طبقه ی خواص در تمدن اسلامی (2)

در خاورمیانه، مانند هر جای دیگر جهان، فرمانروایان نیروی مسلح نگاه می داشتند: گاه برای دفع تجاوز خارجی، و همواره برای حفظ نظم داخلی و اقتدار دولتی.
دوشنبه، 11 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طبقه ی خواص در تمدن اسلامی (2)
 طبقه ی خواص در تمدن اسلامی (2)

 

نویسنده: برنارد لوئیس
مترجم: حسن کامشاد



 

در خاورمیانه، مانند هر جای دیگر جهان، فرمانروایان نیروی مسلح نگاه می داشتند: گاه برای دفع تجاوز خارجی، و همواره برای حفظ نظم داخلی و اقتدار دولتی.
در عهد رومیان، دفاع و انتظامات بر عهده لژیون های رومی و معاضدت قوای امدادی محلی بود. شمار اینان چندان زیاد نبود. حتی در سوریه، که به دلیل نزدیکی با مرز ایران بیش از سایر ایالات شرقی محافظت می شد، هیچ گاه بیش تر از چهار لژیون در زمان صلح مستقر نبود، و حال آن که تعداد سپاهیان در سرزمین های سرحدی آلمان در اروپا به هشت لژیون می رسید. شمار این نفرات در ایام جنگ البته افزایش می یافت، و بسته به مقتضیات خاص لژیون هایی منتقل یا تقویت می شدند. جنگ های ارمنی ها در سال های 58-66 و طغیان یهودیان در 66-70 بعد از میلاد تغییراتی چند پیش آورد، از جمله انتقال لژیون دهم، معروف به فرتنسیس ها (1)، از شمال سوریه به اورشلیم، که به طور ثابت در ایالت رومی تازه بنیاد یهودیه ساخلو کرد.
لژیون ها در ابتدا فقط اتباع رومی به خدمت می گرفتند، ولی با تعمیم تدریجی تابعیت به مردمان ایالت ها، نام نویسی بسیاری از اینان نیز در ارتش میسر شد. شواهد و مدارک نشان می دهد که مانند نقاط دیگر امپراتوری روم در آسیای صغیر و در سرزمین های لوانت هم لژیون های محلی می توانستند در هر کجای منطقه غیر از موطن اصلی خود خدمت کنند. نیروهای امدادی، به خصوص در وظایف انتظامی، به لژیون ها کمک می کردند. پاره ای از این نیروها سپاهیان کمابیش رومی شده زمامداران دست نشانده روم بودند، بقیه را رومیان خود به خدمت گرفته سازمان داده بودند- از جمله، واحدهای ویژه شترسواران (2) و کمانداران سوارکار. خدمت نظامِ قبایل عربِ سرحداتِ بیابان در این واحدها دانش و تجربه دست اول در فنون جنگی به آنان آموخت و این به هنگام فتوحات اسلام بسیار به کار آمد. وظایف انتظامی معمولاً به عهده یک گروه امدادی موسوم به شُرطه بود که نامشان همچنان در زبان عربی برجا ماند، و در زمان خلفا و حکومت های بعدی اسلامی نام قوای انتظامی شد.
امپراتوری ایران قدرت شگرف نظامی، و رقیب شایسته روم بود. رومیان به پیاده نظام روستای ایران که ارباب های تیولدار هر یک به سهم خود می فرستاد اهمیت چندانی نمی دادند، اما سواران حرفه ای و قوای امدادیِ اعزامی از طرف اقوام سلحشور مرزی مطلب دیگری بود. هسته اصلی ارتش ایران از میان اشراف می آمد؛ زره پوشان ایرانی- سواره نظام زره پوشیده مجهز به زوبین و کمان- پرآوازه ترین نیروی نظامی زمان خود بود. کمانداران سوارکارِ مشهور پارتیان، و شیوه جنگ و گریز آنان ورد زبان و مایه هراس رومیان بود. نوآوری مهم دیگر قشون ایران ابداع رکاب بود که قدرت و رانش سواران تیرانداز و زرده دار را بسی می افزود و، به مفهومی آن ها را تانک جنگی کارزارهای اوایل قرون وسطا می ساخت.
در زمان سلطنت خسرو اول انوشیروان (531-579 میلادی) تحولات بزرگی، به ویژه در تشکیلات نظامی، در امپراتوری ایران روی داد و ارتش کم تر اشرافی و بیش تر حرفه ای شد. سربازان حقوق و مزایای تجهیزاتی دریافت می کردند، و ساعات متمادی مشغول آموزش های دشوار و تحت انضباط شدید بودند. به جای اطاعت از یک بزرگ ارتشداران، اِران سپاه بذ، که در عین حال وظایف وزیر دفاع، فرمانده کل قوا و در موارد لزوم مذاکره کننده صلح را به عهده داشت، ارتش اینک تحت فرمان سلسله مراتب امرا، حاکمان نظامی و افسران بود. سپاهیان انوشیروان موفقیت هایی به دست آوردند. به جنگ داخلی پایان دادند؛ نقاط مرزی را آرام ساختند؛ حبشی ها را از یمن بیرون راندند، شرّ هون های هفتالی را کندند، و در جنگ با روم شرقی، به سوریه حمل بردند و انطاکیه را با خاک یکسان کردند. با این حال در برابر یورش اعراب مسلمان تاب مقاومت نیاوردند.

در عربستانِ پیش از اسلام، تصور ارتشی ثابت و حرفه ای، متمایز از جماعت مردان بالغ- همانند تصور حکومت سلطنتی که اعراب کم و بیش می شناختند- بیگانه و زننده بود. در سرحدات شمالی پادشاهان خرده پایی دیده می شدند که اتباع شان گاه در صفوف قوای امدادی بیزانس یا ایران خدمت می کردند. بعید نیست که دولت های پیشرفته تر شهرنشین جنوب هم دارای گونه ای نفرات حرفه ای مسحل بودند. ولی قشون اکثر نواحی شمالی و مرکزی عربستان صرفاً قبایل مسلح بود که برای تاخت و تاز یا عملیات جنگی بسیج می شد.

روایات صدر اسلام وضعیتی بسیار متفاوت ترسیم می کند. پیغمبر و جانشینانش تنها بر یک طایفه فرمان نمی راندند- در رأس امتی سیاسی- دینی قرار داشتند متضمن تبار و نژادهای گوناگون و سابقاً غالباً در نزاع با یکدیگر. این ها تقریباً پیوسته در جنگ بودند- ابتدا با قریش بت پرست و سپس، پس از رحلت پیغمبر، در کشورگشایی ها. این جنگ ها به ویژه سال ها طول کشید و مناطق پهناوری را در برگرفت، و خواه و ناخواه بیشتر و بیشتر تخصصی و حرفه ای شد. برحسب منابع عربی، تمایز تازه فزاینده و بی سابقه ای در شمال و مرکز عربستان در میان محاربان و دیگران و در بین محاربان هم میان رزمندگان ثابت کاردان و رزمندگان غیرحرفه ای یا امدادی های موقت زمان، پدید آمد. فریضه جهاد، به موجب اصول موضوعه بعدی فقهای اسلامی، در موقع دفاع برعهده هر مسلمان توانمند و در موقع حمله بر عهده کل امت است. قسمت آخر بی شک نشانگر وضعیت در فتوحات جنگی بود، که از هر قبیله خواسته می شد سهمیه ای از مردان مبارز را- که اکثراً خود داوطلب بودند- بر دوش گیرد.
ولی حتی رزمندگان ثابت که هسته اصلی لشکر اسلام را تشکیل می دادند سرباز حرفه ای تمام وقت نبودند. این ها در اوقاتی که مشغول جنگ نبودند، غالباً به کارهای دیگر می پرداختند. به جز استثنائاتی انگشت شمار، هیچ یک در سربازخانه دور از خانواده به سر نمی برد.
به استثنای تا اندازه ای سوریه، که در زمان خلفای اموی ایالت مرکزی امپراتوری شد، محل استقرار سپاهیان عرب در اردوگاه هایی بود که مآلاً شهرهای پادگانی گردید. بصره و کوفه در عراق، فسطاط در مصر، قیروان در تونس و قم در ایران از این گونه شهرها بودند. در سوریه، سربازان عرب در نواحی نظامی مستقر می شدند و هر ناحیه را یک واحد ارتش نگهداری و به کمک اهالی آنجا زندگی می کرد. این نواحی از شمال به جنوب عبارت بود از حمص، دمشق، اردن و فلسطین همه واقع در تقسیمات ارضی قدیم روم شرقی. قشون عرب مستقر در سوریه، هم در عملیات جنگی فصلی در مرز بیزانس به کار می رفت و هم در لشکرکشی های بزرگ مانند حمله به کنستانتین. این سپاه، تا تجربه و مهارت طراز اول، و با حقوق زیاد و منظم، رفته رفته قیافه یک ارتش دائمی پیدا کرد و قشون ثابت خلفای اموی در سوریه شد. در میان مهاجران نظامی عرب مقیم عراق و مصر این گونه تشکیلات وجود نداشت، و سربازان در این نقاط جنبه شبه نظامیان قبیله ای داشتند، و اکراه طوایف به خدمت منظم نظامی کماکان برجا ماند.
همین رویه را عباسیان نیز ادامه دادند، با این تفاوت که به جای سپاه ثابت سوری سپاهی از خراسان، ایالت شرقی ایران و خاستگاه عباسیان، اعزام شد و این سپاه مدت ها نقطه اتکای قدرت نظامی عباسی بود. این امر موجب تحول بسیار بااهمیتی شد. لشکر خلفا را در ابتدا اکثراً اعراب تشکیل می دادند، و کوششی برای سربازگیری از میان اهالی محلی سوریه و یا مصر به عمل نمی آمد- این مردمان، به هرحال، در طول قرن ها سلطه روم و بیزانس بر آن ها هرگونه ذوق یا رغبت نظامی گری را مدت ها پیش از دست داده بودند. وضع در ایالات شرقی پیشین ایران به کلی متفاوت بود. در ایران، برعکس سرزمین های همسایه اش در غرب، مملکت از دست یک فرمانروای جهانگشا به دست دیگری نیفتاده بود. ایرانیان از عظمت امپراتوری و سنن نظامی خود هنوز خاطره زنده داشتند، و پس از اسلام آوردن و پیوستن به دین نوین، طبیعی بود بخواهند نقش بزرگی در حکومت و ارتش آن بازی کنند. همین وضعیت گرچه به نحوی دیگر، در مورد بربرهای سرکش ایالات سابق روم در شمال افریقا، که به دست اعراب افتاد، نیز تا اندازه ای صادق بود.
سرکردگان لشکر عرب، از همان اوان، شروع به آوردن موالی- اقوام تازه مسلمان غیرعرب- وابسته به قبیله خود به صفوف ارتش کردند، گو این که آن ها را با دستمزد کم در مشاغل زیردست می گذاشتند. این افراد رفته رفته نقش مهمی، به ویژه در سرحدات، یافتند و رزم آوران مرزنشین در پیشروی لشکریان اسلام سهم بارزی داشتند. مثلاً، بربرهای شمال افریقا بخش عمده سپاه مسلمانی بودند که اسپانیا را تسخیر کرد. مردم شمال ایران و اقوام آسیای میانه در بردن کیش جدید خویش به بستگان نامسلمان شان در ماورای مرزها بسیار مؤثر بودند.
ولی این ها، حتی در اوج موفقیت های اولیه شان، افراد مرزنشین، قوای امدادی، به شمار می رفتند و نه بخشی از ارتش امپراتوری، و از پایتخت امپراتوری دور نگه داشته می شدند. ورود قوای خراسانی عباسی به عراق نقطه عطف بزرگی بود. عباسیان خراسان از تبار عرب بودند، ولی نسل اندرنسل در خراسان زیسته، با زنان ایرانی وصلت کرده، و بسی راه و رسم ایرانی آموخته بودند. دیری نپایید ایرانیان اصیلی هم از شرق ایران به آن ها پیوستند.
تا زمان عباسیان اعرابی که نام شان در دفاتر ثبت نیروهای نظامی مندرج بود خود به خود مستمری دریافت می داشتند، عباسیان این رسم را موقوف کردند. از قرن دهم میلادی، فقط به افرادی که واقعاً در ارتش خدمت می کردند حقوق پرداخته شد. قشون اسلام مرکب از دو گروه بود: نظامیان حرفه ای حقوق بگیر تمام وقت، و داوطلبان لشکرکشی های واحد که از غنایم بهره می بردند.
پاسداران خراسانی خلفای عباسی هم بیش از قشون ثابت پیشینیان اموی شان دوام نیاوردند و بعد از قریب یک قرن حکومت عباسیان، جای آن ها را نوعی سپاهی تازه گرفت که بر مبنای کاملاً متفاوتی استخدام می شد- و این ها بودند که ارتش و بنابراین آینده سیاسی ممالک اسلامی را برای یک هزار سال یا بیشتر شکل بخشیدند.
البته غلام مسلح یا نیروی امداد بربری هیچ کدام تازگی نداشت. آتن باستانی را مدتی جوخه های برده سکایی (3)، که جزء دارایی شهر بودند، پاسداری می کرد. برخی از بلندپایگان روم محافظان مسلح برده، معمولاً از نژاد بربر، داشتند. فرمانروایان امپراتوری اسلام، با استخدام سرباز از «اقوام جنگی» در مرزهای مجاور یا ممالک ماوراء در حقیقت همان کاری را می کردند که رومیان، ایرانیان و چینیان مدت ها پیش از آنان کرده بودند و امپراتوری های غرب قرن ها بعد کردند. ولی تاریخ نظامی دول اسلامی پدیده جدید و متمایزی را نشان می دهد و آن سرباز برده در قشون برده به سرکردگی فرمانندهان بردهه و مآلاً- تناقض نهایی- در خدمت پادشاهان برده و دودمان های برده است.
پال رایکات(4)، سیاح انگلیسی که در نیمه قرن هفدهم از ترکیه دیدن کرد، منطق این نظام را خوب فهمیده و شرح داده است. می نویسد، برخلاف شهریاران مغرب زمین، که مردانی از «خانواده، تبار و وضعیت» ممتاز در خدمت دارند،
[ترک]... دوست دارد کسان خویش را به خدمت گیرد، اشخاصی را که خود بار آورده، تعلیم و تربیت داده است، و اینان خود را مدیون و جوابگوی مراحم او می دانند؛ وی ذهن آن ها را با نیکی و فرزانگی، و جسم شان را با خوراکی می پروراند، تا به سن بلوغ برسند، آن وقت از خرج و زحمت خود سود می برد؛ چون افرادی را که در خدمت دارد می تواند بدون دردسر بار آورد، و بدون خطر نابود سازد.
جوانانی که دست سرنوشت مقامات مهم امپراتوری را برای آنان رقم زده... باید و مقدر است... که در جنگ به دام افتند، یا از نقاط دوردست به پیشکش آیند... هدف این سیاست بسیار روشن است، چون [این ها] که به اصول و رسوم دیگر پرورش می یابند از پدر و مادر خود بیزار می شوند؛ یا چون از جاهای دور افتاده آمده اند دوست و آشنایی پیدا نمی کنند، و از آموزشگاه مستقیم به خدمت دولت می روند، و هیچ قوم و خویشی، یا منافعی از خود ندارند، مگر منافع سرور اعظم شان، که هم آموخته اند و هم ناچارند به آن وفادار باشند.
این رسم، آشکارا، تمهیدی بود برای حل یکی از مشکلات هر فرمانروای خودکامه- چگونه می توان مأموران مطمئن و قابل اتکای نظامی و دیوانی پیدا کرد بدون آن که عاملی نیرومند و همبسته در کشور آفریده شود که احیاناً سد راه او گردد یا حتی به قدرتش پایان بخشد. زمامدران دیگر در زمان ها و مکان های دیگر به طرق گوناگون دیگر به چاره جویی این معضل پرداختند. راه حل حکام اسلامی برای مسئله از همان اوان ایجاد سپاه هایی از سربازان حرفه ای ثابت بود، مردانی بیگانه تبار که در کودکی به اسارت و بردگی درآیند و مرهون وفاداری یا بیعت با احدی نباشند مگر خدمتی که برایش تربیت شده اند و شکل یافته اند. این افراد بیگانه از ایالات دور افتاده یا از ماوراء مرزها، با مردم محل قرابت و بستگی نداشتند، و به دشواری حتی می توانستند با آن ها تماس برقرار کنند. عملاً از خانواده های شان مجزا و با فرهنگ و پیشینه شان بیگانه شده بودند، و عمو و عمه زاده، خالو و خاله زاده یا خویشاوندی هم نبود که سراغش بروند. و از آن جا که جایگزین هر نسل از سربازان برده نه پسران آن ها بلکه بردگانی تازه وارد از سرزمین های دوردست بود، امکان تشکیل طبقه نظامی جدیدی نبود که احیاناً نوعی اشرافیت ایجاد شود و قدرت حاکمیت فرمانروایان مستبد را به خطر اندازد.
البته این نظام هم بی عیب نبود. بردگان گاه بر پایه موطن یا قبیله اصلی خود گروه ها یا حتی افواج همبسته قومی تشکیل می دادند. گاهی، به ویژه در امپراتوری عثمانی، بردگان تماس خود را با خانواده و زادگاه شان حفظ می کردند، و هرگاه به قدرت و درآمد می رسیدند، اقوام خود را می آوردند تا از این مزایا بهره مند شوند. سربازان مزدور برده، مانند دیگران شایق بودند برای آینده فرزندان شان تدارک لازم ببینند، و هرچند به ندرت می توانستند آن ها را وارد ارتش کنند، معمولاً در مشاغل دیوانی یا دینی جایی برای شان دست و پا می کردند. در حقیقت، پاره ای از خاندان های بزرگ دبیری و روحانی قرون وسطا به همین طریق پیدا شدند.
ولی این نظام به طور کلی فوق العاده خوب کار می کرد. قشون هایی نیرومند بدین وسیله به وجود آمد که به جهان اسلامی خاورمیانه امکان داد جنگجویان صلیبی را شکست دهد و از منطقه بیرون راند و مغول های بسیار خطرناک تر را هم جلو گیرد و بر آن ها مهار زند. افواج برده فقط در یک زمینه پیوسته موجب دلسردی پادشاهان مالک و آفریننده خود بودند. سرباز برده، اصولاً، به کسی جز پادشاهش وفادار نبود. ولی عملاً گوش به فرمان فوج و افسران فرمانده اش بود. و طولی نکشید که فرماندهان نظامی، که خود در اصل برده بودند، همه کاره ایالات و حتی پایتخت شدند، و بر خلفای به تدریج فاقد قدرت تفوق یافتند. سرانجام، بردگان فرمانده خود بر تخت نشستند، گاهی دودمان خود را- اکثراً برای مدتی کوتاه- تشکیل دادند، و گاه هم- مانند مصر در اواخر قرون وسطا- حکومت بردگان و جانشینی فرزندان حتی به خود سلطنت نیز راه یافت.
اشاره به سربازان برده حتی در اوایل دوران اسلامی هم دیده می شود، ولی این اشارات انفرادی و بیش تر مربوط به موالی و کسانی است که پس از آزادی از طرف ارباب یا ارباب سابق خود باز به کار گرفته می شدند. شروع فوج بردگان را عموماً به معتصم بالله نسبت می دهند که از 218 تا 227 ه.ق. حکمروایی کرد. این فوج مرکب از غلامان ترک بود که در کودکی در اراضی بیابانی ماورای مرزهای شرقی اسلام دستگیر و برای خدمت در نظام پرورش داده می شدند. در مدت نسبتاً کوتاهی قوای جنگی و حفاظتی اکثر فرمانروایان اسلامی برده، و عمدتاً برده ترک شد. در سرزمین های باختر دورِ اسلام، در شمال افریقا و اسپانیا، تا آن جا که امکان داشت، بردگان اروپایی اسلاو را به خدمت می گرفتند. گاهی بردگان سیاه نیز، به ویژه در مراکش و مصر، به خدمت نظامی در می آمدند. ولی اکثر سربازان برده ترک بودند، تا آن که ترکان خود مسلمان شدند و دیگر این کار شرعاً جایز نبود، و زمامداران ترک از آن پس سربازان برده شان را از اقوام غیرمسلمان قفقاز و بالکان تأمین کردند.
دگرگونی شیوه های جنگی و به خصوص آمدن سلاح های گرم، رفته رفته سپاهی برده به سبک قدیم را منسوخ کرد. آخرین سپاه بزرگ بردگان، ینی چری های عثمانی، تا اوایل قرن نوزدهم میلادی برجا ماند، ولی از ابتدای قرن هفدهم دیگر اسرای برده را به خدمت نگرفتند. با این حال رسم کهن کاملاً از میان نرفت، زمامداران مصر در قرن نوزدهم به تعداد زیاد برده سیاه نظامی در عملیات جنگی به کار می بردند. فرمانروای مصر در 1863 میلادی برای کمک به دوستش ناپلئون سوم امپراتور فرانسه سپاهی به مکزیک فرستاد، بیشتر نیروهای اعزامی برده های سیاه دستگیر شده در نواحی نیل علیا بودند.
منبع اصلی ثروت، و قدرتِ ناشی از ثروت، به هرگونه تعریف اقتصادی، زمین و تجارت بود. نخبگان مختلف طبقه حاکمه- دیوانیان، نظامیان، روحانیون، حتی پادشاهان- همه دست کم بخشی از دارایی خود را در یک یا در هر دو رشته سرمایه گذاری می کردند.
تعلیمات اسلامی از همان ابتدا با تجارت نظر مساعد داشت. نخستین گفتارهای تجویزی، در تأیید تجارت و تقبیح رباخواری، در خود قرآن آمده است. احکام دیگر قرآنی، در زمینه مشرووعیت داد و ستدهای مجاز، به مسائل دیگری از قبیل استعمال درست وزن و اندازه، تأدیه صادقانه بدهی ها، انجام پیمان ها و مانند این ها اشاره دارد (قرآن سوره بقره آیات 194، 275، 282؛ سوره نساء آیه 33؛ سوره انعام آیه 153؛ سوره شوری آیات 9-11). تأیید راه و رسم و تجارت، علاوه بر قرآن، در تعداد زیادی از گفته های منسوب به پیامبر و اصحابش در ستایش بازرگانان درستکار نیز دیده می شود.
بعضی از این اقوال حتی فراتر هم می رود، و به دفاع از امتعه تجملی- کالاهایی نظیر ابریشم و زربفت، جواهرات، و غلامان و کنیزان- می پردازد و می گوید که تجار شریف می توانند آن ها را بخرند و بفروشند. طبق حدیثی پیغمبر فرمود، «خدا به هر که ثروت دهد، می خواهد بر او رویت شود». حتی از این قابل ملاحظه تر روایتی است که در آثار اولیه شیعه درباره امام جعفر صادق نقل شده است. می گویند یکی از مریدان روزی حضرت را شماتت کرد که جامه فاخر در بر می کند، در حالی که اجدادش لباس زمخت ساده می پوشیدند. امام جواب می دهد که اجدادش در ایام عسرت و کمیابی به سر می بردند، و او در زمان نعمت و فراوانی، و شایسته است که هر کس لباس زمان خود را بپوشد.
غرض از این روایات یقیناً آن بود که در مقابل نغمه های خسته کننده زهد و ریاضت متداول صوفیانه زندگی مرفه و تجارت امتعه توجیه شود. ابوعبدالله محمد شیبانی (132-189ه.ق.) فقیه حنفی استدلال می کند که اعاشه معاش نه تنها مجاز بلکه تکلیف هر مسلمان است. می گوید، وظیفه اصلی آدمیزاد خدمت به خدا است و انجام این عمل به نحو شایان مستلزم خوراک و مسکن و پوشاک کافی است. و این تنها از راه کار کردن و پول در آوردن نتحقق می پذیرد. نویسنده می افزاید، لزومی هم ندارد که مسلمان خود را محدود به حداقل ضروریات کند، چون خرید و مصرف لوازم تجملی نیز جایز شمرده شده است. نکته مطمح نظر شیبانی و رضامندی خداوند است تا پول دریافتی از حکومت، خواه برای خدمت کشوری باشد یا لشکری. یکی از بزرگترین ادبا و متکلمان عرب، جاحظ (حدود 160-255 ه.ق.)، از این هم فراتر می رود. در رساله ای با عنوان «در ستایش تاجران و نکوهش دیوانیان» بر اطمینان و حیثیت و استقلال تجار در قیاس با عدم اطمینان و حقارت و تملق گویی خدمه حاکم تأکید می نهد، و از دینداری و فضل تجار در مقابل مخالفان آن ها دفاع می کند. می گوید، خداوند خود وقتی فردی از جامعه بازرگانان را برای پیغمبر آخرالزمان اش برگزید در حقیقت موافقت خود را با راه و رسم تجارت ابراز کرد. چهره برجسته ای چون غزالی (450-505 ه.ق.)، عالم و متفکر بزرگ اسلامی قرون وسطا، در نوشته های خود تصویری از تاجر مطلوب ترسیم می کند و به دفاع از تجارت می پردازد و آن را طریقه ای برای آماده ساختنن خود برای دنیای آخرت می شمارد.
در اقتصادی عمدتاً کشاورزی، مالکیت یا اختیار زمین اهمیت اجتماعی و سیاسی زیادی داشت. در جامعه سنتی اسلامی زمینداران گروه واقعاً مهمی را تشکیل می دادند. در هر حال، معنای درست این واژه را در محتوای خاورمیانه باید دریافت. خرده مالک مستقل به مفهومی که در اروپای غربی و سایر جاها می شناسیم در خاورمیانه نیز وجود داشت، ولی در بیشتر ادوار موجود استثنائی و کمیابی بود. خرده مالکی در نقاطی که زراعت تا حد زیادی متکی به آبیاری مصنوعی است- و بنابراین نیازمند هدایت و نظارت مرکزی- به سهولت رونق نمی پذیرد. الگوی رایج در اکثر نقاط منطقه مالکیت به مقیاس وسیع است، و چندین قسم مختلف دارد. نوشته های جدید درباره وضعیت مالکیت ارضی در خاورمیانه، چه در گذشته چه در حال، اغلب اصطلاحاتی چون «فئودال» و «تیول» به کار می برند. ولی این ها اصطلاحاتی اختصاصاً فرنگی با معانی برآمده از تاریخ محلی اروپای غربی است. استعمال این الفاظ برای تشریح پدیده های به کل متفاوت اجتماعی و اقتصادی خاورمیانه، در بهترین وجه، قیاسی نادقیق است و می تواند بسیار گمراه کننده باشد.
تصرف مشروع اشکال گوناگون داشت و زمیندار معمولاً از راه یکی از اینها زمین را تملک یا نگهداری می کرد. نوعی از این تصرفات که در شرع اسلام «مِلک» خوانده می شود تقریباً معادل اصطلاح «مالکیت بی قید و شرط» (5) در انگلیسی است. این قسم تصرف در عهد عثمانیان- اولین دوره ای که از آن سوابق مشروح داریم- بیش تر در شهرها و حومه شهرها مشاهده می شد. مالکیت مطلق، علاوه بر زمین های ساختمانی، بیشتر در مورد تاکستان ها، باغ های میوه و مزارع سبزی کاری متداول بود.
این نوع مالکیت در نواحی روستایی یا در دهکده ها نادر بود و اکثر زمین های زراعی این نقاط، ظاهراً به صورت گونه ای عطیه دولتی به زمینداران بزرگ سپرده می شد. نخستین این چنین عطایا در دوران اسلامی در عهد نخستین خلفا، در اصل واگذاری قطعه زمینی دولتی به یک نفر مسلمان بود- این زمین ها البته طی فتوحات به دست دولت نوبنیاد عرب افتاده بود. این زمین ها به نوبه خود بر دو نوع عمده بود: یکی اراضی متعلق به دولت های قبلی، یعنی املاک دولتی پیشین ایران و بیزانس، و دیگری املاک شخصی که صاحبان شان رها کرده بودند. وقتی اعراب سرزمین های لوانت، مصر و شمال افریقا را تسخیر کردند، بسیاری از ثروتمندان و صاحبان قدرت بیزانسی گریختند، و املاک متروکه آن ها به تملک دولت درآمد و در بقیه املاک دولتی ادغام گردید. علاوه بر این ها، اراضی به اصطلاح بایر را نیز می شد به همین طریق انتقال داد.
اراضی بایر همه در اختیار دولت بود و عملاً به صورت هبه دائمی و غیرقابل رجوع به افراد واگذار می شد. عطایای مادام العمری انتقال پذیر و قابل توارث بود. و به خدمت یا مقام بستگی نداشت. اما دریافت کننده، طبق موازین شرع، می باید عشریه ای از بابت زمینش به خزانه دولت می پرداخت، در حالی که خود از ساکنان مالیات جمع می کرد. مابه التفاوت آن چه وی از رعایا می گرفت و وجهی که به دولت می پرداخت درآمد او از عطیه بود.
