دکتر غلامعلی افروز
هرچند كه در دوران باستان، فلسفهی قوای ذهنی با تلفیق آن در حیطهی تفاوتهای فردی به وسیلهی افلاطون و شاگردانش در اولویت قرار داشت و به وسیلهی فعالیتهای چشمگیر معبد كونگ فو توآ، بازدهی آن ثابت شده و اقدامات برخی از امپراتوران چین به آن مشروعیت بخشیده بود، ولی هنوز هم مسیر واضح و روشنی برای اندازهگیری هوش ترسیم نشده و با وجود اینكه اقدامات اولیه، بستر مناسبی را برای دانشمندان در راستای شناسایی ماهیت، تحول و اندازهگیری هوش فراهم كرده بود، اقدامات اندكی در این زمینه در دوران قرون وسطی و قرون روشنگری صورت گرفت، از جملهی این موارد میتوان به جنبش جمجمه شناسی (1)، كه نقش مؤثری را در مفهوم سازی نوین از هوش به عهده داشت، توجه كرد.
بانیان مكتب جمجمه شناسی، اعتقاد داشتند باید نقاط خاصی را برای توانمندی هوش در نظر گرفت، زیرا تمامی قوای ذهنی دارای مركزی خاصاند كه در درون جمجمه قرار داشته و با بررسی دقیق آن، میتوان مراكز ویژهای را برای قوای ذهنی مشخص كرد.
برخی از طرفداران جمجمه شناسی كه به اندازه و ساختار جمجمه برای توصیف و تبیین قوای ذهنی تأكید میكردند، به نام آرواره شناسان جمجمهای (2) شناخته شده بودند و اعتقاد داشتند كه ساختار آناتومی جمجمه میتواند معرف قوای ذهنی باشد. آنان كه جمجمهشان در ناحیهی پیشانی بزرگتر است، دارای قوه ذهنی بسیار بالاتری بوده و از توانمندی ذهنی بیشتری نیز برخوردارند، در مقابل، افرادی كه جمجمهی كوچكی دارند، از قوهی ذهنی اندكی برخوردارند كه به عنوان عقبماندهی ذهنی و یا افراد با كمترین قوای ذهنی شناخته میشوند. (اشترنبرگ (3)، 2001).
از جمله مواردی كه به نفوذ رویكرد جمجمه نگاران در اندازهگیری هوش منجر شد، مشاهده و بررسی افراد میكروسفال بود. این افراد به علت عدم رشد برخی از نواحی خاص ساختار مغزی، به عقب ماندگی ذهنی دچار شده بودند. از آنجایی كه جمجمهی این افراد كوچكتر از حد طبیعی بوده و از لحاظ هوشی نیز پایینتر از حد معمول بودند، طرفداران این رویكرد به وزن و حجم جمجمه در اندازهگیری هوش بسیار توجه داشتند. (پاشا شریفی، 1381).
سینوهه، پزشك مخصوص فرعون مصر، از جمله افرادی بود كه به شناسایی جایگاه قوای ذهنی در جمجمهی افراد تأكید كرد. وی نواحی خاص را در بخش پیشین یا قدامی مغز شناسایی كرد كه از آن به عنوان مراكز اصلی و یا جایگاه قوای ذهنی یاد میكرد. سینوهه با تجارب بالینی فراوان در مورد جراحی مغز و كالبدشكافی پنهانی بر روی اجساد مردگان، تلاش میكرد تا بتواند ناحیهای خاص را در ساختار آناتومی جمجمهی انسان شناسایی كند و آن را به عنوان مركز قوای ذهنی بنیادی معرفی كند.
علاوه بر سینوهه كه در عصر باستان به دنبال شناسایی جایگاه قوای ذهنی در ساختار آناتومی جمجمهی انسان بود، ابن سینا نیز با توجه به دانش پزشكی ایران باستان تلاش كرد تا با تحریك نواحی خاص در مغز، مركز قوای ذهنی را دریابد. ابن سینا نیز همانند سینوهه به دور از چشم عامهی مردم، اجساد مردگان را كالبدشكافی كرده و با تكهبرداری نواحی خاصی از مغز (4) به شناسایی ارتباط بین نواحی ویژهای از مغز و بازتابهای انسانی توجه میكرد. وی دریافت كه انسان موفق و باهوش، دارای سیستم اعصاب حساستری است، بدین ترتیب قبل از اینكه به تكهبرداری از مغز بپردازد، از بازماندگان و اطرافیان شخص سؤالاتی را پرسیده و پس از كسب اطلاعات در زمینهی توانمندی شناختی فرد و آگاهی از اینكه فرد دارای توانایی شناختی بالایی است، میل وافری را برای بررسی سیستم اعصاب حسی- حركتی شخص و تأثیرپذیری آن از تكهبرداری مغز نشان میداد؛ وی این روش را توپوگرافی نامید.
بنابراین، میتوان مطرح كرد كه اقدامات فردی سینوهه و ابن سینا، بسیار ارزشمند بوده و جایگاه خاصی را میتوان برای این اندیشمندان در نظر گرفت، چرا كه در آن زمان، فعالیت چندانی توسط جمجمه شناسان برای شناسایی هوش صورت نپذیرفته بود؛ به عبارت دیگر عقاید آرواره شناسان جمجمهای، در هالهای از ابهام قرار داشت و از آنجایی كه كالبدشكافی مردگان، عملی مطرود و غیراخلاقی به حساب میآمد، این افراد نتوانستند چندان كاری از پیش ببرند و از عقاید خویش دفاع كنند. از این رو، با گذشت زمان، نام این افراد در غبار فراموشی قرار گرفته و دیگر صحبتی از آروارهشناسان جمجمهای در شناسایی ماهیت، تحول و اندازهگیری هوش به میان نیامد، ولی عقاید جمجمه شناسان و دیدگاه افرادی همانند فرانسیس ژوزف گال (5) و پیر پاول بروكا (6) در قرن هجدهم و نوزدهم اشاعه یافت.
جمجمهشناسان با تأكید بر شناسایی مراكزی خاص در مغز كه اعتقاد داشتند در درون جمجمه جای دارد، به دنبال كشف مراكز قوای ذهنی و حتی ویژگیهای شخصیتی بودند. این افراد اعتقاد داشتند كه ویژگیهای شخصیتی و قوای ذهنی با یكدیگر مرتبط بوده و همگی توسط نواحی خاص در مغز به وجود میآیند. هرچند كه در دوران باستان و در دورهی امپراتوری چین، به انسجام تن و روان و یا ویژگیهای جسمانی مطلوب و قوای ذهنی بسیار بالا پرداخته میشد، ولی جمجمهنگاران تلاش كردند تا به كشف مسیر واضحی بین مراكزی خاص در مغز از یكسو و ویژگیهای شخصیتی و قوای ذهنی از سویی دیگر، دست یابند (ذانگ و وانگ (7)، 1997).
به عبارتی دیگر، طرفداران رویكرد جمجمهشناسی، با استفاده از تشریح جنازهی مردگان (8) به دنبال این بودند تا به شناخت دقیقتری از عملكرد مغز و سیستم اعصاب محیطی دست یابند. آنان، با بررسی و تحریك بخشهای خاصی از مغز مردگان، كه هنوز به خاك سپرده نشده بودند، دریافتند كه نواحی حسی و حركتی ویژهای در مغز وجود دارد. بدین ترتیب كه اگر با سوزنهایی خاص، این نواحی ویژه را در مغز تحریك كنند، پرشهای عضلانی در ماهیچههای درشت همانند عضلات ران و ساق پا مشاهده میشود. این گونه اقدامات در كشورمان ایران به وسیلهی دانشمند نابغه، ابن سینا، و در عصر باستان توسط سینوهه قبلاً انجام گرفته و به رشتهی تحریر درآمده بود كه تصاویری خاص از نواحی مغز، میراثهای ماندگار این دانشمندان بوده است.
بدین ترتیب، میتوان ابن سینا را بانی علم موضعنگاری مغز در نظر گرفت كه مطرح میكند چگونه تحریك برخی از نواحی در مغز با رفتارهای حسی و حركتی و همچنین فرایندهای ذهنی مرتبط است. ابن سینا از طریق فعالیتهای پرثمر در درمان بیماران و جراحیهای مغز با چوبهای مخصوصی كه خود ابداع كرده بود، تصویرهای دقیقی را برای نواحی خاص در مغز و عملكرد ویژهی آن طراحی كرد. بنابراین، ابن سینا را باید بانی توپوگرافی نوین در مغز و یا رویكرد موضعنگاری در كاركردهای مغزی (9) در نظر گرفت (احدی و بنیجمالی، 1380).
هرچند كه اینگونه اقدامات در دوران باستان، در كشور ایران توسط ابن سینا و در كشور مصر توسط سینوهه صورت گرفته بود، ولی به علت عقاید و باورهای فرهنگی زمانهی خویش، این دانشمندان، سینوهه و ابن سینا، نتوانستند عقایدشان را اشاعه دهند، تنها در قرن هجدهم بود كه بستر مناسبی برای جنبش جمجمهشناسی و پس از آن موضعنگاری در كاركرد مغز به وجود آمد. بنابراین، بیعلت نیست كه به بانیان جمجمهشناسی، سینوهه و ابن سینا توجه نمیشود و عقاید افرادی همانند گال و بروكا، به عنوان پرچمداران جمجمهشناسی مطرح میشود.
فرانسیس ژوزف گال، به صورت غیرمستقیم به بررسی مراكز خاص برای قوای ذهنی پرداخت و سپس پیرپاول بروكا، به صورت مستقیم واژهی هوش را با تأكید بر وزن مغز و اندازهی جمجمه انسانها مطرح ساخت، در مجموع میتوان گفت ژوزف گال پیشرو پیرپاول بروكا بود. پیرپاول بروكا در پرتو یافتههای معتبر ژوزف گال توانست ماهیت، تحول و اندازهگیری هوش را با تأكید بر وزن مغز، ساختار آناتومی جمجمه و حتی نواحی خاص در مغز، كنشهای متفاوت هوشی را بیان كند. از اینرو، ضروری است تا ابتدا گال و اقدامات آن معرفی شود، پس از آن به اقدامات پیرپاول بروكا پرداخته گردد (تامپسون و اسمولاك (10)، 2001).
فرانسیس ژوزف گال، پزشك وینی (1828-1758)، براساس تجربههای دوران كودكیاش متوجه شده بود بیشتر آشنایانش كه حافظهی قوی داشتند، دارای چشمهایی درشت و برجسته بودند. بعدها، وی از این تجربه نتیجه گرفت كه سایر استعدادها و تواناییهای ذهنی انسان نیز ممكن است چنین نشانههای قابل مشاهدهای داشته باشند. بنابراین، او با بررسی ویژگیهای جمجمه و خصایص شخصیتی و قوای ذهنی افراد، بین ویژگیهای مشترك، رابطهای برقرار كرده و اذعان داشت كه:
1-همهی قوای ذهنی، ویژگیها و توانمندیهای ارثیاند؛
2-هریك از این قوای ذهنی، به مراكز خاصی از مغز كه در داخل جمجمه قرار دارند مربوطند؛
3-به وسیلهی برجستگیهای مراكز مختلف جمجمهی انسان میتوان قوای ذهنی و هوش افراد را شناسایی كرده و مورد سنجش قرار داد.
بدین ترتیب بود كه گال نظریهی جمجمهشناسی خود را تدوین كرد. او با طبقه بندی برآمدگیهای مختلف جمجمهی انسان، بیست و هفت ناحیه را كه هریك با یكی از ویژگیهای شخصیتی و قوای ذهنی رابطه دارند، تعیین كرد. لازم به ذكر است كه علاوه بر گال، افراد دیگری نیز در این راه كوششهای فراوانی كرده و طبقه بندیهای متعددی را نیز ارائه دادند. (باطنی، 1366).
در اوایل قرن هجدهم، دیدگاه فرانسیس ژوزف گال در رویكرد جمجمهشناسی مطرح شد، ولی در اوایل قرن نوزدهم، حضور پیرپاول بروكا (1880-1824) پررنگتر شده و این فرد به عنوان بانفوذترین چهره در رویكرد جمجمهشناسی در نظر گرفته شد.
بروكا، از جمله افرادی بود كه باعث شد تا تحقیقات فراوانی در راستای اندازهگیری هوش، با استناد به مبنای زیستی، انجام گیرد. با وجودی كه بروكا در حیطهی عصب شناسی بالینی دارای مدرك دكترای تخصصی و در حیطهی ادبیات، ریاضیات و فیزیك نیز دارای مدرك لیسانس بود، ولی تسلط كاملی را نیز در تشخیص سرطان (11) دارا بوده و در تكه برداری از مغز به عنوان ماهرترین جراح شناخته میشد.
از پیرپاول بروكا، میتوان به عنوان یك آسیبشناس مغزی فرانسوی یاد كرد كه مباحث نوینی را در حیطهی ماهیت، تحول و اندازهگیری هوش در كشور فرانسه پایهریزی كرد. وی به تقارنی شدن كاركردی در مغز (12) اعتقاد داشته و بر این عقیده پافشاری میكرد كه باید نیمكرهی چپ مغز را در موضع نگاری كاركردی (13) تفكیك كرد، چرا كه هركدام از نیمكرههای مغزی، وظایف خاصی را برعهده دارند. علاوه بر آن، اعتقاد داشت نواحی خاصی در مغز وجود دارند كه به عنوان نواحی حسی- حركتی ایفای نقش میكنند.
تمامی عقاید بروكا، از طریق مشاهدات و تجارب بالینی به دست آمده بود و این عصبشناس فرانسوی را به سوی شكلگیری نظریهای با عنوان نواحی حركتی تكلم (14) سوق داد. شاید بتوان كشف نواحی حركتی تكلم و مطرح كردن اختلال آفازیا را از كشفیات قابل توجه قرن هجدهم دانست كه توسط این آسیب شناس فرانسوی انجام گرفت (وبر (15)، 1974).
پیرپاول بروكا، تحت تأثیر نظریهی داروین از گزینش طبیعی قرار گرفت. بدین ترتیب كه از یكسو عقاید ژوزف گال و از سوی دیگر نظریهی داروین در حیطهی گزینش طبیعی را پذیرفته بود. از آنجایی كه داروین، نگرش مطلوبی را به زنان نشان نمیداد و با توجه به فضای حاكم در قرن هجدهم، دیدگاه منفی نسبت به زنان به وجود آمده بود، بروكا تلاش كرد تا ماهیت، تحول و اندازهگیری هوش در زنان و مردان را به عنوان اقدام حرفهای دنبال كند. بنابراین، به اندازه گیریهای فزایندهای از بدن انسان و به خصوص سر انسان تأكید كرده و به دنبال این بود تا بتواند شاخص مناسبی را به عنوان عامل سازندهی هوش و تحول آن مطرح كند. وی پس از سال ها تحقیق، مطرح كرد كه اندازهی مغز، شاخص عمومی مطلوب برای هوش است. (16) او بارها تكرار میكرد اندازهی مغز میتواند شاخص سازندهی هوش باشد و تغییر در اندازهی مغز، معرف تحول هوش است كه به راحتی میتوان با اندازهگیری وزن مغز، هوش انسانها را تعیین كرد.
وی پس از بررسی 292 مغز در مردان و 140 مغز در زنان، دریافت كه متوسط وزن مغز مردان یك كیلو و سیصد و بیست و پنج گرم، در حالی كه متوسط وزن مغز زنان یك كیلو و صد و چهل و چهار گرم است و وزن مردان در مقایسه با زنان، 14 درصد بیشتر بوده، یعنی 181 گرم بیشتر از مغز زنان است. در نهایت، بروكا نتیجه گرفت كه حجم مغز زنان از مردان كمتر بوده و ماهیت مغز زنان به ماهیت مغز پستانداران اولیه و به خصوص شامپانزه نزدیك است، در حالی كه مغز مردان به نژادهای بسیار باهوش همانند پارسیان (ساكنان ایران زمین)، شباهت دارد. وی در ماهیت تحول و اندازهگیری هوش، به تفاوتهای جنسیتی كاملاً تأكید داشته و اعتقاد داشت كه هوش زنان در مقایسه با هوش مردان بسیار پایینتر است و علت آن اندازه و حجم مغز زنان است. حجم و اندازهی مغز زنان كه در مقایسه با مغز مردان كمتر است، باعث شده تا آنان به گونهی نامتناقض تفكر كنند، و در قوهی استدلال نیز دارای ظرفیت مناسبی نباشند.
پیر پاول بروكا، با هدایت گروه اندكی از فرانسویها كه تحت عنوان متفكران آزاد (17)، عقایدی را مطرح میكردند، نظریهی داروین دربارهی تكامل را اشاعه داده و به تحول زیست شناختی مغز به عنوان شاخصی مناسب از هوش توجه كرد، بدین ترتیب كه مغز بزرگتر را معرف هوشمندی بیشتر و مغز كوچكتر و كم حجم را معرف هوشمندی پایینتر مطرح كردند و علت منفعل و محدود بودن زنان به محیط خانواده را ناشی از وزن و حجم اندك مغز آنها در مقایسه با مردها فرض میكردند.
عقیدهی بروكا در حیطهی هوش، چندان دوام نیافت، زیرا زیست شناس و متخصص در تاریخ علم، استفان جی گولد (18)، صحت و سقم نتایج بروكا را مورد شك قرار داد. گولد دریافت كه یكی از مهمترین تعیین كنندههای مغز، عامل سن است و همواره وزن مغز با افزایش سن، كاهش مییابد. زنانی كه توسط بروكا به عنوان نمونههای تحقیق در نظر گرفته شده بودند، بسیار مسنتر از نمونههای مردان بودند و این تفاوت در سن نمونههای زن و مرد، عامل تعیینكنندهی تفاوت در حجم و وزن مغز بود.
گولد، با انتشار دقیق یافتههای تجربی در زمینهی نقد تحقیق بروكا در سال 1871، باعث شد تا زنان بتوانند دارای حق رأی شده و همانند مردان به عنوان انسانهایی باهوش شناخته شوند. وی توانست موج جدیدی از تحقیقات را پیرامون شناسایی ماهیت، تحول و اندازهگیری هوش پایهریزی كند، زیرا در اواخر قرن نوزدهم، گولد ادعا كرد شناخت دقیقی در حیطهی ماهیت زیستی برای تحول و اندازهگیری هوش وجود ندارد و نمیتوان وزن و حجم مغز را عاملی برای تعیین ماهیت و تحول هوش و حتی اندازهگیری آن دانست (واتكینز، كمپبل، نیبردینگ و هالمارك (19)، 1995).
بررسی مبانی زیستی برای قوای ذهنی و اقدامات جمجمهشناسان، موج جدیدی را برای تحقیقات زیستی در راستای یادگیری، مبانی زیستی آن و حتی اثرات یادگیری در فرایندهای عالی مغز به حركت درآورد. تأثیرات غیرمستقیم رویكرد جمجمهشناسی به هوش را میتوان در عقاید افرادی همانند دونالد اولدینگ هب (20) مشاهده كرد كه تلاش فزایندهای را برای شناسایی ماهیت زیستی هوش و حتی طبقه بندی آن بر مبنای عوامل زیستی مغز صورت داد.
ناكام ماندن رویكرد جمجمهشناسی در شناسایی مراكز قوای ذهنی، نمیتواند از اهمیت تلاشهای این دانشمندان بكاهد، زیرا این افراد توانستند تا سازهی هوش را به عنوان یكی از مباحث علمی در نظر گرفته، آن را مورد بررسی و تحلیل قرار داده و به دنبال شناسایی مراكز زیستی برای هوش باشند.
دستاورد جمجمهشناسان باعث شد تا پژوهشگران و متفكران قرن نوزدهم، مسیر متفاوتی را برای شناسایی ماهیت هوش، نحوهی تحول آن و فنون اندازهگیری هوش طی كنند كه در این رهگذر، به اندازهگیری جسمانی از كاركردهای ذهنی (21) روی آوردند. اقدامات جراحان و روانپزشكان در بررسی سیستم اعصاب مركزی و پیرامونی از دستاوردهای نهضت جمجمهشناسی بوده كه توانست مسیر جدیدی را با تأكید بر شاخصهای زیستی-عصبی برای توصیف و تبیین هوش و خلاقیت ایجاد نماید. جدول زیر معرف اقدامات مرتبط با شناسایی ماهیت، تحول و اندازهگیری هوش در دوران قبل از قرن نوزدهم است:
تاریخ تقریبی |
فرد پایه گذار |
اقدامات چشمگیر |
دههی دوم قرن هجدهم |
فرانسیس ژوزف گال |
موضعنگاری مغز و توسعهی مكتب جمجمه شناسی برای شناسایی مراكز خاص در توصیف و تبیین قوای ذهنی |
دههی دوم قرن نوزدهم |
پیرپاول بروكا |
تكه برداری مغز و شناسایی نواحی حسی-حركتی مرتبط با توانمندیهای حسی-حركتی در مغز در راستای معرفی شاخص وزن و حجم مغز به عنوان معرفهای عمومی از هوش |
دههی هشتم قرن نوزدهم |
استفان جی گولد |
انتقاد از تحقیقات بروكا در حیطهی هوش زنان و مردان و طرد شاخص وزن و حجم مغز به عنوان معرفهای از هوش |
پینوشتها:
1.Phrenology
2.Cranial
3.Sternberg
4.Brain Lesion
5.Fransise Joseph Gall
6.Pierre-Paul Broca
7.Zhang & Wang
8.Autopsy
9.Localization Of Brain Functions
10.Thompson & Smolak
11.Diagnosis of Cancer
12.Lateralization
13.Functional Localization
14.Articular Speech
15.Weber
16.Brain Size Is a Good General Index Of Intelligence
17.Freethinkers
18.Stephen Jay Gould
19.Watkins,Campbell,Nieberding,Halmark
20.Donald Olding Hebb
21.Physical Measures Of Mental Functions
كامكاری، كامبیز/افروز، غلامعلی، (1390)، مبانی روان شناختی هوش و خلاقیت: تاریخچه، نظریهها و رویكردها، تهران، مؤسسه انتشارات، چاپ دوم