دکتر غلامعلی افروز
فیلیپ اوارت ورنون (1)، در ششم ژوئن 1905 در شهر آكسفورد، در كشور انگلستان چشم به جهان گشود و در بیست و هشتم ژولای 1987 فوت كرد. وی از جمله افرادی بود كه عقاید ماندگاری را در حیطهی نژاد و هوش (2) بنیان نهاد. او سهم محیط و عوامل ژنتیكی را در تحول هوش بررسی كرده و توانست در زمینهی ماهیت هوش، پژوهشهای متعددی را انجام دهد تا بتواند به نظریهای معتبر و دقیق در حیطهی عوامل مؤثر بر هوش دست یابد.
در زندگی شخصی ورنون، موارد قابل توجهی گزارش نشده، به استثنای اینكه خانوادهی وی از طبقهی متوسط اجتماع بودهاند. در دوران كودكی، او با سه گروه همسال به تفریح و بازی میپرداخت. گروه اول، آنهایی بودند كه از لحاظ وضعیت اجتماعی- اقتصادی از وی بالاتر بودند، گروه دوم كودكانی كه همانند وی در سطح متوسط اجتماع بزرگ میشدند، نه رفاه كامل را تجربه میكردند و نه فقر شدید را و گروه سوم، آنهایی بودند كه در طبقات پایین اجتماع و با مشكلات اقتصادی فراوان روبهرو بودهاند. ورنون دریافت كه توانمندی ذهنی هر سه گروه كودكان، از هر سه طبقه اجتماعی متفاوت بوده و طبقهی اجتماعی، عامل تعیین كنندهای در وضعیت بهداشتی و حتی آموزشی است. در عصر همزمان با دوران نوجوانی ورنون، میتوان ریشههایی از نژادپرستی و حتی اشراف گرایی (3)را مشاهده كرد. در آن زمان بود كه شكاف طبقاتی، بسیار شدید شده و طبقات و لایههای اجتماعی در كشور انگلستان، به عنوان یكی از مباحث افكار عمومی شناخته میشد. در همان زمان، مطرح شد كه سیاهپوستان در مقایسه با سفیدپوستان، از توانایی شناختی پایینتری برخوردارند و باید برای آنان برنامههای آموزشی، در فضاهای آموزشی متفاوت و مجزا تدارك دیده شود.
ورنون با ذهن خلاق خویش، به دنبال شناسایی و كشف روشهای آموزشی مفید به دوستانش بود. او مفاهیم، واژهها و شیوههای جدیدی را از دوستانش در قشر مرفه جامعه یاد میگرفت و پس از آن سعی می كرد تا خرده فرهنگ كودكان اقشار مرفه را به دوستانش در دو طبقهی متوسط و فقیر آموزش دهد. در همان وقت، ورنون دریافت، مفاهیم و واژهها را باید مستقل از شیوهها و متون آموزشی ارائه داد، بنابراین، وی تقسیم بندی خاصی را در زمینهی مواد آموزشی صورت داد. علاوه بر آن، او دریافت كه آموزش به اقشار پایین جامعه، در مقایسه با آموزش به اقشار متوسط و بالای جامعه اقدامی طاقتفرساست؛ زیرا كه ظرفیت فراگیری قشر فقیر در مقایسه با اقشار متوسط و بالای جامعه، پایینتر است.
این علاقهمندی به تدریس، شناسایی و ارزیابی مواد آموزشی در فرایند تدریس به اقشار متوسط و پایین جامعه، باعث شد تا وی در سال 1927 از دانشگاه كیمبریج(4) مدرك كارشناسی ارشد را در رشتهی «تحقیق و تدریس» (5) اخذ كند. پس از آن، در سال 1930 از دانشگاه كمبریج، مدرك دكترای روان شناسی را دریافت كرده و در روان شناسی تربیتی (6) مشغول به كار شد.
ورنون در آغاز اقدامات پژوهشی، به شناسایی ویژگیهای شخصیتی بسیار علاقهمند شده و انگیزش تحصیلی را به عنوان مهمترین مباحث روان شناسی تربیتی در نظر گرفت. وی به دنبال شناسایی علایق (7) و نگرشها در بازدهی آموزشی بود كه به شناسایی ماهیت شخصیت علاقه یافت و با افرادی همانند لیندزی (8)، در حیطهی شخصیت، فعالیتهایی را صورت داد.
ماهیت ارزش و تأثیرات ارزشهای اجتماعی، از جمله مباحثی بود كه از دوران طفولیت و حتی نوجوانی تا بزرگسالی، ذهن این دانشمند فعال را مشغول كرد. ورنون به دنبال این بود تا دریابد، طبقات و ارزشهای اجتماعی چگونه بر هوش و پیشرفت تحصیلی تأثیر میگذارند. از این رو، اولین مقالهی خویش را در سال 1931، با عنوان «مقیاسی برای اندازه گیری ارزشهای اجتماعی» (9) به تحریر درآورد (اشترنبرگ (10)، 2004).
چهار ماه از چاپ این مقاله نگذشته بود كه وی مقالهی دوم خویش، با عنوان «مقیاسی برای اندازه گیری علایق برتر در شخصیت»(11) را به چاپ رساند (اشترنبرگ، 2004). پس از آن، او به مدت چهار سال در حیطهی شناسایی ارتباط بین علایق، ارزشها و نگرشها به عنوان عوامل شخصی- اجتماعی از یكسو و هوش، خلاقیت، حل مسئله و مهارت آموزی به عنوان عملكرد شناختی از سویی دیگر، به تحقیق و نظریه پردازی پرداخت.
ورنون، از جمله افرادی بود كه تلاش میكرد تا بتواند زمینههایی از تلفیق عوامل شخصیتی، با توانمندیهای شناختی را به دست آورده و به بستری مناسب برای تلفیق نگرشها، علائق، ارزشهای اجتماعی و هوش دست یابد. در این ایام بود كه وی تحت تأثیر دیدگاه و یافتههای پژوهش سیریل برت قرار گرفت. او به بررسی هوشبهر نوجوانان انگلیسی پرداخت و پس از آن به شناسایی رنگ پوست و حتی نژاد در حیطهی هوش علاقهمند شد. پس از چندین سال تحقیق، ورنون نتیجه گرفت كه هوش افراد آسیای میانه از دیگر نواحی دنیا بالاتر است.
چاپ كتاب «اندازه گیری تواناییها» (12) در سال 1940 ( اشترنبرگ، 2004)، باعث شد تا وی شخصیت علمی خویش را به جهانیان بشناساند و مسئولیت مؤسسهی آموزش و پرورش در دانشگاه لندن را به عنوان پروفسور روان شناسی تربیتی (13) برعهده بگیرد. پس از آن، ورنون كتاب معروف خویش با عنوان «ساختار تواناییهای انسان» (14) را در سال 1950 به چاپ رساند (اشترنبرگ، 2004) و به ماهیت هوش و نظریهی خویش تأكید كرد. با چاپ این كتاب، از وی تقدیر و مقام ریاست انجمن بریتانیاییهای پیشرونده علم (15) به وی اعطا شد و در سال 1954، با حفظ مقامهای پیشین، به ریاست جامعهی روان شناسان بریتانیایی (16) انتصاب یافت.
در اوایل سال 1960، ورنون به گونهی فزایندهای به مطالعهی سهم عوامل ژنتیكی و محیطی در تحول هوش و با رویكرد روان سنجی به آزمونهای هوش، به تدوین كتاب «آزمونهای هوش و اكتساب» (17) پرداخت. همچنین، او در كتاب «هوش و محیط فرهنگی» (18) به بحث جنجال برانگیز وراثت و محیط توجه كرد و در كتاب «وراثت و محیط» (1979)، (به نقل از كتابچهی خط مشیهای ایالات متحده در حیطهی هوش (19)، 2002) كه ورنون اعتقاد داشت ثمرهی پنجاه سال تلاش شغلیاش است، به بررسی و تحلیل اثرات ژن و محیط بر فرد و تفاوتهای گروهی در هوش پرداخت. وی نتیجه گرفت تفاوتهای فردی در هوش، تقریباً تا 60 درصد به عوامل ژنتیكی مربوط است و مداركی وجود دارد دال بر اینكه عوامل ژنتیكی در تفاوتهای گروههای نژادی، در سطح متوسط تواناییهای ذهنی تأثیر میگذارد.
فیلیپ اوارت ورنون، از جمله افرادی است كه پس از سالها تدریس و تحقیق، تلاش كرد تا بتواند با استناد به نظریهی اسپیرمن و ترستون، نظریهی سلسله مراتبی (20) خویش در حیطهی ماهیت هوش را ارائه دهد. شاید بتوان وی را به حق، به عنوان ضلع سوم مثلث پایدار روان سنجهای برجسته در زمینهی ماهیت هوش در نظر گرفت. وی همانند اسپیرمن و ترستون، از سنت روان سنجی بهره برده و تلاش كرد تا با استناد به روش تحلیل عاملی، نظریهی تلفیقی و شاید نوینی را در حیطهی ماهیت هوش ارائه دهد (اشترنبرگ، 2004).
مفهوم سازی هوش در زمان ورنون، متأثر از دو دیدگاه كاملاً مخالف بود، در یكسوی این دیدگاه، عقاید اسپیرمن قرار داشت كه از هوش به عنوان یك عامل كلی و یا انرژی روانی صحبت به میان آورده كه میتوانست زمینههای متفاوت دیگر یا عوامل اختصاصی مرتبط را ایجاد كند و از سوی دیگر، دیدگاه ترستون كه به عوامل چندگانه در هوش اشاره كرده بود و سازهی هوش را چندبعدی میدانست، قرار داشت. هر دو نفر، روان سنج و طرفدار روش پیشرفتهی آماری- ریاضی تحلیل عامل بودند.
مجادلات سختی بین طرفداران این دو رویكرد صورت میگرفت. طرفداران رویكرد اسپیرمن، هوش را به عنوان یك سازهی كلی و جامع در نظر میگرفتند كه میتواند در زیرمجموعهای خاص متبلور شود، در حالی كه طرفداران رویكرد ترستون، هوش را نه یك عامل، بلكه هفت عامل مستقل و تفكیك شده میدانستند. طرفداران اسپیرمن، هوش را یك عامل و طرفداران ترستون، هوش را متشكل از چندین عامل میشناختند. در این بحران بود كه شخص دیگری به جبههی مقابلهی علمی طرفداران اسپیرمن و ترستون پا گذاشت. او نیز همانند اسپیرمن، انگلیسی زبان بوده و در كشور انگلستان به دنیا آمده بود و از اینكه خود را تابع انگلستان معرفی كند، لذت میبرد و مانند اسپیرمن و ترستون، به روان سنجی علاقه نشان میداد و اعتقاد داشت كه باید از رویكرد روان سنجی استفاده كرده تا بتوان ماهیت پدیدههای روان شناختی را توصیف و تبیین كرد. از همه مهمتر اینكه او نیز، همانند اسپیرمن و ترستون، به روش تحلیل عامل گرایش داشته و در نزد بزرگترین استاد روان شناسی تربیتی معاصر خویش، یعنی سیریل برت، از تفسیر فن پیشرفته تحلیل عامل بهره برده بود.
پس بیعلت نیست كه در توصیف و تبیین هوش با رویكرد روان سنجی و فناوری تحلیل عامل، از ورنون به عنوان ضلع سوم این مثلث یاد میشود، زیرا وی توانست به خوبی بین نظریهی اسپیرمن و ترستون تلفیق ایجاد كرده و دیدگاه خویش را در حیطهی ماهیت هوش ابراز كند (ساكلوفسكی و زیدنر (21)، 1995).
سالهای متمادی، مسئلهی عمده در مفهوم سازی هوش این بود كه آیا هوش یك عامل منحصر به فرد، یكپارچه و كلی (همان گونه كه اسپیرمن آن را عامل g معرفی میكند) است یا متشكل از چند توانایی بوده و از نظریهی چندعاملی ترستون پیروی میكند ( كه اصطلاح «چندگانه» را در برابر «یكپارچه» قرار میدهد). ورنون (1940)، موضع بینابین را انتخاب كرده و اظهار داشت كه هوش كلی و یكپارچه بوده و در عین حال از تعدادی تواناییهای خاص كوچك و بزرگ نیز تشكیل شده است.الگوی وی، سلسله مراتبی را به وجود میآورد كه در رأس آن عامل g قرار دارد و نشانگر آن است كه این عامل تمامی تواناییهای سطوح پایین را یكپارچه میكند (پاشا شریفی و نیكخو، 1379).
ورنون، شكاف (22) بین دو نظریهی كاملاً متفاوت (23)، یعنی نظریهی دوعاملی اسپیرمن كه به وجود عوامل گروهی (24) اعتقاد ندارد و نظریهی عوامل چندگانهی ترستون كه عامل g را قبول ندارد، پر كرده است. وی هوش را به عنوان تواناییهایی در سطوح متفاوت تعمیمدهی مقایسه میكند كه در بالاترین سطح، عامل هوش عمومی (g) قرار دارد و بالاترین منبع متفاوت بین افراد است (دیدگاه اسپیرمن) و در سطح بعدی، عوامل گروهی قرار دارند (دیدگاه ترستون).
ورنون اعتقاد داشت كه باید یك مدل سلسله مراتبی را برای هوش مطرح كرد، زیرا هوش دارای ماهیت سلسله مراتبی بوده و از آن میتوان به عنوان تواناییهای قابل مقایسه در سطوح متفاوت یاد كرد. او در مفهوم سازی نظریهاش با تأكید بر نظام سلسله مراتبی، چهار سطح و یا چهار لایه را معرفی میكند.
در لایهی اول، هوش عمومی (25) قرار دارد كه از آن به عنوان عامل g و یا انرژی روانی یاد میكند. آن همان عاملی است كه اسپیرمن واژهی بنیادی هوش را به آن اطلاق میكند و عوامل اختصاصی را مرتبط با آن میداند. وی معتقد است، این توانش عمومی یا عامل g است كه میتواند توانشهای اختصاصی و یا عوامل s را به وجود آورد، ورنون نیز این عقیده را مطرح میسازد كه در رأس تمامی این سلسله عوامل، هوش عمومی یا عامل g قرار دارد.
در لایهی دوم، عوامل گروهی عمده (26) مطرح شده و گفته میشود كه هوش عمومی به دو حیطهی كلی با عنوان عوامل نظری یا كلامی (آموزشی- پرورشی) و عوامل غیرنظری یا عملی (فنی- حرفهای) تقسیم میشود. در حیطهی عوامل نظری یا كلامی، میتوان با مفهوم سازی نظری، اصطلاحات، واژهها، خزانهی لغات و مواردی از این قبیل سروكار داشت كه با عنوان هوش آموزشی- پرورشی نیز مطرح میشود. حیطهی هوش عملی، به استفاده از فناوری، مهارتهای جسمانی، یادگیری شیوهها و روشها معطوف است كه وی، از آن به عنوان هوش فرایندی یا شیوهای (27) نیز یاد میكند. بنابراین، در لایهی اول، هوش عمومی قرار گرفته و در لایهی دوم، عوامل گروهی هوش یعنی دو طبقهی كلی هوش نظری و هوش عملی مطرح میشود.
شاید بیعلت نباشد كه آزمون هوش وكسلر بیلیوو (28) كه در سال 1939 به جهانیان معرفی شد، هوش را به دو طیف كلی هوش نظری و هوش عملی تقسیم كرده و این وضعیت، معرف تأثیرپذیری وكسلر از روان سنجهای انگلیسی، به خصوص ورنون است. هرچند كه ورنون تا دههی پنجم قرن ششم، جزئیات دیدگاه خود را منعكس نكرده بود، ولی میتوان دریافت كه عقاید اسپیرمن در دههی دوم، ترستون در دههی سوم و ورنون در دههی چهارم قرن بیستم، بر مفهوم سازی هوش سایه افكند و متخصصان روان سنج و سازندگان آزمونهای هوشی را تحت تأثیر قرار داد.
علاوه بر آن، ورنون نه تنها به هوش كلی و عاملهای گروههای اصلی پرداخته است، بلكه تلاش كرد تا عوامل گروههای فرعی (29)را تعریف كرده و از این طریق بتواند سومین لایه را در ساختار سلسله مراتبی هوش ارائه دهد. وی از لایهی اول، به عنوان لایهی عمومی، از لایهی دوم به عنوان عوامل اصلی و از لایهی سوم به عنوان عوامل جزئی یاد میكند.
در لایهی سوم، زیرمجموعههای هوش نظری و هوش عملی مطرح شده و شش حیطه مطرح میشوند. در حیطهی هوش نظری با سه زیرمجموعه و در حیطهی هوش عملی نیز با سه زیرمجموعه سروكار داشته كه در مجموع، شش عامل به عنوان گروههای فرعی مطرح میشوند. بدین ترتیب كه در لایهی اول یك عامل، در لایهی دوم دو عامل و در لایهی سوم، شش عامل قرار دارد. در لایهی اول، عامل هوش عمومی و در لایهی دوم، عوامل هوش نظری و هوش عملی مطرح میشوند، در حالی كه لایهی سوم شامل عامل هوش كلامی، هوش ارقامی، هوش تربیتی، هوش تمرینی- جسمانی، هوش مكانیكی و هوش تجسمی است.
ورنون، اعتقاد داشت هوش نظری شامل سه زیرمجموعهی هوش كلامی، هوش ارقامی و هوش تربیتی است كه این موارد میتوانند با محاسبات ریاضی، پیشرفت تحصیلی، یادگیری آموزشی و مفهوم سازی لایهها و واژهها مرتبط باشند. در این حیطه، مواردی از قبیل معنی سازی كلمات، خزانهی لغات، حافظهی ارقامی و حتی یادگیری آموزشگاهی با تأكید بر كشف قواعد و روابط بین واژهها مطرح میشود.
همچنین، زیرمجموعههای هوش عملی را با عنوان هوش تمرینی- جسمانی، هوش مكانیكی و هوش تجسمی مطرح میساخت كه در این حیطه به مهارت آموزی در زمینهی صنعت یا هوش مكانیكی، توانمندی بر روی عضلات مختلف و انجام حركات روانی- حركتی و یا هوش تمرینی- فیزیكی پرداخته و تصویرسازی و هوش مهندسی را در حیطهی هوش تجسمی مطرح كرد (سیانسیولو (30) و اشترنبرگ، 2004).
با نگاهی نقادانه، میتوان دریافت كه این شش گروه فرعی یعنی هوش كلامی، ارقامی، تربیتی، تمرینی- جسمانی، مكانیكی و تجسمی، به گونهای مستقیم از نظریهی ترستون با تأكید بر عوامل هفتگانهی هوش استخراج شدهاند و تنها تفاوت، در تقسیم بندی و شاید نامگذاری عوامل است. بیعلت نیست كه ورنون از دههی چهارم تا هفتم قرن بیستم در مقالات متفاوت، به اصلاح عوامل گروههای فرعی پرداخت و نام جدیدی بر آنها گذاشت. در اینجا، میتوان مدل سلسله مراتب هوش را با تأكید بر آخرین عقاید ورنون معرفی كرد:
در حقیقت، مدلی كه ورنون ارائه داده، به نمایش عوامل فرعی، عوامل عمومی، عوامل گروهی و عوامل اختصاصی معطوف بوده كه آن را به صورت مثلث ترسیم كرده است. این مدل، براساس تحلیل عامل سلسله مراتبی تدوین شده و میتوان آن را به صورت زیر نشان داد:
روش اندازه گیری هوش از دیدگاه گالتون، با شیوهی اندازه گیری هوش از دیدگاه اسپیرمن و حتی ترستون كاملاً متفاوت بود، ولی در دههی چهارم قرن بیستم دیگر، پارادایم روان سنجی جایگاه خود را پیدا كرده و در اندازه گیری هوش از آزمونهای فردی و گروهی با سؤالاتی كه از روایی معتبری برخوردار بودند، استفاده میشد. تدوین آزمون هوش بینه و سیمون و انتشار آن در سال 1905 و پس از آن ویرایش این آزمون در سال 1908 و 1911 از جمله مواردی بود كه ذهن ورنون را در اندازه گیری هوش مشغول ساخته بود. پس از آن، ورنون در اندازه گیری هوش به گویههای آزمون استانفورد- بینه و فعالیتهای ترمن توجه كرد تا بتواند به گونهای دقیقتر آن را اندازه گیری كند. این واقعیت، در آخرین مقالهی ورنون، با عنوان مرگ استانفورد- بینه كاملاً مشهود است.
با وجود این، در اندازه گیری هوش، میتوان به فن تحلیلعامل توجه كرد. بدین ترتیب كه اسپیرمن از روش تحلیل عامل پیشرفته استفاده كرده و ترستون روش تحلیل عامل با ساختار ساده را مطرح كرد. همچنین، ورنون روش تحلیل عامل با ساختار سلسله مراتبی را در نظر گرفت كه به عنوان سومین موج تحلیل عامل مطرح میشود. در روش تحلیل عامل سلسله مراتبی، میتوان از زیرمجموعهها و لایههایی صحبت به میان آورد كه تحولی چشمگیر را در نظریه پردازی هوش به وجود آورده است.
وی در اندازه گیری هوش نیز، روش خاصی را بنا كرد تا بتواند به اثرات طبقهی اجتماعی یا محیط و نژاد یا وراثت دست یابد. او ابتدا فرزندان خانوادههای متخصص (34) را با خانوادههای كارگر (35) مقایسه كرد و دریافت، كودكان دارای والدین متخصص از هوشبهر بالاتری برخوردارند. پس از آن، به محیط خانوادگی توجه كرده و كودكان بیسرپرست را كه دارای زمینههای نژادی و یا وراثت متفاوت بودند، در محیط خانوادگی یكسان قرار داد و روش والدین همتراز شده (36) را در اندازه گیری هوش پایهریزی كرد. روش والدین همتراز شده به معرفی شیوهای میپردازد كه در آن پدر و مادر برای دو كودك، یكسان بوده و از روز اول زندگی، این كودكان با یك پدر و مادر بزرگ می شوند. هرچند كه زمینههای ژنتیكی این كودكان با یكدیگر متفاوتاند، شیوهی تربیت و واكنش والدین به این دو كودك یكسان بوده تا از این طریق بتوان به اثرات محیط به خصوص خانواده و وراثت یا نژاد بر هوش دست یافت.
علاوه بر آن، روشی دیگر را برای شناسایی تأثیرات خانواده بر هوش بنا گذاشت و به سراغ خانوادههایی رفت كه وضعیت اقتصادی- اجتماعی آنان بسیار نامطلوب بود. پس از بهسازی وضعیت اقتصادی- اجتماعی این گونه خانوادههای در معرض خطر، تأثیرات غنی سازی خانوادگی و بهسازی محیط را بر هوش كودكان بررسی كرد. به این روش، اصطلاح والدین زیست شناختی (37) را اطلاق كرد.
در سومین روش كه بر روی دوقلوهای یك تخمكی و دوتخمكی اجرا كرد، پس از به دنیا آمدن كودكان، آنها را در خانوادههای متفاوت و با وضعیت اقتصادی- اجتماعی بالا و پایین قرار میداد و از آنجا كه وراثت در این گونه كودكان شبیه به هم بود، به راحتی میتوانست با مقایسهی هوشبهر این كودكان، تأثیرات محیط خانوادگی را بر هوشبهر به دست آورد. ورنون، این روش را به عنوان همترازشده (38) نامید.
در نهایت، میتوان مطرح كرد كه مجادلهای بین ترستون، اسپیرمن و حتی ورنون، دربارهی شیوهی آماری به چشم میخورد كه در تمامی مناظرات، محور بحث، تحلیل عاملی است. همچنان كه ترستون، اسپیرمن و ورنون موافق بودند كه تحلیل عاملی باید برای شناسایی ماهیت پدیدههای روان شناختی به كار برده شود، ولی هركدام شیوههای متفاوتی از تحلیل عاملی را به كار میبستند. در حالی كه غافل بودند از اینكه در تحلیل عاملی، باید حساس و دقیق بود، چرا كه حتی نامگذاری عوامل نیز اقدامی دشوار است و در تفسیر بروندادهای ناشی از تحلیل عامل، جنبههای ذهنی دخالت میكند؛ این انتقاد نه تنها به روان سنجها، بلكه به پایه گذاران روش تحلیل عامل نیز وارد است.
در تحلیل عامل، تلاش بر این است كه ساختارها و روشهای زیربنایی هوش آشكار شود. این ساختار میتواند یك عامل یا چندین عامل را براساس ارزش ویژه (39) نشان دهد. در برخی از روشهای تحلیل عامل، همبستگی بین شاخصهای عوامل (ارزش ویژه) باید بسیار بالا باشد تا از آنها به عنوان یك عامل یاد شود و در دیگر روشهای تحلیل عامل، میزان ارزش ویژه چندان بالا نبوده (كمتر از رقم 2) و همبستگیهای جزئی بین شاخصهای عوامل، كافی است تا از آنها به عنوان یك عامل یاد شود. برای مثال، در تحلیل عامل سنتروئید (40)، همبستگی اندك بین عناصر قطری (41) كافی است تا از آنها به عنوان یك عامل یاد شود. این روش بسیار پیچیده بوده و توسط اسپیرمن به كار میرفته است تا نشان دهد شاخصهای عوامل با یكدیگر مرتبط میباشند.
ورنون نیز، همانند اسپیرمن و ترستون، رویكرد روان سنجی را توصیه كرد و شیوههای نوینی را در تحلیل عامل ابداع كرد، ولیای كاش همان گونه كه او به تلفیق نظریهی اسپیرمن و ترستون تأكید داشت، به تلفیق روشهای تحلیل عامل نیز توجه كرده و میتوانست زمینهی مناسبی را برای تحلیل عامل عینی فراهم سازد. شكلتون و فلچر (42) اعتقاد دارند روش تحلیل عامل، پوچی این افسانه را كه «علم عینی و بیطرف است» آشكار میكند، زیرا در تفسیر همبستگیها و حتی نامگذاری عوامل، جنبههای ذهنی تحلیل گر آماری دخالت دارد (كریمی و جمهری، 1382).
فن تحلیل عامل، به عنوان یكی از روشهای پیشرفتهی روانسنجی شناخته میشود كه امروزه در حیطهی ساختارسازی و رواسازی آزمونهای روانی كاربردهای فراوانی دارد و به دو نوع تحلیل عامل تأییدی و تحلیل عامل اكتشافی تقسیم میشود. امروزه، محاسبهی نرم افزارهای لیزرل و آموس، تحلیل عامل را محاسبه میكنند و میتواند به عنوان مهمترین شیوهی الگویابی معادلات ساختاری شناخته شوند. در این روش، به شناسایی متغیرهای مكنون و پس از آن نامگذاری متغیرهای مكنون اكتشاف شده، پرداخته میشود و بدین ترتیب تحلیل عامل انجام میپذیرد. این روش، در كتابهای الگویابی معادلات ساختاری شرح داده شده و به راحتی نمیتوان آن را توصیف كرد. جدول زیر، معرف اقدامات ورنون در حیطهی توصیف هوش و اندازه گیری آن است:
تاریخ تقریبی |
اقدامات چشمگیر |
1931 |
چاپ اولین مقاله با عنوان «مقیاسی برای اندازه گیری ارزشهای اجتماعی» |
1931 |
چاپ دومین مقاله با عنوان «مقیاسی برای اندازه گیری علائق برتر در شخصیت» |
1940 |
چاپ كتاب «اندازه گیری تواناییها» |
1950 |
چاپ كتاب معروف «ساختار تواناییهای انسان» و تقدیر از او |
1960 |
مطالعهی سهم عوامل ژنتیكی و محیطی و چاپ كتاب «آزمونهای هوش و اكتساب» |
1979 |
چاپ كتاب «وراثت و محیط در هوش» |
1980 |
دریافت مدال قهرمان علمی از دانشگاه كیمبریج و چاپ مقالهی «مرگ آزمون استانفورد- بینه» |
پینوشتها:
1.Philip Ewart Vernon
2.Race and Intelligence
3.Aristocracy
4.Cambridge University
5.Research and Teaching
6.Educational Psychology
7.Interest
8.Lindsy
9.A Scale for Measurment Social Values
10.Sternberg
11.A Scale for Measuring the Dominant Interests in Personality
12.The Measurment of Abilities
13.Institude of Education,university of London,Professor of Psychology and Educational Psychology
14.The Structure of Human Abilities
15.President,Psychology Division,British Association for the Advancement of Science
16.President,British Psychological Society
17.Intelligence and Attainment Tests
18.Hereditary and Environment
19.United States,Content Intelligence Policy Handbook
20.Hierarchy
21.Saklofske & Zeidner
22.Gap
23.Two Extreme the Theories
24.Group Factors
25.General
26.Major
27.Procedure or Process
28.Wechsler Bellevue
29.Minor
30.Cianciolo
31.Alpha and Beta
32.Otis Mental Ability Test
33.Intelligence Tests for Engineering Students
34.Professional
35.Worker
36.Adapting Parents
37.Biological Parents
38.Adapted Children
39.Eignvalue
40.Centriod
41.Diagonal Elements
42.Shecelton and Felcher
كامكاری، كامبیز/افروز، غلامعلی، (1390)، مبانی روان شناختی هوش و خلاقیت: تاریخچه، نظریهها و رویكردها، تهران، مؤسسه انتشارات، چاپ دوم