این روش که بی شباهت به emphyteusis [حق دائمی در قطعه زمین دیگری] بیزانس نبود و احتمالاً از آن اقتباس شده بود، مدتی ادامه داشت ولی با قطع شدن موج فتوحات خاتمه یافت. آنگاه ترتیب بسیار مرسوم تری جای آن را گرفت، که دیگر نه عطیه اراضی بلکه واگذاری حقوق مالی دولت از بابت زمین به اشخاص بود. در این رویه، دولت حق جمع آوری مالیات منطقه ای را به شخصی می سپرد و این معمولاً به پاداش انجام خدمت- و بیش تر و بیش تر خدمات نظامی- و در ازای حقوق و مستمری از خزانه دولتی بود. حقوق افسران ارتش و سایر مأموران دولت اصولاً نقد پرداخت می شد، ولی موجودی نقدینه خزانه های دولتی که به ته رسید معمول و متداول شد که حقوق افسران با این گونه عطایا پرداخته شود. افراد برخوردار از این عطایا می بایست خود ترتیب جمع آوری مالیات ها را می دادند. مالیات های گرد آمده را شخص مأمور وصول، البته به دولت نمی پرداخت؛ بلکه در عوض بدهی دولت به او برای خود نگه می داشت.
این نوع عطایای در اِزای خدمات [سیورغال]، اصولاً، کارساز بود. اگر فرد دریافت کننده عطیه به دلیلی انجام خدمت نمی کرد، تفویض اختیار مالی پایان می یافت. این حقوق، مانند حقوق اعطایی خلفای نخستین، نه دائمی و نه غیرقابل لغو بلکه موقت و محدود بود و اگر شرایطش اجرا نمی شد خاتمه می پذیرفت. انتقال پذیر و قابل توارث هم نبود، و تنها به شخص واگذار شده تعلق داشت. ولی اغلب با سوء استفاده دائمی و انتقال پذیر و موروثی می شد. همچنین، باز با سوء استفاده چه بسا هنگامی که خدمتی نیز در کار نبود، محفوظ می ماند. از این بابت این سیستم از جهاتی به شکل نظام فئودالی قرون وسطای اروپا درآمد.
با این حال تفاوت های دو نظام بیش از شباهت های شان بود. در این جا زمیندار دارای هیچ یک از حقوق اربابی فئودال اروپایی قدرتمند قرون وسطا نبود. ساکنان منطقه ملک طلق او نبودند، و تنها حقی که بر آنان داشت حق جمع آوری مالیات بود- اگرچه می توانست هرگونه زوری که برای این کار لازم باشد به کار بندد. ولی، برعکس ارباب کوشک نشین فرنگ، نمی توانست به محاکمه مردم و اجرای عدالت بپردازد؛ تیول خود را به اجزای کوچک تر تقسیم و به دیگران واگذار کند؛ و قشون خصوصی از خدمه خود تشکیل دهد، هرچند که این امر بعدها معمول شد. زمیندار خاورمیانه، برعکس ارباب فئودال اروپایی، معمولاً در منطقه اهدایی نمی زیست، تا چه رسد که همچون امارتی نیمه مستقل بر آن فرمان براند.
در ترتیب دیگری، موسوم به اقطاع که بیش تر به قرارداد شباهت داشت تا اعطا، دولت در مقابل مبلغ مقطوعِ مورد توافقی، مالیات های یک ناحیه یا یک ملک یا یک گروه را به کسی واگذار می کرد. در این جا، دولت و مأموران دولتی دیگر در تعیین میزان یا جمع آوری مالیات مستقیماً دخالتی نداشتند. این امور به یک نفر واسطه سپرده می شد و این فرد چه بسا رئیس قبیله، پیشوای مذهبی امت یا یک سرمایه گذار بود که به قصد درآمد اقطاع را خریداری می کرد. صاحب اقطاع مکلف بود مبلغ توافق شده را به خزانه یا طرف قرارداد هر که باشد بپردازد. چه مبلغی در عوض وصول می کرد و به چه نحو، به کسی مربوط نبود. نماینده دولت- اگر چنین کسی اصلاً وجود می داشت- مأمور ناظر بود و در جریان کار مداخله نمی کرد. گفتنی است که چنانچه مالک خود دولت یا شخصی خصوصی می بود به عمران و رونق درازمدت زمین علاقه نشان می داد. ولی اقطاع داران در درجه اول می خواستند پولی را که مایه گذاشته بودند بازگردانند، و در ضمن سودی هم به دست آورند. قراردادهای اقطاع معمولاً سالانه بود.
در ایام بلاتکلیفی و دگرگونی های قهرآمیز- و این گونه ایام فراوان بود- تفویض اراضی و عوای دولتی به اشخاص افزایش می یافت. گاه در زمان اغتشاش و ناآرامی زمینداری بزرگ و قدرتمند به حمایت از زمین همسایه کوچک و ضعیف تر از خود برمی خاست و در عوض املاک او را به اقطاع می گرفت. گاهی این جریان حتی داوطلبانه اتفاق می افتاد، یعنی که به هنگام ناامنی جنگ داخلی، یا تهاجم و اختلال نظم، زمینداری خُرده پا در زحمت و مرارت، از همسایه ای توانمند امداد می خواست، در مقابلِ مبلغی تضمین شده، حقوق خود را به وی واگذار می کرد. این نوع حمایت ها اندک اندک در عمل منجر به انتقال زمین های مالکان کوچک به مالکان بزرگ شد. بعضی اوقات تغییرات شدیدی روی می داد، در نتیجه تسخیر و تصرف یا شورشی موفقیت آمیز، یک حکومت، و هوادارانش کنار می رفتند و حکومتی جدید سر کار می آمد. گاه با وجود این تغییرات، واحدهای مالی و ارضی به حال سابق می ماند، ولی عواید به جیب های دیگری ریخته می شد. اما غالباً در این موارد واحدها را باز به اختیار دولت در می آوردند و سپس به شکلی متفاوت میان عده ای ذینفع تازه پخش می کردند.
به طورکلی، تمایز میان زمین های خصوصی و اراضی اقطاعی دولتی روشن نبود. در دوره های تسلط استوار دولت ها، بر اقتدار دولتی افزوده می شد و مالک خصوصی زیان می دید. به هنگام ضعف سیاسی و فروپاشی قدرتِ مرکزی، افراد سوء استفاده می کردند و گاه اموال دولت را هم صاحب می شدند. در این گونه مواقع، مثلاً در اواخر قرن هفدهم و هجدهم میلادی، حتی زمین های اقطاعی هم تبدیل به املاک موروثی می گردید، چون اکثر اوقات تمایز آنها از مالکیت های مطلق ممکن نبود. اصطلاح «غصب» غالباً در هر دو مورد- هم در مورد زمین های دولتی که به تصرف خصوصی در می آمد و هم در مورد زمین های خصوصی که دولت مصادره می کرد- مصداق داشت.
همانند اصطلاح «فئودالیسم»، ارزش واژه های دیگر اروپایی، مثلاً «nobility» (6) و «gentry» (7) نیز در اطلاق به خاورمیانه سئوال برانگیز است. به هر تقدیر، گاه گاه نشانه های روشنی از شکل گرفتن یک طبقه موروثی زمیندار به چشم می خورد. این افراد به نحوی از انحاء به صورت مالکیت مطلق، اجاره، اعطا یا حتی اقطاع زمیندار شدند و توانستند آن ها را از پدر به پسر ارث گذارند. زمامداران ممالک اسلامی به طور کلی متمایل بودند این جریان را متوقف، قطع یا وارونه سازند، و ترجیح می دادند که تمامی قدرت، تمامی ثروت و تمامی حاکمیت بدون واسطه از دولت ناشی شود نه این که از راه میراث یا وضع مطمئن و پذیرای اجتماعی به دست آید. حکام مستبد اغلب سعی می کردند عناصری را که نه بر حسن نیت خود آنان، بلکه بر ثروت موروثی تکیه داشتند- مانند مالکان- یا از تقدیر و اقبال عمومی سر می کشیدند- مانند علما و گاه اعیان محل- از میان بردارند یا ریشه کن کنند. هنگامی که اقتدار سلطنتی به دلیلی سست می گردید این گروه های خودیار نشو و نما می یافتند، و برعکس اقتدار ملوکانه که فزونی می گرفت- به ویژه در پی کشورگشایی و فتحی جدید- این ها تحلیل می رفتند و معمولاً نابود می شدند یا دست کم جای به دیگری می دادند.
این مبارزه در طول تاریخ ادامه داشت. ولی چنین می نماید که سرنوشت این کشاکش سرانجام در عصر جدید به سود دولت خودکامه و به زبان نیروهای انجتماعی بازدارنده اش رقم خورده باشد. علت این امر آمدن فنون امروزی و به ویژه وسایل ارتباطی و سلاح های نوین است. با پیدایش این تسهیلات، موانع عملی و دیرپای استبدادِ تمرکز یافته بالأخره از میان رفت. در نظام های قدیمی، نیروی فرمانروا، هرچند اصولاً مطلق، در عمل با یک سلسله قدرت و حاکمیت های بینابینی محدود می شد. دنیای جدید این قدرت ها را لغو و این حاکمیت ها را محو کرد، اقتدار پیشوا را بی حد و بی قید و بند ساخت، به طوری که حتی کوچک ترین دیکتاتور امروزی سلطه اش بر امور بیش تر از قدرتمندترین خلیفه عرب، شاه ایران و سلطان ترک است. محدودیت های سنتی در برابر حکومت استبدادی بر باد رفته است. جست و جو برای گونه ای قید و بند جدید یا مجدد ادامه دارد.

پی نوشت ها :

1. the Fretensis
2. Alae Dromedariorum
3. Scythian
4. Paul Rycaut
5. freehold
6. اشراف
7. طبقه یک درجه پایین تر از اشراف

منبع مقاله :
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.