رابطهی زوجیت در طول تاریخ همیشه با عشق و محبت به پایان نمیرسد بلکه در این میان عواملی باعث جدایی و انفصال رابطهی زوجین میشود. در جاهلیت، طلاق نیز همچون ازدواج همراه با سنتها و قوانین خاصی بود.
از آنجایی که عقد ازدواج با الفاظ و عقودی انجام میشد، در انحلال آن نیز از الفاظ دیگری استفاده میکردند که نشانهی طلاق و جدایی از زن بود. از جمله آن الفاظ عبارتند از: افسارت بر گردن خودت است؛ به نزد خانوادهات برگرد؛ تو مانند این شتر آزادی؛ جدا شو. (1)
گاهی نیز طلاق به صورت غیر صریح و کنایی بدون به کار بردن الفاظی انجام میگرفت. در برخی از قبایل و نواحی، قهر یا سفر کردن مرد یا جدا کردن خیمهاش دلیل طلاق دادن محسوب میشد و زن موظف بود پس از ملاحظهی این اعمال منزل شوهر را ترک کند. (2)
انگیزههای طلاق:
طلاق به انگیزههای متفاوتی صورت میگرفت. گاه علاقه نداشتن زن و مرد و رضایت نداشتن مرد از زن به طلاق منجر میشد، چنان که اعشی زنی را که از قبیله عنزه گرفته بود، به علت رضایت نداشتن و بداخلاقی او طلاق داد. (3)عامل دیگر طلاق اذیت و آزار زن و انتقام از وی و غلبه قوهی غضب بر وی است که گاه به پشیمانی نیز منجر میشد. افزون بر آن، فقر و جهل را نیز میتوان از مهمترین عوامل طلاق برشمرد؛ مثلاً جهل آنان باعث میشد که زنان را بر اثر به دنیا آوردن دختر طلاق دهند. (4)
بزرگی سن مرد را میتوان عامل دیگری برای طلاق در آن دورهی تاریخی برشمرد؛ عمروبن عُدُس دختر عمویش دختنوس را به علت پیری خود طلاق داد، تا ظلمی در حق وی نکرده باشد و او بتواند با مردی جوان ازدواج کند. (5)
در مواقعی نیز چون مرد از میل همسرش به مرد دیگری آگاه میشد، او را طلاق میداد تا با وی ازدواج کند. برای نمونه حارث بن سلیل اسدی، همسرش زباء دختر علقمه را، به سبب عشق او به جوانی از قومش، طلاق داد. (6)
عقیم بودن یا مشکلات جنسی از عوامل دیگری بود که گاه به طلاق منجر میشد. (7) افزون بر همهی اینها، گاه فاصله طبقاتی بین مرد و زن و برتری قوم زن انگیزهی طلاق میشد؛ چنان که دریدبن صمه همسرش ام معبد را به سبب تحقیر و کوچک کردن وی در برابر برادرش عبدالله طلاق داد. (8) یا عمروبن شاس همسرش را به علت اذیتها و تحقیرهایش تهدید به طلاق نمود. (9)
انواع طلاق: بائن:
شایعترین طلاق بین مردم جزیرةالعرب، «طلاق بائن» بود. (10) گاه مردی زن خود را طلاق میداد و بعد از مدتی، به سوی او بازمی گشت و باز بعد از مدتی او را طلاق میداد و دوباره رجوع میکرد؛ تا اینکه تعداد آنها به سه طلاق میرسید. در این صورت، مرد حق رجوع و ازدواج با زن را نداشت و تنها راه حل برای ازدواج دوبارهی مرد با آن، این بود که آن زن با مرد دیگری ازدواج کند و از او جدا شود. در این صورت، شوهر اول حق داشت با عقد جدید او را به همسری برگزیند. (11) رجوع بعد از ازدواج مجدد زن، حلالی مذموم و شاذ در بین اهل جاهلیت بود. (12)در جاهلیت گاه سه طلاقه کردن با طلاق بائن یکی شمرده میشد؛ یعنی در یک مجلس سه بار صیغهی طلاق یا الفاظ طلاق جاری میشد و هیچ رجوعی هم وجود نداشت. (13)
