دیپلماسی و جنگ‌های در قرن هجدهم میلادی

در نتیجه‌ی تنزل و انحطاط اسپانیا و سوئد و ترکیه، قدرت و عظمت، مخصوص سه کشور فرانسه، اتریش و انگلیس شد، منتهی روسیه هم درحال پیشرفت و قبول تمدن معاصر خود بود و بنابراین آن کشور نیز پس از پایان جنگ شمال،
دوشنبه، 25 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دیپلماسی و جنگ‌های در قرن هجدهم میلادی
 دیپلماسی و جنگ‌های در قرن هجدهم میلادی

 

نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

اروپا پس از صلح اوترشت:

در نتیجه‌ی تنزل و انحطاط اسپانیا و سوئد و ترکیه، قدرت و عظمت، مخصوص سه کشور فرانسه، اتریش و انگلیس شد، منتهی روسیه هم درحال پیشرفت و قبول تمدن معاصر خود بود و بنابراین آن کشور نیز پس از پایان جنگ شمال، در شمار کشورهای بزرگ در آمد و باید گفت که این دولت، در نیمه اول قرن هجدهم فقط سرگرم کارهای اروپای شرقی بود. فرانسه که از جنگ جانشینی اسپانیا احساس خستگی و ضعف می‌کرد، چیزی جز صلح و آرامش نمی‌خواست و از این بابت وضعی نظیر انگلیس و هلند داشت چون دولت انگلیس از موازنه‌ای که میان کشورهای اروپائی ایجاد شده بود راضی بود و دولت هلند هم چنانکه می‌دانیم از سیاست انگلیس پیروی می‌کرد. ولی دو دولت از این اوضاع ناراضی و آماده‌ی بهره برداری از حوادث جدید بودند: یکی از این دو دولت اتریش بود که امتیازات بیشتری می‌خواست و دیگری اسپانیا که از ناکامیهای خود در جنگها و تجزیه‌ی متصرفات خود سخت ناراحت و منتظر فرصت برای جبران ناملایمات گذشته بود. سیاست اروپا در این موقع بیش از پیش متوجه اتحادیه‌های ناپایدار و متغیر بود.
در سال 1717، فرانسه، انگلیس و هلند، برای حفظ صلح اتحاد سه گانه‌ای دایر کردند. کشیش ایتالیائی، آلبرونی (1)، که به مقام کاردینالی رسید طرحهای عظیمی ‌برای نجات ایتالیا و احیای سلطنت اسپانیا داشت. لیکن فرصت مناسب برای اجرای این طرح‌ها را به دست نیاورد و حادثه‌ای موجب جنگ میان اسپانیا و اتریش شد. کشور اتریش فاقد نیروی دریائی بود و به همین مناسبت اسپانیائی‌ها موقع را مغتنم شمرده ساردنی و سیسیل را تصرف کردند؛ در نتیجه‌ی این پیش آمد چهار کشور اروپائی یعنی انگلیس، فرانسه، هلند و اتریش با هم متحد شدند و نیروی دریائی انگلیس، کشتی‌های اسپانیائی را در سیراکوز شکست داده و قسمتی از قوای فرانسه وارد اسیانیا شدند؛ اسپانیا که تنها مانده بود از تعقیب سیاست جاه طلبانه آلبرونی دست کشیده او را به ایتالیا فرستاد و با حریفان مصالحه کرد (1720)؛ به این ترتیب وضع سیاسی اروپا مجدداً تثبیت شد ولی ساردنی به دوک ساووا رسید و سیسیل در اختیار اتریش قرار گرفت.
اوضاع اروپا تا چند سال بعد همچنان مغشوش بود و علت عمده آن نارضائی اتریش بود که در نتیجه‌ی تنهائی مجبور شد شرایط جدید را بپذیرد. به هر حال این صلح هم سست و ناپایدار بود و پیش آمد تازه‌ای می‌توانست به تفرقه و نفاق کشورها و جنگ عمومی ‌منجرگردد.

جنگ جانشینی لهستان:

در سال 1733 پادشاه لهستان اگوست دوم مرد و برای تعیین جانشین او میان اعضای دیت لهستان اختلاف افتاد: اکثریت اعضا، استانیسلاس لکزینسکی را پادشاه خواندند و اقلیت مجلس مزبور به هواخواهی از منتخب ساکس، یعنی اگوست سوم، پسر اگوست دوم برخاست. اتریش و روسیه از منتخب ساکس طرفداری می‌کردند ولی فرانسه از استانیسلاس، که دخترش ماری لکزینسکی به همسری پادشاه فرانسه لوئی پانزدهم در آمده بود، پشتیبانی می‌کرد؛ اسپانیا و ساردنی (ساووای قدیم) برای اقناع جاه طلبی‌های شخصی خود، به کمک فرانسه وارد جنگ شدند ولی دولت انگلیس بیطرف ماند.
مراحل اولیه جنگ در لهستان صورت گرفت. روس‌ها و اتریشی‌ها پس از تصرف این سرزمین، اگوست سوم را به تخت شاهی نشاندند و معدودی از قوای فرانسه که به دانتزیگ اعزام شده بودند با وجود مقاومت و پایداری زیاد، شکست خورده تسلیم شدند. از این پس میدان نبرد به ممالک غربی یعنی آلمان و بخصوص ایتالیا انتقال یافت؛ قوای فرانسه و ساردنی، اتریشی‌ها را در پارم و گواستالا (2) شکست داده ناحیه‌ی میلانه را گرفتند و اسپانیائی‌ها که در بی تونتو (3) فاتح شده بودند ناپل و سیسیل را تصرف کردند.
پی از این، بنا به اصرار کاردینال دوفلوری (4) که رهبری سیاست فرانسه را به عهده داشت و طالب صلح با اتریش بود، مذاکراتی انجام گرفت که در سال 1734 به عهدنامه‌ی وین منجر شد: به موجب این عهدنامه، اگوست سوم به پادشاهی لهستان رسید و دوک نشین لرن به اختیار استانیسلاس در آمد به این شرط که پس از مرگ استانیسلاس، ضمیمه خاک فرانسه گردد. پارم نصیب اتریس شد و دولت اتریش دو شهر لمباردی را به ساردنی، و سیسیل و ناپل را به اسپانیا داد.
این صلح اساس متین و استواری نداشت و در طول چهار سال پس از آن، مقدمات برخورد و نزاع جدیدی، در دریاها و مستعمرات، میان انگلیس، اسپانیا و فرانسه و از طرف دیگر جنگهائی در قاره اروپا، میان پروس و اتریش فراهم شد.

جنگ جانشینی اتریش:

علل جنگ میان انگلیس و اسپانیا، مسائل بازرگانی بود؛ انگلیسی‌ها به کار قاچاق با امریکای جنوبی مشغول بودند و اسپانیائی‌ها برای جلوگیری از این عمل با آنها سختگیری می‌کردند. سرانجام دولت انگلیس در سال 1739 اعلان جنگ داد و فرانسه به عنوان متحد اسپانیا وارد جنگ شد. در این موقع امپراتور، شارل ششم که فقط یک دختر به نام ماری ترز داشت تمام هم خود را صرف این می‌کرد که او را وارث و جانشین خود در اتریش، بوهم و هنگری نماید و این امر به وسیله فرمانی (5) که به تصویب دیت آلمان و تأیید اغلب کشورهای اروپائی رسید، عملی شد. لیکن در سال 1740، یعنی هنگامی‌ که شارل ششم درگذشت زمامداران اروپائی قول و قرار خویش را از یاد بردند و فردریک دوم، پادشاه پرومر، پیش از همه وارد جنگ شد و سیلزی را گرفت. این عمل مقدمه‌ی ایجاد اتحادیه‌ای شامل پروس، ساکس، باویر، فرانسه، اسپانیا و ساردنی بود و حال آنکه اتریش، جز انگلیس و هلند متحدی نداشت.
در ابتدای امر چنین به نظر می‌رسید که کار اتریش یکسره شده باشد چون پروسی‌ها که در مولویتز (6) فاتح شده بودند سراسر خاک سیلزی را گرفتند و یک سپاه فرانسوی و باویری داخل بوهم شده، پراگ را به تصرف درآوردند. ماری ترز با پشت کار و مهارت فوق العاده‌ای به فعالیت پرداخت و پس از آنکه مجارستانی‌ها را که بیطرف مانده بودند با خود همداستان کرد، با فردریک دوم جداگانه صلح کرد و سیلزی را در اختیار او گذاشت ولی پس از این مصالحه به باویر حمله برد و فرانسویان را واداشت تا در بحبوحه‌ی سرمای زمستان، بوهم را تخلیه کنند (عقب نشینی پراگ). در همین احوال منتخب باویر، با عنوان شارل هفتم به امپراتوری اعلام و دست خاندان‌هابسبورگ از امپراتوری کوتاه شده بود، منتهی این پیشرفتهای سیاسی نمی‌توانست شکست نظامی ‌را جبران نماید. فرانسویان ناچار از آلمان دست کشیده به کناره‌های رن عقب نشستند. اساس اتحادیه‌ای که در فوق به آن اشاره شد، نه تنها بر اثر کناره گیری پروس بلکه در نتیجه‌ی پیمان شکنی ساکس و ساردنی که با اتریش همدست شده بودند، از هم پاشید.
فردریک دوم که از پیشرفت‌های اتریش ناراحت شده بود اقدام به جنگ کرد و پس از تصرف بوهم و ساکس، سه مرتبه دشمنان خود را شکست داد. فرانسوی‌ها، به فرماندهی موریس دوساکس به بلژیک حمله بردند و اتریشی‌ها و انگلیسی‌ها را در فونتنوا (7) شکست داده سپس فلاندر را تصرف کردند. در ایتالیا، فرانسوی‌ها و اسپانیائی‌ها، پمون و میلانه را گرفته، ژن را به اتحاد با خود واداشتند (1745). اتریش مجدداً به زحمت افتاد ولی بزودی دوره‌ی تازه‌ای برای پیشرفت آغاز شد چون با مرگ شارل هفتم، فرانسوادولرن شوهر ماری ترز به سلطنت رسید و زمام امپراتوری مجدداً به دست خاندان‌هابسبورگ افتاد. از طرف دیگر فردریک برای بار دوم با عقد صلح جداگانه ای، سیلزی را تصرف کرد. بنابراین اتریشی‌ها و سپاهیان ساردنی، قوای دشمن را از میلانه بیرون رانده، ژن را گرفتند و پرووانس را در خطر هجوم قرار دادند. این پیشرفت‌ها در بلژیک با شکست‌هائی جبران شد به این معنی که فرانسویان در جنگهای روکو (8) و لافلد (9) پیش بردند و سراسر بلژیک را به تصرف درآوردند.
در دریا و در مستعمرات عملیات نظامی‌ مهمی‌ انجام نگرفت؛ انگلیسی‌ها در کانادا به چند پیروزی نائل شدند ولی فرانسویان، مدرس را از چنگ آنها بیرون آوردند.
طرفین که از جنگ خسته شده بودند در سال 1748 به صلح اکس لاشاپل رضا دادند. به موجب این معاهده اتریش، پارم و پلزانس را به اسپانیا واگذاشت ولی تغییرات ارضی مهم دیگری صورت نگرفت. به این ترتیب، جنگی که هشت سال طول کشیده بود، تغییر مختصری در وضع اروپا داد. در این جنگ نیروی پایداری اتریش و سیاست ناشیانه فرانسه که بدون تحصیل امتیازی، پیروز شده بود به ثبوت رسید، اساس برتری و تفوق انگلیس در نتیجه‌ی این جنگ سست و متزلزل شد ولی قدرت نظامی‌ و مهارت دیپلماتیک پروس آشکار گشت و از این پس، این دولت با وجود کمی‌ وسعت خاک خود، در شمار یکی از دولت‌های بزرگ درآمد.

جنگ هفت ساله:

دولت‌های انگلیس، اسپانیا، و اتریش، هیچ یک از معاهده اکس لاشاپل راضی نبودند و علل و بهانه‌های تازه‌ای برای برخورد و تصادم وجود داشت. رقابت مستعمراتی میان فرانسه و انگلیس، در امریکا و هند باقی بود. در امریکا، مهاجران و کوچ نشین‌های انگلیس، در پیشروی به سوی مغرب، با مقاومت فرانسویان در لوئی زیان مواجه شدند و چند بار زد و خوردهائی میان دو کشور صورت گرفت. دوپلکس که حکومت مستعمرات فرانسه را در هند به عهده داشت در صدد برآمد برای توسعه آنها درکارهای شاهزادگان هندی مداخله کند ولی این سیاست موجب تیرگی روابط او و انگلیسی‌ها گشت ولی دولت فرانسه برای جلوگیری از جنگ او را به فرانسه باز خواند. در اروپا، مخصوصاً اتریشی‌ها تمایل زیادی به درهم ریختن اساس صلح از خود نشان می‌دادند و ماری ترز که نمی‌توانست رنج از دست رفتن سیلزی را بر خود هموار کند می‌کوشید تا اتحادیه‌ای علیه پروس تشکیل دهد. وی بآسانی روسیه و اغلب دولت‌های آلمانی را در این اتحادیه وارد کرد و سپس فرانسه را نیز به طرفداری از اتریش واداشت. در نتیجه‌ی این اقدامات، اتحادیه‌ها به صورتی مخالف و معکوس وضعی که سابق داشتند درآمدند، چون دولت انگلیس هم به طرفداری پروس برخاست و سوئد هم علیه پروس به متحدین پیوست. به این ترتیب دو جنگ، به موازات هم و تقریباً در یک زمان آغاز شد، یکی دریائی و مستعمراتی، و دیگری جنگ در خشکی، که صحنه‌ی اصلی آن آلمان بود.
جنگ هفت ساله بر اثر حمله ناگهانی فردریک دوم در سال 1756 شروع شد. وی اتریشی‌ها را در لوبوسیتز (10) شکست داد و قوای ساکس را در پیرنا (11) به تسلیم واداشت ولی خود او از چهار سو مورد حمله قرار گرفت، از جنوب به وسیله اتریشی‌ها، از مشرق به توسط روس‌ها، از شمال به وسیله سوئدی‌ها و از مغرب به وسیله فرانسویان و متحدین آلمانی آنها، تنها متحد فردریک‌هانوور بود که منتخب آن پادشاه انگلیس هم بود. وی با دلاوری و مهارت جنگید و از بی ثباتی و کندی حریفان که
نمی‌توانستند عملیات قوای خود را هماهنگ و منظم سازند استفاده کرد. در مغرب، فرانسویان، مانوور را به تصرف درآورده به آلمان‌ها ملحق شدند لیکن با آنکه در جنگ روسباخ (12) شکست خوردند بر نیروهای نظامی‌هانوور فائق آمدند. اتریشی‌ها سیلزی را تصرف کردند ولی در مقابل حملات فردریک دوم در بوهم صورت دفاعی به خود گرفتند و با وجود فتوحاتی که در کولن (13)، هوخ کیرشن (14)، نصیب آنها شد در پراگ، لیگ نیتز (15) و تورگو (16) شکست یافتند؛ سرداران اتریشی فاقد مهارت و تدبیر فردریک دوم بودند، منتهی چون قوای بیشتری در اختیار داشتند، ساکس و سیلزی را متصرف شدند. اما روس‌ها پس از جنگ بی نتیجه‌ی زورندورف (17)، پروس شرقی را گرفته، در کونرسدورف (18) نیز بر دشمن غلبه کرده، پومرانی و براندبورگ را به تصرف درآوردند و وارد برلن شدند. فردریک دوم با تمام تلاش و کوششی که معمول داشت ظاهراً قدرت مقاومت را از دست داده بود و در عین کمی ‌وسایل و قلت تعداد سپاهی از طرف دولت انگلیس هم دیگر کمکی به او نمی‌رسید. ولی در سال 1762حادثه‌ی غیرمترقبه‌ای او را نجات داد، به این معنی که چون الیزابت ملکه‌ی روسیه درگذشت، پی یر سوم جانشین او شد و پیر مقام و منزلت والائی برای فردریک دوم قائل بود. سیاست روسیه از این پس تغییر کرد، امپراتور روس اتریشی‌ها را به تخلیه سیلزی واداشت و در همین موقع سوئدی‌ها حاضر به صلح شدند. اگرچه پیر سوم کمی ‌بعد درگذشت و ملکه جدید روسیه،کاترین دوم، سیاست بیطرفی در پیش گرفت، لیکن ماری ترز دریافت که پیروزی در جنگ امکان پذیر نیست و به همین مناسبت مذاکراتی را آغاز کرد که به صلح هوبرتسبورگ (19) منجر شد و این صلح وضع موجود را به حال خود نگاه داشت (1763).
نتیجه‌ی جنگهای دریائی و مستعمراتی، که فقط فرانسه و انگلیس در آن دست به گریبان بودند، صورت دیگری داشت. انگلیسی‌ها با حمله به کانادا و تصرف سیصد کشتی فرانسوی، باب خصومت را گشودند. با این حال فرانسویان نیز پیشرفتهائی حاصل کرده جزیره‌ی مینورک را گرفتند و از کوشش‌های دشمن برای تصرف کانادا جلوگیری کردند. اما از سال 1758، انگلیسی‌ها که کشتی‌های بزرگی را تجهیزکرده، قوای بیشتری در اختیار داشتند ازهر پیش آمدی برای اجرای مقاصد خود استفاده کردند و حال آنکه فرانسویان در جنگ آلمان، قوای خود را از دست می‌دادند. انگلستان، سنگال، سراسر خاک کانادا، گوادلوپ و مستعمرات هند را گرفت. اسپانیا که تا آن موقع بیطرف مانده بود، به تحریک پادشاه تازه خود، شارل سوم، وارد جنگ شد ولی از این دخالت بی موقع سودی نبرد. اسپانیائی‌ها، پرتغال را که متحد انگلیس بود مورد حمله قرار دادند و پبروزی‌هائی هم به دست آوردند ولی انگلیسی‌ها کوبا و مانیل را تسخیرکردند؛ سیادت دریاها در دست انگلیسی‌ها بود و مدعیان و مخالفان مجبور به تقاضای صلح شدند. به موجب عهدنامه صلح پاریس 1763،که زیان فراوانی برای فرانسویان داشت، دولت فرانسه، کانادا، لوئی زیان، سنگال، مستعمرات هند به استثنای پنج شهر، و چندین جزیره از جزایر آنتیل را به دولت انگلیس واگذاشت و اسپانیا، فلوریدا را از دست داد.
جنگ هفت ساله، که دولت انگلیس و دولت پروس را به صورت نیرومندترین قدرتهای نظامی ‌اروپا درآورده بود، به این ترتیب خاتمه یافت. انگلیس در قاره اروپا صاحب اختیار و فرمانده مطلق محسوب می‌شد، سیاست موازنه آن دولت مورد احترام و امپراتوری مستعمراتی او به وضع ثابت و پایداری درآمده بود؛ پروس نیروی مقاومت فوق العاده‌ای از خود نشان داده با وجود تحمل خسارات زیاد، همچنان قوی و نیرومند بود؛ فرانسه سیاستی خلاف مصالح ملی خود داشت و در این راه از دولت اتریش پیروی می‌کرد و تقریباً تمام مستعمرات خود را از دست داد. اتریش با آنکه از لحاظ دیپلماسی مهارت بیشتری ابراز داشت بود از نظر نظامی‌ ضعیف می‌نمود: روسیه و سوئد و اسپانیا و دولت‌های آلمانی هم که دارای سپاهیانی بی باک و فرماندهانی ناقابل بودند همین وضع را داشتند.

پایان نظام قدیم:

اروپای خسته و رنج دیده نیاز به صلح داشت و سالهای بعد از جنگ هفت ساله بخصوص در مغرب،
بآرامی ‌گذشت ولی در مشرق اختلافاتی بر سر لهستان و ترکیه در گرفت. دولت فرانسه نسبت به متحدین خود یعنی اتریش و اسپانیا وفادار ماند، منتهی این سه کشور در این موقع به فکر احیای حقوق از دست رفته خود نبودند و حال آنکه کشورهای فاتح انگلیس و پروس چیزی جز حفظ وضع موجود
نمی‌خواستند.
با این وجود دو علت مختلف ممکن بود موجب جنگ و حتی تصادم
عمومی‌ گردد، منتهی این بار گرفتاریهای مستعمراتی و اختلافات با هم مخلوط نشدند. در سال 1775 شورش مستعمرات انگلیس در امریکا آغاز شد و به جنگ استقلال امریکا منجر گشت؛ فرانسه، اسپانیا و هلند در این زد و خورد شرکت کردند و ما در فصل مربوط به تاریخ امریکا به این موضوع اشاره خواهیم کرد. پس از مرگ منتخب باویر، ماگزیمیلین سوم، میانه‌ی پروس و اتریش به هم خورد (جنگ جانشینی باویر)؛ این دو دولت بدون آنکه متحد و همدستی داشته باشند با هم به جدال پرداختند و با وساطت فرانسه و روسیه و به موجب عهدنامه‌ی صلح تسن شن (20) دست از جنگ کشیدند؛ بر اثر این صلح باویر به کنت پالاتن تعلق گرفت (1779).
در همین احوال مذاکراتی تقریباً محرمانه برای تغییر اتحادیه‌ها و تغییرات ارضی جدید صورت گرفته بود. فرانسه و اتریش به موجب عهدنامه‌ای با هم متحد بودند ولی اعتمادی به هم نداشتند. دولت روسیه ابتدا خود را به اتریش و بعد به فرانسه نزدیک کرد لیکن دولت فرانسه پشتیبان سوئد، لهستان و ترکیه، یعنی سه کشوری که روسیه آرزوی تصرف آنها را داشت، بود و به همین مناسبت اتحاد روسیه و فرانسه غیرممکن می‌نمود؛ بعکس، میان روسیه و اتریش امکان همکاری وجود داشت چون این دو دولت هر دو در فکر تصرف و تقسیم لهستان و ترکیه بودند. این بود مختصری از وضع سیاسی اروپا هنگام شروع، انقلاب. اصل موازنه همه جا رعایت می‌شد و هیچ دولتی بر دولت دیگر مزیت و رجحان نداشت و حتی دولت انگلیس هم که پس از جنگ هفت ساله قدرت و شوکت فراوانی کسب کرده بود، اولویت و برتری خود را، با شکست‌هائی که در جنگ استقلال امریکا دید، از دست داده بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- Alberoni.
2- Guastalla.
3- Bitonto.
4- Fleury.
5- La Pragmatique Sanction.
6- Mollwitz.
7- Fontenoy.
8- Raucoux.
9- Lawfeld.
10- Lobositz.
11- Pirna در ساکس کنار الب.
12- Rossbach در ساکس.
13- Kollin در بوهم، کنار الب.
14- Hochkirchen در ساکس.
15- Liegnitz از شهرهای پروس (سیلزی).
16- Torgau از شهرهای پروس، کنار الب.
17- Zorndof.
18- Kunnersdorf.
19- Hubertsbourg.
20- Teschen.

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.