نقش ايرانيان در تمدن اسلامي

شايد عنوان اين مقاله را تا اندازه اي طولاني پندارند؛ ولي با ارائه نمونه هاي دقيق، کوشش خواهم کرد تا ارزش جاودان فرهنگي و بين المللي همکاري متفکران ايراني را در قرون وسطي، در را پيشرفت تمدن اسلامي ثابت کنم. ايران،
سه‌شنبه، 12 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش ايرانيان در تمدن اسلامي
نقش ايرانيان در تمدن اسلامي
 


 

نويسنده : پروفسور لوئي ماسينيون
ترجمه: دکتر منوچهر بيات مختاري



 
شايد عنوان اين مقاله را تا اندازه اي طولاني پندارند؛ (1) ولي با ارائه نمونه هاي دقيق، کوشش خواهم کرد تا ارزش جاودان فرهنگي و بين المللي همکاري متفکران ايراني را در قرون وسطي، در را پيشرفت تمدن اسلامي ثابت کنم. ايران، همانند چين، قديمي ترين ملت جهان است؛ ملتي که حتي پيش از فرانسه توانسته است بدون هيچ گونه فکر امپرياليستي و استيلاگرانه حدود خود را مشخص کند و به مرزهايي دست يابد که ديگران بدان نام “فضاي حياتي” داده اند. شمال و جنوب ايران کهن در قديم، به درياها منتهي مي شد؛ ولي در دو مرز ديگرش شک و ترديد وجود داشت. با وجود اين، ايران هرگز از آن حدي که به نظرش عاقلانه و منطقي مي رسيد، پا را فراتر نگذاشته است.
آنگاه که متفکران يک ملت، ميراثي معنوي که از حدود جغرافيايي سرزمين شان تجاوز مي کند در اختيار دارند، اين خود داراي ارزش فرهنگي بين المللي قاطعي است که اساس آن بر استقلال ملي استوار مي باشد. اصل مليت ها که از زمان انقلاب کبير فرانسه، الهام بخش آن همه افکار فلسفي، سياسي، اجتماعي يا نژاد دست چپي يا دست راستي بوده، در ايران انعکاسي عظيم داشته است. طبيعتاً پس از اغتشاشات و انقلابات جنگ جهاني دوم، اين گرايش ملي کاملاً واضح و آشکار مي شود. در واقع مي بايد در برابر فکر تبعيد اجباري، مهاجرت آمرانه دسته جمعي انسان ها مقاومت کرد؛ ولي چگونه مي توان با چنين فکري مبارزه کرد؟ تنها با اثبات اين اصل که ارزش بين المللي ميراث متفکران يک مملکت سرزميني کهن کاملاً استوار مي شود و جلوگيري از درخشش آن در وراي مرزهاي محدودش، لطمه عظيمي بر پيکر بشريت خواهد زد. هر ملتي پس از بحران هاي عظيم ممکن است در وسوسه اثبات دليل وجودي خود، براساس زباني واحد و انحصاري، يا به قول امروز يکپارچه قرار گيرد و بدين اصل که يک ملت، معرف جنبه هاي ديگري جز زبان واحد نيز مي باشد، توجه نکند و در انديشه درخشش معنوي و قريحه بين المللي آن خارج از محدوده زباني اش نباشد.
بدين علت است که فرانسه هرگز به فکر جلوگيري از استعمال لهجه آلماني در فلاندر يا آلزاس، اين گهواره افسران و نظاميان فرانسوي برنيامده است. درست همانند زماني که ايران پس از رفع غائله آذربايجان، از استعمال ترکي در اين ايالت ممانعت نکرد؛ ايالتي که هميشه گهواره سربازان ايراني بوده به خاطر تمام آزادي ها، چون آزادي فکر و استقلال مالي، در داخل و خارج ايران نبرد کرده اند.
مقصود من ارائه دلايلي است براي اثبات اينکه براي دوره هزار ساله اي که متفکران آريايي زبان ايراني، به زباني سامي که در ابتدا برايشان بيگانه بود سخن گفته اند، نبايد تأسف خورد. بدون شک کساني با اختراع مشتقات ايراني به جاي بعضي از کلمات عربي، براي توجيه اين دوره بسيار طولاني متشکل قريحه فرهنگي ايران، کوشش کرده اند؛ ولي ظاهراً اين روش سطحي و در عين حال قديمي است، و همان طور که مي دانيم، در قرن دهم حمزه اصفهاني براي بعضي از مشتقات بدين کار متوسل شده است.
به اين مسأله بايد عميق تر نگريست. دوستان فرانسوي ايران به خوبي به ياددارند که در کشور آنان، يعني مرکز سليت (cealtes) وليگور (Ligures) متفکراني بوده اند که مدت هزار سال به زبان لاتيني که به آنان تعلق نداشت سخن گفته اند؛ ولي مع ذلک از خلال زبان لاتيني بين المللي، اين کشور فرانسه بوده است که در طي قرون وسطي، با نور معرفت و دانش خود سراسر اروپاي غربي را روشن کرده و به منابع امکانات زبان خود که بيش از نيازهاي محدود مردم و وظيفه فرهنگي بين المللي در ميان ممالک غربي و سراسر جهان بوده، پي برده است. بدين گونه است که زبان فرانسوي تبديل به زبان تمدن شده است. چنين وضعي نيز براي زبان ايراني که بيش از پيش زبان تمدن سراسر خاورميانه مي باشد و بايد چنين بماند، صادق است. امروزه اگر تأثير نويسندگان معاصر ايران تا حدود زيادي از مرزهاي اين کشور فراتر مي رود، به خاطر افکار عاليه ايرانيان قرون وسطي است که قبلاً يک زبان مشکل و بيگانه را منظم کرده و به کار برده اند.

زبان فارسي
 

در سفر به هندوستان دريافتم که در اين سرزمين تعداد کساني که کتب ايراني مطالعه مي کنند، از کشور ايران افزون است. همان طور که مي دانيم، در شبه قاره هند قريب صد ميليون مسلمان وجود دارد و قسمت اعظم اين مردم براي مطالعه فقه و اصول اسلام، و دارا بودن بياني شاعرانه از زبان فارسي استفاده مي کنند. در اينجا شايسته است خاطره يک دوست، يعني محمد اقبال را که يکي از شعراي بزرگ پارسي گوي بوده، وقتي براي زيارت مرقدش به لاهور رفتم، يادآوري کنم. او فردي ميهن پرست بود که با اختصاص اولين اثرش به توسعه مسائل مذهبي در ايران، وابستگي و دلبستگي خود را به ميراث معنوي ياراني ثابت کرده است. اقبال اين وابستگي را با زيارت بسيار مهيج و پرشوري که از آرامگاه حکيم سنايي، در شهر غزنين به عمل آورد و چگونگي آن را در همين شهر برايم نقل کردند، کامل کرد. پر واضح است که شهر غزنين در تملک ايران نيست؛ ولي جزء ميراث فرهنگي و معنوي ايراني محسوب مي شود. و با توجه به چنين روحيه اي است که محمد اقبال ساعتي را در حال سکوت و غرق در اشک، در مقابل مقبره حکيم سنايي گذراند؛ زيرا وي حقيقتاً معرف دوره اي از طرز تفکر ايراني و مبين سرشتي محکم و کم نظير بود و در عين حال افکار او داراي ارزش فلسفي جاوداني مي باشد. بدين گونه زبان ايراني، به صورت زبان افکار مذهبي و اخلاقي در شبه قاره هند باقي مي ماند. من در شهر اگرا، و در جوار آرامگاه بسيار زيباي اعتماد الدوله وزير، نسخه اي از غزليات حافظ يافتم که در تفسير ضميمه آن، نويسنده کوشش کرده بود تا از اشعار عاشقانه شاعر، کليه مفاهيم فقه و اصول مذهب اسلام را استخراج کند. اين تفسير در واقع، نوعي اقتباس از مسائل فرهنگي عربي به وسيله فکر ايراني بود و عقايد و نظريات بديع شخصي به آن افزوده شده بود؛ عقايدي که از حدود مرزها تجاوز کرده بود؛زيرا به خاطر داشته باشيم که اين کتاب را در هندوستان مطالعه مي کردند.
در ترکيه نيز زبان ايراني وسيله اي براي درک مسائل مذهبي بوده است. کهن ترين کلماتي که ترکها براي افکار مذهبي به کار برده اند، مثلاً براي تعيين بهشت “اوچماق” و جهنم “تموق”، کلماتي ايراني هستند که به وسيله دبيران سغدي که در عين حال مبلغان مسيحي آرامي بودند، به آن طرف مرزهاي سياسي ايران منتقل شده اند. امروزه نيز در ترکيه، سخن گفتن از امورعاشقانه بدون استعمال واژگان ايراني غير ممکن است؛ در محضر افراد تحصيل کرده ترکيه جز با استناد به موضوعات قديمي شعر ايراني، طرح مسائل عشقي امري محال مي باشد. مردم مناطقي چون گنجه که امروز زبان ترکي آذري در آنجا رايج است، به خوبي مي دانند که سرزمين آنها وطن نظامي بزرگ بوده است.

تأثير بر عربي
 

در سرزمين عربي نيز تأثير متفکران ايراني، حتي بر روي ساختمان زبان عربي مشهود است و اين يکي از مطالبي است که مخصوصاً بر روي آن تکيه مي کنم. با توجه به تأثير متفکران ايراني بر روي زبان عربي، ما در برابر مسأله بسيار دقيقي قرار مي گيريم. زبان ايراني يک زبان هند و اروپايي است و زبان عربي، زبان سامي. نتيجتاً درک تأثير اولي بر روي دومي حتي از تأثير زبان لاتيني بر روي زبان فرانسوي مشکل تر است. دانشمندان ايراني آرامي، به طوري تفوق فکري و فرهنگي خود را بر روي زباني بيگانه اعمال کردند که در آن به ايجاد شباهت هاي ويژه اي که خاص زبان آريايي است. توافق يافتند؛ مانند: استعاره، کلمات ربطي که اجزاي جمله را به يکديگر مربوط مي سازند؛ سراسر اين نثر عربي خاص که ابن مقفع توانسته آن را جاودان سازد، بيش از حد براي يک نثر سامي، داراي کلمات اضافي است؛ ولي با وجود اين، نثر ابن مقفع با حمايت سجع ها، در برابر گذشته زمان مقاومت کرده و بدين ترتيب توانايي انطباق فکر ايراني را با اين زبان کاملاً متفاوت، آشکار ساخته است.
در قسمت عروض که منحصراً عربي است و يا در زمينه شکل کلمات که خاص هر زباني است، من چنين ادعايي نمي کنم؛ ولي در قسمت معاني و بيان و نثر مسجع اين امر، صادق است. مع ذلک تعدادي از متفکران ايراني الاصل معرّب بود که در دربار خلفاي بغداد مي زيستند، و حتي بعضي از اعضاي خانواده خلفا، مانند خليفه ابن المعتز اولين قواعد معاني و بيان عربي را ايجاد کرد و بدون شک، اين کار را تا حد زيادي، از روي قالب هاي فارسي انجام دادند.
مسأله قالب هاي فارسي در زمينه اخلاق و مخصوصاً اخلاق اجتماعي که آن را “مرآت اميران”مي نامند، مطرح مي شود. تمام کتب افسانه اي که براي تهيه حماسه جاودان فردوسي مورد استفاده قرار گرفته است، نتيجه کار طاقت فرسا و مخفيانه اين متفکران ايراني مي باشد که در آن زمان به زبان عربي مي نوشتند و تمام گذشته ادبي دوره ساسانيان را به اين زبان ترجمه مي کردند. شايد بگويند که اين عناصر منحصراً جزء ميراث فرهنگي ايران نبوده و بسياري از آنها يوناني الاصل هستند و به زمان فتح اسکندر مربوط مي شوند. من بارها مسير مشهور اسکندر را نه فقط از کرمانشاه و بيستون تاري و شهر صد دروازه(2) پيموده ام، بلکه فراتر رفته و افغانستان تا اتک (Attok) را در کنار رود سند زير پا گذاشته ام. به خوبي مي دانم که اقليت هاي فراوان يوناني، حتي در دور افتاده ترين مناطق وجود داشتند؛ زيرا آنها مخصوصاً در ناحيه باختر (Bacrtiran) رحل اقامت افکندند.
در نتيجه اگر گفته شود که عناصر يوناني در تمدن ايراني وجود دارد، امري بسياري طبيعي خواهد بود. اين مسأله جاي هيچ گونه شک و ترديدي را در زمينه معماري و جنبه تزييني کارهاي هنري بناها باقي نمي گذارد؛ آنگاه که ما در تخت جمشيد و بر فراز آن ايوان بسيار زيبا و مشرف بر دشت عظيم و با شکوه قرار داديم، به خوبي پي مي بريم که احضار معماران يوناني براي اجراي نقشه هايي که به وسيله فرمانروايي هخامنشي رسم شده بود، بيهوده نبود، ولي ابراي ايران استفاده از عناصر آريايي همانند عناصر يوناني کار مشکلي نمي توانست باشد.در گذرگاه هرات نيز نقوش به هم پيوسته و تحسين انگيز برگ هاي مو که در دل رخام سياه کنده شده و همانند پرده عزاي حزن انگيزي قبر دختر سلطان حسين بايقرا را در بر گرفته است، به نظرم مظهري از هنر يوناني آمد که زهد و پرهيزکاري مذهب اسلام را، بدون ايجادخللي در آن، مجسم مي ساخت.
از سوي ديگر، ما مي توانيم عناصر ويژه ايراني را از عناصري که سرچشمه يوناني دارند بازشناسيم؛ زيرا از همان زمان گزنفون، يونانيان به آنچه فاقدش بودند وبه آنچه ايران مي توانست به آنان ارائه دهد، پي برده بودند. اين خود يکي از دلايلي است که ايران را براي ايفاي نقش عجيبي که فتح اسلام باعث آن شد، آماده مي کرد. من معتقدم که قبل از فتح اعراب، بعضي نشانه هاي سامي در ايران وجود داشت؛ ولي اين مطالب بسيار مورد بحث است و برعکس، دانشمنداني چون دارمستتر (Darmsteter) گمان مي کنند که تأثير ايران بر روي بني اسرائيل و آراميان مقدم بوده است. در هرحال جاي شک نيست که بين آنان تأثيرات متقابل وجود داشته است و از زماني که به يادداريم در سرزمين ايلام، سامي ها با عناصر ايراني در هم آميخته بودند.
تدارک يک تمدن اساساً مذهبي و داراي عناصر سامي به وسيله متفکران ايراني، يعني متفکران آريايي قرون وسطي، خالي از اشکال نبوده است؛ ولي به علت اينکه موقعيت نسبي قبلي، مقدمات اين تمدن را آماده کرده بود، رفع اين اشکال امکان پذير شده است حکومت هخامنشي اولين امپراتوري جهان بود، در دوره ساساني طبقه کارمندان (يعني دبيران) به طور آشکار از دبيراني که به دو زبان مسلط بودند تشکيل مي شد؛ و همين طبقه نامه هاي ديواني، رسماً به زبان سامي بود؛ زيرا اين دبيران اصلاً آرامي بودند. دوگانگي در خط و ثبت و نگارش حيات اين امپراتوري عظيم نيز به کوششي در راه اعتلاي تمدن منتهي مي شد و به يک انطباق مافوق ملي عناصر فرهنگي مي انجاميد که وارد مملکت مي شدند و حکام آنان را در پايتخت ها متمرکز مي کردند. چنين وضعي در آسياي مرکزي با دبيران سغدي ايغوري و در هندوستان با طبقه “کاياست ها” که تحت تأثير روح ايراني بودند، وجود داشته است.
بنابراين در اين ميان آنچه را خاص ايران است، مي توان تشخيص داد و در اين رواج و گسترش فرهنگي در يونان آسيا، تميز موضوعات و مسائلي که اصلاً يوناني نمي باشد امري ساده است؛ مثلاً اگر اولين علماي مذهب اسلام حکمت رواقيون را بر فلسفه ارسطو، با وجود مدارک فراوان يوناني آن ترجيح داده اند، بدين علت است که نوعي غريزه و نوعي توجه و انگيزه فکري نسبتاً سامي تا حدودي آمادگي قبلي در نزدشان ايجاد کرده بود؛ غريزه و انگيزه اي که در ابتدا از الفت ايرانيان با دبيران آرامي حکومت هخامنشيان، و سپس در زمان حکومت ساسانيان ناشي مي شد، و باعث مي گشت که در نظر آنان قبول مفهوم جهان با مفهوم يوناني اروپاييآن تا حدودي متفاوت باشد. در يونان آسيا، رواقيون بسيار متمايزند و اين تمايز، برخلاف آنچه غالباً گفته اند، بر اثر مفهومي فلسفي است که منحصر به آسيا نمي باشد، بلکه اساس آن مبتني بر اتحاد و تلفيق بسيار شگفت و جالب عناصر سامي و کلاني آرامي شده از يک سو و ايراي از سوي ديگر مي باشد؛ و آغاز آن با نابودي تخت جمشيد همزمان بوده است. دراينجا بايد گفته شود که ايران قبلاً يک بار حدود فرهنگي خود را مشخص کرده است. در گذشته، اگر در ميان ملل هند و اروپايي غرب پامير فقط ايران مسير را مشخصي را از جهت فرهنگي انتخاب کرد، علت آن بود که قرنها قبل، با پذيرفتن زبان اوستايي به طرز عجيبي خود را از قيد سنکسريت رها ساخت، و بدين ترتيب، اين دو زبان از يکديگر جدا شدند؛ اين تفکيک فرهنگي بسيار عميق است؛ زيرا در ايران کلمه “اهوره” که معرف خدايان مي باشد، در زبان سنسکريت براي تعيين “اسوره” يعني اهريمنان به کار مي رود. اساس اين جدايي بر دانش مذهبي متفاوتي استوار است؛ زيرا در آن زمان، ايران به مذهب ديگري که با مذهب هندوان فرق داشت، ايمان آورده بود.
بنابراين از همان آغاز، ايران داراي شخصيت فرهنگي خاص خود بود و فتح اسکندر نتوانست تمام امکانات و استعداد همانندسازي عناصر سامي را از کف او بربايد.
قدرت همانند سازي عناصر سامي در ايران چنان عميق بود که ايران، در اين زمينه شايد از يونان هم پيشي گفته بود. بايد بگويم که اگر در گذشته، تمدن يونان وسيله انتقال مسيحيت بود که بنيان سامي دارد، ايران نيز عامل بسط و اشاعه بين المللي مذهب اسلام به شمار مي رود که آن نيز براساس سامي استوار است.
بدون شک در گذشته، از جهت اقتصاد و از نظر جمعيت، عناصر سامي به ايران رخنه کرده اند. در شوش اين مسأله کاملاً چشمگير است. ما به روايت مقبره دانيال نبي در اين منطقه کاملاً آشنا هستيم. داستان طوبي (Tobie) ما را به سوي همدان هدايت مي کند و خاطره استر هنور هم در آنجا زنده است. پس از تحقيقات دقيق در تاريخ تحريکات اقتصادي شيعيان عليه سلسله عباسي، اين مسأله ثابت شده است که قابل صنعتگر طرفدار ايران در يمن و حمدان اساس اين توطئه ها بودند. آنها عمليات خود را با تکيه بر تشکيلات بانکي ابتدايي توسعه مي دادند و تشديد مي کردند. ما شواهد بسيار جالبي در اين زمينه در تاريخ عباسي مي يابيم. اگر در سال 296ق/908؛ ابن معتز نتوانست بيش از يک روز خلافت کند، علت آن بود که وي دسيسه اي ضد شيعي ترتيب داد و درآن زمان شيعيان بغداد که غالبشان ايراني بودند، تحت رهبري خاندان نوبختي قرار داشتند اين خانواده نيز صرافان (بانکداران) درجه اول را بايکوت کرد، به طوري که خليفه نتوانست حقوق سربازان را بپردازد و مجبور به ترک خلافت شد و دو روز بعد به قتل رسيد.
نظريات متعددي نيز درباره چگونگي تاريخ دستور زبان عربي مي توان ارائه کرد. مدرسه دستوري کوفه که در سرزميني اساساً شيعه و پر از اقليت هاي ايراني قرار دارد، اجباراً از روش و سنت مدرسه يوناني پرگام پيروي مي کند؛ ولي در گذشته تأثير فراوان، ايران در پرگام نفوذ کرده بود و در صورتي که مدرسه اسکندر به فلسفه ارسطو عمل مي کرد، مدرسه پرگام از حکمت رواقيون پيروي مي نمود. بالنتيجه، در اين زمينه نيز تعلق و وابستگي تعدادي از مدارس يوناني آسيايي را به افکار ايراني مشاهده مي کنيم.

سلمان فارسي
 

خاطره سلمان هميشه مرا تحت تأثير قرار مي دهد. من بارها به زيارت آرامگاه او در نزديک بغداد رفته ام وحقيقتاً معتقدم که او يک شخصيت پرارج تاريخ است. در سال 1933 رساله اي نوشتم و در آن سعي کردم اين مسأله را ثابت کنم که سلمان معرف اولين شکوفه هاي اسلام ايراني بوده است. ما در اين مورد شاهدي در اختيار داريم: پيغمبر (ص) در مدينه بود و پي ريزي يک مملکت مسلمان را شروع مي کرد. در اين هنگام، مردي از سرزمين پارس (ايران)، به نام سلمان فارسي به نزد او مي آيد. اين مرد که يکي از باوفاترين ياران پيغمبر به شمار مي رفت، اولين ايراني بود که به مذهب او ايمان آورد. تا آن زمان، فقط اعراب به دور پيغمبر گرد آمده بودند؛ ولي او حامل يک فکر محبت خاص و ابراز حق شناسي ويژه بود. او در وجود پيغمبر، نماينده قانوني جديد وحي الهي را مشاهده مي کرد و به مذهب نماينده پروردگار ايمان آورد.
خواه در زمينه مذهب و خواه در مورد زبان عربي، مدافعان بي چون و چراي آنها، هميشه و در طي قرون، خارجيان و به اصطلاح “مواليان” بوده اند و مسأله ارشاد موالي و ابدالها که سلمان خود سرسلسله آنان بود، از همين قبيل مي باشد. بدين ترتيب سلمان در جوار پيغمبر نقش نماينده يک تمدن کهن را ايفا مي کند. حضور او در کنار پيغمبر تنها به خاطر خدمت است و نه به منظور خيانت؛ مثلاً در يک مورد، با وجودي که پيغمبر به خوبي به فنون نبرد در صحرا آشنا بود، افرادش در پادگان مدينه از دفع حملات سواره نظامي که چند برابر آنها بود، عاجز ماندند، در اين موقع بود که سلمان فنون جنگ خندق را به مولاي خود پيشنهاد کرد. اين اولين و آخرين رهاورد علمي نبود که ايران به اسلام جوان تقديم کرد. بعداً نيز اين امر بارها تکرار شد. ايرانيان بودند که چگونگي ايجاد سالنامة هرمزان را به مسلمانان آموختند و نيز در نتيجه دانش آنان بود که تطابق سالنامه هاي نجومي در دربار خلقا تحقيق پذيرفت. ولي مقام سلمان والاتر از آن است؛ در تمام ممالک اسلامي او را به عنوان حامي اصناف و صاحبان فنون و حرف مي شناسند. حتي مسلماناني که اطلاع چنداني از ايران ندارند، او را فردي ايراني مي شمارند که حقيقتاً رهبر، پيشرو و راهنماي روحية صنعت گرانه است؛ روحيه اي که ادعاي تربيت صنعتگرن ماهر را ندارد، بلکه در زندگي اجتماعي به حرمت و مقام کار، ارزش و مفهوم واقعي آن را مي دهد.
در اين زمينه نيز افسانه سلمان با حقيقت توأم است. در اولين شهرهاي بزرگ مسلمان عرب، مثلاً در بين النهرين، اصناف ايراني که تا حدي خود را با وضع موجود تطبيق داده و به اسلام ايمان آورده بودند وجود داشتند و اين خود مبين جنبه اي بسيار جالب از اين مسأله است که کشور عميقاً عربي، با علوم و فنون ايراني آشنا مي شود و در راه جهش و گسترش فکر ايراني به سوي عدالت، به طور همه جانبه شرکت مي کند.
بنا بر سنت اسلام، سلمان پاک دوست پيغمبر (ص) بود و پس از وفات او نسبت به تمام افراد خانواده اش نيز چنين بود. سلمان، دوستي واقعي براي فاطمه و علي، براي حسن و حسين (عليه السلام) به شمار مي رود. او فرزند معنوي پيغمبر و فردي خارجي است که حتي بهتر از خويشان نسبي مفهوم وصيت دوستي را درک مي کند؛ او کسي است که اسماعيليان فرشته اش مي دانند و در روزها (3) پروردگارش مي خوانند! سلمان در محلي در کنار دجله مدفون است که امروزه کويري بيش نيست؛ ولي در قديم شهر عظيم مداين در آنجا قرار داشت. اين شهر همان تيسفون بزرگ است؛ ولي در قديم شهر عظيم مداين در آنجا قرار داشت. اين شهر همان تيسفون بزرگ است؛ شهري به عظمت قسطنطنيه، فتح مداين براي اسلام همانند فتح بيزانس بود که از هر جهت تحت تأثير تمدن يونان قرار داشت و اگر مسلمانان بيزانس را فتح مي کردند، از تأثير تمدن يونان بر کنار نمي بودند؛ ولي بيزانس پس از هشت قرن تحت تسلط فاتحان قرار گرفت، در حالي که مداين پس از هفده سال مغلوب اسلام شد. و بدين ترتيب اسلام جوان، بر بزرگ ترين پايتخت ايران استيلا يافت.
پر واضح است که تمام علوم و فنون متفکران ايراني در تمدن اسلامي رواج يافته به طوري که تا کاتالوني(4) catalogne کليساهايي به سبک معماري رومان (5) (Romane به وسيله استادان و معماران ايراني ساخته شده است. اگر گه گاه گفته شده: “تا زمان امام محمد غزالي و کيمياي سعات او، نبوغ ايراني روبه افول يافته”، اين مطلب کذب محض است. براي اثبات بي اساس بودن آن، پس از يادآوري سرگذشت سلمان، ذکر خاطرة فرد ديگري، يعني بايزيد بسطامي ضروري به نظر مي رسد. سلاطين عثماني به وسيله او و از خلال وجود مرد مقدسي به نام حاجي بکتاش نام خود را گرفته اند. براي مثال مي توان نام “بايزيد ايلدرم با يزيد دوم” را ذکر کرد. بسطامي که مقبره اش در نزديک شاهرود قرار دارد، خاطره اي بس درخشان در تمدن اسلامي باقي گذارده است. او داراي شطحياتي به فارسي است که در آن روحيه ايراني نهفته است. امروزه نيز تمامي اصطلاحات عرفاني اسلامي از اين اقدام اوليه ايرانيان براي استفاده از کلام قرآن سرچشمه مي گيرد. در حالي که معمولاً يک سامي، بر اثر ترسي احترام آميز، خداوند را کاملاً غير قابل دسترس مي پندارد و مي توان گفت که سرشت ايراني، با دارا بودن انعطاف پذير و منطقي جسورانه تر، کوشش مي کند تا کلام خداوند و زبان مذهبي اسلام را کاملاً عريان کند و مضمون آن را عميقاً درک نمايد.
تأثير شديد بسطامي در نزد عرفاي ديگري که در ايران به دنيا آمده اند کاملاً هويدا و آشکار است. من درباره يکي از آنها يعني منصور حلاج تحقيق کرده ام. عده اي ظاهراً در نظريه مشهور عشق خداوندي او که باعث شهادتش نيز شد، تأثيرات ايراني، مزدايي يا افلاطوني جديد يافته اند؛ ولي حلاج اين عشق را تنها به عنوان خالق کائنات نمي پندارد؛ بلکه اين عشق به نظر او، جوهر خاص ذات خداوندي است. و براي بيان آن، حلاج کلمه “عشق” را به کار برده که در قرآن نيامده است، بلکه به زمان حسن بصري و مکتب بصره مربوط مي شود. بر اثر افکار حلاج، کلمه عشق، در نزد شعراي ايراني، از ابوسعيد گرفته تا حافظ مبين عشق پاک و خالص خواهد بود: “هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق”. بايد متوجه بود که انسان اصولاً به بيان جلوه خداوندي و آن کلام درون الهي که در اعماق قلبش وجود دارد، علاقه مند است. سيبويه نيز که بزرگ ترين نحوي زبان عربي به شمار مي رود، همانند حلاج، در بيضاي فارس به دنيا آمد و همان طور که او به منظور ارائه روش فکري خويش به زبان عربي، انديشه سامي را پذيرفت، حلاج نيز براي تحقق قطعيت الهام قرآن، معناً سامي شد؛ ولي براي ايران يک سرچشمه لايزال و عظيم، جريان شعري است که عطار و مولوي را هم در بر گرفت.

ترجمه
 

اولين متفکران ايراني که به زبان عربي مي نوشتند، نه تنها متون ساساني يا پهلوي را ترجمه مي کردند؛ بلکه آثار يوناني را نيز به عربي بر مي گرداندند. در حقيقت علوم يوناني قبلاً در ايران نفوذ کرده بود و ايرانيان به پيشرفت يونانيان در اين زمينه کاملاً واقف بودند. در اين زمان، آراميان به زبان سرياني مي نوشتند و ساختمان اين زبان سراسر متأثر از تبليغات مسيحي بود؛ پس از آنکه ترکيب زبان آرامي شکل ايراني به خود گرفت، ناگهان تحت تأثير يوناني واقع شد. اين مترجمان که مليت ايراني داشتند، به عناصر سامي- آرامي در هم آميخته بودند، تا حدي آمادگي داشتند تا ارزش بين المللي عناصراسلامي را از نو به زبان عربي تبديل کنند؛ درست همانند عناصر مسيحي که چنين خدمتي را به زبان يوناني کردند.
نثر اين ترجمه ها که جلوه اي ايراني در آنها مشهود است، زبان عربي خاصي را تشکيل مي دهد. وانگهي ترجمه به زبان عربي کاري بس مشکل است؛ زيرا در زبان هاي سامي، زبان هاي مختلف فعل به عمل ارتباط دارد و نه به عامل و مقصود فردي که سخن مي گويد يا مورد خطاب است، کاملاً مشخص است. مقصود را بايد حدس زد و يا آن را به وسيله اشاراتي فهماند. برعکس، در زبان هاي هند و اروپايي که زمان به عامل مربوط مي شود و در آنها شخصيت دادن به عبارت بسيار پيشرفته است، مسأله انتخاب واقعاً الزامي است؛ کلمات داراي مفهومي دوگانه و يا متضاد هستند و بايد منظور را توضيح داد و تشريح کرد. بدين گونه ايرانيان مسلمان، خارج از زبان خودشان حتي موقعي که هنوز با آن مي نوشتند، مجبور بودند که دوگانگي مفاهيم اساسي عربي را دريابند.
من پيش از آنکه فارسي بياموزم، عربي آموخته ام. اروپايياني چون من، وقتي که بخواهيم معني دقيق و مشخص يک ريشه عربي را براي استعمال کاملاً حقيقي دريابيم، به يک فرهنگ فارسي مراجعه مي کنيم؛ زيرا زبان فارسي “انتخاب” کرده است و به خوبي واقفيم که زبان ترکي نيز در فرهنگ خود همان مصداقي را استنساخ و اقتباس کرده که زبان فارسي ارائه داده است. زبان فارسي فکر و مفهوم عربي را در هم شکسته و سپس آن را صريح و روشن نموده است. همچنين آنچه را در زمينه نياز مذهبي، فردي چون اقبال لاهوري آشکار کرده است، به خوبي سهم ويژه زبان فارسي را در بسط و توسعه، انديشه اسلامي ثابت مي نمايد. ايرانيان به عبادت نياز داشتند و اين کار را به زبان عربي انجام مي دادند، ولي خصايل ويژه ايراني را نيز در آن وارد کردند.
همان طور که قبلاً اشاره رفت، نويسندگان عرب ايراني الاصل، چون با کلمات عربي داراي مفاهيم متضاد برخورد مي کردند عمداً تنها يکي از دو معني را براي ايجاد مفاهيم فني انتخاب مي نمودند و بدين ترتيب واژه هاي فني تمدن اسلامي به وسيلة ايرانيان ساخته شد.
مثال ديگر، مجموعه اسامي رنگهاست که نه تنها براي هنرهاي نقاشي، بلکه در زمينه چيني سازي نيز غالباً فارسي است. ما فرانسويان نيز کلمه آزور (Azur) را به کار مي بريم که از لاجورد گرفته شده است، و يا کلمه گل (gueules) به معني “رنگ سرخ”، از “گل سرخ” فارسي آمده است؛ و اما رنگ آبي در واقعيت موقعيت زيبايي ايراني را ثابت مي کند؛ زيرا همان طور که مي دانيم تعداد فراواني از انواع اين رنگ در زبان فارسي وجود دارد. انواع رنگ آبي در اتاق ها، گنبدها و شالها واقعاً قابل تحسين و تمجيد است. در بغداد، از اوان قرن نهم، فرهنگ علمي اعراب کلمه “آسمان گونه” را که همان “آبي آسماني” است به کار برده است. اعراب نتوانسته اند کلمه ديگري براي اين رنگ بيابند و کلماتي که مبين رنگ آبي بودند، بسيار نادر، وسيع و نامطمئن به شمار مي رفتند.
در زمينه موسيقي نيز چنين است؛ در اين قسمت جز تئوري هاي يوناني نامطمئن وجود نداشت؛ ولي موقعي که اعراب به مسأله سازهاي مختلف که آواز را همراهي مي کنند، پرداختند و در نهايت، توضيح دستگاه هاي موسيقي که در فارسي “آوازها” و در عربي”مقامات” ناميده مي شوند. امروزه در اين زمينه صدها کلمه وجود دارد که در سراسر جهان اسلام از اندونزي و مراکش گرفته تا ترکيه و هند، آنها را به کار مي برند. در قرن يازدهم نه دستگاه اصلي وجود داشت که در ميان آن فقط سه دستگاه داراي اسامي ويژه چون نوا، اصفهان و سلمک “راست” بود و ابن سينا و تئوري هاي يوناني در زمينه موسيقي آنها را به کار برده اند. بدين ترتيب يک عصر عيني و تجربي، يک عنصر زينتي و هنري با کلمات فارسي تهيه و تنظيم مي شود، در حالي که متن آن به زبان عربي است.
اين نقش نبوغ ايراني بود که واژگان و اصطلاحات اساسي يک نظام فلسفي و مذهبي را آشکار کرده و همو بوده که تفوق اسلام را بر ترکستان و هندوستان تأمين کرده است. علاوه بر آنچه گذشت، آيا تأثير ايران و مخصوصاً صوفيان ايراني نبوده که تمام مختصات آهنگ و نفوذ موسيقي را بر روي شنونده ايجاد مي کرده و نمايان مي ساخته است؟ زيرا موسيقي اسلامي منحصراً از ضروريات موزون تشکيل نمي شود، بلکه داراي دستگاه هايي نيز مي باشد. “نهاوند” که يک دستگاه غمگين است، با يک سلسله پرده و نيم پرده مشخص مي شود که ادامه آنها به وسيله ايرانيان تکميل شده و با ربع پرده چنين نمايش داده مي شود:
(3+5+2+4+4+2+4)(خماسي منظم که مقدم بر رباعي نامنظم است). در واقع اين نبوغ ايراني که چهرة واقعي به زبان موسيقي سراسر جهان عرب داده و در اکمال آن سهم به سزايي داشته است.

نقشه جغرافيايي
 

و اما در زمينه تهيه نقشه هاي جغرافيايي مي توانيم سه روش اصلي را در نظر گيريم: قديم ترين روش به دريانوردان تعلق دارد و عبارت از شيار دنبال کشتي ها بر روي درياست که موازي ساحل پيموده مي شد. اين شيوه که به وسيله تقارن تقريبي و احتمالي موقعيت، محاسبه اندازه هاي صحيح درياها و قاره ها انجام مي گرفت، به دست فراموشي سپرده مي شد؛ در اين روش فقط انحنا و پيچ و خم هاي خط نشانه را علامت گذاري مي کردند. چنين به نظر مي رسد که علم نقشه کشي عربي هرگز نخواسته از اين مرحله ابتدايي وصف بنادر، درياها و رودخانه ها فراتر رود. اين نوع نقشه هاي جغرافيايي، پورتولان (Portulans) ناميده مي شد. (6)
شيوه دوم همان شيوه منطقي پرتو افکني است که در نقشه هاي بطليموس و مرکاتور (Mercator) به کار رفته و اساساً به يونانيان تعلق دارد؛ ولي يک شيوه سوم نيز وجود دارد که بسيار مورد علاقه نقشه کش هاي ايراني بوده است. به خوبي مي توان دريافت که فکر نگهداري مدارک تاريخي که در آنها نقشه “آتشگاهها) را رسم مي کردند، به فکر مسلمانان صدر اسلام خطور نکرده، بلکه متفکران ايراني بدين کار مبادرت ورزيده اند. باري، روشي که در اين اطلس ها به کار رفته و اطلس “بلخي” يکي از آنهاست، بر شيوه “تقسيمات کشوري” استوار است. آنها مراکز اين دايره را مدائن قرار مي دادند؛ زيرا پايتخت امپراتوري بود و يا بابل در آن رسم مي کردند؛ به علت اينکه يادگار بابل کهن به شمار مي رفت. سپس دايره مرکزي را با شش دايره هم شعاع آن مفروش مي نمودند، بدين ترتيب زمينه هندسي جالبي به دست مي آوردند: وقتي که دايره مرکزي و شش دايره خارجي داراي شعاع مساوي باشند، بر يکديگر مماس مي شوند (مانند چند ضلعي هاي کندوي زنبوران عسل). در نتيجه، شش “ايالت” که هريک مستقلاً مشخص شده اند، در اطراف سرزمين اصلي به وجود مي آيند. بايد توجه کرد که اين کار، يک روش جغرافيايي کاملاً قبول است و حدود اطراف آن کمتر از شيوة مرکاتور تغيير شکل مي يابد؛ زيرا در شيوه اخير، قطب که نقطه اي بيش نيست، به صورت خطي به درازاي خط استوار رسم مي شود، در حالي که روش ايرانيان بسيار ابتکاري است. اين شيوه، حاصل طرز تفکر کلداني و ايراني است. متفکران ايراني توانستند آن را به جغرافي دانان عرب بقبولانند و جغرافياي عربي را بسط و توسعه فراوان بخشند.

باغ ايراني
 

مسأله “باغ” ها نيز از مواردي است که براي آن اهميت ويژه اي قائل هستيم؛ زيرا ظاهراً سرآغاز تاريخ بشريت به شمار مي رود. در حقيقت موقعي که انسان مي خواهد خويشتن را از بردگي کار و گرفتاري هاي بي شمار رها سازد، آغوش باغ را براي تفکر انتخاب مي کند؛ آنگاه که از گرفتاري هاي دنياي خارج احساس فراغت مي کنيم، باغي را در ذهن خويش ايجاد مي نماييم. وانگهي تخيل، تقريباً هميشه يک باغ را به عنوان حل مطلوب جولان خود انتخاب مي کند.
با کمي توجه، مشاهده مي کنيم که در سرزمين ايران، باغها هميشه نقشي مهم ايفا کرده اند و شايد بهتر باشد که گفتار در زمينه اصالت فکر ايراني را با توضيحاتي در اين باره پايان دهيم. در اينجا مي توان از برکه هاي مسدود و تمام رودخانه هايي که با دريا منتهي نمي شوند، سخن گفت و بايد گفت که تعداد آنها در ايران از حد فزون است: زاينده رود که از اصفهان مي گذرد، رودخانه اي نسبتاً عظيم است؛ ولي به دريا نمي ريزد: فلات ايران جز صحراي عظيمي، اينجا و آنجا، و مقداري آباده و باغ هاي محدود چيز ديگري نيست. منظرة اين سرزمين از هواپيما بسيار دلپذير و جذاب است! انسان از روي مناطق سرخ رنگ مي گذرد و گاه گاه از فراز باغ هاي سرسبز پرواز مي کند؛ مثلاً دره شيراز داراي چنين کيفيتي است. و نيز شهرهاي که مي شناسيم و قدمت آنها از حد افزون است، داراي چنين وضعي مي باشند. چون آب روخانه ها در همه جا جريان نمي يابد، بنابراين در هر جايي نمي توان شهرهاي جديد ايجاد کرد.
هنر، ايجاد باغها يکي از شاخص ترين مظاهر و جلوه هاي انديشه انساني است؛ در خارج از محل کار، باغ مظهر مکاني است که براي آزادي و جولان فکر جستجو مي کنيم. برحسب چگونگي انگيزة دروني، تصور ما، نمونه باغي را برايمان ايجاد مي کند.
بدين گونه تأثيرات و تصادمات مختلفي که در سرزمين ايراني نقشي داشته اند، نمونه هاي گوناگوني از هنر ايجاد باغ ها را به طرز مطلوب، در اين کشور در کنار هم قرار داده و به شگفت انگيزترين شکلي، نوعي وابستگي آنها را به تمدن اسلامي باعث شده اند.
قديمي ترين نمونه باغ که همان باغ چيني است، از راهي دور و دراز وارد ايران شده است. باغ چيني اصولاً، مبتني بر منظره اي که به طور سراشيب به درياچه اي منتهي مي شود و کشور چين به طرز جالبي آن را طرح ريزي و ايجاد کرده است. صاحب باغ بر روي ايواني مي نشيند که در مقابل درياچه تعبيه شده است و مشهور به “ماء الفلق” مي باشد. در ميان آن، جزيره اي مسدود وجود دارد که آن را “کوه مقدس کمالات هزارگانه” مي نامند. در اين جزيره به علامت طول عمر، درختان کاج کاشته مي شود و شکلي شبيه لاک پشت دارد؛ زيرا در افسانه هاي چيني، اين حيوان عجيب، به منزله اولين موجودي است که از اقيانوس، به منظور تعليم علم به مردمان خارج شده و اين کار را به وسيله مربع سحر آسايي انجام مي دهد که به وسيله رديف هاي کاج بر پشتش رسم شده است

2

9

4

7

5

3

6

1

8

به طوري که ملاحظه مي شود، وقتي که ارقام اين مربع را در جهات مختلف جمع کنيم، عدد ثباتي خواهيم داشت. و اين چيزي است که به عنوان اولين مربع سحر آسا ناميد مي شود؛ براي مردم چين اين مربع سر آغاز هر علمي به شمار مي رود. وانگهي وجود رقم 5 در وسط مربع في نفسه جالب است. بايد گفت که عدد 5 هميشه مورد توجه چيني ها، مسلمانان و ايرانيان بوده است. ما به خوبي مي دانيم که اين عدد چه نقش مهمي براي شيعيان ايفا کرده است. غزالي نيز در پايان کتاب المنقذ من الضلال خود اين مربع را به عنوان يکي از عجايبي که در دوره زندگي مشاهده کرده، آورده است.
و اما ژاپني ها که فاقد حسن ابداع و ابتکار چيني ها بودند، به تغيير شکل باغ چيني اکتفا کرده، براي رسيدن به جزيره، پل هايي ايجاد کرده اند، در حالي که اساس و فلسفه اين نوع باغ، مبتني بر عدم امکان دسترسي به جزيره است؛ زيرا اين جزيرة “کمالات هزارگاه” است و نيل به آن جز در حالت روحي خاصي ممکن نيست؛ و خداوند باغ که در برابر اين چشم انداز مفروز قرار مي گيرد، فاقد چنين حالت ويژه اي است.
نمونه دوم هنر ايجاد باغ را در باغ رومي مشاهده مي کنيم. به خوبي واقفيم که فرانسه تحت تأثير تمدن رومي قرار گرفته و تمدن لاتيني يکي از وجوه مشخصه اين سرزمين است. باغ رومي نمونه هوش، منطق و هماهنگي است. در آن نيز، يک تراس وجود دارد، درست همانند تراس باغ و رساي، و چون بر بالاي آن قرار گيريم، به علت وجود خيابان هاي مشجر ستاره اي شکل و کانال هاي موازي يکديگر که در فواصل آنها درختاني منظم و بر طبق اشکال هندسي کاشته شده اند تا چشم کار مي کند، افق نامحدود در مدنظر است. در اينجا ما شاهد وضعي کاملاً قياسي هستيم که با منظره بديع باغ چيني تفاوت اساسي دارد.
در ايران، نزديک اصفهان و در منطقه اي به نام فرح آباد، باغي است که خاطره باغ چيني را در آن مي توان يافت. ما مي دانيم که مغولان به ايران آمدند و اين سرزمين باغ هايي نيز ايجاد کردند که طرح آنها از راهي بعيد يعني از خاور دور آورده شده بود. جزيره مورد بحث در باغ چيني، و نيز ابر کوچکي که در قسمت بالاي مينياتور وجود دارد و به نام چي (Tochi) ناميده مي شود، يادگار آن زمان مي باشند؛ ولي استخرهاي رومي را هم در باغ هاي ايراني مي يابيم و مي توان گفت که اين طرح رومي باغ ها به منطقه اطلس به وسيله “اقدال مراکشي” به وسيله شليمار (shahlimar) هاي سرينگار و لاهور تا هندوستان دوره مغول رفته است.
ولي مدتها قبل از آن، کشور ايران که کلمه “فردوس” (بهشت) را نيز مديون آن هستيم، نمونه سومي را در زمينه ايجاد باغها اختيار کرده بود، که نمونه سامي چهارباغ است که به معني “بهشت نهرهاي چهارگانه” مي باشد. اين نهرها در مرکز باغ و در زمين مربع برجسته اي که داراي حوضي بود، به يکديگر مي پيوستند، اين حوض وسيله سير و تماشا بود. چهار نفر از چهار جهت اصلي به سوي مرکز باغ جاري بودند، ولي جذبه و لطف اصلي در مرکز باغ نهفته بود. صاحب باغ در کنار اين حوض و در ميان “خانه باغ” (سرابستان) مي نشست و تفکر خود را اطراف آن متمرکز مي کرد. در کنار آن حوض، گلهاي معطر مي کاشتند و پس از آنها درختاني که به تدريج در هم فشرده مي شدند و کم کم بزرگتر مي گشتند تا ديوارهاي باغ امتداد مي يافتند. در واقع رمزي در اينجا نهفته است؛ هر قدر که بيشتر به مرکز باغ نزديک مي شويم، به همان نسبت درختان ظريف تر مي شوند و کمتر به نظر مي آيند، انسان ديگر تمايلي به نظاره اطراف خود احساس نمي کند و تمام توجه او به مرکز به سوي سطح آب حوض جلب مي شود. اين همان باغي است که حضرت سليمان در يکي از جزوات تورات از آن ياد کرده است.
باغ ايراني همچنين نمونه گويايي از اتحاد و تلفيق انديشه سازنده ايراني با خود کنايه آميز عربي است. به عنوان نتيجه، ياد آوري اين مطلب ضروري به نظر مي رسد که در سراسر دوره اسلامي، نبوغ ايراني نه تنها از امکانات بيان زبان عربي نکاست و آن را مسخ نکرد، بلکه مفهوم دقيق و نهايي اصطلاحات فني تمدن را براي آن شکوفا کرد و به زبان “حقيقت” و “دين” بود، کم کم فقط براي تعيين “خداوند” به کار رفت. کلمه “رحلت” که براي مسافرت به کار مي رفت، ديگر به “مسافرت ابدي” يعني “مرگ” اختصاص يافت؛ در حالي اين کلمه در بادي امر به زيارت مکه اختصاص داشته است. بالاخره به علت وجود دبيران ايراني، کلمه “قبله گاه” که معني جهت نماز و عبادات را داشته، در هند اسلامي که تحت تأثير معنوي ايران قرار داشت، مقام و عظمت پدري را در زبان فرزندان مشخص مي کرد.
بدين گونه، با بسط و توسعه علم بيان که مبتني بر ايجاد و اختصار بود و معاني و بيان خالص را استهزا مي کرد، ايرانيان سنن کلام عربي را عميق کردند و مفهوم مجازي کلماتش را اصلاح نمودند. وآنگهي، ما آنچه را فقهاي اسلامي “مجاز شرعي” مي نامند، مي شناسيم؛ آنها مجاز شرعي را حقيقي تر و رساتر از معني خاص مي شمارند. در واقع، معني مجازي يک کلمه، کليد حل مفهوم نهايي و اساسي آن به شمار مي رود؛ زيرا محتواي مطلب را مي فهماند و آن را از صورت عاريتي خارج مي سازد و اين مفهوم مجازي، که نتيجه ويژه فکر ايراني بر روي اصطلاحات و کلمات عيني عربي است، براي بشريت بسيار سودمند مي باشد. اگر هوش، زمان و مکان را انکار مي کند، روح به منظور تعبير آنها، براي هر دو رجحان و برتري قائل است. در اين مورد، تا حدي با مفهوم ديگر، ذکر جمله اي بسيار رسا از فيلسوف معاصر ندونسل (Nedoncelle) مفيد خواهد بود. او مي گويد: “مکان، چيزي جز توقف در لامکان نيست. زمان هم درنگي در ابديت است و عشق جز با ادامه در ابهام رمز، برقرار نمي ماند.”

پي نوشت ها :
 

1) عنوان اصلي مقاله: ارزش همکاري متفکران ايراني در پيشرفت تمدن عرب
2) شهر صدر دروازه (Hectompyles ) پايتخت اشکانيان و در نزديک دامغان کنوني واقع بود.
3) قبايل در روز که در لبنان زندگي مي کنند.
4) منطقه اي در شمال شرق اسپانيا
5) نوعي معماري که در قرون 11 و 12 ميلادي در کشورهاي لاتيني شکوفا شد و بسيار تحت تأثير معماري بيزانس بود.
6) پورتولان عبارت است از مجموعه نقشه هايي که دريانوردان از کرانه هاي درياها و اقيانوس ها رسم مي کردند و آنها را کنار هم مي گذاشتند و نقشه اساسي را به دست مي آورند. در اين نقشه ها بدون اينکه از داخل سرزمين ها و ناهمواريها چيزي نشان داده شود، تنها به رسم خطوط ساحلي اکتفا مي شد.

منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط