سفیدپوش است، دارای قامتی برازنده و چهرهای گیراست و در نتیجه تحسین و احساس همدلی را برمیانگیزد. بنابراین فیزیک بدن مبارزان و نوع پوشش آنها نشانههای بارز مبارزه است، که، بهزعم بارت (همان: 16)، به جهانی نمایشی شبیه به کمدی انسانی است چونکه در آن درد و رنج و شکست و عدالت وجود دارد.
میدانیم که رنگ سرخ مظهر سوسیالیسم انقلابی است و سرخها هم به معنای مبارزان کمونیستاند. پرچم سرخ هم از قرن نوزدهم به بعد مظهر قیام سوسیالیستی بوده و پس از انقلاب اکتبر 1917 روسیهی شوروی پرچم ملی این کشور شده بود که بعداً تبدیل به نشان کارگران انقلابی و کمونیست سایر کشورها گردید (لاروس بزرگ مصوّر، ج17، مدخل «سرخ»).
اما در امریکای ایام جنگ سرد، از این نشانههای سرخ و سفید مبارزان کشتی و از نقشهایی که به هرکدام از آنها واگذار میشد، استفادههای ایدئولوژیکی بهعمل میآمد. در این کشور کچ معرف نوعی مبارزهی اسطورهای (بارت، 1970: 22) بین خوب و بد بود که خیر و شر را به همراه داشت. کشتیگیر سرخ که خباثت را به حد افراط رسانده و زشت بود، تجسمی از چهرهی کریه کمونیست بود و کشتیگیر سفید، که برازندگی و نگاه آرام و باتعمقش همهی تماشاچیان-منظور تماشاچیان حومهنشین-را مفتون خود میکرد، مظهر آزادی و عدالت و خوبی بود. تأملات بارت در این زمینه جزو نخستین تأملات وی در زمینهی اسطورهشناسی ورزشی و اهداف نهانیاش بود.
وجود بشقابهای پرنده، که تاکنون بحثهای زیادی برانگیخته است، در قصه های تخیلی جایگاه جالبی داشته است، بهویژه در کشورهای انگلوساکسون، که شیفتهی علوم تخیلیاند. اما در ایامی که بارت به اسطورهشناسیهای خود میپردازد، دفعتاً معمای قدیمی بشقابهای پرنده و مریخیها موضوع روز میشود، زیرا غرب واقف است که روسها در زمینههای فضایی پیشرفتهای شگفتی داشتهاند و حتی درصددند که نخستین ماهواره خود را به فضا پرتاب کنند. ازاینرو مبارزهای پنهانی در جهت ترساندن دنیا از ابزارهایی که از روسیه شوروی ناشناخته میآیند، از دنیایی که فاقد مقاصد روشن است، آغاز میکنند. بارت میگوید (همان: 40): «اگر دستگاه بشقابی شوروی اینچنین آسان به یک دستگاه مریخی تبدیل شده، بهخاطر این است که اسطورهشناسی غربی خصلت دیگری بودن یک سیاره را به دنیای کمونیستی نسبت میدهد.»جالب اینجاست که در فرانسه صحبت دربارهی مریخیها به گونهای بسط پیدا میکند که بحث مذهب آنها، که ظاهراً مسیحیاند، بالا میگیرد، چون معتقدند که اگر آنها مسیحی نبودند نمی توانستند به چینن پیشرفتهایی در زمینه بشقابهای پرنده نایل شوند، مضاف بر اینکه کافر نمی تواند به چنین نتایجی برسد (همان: 41). البته لازم به ذکر است که با فاصله کمی نسبت به این بحثهای بشقاب پرنده، روسها ماهواره خود را به نام اسپوتنیک(14) در تاریخ 4 اکتبر 1957 وارد مدار میکنند و سپس چند سال بعد نخستین فضانورد خود را به فضا میفرستند. در این مقاله بارت یکی از جذابترین تحلیلهای اسطورهشکنی خود را ارائه کرده و نشان میدهد که چگونه موضوعات تخیلی قدیمی در جهت اهداف سیاسی ایدئولوژیکی غرب به کار گرفته میشود.
در فرانسه، سوای سیاحان، میسیونرها نیز معرف غیربومیمآبی(15) بودهاند و به گفتهی بارت فیلم قارهی گمشده(16) به روشن کردن موضوع اسطورهی (همان:152) غیربومیمآبی و نیز به نهی وضعیتی که شرق را فاقد تاریخ میکند، میپردازد (همان: 154). این اثر، که فیلم مستندی است دربارهی شرق، بر مبنای سفر اکتشافی یک هیئت با خصلت مبهم از قومشناسان استوار است که به انسولند(17) (نام قدیم مجموعه جزایری که امروزه شامل اندونزی، مالزی و فیلیپین است) میروند. تعداد آنها سه و یا چهار نفر است و ظاهری ایتالیایی دارند و غذای اصلی آن اسپاگتی است (همان، 152). فیلم در اوضاع و احوالی ارائه شده بود که شرق در آنوقت تبدیل به مرکز سیاسی دنیا شده بود (همان: 153) و جنگ کره و شکست خفتبار امریکا در آن، هنوز در فضای جنگ سرد آن عصر سنگینی میکرد. در فیلم شرق کاملاً رنگ و جلا خورده بود و به شکل یک کارت پستال ازمدافتاده جلوه مینمود. به گفتهی بارت (همان جا)، «رنگی کردن بعضی از موضوعات در فیلمها خود نشاندهندهی نهی همان چیزها است».
خوب میدانیم که الگوی مذهبی التقاطی(18) همیشه یکی از صناعات بزرگ جذب و تحلیل افراد بومی توسط کلیسا بوده است، مثل فرایض مذهبی مالاباری(19) در هندوستان (همان جا) که ژزوئیتها(20) به اقتضای زمان و مکان آن را مجاز میدانستند، لیکن پاپ این عمل را محکوم کرد. قومشناسان ایتالیایی فیلم هم با تبعیت از تعالیم کلیسا به اغوای تماشاچیان فیلم پرداخته و به تحریف تاریخ میپردازند. بارت با تأکید و نیز نقلقول میگوید (همان: 153-154): «همین «همه شبیه همند» که این قومشناسان را القا میکنند: شرق و غرب، هر دو برابرند، تفاوتها صرفاً در رنگهاست؛ در واقع اصل یکی بودن است.» فیلم، که به ارائه چند نشانهی خوب محلی از واقعیت شرقی میپردازد، بهطور قطع این واقعیت را از هر محتوای مسئول پذیرش ایمن میکند. ازاینروی، بارت متذکر میشود (همان: 154)، «تصاویر زیبای قارهی گمشده نمی تواند بیدلیل باشد، همانطور که گم کردن قارهای که دوباره در باندونگ(21) پیدا شده است نیز نمیتواند بیدلیل باشد.» همین نتیجهی پایان مقاله تا سالها بارت را به وجد میآورد، چونکه خود شاهد پیامدهای سیاسی آن بود.
اما فیلم مذکور، که چند صباحی پس از استعمارزدایی تعدادی از کشورهای افریقایی و آسیایی تهیه شده بود (ژان تولار در راهنمای فیلم هیچ صحبتی از آن بهعمل نمیآورد) و بهعلاوه، خطر کمونیسم هم موجب سیاست استعمار نوین را فیالفور فراهم کرده بود، زمانی بر اکرانها رفت که در باندونگ (آوریل 1955) و با حضور چند شخصیت توانای شرق، همچون احمد سوکارنو(22) از اندونزی، که میزبان بود، جواهر لعل نهرو(23) از هندوستان، و چوئن لای(24) از چین کمونیست، نخستین کنفرانس کشورهای افریقایی و اسیایی برگزار گردید و جهان سوم، که اکثر کشورهای غیرمتعهد(25) را تشکیل میداد، شکل گرفت. هرچند که بارت به اسطورههای سینمایی توجه نشان میداد، لیکن در این مقاله برای نخستین بار بود که او اهمیت تقارت نمایش یک فیلم سفارشی مشکوک را با موضوعات بزرگ سیاسی عصر متذکر میشد.
نویسندهی فرانسوی، ولادیمیر پوزنر(26) (1905-1992)، به هنگام اقامت در امریکا، که قلب از جنگ جهانی دوم و نیز در اثنای آن انجام گرفت، کسب اطلاع کرده بود که 918 نفر از ساکنان لوسآنجلس از طریق مکاتبه کشیشی شدهاند. او میگفت (پوزنر، 1352: 184): «برای این کار کافی بوده است به نشانی معینی نامه بنویسند و به نامهی خود مبلغی پول ضمیمه کنند. با 10 دلار حکم کشیشی میگیرند، با 15 دلار دکترای علوم دینی میدهند، و با دو برابر این مبلغ به مقام اسقفی میرسند».
ظاهراً کسی که بارت را در ول دیو(27) (پیست دوچرخه سواری) پاریس دیده و قهرمان نمایش وی را «دکتر بیلی گراهام،(28) خطاب میکرده است، از سری دوم کشیشهایی بوده که پوزنر به آنها اشاره کرده است، چونکه سخنرانی کشیش پروتستان امریکایی در پاریس بدواً نمایش بزرگی که ورود هیجانبرانگیز او را دمبهدم اعلام میکرد، ولیکن مشتاقان را همچنان در انتظار میگذاشت، آغاز میشود. سپس وقتیکه این انتظار به پایان میرسد او خطابهای دربارهی فرانسویان ملحد ایراد میکند که گویا خود این ملحدان تا آنوقت از وضعیت بیدینی خودشان بیخبر بودند. بارت میگوید (بارت، 1970: 92): «آنقدر میسیونرهای ما آدابورسوم مذهبی «انسانهای اولیه» را نقل کردهاند،که تأسفبار میشد اگر جادوگری پاپوآ(29) [اهل گینهی جدید] در ول دیو نبود تا به نوبهی خود مراسمی را که به سرپرستی بیلی گراهام تحت نام مبارزهی ترویج انجیل برگزار شد، برای ما نقل کند. اما او که به جهاتی به نظر میرسد وارث آیینهای «وحشی» است، در این مراسم مصالح مردمشناسی خوبی است. چون در آن بلافصل سه مرحلهی بزرگ هر عمل مذهبی یافت میشود: انتظار، القا، آشنایی با رموز».
در مرحلهی اول و قبل از ورود به صحنهی مراسم، همراهان او با سازوآواز و جاز و قرائت انجیل، به گفتهی بارت «با تبلیغات پر سروصدا» (همان جا)، به فعالیت میپردازند و سپس نخستین سخنرانی او، که گیرایی ندارد، به مثابهی «آمدن پیام»(30) او تعبیر میشود، پیامی که میان پردهها میخواهند به آن جنبهی «پیغمبری» (همان جا) بدهند، اما مشتاقان حاضر از «بیمایه بودن کودکانه بودن» (همان:93) آن متعجب میشوند. در مرحلهی دوم، که بیتأخیر با ورود او آغاز میشود، پیامش آکنده از تأییدهای منقطع، بیربط و تکرار بیوقفهی بعضی از عبارات است. روش او تغییر و تبدیل جادویی (همان: 94) بعضی از مضامین است. به جای یقین در امری به القای آن میپردازد و بیوقفه، و درصورت لزوم آن را از محتوای عقلاییاش خارج میکند. در مرحلهی سوم به جدا کردن و فراخواندن تعدادی از عاشقان خود میپردازد و آنها را با پیام سحرآمیز خود آشنا میکند. افشای رمزوراز این پیام هدف غایی اوست، زیرا بیدینی فرانسویان را مقدمهای بر کمونیسم در کمین نشسته میداند.
بارت، که میگوید گراهام و گروه همراه او اکیداً و به کرات دربارهی هدف این مبارزه، «بیدار کردن» فرانسه، تأکید کردهاند، ابتدا نقلقولی از او میآورد، که میگفت (همان: 94-95): «دیدم که خداوند کارهای بزرگی در امریکا انجام داد؛ یک بیداری در پاریس تأثیر بسزایی بر تمامی دنیا خواهد داشت.» «آرزوی ما این است که چیزی در پاریس بگذرد که بازتابهایی را در تمامی دنیا داشته باشد.» و سپس خود میگوید: (همان: 95): «مسلماً دیدگاه همان دیدگاه آیزونهاور(31) در اظهاراتش دربارهی بیدینی فرانسویان است... از این رویای بد است که فرانسه را باید بیدار کرد. میدانیم که در اصل یک موضوع سیاسی در بین است: بیدینی فرانسه صرفاً به این خاطر توجه امریکا را جلب کرده که این بیدینی برای او چهرهی اولیه کمونیسم است. «بیدار کردن» فرانسه از بیدینی، در واقع بیدار کردن از سحر و افسون کمونیستی است. مبارزهی بیلی گراهام صرفاً بخشی از مبارزهی مکارتیسمی است.»مکارتیسم، یا نهضت سناتور جمهوریخواه امریکایی، جوزف مکارتی(32)، که تحت پوشش خطابهی کشیش پروتستان بیلی گراهام در ول دیو ظاهر شد و سپس طرفدارانی هم در فرانسه، بهویژه در نزد پوژادیستها(33) پیدا کرد، هدفی بیپایه و شرورانه را در مورد شخصیتهای علمی و فرهنگی و روشنفکران مظنون به گرایش کمونیستی با شدت و خشونت تمام دنبال میکرد و رئیسجمهور وقت امریکا آیزونهاور هم از آن حمایت میکرد. آرتور میلر(34) که یکی از همین مظنونین بود، کتابی تحتعنوان بوتهی آزمایش(35) (1953) نوشت و در آن اتهام جادوگری و شکار مظنونین شهری در امریکا را، در اواخر قرن هفدهم، به تصویر کشید. در فرانسه، و تقریباً همزمان با عکسالعمل بارت، ژان پل سارتر فیلمنامهای از کتاب میلر با عنوان جادوگران شهر سالم(36) (1956) نوشت که کارگران بلژیکی ریمون رولو(37)، فیلمی از آن با شرکت ایومونتان(38) سیمون سینوره(39) و میلن دومونژو(40) ساخت. درهرحال این پاسخ روشنفکران فرانسوی پاسخ مهم آن عصر بود که جنبهی تاریخی پیدا کرد، مضاف بر اینکه مکارتیسم هم در همین ایام در امکیا تخطئه شد، لیکن تبعات آن تاکنون دامان نظام حکومتیاش را لکهدار کرده است.
همزمان با اصطلاح شکار جادوگران یا مظنونین(41)، که اصطلاحی مکارتیسمی بود و از سال 1950 تا 1955 کاربرد گستردهای داشت، اصطلاح خانوادهی بشری(42) که به گفته بارت (همان، 162) هدف از آن ارائه اسطوره مبهم «جامعه بشری» یا «امت بشری» بود، از امریکا وارد فرانسه شد (همان جا) و در اینجا نیز فرانسویان آن را به خانوادهی بزرگ بشری(43) ترجمه کردند (همان جا). بهزعم او این نوع اسطوره در دو مرحلهی زمانی به کار میافتد، در ابتدا بر تفاوت شکلشناسی انسانی تأکید میورزند و گوناگونی پوست بدن، جمجمه و عادات را متذکر میشوند و سپس از این چندگانگی بهطور سحرآمیزی یگانگی را عرضه کرده و میگویند انسان در همهجا یکسان به دنیا میآید، میخندد و میمیرد و برای این امر بورشورهایی تهیه میکنند که آکنده از نقلقولهای کتاب عهد عتیق است (همان جا). محتوای این بروشورها و عکسهای نمایشگاه یک هدف را دنبال میکنند و آن حذف قاطع تاریخ است.
بارت میگوید: (همان:163): «اسطورهی این «وضعیت» انسانی متکی بر یک شیادی قدیمی است که همیشه خواسته است طبیعت را در قعر تاریخ جای دهد»... «آیا از اولیای اِمِت تیل جوان(44) سیاهپوستی که بهدست سفیدها به قتل رسید، پرسیدهاند که آنها دربارهی خانواده بزرگ بشری چه فکر میکنند؟» و یا «از کارگران شمال افریقا در محلهی قطره طلایی(45) در پاریس پرسیدهاند که آنها در مورد خانوادهی بزرگ بشری چه فکر میکنند؟» (همان: 164) درصورتیکه بشردوستی ترقیخواه همواره باید عبارت این شیادی قدیمی را وارونه کرده و بیدرنگ طبیعت را از «قوانین» و از «حدود»اش پاک نماید تا در آنجا تاریخ را کشف کند و سپس اهمیت طبیعت را، که آنهم تاریخی است، بیان نماید (همان جا). البته میدانیم که امروزه اصطلاحات جامعهی بشری و یا امت بشری در کنار اصطلاح حقوق بشر و در مواردی که منافع غرب ایجاب میکند به کار برده میشود و اساساً دارای بار سیاسی بوده و مغرضانه در حق کشورهای مستقل استفاده میشود.
بعد از جنگ جهانی دوم، چاپ بروشورهای انتخاباتی مزین (همان: 150) به عکس کاندیداهای انتخاباتی و شرححال آنها کمکم در فرانسه رایج شد و با توجه به این پدیدهی وارداتی، بارت در مقالهی «خوش عکسی انتخاباتی»(46) به بررسی و تحلیل این نوع عکسها پرداخت که بهزعم او آکنده از نشانه (همان: 152) است و بهعلاوه، دارای قدرت تغییر عقیده زیادی (همان: 150) است و بهتدریج جای خود را در نزد سیاستمداران دست راستی فرانسه، همچون پییر پوژاد(47) باز کرده بود.
عکس کاندیدا پیوندی شخصی بین او و انتخابکننده ایجاد میکند. کاندیدا صرفاً به ارائه برنامه نمی پردازد، بلکه جوی فیزیکی بهوجود میآورد و به ارائهی مجموعهای از گزینشهای روزانه که در شکلشناسی انسانی بیان شدهاند و در نحوهی لباس پوشیدن و در طرز قرار گرفتن در عکس نمایان است، میپردازد (همان جا). نکته جالب اینکه احزاب دست راستی بیش از دست چپی از این ترفند استفاده میکنند. عکس، که به اسلحهی ضد روشنفکری تبدیل میشود، میخواهد «سیاست»، یعنی مجموعهای از مسائل و راهحلها را به نفع یک «نحوهی بودن» و یک وضعیت سیاسی اخلاقی، نادیده گرفته و محو کند. بارت میگوید (همان جا): «میدانیم که این تصاویر یکی از اسطورههای اصلی پوژادیسم است» (پوژاد در تلویزیون: «به من نگاه کنید: مثل شما هستم»). بنابراین آنچه در عکس کاندیدا میگذرد طرحهایش نیست، بلکه انگیزههایش، تمامی اوضاعواحوال خانوادگی، فکری و ذهنی، تمامی سبک بودنش است، یعنی چیزی که به آن ایدئولوژی میگویند (همان: 151) و در اصل حافظ منافع نهانی طرفداران همین ایدئولوژی است (همان جا).
در طول دو سالی که بارت به نوشتن مقالات « اسطورهشناسیها» پرداخت، هرگز به نام ولادیمیر پوزنر اشاره نکرد، آنهم درحالیکه کتاب ایالات نامتحد (48) (1984) وی آکنده از مضامین امریکاشناسی بود و مؤلف در آن شرح مشاهدات خود را در محل بیان کرده و اثرش به هیچوجه شباهتی با مشاهدات دوستش
ماکسیم گورکی(49) نداشت که پس از سفری پرسروصدا به نیویورک، سلسله یادداشتهایی تحتعنوان شهر شیطان زرد(50) (1907) منتشر نمود (میرسکی، 1353، ج143:2).
سلسله موضوعاتی که پوزنر به طرح آنها و گاه نیز به بررسی موشکافانهی آنها میپردازد همه جزو اسطورههایی بودند که اشتهار امریکا در آنوقت بر آنها متکی بود، اشتهاری که ساختگی بود و مسائلی همچون عدالت و عدالت اجتماعی، سندیکاها و سندیکاهای جنایت، کارخانهداران و زمینداران بزرگ، فساد اداری و پلیسی، خصلت ریشهدار نژادپرستی، نقش تحریفشدهی رنگین پوستان در زندگی روزمره، رسانههای گروهی، ادبیات و فیلمهای سینمایی، خلاف آن را ثابت میکرد. خوشههای خشم(51) (1940)، که جان فورد(52) آن را براساس داستانی از جان اشتاینبک(53) کارگردانی نمود، به توصیف خانوادهای امریکایی میپرداخت که در جستجوی کار و لقمه نانی مصائب زیادی را در طول سفرهایش از شهری به شهری متحمل گردیده بود و در مجموع چهرهی ناپاکی از عدالت و مسائل اجتماعی امریکا را نشان میداد. نمایش آن در اروپا، آنهم در اثنای جنگ دوم، کشف مجدد چهرهی امریکا بود.
پوزنر که داستاننویس بود و در هالیوود و در کنار برتولت برشت فیلمنامه مینوشت، در ایالات نامتحد بیشتر بهعنوان گزارشگر و مستندنویس ظاهر میشود و اسطورههایی همچون سرمایهداران بزرگ (پوزنر، 1352: 15)، میلیونرهای کارخانهدار (همان:16)، اصالت فردی در موفقیت (همان جا)، افسانهی اساطیری بهشت (همان جا: 17) و افسانهی دموکراسی (همان جا) را تشریح میکند، درحالیکه بارت در مقالاتش همان موضوعات را از منظر نشانهشناسی مورد بررسی قرار داده و به نشانهشکنی اسطورههای ساختگی میپرازد، اسطورههایی که از سازوکار پیچیدهی انگلوساکسونی برخوردار بودند. در واقع، بارت همان عناصری را که در زندگی روزانهی فرانسویان مشاهده میشد مورد بررسی قرار میداد که پوزنر آنها را در بنگاههای تبلیغاتی و رسانههای گروهی و سینما و رادیو، که چاشنی اساطیر امریکایی بودند (همان: 15)، مشاهده کرده بود. درحالیکه پوزنر صرفاً اثر مستندی دربارهی اسطورهسازیهای نظام امریکایی ارائه کرده بود، بارت تحلیلهای بیبدیلی دربارهی هدف و سازوکار این اسطورههای ایدئولوژیکی ارائه نمود، تحلیلهایی که از نخستین موفقیتهای بزرگ نشانهشناسی و نشانهشکنی او بود.
نتیجه گیری
فرهنگ رسانهای آکنده از اسطورههای ساختگی است و با توجه به این نکته، بارت تعدادی از اسطورهها را انتخاب کرده و به بررسی سازوکار آنها از منظر نشانهشکنی میپردازد تا حاصل آن را، که نشانهشکنی است، ارائه کند. به گفتهی او اسطوره یک گفتار است و گفتار اسطورهای میتواند عکس، سینما، گزارش، ورزش، نمایش و تبلیغات باشد. بیشک، اسطورههای اسطورهشناسی همچون او، امروزه اسطورههای همگان است و تحلیلهای پنجاه سال پیش او نیز بیان حال سوءاستفاده از اسطورههایی است که ما شاهد آن هستیم و با آنها نیز جبراً زندگی میکنیم. درهرحال آنچه او موفق شد انجام دهد و آن را نشانهشکنی نامید تأکید این مفهوم بود که اسطوره نه با پیامش بلکه با نحوهی ابرازش تعریف میشود.منابع تحقیق:
1- Barthes, Roland " Le plaisir du texte, paris, Ed. du Seuil, 1973.
2-.......: Mythologies et Le mythe, aujourd"hui; avec un avant-propos novueau Paris, Ed. du Seuil, 1970.
3- ......: Roland Barthes par Roland Barthes; Paris, Ed du Seuil, 1995.
4- Grand Larousse illustré, Ed; Prestige, Paris, 1970, t.17, art "Rouge".
5- Tulard, Jean; Guide des flims; Paris, Ed. Robert Laffond, 1990, 2 vol.
6- پوزنر، ولادیمیر؛ ایالات نامتحد؛ ترجمهی محمد قاضی؛ ج2؛ تهران: خوارزمی، 1352.
7- میرسکی، د.س؛ تاریخ ادبیات روسیه؛ ترجمه ابراهیم یونسی؛ ج2، تهران: امیرکبیر، 1353.
پینوشتها:
1- Roland Barthes
2- Le Degré zéro de l"écriture
3- رولان بارت و اسطورهشناسی یک اسطورهشناس، در اسطوره و ادبیات، مجموعه مقالات تهران، سمت، 1383، صص
4- Sémiologie littéraire
5- Collège de France
6- Qu"est-ce que la littérature?
7- Jean-Paul Sartre
9- Bertold Brecht
9- Ferdinad de Saussure
10- Maccarthysme
11- Poujadisme
12- Sémioclastie
13- Le plaisitr du texte
14- Spoutnik
15- Exotisme
16- Continent perdu
17- Insulinde
18- Syncréthisme
19- rites malabares
20- Jésuites
21- Bandug (Bandoeng)
22- Achmed Sukarno (Suekarno)
23- Jawaharlal Nehru
24- Chou En- Lai
25- Les Etats non engagés (ou Les pays non-alignés) du tiers monde
26- Vladimir Pozner
27- Veld" Hiv
28- Dr Billy Graham
29- Papou
30- La Venue du Message
31- Eisenhower
32- Joseph McCarty
33- Poujadistes
34- Arthur Miller
35- The Crucible
36- Les Sorcieres de Salem
37- Raymond Rouleau
38- Yves Montand
39- Simone Siegnoret
40- Mylène (Demonogeot
41- La chasse aux sorcières
42- The Family of Man
43- La Grande Famille des (Hommes)
44- Emmet Till
45- Goutte d"or
46- Photogénie électorale
47- Pierre Poujade
48- Les Etats-Désunis
49- Maxime Gorki
50- The City of the Yellow Devil
51- The Grapes of Wrath
52- John Ford
53- John Steinbeck
مجموعه مقالات تهران، سَمت، 1388 به نقل از ساجدی، طهمورث؛ (1386)، از ادبیات تطبیقی تا نقد ادبی، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم