مترجم: کامران عاروان
مقالهی پیش رو، ریشههای تقسیم بندیهای تاریخی و پیشینهی استفاده از این دورهها را بر پایهی تاریخ اروپا ذکر میکند و پیدایش و ساختن دورههای تاریخی باستان، قرون وسطی، تاریخ رنسانس، قرون جدید، تاریخ مسیح، تاریخ روم و غیره را به گونهای موجز اما دقیق و مستند بیان میکند و دفاعیات و انتقادات نسبت به این دورهها هم مطرح میشود و نقش اندیشهها و ایدههای متعدد و متنوع بر امر دوره سازی نشان داده میشود. امید است این مقاله در جهت فهم و درک دورههای تاریخی ایران و اسلام و یا ساختن دوره دقیق مرتبط با تاریخ معاصر یاری بسیار رساند.
***
تاریخ - زندگی بشر در طول زمان - امری مستعمر است. تقسیمات زمان تاریخی ساخته و پرداختهی ذهن انسان است؛ تنها به این شیوه است که ذهن قادر به تقویم نمودن گذشته میشود و جایگاهِ دوره برای حال حاضر در درون جریان تاریخ، تعیین میشود. واژهی به اصطلاح دوره سازی تاریخی به گونهای خاص برای مورخان موضوع بحث برانگیز مکرری است که دربرگیرندهی ضرورت عاملی توافقی است و اغلب به صورت تاریخ گذاری نمایان میشود: نشانِ زمانِ مبدأ آن را در بردارد. برترین مورخان علیه گرفتاری ما نسبت به اصطلاحاتِ دوره سازی هشدار دادهاند. « نشانهای خطا که سرانجام ما را در مضامین میفریبند » ( مارک بلوک، دفاعیهی تاریخ، فصل چهار، بخش 3 )، و علیه ما « به دادن اثرات اعتباری فراتر از محتواهای اینها منتهی میشود » ( فرنان برودل، آنالیز [ 1953 ]، ص 70 ). بر پایه دلایلی یوهان هویزینگا (1) به این نتیجه رسیده است که بخش بندی زمان تاریخی به دورهها، بهترین خدمت برای اصطلاحات بیرنگ و گاه شورانگیز و بیطرفانه هستند.
سه طبقه بندی یا نوع عمده از بخش بندی زمان تاریخی قابل تشخیص است، اگر چه هر سه اینها ممکن است به طور همزمان استفاده شود، اولین نوع دوره سازی رویدادنگاری صرف است که مبنای آن شمارش قرنها و سالها ( پیش از میلاد، بعد از میلاد، پیش و پس از هجرت وغیره ) است. نقطه آغازین این نوع دوره سازی -آغازگری یک عصر ( برای یهودیان، مسیحیان، مسلمانان و غیره ) -خداشناسی باطنی یا فلسفه تاریخ را نمایان میساخت. نوع دوم دوره سازی از یک یا دو مفهوم بنیادین اندیشه و تکامل تاریخی منشأ میگیرد. این نوع یک دوره را به عنوان مرحلهای در توسعهی گستردهترِ خواه یک ملت، یک تمدن یا تاریخ بشر بکلی، ملاحظه میکند. مفاهیم رشد و انحطاط ( یا چرخه پیشرفت و پسرفت ) در این نوع ذاتی است.
نوعِ سومِ دوره سازی دربرگیرندهی وجوه اختصاصی از دیگر مفهوم بنیادین اندیشهی تاریخی؛ فردیت تاریخی است. این نوع مدعی است که عصاره یک عصر را خلاصه میکند. دورهای که فی نفسه معنیدار باشد. این فرض متضمن رویکردی به گذشته به مشابه « واقع گرایی » اسکولاستیک به ارزشهای عینی است. مورخ در کاربرد این گونه دوره سازی باید نسبت به تذکرات اشاره شده در بالا، هوشیار باشد. بارها اصطلاحاتی که به دلایل بیرونی اختیار شدهاند بعدها جای آنها با مضامین که در اصل با این اصطلاحات مغایرند، اشغال شدهاند. در روزگار باستان نه تفسیر تاریخی نه تجمیع سالها هیچ یک به دوره سازی منجر نمیشد. تاریخ نگاری یونانی عقلی و عملی بود؛ بر تحلیل سیاسی متمرکز بود و به دیدگاه دوری از تاریخ مایل بود که در ازمنه جدید از سوی ماکیاولی دوباره مطرح شد و مدیون جریان تفکر تاریخی بود. زمان برای نیازهای آنی و عملی و نه برای محاسبه سالهایی فراتر از دورههای گسترده تعریف میشد.
برخی محققان در روم نشانههایی از « عصر »ی رسمی از زمان تأسیس جمهوری رم ( 510 قبل از میلاد ) یافتهاند؛ با این حال از قرن دوم قبل از میلاد، وقایع نگاران و مورخان امپراتوری روم همچون لیو (2) سال شماری تاریخی بنیانگذاری شهر روم alo wrlee cordite یعنی از تأسیس افسانهای رم (753 قبل از میلاد ) متداول نمود و تأثیر آن محدود بود. محققان اومانیست ( انسان مدار ) این تاریخ نگاری را مجدد رواج دادند؛ مورخان روم قدیم این تاریخ را تا اواخر قرن نوزدهم حفظ نمودند.
بر پایه کتاب مقدس ( عهد عتیق و جدید ) حکمای الهی کلیسای مسیحیت اولیه، مفهوم کیهان شناسانهی آفرینش جهان را پذیرفتند؛ آنها از قرن سوم توالی سال شماری تاریخیِ آغاز جهان abexordio mundi بنا نمودند. « دورههای جهانی » (aetates) پیش از مسیح، در آغاز با شمارش هر چهارصد و نود و چهار سال پذیرفته شد که به عنوان زمینه سازیِ صرف برای تجسّم خدا در مسیح ملاحظه شد. این تاریخ گذاری از آفرینش جهان؛ « B. C » ( پیش از مسیح ) در قرون هفدهم و هجدهم جایگزین تاریخ گذاریهای دیگر شد.
تجسم خداوند در مسیح abmcarnatione Domini سال الهی (A. D) anno Domini برای عصر پس از مسیح تاریخ گذاریای که به تدریج در اوایل قرون وسطی پذیرفته شد. نمایانگر دیدگاه جهانی نوین مسیحیت بود. تجسم خدا در مسیح رویداد محوری تاریخ بود، پایان این جهان ناکامل یعنی روز داوری، پیامد ثانی خواهد بود. هیچ بخش فرعی دیگری در مسیحیت تنظیم نشد؛ تنها تاریخ گذاری مهم هزارههای مقدس با معنای آخرت شناسانه آن بود. از لحاظ دنیوی، جنبه سیاسی این اعتقاد با نظریه چهار امپراتوری تکمیل شد که پایه آن پیشگویی مندرج در کتاب دانیال نبی بود که امپراتوری روم را آخرین اینها در نظر گرفته بود. دوام رومیها و مفهوم انتقال امپراتوری Translation Imperii ( انتقال امپراتوری از رومیها به فرانکها با تاجگذاری شارلمانی و بعدها اوتون کبیر ) بخشهای تکمیلی دیدگاه جهانی قرون میانه بود. سالشماری تاریخی جهان مبتنی بر این مفاهیم مسیحیت و امپراتوری بود؛ مورخان حوزه غیر جهانی و به همان نسبت وقایع نگاران محلی، همچنین بر چارچوب زمانی مسیحیت متکی بودند.
در این عصر هیچ نیازی به بخشهای فرعی متحد عرفی نبود. به نظر میآید اصطلاحاتی مانند چهارصد ساله luattrocento یا پانصد ساله Cinque Cento تا قرن هجدهم تنها به گونهای حاشیهای قابل ردیابی بود. واژه سنپچوریا Centuria که با واژه لاتینی آن در باستان و قرون وسطی ناسازگار است توسط اومانیستها ابداع شد؛ در قرون هفدهم و هجدهم این واژه به طریقه لهجه محلی آن به عنوان قرن یا سده Jahhundert Century بنیاد نهاده شد. تا حدی هم آن جایگزین واژه نسل sae culum نه چندان دقیق شد. نسل - توالیای از نسلها یا حتی توالیای نامحدود از زمان - با دورانهای جهانی و با ابدیت ( برای مثال: نسل از نسل saecula saeculorum در مجموع ) مرتبط بود. تضاد رخ داده در سده siecle از دلالت بر اندازه گیری دقیق علم حساب از زمان ناشی شد. واتر که کتابِ سده لویی چهاردهم (3) نوشته است؛ اکنون ما دوره بندیهایی همچون سده هفدهم داریم. بدین ترتیب تقسیم بندی تاریخ به قرنها محقق شد که آخرین فرآورده دانش پژوهی « جدید » بود.
مفهوم مدرنیته بر تقسیم به قرنها مقدم است. مدرنیوس [ جدید ] به عنوان یک اصطلاح در قرون وسطی وجود داشته است: آن را به طور خاص در برابر آنتیکوس [ کهن ] به کار میبردهاند که به طور عموم اگر چه نه به طور انحصاری بر روزگار باستان و بر دوران پیش از مسیح وعلاوه بر این آبای کلیسا اطلاق میشد. مدرنیوس بیش از همه با حال حاضر سر و کار دارد، آن صرفاً میتواند توصیفی باشد و با این وجود همچنین میتواند مشمول امری مثبت به همان نسبت منفی باشد. هیچ گاه آن بر تقسیمی زمانی اشاره ندارد.
نخستین چالش بر مفهوم مسیحی تداومِ تاریخیِ تحتِ تسلط خداوند و اینکه دوران باستان تنها به عنوان مقدمهای بر عصر مسیحی ملاحظه میشد، در دورهی رنسانس حادث شد. اومانیستها خویش را پیشگامان دورانی نو قلمداد نمودند. مفهوم آنها از ریناسیتا یا تولد دوباره هنرها و ادبیات، متضمن این بوده و اغلب به گونهای واضح توضیح داده شد که انحطاطی در این حوزهها از دوران باستان رخ داده است. زمان میانهای با این ملاحظه به عنوان دورهی میانه medii aevi از غفلتِ ادبیات، حتی تاریکی ( پترارک ) (4) اطلاق شده بود. براساسِ دلایل بسیار متفاوتی مفسرانِ پروتستان در نیمه قرن هفدهم، دوره کلیسای قرون وسطی را به عنوان عصر تاریکی اطلاق دادهاند. حتی با اهمیتتر از آن، کار اومانیستهای ایتالیایی است که به وضوح مفهومِ استمرارِ امپراتور روم را رها کردند؛ چرا که آنها با تهاجمات قبایل وحشی از میان رفتند. این تفسیر سرانجام با احیایِ دیدگاهِ دوریِ تاریخ به هم پیوست. در قرنهای بعدی علاقه مفرط به مشاهده تجربی و تحلیل زمینه حکومتها، قانون و جامعه کنار هم نشستند و سرانجام دیدگاهِ سنتیِ تاریخ با شکل بندی آخرت شناسانهی آن روبه تحلیل نهاد.
قریب به دو قرن بینشهای نوینی بدون از هم پاشاندن دوره بندی مسیحی دورههای جهانی aetates و امپراتوریها به دست آمدند، هر چند مفاهیم عالم مسیحیت واروپایی با هم همزیستی داشتند اما در اواسط قرن هفدهم مفاهیم عالم اروپایی. پس از این توالی قدیمی تاریخ جهانی تنها در متون همسان پروتستان و کاتولیک حفظ شد؛ در این چارچوب سرانجام تاریخ سیاسی فضای بیشتری اختصاص داده شد. تاریخ تمدن و گاهی پیشرفت ادبیات و هنر نیز دروه بندی شد.
در این زمان تنها یک مفهوم جدید دوره سازی در تاریخ جهانی ظهور نمود: تمایز میان آنتیکوس و مدرنیوس که پیشتر در اثر پیتراک با جهان باستان و پس از باستان ارتباط یافته بود، اکنون به طور همگانی پذیرفته شده بود. مورخ لیدن؛ هورنیوس (5) ( 1666 عصر جدید ) این دوره سازی سراسر دنیوی را معرفی نمود. نوبت از آن اصطلاح قرن بود که با کتابهای سلاریوس (6) آلمانی متداول شد. گسست آخر تنها با روشنگری رخ داد. در اواسط قرن هجدهم ولتر تا خلأ به جا مانده دوره شارلمانی را برای نمونه در کتابِ گفتاری در باب تاریخ جهانی بوسوئه، 1681 م (7) پر نماید، چارچوب مسیحیای که بوسوئه نگاه داشته بود، رها نمود ( دبلیو. کائگی، فصل اول، 48-221). ولتر در مقدمه اصلی اثر به طور صریح از « تاریخ جدید » از زمان زوال امپراتوری روم سخن گفت. جدید علاوه بر آن نیوئر در اواخر قرن نوزدهم به طور غالب معنی کلیِ تاریخ اروپا پس از پایان دوران باستان است؛ مقام استادهای تاریخ در قرون مختلف همچون کرسی تاریخ جدید گینرو (8) (1812) به این قضیه به قدر زیادی کتاب دوران تاریخ جدید رانکه ( یعنی از اواخر امپراتوری روم ) گواهی داد. برای دورهای از پایان رومیها تا احیای معرفت روشنگر هیچ نامگذاری همگانی وجود ندارد. این کار رمانتیکها بود که با قرنها ایده تازهاشان را از فردگرایی تاریخی بکار بستند و عصر میانه به « قرون وسطی » مبدل شد ( فرانسوی Moyen Age و آلمانی Mittelater). در متون تاریخی لاتین اصطلاح عصر میانه برای بیش از یک قرن موجود بود؛ هورنیوس آن را زیرمجموعه تاریخ نوین (Moderna) میدانست و سلاریوس تاریخ جهانیاش را با عنوان تقسیم بندیهای جدید دورن باستان و میانه (ژنا 1696 ) ارائه داد. اما تنها در جریان قرن نوزدهم بود که « قرون وسطی » به طور عمومی از « تاریخ جدید » منفک شد.
بعدها هر دو اصطلاح معنی پیشین ایشان را از دست دادند: جدید دیگر تاریخ پس از باستان نیست و قرون میانه دیگر صرفاً زمانی از زوال زبانهای باستانی نیست. موعد آن رسید که مورخان حرفهای مشغول زیر مجموعه سازی شوند. اصطلاح « جدید » با اصطلاحات « عصر اخیر » و « معاصر » ( در تاریخنگاری فرانسه تاریخ معاصر؛ تاریخ از زمان انقلاب فرانسه و تاریخ جدید؛ دوره پیش از انقلاب معنی میدهد ) دنبال شده، قرون وسطی براساس تمایل ملی تقسیم شد ( در فرانسه: فراز و نشیب فرانسه قرون وسطی، و در آلمان: سپیده دم و اعتلای آلمان در اواخر قرون وسطی ).
هر چند معنای جدید تاریخ امروزه به طور کامل ممکن است دنیوی باشد، اما نمیتوان از این اصطلاحات، اصطلاحی بهتر از تقسیم به قرنها اخذ نمود. پس از آن دو مفهوم تاریخ باوری به رشد رسیده؛ تکامل و فردگرایی تاریخی بود که با دوره سازی نسبتی داشت. از این زمان حرکتهای تاریخ در زمان با این خودآگاهی را نمیتوان از تصور تغییر جدا ساخت. هنگامی که دیدگاه جهانی مسیحیت به وسیلهی روشنگری، دنیوی شد، اندیشه ترقی پیش افتاد، حتی شاید مفهوم دوری پیشین ظهور و سقوط با رشد نوین ناشی از سقوط رو به تحلیل رفت. از این زمان دو جریان عمده فلسفه تاریخ در دوره سازی تاریخ نفوذ پیدا کردند: پوزیتیویست که پیرو پیشرفت خطی بود و دیالکتیک که با هم ستیزی آمیخته بود. نخستین جریان با سن سیمون آغاز شد که تقریباً هم با علوم طبیعی و هم با علوم اجتماعی نوظهور سر و کار داشت؛ کار وی بیشتر بر تغییرات اجتماع به عنوان پیشرفتی اندیشهای متمرکز بود. با نفوذترین اظهارات این جریان در کتاب « قانون حالات سه گانه » کنت در مورد توسعه تاریخی - الهیات، متافیزیک، قضایای اثباتی یا علی - و در تفسیر اسپنسر از تاریخ جهانی به عنوان شروعی از یکپارچگی جامعه در نوع ارتش سالارانه تا فرق گذاری نوع صنعتی جامعه یافت میشود. هگل فلسفهی دیالکتیکی تاریخ را به عنوان تحقق روح جهانی پنداشت. ماده مداری دیالکتیکی مارکس، حتی بیشتر از یک پاسخ برای سؤالاتِ همیشه مجذوبترِ ساختارِ اقتصادی و اجتماعی قرن نوزدهم نسبت به پوزیتیویتها، فراهم ساخت.
برخورد این فلسفههای تاریخی با تصورات دورههایی که مورخان حرفهای تنظیم نمودهاند، تقریباً با مفهوم مسلط تمدن ارتباط دارد. در روشنگری اندیشه پیشرفتی جهانی در مقابل تمدن جایگزین دیدگاه پیشین مسیحی شد. تا قرن بیستم همچنانکه محققان به گونه عمیقی در ساختار و تاریخ جهان غیر غربی راه پیدا کردند، مفهوم تمدنها نیز تمدن جای دیدگاه سابق را گرفت. آخر کار اندیشه قدیمی مراحلِ ضروری توسعه سیاسی، زیر اضافه اندیشه تاریخی - سیاسی که اکنون تحت تأثیر علوم اجتماعی بود با تصور حالات ضروری توسعه اجتماعی - اقتصادی پیوند خورد. تمایل به اصطلاحات جهانی شده که از تفسیر تاریخ اروپا ناشی شده بود، به بار نشست و این همان زمانی است که عناصر سازنده دیگر تاریخ گرایی و تصور فردگرایی به طور عمیقی ریشه دوانید و در این حال مورخان کوشیدند تا به اصطلاحاتی همچون « قرون وسطی » رضایت دهند که پیشتر تنها معنایی رسمی داشت.
رمانتیکها در مخالفت با برابرسازی قرون وسطی با « قرون تاریکی » ، از این قرون به عنوان عصر فخرآمیز سلسله مراتب روحانی، شهسواری و شهرگرانی تمجید نمودهاند. به عبارت دیگر از نیمه دوم قرن نوزدهم برخی محققان قرون وسطی را - در مقایسه با زندگانی بشر - به عنوان مرحله میانی کلیای در توسعه تمدنها ملاحظه نمودند؛ از این رو اصطلاحاتی مانند قرون وسطایی یونان یا روسیه ابداع شد.
به گونهای مشابه، مورخان مارکسی - لنینی حالات نظریه اقتصادی ( یا به اصطلاح ماتریالیستی ) تاریخ را جهانی نمودند که مارکس و انگلیس از تحلیلهایشان از توسعه اروپایی گلچین کرده بودند. دگرگونیهای متوالیِ در اختیار داشتنِ ابزار تولید به عنوان امری قابلِ اسناد معرفی شد هر چند که دارای شکل واحدی نبود و همه جا در توسعه بشری: از نظام کمون اولیه از طریق بهره برداری تا فئودالیسم و از این مرحله تا سرمایه داری بورژوایی و تا سوسیالیسم متابعت شد. به همین منوال نمونهی غربی، الگویی عمومی از تکامل تاریخی فراهم آورد. در اصطلاح کلیدیِ واژه نامهی مارکس - لنینی؛ « فئودالیسم » و « سرمایه داری » گاهی مستقلانه برای دوره سازی تاریخ اروپا به کار میرفت. فئودالیسم نظام بسیار خاص نظامی و سیاسی - اجتماعی در امپراتوری شارلمانی و جانشینان آن بود که تا قرن هجدهم اصطلاحی ناروشن شده بود که بر روابط قانونی میان ارباب و رعیت اشاره داشت ( او. برونر ). سرانجام مورخان اروپایی، قرون نهم و دوازدهم را چنانکه با فئودالیسم مشخص و تعریف کردند و گاهی به این قرون « عصر فئودال » هم اطلاق میشد. مفهوم سرمایه داری با پیشگامی پیروزمندانه مارکس آغاز شد. زومبارت (9) در کتاب در باب سرمایه داری جدیدید (1902)، سرمایه داری را به عنوان نظامی اقتصادی که به طور خاص غربی است، شرح داد و این که آن در اواخر قرون وسطی آغاز شد و در اواخر قرن نوزدهم به اوج رسید. دیگر مورخان دوره مسلطی از سرمایه داری تجاری ( از قرن پانزدهم تا هجدهم ) و سرمایه داری صنعتی را که میتواند برابر با « عصر ماشین » باشد، در این عصر تمیز دادهاند.
یافته بنیادین مارکس در مورد وجهه جهانی صنعتی شدن که همه روابط اجتماعی پیشین را یا باطل کرد یا دستخوش دگرگونی اساسی نمود، به گونهای فزایندهای از سوی مورخان به عنوان ترکیبی اصلی برای دوره سازی بیشتر در تاریخ جدید پذیرفته شد، در دیدگاه امروزی، این قضیه با تکامل اجتماعی - سیاسی ( که در بخشی مقدم است و در بخشی با توسعه صنعتی همگان بود ) ارتباط دارد و تجلی نخستین آن انقلاب فرانسه بود: حرکت در مسیری به سوی برابری قانونی و رهایی گروههای اجتماعی از انزوا و پستی و هدایت به دموکراسی سیاسی - که مایه محوری اثر توکویل ( دموکراسی آمریکا 1835-184 ) شد. در مخالفت جالب توجه مقالهی ای. ام ژوکوف مورخ جماهیر شوروی در مورد « دوره سازی تاریخ جهان » با این مسأله که در کنگره بین المللی تاریخ در 19602 استکلهلم جنجال آفرینی کرد، به نظر میآید که تنها بر این نکته اجماع حاصل شد: که صنعتی شدن و فن آوری آغازی عصری جدید بود که نمیتوان آن را در زمرهی « تاریخ جدید » رده بندی کرد. هر اصطلاحی که ممکن است برای این دوره اخیر ( تاریخ معاصر، آلمانی: تاریخ نوین ) برگزیده شود، به نظر میآید که در زمان ما به پایان رسیده است، هنگامی که عناوین کتابهایی مانند فروپاشی سیاسی اروپا از اچ. هالبورن (10) (1951) یا گذر از عصر اروپایی ای. فیشر (1948) آن را پیشنهاد کرد و همین طور جی. براکلاف در مقدمهای بر تاریخ معاصر (1964) آن را خاطرنشان ساخت. ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول و تأسیس رژیم شوروی در همان مرزهای روسیه در 1917 به عنوان نقطهی تحولی به شمار میرود. برخی نامعقولی در گردن قرن را به عنوان گسستی بر سنتهای روشنگری در کلِ گذشتهی اروپایی نگریستند و این سالها را به عنوان دورهای محوری برای طلیعهای بر عصری جدید ملاحظه نمودند.
سیمای انقلابی در دیگر مفاهیم دوره سازی کمتر شایع بود و هدف بیشتر نشان دادن ویژگی مشخص یک دوره بود. بارها جانشینان، عصارهی عصری از سابق را برگرفتند تا از مسألهای خلاص شوند و یا آگاهانه در برابر مسألهی دیگر بایستند. آدام اسمیت نظام تجاری ( مرکانتیلیسیم ) را برای سیاست اقتصادی قرون هفدهم و هجدهم ابداع نمود. « مطلق نگری » نوآوری آزادیخواهان اوایل قرن نوزدهم بود که منتقد نظام حکومتی پیشین بودند ( اس. اسکالویت در مجله تاریخی [1957]، ص 65 ). بعدها این اصطلاحات، که مورخان برای نشان دادن تمایز یک عصر به کار میبرند، بر ضرورت وجوه خاص تأکید کرد و بدینسان در فایدهمند بودن اصطلاحات تردید به وجود آورد.
اصطلاحی که تا حدی کمتر بحث برانگیز بود اصطلاح « عصر روشنگری »، « عصر خرد » برای مشخصههای روشنفکری قرن هجدهم بود. با این حال در این مورد نیز مخالفت نسل بعدی ابزار گسترانیدن آن بود، گر چه ابداع کننده این اصطلاح نبودند. فیلوزوفهای (11) فرانسوی از روشنگری Les lumieres در اشاره به عصر خاصشان سخن راندهاند، آنها حتی آن را به عنوان سده روشنگری اطلاق نمودند، اما این اصطلاح به مانند اصطلاحات Aufklarung, Illuminismo, Enlightement [ همگی به معنای روشنگری ] خیلی متداول نبود.
از میان این اصطلاحات تنها واژه ایتالیایی بود که در اوایل قرن نوزدهم اهمیت پیدا کرد و آشکار بود که از هر اشارهی ضمنی زیان باری رها بود. کانت در اثر « روشنگری چیست » (1784) عصر خویش را عصری خواند که بشر با شیوهی تساهل مذهبی قادر شد توانایی روشنگر شدن را به دست آورد که از این پس « عصر روشنگری » بود. به هر حال رمانتیکها این انگاره منفی Aufklarerei « شرحِ شرح نشدنیها » ) را واپس زدند؛ تنها به تدریج جنبهی مثبتتر روشنگری Auflorung ریشه دوانید. به نظر میرسد فرایند مشابهای در زبان انگلیسی به کار گرفته شد آن زمان که اصطلاح آلمانی اقتباس شد و به عصر روشنگری Enlightenment ترجمه شد.
اندک دگرگونی همانندی را هم میتوان در اصطلاح « باروک » دنبال نمود. ولفلین (12) ماهیت زیان بار اصلی واژه را در تاریخ هنر به کار برده بود ( رنسانس و باروک، 1888 ) تا دوره بعد از رنسانس را تعریف نماید. در همان زمان آن هنوز اصطلاحی کلی بود و دلفلین آن را به طور بکری طراحی کرد تا مطالعهی باروک در دوران باستان را هم دربرگیرد. اخیراً کارلی یواخیم فردریک (13) بیشتر قرن هفدهم با همه مظاهر آن از کشورداری تا اپرا را تحت عنوان عصر باروک: 1660-1610 (1952) مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
اصیلترین فرآورده واقع گرایی تاریخ، به عبارتی کوشش در جهت رخنه در عصاره یک عصر؛ « رنسانس » است. با این وصف فارغ از دشواری هر اصطلاحی، عمومیت، بیشتری یافته است.
اومانیستهای ایتالیایی از اینکه در عصری زندگی میکنند که هنر و ادبیات مجدد زنده شده، آگاه بودند. والاس کی. فرگوسن راه این نگرش را از طریق مفاهیم محدود احیای دوباره هنر rinascita dell arte ( واساری، (14) 1555) و احیای مجدد ادبیات renaissance des letters ( پیر بل(15) 1695) تا « رنسانس » اواسط قرن نوزدهم به عنوان یک دوره ردیابی نمود. با اثر فرهنگ رنسانس در ایتالیا از یاکوب بورکهارت (16) (1860) نمایی از ایتالیای قرون چاردهم تا شانزدهم نشان داده شد که از آن پس به دیدگاه ما در مورد رنسانس به عنوان یک دوره قطعیت بخشید. در آن واحد بورکهارت مهمترین قطعه ادبیاش را با نام « کشف جهان و انسان » تدوین نمود. به نظر میآید وی به موجب این قطعه رنسانس ایتالیا را جایگاهی در توسعه ذهن اروپایی قلمداد کرده، وظیفهای که پیشتر مفسران تاریخ در قرن هجدهم از آن خبر داده بودند و چندین سال جلوتر (1855) میشلر (17) یکسره به همین شیوه آن را برای رنسانس فرانسه تنظیم نمود.
بحث بیپایانی دربارهی مشخصه رنسانس در میان مورخان بعدی به ویژه میان محققان معاصر با تمرکز بر سه مساله درگرفت: 1- آیا رنسانس ایتالیا دلالت بر گسست قرون وسطی دارد؟ 2- آیا رنسانس دورهای از تاریخ اروپا بود و آیا « رنسانس شمالی » وجود دارد و چه ارتباطی با قرون وسطی دارد؟ ( سؤال بعدی بسیار زیرکانه توسط هنزینخه در کتاب زوال قرون وسطی 1919 مطرح شد )؛ 3- آیا واژه رنسانس همان کاربرد ترجمه آزاد هانس بارون از « نخستین نمونه » جهان جدید تنظیم شده از بورکهارت نبود؟
نمایان است که هر تفسیری از رنسانس به گونهای ناگزیر با هر ارزیابی محققانهای از دیگر اصطلاح دوره سازی؛ قرون وسطی مرتبط است. در واقع معنا و محدودهی این آفریده به نسبه اتفاقیِ سلاریوس برای زمان مدیدی معمای دوره سازی تقسیمی شدهاند: اولی در پایان قرن نوزدهم تا آغاز قرن بیستم بود زمانی که تاریخ جهانی ظهور هستیِ نوینی از خارج تاریخ اروپا را عرضه کرد، مورد بعدی به ترتیب از قرن هفدهم تا هجدهم ( پل هزارد کتاب بحران در آگاهی اروپایی 1935 ) یا دیگری در زمان انقلاب فرانسه بود. اما چه دورهای مقدم بود و چه ارتباطی با قرون وسطی دارد؟ اگر هم مفهومی از یک دوره قرون وسطی قابل پذیرش باشد، ابتدا و انتهای آن مشکلدار است.
مرحله انتقالی از دوران باستان تا تمدن « اروپایی » که سرزمینهای مدیترانهای تا اروپای غربی و مرکزی را دچار تغییر ساخت، بر پایه کتاب محمد و شارلمانی (1932؛ 1937) هانری پیرن (18) وجهی نو به خود گرفت، چرا که وی مدعی شد که انحلال تمدن سرزمینهای مدیترانهای که این اواخر رخ داد نتیجه پیشرفت اسلام از حدود 700 میلادی بود. نظر وی که عمدتاً بر اسناد بحث برانگیز در مورد از هم گسیختگی تجارت مبتنی بود با اقبال عمومی مواجه نشد، اما به رشد واقعیت سازی آن هم در به اصطلاح « اوایل قرون وسطی » ( گاهی به طور خاصی به عنوان « عصر تاریکی » اطلاق میشود ) یاری رساند، امپراتوری بیزانس و پس از آن جهان اسلام به مراتب در مغرب زمین نسبت به زمان امپراتوری شارلمانی، در قوت و جذابیت پیشی گرفتند. کتاب نحوهی شکل گیری اروپا ( کریستوفر داوسن (19) [1932] در حدود 1000 سال ) و کتاب بیداری اروپا ( فیلیپ ولف [1968]، از زمان شارلمانی تا به آبه لارد یعنی از اواخر قرن هشتم تا اوایل قرن دوازدهم را مورد بحث قرار داده ) نمونهی عنوانهای محققانه اخیر است. آنها بر واقعیت سازیای اشاره ِداشتند که مرحلهای طولانی از باروریِ ظهورِ اروپا را پیش انداخت. از سوی دیگر، آن گویاست که آر. دبلیو، ساوثرن (20) بود که دورهی سازنده قرنهای یازدهم و دوازدهم را در مؤثرترین شیوه، تجزیه و تحلیل نمود و کتابش را نحوه شکل گیری قرون وسطی (1953) نامید. او قرون وسطی را با نظم اجتماعی - سیاسیِ اروپا برابر دانست و آن را زمینه سازِ اندیشهی دینی و حقوقی خواند که هر دو در قرنهای یازدهم و دوازدهم متبلور شدند. تجدید حیات قرن دوازدهم ( سی. اچ. هاسکینز، 1927 ) سهمی عمده در این تبلور ایفا نمود. بنیادها و ساختارهای اجتماعی در همان سیمای بنیادیشان به خوبی در دورهی نظام قدیمی ( قرن هجدهم ) پابرجا بود. به همین خاطر برخی محققان از جمله نویسنده این مقاله این بحث را پیش کشیدهاند که اگر ما بر استمرار دوران طولانی مدت - donge duree که فرنان برودل ( آنال، 1958 ) بر این ویژگی مسأله آفرین تأکید داشت - متمرکز شویم، باید دست کم به جای اصطلاح عَرَضی « قرون میانه »، مفهوم « نظم اروپای قدیم » را جایگزین کرد. پایان این دوره با ابتدای تقسیم بندی به اصطلاح دوره « جدید » به نوبت از قرن هفدهم تا هجدهم، برابر است. چنین تفسیری بر این فرض استوار است که بنیادها شامل برنامه آموزشی ( این مورد دربرگیرندهی آموزش فلسفه ارسطویی بود ) و ساختار اجتماعی، استخوان بندیِ حقیقیِ یک تمدن هستند. این تفسیر متضمن رویکردی « واقع باورانه »، مرتبط با فردگرایی تاریخی تا تکامل و با « چه چیزی » تا « چرا » بود.
اخیراً مسأله « مدرنیته » از نو راجع به مشکل محوری در ظهور جامعه « نو » در قرن هجدهم مطرح شده است: رساله معروف وبر دربارهی ارتباط مذهب پروتستان و سرمایه داری موشکافی مجددی به عمل آورد، نتیجه آن شد که نهضت ضد اصلاح گری تا حد زیادی مسئول درجا زدن پیشرفت سرمایه داری بوده است ( اچ. لوئثی، تاریخ کنونی، کلن؛ اچ. ترور - روپر (21)، ین، اصطلاحات و تغییر اجتماعی، لندن، 1967 ). هر چند این رساله دارای شایستگیهایی است، اما به نظر میآید که درصدد پاسخ گویی به این سؤال بنیادین است « چرا تا این زمان این گونه نشد؟ » - سؤالی که بحث جالب توجهی دربارهی ریشههای انقلاب صنعتی برانگیخت - و تحلیلی از نگرهها و بنیادها پابرجا ضروری است. چنین تحلیلی سیمای مفهومی و ساختاری آن را در قرن هفدهم آشکار ساخت که تاریخ آن به دوره به اصطلاح قرون میانه باز میگردد. اگر نتوانیم تکلیفمان را با اصطلاحات سنتی دوره سازیِ تاریخ اروپا روشن سازیم، باید به یاد داشته باشیم که اینها در اصل از معنی عاری هستند و باید آنها را با جمع بندیِ کاربردیِ هنرینخه همان طور بیرنگ یا بیطرفانه و همان طور محتمل حفظ کنیم.
پینوشتها:
1- هویزینگا، یوهان Johan Huizinga، 1872-1945 مورخ هلندی متخصص قرون وسطی.
2- لیوی، تیت Livy؛ 17 بعد از میلاد -59 قبل از میلاد - مورخ رومی و مؤلف تاریخ روم.
3- این کتاب با عنوان « تاریخ لوئی چهاردهم » توسط میرزا علی قلی خان کاشانی در سال 2189 در دارالترجمه ناصری ترجمه شد.
4- پترارک، فرانچسکو Petrarch؛ 74-1304، شاعر و عالم اومانیست ایتالیایی.
5- هورنیوس Hornius؛ 1670-1620، مورخ و عالم هلندی.
6- سلاریوس Cellarius؛ 1707-1638، مورخ آلمانی متخصص آلمان باستان.
7- بوسوئه، ژاک بننی؛ 1704-1627، کشیش، واعظ و نویسنده فرانسوی.
8- گینرو، فرانسوا؛ 1874-1787، سیاستمدار و مورخ فرانسوی.
9- زومبارت، ورنر Sombart؛ 1942-1863، دانشمند اقتصاد سیاسی آلمانی.
10- اچ. هالبورن H. Holborn؛ 1969-1902، مورخ انگلیسی.
11- فیلوزوف Philosophes فیلسوفان و نویسندگان سیاسی و اجماعی فرانسه در سدهی هجدهم.
12- ولفلین، هنریک، Wolfflin؛ 1945-1864، منتقد هنری سوئیسی.
13- فردریک، کارل یواخیم Carl Joachim Friedrich؛ 1901-1984 مورخ و نظریه پردازیهای آلمانی – امریکایی.
14- واساری، vasari؛ 1574-1511، هنرمند و مورخ هنری ایتالیایی.
15- بل، پیر، Pierre Bayle؛ 1706-1647 فیلسوف و منتقد پروتستانِ فرانسوی.
16- بورکهارت، یاکوب Jacob Burckhardt؛ 1897-1818، مورخ فرهنگی و هنری سوئیسی.
17- میشله، ژول Michelet؛ 1874-1798، مورخ فرانسوی.
18- پیرن، هانری، Henry Prienne؛ 1935-1862، مورخ قرون وسطی شناس بلژیکی.
19- داوس، کریستوفر Christopher Dawson؛ 1970-1889. مورخ فرهنگی و مسیحیت انگلیسی.
20- ساوثرن، آر، دبلیو. R. W. Southern؛ 2003-1912، مورخ قرون وسطی شناس انگلیسی.
21- ترور-روپر، اچ H. Trevor-Roper؛ 2003-1914. مورخ انگلیسی.
The Dictionry of the History of Ideas University of Virginia-2003 Vulume 3.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 152، صص 39-44.