نویسنده: جان ماریال
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
در قرن هجدهم دو روایت جدید از خنده که اکنون نظریهی تسکین (1) و نظریهی ناسازگاری (2) نامیده میشوند. هیچ یک از آنها به احساس خودبرتربینی حتی اشاره نمیکنند.
نظریهی رهاسازی تبیینی هیدرولیک است که در آن خنده در دستگاه عصبی مانند دریچهی اطمینان در دیگ بخار عمل میکند. این نظریه اجمالاً در مقالهی لرد شافتسبری (3) با نام «جستاری در باب آزادی ظرافت طبع و شوخی» (4) در سال 1709 بیان شد - نخستین اثری که در آن شوخی به معنای امروزی آن، یعنی امر خندهدار، به کار رفت. دانشمندان در آن زمان میدانستند که اعصاب مغز را به اندامهای حسی و عضلهها متصل میکنند، اما تصور میکردند که اعصاب حامل «ارواح حیوانی» (5) هستند - یعنی گازها و مایعاتی مانند هوا و خون. برای نمونه، جان لاک (Locke 1960, Book 3, ch. 9, para. 16) ارواح حیوانی را «مادهای سیال و فرار که از مجراهای اعصاب میگذرد» توصیف میکند.
تبیین شافتسبری از خنده این است که خنده ارواح حیوانی را که در داخل اعصاب باعث افزایش فشار شدهاند رها میسازد.
روح آزاد و طبیعی انسانهای مبتکر، اگر زندانی یا کنترل شود، راههای دیگری برای تکاپو به قصد رهاسازی خویش در تنگنای خود خواهد یافت. آنها در هر حال، چه در ریشخند، چه در شکلکسازی و چه در لودگی، از خالی کردن دل خود شادمان خواهند شد، و از مسببان تنگنای خود انتقام خواهند گرفت.
طی دو قرن بعدی، وقتی دستگاه عصبی بهتر شناخته شد، اندیشمندانی نظیر هربرت اسپنسر و زیگموند فروید زیستشناسی نهفته در پس نظریهی تسکین را بازنگری کردند اما همچنان این تصور را که خنده انرژی عصبی فروخورده را رها میسازد حفظ کردند.
تبیین اسپنسر در مقالهاش با عنوان «در باب فیزیولوژی خنده» (Spencer 1911) بر این عقیده استوار است که هیجانات شکل فیزیکی انرژی عصبی را به خود میگیرند. وی میگوید: انرژی عصبی «پیوسته گرایش به ایجاد حرکت عضلانی دارد، و زمانی که به شدت معینی برسد، همواره آن را ایجاد میکند» (299). «احساسی که به شدت معینی میرسد، برحسب عادت خود را در عمل جسمانی تخلیه میکند (302). برای مثال، وقتی عصبانی هستیم، انرژی عصبی حرکتهای پرخاشگرانهی کوچکی نظیر گره کردن مشتهایمان ایجاد میکند، و زمانی که این انرژی به حد خاصی برسد، به آن کسی که ناراحتمان کرده است حمله میبریم. در ترس، این انرژی حرکاتی در مقیاس کوچک به منظور آمادگی برای فرار ایجاد میکند؛ و اگر ترس شدت بگیرد، پا به فرار میگذاریم. پس حرکاتِ توأم با هیجانات انرژی عصبی انباشته شده را تخلیه یا رها میکنند.
اسپنسر میگوید خنده انرژی عصبی را هم آزاد میسازد اما با این تفاوت مهم که حرکات عضلانی در خنده، مراحل اولیهی اَعمال بزرگتر مانند حمله بردن یا گریختن نیستند. برخلاف هیجانات، خنده متضمن انگیزش برای انجام دادن کاری نیست. به گفتهی او، حرکات خنده «غایتی ندارند» (303): آنها صرفاً رهاسازی انرژی عصبی هستند.
چنان که اسپنسر میگوید، انرژی عصبی رها شده از طریق خنده، انرژی هیجاناتی است که معلوم شده است نابجا هستند. این شعر هری گراهام (Graham 2009) را که «اتلاف» نام دارد ملاحظه کنید:
نامه نوشته بودم برای عمه مود (6)
که در سفر خارج به سر میبرد
وقتی شنیدم از گرفتگی عضلات درگذشته است
دیگر برای صرفهجویی در تمبر خیلی دیر شده بود.
با خواندن سه سطر نخست ممکن است برای برادرزادهی داغدیدهای که شعر را نوشته احساس تأثر کنیم، اما سطر پایانی باعث میشود که سطرهای قبل را از نو تفسیر کنیم. او نه تنها برادرزادهای با محبت و سوگوار نیست، بلکه از قرار معلوم خسیسی بیعاطفه است. بنابراین، انرژی عصبی تأثر ما، که اکنون زائد است، در خنده رها میشود. اسپنسر میگوید: این تخلیه نخست از طریق عضلاتی «که احساس معمولتر از همه آنها را تحریک میکند»، یعنی عضلات دستگاه صوتی، صورت میگیرد. اگر لازم باشد انرژی بیشتری رها شود، به عضلات مربوط به تنفس سرریز خواهد شد، و اگر حرکات آن عضلات همهی انرژی را رها نسازد، باقیماندهی آن به دستها، پاها و دیگر گروههای عضلانی انتقال خواهد یافت (304).
در قرن بیستم، جان دیویی (Dewey 1894: 558-559) تلقیای همانند نظریهی رهاسازی داشت. وی میگفت خنده «پایان... دورهای از تعلیق یا چشم انتظاری را نشان میدهد». خنده «آسودگی ناگهانی از فشار است، تا آنجا که از طریق دستگاه تنفس و دستگاه صوتی رخ میدهد... بنابراین، خندیدن پدیدهای است متعلق به همان نوع که نَفَس راحت به آن تعلق دارد» (559-558 :1894).
مشهورتر از روایتهای شافتسبری، اسپنسر و دیویی از نظریهی رهاسازی، روایت زیگموند فروید است. فروید در لطیفهها و ارتباطشان با ناخودآگاه (7) ([1905] 1974 Freud) سه حالت خنده را تحلیل میکند: der Witz (که اغلب به «لطیفهها» یا «لطیفهگویی» ترجمه میشود)، «امر کمیک» و «شوخی». در هر سه، خنده انرژی عصبی را رها میکند - انرژی عصبیای که برای کاری روانی جمع شده است اما وقتی آن کار وانهاده میشود زائد میگردد. در der Witz آن انرژی زائد انرژی به کار رفته برای سرکوب احساسات است. در «امر کمیک» انرژی به کار رفته برای فکر کردن است، و در «شوخی» انرژی حس کردن هیجانهاست. (در این مقاله، شوخی را نه به معنای محدودی که مورد نظر فروید است بلکه به معنای عام آن که شامل مزاح، ظرافت طبع، امر کمیک و غیره است به کار میبریم.)
Der Witz شامل نقل لطیفههای ساختگیِ از پیش آماده، بیان سخنان خودانگیختهی حاکی از ظرافت طبع و حاضرجوابی میشود. فروید میگوید در der Witz انرژی روانی رها شده انرژیای است که اگر رها نمیشد هیجانهایی را که به صورت خندههای فرد ابراز میشوند سرکوب میکرد. (بیشتر جمعبندیهای نظریهی فروید به اشتباه خنده را تخلیهی خود هیجانهای سرکوب شده توصیف میکنند.) طبق نظریهی فروید، هیجانهایی که بیش از همه سرکوب میشوند میل جنسی و خصومتند، و بنابراین، بیشتر لطیفهها و گفتههای حاکی از ظرافت طبع دربارهی میل جنسی، خصومت یا هر دو هستند. ما در بیان لطیفهای جنسی یا شنیدن آن از سانسور درونیمان عبور میکنیم و لیبیدو یا غریزهی جسنی خویش را بروز میدهیم. به همان ترتیب، در گفتن یا شنیدن لطیفهای که فرد یا گروهی را که دوست نداریم تحقیر میکند، خصومتی را که معمولاً سرکوب میکنیم بروز میدهیم. در هر دو مورد، انرژی روانیای که به طور طبیعی برای سرکوب به کار گرفته میشود، اضافه میآید و در خنده رها میشود.
حالت دوم خنده در نظر فروید، «یعنی امر کمیک»، متضمن صورت مشابهی از تخلیهی انرژی است که در آن انرژی جمع شده اما غیرضروری از آب درآمده است. در اینجا این انرژی، انرژیای است که معمولاً وقف اندیشیدن میشود. یک مثال آن، خندیدن به رفتارهای ناشیانهی دلقک است. زمانی که تلوتلو خوردن و ناشیگری دلقک را در رفتارهایی که نرم و روان و به شکلی مؤثر انجام میدهیم مشاهده میکنیم، نوعی ذخیرهی انرژی هست که معمولاً آن را برای فهم حرکات دلقک مصرف میکنیم. در اینجا فروید به نظریهی «بازنمایی تقلیدی» متوسل میشود که در آن بستهی بزرگی از انرژی را برای فهم چیزی بزرگ و بستهی کوچکی از انرژی را برای فهم چیزی کوچک مصرف میکنیم. فروید میگوید بازنمایی ذهنی ما از حرکات ناشیانهی دلقک، انرژیای نیاز دارد بیش از انرژیای که برای بازنمایی ذهنی حرکات نرم و روان و مؤثر خودمان در انجام دادن همان عمل صرف میکنیم. خندهی ما بر دلقک بیرون ریختن آن انرژی مازاد است.
در تخیل من، این دو امکان در حکم مقایسهای است میان حرکت خود من و حرکتی که مشاهده میشود. اگر حرکت شخص دیگر مبالغهآمیز و بیمورد باشد، صرف زیاد انرژی در من برای فهم آن، در روند تکوین، به عبارت دیگر در عملِ تجهیز شدن، بازداشته میشود؛ غیرضروری اعلام میگردد و برای استفاده در جایی دیگر یا شاید برای تخلیه به وسیلهی خنده، در دسترس است (Freud 1974 [1905], 254).
فروید سومین حالت خنده را، که «شوخی» مینامد، تحلیل میکند، هرچند اسپنسر خنده را به طور کلی مورد تحلیل قرار میدهد. شوخی در صورتی رخ میدهد «که وضعیتی باشد که در آن، طبق عادات معمولمان باید برانگیخته شویم تا احساس آشفتگی خود را رها سازیم، و در صورتی که در آن هنگام انگیزههایی بر ما اثر گذارند که آن احساس را در روند تکوینش سرکوب کنند... لذت شوخی... به بهای رهاسازی احساسی که رخ نمیدهد... پیش میآید: این لذت از نوعی صرفهجویی در مصرف احساس ناشی میشود» (293). مثال فروید داستانی است از مارک تواین که در آن وقتی برادرش مشغول ساخت جادهای بود، به ناگهان باروت دینامیت زودتر از موقع منفجر شد و او را به آسمان پرتاب کرد. زمانی که مرد بیچاره دور از محل کارش به زمین فرود آمد، نیمی از دستمزد روزانهاش را به دلیل «غیبت از محل کار» از دست داد. تبیین فروید از خندهی ما بر این داستان شبیه تبیین بالا از شعر گراهام در مورد برادرزدهی خسیس است. او میگوید که ما با خندیدن به این داستان، انرژی روانیای را که برای احساس تأسف نسبت به برادر تواین گرد آورده بودیم رها میکنیم - انرژیای که وقتی قسمت شگفتانگیز پایانی را میشنویم زائد میشود. «بر اثر این فهم، صرف انرژی برای احساس تأسف، که پیشتر تدارک دیده شده است، بیهوده میشود و ما آن را با خنده تخلیه میکنیم» (259).
حال که چند روایت از نظریهی رهاسازی به اجمال مطرح شد، میتوانیم خاطرنشان کنیم که امروزه تقریباً هیچ محققی در حوزهی فلسفه یا روان شناسی وجود ندارد که خنده یا شوخی را به صورت فرایندی از رهاسازی انرژی عصبی فروخورده تبیین کند. البته میان خنده و مصرف انرژی رابطهای وجود دارد. خندهی از ته دل دستههای زیادی از عضلات و نواحی مختلفی از دستگاه عصبی را درگیر میکند. خندهی شدید همچنین باعث ورزش شُشهایمان میشود، زیرا خیلی بیشتر از حد معمول اکسیژن استنشاق میکنیم. اما معدودی از محققان معاصر از این ادعای اسپنسر و فروید دفاع میکنند که انرژیای که در خنده صرف میشود انرژی حس کردنِ هیجانها، انرژی سرکوب آنها یا انرژی اندیشیدن است، که انباشته شده و محتاج تخلیه است.
چیزها و موقعیتهای بامزه و خندهدار ممکن است هیجانهایی برانگیزانند، اما ظاهراً تعداد زیادی از آنها چنین نمیکنند. این سطر پ. گ. ودهاوس (8) را ملاحظه کنید: «اگر انجام شدنی است، انجامش بده» یا کوتاهترین شعر در زبان انگلیسی از استریکلند گیلیان (Gillian 1927) به نام «سطرهایی در باب قدمت میکروبها»:
حضرت آدم
آنها را داشت. (9)
به نظر نمیرسد اینها هیجاناتی را که پیش از خواندنشان انباشته شده است رها سازند یا هیجاناتی را برانگیزانند و سپس آنها را غیرضروری سازند. بنابراین، هر قدر هم که در خندیدن به آنها انرژی صرف شود، به نظر نمیرسد انرژی زائدی باشد که تخلیه میشود. در حقیقت کل مدل هیدرولیکی دستگاه عصبی که نظریهی رهاسازی بر بنیاد آن قرار گرفته است منسوخ به نظر میآید.
فروید چند ادعای پرسشبرانگیز را که از نظریهی عمومی روانکاوی وی بیرون آمده است به این مدل هیدرولیک میافزاید. او میگوید که خلق der Witz - لطیفهها و گفتههای حاکی از ظرافت طبع - نوعی فرایند ناخودآگاه رهاسازی اندیشهها و احساسات سرکوب شده به درون حوزهی ضمیر خودآگاه است. این ادعا ظاهراً به دست طنزپردازان و شوخطبعان حرفهای که با راهبردهای آگاهانه به خلق لطیفهها و کاریکاتورها روی میآورند نقض شده است. گزارش فروید از چگونگی رها شدن انرژی روانی در لطیفهگویی نیز محل پرسش و تردید است، به ویژه ادعای وی مبنی بر اینکه بستههایی از انرژی روانی برای سرکوب احساسات و اندیشهها جمع میشوند اما در روند تکوینِ خود زائد میگردند. اگر فروید درست بگوید که انرژی آزاد شده در خندیدن به لطیفه، انرژیای است که به طور معمول برای سرکوب احساسات جنسی و خصمانه به کار میرود، آنگاه به نظر میرسد کسانی که به لطیفههای جنسی و پرخاشگرانه به شدیدترین وجه میخندند باید افرادی باشند که معمولاً این احساسات را سرکوب میکنند. اما مطالعاتِ هانس یورگن آیزنک (Eysenck 1972, xvi) دربارهی لطیفههایی که ترجیح داده میشوند نشان داده است که بیشتر افرادی که از شوخیهای جنسی و پرخاشگرانه لذت میبرند کسانی نیستند که معمولاً احساسات خصمانه و جنسیشان را سرکوب میکنند، بلکه کسانیاند که آنها را ابراز میکنند.
روایت فروید از «امر کمیک» به ویژه عقاید وی دربارهی «بازنمایی تقلیدی» با مشکلاتی از این بیشتر روبهروست. وی میگوید: انرژی روانی ذخیره شده، انرژیای است که برای فهم چیزی، مانند مسخرگیهای دلقک، جمع میشود. ما حجم عظیمی از انرژی را برای درک حرکات گستردهی دلقک جمع میکنیم، اما همین که آن را جمع میآوریم، با حجم کوچکی از انرژی که برای فهم حرکات کوچکتر خودمان در انجام دادن همان کارها مورد نیاز است مقایسهاش میکنیم. تفاوت میان این دو حجم، انرژی مازادی است که در خنده آزاد میشود. شرح فروید از اندیشیدن در اینجا شرحی خاص و دارای لوازمی غریب است، مانند اینکه اندیشیدن دربارهی شنا کردن در دریای مانش انرژی بسیار بیشتری نسبت به اندیشیدن دربارهی خیس کردن تمبر با آب دهان میگیرد. با وجود همهی این دشواریها، عجیب نیست که امروزه فیلسوفان و روانشناسانی که شوخی را بررسی میکنند در تبیین خنده یا شوخی به نظریهی فروید استناد نمیکنند. به طور کلی، نظریهی رهاسازی به ندرت به عنوان تبیینی عام از خنده یا شوخی به کار میرود.
پینوشتها:
1. Relief Theory.
2. incongruity Theory.
3. Shaftesbury.
4. An Essay on the Freedom of Wit and Humor.
5. animal spirit.
6. Maud.
7. Jokes and Their Relation to the Unconscious.
8. P. G. Wodehouse.
9. Adam.
Had"em
ماریال، جان؛ (1394)، فلسفه شوخی، ترجمهی غلامرضا اصفهانی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول