بزرگ و مهربان مثل یک پدر
نویسنده:دکتر کاووس حسنلی
در فرهنگ و باور ما ایرانیان شعر همواره جایگاه ویژه ای داشته آنقدر که بسیاری از ضرب المثل های دیروز و شعارهای امروز که در زبان مردم و با مناسبت های مختلف جاری می شود ابتدا شعری بوده است که شاعری آن را سروده مثل همین شعر ازحافظ که می فرماید : هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف توبر بالای کس کوتاه نیست از سوی دیگر یکی از آسیبهایی که همواره شعر جوان روزگار ما را تهدید می کند این است که بسیاری از شاعران جوان می پندارند که مطالعه آثار بزرگان شعر گذشته چندان در توفیق اشعار امروزشان نمی تواند تاثیرگذار باشد در حالی که همین امروز و در معتبرترین کلاسهای آکادمیک زبانشناسی مدرن شاهد هستیم که مثال هایی را از حافظ و سعدی می زنند.
بی گمان ، سعدی یکی از نامدارترین سخن سرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشته است. شاعری که اندیشه های نورانی و افسون گری های هنری او در سخن چنان رستاخیزی برپا کرده که او را در زمانها و مکان های دور و نزدیک به شایستگی گسترده است.
از زمان انتشار آثار سعدی در سده هفتم تاکنون ، هیچ زمانی را در تاریخ ادبیات ایران نمی توان سراغ گرفت که او حضور قاطع نداشته باشد و آن دوره از آثار سعدی بی بهره مانده باشد.
گستردگی و تنوع آثار سعدی و چیره دستی مسلم او در میدان های گونه گون سخن ، نام او را به عنوان سخنوری توانا و اندیشه ورز در سراسر دنیا گسترانیده ، سلیقه های مختلف را به سوی خود درکشیده و بسیاری را به پیروی واداشته است.
بداهت این حضور بی وقفه ، تنها در محدوده جغرافیایی زبان پارسی نمانده است بلکه در هر جای دیگری که سخن سعدی امکان حضور یافته ، نام صاحب خود را به بلندی برکشیده است.
به قول امرسون ، شاعر ، نویسنده و اندیشمند امریکایی ، «سعدی به زبان همه ملل و اقوام عالم سخن می گوید و گفته های او مانند هومر ، شکسپیر ، سروانتس و مونتنی ، همیشه تازگی دارد.»
اگر بخواهیم سعدی را با برخی دیگر از قله های بلند شعر فارسی بسنجیم ، همواره سعدی را بیشتر از دیگران در میان مردم خواهیم دید. مثلا هنگامی که سعدی و مولوی را از دیدگاه پیوند و ارتباط آنها با مردم جامعه مقایسه کنیم ، می بینیم که مولوی ، پروازی بسیار بلند دارد و در ارتفاع بسیار بالایی ، رو به مقصد در پرواز است.
آنقدر بالا که بیشتر اوقات از دسترس مردم خارج است اما سعدی از روی زمین ، مستقیم به سوی هدف حرکت می کند. از همین رو در دسترس مردم است و مردم می توانند بسادگی با او همراه شوند ، دامن او را بگیرند و به مقصد برسند. یا وقتی سعدی را با حافظ می سنجیم ، می بینیم که حافظ هم به گستردگی در میان طبقه های جامعه نفوذ پیدا کرده و جاری شده ، اما حافظ ، مثل یک پدر مقدس و قابل احترام است که باید او را دوست داشت ، به او مهر ورزید و او را بزرگ داشت.
حافظ از آسمانی ترین سخن سرایان جهان است. بهره وری او از عالم بالا ، با هوشیاری شگفت او در حوزه زبان و توانمندی بی همانندش در به کارگیری امکانات بیانی ، گره خورده و او را بر ستیغ بلند سخن فارسی نشانده است.
امروز ، این واژه های هنری که حافظ آفریده است و این رستاخیز شگفت کلمات ، حافظ را در ما می دمند، او را در ما می گسترند و ما را از او پر می کنند. سه عنصر و ویژگی مهم را همیشه باید در پیوند با حافظ و برای درک و دریافت شعر حافظ در نظر کرد:
1- توانمندی شگفت هنری حافظ و پدید آوردن سخنی لایه لایه و تو در تو.
2- پیوند معنوی با کتاب وحی و انس همیشگی با قرآن مجید و به دست آوردن روحانیتی ستایش برانگیز که لقب لسان الغیب و ترجمان الاسرار را برای او به ارمغان آورده است.
3- هوشیاری و دردمندی اجتماعی ؛ به گونه ای که هرگز از زخمها و دردهای جامعه خود غافل نبوده است و این ویژگی ها دست به دست هم داده و باعث شده که حافظ با هنری ترین شیوه های بیانی ، شدیدترین و پلیدترین رذایل اخلاقی جامعه خودش (ریا ، دروغ ، تزویر و...) را هدف بگیرد و آنها را افشا کند.درباره حافظ همواره دیدگاه های گوناگون ، متناقض و متعارض وجود داشته و دارد و خود حافظ ، البته بیش از همه ، در پدید آمدن این اختلاف ها نقش داشته است. حافظ خود شخصیتی غریب و پیچیده است.
او با شگردی شگفت و ترفندی هنری ، چنان پدیده های متناقض و متعارض را در کنار هم نشانده و آنها را با هم آشتی داده است که زیباتر از آن از دست کسی دیگر بر نیامده است.
همین همنشینی پدیده های متعارض و متناقض موجب شده است سلیقه های گوناگون و طبایع مختلف ، چهره خود را هر کس به گونه ای در آینه سروده های حافظ ببیند.حاصل جمع این تعارضات چنان است که سروده هایی از حافظ را هم در قنوت نماز می خوانند و هم بر سکوی میخانه ، هم بر سر منبر می خوانند هم در مجلس آواز ، هم در کلاس فلسفه می خوانند هم در حلقه خانقاه و همه جا و همه جا. شخصیت شگفت حافظ به منشوری می ماند که از هر سو می نگری فروغی دیگر ، رنگی دیگر و نقشی دیگر باز می تابد: از یکسو او را فردی ناآرام ، آزاداندیش ، عصیانگر و پرخاشجو می بینیم و از سویی دیگر او را فردی متفکر، روشن بین و ژرف اندیش.
از یکسو او را عارفی دل آگاه و واصل می بینیم که پرده های راز را یک سو زده و تا ناشناخته ترین سرزمین های اسرار پیش رفته و از سویی دیگر او را شاعری چیره دست و افسون کار می بینیم که آتش به جان همه واژه ها زده و هنری ترین شعر هستی را آفریده است.
از میان سخن سرایان نامدار ایرانی هیچکدام به اندازه سعدی و حافظ همانندی و همسانی ندارند. در حالی که این دو نیز با هم تفاوت های بسیار دارند. هر دو در شیراز زاده ، زیسته ، نام برآورده و درگذشته اند و بنیان سخن هنری هر دو بر مفاهیمی همچون عشق ، حقیقت جویی ، جمال پرستی ، مبارزه با کج رفتاری های اجتماعی ، ریا ، تزویر و دروغ نهاده شده است.
اما: سعدی نزدیک به صد سال پیش از حافظ می زیسته است. در نتیجه از برکات وجود حافظ بی بهره بوده است در حالی که حافظ از چشمه هنر سعدی بسیار نوشیده و از آن بسیار سود برده است.
سعدی بدون حافظ به چنین جایگاه بلندی رسیده است ، اما آیا حافظ بدون سعدی می توانست به این جایگاه برسد؟ تعداد غزلهای سعدی بیش از 700 و تعداد غزلهای حافظ کمتر از 500 است و این در حالی است که سعدی بجز غزلهای آبدار خود، آثار ارجمندی چون گلستان ، بوستان ، قصاید ، رسائل نثر و آثار دیگر نیز پدید آورده است.
در میان سخنوران زبان فارسی تنها کسی که هم در نثر و هم در شعر اثر عالی و درجه اول آفریده است ، سعدی است.
شعر بلند سعدی به روانی نثر و نثر زیبای او به شیوایی شعر پدید آمده است و شگفت آن که صورت و معنا در آثار او با همه وسعت ، هم دوش هم در بالاترین مرتبه کمال نشسته اند. حافظ بیش از آن که سخنی عمومی داشته باشد، کلامی ویژه دارد. به عبارتی دیگر، روی سخن سعدی همه طبقات اجتماع هستند اما حافظ مخاطبان خاص برگزیده و روی سخن او با آنهاست.
هر چند امروز، مخاطبان عمومی هم بسادگی با شعر حافظ پیوند می خورند و دست کم می توانند لایه بیرونی شعر حافظ را ببینند و دریابند. تکیه حافظ بیشتر به کلیات هستی است و توجه سعدی به جزییات زندگی.
حافظ بیشتر به مفاهیم انتزاعی ، آرمانی و کلی می پردازد و سعدی بیشتر به مفاهیم محسوس دست یافتنی. در حوزه اندیشه ، حافظ ، ژرفتر ، درنگ آمیزتر و متفکرتر از سعدی جلوه می کند و سعدی روان تر ، دوان تر و گسترده تر از حافظ. یعنی سعدی بیشتر در طول و عرض جولان می دهد و حافظ بیشتر در عمق و ارتفاع.
از همین رو سعدی بیشتر پیش می رود و حافظ بیشتر فرا می رود. گاهی تصویری در ذهن من نقش می بندد که در آن تصویر ، سعدی و حافظ و مولوی در جایگاهی بلند ، هم دوش هم و در کنار هم ایستاده اند بدون آن که یکی بالاتر و دیگری پایین تر باشد و هر سه با دست خود و اشاره انگشت توجه مردم را به سویی جلب می کنند. انگشت سعدی رو به پایین است.
یعنی توجه به واقعیت های موجود اجتماعی و انگشت مولوی رو به بالاست.
یعنی توجه به حقایق عالم بالا، اما اشاره حافظ مدام از پایین به بالا و از بالا به پایین در حرکت است.
غزل سعدی به آرامگاه حافظ بسیار شبیه است و غزل حافظ به آرامگاه سعدی هیچ شباهتی ندارد. غزل سعدی مانند آرامگاه حافظ ساده ، بی پیرایه ، هنری و شگفت آور است.
اما غزل حافظ به قصری زیبا و باشکوه می ماند با مقرنس کاری ها، گچ بری ها و میناگری های خیره کننده و تالارها و اندرونی های تو در تو. گوهرتراشی ها، ترکیب بندی ها و مضمون آفرینی های حافظ به گونه ای شگفت انگیز یگانه اند. اما انگار به مرزهای زبان حافظ آسان تر می شود نزدیک شد تا مرزهای زبان سعدی زیرا به نظر می رسد با فرا گرفتن برخی از ارایه های ادبی و شگردهای حافظانه ممکن است به رنگ سخن حافظ نزدیک شد و کلامی هم رنگ آن کلام و نه همجنس آن آفرید اما سخن سعدی که بدون یاری گرفتن از آرایه های ادبی ، زیبا و هنری آفریده شده است ، سخنی به شدت تقلیدناپذیر است.
ساده سرایی همسایه دیوار به دیوار ابتذال است.
با کمترین لغزشی ، سخن مبتذل خواهد شد و بندبازی های سعدی روی این نخ بسیار نازک ، شگفت آور است.
تا کسی به کمال با ماهیت زبان فارسی و انرژی واژه ها و توان تالیف آنها آشنا نباشد، هرگز نمی تواند سخنی به سادگی سخن سعدی و هنرمندی او پدید آورد.سعدی با سروده های خودش گویی می خواهد گریبان ما را از دست هیاهوی بی نتیجه جهان پیرامون رها کند و ما را به آرامشی دلپسند فرا بخواند ، آرامشی که ممکن است حتی تصنعی باشد. اما حافظ علاقه مند است که تردیدها، تشکیک ها و پرسش ها را در جان ما بیدار کند و درون ما را بخراشد و برآشوبد تا خوابمان نبرد. شعر سعدی مثل شیشه است و شعر حافظ مثل آینه شعر سعدی مثل شیشه ای زلال ، شفاف و روشن است.
مثل ویترین بسیار زیبایی که ما چهره سعدی را در آن سوی این ویترین ، فریبا، زیبا و دلربا می بینیم ، اما شعر حافظ همچون آینه ای بلند و تمام قد است که حافظ پشت آن پنهان شده است.
به همین جهت ما وقتی در این آینه نگاه می کنیم ، پیش از هر کسی ، چهره خودمان را در آن می بینیم.
سعدی و حافظ هر دو شیراز را دوست دارند. اما دوست داشتن متفاوت. سعدی شیراز را دوست دارد به واسطه مردم ادب شناس و خاکی نهاد آن و بدان دلیل به شیراز علاقه مند است که :
سعدی معلم اخلاق است به همین دلیل بیشتر یک مصلح اجتماعی است و حافظ در جایگاه یک هنرمند اندیشه ورز بیشتر یک منتقد اجتماعی است.
در سده هفتم و در زمان سعدی در شیراز اتابکان زنگی فارس حکومت می کنند همان هایی که با هوشمندی و درایت توانستند جلوی هجوم ویرانگر مغول را بگیرند و سعدی دوستدار این حاکمان است و با آنها روابط نزدیک دارد. اما محیط اجتماعی و ادبی شیراز زمان حافظ اصلا مورد رضایت او نیست زیرا شیراز زمان حافظ ، شهری است که ریا ، تظاهر ، دروغ و تزویر در آن آشکارا شدت گرفته است :
سعدی همچون دریا زیبا، گسترده و تماشایی است و حافظ همچون کوه سربرافراشته ، باشکوه و شگفت انگیز است. چگونه می توان یکی را از دیگری برتر دانست؟
بی گمان ، سعدی یکی از نامدارترین سخن سرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشته است. شاعری که اندیشه های نورانی و افسون گری های هنری او در سخن چنان رستاخیزی برپا کرده که او را در زمانها و مکان های دور و نزدیک به شایستگی گسترده است.
از زمان انتشار آثار سعدی در سده هفتم تاکنون ، هیچ زمانی را در تاریخ ادبیات ایران نمی توان سراغ گرفت که او حضور قاطع نداشته باشد و آن دوره از آثار سعدی بی بهره مانده باشد.
گستردگی و تنوع آثار سعدی و چیره دستی مسلم او در میدان های گونه گون سخن ، نام او را به عنوان سخنوری توانا و اندیشه ورز در سراسر دنیا گسترانیده ، سلیقه های مختلف را به سوی خود درکشیده و بسیاری را به پیروی واداشته است.
بداهت این حضور بی وقفه ، تنها در محدوده جغرافیایی زبان پارسی نمانده است بلکه در هر جای دیگری که سخن سعدی امکان حضور یافته ، نام صاحب خود را به بلندی برکشیده است.
به قول امرسون ، شاعر ، نویسنده و اندیشمند امریکایی ، «سعدی به زبان همه ملل و اقوام عالم سخن می گوید و گفته های او مانند هومر ، شکسپیر ، سروانتس و مونتنی ، همیشه تازگی دارد.»
اگر بخواهیم سعدی را با برخی دیگر از قله های بلند شعر فارسی بسنجیم ، همواره سعدی را بیشتر از دیگران در میان مردم خواهیم دید. مثلا هنگامی که سعدی و مولوی را از دیدگاه پیوند و ارتباط آنها با مردم جامعه مقایسه کنیم ، می بینیم که مولوی ، پروازی بسیار بلند دارد و در ارتفاع بسیار بالایی ، رو به مقصد در پرواز است.
آنقدر بالا که بیشتر اوقات از دسترس مردم خارج است اما سعدی از روی زمین ، مستقیم به سوی هدف حرکت می کند. از همین رو در دسترس مردم است و مردم می توانند بسادگی با او همراه شوند ، دامن او را بگیرند و به مقصد برسند. یا وقتی سعدی را با حافظ می سنجیم ، می بینیم که حافظ هم به گستردگی در میان طبقه های جامعه نفوذ پیدا کرده و جاری شده ، اما حافظ ، مثل یک پدر مقدس و قابل احترام است که باید او را دوست داشت ، به او مهر ورزید و او را بزرگ داشت.
حافظ از آسمانی ترین سخن سرایان جهان است. بهره وری او از عالم بالا ، با هوشیاری شگفت او در حوزه زبان و توانمندی بی همانندش در به کارگیری امکانات بیانی ، گره خورده و او را بر ستیغ بلند سخن فارسی نشانده است.
امروز ، این واژه های هنری که حافظ آفریده است و این رستاخیز شگفت کلمات ، حافظ را در ما می دمند، او را در ما می گسترند و ما را از او پر می کنند. سه عنصر و ویژگی مهم را همیشه باید در پیوند با حافظ و برای درک و دریافت شعر حافظ در نظر کرد:
1- توانمندی شگفت هنری حافظ و پدید آوردن سخنی لایه لایه و تو در تو.
2- پیوند معنوی با کتاب وحی و انس همیشگی با قرآن مجید و به دست آوردن روحانیتی ستایش برانگیز که لقب لسان الغیب و ترجمان الاسرار را برای او به ارمغان آورده است.
3- هوشیاری و دردمندی اجتماعی ؛ به گونه ای که هرگز از زخمها و دردهای جامعه خود غافل نبوده است و این ویژگی ها دست به دست هم داده و باعث شده که حافظ با هنری ترین شیوه های بیانی ، شدیدترین و پلیدترین رذایل اخلاقی جامعه خودش (ریا ، دروغ ، تزویر و...) را هدف بگیرد و آنها را افشا کند.درباره حافظ همواره دیدگاه های گوناگون ، متناقض و متعارض وجود داشته و دارد و خود حافظ ، البته بیش از همه ، در پدید آمدن این اختلاف ها نقش داشته است. حافظ خود شخصیتی غریب و پیچیده است.
او با شگردی شگفت و ترفندی هنری ، چنان پدیده های متناقض و متعارض را در کنار هم نشانده و آنها را با هم آشتی داده است که زیباتر از آن از دست کسی دیگر بر نیامده است.
همین همنشینی پدیده های متعارض و متناقض موجب شده است سلیقه های گوناگون و طبایع مختلف ، چهره خود را هر کس به گونه ای در آینه سروده های حافظ ببیند.حاصل جمع این تعارضات چنان است که سروده هایی از حافظ را هم در قنوت نماز می خوانند و هم بر سکوی میخانه ، هم بر سر منبر می خوانند هم در مجلس آواز ، هم در کلاس فلسفه می خوانند هم در حلقه خانقاه و همه جا و همه جا. شخصیت شگفت حافظ به منشوری می ماند که از هر سو می نگری فروغی دیگر ، رنگی دیگر و نقشی دیگر باز می تابد: از یکسو او را فردی ناآرام ، آزاداندیش ، عصیانگر و پرخاشجو می بینیم و از سویی دیگر او را فردی متفکر، روشن بین و ژرف اندیش.
از یکسو او را عارفی دل آگاه و واصل می بینیم که پرده های راز را یک سو زده و تا ناشناخته ترین سرزمین های اسرار پیش رفته و از سویی دیگر او را شاعری چیره دست و افسون کار می بینیم که آتش به جان همه واژه ها زده و هنری ترین شعر هستی را آفریده است.
از میان سخن سرایان نامدار ایرانی هیچکدام به اندازه سعدی و حافظ همانندی و همسانی ندارند. در حالی که این دو نیز با هم تفاوت های بسیار دارند. هر دو در شیراز زاده ، زیسته ، نام برآورده و درگذشته اند و بنیان سخن هنری هر دو بر مفاهیمی همچون عشق ، حقیقت جویی ، جمال پرستی ، مبارزه با کج رفتاری های اجتماعی ، ریا ، تزویر و دروغ نهاده شده است.
اما: سعدی نزدیک به صد سال پیش از حافظ می زیسته است. در نتیجه از برکات وجود حافظ بی بهره بوده است در حالی که حافظ از چشمه هنر سعدی بسیار نوشیده و از آن بسیار سود برده است.
سعدی بدون حافظ به چنین جایگاه بلندی رسیده است ، اما آیا حافظ بدون سعدی می توانست به این جایگاه برسد؟ تعداد غزلهای سعدی بیش از 700 و تعداد غزلهای حافظ کمتر از 500 است و این در حالی است که سعدی بجز غزلهای آبدار خود، آثار ارجمندی چون گلستان ، بوستان ، قصاید ، رسائل نثر و آثار دیگر نیز پدید آورده است.
در میان سخنوران زبان فارسی تنها کسی که هم در نثر و هم در شعر اثر عالی و درجه اول آفریده است ، سعدی است.
شعر بلند سعدی به روانی نثر و نثر زیبای او به شیوایی شعر پدید آمده است و شگفت آن که صورت و معنا در آثار او با همه وسعت ، هم دوش هم در بالاترین مرتبه کمال نشسته اند. حافظ بیش از آن که سخنی عمومی داشته باشد، کلامی ویژه دارد. به عبارتی دیگر، روی سخن سعدی همه طبقات اجتماع هستند اما حافظ مخاطبان خاص برگزیده و روی سخن او با آنهاست.
هر چند امروز، مخاطبان عمومی هم بسادگی با شعر حافظ پیوند می خورند و دست کم می توانند لایه بیرونی شعر حافظ را ببینند و دریابند. تکیه حافظ بیشتر به کلیات هستی است و توجه سعدی به جزییات زندگی.
حافظ بیشتر به مفاهیم انتزاعی ، آرمانی و کلی می پردازد و سعدی بیشتر به مفاهیم محسوس دست یافتنی. در حوزه اندیشه ، حافظ ، ژرفتر ، درنگ آمیزتر و متفکرتر از سعدی جلوه می کند و سعدی روان تر ، دوان تر و گسترده تر از حافظ. یعنی سعدی بیشتر در طول و عرض جولان می دهد و حافظ بیشتر در عمق و ارتفاع.
از همین رو سعدی بیشتر پیش می رود و حافظ بیشتر فرا می رود. گاهی تصویری در ذهن من نقش می بندد که در آن تصویر ، سعدی و حافظ و مولوی در جایگاهی بلند ، هم دوش هم و در کنار هم ایستاده اند بدون آن که یکی بالاتر و دیگری پایین تر باشد و هر سه با دست خود و اشاره انگشت توجه مردم را به سویی جلب می کنند. انگشت سعدی رو به پایین است.
یعنی توجه به واقعیت های موجود اجتماعی و انگشت مولوی رو به بالاست.
یعنی توجه به حقایق عالم بالا، اما اشاره حافظ مدام از پایین به بالا و از بالا به پایین در حرکت است.
غزل سعدی به آرامگاه حافظ بسیار شبیه است و غزل حافظ به آرامگاه سعدی هیچ شباهتی ندارد. غزل سعدی مانند آرامگاه حافظ ساده ، بی پیرایه ، هنری و شگفت آور است.
اما غزل حافظ به قصری زیبا و باشکوه می ماند با مقرنس کاری ها، گچ بری ها و میناگری های خیره کننده و تالارها و اندرونی های تو در تو. گوهرتراشی ها، ترکیب بندی ها و مضمون آفرینی های حافظ به گونه ای شگفت انگیز یگانه اند. اما انگار به مرزهای زبان حافظ آسان تر می شود نزدیک شد تا مرزهای زبان سعدی زیرا به نظر می رسد با فرا گرفتن برخی از ارایه های ادبی و شگردهای حافظانه ممکن است به رنگ سخن حافظ نزدیک شد و کلامی هم رنگ آن کلام و نه همجنس آن آفرید اما سخن سعدی که بدون یاری گرفتن از آرایه های ادبی ، زیبا و هنری آفریده شده است ، سخنی به شدت تقلیدناپذیر است.
ساده سرایی همسایه دیوار به دیوار ابتذال است.
با کمترین لغزشی ، سخن مبتذل خواهد شد و بندبازی های سعدی روی این نخ بسیار نازک ، شگفت آور است.
تا کسی به کمال با ماهیت زبان فارسی و انرژی واژه ها و توان تالیف آنها آشنا نباشد، هرگز نمی تواند سخنی به سادگی سخن سعدی و هنرمندی او پدید آورد.سعدی با سروده های خودش گویی می خواهد گریبان ما را از دست هیاهوی بی نتیجه جهان پیرامون رها کند و ما را به آرامشی دلپسند فرا بخواند ، آرامشی که ممکن است حتی تصنعی باشد. اما حافظ علاقه مند است که تردیدها، تشکیک ها و پرسش ها را در جان ما بیدار کند و درون ما را بخراشد و برآشوبد تا خوابمان نبرد. شعر سعدی مثل شیشه است و شعر حافظ مثل آینه شعر سعدی مثل شیشه ای زلال ، شفاف و روشن است.
مثل ویترین بسیار زیبایی که ما چهره سعدی را در آن سوی این ویترین ، فریبا، زیبا و دلربا می بینیم ، اما شعر حافظ همچون آینه ای بلند و تمام قد است که حافظ پشت آن پنهان شده است.
به همین جهت ما وقتی در این آینه نگاه می کنیم ، پیش از هر کسی ، چهره خودمان را در آن می بینیم.
سعدی و حافظ هر دو شیراز را دوست دارند. اما دوست داشتن متفاوت. سعدی شیراز را دوست دارد به واسطه مردم ادب شناس و خاکی نهاد آن و بدان دلیل به شیراز علاقه مند است که :
هزار پیرو ولی بیت یعنی اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
در حالی که حافظ هر وقت شیراز را می ستاید به واسطه محیط طبیعی آن و مناظری چون کنار آب رکناباد و گلگشت مصلاست. مسافرت های سعدی به عالم بیرون و مسافرت های حافظ در عالم درون بوده است.که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
سعدی معلم اخلاق است به همین دلیل بیشتر یک مصلح اجتماعی است و حافظ در جایگاه یک هنرمند اندیشه ورز بیشتر یک منتقد اجتماعی است.
در سده هفتم و در زمان سعدی در شیراز اتابکان زنگی فارس حکومت می کنند همان هایی که با هوشمندی و درایت توانستند جلوی هجوم ویرانگر مغول را بگیرند و سعدی دوستدار این حاکمان است و با آنها روابط نزدیک دارد. اما محیط اجتماعی و ادبی شیراز زمان حافظ اصلا مورد رضایت او نیست زیرا شیراز زمان حافظ ، شهری است که ریا ، تظاهر ، دروغ و تزویر در آن آشکارا شدت گرفته است :
عقاب جور گشوده است بال در همه شهر
کمان گوشه نشین و تیر آهن کو
شهر خالی است زعشاق مگر کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
سعدی دست کم در آینه آثارش به رعایت موازین شرعی و پای بندی به گفتار و کرامات اهل عرفان توجه و علاقه ویژه دارد اما حافظ اگر هم برای مقابله با حاکمیت ریا و زهد عصر خویش باشد به رندی و می پرستی و زهدستیزی شهره است. از دیدگاه حافظ :
کمان گوشه نشین و تیر آهن کو
شهر خالی است زعشاق مگر کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سخن آخر آن که به دشواری می توان سعدی و حافظ را برای تعیین برتری یکی از آنها بر دیگری سنجید و به نتیجه رسید. شادروان محمدعلی فروغی سالها پیش گفته است : «سعدی دریاست و حافظ کوه است».همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سعدی همچون دریا زیبا، گسترده و تماشایی است و حافظ همچون کوه سربرافراشته ، باشکوه و شگفت انگیز است. چگونه می توان یکی را از دیگری برتر دانست؟