ورود به كربلا و اتفاقات رخ داده;
منبع:قصه كربلا
قسمت اول
نزول امام حسین علیهالسلام به زمین كربلا(1) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یك بوده است.(2)در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است كه: امام علیهالسلام با یارانش سیر مىكردند تا به بلدهاى رسیدند كه در آنجا جماعتى زندگى مىكردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.
پاسخ دادند: «شط فرات» است.
آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟
جواب دادند: «كربلا».
پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین كرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاك این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو كرد و از گریبانش مقدارى خاك بیرون آورد و فرمود: این خاكى است كه جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته كه این خاك از موضع تربت حسین است، پس آن خاك را نهاد و فرمود: هر دو خاك داراى یك عطر هستند!
در تذكره سبط آمده است كه امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟
گفتند: «كربلا». پس گریست و فرمود: كرب و بلأ. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد كه جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن! من شما را رها كردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند كشت، و اگر مىخواهى تربت آن زمین كه او در آن كشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین كربلا را به پیامبر نشان داد.
در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مىشكنند و كودكان ما را مىكشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.
و چون به امام حسین علیهالسلام گفته شد كه این زمین كربلاست، خاك آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است كه جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد كه من در آن كشته خواهم شد.(3)
سید ابن طاووس گفته است: امام علیهالسلام چون به زمین كربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «كربلا».
فرمود: پیاده شوید! این مكان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث كرده است.(4)
گر نام این زمین به یقین كربلا بود اینجا محل رفتن خون ما بود
و در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مىشكنند و كودكان ما را مىكشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.(5)
سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشكر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.(6)
روز دوم محرم
در این روز حر بن یزید ریاحى نامهاى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیهالسلام به كربلا آگاه ساخت.(7)دعاى امام علیهالسلام
امام علیهالسلام فرزندان و برادران و اهلبیت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. (8)و (9)ام كلثوم علیهاالسلام به امام علیهالسلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سایه افكنده است.
امام حسین علیهالسلام خواهر را تسلى داد.(10)
سخنان امام علیهالسلام
امام علیهالسلام پس از ورود به سرزمین كربلا به اصحاب خود فرمود:"الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.(11)
مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى كه طعم و مزه داشته باشد، مىانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مىكنند آن را نگاه مىدارند و هنگامى كه بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندك مىشود.
به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیهالسلام به كربلا، نامهاى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمدهاى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.
نامه امام علیهالسلام به اهل كوفه
امام علیهالسلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مىدانست بر رأى خود استوار ماندهاند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مىدانید كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مىكند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مىنماید، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزاوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بیدادگر مقدر مىكند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مىدانید و این گروه (بنى امیه) را مىشناسید كه از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساختهاید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردهاند.نامههاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بیعت كردهاید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید كرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید كه راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنین نكنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیدهام، هر كس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر كس پیمان شكند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بىنیاز گرداند، والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.»(12)
امام علیهالسلام نامه را بست و مُهر كرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد(13) تا عازم كوفه شود، و چون امام علیهالسلام از خبر كشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشكش بر گونهاش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى.» (14)و (15)
سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبهاى را كه ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل كردیم ایراد فرمود.(16)
اظهارات یاران امام علیهالسلام
پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مىداشتیم.سپس بریر(17) برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد.(18)
و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مىدانى كه جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دلهاى همه جاى دهد و چنانچه مىخواست، همه فرمانپذیر او نشدند، زیرا كه در میان مردم، منافقانى بودند كه نوید یارى مىداند ولى در دل، نیت بیوفائى داشتند؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرینتر و در پشت سر، از حنظل تلختر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على علیهالسلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او با ناكثین و قاسطین و مارقین قتال كرد تا مدت او نیز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پیمان شكست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانكار است و خدا تو را از او بى نیاز مىگرداند، با ما به هر طرف كه خواهى، به سوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمىهراسیم و لقاى پروردگار را ناخوش نمىداریم و ما از روى نیت و بصیرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داریم.(19)
نامه عبیدالله به امام علیهالسلام
به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیهالسلام به كربلا، نامهاى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمدهاى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند.
فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟
امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.
چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.
عمر بن سعد كه شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیهالسلام عذر خواست.
عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!
عبیدالله بن زیاد اندكى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(21) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همین جهت عمر بن سعد كه انصراف از حكومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!
عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!
نوشتهاند كه: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این كار بود و با خود مىگفت:
"اترك ملك الرى و الرى رغبتىام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملك الرى قوْ عینى." (22) و(23)
سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیهالسلام نهى كردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسین بر گردن تو باشد.
عمر بن سعد گفت: همین كار را انجام خواهم داد انشأ الله!
عمار بن عبدالله
عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است كه: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امیر، مرا فرمان داده است به سوى حسین حركت كنم. من او را از این كار نهى كردم و گفتم: از این قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بیرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا مىخواند؛ به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا دید روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بیرون آمدم.عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مرا بدین مسئولیت گماردى و در ازاى آن، ولایت رى را به من اعطا كردى، و مردم هم از این معامله آگاهند، ولى پیشنهادى دارم و آن این است كه عدهاى از اشراف كوفه هستند كه در این مقاتله به همراهى آنان نیاز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در این مسیر همراهى باشند. سپس نام تعدادى از اشراف كوه را ذكر كرد، عبیدالله بن زیاد گفت: ما در این كه چه كسى را خواهیم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهیم كرد! اگر با این گروه كه همراه تو هستند، از عهده انچام این مأموریت بر مىآیى كه هیچ، در غیر این صورت باید از امارت رى چشم بپوسى!
عمر بن سعد چون پافشارى عبیدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت.(24)
روز سوم محرم
اعزام لشكر به سوى كربلا
عمر بن سعد یك روز بعد از ورود امام به كربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد.(25)برخى نوشتهاند كه: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مىدهیم از این كار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنىهاشم مىگردد.
عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا كرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.(26)
و برخى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یكى به نام حفص كه پدر را تشویق و ترغیب به رفتن كرد تا با امام علیهالسلام مقابله كند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین كارى بر حذر مىداشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى كربلا شد.(27)
خریدارى اراضى كربلا
از وقایعى كه در روز سوم ذكر شده، این است كه امام علیهالسلام قسمتى از زمین كربلا را كه قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.(28)هوشیارى یاران امام علیه السلام
هنگامى كه عمربن سعد به كربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال كند براى چه به این مكان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام علیهالسلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه این كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثیر بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم كشت!
عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال كن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!
كثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیهالسلام رفت، ابو ثمامه صائدى كه از یاران امام حسین بود و چون كثیر بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض كرد: این شخصى كه مىآید بدترین مردم روى زمین است!
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.
پس ابو ثمامه راه را بر كثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیهالسلام برو!
گثیر گفت: به خدا سوگند كه چنین نكنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مىرسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مىگذارم، تو پیامت را ابلاغ كن.
كثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمىگذارم چنین كارى كنى.
ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمىگذارم به نزد امام بروى.
پس از این مشاجره و نزاع، كثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات كن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.
قرة بن قیس به طرف امام حركت كرد. امام حسین علیهالسلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مىشناسید؟
حبیب بن مظاهر عرض كرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مىشناختم و گمان نمىكردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده كنم.
آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیهالسلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كردهاند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.
قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمكاران باز مىگردى؟ این مرد را یارى كن كه به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.
قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم كرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.(29)
نامه عمر بن سعد
حسان بن فائد مىگوید: من نزد عبیدالله بودم كه نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند، اگر آمدنم را خوش نمىدارید، باز خواهم گشت.عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت:
"الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص. (30)
نامه عبیدالله به عمربن سعد
عبیدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت كنند، اگر چنین كرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!چون این نامه به دست عمربن سعد رسید، گفت: مىپندارم كه عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.(31)
عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مىدانست كه آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد كرد.(32)
پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مىشدند.
عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مىپروراند، و بعضى نوشتهاند كه: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسین علیهالسلام را ناخوش مىداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مىكردند، باز مىگشت.
عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكر گاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!(33)
عبیدالله در نخیله
عبیدالله شخصا از كوفه به طرف نخیله(34) حركت كرد و كسى را نزد حصین بن تمیم - كه به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخلیه آمد، سپس كثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا كردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشكرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و كثیر بن شهاب در كوفه ماند و در میان كوچهها و گذرگاهها مىگشت و مردم را به پیوستن به لشكر عبیدالله تشویق مىكرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مىداشت.(35)عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد كه هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.(36)
روز چهارم محرم
در این روز(37) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان كه مىخواستید، یافتید! و یزید را مىشناسید كه داراى سیره و طریقهاى نیكو است! و به زیر دستان احسان مىكند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینك یزید دستور داده است كه بهره شما را از عطایا بیشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده است كه در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت كنید.سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(38) نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.(39)
پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مىشدند.(40)
روز پنجم محرم
در این روز كه مطابق با روز یكشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(41) فرستاد كه در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مىخواست كه ابن زیاد او را از رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد كه: مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى كه به نزد یاران خود - كه همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مىگیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مىنهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به كربلا روى، پس شبث قبول كرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسیل داشت.(43)
در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكتهاى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیرهخوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىكردند سى هزار نفر بوده است.
سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد كه بر جسر صراه(44) ایستاده و از حركت كسانى كه به عزم یارى امام حسین از كوفه خارج مىشوند، جلوگیرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیهالسلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم كه مىخواهى حسین را یارى كنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و كسى جرأت نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسین علیهالسلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیهالسلام بود كه در چندین جنگ در ركاب آن حضرت شمشیر زده است.(45)
تعداد لشكر عمر بن سعد
در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكتهاى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىكردند سى هزار نفر بوده است.(46) و (47)روز ششم محرم
عبیدالله در این روز نامهاى به عمر بن سعد نوشت كه: من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نكردم، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مىفرستند!(48)وضعیت لشكر دشمن
چون مردم مىدانستند كه جنگ با امام حسین علیهالسلام در حكم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند.نوشتهاند كه: فرماندهاى كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود، چون به كربلا مىرسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا كمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى كه به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار كرده بودند.(49)
پینوشتها:
1- كربلأ: موضعى است كه حسین بن على در آن كشته شد و نزدیك كوفه در طرف بیابان قرار گرفته و در كنار فرات است. (مراصد الاطلاع 3/1154).
2- الامام الحسین و اصحابه 194 / البد و التاریخ (ص)/10.
3- الامام الحسین و اصحابه 197.
4- الملهوف 35.
5- الامام الحسین و اصحابه 198/ و در اثبات الهداة 2/586. این عبارت نیز ذكر شده است: «هیهنا و الله محرشنا و منشرنا».
6- كشف الغمه 2/47.
7- كشف الغمه 2/47.
8- «اللهم انا عترة نبیك محمد قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین.»
9- مقتل الحسین مقرم 193.
10- وقایع الایام خیابانى 171.
11- بحار الانوار 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول.
12- این بیانات كه در اینجا به صورت نامه امام علیهالسلام آورده شد، در صفحات قبل به صورت خطبه امام علیهالسلام هنگام ملاقات با حر و سپاهیانش آمده است و شاید هر دو مورد صحیح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه.
13- در سابق گذشت كه امام علیهالسلام در منزل حاجر از بطن الرمة قیس بن مسهر را فرستاده و از این نقل چنین استفاده مىشود كه آن حضرت قیس را از كربلا اعزام كرده است، و احتمال دارد كه عبدالله بن یقطر را از منزل حاجر و قیس بن مسهر صیداوى را از كربلا به كوفه اعزام داشتهاند.
14- «اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندك منزلا كریما و اجمع بیننا و بینهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شئ قدیر».
15- بحار الانوار 44/381.
16- طبرى ایراد این خطبه را به وسیله امام در ذى حسم ذكر كرده، و برخى آن را پس از ورود به زمین كربلا از آن حضرت نقل كردهاند.
17- بریر بن خضیر از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و از شیوخ قرأ در مسجد كوفه و از تابعین بوده است؛ در زهد و طاعت، شهره بود، و در میان قبیله همدان شرف و منزلت والایى داشت. (وسیله الدارین 106).
18- الملهوف 32.
19- مقتل الحسین مقرم 194.
20- دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسیعى است بین رى و همدان؛ و عموم، آن را دشتابى مىگویند. (الامام الحسین و اصحابه 222).
-21 «حمام اعین» نام موضعى است در كوفه منسوب به «اعین» مولاى سعد بن ابى وقاص. (مراصد الاطلاع 1/423).
22- «آیا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است؟ یا باز گردم و با كشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در كشتن حسین آتشى است كه نمىتوان از آن گریخت، و حكومت رى هم نور چشم من است!»
23- مقتل الحسین مقرم 197.
24- تاریخ طبرى 5/409.
25- ارشاد شیخ مفید 2/84.
26- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین 69.
27- الامام الحسین و اصحابه 222.
28- مجمع البحرین 5/461. لغة كربل.
29- تاریخ طبرى 5/410.
30- «اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده، امید نجات دارد! ولى حالا وقت فرار نیست!!».
31- تاریخ طبرى 5/411.
32- بحار الانوار 44/385.
33- الاخبار الطوال 253.
34- «نخلیه» محلى است در نزدیكى كوفه در سمت شام كه لشكر در آنجا اجتماع مىكردند تا براى جنگ بیرون روند.
35- انساب الاشراف 3/178.
36- انساب الاشراف 3/180.
37- مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان منبر رفتن عبیدالله بن زیاد را در كوفه و تحریض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسین علیهالسلام را از وقایع روز چهارم محرم ذكر كرده است.
38- از این نقل چنین استفاده مىشود كه در جنگ با امام علیهالسلام مردم شام هم شركت داشتند.
39- الاخبار الطوال 254.
40- بحار الانوار 44/386.
41- شبث بن ربعى (به فتح شین و بأ و كسر رأ) گویا پیامبر را درك كرده و مؤذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام باز گشت و در صفین از حضرت على علیهالسلام جدا شد و به خوارج پیوست و بعد از آن توبه كرد، و بالاخره از قتله امام حسین علیهالسلام گردید. مدائنى گفته: او متولى سپاهیان شام در كوفه بود. و عجلى گفته: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على علیهالسلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسین علیهالسلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است. (وسیلة الدارین 89).
42- و اذا لقواالذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون) (سوره بقره: 14).
43- عوالم العلوم 17/237.
44- نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مىكردند.
45- مقتل الحسین مقرم 199.
46- الامام الحسین و اصحابه 230 / مقتل الحسین مقرم 201.
47- مفضل بن عمر از امام صادق علیهالسلام نقل كرده است كه فرمود: حسین بن على علیهالسلام بر برادرش امام حسن علیهالسلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گریست، امام حسن علیهالسلام از علت گریه سؤال كرد، امام حسین علیه السلام فرمود: براى مصائبى كه بر تو وارد مىشود گریه مىكنم. امام حسن علیهالسلام فرمود: مرا به وسیله سم شهید خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نیست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پیامبرند و خود را به اسلام منسوب مىكنند بر كشتن و ریختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسیر و اموالت را غارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى امیه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چیز حتى و حوش و ماهیها بر تو بگریند. (الملهوف 11).
48- بحار الانوار 44/387.
49- حیاة الامام الحسین 3/118.