نویسنده: جان ماریال
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
در حالی که نظریهی خودبرتربینی علت خنده را احساس خودبرتربینی میداند و نظریهی تسکین میگوید که علت خنده تخلیهی انرژی عصبی است، نظریهی ناسازگاری بر آن است که علت خنده ادراک چیزی ناسازگار است - چیزی که الگوهای فکری و انتظارات ما را نقض میکند. این رویکرد را جیمز بیتی، (1) ایمانوئل کانت، آرتور شوپنهاور، (2) سورن کییرکگور (3) و بسیاری از فیلسوفان و روانشناسان متأخر اتخاد کردهاند. این نظریه اکنون نظریهی غالب در باب شوخی در فلسفه و روانشناسی است.
ارسطو اگرچه اصطلاح ناسازگاری را به کار نبرده، اشاره کرده است که ناسازگاری اساس دستکم برخی شوخیهاست. در فن خطابه (3,2)، راهنمایی برای سخنوران، میگوید یکی از راههایی که سخنور میتواند ایجاد خنده کند پدید آوردن انتظاری در مخاطبان و سپس نقض آن است. ارسطو به عنوان مثال به این سطر از یک کمدی اشاره میکند: «و زمانی که به راه افتاد، زیر پاهایش بودند، آثار سرمازدگی.» وی خاطرنشان میکند که لطیفههایی که به تغییر املا یا بازی با واژگان وابستهاند میتوانند تأثیری مشابه داشته باشند. سیسرون (4) در رسالهی در باب خطیب (5) (ch. 63) میگوید که «رایجترین نوع لطیفه، لطیفهای است که در آن منتظر چیزی هستیم اما چیز دیگری گفته میشود؛ در این جا انتظار برنیامدهمان باعث خندهی ما میشود».
این رویکرد به شوخی مشابه فنونی است که امروزه کمدینهای ایستاده (6) به کار میبرند. آنها ابتدا مقدمه میچینند و سپس ضربهی کلام را وارد میآورند. مقدمهچینی بخش نخست لطیفه است که انتظار را ایجاد میکند. ضربهی کلام بخش آخر است که آن انتظار را نقض میکند. به زبان نظریهی ناسازگاری، پایان لطیفه با آغاز آن ناسازگار است.
نخستین فیلسوفی که واژهی ناسازگاری را برای تحلیل شوخی به کار برد جیمز بیتی بود (Beattie 1779). وی میگوید وقتی میبینیم چیزی خندهدار است، خندهی ما «همواره از عاطفه یا هیجانی ناشی میشود که در ذهن برانگیخته میشود - و این در نتیجهی برخی چیزها یا تصورات است که به آن ارائه میشوند (304)». خندهی ما «ظاهراً از منظرهی چیزهای ناسازگاری که در مجموعهای واحد با هم یکپارچه شدهاند ناشی میشود (318)». سبب خندهی ناشی از شوخی «دو یا چند بخش یا وضعیت متناقض، بیتناسب یا ناسازگار است که در یک چیز مرکب یا در مجموعهای، یکپارچه به شمار میآیند و به موجب شیوهی خاصی که ذهن به آنها توجه میکند نوعی رابطهی متقابل پیدا میکنند (320)».
ایمانوئل کانت (Kant 1911 [1790], First Part, sec. 54)، همعصر بیتی، اصطلاح ناسازگاری را به کار نمیبرد اما تبیینی از خندیدن به لطیفهها دارد که متضمن ناسازگاری است.
در هر چیزی که قرار است خندهی پرشور و بیاختیار را برانگیزاند، باید چیزی نامعقول وجود داشته باشد (که، از این رو، فهم آدمی نمیتواند از آن خرسند شود). خنده عاطفهای است که از تبدیل ناگهانی انتظاری مبرم به هیچ ناشی میشود. این تبدیل، که مسلماً برای فهم لذتبخش نیست، در عین حال به طور غیرمستقیم برای یک لحظه، خوشی بسیار مؤثری به آن میبخشد. بنابراین، سبب آن باید تأثیر بازنمایی بر بدن و اثر بازتابیِ آن بر ذهن باشد.
کانت با ذکر این داستان مطلب را شرح میدهد:
یک هندی سر میز غذای یک انگلیسی در شهر سورات، وقتی دید که بطری آبجوی باز میشود و کف میکند و سرریز میشود، شگفتزدگی فراوانش را با بانگ و فریاد بسیار نشان داد. مرد انگلیسی از او پرسید: «چه چیزی در این بطری شما را اینقدر شگفتزده کرده؟» و او پاسخ داد: «من اصلاً از سرریز شدنش شگفتزده نشدم، بلکه در حیرتم که شما چطور آن را در بطری فرو کردید؟»
کانت میگوید ما به این داستان میخندیم، «نه به این دلیل که خودمان را از آن مرد نادان باهوشتر میدانیم یا به دلیل وجود چیزی در آن که برای فهم ما خرسند کننده باشد، بلکه به دلیل اینکه انتظار ما (مدتی) به شدت برانگیخته شد و سپس به یکباره بدل به هیچ گردید.»
کانت تأکید میکند که «باید توجه داشته باشیم که انتظار ما به نقطهی مقابلِ محصَل چیزی که انتظارش میرفت تبدیل نمیشود... بلکه به هیچ بدل میشود». او با دو لطیفهی دیگر مطلب را توضیح میدهد:
وارث خویشاوندی ثروتمند میخواست تشییع جنازهی باشکوهی برایش ترتیب دهد، اما از اینکه نتوانست چنان که باید و شاید موفق شود افسوس خورد، «زیرا (میگفت) هرچه پول بیشتری به سوگواران میدهم تا غمگین به نظر برسند، گُشادهروتر به نظر میآیند!»
تاجری که با همهی مالالتجارهاش از هند به اروپا بازمیگشت... در طوفانی سهمگین مجبور شد آن را به دریا پرتاب کند... او از این بابت بسیار غمگین شد تا جایی که همان شب کلاه گیسش سفید شد.
لطیفه با تحریک، تغییر و پس زدن اندیشههایمان ما را سرگرم میکند، اما از طریق این ورزشهای ذهنی چیزی نمیآموزیم.
به طور کلی در شوخی، طبق نظر کانت، خرد ما چیز ارزشمندی نمییابد. با این حال، جنبوجوش تصورات، جنبوجوشی جسمانی در اندامهای داخلی ما ایجاد میکند و ما از این برانگیختگی جسمانی لذت میبریم.
زیرا اگر بپذیریم که با همهی اندیشههایمان حرکتی در اندامهای بدن به طور هماهنگ درآمیخته است، به آسانی درمییابیم که چگونه این انتقال ناگهانی ذهن زمانی به این دیدگاه و زمانی به آن دیدگاه به منظور تأمل در موضوعش، ممکن است متناظر با تنش و آرامش متناوب در بخشهای انعطافپذیر امعا و احشایمان باشد که به دیافراگم انتقال مییابد (مانند آنچه افراد قلقلکی حس میکنند). در این جا شُشها هوا را در فواصل متوالی و سریع خارج میکنند، و بدین ترتیب حرکتی مفید برای سلامت ایجاد میشود که خودش به تنهایی، و نه چیزی که در ذهن بر آن مقدم است، سبب راستین خشنودی از فکری است که اساساً بازنمای چیزی نیست.
در این خصوص کانت لذت حاصل از لطیفهگویی و ظرافت طبع را با لذت بازیهای شانسی و موسیقی مقایسه میکند. در همهی این سه مورد، لذت در «بازی آزاد و متغیر احساسات است»، که معلول تغییر تصورات در ذهن است. در بازیهای شانسی، «بازی بخت» سبب تحریک جسمانی میشود؛ در موسیقی، «بازی صدا» و در لطیفهگویی «بازی اندیشه» چنین میکند. در بازی شانسیِ پرنشاط «تأثرات امید، ترس، لذت، خشم و تحقیر وارد میدان میشوند... به طور متناوب در هر لحظه؛ آن هم به قدری پرشور که به نظر میرسد، گویی به موجب نوعی حرکت درونی، همهی فرایندهای حیاتی بدن تقویت میشوند». در موسیقی و در شوخی نیز، به طور مشابه، چیزی که از آن لذت میبریم تغییرات جسمانیای است که معلول تصوراتِ به سرعت دگرگون شونده است.
موسیقی و آنچه خنده را برمیانگیزد دو نوع مختلف از بازی با تصورات زیباییشناختی یا از بازنمودهایی از فاهمهاند که از طریق آنها نهایتاً هیچ چیز اندیشیده نمیشود و میتوانند لذت نشاطآوری را تنها از طریق تغییراتشان ایجاد کنند. بنابراین به وضوح درمییابیم که انگیزش در هر مورد صرفاً جسمانی است اگرچه به موجب تصوراتی از ذهن حاصل میشود؛ و احساس سلامتی که به موجب حرکت امعا و احشایمان ایجاد میشود و متناظر با بازیِ مورد بحث است کل لذت بزم سرخوشانه را تشکیل میدهد.
روایتی از نظریهی ناسازگاری که به آن اهمیت فلسفی بیشتری نسبت به روایت کانت میبخشد به آرتور شوپنهاور (Schopenhauer 1907 [1818/1844]) تعلق دارد. در حالی که کانت بیتناسبیِ موجود در شوخی را میان انتظارات ما و تجربهمان جای داد، شوپنهاور آن را میان ادراکات حسی ما از چیزها و دانش عقلی انتزاعیمان از آنها جای میدهد. ما چیزهای منفرد یگانه را با ویژگیهای زیادی ادراک میکنیم. اما وقتی ادراکات حسی خود را تحت مفاهیم انتزاعی گرد میآوریم، تنها بر یکی یا معدودی از ویژگیهای چیزهای منفرد تمرکز میکنیم. بنابراین، ما چیزهایی کاملاً مختلف را ذیل یک مفهوم و یک واژه میانباریم. برای مثال، به این فکر کنید که سگ مکزیکی و سگ سنت برنارد هر دو ذیل مفهوم سگ طبقهبندی شدهاند. از نظر شوپنهاور، شوخی زمانی ایجاد میشود که ناگهان ناسازگاری میان مفهوم و ادراکی را که گمان میرود ناظر به یک چیزند درمییابیم.
بسیاری از اعمال انسانی تنها به کمک عقل و تأمل انجامشدنی هستند؛ با این همه برخی اعمال هستند که بیمساعدت آنها بهتر انجام میپذیرند. همین ناسازگاری دانش حسی و دانش انتزاعی، که بر اساس آن دومی همواره به اولی صرفاً نزدیک میشود، همچنان که موزاییک به نقاشی تقرب میجوید، علت پدیدهای بسیار قابل توجه است که، مانند خود عقل، خاص طبیعت انسانی است و تبیینهایی که بارها از آن به عمل آمده نابسنده بوده است: منظورم خنده است... . سبب خنده در همهی موارد صرفاً ادراک ناگهانی ناسازگاری میان یک مفهوم و آن اشیای واقعی است که به اعتباری از طریق آن مفهوم اندیشیده شدهاند، و خنده خود تنها بیان این ناسازگاری است (Schopenhauer 1907 [1818/1844], Book I, sec.13).
شوپنهاور نگهبانان یک زندان را مثال میزند که به مجرمی اجازه میدهند با آنها ورق بازی کند، اما وقتی میبینند که جر میزند، با اردنگی بیرونش میکنند. شوپنهاور میگوید: «آنان به خود اجازه میدهند دریافتی عمومی هدایتشان کند: همنشین بد دستش رو میشود؛ و فراموش میکنند که وی همچنین زندانی است، یعنی کسی که باید خوب مراقبش باشند» (تکمله Book I: Ch. 8,). شوپنهاور همچنین در مورد لطیفهای اتریشی (مشابه لطیفهای لهستانی در ایالات متحد در چند دههی پیش) چنین اظهارنظر میکند:
کسی اعلام کرد که علاقهمند است تنها پیادهروی کند. یک اتریشی به او گفت: «تو دوست داری تنها پیادهروی کنی؛ من هم همین را دوست دارم. بنابراین، ما میتوانیم با هم برویم.» او از این تصور آغاز میکند که دو شخص میتوانند از «لذتی که هر دو دوست دارند مشترکاً برخوردار شوند» و خودِ موردی را که با اشتراک جمع نمیشود ذیل آن قرار میدهد.
خلق چنین لطیفههایی احتیاج به توانایی اندیشیدن به تصوری انتزاعی دارد که چیزهایی بسیار متفاوت بتوانند ذیل آن قرار گیرند. شوپنهاور میگوید ظرافت طبع «تماماً عبارت است از این استعداد که برای هر چیزی که نمودار میشود تصوری بیابیم که بتوان به طور قطع در ذیل آن به آن چیز اندیشید، گرچه آن چیز بسیار متفاوت با همهی چیزهای دیگری باشد که ذیل آن تصور قرار میگیرند» (ibid.).
شوپنهاور با این نظریه در باب شوخی که بر بنیاد اختلاف میان تصورات انتزاعی و چیزهای واقعی قرار دارد، به تبیین نفرت از قرار گرفتن در معرض خنده، آن نوع خندهای که در مرکز نظریهی خودبرتربینی قرار دارد، میپردازد:
اینکه خندهی دیگران بر آنچه میکنیم یا میگوییم جداً نفرت ما را برمیانگیزد، مبتنی بر این واقعیت است که چنین خندهای بر وجود ناسازگاری بزرگی میان تصورات ما و واقعیتهای عینی تأکید دارد. به همین دلیل، محمول «مضحک» یا «مزخرف» اهانتآور است. پوزخند، فاتحانه به رقیب بهت زده اعلام میکند که تصورات مورد احترامش تا چه حد با واقعیتی که اکنون خودش را به او نشان میدهد ناسازگار است (ibid.).
شوپنهاور با نظریهاش لذت شوخی را نیز تبیین میکند.
در هر تعارضِ غیرمترقبه میان آنچه ادراک میشود و آنچه اندیشیده میشود، آنچه ادراک میشود همیشه بیتردید درست است، چون اصلاً در معرض خطا نیست و احتیاجی به تصدیق شدن از بیرون ندارد، بلکه خودش جوابگوی خویش است. ... پیروزی دانش حاصل از ادراک بر اندیشه، موجب لذت ما میشود، زیرا ادراک، آن نوع اصیل دانش است که از طبیعت حیوانی جداناشدنی است، و در آن هرآنچه رضایت مستقیم اراده را حاصل میآورد خودش را ارائه میکند. ادراک، محمل [یا واسطهی] زمان حال است؛ محمل خوشی و شادمانی است؛ نیز با هیچ کوششی همراه نیست. در اندیشیدن وضعیت برعکس است: اندشییدن دومین قدرت کسب دانش است، که به کار بستن آن همواره چیزی میطلبد، و غالباً کوششی قابل توجه میخواهد. وانگهی، تصوراتِ اندیشهاند که اغلب با ارضای امیال آنی ما تعارض دارند، زیرا آنها به عنوان واسطهی گذشته، آینده و نیز جدیت، محمل ترسها، پشیمانیها و همهی نگرانیهای ما هستند. بنابراین، دیدن اینکه این ملکهی سختگیر، خستگی ناپذیر و دردسرزا - یعنی خرد - این یک بار محکوم به عدم کفایت است باید برای ما سرگرم کننده باشد. با این حساب چهره یا سیمای خنده پیوند بسیار تنگاتنگی با چهره یا سیمای شادی دارد (ibid.).
سورن کییرکگور، همچون شوپنهاور، شوخی را بر بنیاد «ناسازگاری» و دارای اهمیت فلسفی میداند. وی در بحث «سه سپهر اگزیستانس [یا وجود بشری]» (سه سطح اگزیستانسیال زندگی - زیباییشناختی، اخلاقی و دینی) شوخی و خویشاوند نزدیکش آیرونی (7) را بررسی میکند. آیرونی مرز میان سپهر زیباییشناختی و سپهر اخلاقی را مشخص میکند، حال آنکه شوخی مشخص کنندهی مرز میان سپهر اخلاقی و دینی است. «شوخی آخرین مرحلهی آگاهی اگزیستانسیال پیش از ایمان است» (Kierkegaard 1941 [1846], 448, 259). وی میگوید فردی با دیدگاه دینی نسبت به زندگی محتملاً شوخیپرور است، و مسیحیت شوخیآمیزترین دیدگاه نسبت به زندگی در تاریخ است (1970, Entries 1681-1682)
کییرکگور (468-459 ,[1846] 1941) ذات شوخی را، که «امر کمیک» مینامد، در اختلافِ میان آنچه انتظار میرود و آنچه تجربه میشود میبیند، گرچه جای آنکه «ناسازگاری» بنامدش، آن را «تناقض» مینامد. برای نمونه، «خطاها کمیک هستند، و همه را باید برحسب تناقضی که در میان است تبیین کرد». او اشاره میکند به داستان نانوایی که به زن گدا گفت: «نه، مادر، من نمیتوانم چیزی به تو بدهم. قبل از تو یکی دیگر اینجا بود که مجبور شدم او را هم بدون بخشیدن چیزی روانه کنم: ما نمیتوانیم به همه بذل و بخشش کنیم.»
کییرکگور میگوید نقض انتظارات ما گذشته از امر کمیک، در امر تراژیک نیز اصل است. در مقایسهی این دو، به تعریف ارسطو از امر کمیک در فصل پنجم بوطیقا استناد میکند: «امر خندهدار، اشتباه یا ناشایستگیای است که رنجآور یا ویرانگر نیست.»
امر تراژیک و امر کمیک این همانند، از آن حیث که هر دو بر بنیاد تناقض استوارند؛ اما امر تراژیک تناقض رنجآور است و امر کمیک تناقض بدون رنج... . درک کمیک با داشتن راه برونشدی در ذهن تناقض را برمیانگیزاند یا آشکار میکند؛ به این دلیل است که تناقض آن بدون رنج است. درک تراژیک تناقض را میبیند و از یافتن راه برونشد نومید است.
چند دهه پیشتر ویلیام هزلیت در مقالهاش با عنوان «در باب ظرافت طبع و شوخی» امر تراژیک و امر کمیک را اینگونه در مقابل هم قرار داد:
انسان تنها حیوانی است که میخندند و میگرید: چون او تنها حیوانی است که از تفاوت میان آنچه چیزها هستند و آنچه باید باشند آگاه است. ما از آنچه مانع یا ناقض امیالمان در موضوعات جدی است به گریه میافتیم؛ و به آنچه تنها انتظاراتمان را در موضوعات جزئی ناکام میگذارد میخندیم... . تبیین طبیعت خنده و اشک، شرح وضعیت حیات بشری است؛ چون این وضعیت به نحوی مرکب از هر دو است! این وضعیت به واقع نوعی تراژدی یا کمدی است - غم است یا شادی... . اشک را میتوان منبع طبیعی و غیرارادی آن ذهنی در نظر گرفت که مغلوب هیجانی ناگهانی و شدید شده است پیش از آنکه وقت داشته باشد احساساتش را با تغییر شرایط انطباق دهد، در حالی که خنده را میتوان نوع مشابهی از حرکت تکانآور و غیرارادی تعریف کرد که به صِرف تعجب یا تقابل (در غیاب هیجانی جدیتر) برانگیخته میشود پیش از آنکه ذهن فرصتی برای انطباق عقیدهاش با نمودهای مخالف آن داشته باشد (1 ,[1819] 1907 Hazlitt).
پس، معنای کانونی «ناسازگاری» در گونههای متنوع نظریهی ناسازگاری این است که انتظارات چیز یا رویدادی که ادراک میکنیم یا به آن میاندیشیم الگوهای ذهنی متعارف و طبیعی ما را نقض میکند. (اگر بار دوم به لطیفهای گوش میدهیم، البته به معنایی ضربهی ناسازگار لطیفه را انتظار داریم، اما این ضربه همچنان انتظارات ما را نقض میکند.) فراسوی آن معنای کانونی، متفکران گوناگون جزئیات مختلفی را افزودهاند، که بسیاری از آنها با هم تناقض دارند. برای مثال، در روانشناسی معاصر، نظریهپردازانی نظیر تامس شولتس (Schultz 1976) و جری سالز (Suls 1972, 1983) ادعا کردهاند که آنچه ما در شوخی از آن لذت میبریم خودِ ناسازگاری نیست، بلکه رفع ناسازگاری است. شولتس میگوید بعد از هفتسالگی به جفتوجور شدن عنصر ظاهراً غیرعادی با طرحوارهای مفهومی احتیاج داریم. این چیزی است که وقتی لطیفهای را «میگیریم» اتفاق میافتد. در حقیقت شولتس حتی ناسازگاری حلناشنی را «شوخی» نمیشمارد - آن را «یاوه» میخواند. نمونههایی که اشاره شد نوعاً لطیفههایی هستند که ضربه یا نکتهی اصلی آنها لحظاتی گیجکننده است، اما شنونده سپس بخش نخست لطیفه را چنان از نو تفسیر میکند که به نوعی معقول و معنادار باشد. برای نمونه، وقتی می وست (8) میگوید «ازدواج یک institution [نهادِ] بزرگ است، اما من به institution [آسایشگاه] علاقهای ندارم»، تغییر در معنای «institution»، همان ناسازگاری است، اما لحظهای طول میکشد تا این تغییر درک شود، و لذت در کشف این امر است که آن واژه دو معنا دارد. بر طبق این درک از شوخی، سرگرمی شبیه حل معماست. نظریهپردازانی دیگر بر صناعتهای ناسازگاری - سازش تنها در برخی شوخیها تأکید دارند و نیز اصرار میورزند که لذت حاصل از سرگرمی شبیه حل معما نیست.
زمانی که فیلسوفان و روانشناسان نظریهی ناسازگاری را در اواخر قرن بیستم مورد بازنگری قرار دادند، یک کاستی در صورتهای مختلف سابق آن آشکار شد: این صورتهای نظریهی ناسازگاری بر آن بودند، یا بارها به تلویح اشاره میکردند، که ادراک ناسازگاری برای شوخی کافی است. این حرف آشکارا غلط است، زیرا وقتی الگوهای ذهنی ما و انتظاراتمان نقض میشوند، ممکن است احساس ترس، تنفر یا خشم کنیم، نه سرگرمی و تفریح. جیمز بیتی، نخستین فیلسوفی که شوخی را به مثابهی واکنشی به ناسازگاری تحلیل کرد، به دقت نشان داد که خنده تنها یک واکنش در میان چنین واکنشهایی است. وی میگفت ادراک ما از ناسازگاری، «هیجان خندهآور» را برنمیانگیزاند وقتی که این ادراک «با هیجان دیگری که قدرت بیشتری دارد همراه است»، هیجانی مانند ترس، رحم، ناخشنودی اخلاقی، خشم یا تنفر (420 ,1779 Beattie).
یک راه برای تصحیح این کاستی آن است که بگوییم سرگرمی ناشی از شوخی اصلاً واکنشی نسبت به ناسازگاری نیست، بلکه راهی برای لذت بردن از ناسازگاری است. برای نمونه، مایکل کلارک، این سه خصوصیت را برای شوخی لازم و کافی میشمارد:
1. شخص چیزی را ناسازگار ادراک میکند (میاندیشد، تخیل میکند).
2. شخص از ادراک (اندیشیدن، تخیل) آن چیز لذت میبرد.
3. شخص از ناسازگاری ادراک شده (اندیشیده شده، تخیل شده) دستکم تا حدودی به اعتبار خود آن، لذت میبرد، و نه صرفاً به دلیلی دیگر (155-139 ,1987 Morreall).
این صورت از نظریهی ناسازگاری پیشرفتی است در نظریههایی که سرگرمی را ادراک ناسازگاری توصیف میکنند، اما به نظر میرسد که هنوز به قدر کافی دقیق نیست. سرگرمی یکی از راههای لذت بردن از ناسازگاری است، اما نه تنها راه آن. مایک و. مارتین (9) مثالهای متعددی از هنرها میآورد (در 176 ,1987 ,Morreall). اودیپ شهریار اثر سوفوکلس (10) جملات زیادی دارد که در آنها اودیپ عهد میکند که هر آنچه برای به محاکمه کشاندن قاتل لایوس شاه (11) از دستش بر میآید انجام دهد. ما که در مقام مخاطب میدانیم خود اودیپ قاتل است، ممکن است از ناسازگاری این مطلب که پادشاهی خودش را تهدید میکند لذت ببریم، اما لزومی ندارد که این لذت سرگرمی ناشی از شوخی باشد. جان موریل (Morreall 204-205 ,1987) استدلال میکند که شماری از مقولات زیباییشناختی - غریب، ترسناک، موحش، وهمانگیز و خارق عادت - متضمن لذت بردن از نقض الگوهای ذهنی و انتظاراتمان هستند ولی این لذت ناشی از شوخی نیست.
هر قدر هم که نظریهی ناسازگاری نیازمند اصلاح باشد، به نظر میرسد در تبیین خنده و شوخی از نظریهی رهاسازی، که به لحاظ علمی منسوخ شده است، توانمندتر است. همچنین، از نظریهی خودبرتربینی جامعتر به نظر میآید، به این دلیل که قادر است انواعی از شوخی را که مبتنی بر خودبرتربینی به نظر نمیرسند، مانند جناسها و اَشکال دیگر بازی با کلمات، تبیین کند.
پینوشتها:
1. James Beattie.
2. Arthur Schopenhauer.
3. Sren Kierkegaard.
4. Cicero.
5. On the Orator.
6. Stand-up comedians.
7. irony.
8. Mae West.
9. Mike W. Martin.
10. Sophocles.
11. King Laius.
ماریال، جان؛ (1394)، فلسفه شوخی، ترجمهی غلامرضا اصفهانی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول