کشورهای فرعی اروپا در پایان قرون وسطی

سکنه‌ی سه ناحیه‌ی اوری ، شوایتز و اونتروالا غالباً مردان آزادی بودند که فقط از امپراتوری فرمان می‌بردند. کشور آنها، اگر چه فقیر و کم درآمد بود، اهمیت زیادی داشت چون معبر سن گوتار راه اصلی میان آلمان و ایتالیا
شنبه، 23 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کشورهای فرعی اروپا در پایان قرون وسطی
 کشورهای فرعی اروپا در پایان قرون وسطی

 

نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

سویس

سکنه‌ی سه ناحیه‌ی اوری (1)، شوایتز (2) و اونتروالا (3) غالباً مردان آزادی بودند که فقط از امپراتوری فرمان می‌بردند. کشور آنها، اگر چه فقیر و کم درآمد بود، اهمیت زیادی داشت چون معبر سن گوتار راه اصلی میان آلمان و ایتالیا محسوب می‌شد. جاه طلبی رودلف دوهابسبورگ و پیشرفتهای او موجب ناراحتی این مردم کوهستانی (Waldstättem) شد و در مرگ رودلف، یعنی در سال 1291با هم عقد اتحادی بستند. ‌هابسبورگ‌ها که همچنان در فکر توسعه‌ی متصرفات خود بودند حملات خود را به این حدود ادامه دادند ولی لئوپولد در مورگارتن (4) شکست سختی از آنها خورد (1315 ).
مردم سویس که فاتح شاه بودند رشته اتحاد خود را محکمتر کردند (پیمان برونن (5)). این اتحادیه با قبول عضویت شهرهای لوسرن (1332)، زوریخ (1351)، زوگ (6)، شهرهای ناحیه گلاریس (7) (1352) و در آخر شهر امپراتوری برن (1353 ) قدرت بیشتری کسب کرد. از این هم پیمانی‌ها «اتحادیه هشت کانتون» به وجود آمد. در سال 1386، اتحادیه مزبور کوشش و تلاش بیشتری انجام داد و دوک اتریش، لئوپلد سوم، در سمپاک (8) با آنها جنگید ولی شکست خورد و به قتل رسید. دو سال بعد، اردوکشی تازه‌ای توسط اتریشی‌ها علیه گلاریس صورت گرفت، اتریشی‌ها در نفل (9) شکست خوردند و خاندان‌ هابسبورگ ناچار استقلال هشت کانتون را به رسمیت شناختند.
این واقعه هم به منازعات میان دو طرف خاتمه نداد. رقابت و مبارزه میان زوریخ و شوایتز به یک جنگ داخلی مبدل شد. زوریخ مورد حمایت اتریش و یک سپاه فرانسوی قرار گرفت و از فتحی که در سن ژاک نصیب او شد (1444) نتیجه‌ای به دست نیاورد و کمی بعد مجدداً به عضویت اتحادیه درآمد. در قرن پانزدهم سویسی‌ها، لوانتین (10)، آرگووی (11) و تورگووی را متصرف شدند و باکانتون آپنزل (12) و متحدین گریزون (13) پیمان اتحاد بستند و سپس با شارل جسور، دوک بورگنی، جنگیده او را درگرانسون (14)، مورا (15) و نانسی شکست دادند (1477). نتیجه جنگهای بورگنی، ثروتمندی سویسی‌ها، قدرت نظامی فوق العاده آنها و ورود دو کانتون جدید، یعنی سولور (16) و فریبورگ، در اتحادیه سابق بود (1481).
سویسی‌ها که خود را از قید تسلط ‌هابسبورگ‌ها نجات داده بودند، رشته ارتباط با امپراتوری را محفوظ نگاه داشتند ولی هنگامی که‌ هابسبورگ‌ها به مقام امپراتوری رسیدند روابط میان آنها و سویسی‌ها وضع نامناسبی پیدا کرد، کوشش‌های امپراتور ماگزیمیلین برای احیای سازمان آلمان موجب برخورد شدیدی میان او و سویسی‌ها شد و به جنگ سوآب منجر گردید. سویسی‌ها در دورناخ فاتح شدند و امپراتور را واداشتند از تعقیب نقشه‌های خود دست بکشد و پس از این خود را بکلی جدا و مستقل از امپراتوری کردند (1499).

ایتالیا

در ایتالیا، مبارزه میان نجبا و شهرها، میان گلف‌ها وگیبلن‌ها، میان اغنیا و فقرا، همچنان ادامه داشت و این جنگهای دائم موجب پریشانی و ناراحتی تمام مردم شبه جزیره ایتالیا بود. در شمال غربی، خانواده‌ی ساووا، قدرت خود را بتدریج بر ناحیه‌ی پیمودن تحمیل کرد، در میلان، خانواده‌ی ویسکونتی قدرت فراوان به هم زده زمام اختیارات را به دست گرفت و ژان گالئاس (17) ویسکونتی، عنوان دوک بر خود گذاشته در اواخر قرن چهاردهم سراسر لمباردی را به تصرف درآورد. پس از زوال این خانواده شخصی به نام فرانسوااسفورزا مقام دوکی را به خود اختصاص داد. ونیز و ژن دائم با هم می‌جنگیدند و نزاع آنها بیشتر بر سر سیادت دریائی بود. ونیز تمام ناحیه ونسی را متصرف شد و گذشته از این ایستری، دالماسی، جزایر ایونی، اوبه، کرت و قبرس در اختیار او بود و دولت نیرومندی محسوب می‌شد، منتهی ژن مدتها در برابر او پایداری کرد و جزیره کرس را که متعلق به پیز بود گرفت و سپس رو به ضعف و انحطاط گذاشت.
در ایتالیای مرکزی، گذشته از ممالک کلیسا، باید از دوک نشین‌های پارم و مودن، جمهوری‌های فلورانس، پیز، لوک وسین (18) نام برد. پیز که در حال زوال بود جزایر کرس و ساردنی را از دست داد و سرانجام به تصرف فلورانس درآمد و این شهر با وجود کشمکش‌هائی که میان آریستوکرات‌ها و دموکرات‌ها در کار بود، درتسکان مقام اول را تحصیل کرد. در این شهر خانواده مدیسی قدرت روزافزون داشت و آخرین نماینده این خانواده لوران (19) صاحب اختیار شهر و حامی هنر و ادبیات بود.
ایتالیای جنوبی در دست افراد خاندان آنژو قرار داشت و سلطنت ناپل، آراگون و جزایر سیسیل و ساردنی در اختیار آنها بود. ناپل بر اثر رقابت میان خانواده‌های سلطنتی و جنگهای داخلی وضع آشفته‌ای داشت و در سال 1442 به دست آلفونس پنجم پادشاه آراگن افتاد.
به این ترتیب در اواخر قرن پانزدهم، شهرهای ایتالیا حکومت خود را تغییر دادند پاره‌ای از آنها مانند ژن و ونیز، حکومت جمهوری را که در واقع یک حکومت کاملاً اشرافی بود، حفظ کردند. رهبری و اداره‌ی سایر شهرها، مانند یونان قدیم، در دست جباران بود. این جباران از راه زور یا به وسیله‌ی نیرنگ و حیله‌گری به قدرت رسیده و به طور کلی مردانی سختگیر و بی اعتنا به مسائل اخلاقی بودند و خطر انقلاب یا تعرض رقیب احتمالی همیشه آنها را تهدید می‌کرد و اتکاء آنها به ارتش و سپاهیان خود بود. دسته‌های مزدور که در حال افزایش بود بتدریج جانشین سربازان شهری شدند.
فرماندهان آنها که کوندوتیری (20) خوانده می‌شدند، جنگاورانی حیله‌گر، دلیر و رشوه خوار بودند و از هر کس که پول بیشتر می‌داد اطاعت می‌کردند. دیپلماسی و جاسوسی نیز اهمیت زیادی داشت و تمام این مطالب حاکی از نااستواری سیاست ایتالیا و جنگهائی است که بندرت موجب تغییر قابل ملاحظه‌ای در حدود و وسعت شهرها و کشورها می‌شد. با وجود این در عین اینکه کشورهای ایتالیائی سرگرم جدال و ناتوان ساختن خود بودند، در مرزهای این شبه جزیره دولت‌هائی تشکیل می‌یافت که درصدد استفاده از این ضعف سیاسی بودند و به وسایلی که‌ اندک تفاوتی با روش پادشاهان آلمان در قرون وسطی داشت به فکر توسعه‌ی حدود خویش و تصرف شهرهای ایتالیا افتادند.

شبه جزیره‌ی ایبری

شبه جزیره‌ی ایبری در قرن چهاردهم و قرن پانزدهم به پنج دولت تقسیم شده و تغییری در حدود و وسعت آنها دیده نمی‌شد و این دولت‌ها عبارت بودند از ناوار، کاستیل، آراگون، پرتغال و دولت اسلامی غرناطه. دولت اخیر اگرچه بسیار ضعیف شده بود ولی به دلیل آشفتگی اوضاع کاستیل همچنان باقی بود و تمدن درخشانی داشت و قصر معروف الحمرا در همین زمان ساخته شد. ناوار کشور کوچکی بود که میان دولت‌های نیرومندتر قرار داشت و نقس مهمی انجام نمی‌داد. کاستیل وسیع‌ترین ممالک اسپانیائی بر اثر جنگهای داخلی وضع مناسبی نداشت و معروفترین این جنگها جنگی است که به خلع پیر بیرحم (21) از سلطنت، توسط برادرش‌ هانری دوتراستامار (22) گردید. در این ایام انگلیسی‌ها و فرانسویان در امور داخلی کاستیل مداخله می‌کردند. آراگون، برعکس، فوق العاده نیرومند شد ولی توجه خود را به شرق معطوف ساخته، جزایر بالئار، ساردنی، سیسیل و ناپل را گرفت. در سال 1479 حادثه‌ای روی داد که اهمیت فراوان داشت به این معنی که پادشاه آراگون، فردینان کاتولیک، با ایزابل، ملکه کاستیل وصلت کرد و در نتیجه این دو دولت متحد شدند و اسپانیای جدید به این ترتیب به وجود آمد و سرانجام در سال 1492، شهر غرناطه، پس از محاصره‌ای که مدتها طول کشید ضمیمه‌ی اسپانیا شد.
کشور پرتغال هم با وجود اختلافاتی که با کاستیل داشت، به رهبری خانواده آویس (23) در حال توسعه و پیشرفت بود. دولت پرتغال که بیشتر متوجه نواحی غربی بود، مراکش را مورد حمله قرار داد و جزایر مادر، آسور و راس الاخضر را کشف کرد.

اسکاندیناوی

تاریخ سه کشور اسکاندیناوی در قرن چهاردهم شرح جنگهائی است که این کشورها با هم داشتند و همچنپن جنگهای داخلی هر کشور که موجب تضعیف قدرت سلطنتی به نفع نجبا و بزرگان شد. دانمارک متصرفات خود را از دست داد و حال آنکه سوئد سراسر فنلاند را به تصرف درآورد. ملکه دانمارک، مارگریت، با پادشاه نروژ،‌ هاکون ششم وصلت کرد. در مرگ‌ هاکون، نروژ به اختیار مارگریت درآمد و مارگریت پس از تصرف سوئد فرمان کالمار (24) را در سال 1397 صادر کرد و با این فرمان، سوئد، نروژ و دانمارک تشکیل دولت واحدی دادند.
این اتحاد متأسفانه بی دوام بود؛ جانشینان مارگریت با سیاست خود که بیشتر به نفع دانمارکی‌ها بود موجب نارضائی سوئدی‌ها شدند، ناچار شورش‌هائی صورت گرفت و رشته‌ی اتحاد گسیخت (1450 )؛ دانمارک و نروژ همچنان متحد ماندند و دوک نشین‌های آلمانی شلسویگ و هلشتاین را ضمیمه خاک خود کردند؛ این دو دولت رونق و اعتبار قابل ملاحظه‌ای داشتند ولی تمام تجارت آنها در دست ‌هانس بود؛ پادشاهان این دو کشور متحد نیز از سال 1448 از خانواده اولدنبورگ بودند.

روسیه

روسیه در دوره‌ی استیلای مغول به چندین امارت تقسیم می‌شد و مسکو بخصوص از زمان سلطنت ایوان اول معروف به کالیتا (25) مهمترین آنها به شمار می‌آمد. شاهزادگان و امرای روسی خراجی به مرکز زمامداری مغول (یورت طلائی) می‌فرستادند و اغلب با هم در جنگ بودند. در زمانی که دولت مغول در حال ضعف و انحطاط بود، دمیتری (26) چهارم دوک بزرگ مسکو درصدد آزادی و استقلال برآمد و با آنکه در دو جنگ فاتح شد ولی سرانجام از مغول‌ها شکست خورد و مجدداً اطاعت آنها را پذیرفت. این وضع تا نیمه اول قرن پانزدهم ادامه داشت و روسیه به قسمتهائی مجزا و مطیع مغول تقسیم شد.
در سال 1462، ایوان سوم معروف به کبیر، دوک بزرگ مسکو، با سایر شاهزادگان روسی و همچنین با جمهوری نووگورود به جنگ پرداخت و آنها را به اطاعت واداشت و از پرداخت خراج به یورت طلائی امتناع ورزید. سپاهیان مغول به جانب مسکو حرکت کردند، ایوان برای مقابله با آنها قوائی فراهم آورد و مغول‌ها بدون آنکه از اردوکشی خود نتیجه‌ای گرفته باشند مجبور به مراجعت شدند و روسیه از این تاریخ استقلال یافت. ایوان در اواخر سلطنت خود لهستانی‌ها را شکست داد و با ایجاد ارتباط با کشورهای دیگر اروپائی مملکت خود را از حالت انزوا و تنهائی که بر اثر هجوم مغول پیش آمده بود، نجات داد. مع ذلک مردم این سرزمین از نعمت تمدن محروم بودند، آداب و اخلاق خشن داشتند و در بی خبری کامل به سر می‌بردند.

لهستان

در لهستان، آخرین پادشاهان خانواده پیاست مانع انحطاط کشور خود شده با همسایگان جنگیدند و پس از تصرف گالیسی، کراکووی را به پایتختی برگزیدند، پادشاهان مزبور در بالا بردن قدرت سلطنتی و توسعه‌ی تعلیم و تربیت نیز بسیار کوشیدند و در این راه کازیمیر سوم سهم بیشتری داشت. پس از مرگ وی (1370) یک شاهزاده خارجی به نام لوئی دانژو و بعد دختر لوئی یعنی هدویج (27) که به ازدواج ژاژلون، دوک بزرگ لیتوانی درآمد ( 1386) به سلطنت رسیدند. از این تاریخ این دو کشور با هم متحد شدند. اهالی لیتوانی که به زبان هند و اروپائی تکلم می‌کردند و مشرک بودند دیانت مسیح را پذیرفتند. کشور جدید که وسعت قابل ملاحظه‌ای داشت و مابین آلمان و روسیه قرار گرفته بود با آنکه خود مورد تهدید همسایگان بود، می‌خواست بر وسعت متصرفات خویش بیفزاید. ژاژلون، شوالیه‌های توتونی را در تاننبرگ شکست داد و به این ترتیب از پیشرفت آلمان‌ها به شرق جلوگیری کرد.
سلسله ژاژلون مدتها بر لهستان و لیتوانی سلطنت داشت و با همسایگان خود یعنی ترک‌ها، فرقه سواران توتونی جنگهای درخشانی کرد. کازیمیر چهارم بزرگترین پادشاه این سلسله در قرن پانزدهم زندگی می‌کرد. وی مدت سیزده سال با سواران توتونی جنگید و پس از شکست آنها عهدنامه‌ی تورن (28) را بر آنها تحمیل کرد. به موجب این عهدنامه پروس به دو قسمت تقسیم شد، قسمت شرقی آن در دست فرقه توتونی باقی ماند و قسمت غربی در اختیار لهستان قرار گرفت (1466 ). کازیمیر چهارم برای کاستن قدرت عظیم نجبا بسیار کوشید. دیت لهستان را که از نمایدگان شهرها و نجبا تشکیل می‌یافت او تأسیس کرد. از بورژواها تعداد کمی در این مجلس شرکت داشتند و به انبوه عظیم دهقانان و روستائیان اصولاً توجهی نشده بود، تا جایی که پادشاه، پشتیبان و تکیه گاهی نداشت. اساس و منشأ ضعف و شکست قدرت سلطنتی در همین تشکیلات بود.

هنگری

پس از خاتمه زمامداری سلسله آرپاد در سال 1301، هنگری به صورت یک حکومت پادشاهی انتخابی، مانند آلمان، درآمد؛ البته این کار بدون عیب بود چون در هر انتخاب جدیدی، منازعات تازه و حتی جنگهای داخلی میان دسته‌های مختلف درمی گرفت. در نیمه‌ی اول قرن چهاردهم، پادشاهان این کشور معمولاً از افراد خاندان آنژو که سلطنت ناپل را در اختیار داشتند، انتخاب می‌شدند. این زمامداران وضع ناگوار و دشواری داشتند چون سروکارشان در عین حال با بورژواهای وابسته به آلمان، با نجبای مستبد و روستائیان بوده و مطیع بود. از طرف دیگر خود پادشاه هم قدرت زیادی نداشت، لوئی اول معروف به کبیر بهتربن پادشاهان خاندان آنژو در هنگری است که تجارت و تعلیم و تربیت را توسعه داده وضع دارائی و اداری را اصلاح کرد.
سیژیسموند دولوگزامبورگ (که بعدها به امپراتوری آلمان رسید) که در سال 1387 به پادشاهی هنگری انتخاب شده بود تمام وقت خود را صرف مسائل آلمان کرد و به این سرزمین توجهی نداشت. پس از زمامداری کوتاه چند پادشاه دیگر، مردم هنگری یکی از هموطنان خود، ماتیاس کورون (29) را در سال 1458 به سلطنت برگزیدند. وی که مردی عالم، باهوش، جاه طلب و سختگیر بود مملکت هنگری را به پیشرفتهایی نائل کرد و چک‌ها، اتریشی‌ها و ترک‌ها را شکست داد. وی به ظاهر سلطنت باشکوه و افتخارآمیزی داشت، منتهی این شکوه و عظمت بی دوام و متزلزل بود.

بلغارها، صرب‌ها و روس‌ها

بلغارستان که بر اثر شورش‌های داخلی و جنگ با همسایگان ضعیف شده بود، دچار حمله ترکان شد و با وجود پایداری شدید اطاعت مهاجمان را پذیرفت (1392 ). ترک‌ها با مردم این سرزمین به سختگیری و بدرفتاری پرداختند، مالیات‌های گزافی بر آنها بستند و اغلب آنها مجبور به قبول دین اسلام شدند.
صرب‌ها برعکس، در قرن چهاردهم، صاحب قدرت و نیروی کافی بودند؛ پادشاه آنها، دوشان، مقدونیه و آلبانی را گرفته، سازمانهای کشوری خود را به صورت امپراتوری یونان درآورد. وی در سال 1355 وفات یافت و قلمرو او که در معرض تجاوز ترکان قرار گرفته بود تجزیه شد. ابتدا نواحی جنوبی صربستان به تصرف ترکان درآمد و پس از فتح کوسوو (30) در سال 1389 ، ترکان نفوذ خود را بر شاهزادگان صربستانی تحمیل کردند. در نیمه‌ی دوم قرن پانزدهم نیمه استقلالی هم که این کشور داشت از بین رفت و صربستان و بسنی در شمار شهرستانهای امپراتوری عثمانی درآمدند.
منشأ و ریشه رومن‌ها، از کوچ نشین‌ها و مهاجران رومی است که در زمان امپراتوری تراژان، در داسی مستقر شده بودند و بعدها اسلاوها و داس‌ها و چند قوم دیگر با رومن‌ها درآمیختند. هجوم بربرها و اقوام جاهله، ساکنان این حدود را مجبور کرد که به کوهستان‌ها عقب نشینی کنند. در قرن دوازدهم این مردم به جلگه‌ها بازگشته، شهرستانهای والاشی (1290) و ملداوی (1349) را تأسیس کردند ولی رومن‌های ساکنین ترانسیلوانی هنوز تابع مجارها بودند. اهالی بیشتر در روستاها به سر می‌بردند و از نجبا وروستائیان آزاد یا سرف‌ها تشکیل می‌شدند. در نیمه‌ی دوم قرن چهاردهم، ترک‌ها به والاشی حمله بردند ولی میرسا (31) معروف به کبیر، مردانه از کشور خود دفاع کرد. ایام زمامداری او بیشتر به جنگ گذشت و در این جنگ‌ها گاهی فاتح و زمانی مغلوب می‌شد. ولاد چهارم (32) معروف به آمپالور (33) نیز با ترکان مصاف داد ولی مجبور به قبول تبعیت آنها شد. معروفترین امرای ملداوی، اتین چهارم معروف به کبیر است، که استقلال کشور خود را، با وجود محصور بودن در میان دشمنان، حفظ کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Uri
2- Schwyz
3- Unterwald
4- Morgarten
5- Brunnen
6- Zoug
7- Glaris
8- Sempach
9- Naefels
10- Lévantine
11- Argovie
12- Appenzell
13- Grison
14- Grandson
15- Morat
16- Soleure
17- J. Galéas
18- Sienne
19- Laurent le Magnifique
20- Condottieri
21- P. le Cruel
22- H. de Trastamare
23- Avis
24- Kalmar
25- Kalita
26- Dmitri
27- Hedvige
28- Thorn
29- Mathias Corvin
30- Kossovo
31- Mircea
32- Vlad
33- Empaleur= میخ فروکن

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط