نگاهی به ادوار تمدن اسلامی

تمدن اسلامی دوران متفاوتی را پشت سر نهاده است. صرف نظر از این که این ادوار چگونه و بر چه اساسی تقسیم شود، مسلم است که نباید با ادوار تمدن غربی مقایسه و زمان بندی موجود در مراحل مختلف تمدن غربی، از دوران روم تا
سه‌شنبه، 21 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به ادوار تمدن اسلامی
 نگاهی به ادوار تمدن اسلامی

 

نویسنده: دکتر رسول جعفریان (1)




 
تمدن اسلامی دوران متفاوتی را پشت سر نهاده است. صرف نظر از این که این ادوار چگونه و بر چه اساسی تقسیم شود، مسلم است که نباید با ادوار تمدن غربی مقایسه و زمان بندی موجود در مراحل مختلف تمدن غربی، از دوران روم تا قرون میانه و عصر جدید، بر ادوار تمدن اسلامی تحمیل شود.
آنچه در اینجا ارائه شده تنها « نگاهی » به ادوار تمدن اسلامی است، نوعی تقسیم بندی که با شرایط تاریخی موجود در جهان اسلام طی چهارده قرن، طبیعی به نظر می‌رسد. می‌توان درباره‌ی هر یک از این ادوار، بیش از این سخن گفت و در ضمن اگر میان شرق و غرب دنیای اسلام تفاوتی هست، آشکار کرد.
در پایان بحث، روی الگوی صفوی تأکیدی خاص صورت گرفته است. اگر قرار باشد، تمدن اسلامی جدید، دست کم بخشی از آن، در ایران شکل بگیرد، در عین حال که نیاز به نوعی همگرایی با جهان اسلام دارد، می‌تواند روی الگوی صفوی تکیه شود. در این باره در ادامه توضیحاتی آمده است.

الف: دوران شکل گیری و نضج تمدن اسلامی ( قرن اول و دوم / هفتم و هشتم میلادی )

از زمانی که دولتی در یک محیط بدوی تشکیل می‌شود تا روزگاری که تمدنی پدید آید، بسا ممکن است سه تا ده قرن به طول بینجامد؛ زیرا تمدن امری نیست که در یک قرن و دو قرن پدید آید. البته ممکن است شکوفایی آن در دو قرن آشکار شود، اما پیش زمینه‌های آن به یک حرکت تدریجی در طی چند قرن نیازمند است.
در تمدن اسلامی، دولت از زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه تشکیل شد. فتوحات سبب گسترش این دولت به حوزه‌ی وسیعی گردید، حوزه‌ای که خود لایه‌های تمدنی کهن داشت. این لایه‌ها در برخورد با اسلام و با تفسیرهای جدید خود را در زندگی تمدنی بشر آشکار کرد. یک قرن و نیم طول کشید تا پدیده‌ای به نام « کتاب » فراهم آید. یکی دو قرن بعد از آن بود که طبقه بندی علوم به جد مطرح شد و رشته‌های علمی با پیشرفت‌هایی که پدید آمد، به تدریج تفکیک شدند. به طور کلی باید دو قرن اول و دوم را دوران زمینه سازی و نضج گیری تمدن اسلامی بدانیم. دورانی که البته تمدن دارد، اما تمدنی میان عصر بدوی و عصر شهرنشینی پیشرفته، که در قرن سوم پدید می‌آید.

ب: دوران حرکت و پیشرفت ( قرن سوم / نهم میلادی )

دوران حرکت و پیشرفت از زمانی آغاز شد که اقوام مختلف موجود در تمدن اسلامی، از شوک ناشی از فتوحات و بی‌نظمی اجتماعی حاصل از آن فارغ شدند و نظمی نوین در جهان اسلام را تجربه کردند. این نظم نوین، نوعی همسان سازی میان اقوام مختلف بود که با آموزه‌های دینی و اخلاقی و انسانی جدید و در پرتو تعالیم اسلام، فراهم آمده بود و بر اساس آن همه‌ی این اقوام احساس مشترکی داشتند. بسیاری از اقوام، آیین‌های کهن خود را کنار گذاشتند و داخل در اسلام شدند؛ حتی اقلیت‌های مذهبی مانند یهود و نصارا نیز خود را با نظم و نظام جدید تطبیق دادند و در آن مشارکت کردند. تا اینجا مسلمانان داشت‌های خود را ارزیابی کرده و دریافته بودند که در کجای تمدن اسلامی ایستاده‌اند. اکنون باید حرکت را آغاز می‌کردند . این که یک باره زمان مأمون عباسی، در بیست سال نخست قرن سوم هجری، حرکت ترجمه‌ی متون علمی از سایر زبان‌ها به زبان عربی اوج می‌گیرد، نشانه‌ی همین حرکت است. البته آن زمان، نتیجه‌ی این ترجمه‌ها و نفع و ضرر آن برای تمدن اسلامی قابل پیش بینی نبود؛ مهم این بود که حرکت آغاز شده بود و مخالفت‌ها دیگر نمی‌توانست چرخه تمدن اسلامی را متوقف سازد. ظهور یک فیلسوف جدی در این دوره، یعنی یعقوب بن اسحاق کندی ( متوفی حدود 260ق. )، نشان از آن دارد که جامعه‌ی اسلامی دریافته است باید بیندیشد و برای آینده طرح جدیدی داشته باشد. بیشتر ترجمه‌هایی که از یونانی و سریانی به زبان عربی صورت گرفته، محصول همین دوره است.

ج: دوران اوج تمدن اسلامی ( قرن چهارم تا اوائل هفتم / دهم - سیزدهم )

تمام سه قرن اول هجری زمینه برای ظهور تمدن اسلامی در قرن چهارم و پنجم بود. دورانی که عالم اسلام بهترین دوران خود را، به رغم جنگ‌های داخلی و خارجی و به خصوص جنگ‌های صلیبی، سپری کرد. اگر ظهور تمدن اسلامی یا بخشی از آن را در بخش تاریخ علم بدانیم، بهترین آثار علمی دنیای اسلام در هر زمینه در این دو قرن پدید آمد. ظهور برترین چهره‌های علمی جهان اسلام مانند ابن سینا و بیرونی و جز آن دو، نوشته شدن بهترین آثار اسلامی در زمینه‌های مختلف دینی، فلسفی، پزشکی، ریاضی، نجومی، جغرافی و تاریخ و بسیاری از رشته‌های علمی دیگر، در این دو قرن بود. البته بدون سه قرن پیش از آن چنین تولدی ناممکن بود. در واقع تمدن اسلامی سیصد سال دوران بارداری را طی کرد و هم زمان با ظهور یکی از معقول‌ترین سلسله‌های اسلامی، یعنی آل بویه، مولود خود را به دنیا آورد و دنیا را خیره کرد.
آنچه در این تمدن چشمگیر است و اساساً نمودار رشد همه جانبه‌ی آن، این است که در تمامی بخش‌های علمی و اقتصادی، این پیشرفت به چشم می‌خورد. استوارترین متن‌های علمی و فلسفی در این دوره پدید می‌آید و گسترده‌ترین سازمان اجتماعی و سیاسی در همین عصر ظهور می‌کند.
مرکز ثقل این تمدن شهر بغداد است؛ در شرق نیز، شهرهای ری، اصفهان، نیشابور، خوارزم، بخارا، سمرقند و نیز در غرب تمدن ایرانی اسلام، همدان می‌درخشند. در غرب اسلامی از شام تا قاهره و از آنجا تا مغرب و‌اندلس، همه به موازات هم و در عین حال در یک دایره و با وحدتی بسیار جدی، راه پیشرفت را در پیش دارند. در همین دوره است که جهانگردان مسلمان کسانی مانند مقدسی، اصطخری، ناصرخسرو و بسیاری دیگر گزارش‌هایی درباره‌ی جهان اسلام ارائه می‌دهند.
اواخر قرن ششم و سپس اوائل قرن هفتم است که به آرامی نشانه‌های رکود پدیدار می‌شود.

د: دوران توقف و رکود ( قرن هفتم - دهم / سیزدهم - شانزدهم )

جنگ‌های داخلی، ظهور تصوف و عدم بازشدن درهای تازه ترقی علمی به روی مسلمانان، سبب درجا زدن آنان شد. خراسان که یکی از مراکز مهم تغذیه تمدن اسلامی بود در دوره‌ی غُزها نابود شد. غُزها، در میانه‌ی قرن ششم و در اواخر دوران سنجر سلجوقی، به خراسان یورش بردند، مرو و طوس و نیشابور و بسیاری از شهرهای دیگر را ویران و علم و تمدن خراسان را نابود کردند. خوارزمشاهیان نیز که پس از سلجوقیان به قدرت رسیدند، دولت بادوامی نبودند؛ اختلافات مذهبی هم عاملی مؤثر برای ایجاد افتراق و انشقاق در جهان اسلام بود. اختلافات دامنه‌دار دستگاه خلافت عباسی و دولت فاطمیان نیز، شقاقی در غرب و شرق تمدن اسلامی ایجاد کرده بود. مجموعه‌ی این عوامل دنیای اسلام را دچار رکود کرد. به طوری که در آستانه‌ی قدرت یافتن مغولان، دنیای اسلام دوران ضعیفی را پشت سر می‌گذاشت. البته این ضعف وقتی خود را نشان داد که این بار نه گروهی مانند سلجوقیان که خود داعیه‌ی اسلام داشتند، بلکه مغولان که بت پرست بودند به سرزمین‌های اسلامی یورش بردند. با این حال، به نظر می‌رسد برای توقف دنیای اسلام باید از عوامل ذهنی بیشتر سخن گفت تا عوامل عینی. این عوامل ذهنی به نوع تلقی مسلمانان از علم، به روش پژوهش و تحقیق و تحلیل نوع تماسشان با طبیعت بازمی‌گردد.
با حمله‌ی مغول، بقایای تمدن اسلامی رو به ویرانی نهاد. یکی از مهم‌ترین عوامل ذهنی - روحی جوِّ نشأت گرفته از شکست مسلمانان توسط مغولان بود. مسلمانان هیچ گاه چنین شکستی را با این وسعت تجربه نکرده بودند. تصور غالب اهل تسنن آن بود که هیچ گاه خلافت عباسی از میان نخواهد رفت. اما اکنون خلیفه عباسی کشته شده بود و اتفاق خاصی هم نیفتاده بود.
در دوره‌ی ایلخانان، شرق اسلامی در انحصار دولتی بود که نیمی از عصر هشتاد ساله‌ی خود را در کفر به سر برده بود؛ گرچه وزیران و دبیرانش مسلمان بودند. در این دوره بسیاری از دانشمندان به غرب اسلام گریختند و هر چند در آنجا هم تحول علمی مهمی پدید نیامد، اما وضعیت گذشته امتداد یافت. با انحلال دولت ایلخانی، ایران برای مدتی به صورت ملوک الطوایف درآمد.
سومین ضربه‌ی اساسی را تیمور به شرق اسلامی زد. بازماندگان تیمور که اهل علم و دانش بودند، خراسان را تا‌اندازه‌ای احیا کردند؛ اما زنده کردن این مرده دیگر کار بسیار دشواری بود. در این دوره علم و تمدن اسلامی در حدی ثابت و بدون یک تحول بنیادین در حوزه‌ی قدرت ممالیک در مصر و شام باقی ماند. دولت ممالیک با همه‌ی تزلزل و تذبذبی که داشت، توانست بخشی از میراث تمدن اسلامی را در آن نواحی حفظ کند. در این دوره‌ی حساس، مهم‌ترین مرکز تمدنی غرب دور اسلامی، یعنی‌اندلس، از دست رفته بود و بخش‌های مغرب و تونس و الجزایر هم هیچ گونه پویایی نداشتند و تنها به صورت سنتی به حیات خود ادامه می‌دادند.

هـ: دوران تجدید ( دهم تا دوازدهم / شانزدهم - هیجدهم )

عصر عثمانی و صفوی را از یک طرف و ظهور و دوام دولت مغولی هند را در دهلی از طرف دیگر، می‌توان آغاز یک تجدید به شمار آورد. ‌اندکی از این تجدید حیات مربوط به دوره‌ی اخیر تیموری در هرات بود که بقایای آن به دولت صفوی و عثمانی انتقال یافت. صفویان بر مبنای عقیده‌ی تشیع و عثمانی بر مبنای عقیده‌ی تسنن حرکت تازه‌ای را شروع کردند. آثاری که عثمانی‌ها در مناطق تحت سلطه‌ی خود پدید آوردند، نشانه‌هایی از تجدید را در خود دارد، گر چه اساس حکومت عثمانی به دلیل پیشینه‌ی ضعیفی که در تمدن شهری و مدنیت داشتند، نمی‌توانست یک موتور محرکه برای یک تمدن فراگیر باشد.
دولت صفوی هم در ایران حرکت تجدید گرایانه‌ای را آغاز کرد. صورت هنری این تمدن بیش از وجوه دیگر آن آشکار است. اما برآمدن فیلسوفان برجسته، منجمان و ریاضیدانان و همین طور خلق آثار برجسته‌ای در علوم پزشکی، و نیز علوم انسانی همه حکایت از این حرکت تجدیدگرایانه در تمدن اسلامی در قالب شیعی آن دارد. این امر محصول امنیتی بود که دولت صفوی پدید آورد و زمانی که امنیت یاد شده از میان رفت و دولت صفوی ساقط شد، این حرکت تجدیدگرایانه هم متوقف گردید.

و: دوران انحطاط ( قرن سیزدهم و چهاردهم / نوزدهم تا بیستم )

دور جدید انحطاط در تمدن اسلامی با تضعیف و نابودی دولت عثمانی و صفوی - قاجاری و نیز دولت مغولی هند همراه بود. این بار دشمن تازه و مدعی نیرومندی وارد میدان شده بود که دیگر امکان یک استمرار و در جازدن هم ممکن نبود. باید هویت و روح به طور کامل از دست می‌رفت تا جسم سالم بماند. دیگر امکان تمسک به گذشته نبود. پس از مقاومت‌های اولیه، در نهایت مسلمانان شروع به هضم دشمن مهاجم کردند. مسلمانان در دوره‌ی قاجاریه، گرفتار تحولی اساسی شدند. رسوخ تمدن غرب، سبب از هم گسیختگی در تمدن اسلامی شد که پدید آمدن نسل جدید و قدیم یکی از عوارض بسیار مهم آن بود. پرسش‌هایی که جهان اسلام درباره‌ی عقب ماندگی خود مطرح کرد، همه پاسخ‌های غربی پیدا کرد و این خود آغاز انحطاط دیگری بود. انحطاط هم مطابق با معیارهای جدید تعریف شد. جهان اسلام، هم از لحاظ سنتی دوره‌های آرمانی خود را کنار گذاشته و به عبارتی پشت سر گذاشته بود و هم در دنیای جدید موقعیتی نداشت.

ز: انقلاب اسلامی ایران، عصر بازگشت

دامنه‌ی تلاش برای بازگشت به عصر شکوهمند تمدن اسلامی، به بیش از 150 سال می‌رسد، برای این بازگشت، تئوری‌های مختلفی ارائه شد. ابتدا تصور بر آن بود که باید در برابر تعدی‌های غرب مقاومت کرد. در ایران، آغاز سیاست تحریم متعلق به آن دوره است. بعد از آن فکر اصلاح سیستم سیاسی خود پیش آمد و چون الگویی وجود نداشت، مشروطه پدید آمد. این بار تئوری‌ها بر اساس یکرنگی با بیگانگان شکل گرفت و همه چیز رنگ آمیزی شد. کم نبودند متدینینی که برای بازگشت، روی این اصول تکیه می‌کردند. افراط در تجددگرایی ظاهری، ما را متوجه پدیده « غرب زدگی » کرد و بازگشتی دیگر آغاز شد. در جست و جوی الگویی درونی، سیاست بازتعریف شد. این بازگشت به انقلاب اسلامی منجر شد. در انقلاب اسلامی، همزمان با شکل گیری تئوری‌های سیاسی مستقل، بازگشت به اصول و آرمان‌های گذشته هم رخ نمود. حس بازگشت به عصر تمدن اسلامی، می‌تواند رنگ غالب بر حرکت جمعی امت اسلامی باشد؛ زیرا در این دوره نه تنها ایران، بلکه جهان اسلام در صحنه‌ی سیاست جهانی حضوری جدی‌تر یافت.

ح: صفویه: الگویی برای تمدن اسلامی - ایرانی

یکی از دوره‌های تاریخی مهم در تاریخ ایران، دوره‌ی صفوی است که از جهاتی قابل مقایسه با دوره‌ی سلجوقی است. این مقایسه بیشتر به جهت تقویت بنیادهای علمی و تمدنی است که در هر دو دوره در ایران صورت گرفت. نشانه‌ی آن باقی ماندن آثار تاریخی و علمی جاودانه از هر دو دوره است. البته این دوره تفاوت‌هایی با یکدیگر دارد؛ اما جالب است بدانیم در هر دوره صرف نظر از این که چه کسی حکومت می‌کرد، کار در دست دبیران و دانشمندانی بود که با فرهنگ شرقی ایرانی در گستره وسیع آن از ماوراءالنهر تا عراق تربیت شده بودند. تفاوت اصلی این دو دوره در این است که در عصر سلجوقی، دنیای اسلام تا حد زیادی یکپارچه و تفکیک شرق و غرب از آن ناممکن بود؛ پیشرفت‌های مصر در غرب تمدن اسلامی، به همان میزان پیشرفت در ایران بود.
با حمله‌ی مغول به شرق، این بخش از جهان اسلام از بخش‌های دیگر جدا شد. به نظر می‌رسد شرق در اثر حملات مداوم ترکان و مغولان به مقدار زیادی سرمایه‌های علمی خود را از کف داد. کتابخانه‌ها ویران شد، مدارس نابود گردید و دیگر اثری از برپایی مدارس و مساجد استوار دیده نمی‌شود.
گسیختگی در شرق اسلامی از دو جهت بود. در عرض، شرق اسلامی از غرب اسلامی به مرکزیت شام و مصر از یکدیگر جدا گردید. اما از نظر طولی، فاصله‌ای میان قرن پنجم - ششم هجری تا قرن دهم روی داد. سه قرن ایران، در خمودی و خاموشی بود و تحرک جدی تنها در دوره‌ی صفوی پدید آمد.
این گسیختگی طولی و عرضی، شرق اسلامی را بسیار عقب انداخت، زیرا نه تنها تولیدات علمی نداشت، بلکه از داشت‌های گذشته‌ی خود هم بی‌بهره مانده بود. فرقه‌های اسلامی در ایران این دوره اعم از شیعه و سنی در عرصه‌ی جامعه چندان فعال نبودند. نه فقه منظمی بود و نه فقیهانی که سمبل نظام دنیاداری در بخش حکومت اسلامی باشند.
مقایسه‌ی این دوره از تاریخ ایران با دوره‌های پیشین، نشان می‌دهد که فقه اهمیت خود را از دست داده بود؛ درحالی که فقه به لحاظ اجتماعی، پایه و اساس نظم و انضباط اجتماعی بر مبنای دین است. در جامعه‌ی ایرانی که اکثریت آن سنی بودند، به دلیل رسوخ تصوف، فقه حضور نداشت و هیچ اثر فقهی قابل توجهی در این دوره در ایران تولید نشد. این در حالی است که فقهای سنی قرون سوم تا پنجم، عمدتاً ایرانی بودند. در همین دوره شام و مصر، فقهی منسجم و قوی دارد.
تشکیل دولت صفوی در سال 907 هجری، قدم بسیار مهمی در ایجاد تحرک و پویایی تمدن اسلامی در بخش ایرانی و شرقی آن است. الگویی که در اینجا انتخاب می‌شود، برگرفته از میراثی است میان هرات و تبریز تا اصفهان و شیراز. مکتب‌هایی که در بخش‌های علمی و هنری و فلسفی در این دوره در ایران پدید می‌آید متکی به میراث گذشته در محدوده‌ی شهرهایی است که ذکرشان رفت.
یک پرسش مهم این است که میان برپایی دولت صفوی و برآمدن مجدد تمدن شرقی ایرانی چه ارتباطی وجود دارد؟ این پرسش را از زاویه دیگری هم می‌توان مطرح کرد و آن این که، دولت صفوی چه اقداماتی انجام داد که توانست متفاوت با گذشته، روند رشد زندگی اجتماعی و تمدنی مردم را در این خطه از سقوط به سمت صعود بکشاند؟
یک نکته را نباید فراموش کرد و آن این است که همزمان در سه نقطه از جهان اسلام یک حرکت تمدنی رو به رشد ایجاد شد. استانبول، تبریز و اصفهان، و دهلی. آیا میان این سه جنبش فکری ارتباطی وجود داشت؟
پاسخ به این پرسش‌ها برای نویسنده‌ی این سطور دشوار است. مسلماً نمی‌تواند این سه جنبش بدون ارتباط و پیوند با یکدیگر باشد. مهم آن است که جهان اسلام وارد مدار جدیدی شده و حرکت نوینی را آغاز کرده و حس مشترکی در سراسر آن پدید آمده است. اما دشواری‌ها فراوان و عوامل انحطاط همچنان پایدار هستند.
وجود یک دولت باثبات، ارتش قوی، امنیت اجتماعی، شرایط امکان بهره وری از میراث علمی، تقویت نظام آموزشی و توجه ویژه به مفهوم « پیشرفت » همراه با آمادگی نظام فکری حاکم برای جذب انسان‌های خلاق و مبتکر و وجود اخلاق اجتماعی مناسب در میان مردم، بخشی از عواملی است که می‌تواند « مجموعه » مورد نیاز برای شکل گیری تمدن اسلامی را فراهم کند.
اکنون پرسش این است: آیا ما در دوره‌ی صفوی از وجود « مجموعه » عوامل برای ترقی و تعالی برخوردار بودیم؟ به نظر می‌رسد پاسخ مثبت است. ما در یک مقطع تاریخی مهم توانستیم در بخش‌های مختلف، به‌اندازه‌ی لازم، شرایط را به گونه‌ای فراهم کنیم که تمدن اسلامی قدمی به جلو بردارد. به همین دلیل بود که در بخش‌های مختلف، تولیدات ویژه این دوره را داشتیم و از نشان‌های پیشرفت در زیر و روی جامعه ایرانی برخوردار بودیم. اگر نگاهی به میراث برجای مانده از دوره‌ی صفوی بیندازیم، می‌توانیم اهمیت این مطلب را به درستی دریابیم.
پیشرفت‌های همزمان در علوم انسانی مانند فلسفه، عرفان، ادبیات، فقه و نیز علومی مانند ریاضیات و نجوم و پزشکی و داروشناسی، نشان از آن دارد که یک مجموعه در حال شکل گیری است. به عبارت دیگر این دوره، از تمامی آنچه برای ایجاد یک تمدن لازم است، برخوردار است گرچه شرایط کافی برای رشد مورد نیاز آن‌ها وجود ندارد. برای مثال، ارتش صفوی در مقاطعی بسیار نیرومند است، اما سیاست‌های غلط سبب می‌شود که نه تنها این ارتش به لحاظ تجهیزات رشدی نداشته باشد، بلکه انضباطی هم که برای وجود یک ارتش قوی و مقاوم در برابر دشمنان لازم است، فراهم نیاید. کمپفر درباره‌ی بی‌نظمی ارتش ایران در دوره‌ی شاه سلیمان به تفصیل سخن می‌گوید و از جمله می‌نویسد: رنگ تکه‌های مختلف لباس در نزد هر یک از واحدها به کلی با یکدیگر متفاوت است. هر کس هر طور دلش بخواهد لباس می‌پوشد. یکی بازوبند دارد و دیگری غرق در زره در خیابان‌ها حرکت می‌کند. سومی عمامه‌ی خود را با پر آراسته یا به صورتی دیگر خود را انگشت نما کرده است. در لشکرکشی و اردو زدن هیچ نظم و ترتیبی رعایت نمی‌شود. هر کس به دل خواه خود خیمه می‌زند. چنان شلوغی از طناب‌ها و ریسمان‌ها ایجاد گردیده و واحدهای مختلف چنان بلبشویی شده‌اند که خیال می‌کنم اگر چند تن معدود از دشمنان شباهنگام شبیخونی بزنند، به راحتی می‌توانند تمام اهل اردو را که در این خیمه‌های درهم و برهم و بی‌ترتیب در حال چرت زدن هستند، قلع و قمع کنند ( سفرنامه‌ی کمپفر: 93). ولی همو در مقایسه با نیروهای هندی، که آنان را دشمن ایرانیان قلمداد می‌کند، می نویسد: ایرانیان در تمام امور جنگی از هندیان کارآزموده‌تر هستند ( همان: 95 ).
یکی از مهم‌ترین ابعاد تمدن عصر صفوی رواج علم، کتاب و مدرسه است. بدون تردید شمار فراوان مدارس شهرهایی که به ترتیب پایتخت صفویان بود، یعنی تبریز، قزوین و اصفهان، نشانگر آن است که در این دوره، اهمیت زیادی به « علم » و « علم آموزی » داده می‌شده است. تعداد مدارس و شمار کتاب‌هایی که در این دوره تألیف یا کتابت شده است، دو نشان جالب از توجه ویژه به علم و دانش است. صدها مدرسه در اصفهان دایر بودند. این مدارس همه با موقوفه‌ها اداره می‌شد. برای نمونه کمپفر نوشته است: شهرهای ایران پر است از مدرسه و موقوفه. تنها در اصفهان که پایتخت است و شهری است با شکوه و بزرگ، در حدود یک صد موقوفه قابل ملاحظه وجود دارد... از نظر شکوه و جلال و طرز ساختمان، مدارس ایرانی سخت بر مدارس عالیه‌ی ما برتری دارند. ( کمپفر، ص 140 ). وی در جای دیگری می‌نویسد: نصب مدرس و استاد از طرف شاه با توافق صدراعظم عملی می‌گردد و این در صورتی است که مدرسه از موقوفات شخص شاه باشد. البته در سایر موارد صدراعظم با توافق شخص واقف مدرس را تعیین می‌کند، البته هرگاه شخص واقف هنوز در قید حیات باشد. حقوق مدرس کاملاً مکفی است و سالانه پرداخته می‌شود. در مدارسی که از طرف شاه وقف شده است، حقوق مدرس به یک صد تومان ( 1700 تالر ) بالغ می‌شود؛ در سایر مدارس این حقوق کمتر و غالباً در حدود پنجاه تومان است. ولی باید دانست که این حقوق درست در روز مقرر و بدون کم و کاست تأدیه می‌شود. کاش در آلمان نیز به استادان، این فروزندگان چراغ دانش چنین موهبتی ارزانی می‌شد ( همان، ص 141 ).
یکی از مسائلی که در یک تمدن نسبتاً برجسته رخ می‌نماید، تبدیل مرکزیت آن به نوعی مرکزیت بین المللی و جهانی است. چنین اتفاقی درباره‌ی اصفهان رخ داد. درست است که توجه و ورود به این شهر از سوی افرادی از سایر ملل، به ویژه اروپائیان می‌توانست جنبه‌های سودجویانه یا تبلیغات دینی داشته باشد، اما همین آمد و رفت نشانی از توجه به امکانات نهفته در این شهر است. در یک دوره صدساله از پایتختی اصفهان تا زمان شاه سلطان حسین، شهر اصفهان یکی از شهرهای مطرح در دنیای آن روز بود. این شهر در مقایسه با بیشتر، بلکه تمامی شهرهای اروپایی، از موقعیتی برجسته برخوردار بود. توجه به گزارش وضعیت این شهر به لحاظ اداری و سازمان سیاسی و اجتماعی از سوی غربیان، که حرکت خود را به سمت تمدن غربی آغاز کرده بودند، نشان از آن داشت که اصفهان همچنان شهری است که می‌تواند به عنوان یک الگو مورد استفاده قرار گیرد. ده‌ها سفرنامه نوشته شده از سوی اروپاییان شرحی است از سازمان اداری، قضایی، دینی، آموزشی و حتی نظام درباری که می‌توانست الگویی برای آن سوی مرزها باشد.

پی‌نوشت‌:

1- عضو هیأت علمی گروه تاریخ، دانشگاه تهران.

منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 108-107، صص4-11.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط