شفاي خليفه
نويسنده:عبدالله صالحي
منبع:چهل داستان و چهل حديث از امام هادي(ع)
منبع:چهل داستان و چهل حديث از امام هادي(ع)
بسياري از بزرگان همانند مرحوم كليني ، راوندي ، طبرسي ، ابن شهرآشوب و ... رضوان اللّه عليهم آورده اند: روزي متوكّل عبّاسي سخت مريض شد و پزشكان از درمان وي عاجز شدند و او در بستر مرگ قرار گرفت ، مادرش نذر كرد كه چنانچه متوكّل شفا يابد، هديه قابل توجّهي براي حضرت ابوالحسن ، امام هادي عليه السلام إ رسال دارد. در همين اثناء فتح بن خاقان نزد متوكّل آمد و اظهار داشت : اكنون كه تمام اطبّاء از درمان ، عاجز مانده اند، آيا اجازه مي دهي كه با ابوالحسن هادي عليه السلام نسبت به مداوا و درمان مرض و ناراحتي شما، مشورتي كنيم ؟ متوكّل پيشنهاد فتح بن خاقان را پذيرفت .
پس از آن ، شخصي را خدمت حضرت فرستادند، تا موضوع را با وي مطرح نموده و دستورالعملي را جهت درمان متوكّل ، از آن حضرت دريافت دارد. هنگامي كه ماءمور نزد امام عليه السلام آمد و موضوع را بيان كرد، حضرت فرمود: مقداري سرگين گوسفند تهيّه و آن را با آب گلاب بجوشانند و سپس تفاله آن را روي زخم چركين بگذارند، ان شاءاللّه سودمند خواهد بود. همين كه پزشكانِ معالج ، چنين دستورالعملي را شنيدند، مسخره و استهزاء كردند. فتح بن خاقان گفت : آيا ضرر هم دارد؟ گفتند: خير، بلكه احتمال بهبودي هم در آن هست . پس دستورالعمل حضرت را اجراء كردند و چون مقداري از آن را روي زخم دُمل قرار دادند، پس از گذشت لحظاتي كوتاه سر باز كرد و مقدار زيادي خون و چرك از آن خارج شد و متوكّل آرام گرفت و با استفاده از طبابت امام هادي عليه السلام ، سالم گشت . وقتي كه خبر سلامتي متوكّل به مادرش رسيد، بسيار خوشحال شد و مبلغ ده هزار دينار به همراه يك انگشتر نفيس براي آن حضرت ارسال داشت . ادي عليه السلام بسيار حسادت مي ورزيد، نزد متوكّل رفت و نسبت به حضرت بدگوئي و سخن چيني كرد و نيز نسبت هائي را به آن حضرت داد، به طوري كه متوكّل تحت تأ ثير قرار گرفت و معتقد شد بر اين كه امام هادي عليه السلام براي يك شورش و كودتا مشغول جمع اسلحه و امكانات است . به همين جهت ، متوكّل به سعيد حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او يافتند، جمع آوري كرده و نزد متوكّل بياورند. سعيد حاجب گويد: شبانه از ديوار منزل امام عليه السلام بالا رفتم و در آن تاريكي ندانستم چگونه فرود آيم ، ناگهان متوجّه شدم كه حضرت مرا با اسم صدا كرد و فرمود: صبر كن تا برايت چراغ بياورم ، سپس شمعي را روشن نمود و برايم آورد. و من به راحتي از ديوار پائين آمدم ؛ و چون وارد بر حضرت شدم ، ديدم كه لباسي پشمين بر تن كرده و كلاهي بر سر نهاده و روي جانمازي از حصير رو به قبله نشسته است . هنگامي كه چشمش به من افتاد، فرمود: مانعي نيست ، برو تمام اتاق ها را جستجو كن . سعيد گويد: تمام اتاق ها و نيز وسائل حضرت را مورد بررسي قرار دادم و فقط دو كيسه - كه يكي از آن ها به وسيله مهر و انگشتر مادر متوكّل ممهور شده بود - يافتم . بعد از آن كه همه جا را جستجو كردم و خدمت حضرت بازگشتم ، فرمود: اي سعيد! اطراف و زير جانماز و همه جا را به خوبي جستجو بكن . پس چون جانماز را برداشتم ، شمشيري در قلاف نهاده بود كه آن را نيز به همراه ديگر اموال برداشتم و نزد متوكّل آوردم . همين كه متوكّل چشمش بر آن دو كيسه و مُهر مادرش افتاد، از مادر توضيح خواست كه اين ها چيست ؟ مادرش در پاسخ گفت : آن موقعي كه مريض شده بودي ، اين ها را براي شفاي تو، نذر آن حضرت كردم ؛ و چون سلامتي خود را باز يافتي ، آن ها را برايش ارسال داشتم . پس متوكّل دستور داد تا كيسه اي ديگر ضميمه آن ها شود و با تمامي آنچه آورده بوديم ، براي امام هادي عليه السلام ارجاع و تحويل آن حضرت گرديد. سعيد افزود: چون خدمت حضرت هادي عليه السلام بازگشتم ، ضمن عذرخواهي و پوزش از جسارتي كه كرده بودم ، اموال را تحويل ايشان دادم . و سپس حضرت فرمود: ظالمين جزاي ستم هاي خود را به زودي خواهند ديد.
پس از آن ، شخصي را خدمت حضرت فرستادند، تا موضوع را با وي مطرح نموده و دستورالعملي را جهت درمان متوكّل ، از آن حضرت دريافت دارد. هنگامي كه ماءمور نزد امام عليه السلام آمد و موضوع را بيان كرد، حضرت فرمود: مقداري سرگين گوسفند تهيّه و آن را با آب گلاب بجوشانند و سپس تفاله آن را روي زخم چركين بگذارند، ان شاءاللّه سودمند خواهد بود. همين كه پزشكانِ معالج ، چنين دستورالعملي را شنيدند، مسخره و استهزاء كردند. فتح بن خاقان گفت : آيا ضرر هم دارد؟ گفتند: خير، بلكه احتمال بهبودي هم در آن هست . پس دستورالعمل حضرت را اجراء كردند و چون مقداري از آن را روي زخم دُمل قرار دادند، پس از گذشت لحظاتي كوتاه سر باز كرد و مقدار زيادي خون و چرك از آن خارج شد و متوكّل آرام گرفت و با استفاده از طبابت امام هادي عليه السلام ، سالم گشت . وقتي كه خبر سلامتي متوكّل به مادرش رسيد، بسيار خوشحال شد و مبلغ ده هزار دينار به همراه يك انگشتر نفيس براي آن حضرت ارسال داشت . ادي عليه السلام بسيار حسادت مي ورزيد، نزد متوكّل رفت و نسبت به حضرت بدگوئي و سخن چيني كرد و نيز نسبت هائي را به آن حضرت داد، به طوري كه متوكّل تحت تأ ثير قرار گرفت و معتقد شد بر اين كه امام هادي عليه السلام براي يك شورش و كودتا مشغول جمع اسلحه و امكانات است . به همين جهت ، متوكّل به سعيد حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او يافتند، جمع آوري كرده و نزد متوكّل بياورند. سعيد حاجب گويد: شبانه از ديوار منزل امام عليه السلام بالا رفتم و در آن تاريكي ندانستم چگونه فرود آيم ، ناگهان متوجّه شدم كه حضرت مرا با اسم صدا كرد و فرمود: صبر كن تا برايت چراغ بياورم ، سپس شمعي را روشن نمود و برايم آورد. و من به راحتي از ديوار پائين آمدم ؛ و چون وارد بر حضرت شدم ، ديدم كه لباسي پشمين بر تن كرده و كلاهي بر سر نهاده و روي جانمازي از حصير رو به قبله نشسته است . هنگامي كه چشمش به من افتاد، فرمود: مانعي نيست ، برو تمام اتاق ها را جستجو كن . سعيد گويد: تمام اتاق ها و نيز وسائل حضرت را مورد بررسي قرار دادم و فقط دو كيسه - كه يكي از آن ها به وسيله مهر و انگشتر مادر متوكّل ممهور شده بود - يافتم . بعد از آن كه همه جا را جستجو كردم و خدمت حضرت بازگشتم ، فرمود: اي سعيد! اطراف و زير جانماز و همه جا را به خوبي جستجو بكن . پس چون جانماز را برداشتم ، شمشيري در قلاف نهاده بود كه آن را نيز به همراه ديگر اموال برداشتم و نزد متوكّل آوردم . همين كه متوكّل چشمش بر آن دو كيسه و مُهر مادرش افتاد، از مادر توضيح خواست كه اين ها چيست ؟ مادرش در پاسخ گفت : آن موقعي كه مريض شده بودي ، اين ها را براي شفاي تو، نذر آن حضرت كردم ؛ و چون سلامتي خود را باز يافتي ، آن ها را برايش ارسال داشتم . پس متوكّل دستور داد تا كيسه اي ديگر ضميمه آن ها شود و با تمامي آنچه آورده بوديم ، براي امام هادي عليه السلام ارجاع و تحويل آن حضرت گرديد. سعيد افزود: چون خدمت حضرت هادي عليه السلام بازگشتم ، ضمن عذرخواهي و پوزش از جسارتي كه كرده بودم ، اموال را تحويل ايشان دادم . و سپس حضرت فرمود: ظالمين جزاي ستم هاي خود را به زودي خواهند ديد.