![آن همه رخسار روی نیزهها آن همه رخسار روی نیزهها](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/10345.jpg)
شاعر: جعفر رسول زاده(آشفته)
یک فروغ و آن همه رخسار، روی نیزهها
شد تماشایی خدا ، انگار روی نیزهها!
میطپد پیش نگاه مردهی نا مردمان
عشق صد آیینه در تکرار روی نیزهها!
آسمان! من آن همه خورشید در خون خفته را
یافتم با چشمان اختر بار ، روی نیزهها!
پیش ازین ، بر خاک مقتل بود معراج حضور
خوش تجلّی کردهاند این بار، روی نیزهها!
آستینم را ، کلاف اشک گوهر کردهام
یوسفاند و گرمی بازار ، روی نیزهها!
کاروان را ، منزل غربت جدا افتاده بود
همرهان را تازه شد دیدار، روی نیزهها!
تا بمانی سرخ رو تا صبح محشر ، ای شفق!
بوسه از لبهایشان بردار ، روی نیزهها!
آسمان! گر اختران خویش را گم کردهای
شرحه شرحه، عشق را بشمار ، روی نیزهها!
کوفه کوفه، داس و خنجر بود و ، از آل علی
صد گلستان لاله شد تب دار ، روی نیزهها
شد تماشایی خدا ، انگار روی نیزهها!
میطپد پیش نگاه مردهی نا مردمان
عشق صد آیینه در تکرار روی نیزهها!
آسمان! من آن همه خورشید در خون خفته را
یافتم با چشمان اختر بار ، روی نیزهها!
پیش ازین ، بر خاک مقتل بود معراج حضور
خوش تجلّی کردهاند این بار، روی نیزهها!
آستینم را ، کلاف اشک گوهر کردهام
یوسفاند و گرمی بازار ، روی نیزهها!
کاروان را ، منزل غربت جدا افتاده بود
همرهان را تازه شد دیدار، روی نیزهها!
تا بمانی سرخ رو تا صبح محشر ، ای شفق!
بوسه از لبهایشان بردار ، روی نیزهها!
آسمان! گر اختران خویش را گم کردهای
شرحه شرحه، عشق را بشمار ، روی نیزهها!
کوفه کوفه، داس و خنجر بود و ، از آل علی
صد گلستان لاله شد تب دار ، روی نیزهها
/ج