رجعی:
در این نوع طلاق مرد در عدهی زن رجوع میکرد. گاه مردی در عده، رجوع میکرد و باز در همان عده متارکه میکرد و مجدداً رجوع میکرد و این متارکه و رجوع بارها انجام میشد. زن در این موارد مطلقه نبود بلکه معلقه باقی میماند و حق ازدواج نداشت که نوعی اذیت و آزار برای زن محسوب میشد. (14)گاهی مردی همسرش را سیزده بار یا بیشتر طلاق میداد و در هر بار هم بعد از اتمام عده رجوع میکرد. آنها حد معینی برای این رجوع و طلاق قائل نبودند. (15) حتی آوردهاند که مردی زنش را 100 بار به این صورت طلاق داد. (16)
مردی از انصار از همسرش عصبانی شد و به او گفت: نه به تو نزدیک میشوم و نه تو را از خودم آزاد میکنم. زن گفت: چگونه این کار را میکنی؟ مرد جواب داد: تو را طلاق میدهم و زمانی که عده ات به پایان میرسد، رجوع میکنم. سپس تو را طلاق میدهم و بازهم در اواخر عده ات دوباره رجوع میکنم. (17)
خلع:
در جاهلیت نیز طلاق در دست مرد و از حقوق او به حساب میآمد و زوجه حق طلاق نداشت، ولی میتوانست با کسب رضایت شوهر با بخشش مهر یا دادن اموالی همسرش را به متارکه راضی کند و خود را از این محنت آزاد سازد. (18)اولین کسی که در جاهلیت طلاق خلع را انجام داد، عامربن ظرب بود که دخترش را به ازدواج برادرزادهاش عامربن حارث بن ظرب درآورد، ولی دخترش پس از دیدار از وی متنفر شد و به پدرش شکایت کرد. پدرش نیز برای رضایت دختر با دادن اموالی برادرزادهاش را به متارکه و طلاق راضی کرد. (19)
ایلاء:
ایلاء از «الیه» به معنای سوگند و قسم است. یعنی مرد به انجام ندادن کاری قسم میخورد که مدتی که بیشتر این مدت یک یا دوسال بود به همسر خود نزدیک نمیشد. (20) در این طلاق، زن به صورت معلق باقی میماند؛ زیرا نه شوهردار بود و نه مطلقه. (21) معمولاً این کار را برای اذیت و تأدیب زن انجام میدادند. (22)ظهار:
ظهار شدیدترین طلاق جاهلی بود؛ چرا که در صورت ظهار، زن و مرد بر یکدیگر حرام ابدی میشدند. در این نوع طلاق، مرد همسر را با گفتن الفاظی، به یکی از محارم خود شبیه میکرد؛ الفاظی همچون: انت علیّ کظهر اُمّی، یا کبطنها، یا کفخدها، یا کفرجها، یا کظهر اختی، یا عمتی، و ... در این صورت زن و مرد بر یکدیگر حرام ابدی میشدند ولی زن از خانهی شوهر خارج نمیشد و مطلقه نبود تا ازدواج کند. (23) این قسم از قسمهای مخصوص جاهلیت بود که بیشتر در هنگام اختلاف با زن یا نزدیکان وی از آن استفاده میکردند. (24)عضل:
در جاهلیت، گاه مردی همسرش را طلاق میداد و از او جدا میشد و در عین حال، به زن اجازهی ازدواج با دیگری را نمیداد و خود نیز به زن مراجعه نمیکرد بلکه او را معلق باقی میگذاشت. این کار معمولاً از روی غیرت و تعصب انجام میشد. حتی در مواقعی با بخشیدن ثروتی به زن یا به خانوادهی وی، رضایت آنها را در عدم ازدواج جلب میکرد. (25)گاه نیز این معلق گذاشتن زن برای به دست آوردن پول بود، تا زن با دادن اموالی رضایت مرد را بر متارکه و ازدواج با دیگری جلب کند.
این کار بیشتر در بین قریش رواج داشت؛ آنها با زنی از اشراف ازدواج میکردند و درصورت تفاهم نداشتن از همدیگر جدا میشدند، به شرط اینکه ازدواج مجدد زن با اجازهی شوهر سابق باشد و خواستگار آن زن هم میبایستی با دادن اموالی رضایت او را دربارهی ازدواج جلب میکرد و گرنه از ازدواج زن ممانعت میکرد. (26)
گاه این عضل از طرف نزدیکان یا پسران مردی که از دنیا رفته بود، انجام میشد؛ اگر تمایل داشتند با وی ازدواج میکردند و اگر هم مایل نبودند، او را عضل مینمودند تا اینکه بمیرد و آنها صاحب ارث او شوند، مگر اینکه زن با دادن اموالی رضایت آنها را جلب کند. (27)
طلاق و اختیار زن:
حق طلاق اغلب در دست مردان بود، ولی در آن جامعه، زنانی نیز قدرت داشتند که حق طلاق را در اختیار بگیرند و در صورت رضایت نداشتن از همسران آنها را طلاق دهند. بعضی دختران نیز حق طلاق را یکی از شروط ازدواج خود میگذاشتند. (28) نوع طلاق شوهر در بین شهرنشینان و اهل بادیه متفاوت بود. در الأغانی آمده است: زنان بادیه موقع طلاق همسران درِ چادر و خیمهی خود را تغییر میدادند؛ به این صورت که اگر در خمیهی آنها از طرف شرق بود، آن را به طرف غرب تغییر میدادند و اگر در خیمهی آنها به طرف غرب بود، آن را به طرف شرق تغییر میدادند و چون مرد این تغییر حالت را میدید، میدانست که همسرش وی را طلاق داده و به خیمه رجوع نمیکرد. (29) در بین شهرنشینان نیز رسم بر این بود که وقتی زنی قصد طلاق همسرش را داشت، برای وی صبحانه نمیآورد. (30)از جمله زنانی که حق طلاق را در دست داشتند عبارتند از: سلمی دختر عمروبن زید مادر عبدالمطلب بنهاشم، او با کسی ازدواج نمیکرد مگر اینکه شرط میکرد حق طلاق را در دست داشته باشد و اگر زمانی از مردی بدش میآمد، وی را ترک میکرد. (31) عمره دختر سعد بجلیه معروف به ام خارجه در سرعت ازدواج ضرب المثل بود (اسرع من نکاح ام خارجه). ماریه دختر جعید، عاتکه دختر مرّه، فاطمه دختر خرشب انماریه، سواء دختر اعبس، (32) سوداء عنزیه هزانیه، (33) ماویه دختر عفرز (34) همهی اینها از زنان منجبه بودند که با مردان بسیاری ازدواج کرده بودند. (35) زمانی هم که زنی از همسرش طلب طلاق میکرد، طلاقش یا به خلع بود و یا به غیر خلع. طلب طلاق به غیر خلع نیز در بین آنها وجود داشته است؛ چنان که ابوقُردُوده دربارهی همسرش میگوید:
کُبَیشة عرسی ترید الطلاقا *** و تسألنی بعد وشهنِ فراقا (36)
یا به صورت خلع بود؛ برای نمونه وقتی ضباعه دختر عامربن قرط، به علت ترغیبهای هشام بن مغیره، از همسرش عبدالله بن جرعان که شخصی پیر و نازا بود طلب طلاق کرد، عبدالله به وی گفت: بیم آن دارم که بعد از طلاق از من با هشام ازدواج کنی. ضباعه گفت: با وی ازدواج نمیکنم. عبدالله طلاق و ازدواج او با هشام را، این گونه شرط کرد که با قربانی کردن 100 شتر بین دو کوه اساف و نائله و بافتن پارچهای به فاصلهی دو کوه ابوقبیس و قُعیقَعان و طواف عریان کعبه باشد. وقتی ضباعه به هشام پیغام فرستاد و ماجرا را با او در میان گذاشت، هشام جواب داد: چه درخواست آسانی از تو کرده و سرگردانت نساخته است. من ثروتمندترین مرد قریشم و زنان و کنیزان فراوانی دارم. اما دربارهی طواف عریان تو از قریش میخواهم که ساعتی کعبه را برای تو تخلیه کنند و از طواف عریان چه باک. ضباعه از همسرش طلب طلاق کرد و پس از ازدواج با هشام 100 شتر را نحر کرد و پارچهای به فاصلهی میان دو کوه، به کمک زنان طایفه خود بافت و کعبه را نیز عریان طواف کرد. (37)
زمانی هم که طلاق در دست زنان بود، در بیشتر مواقع از روی هوا و هوس و حماقت طلاق نمیدادند؛ آنها به ادامهی رابطهی زوجیت حریص بودند و حق طلاق را برای خود بازیچه نمیکردند؛ چنان که ماویه وقتی حاتم را طلاق داد که از بخشش زیادش ناامید شده بود و از افراط و زیاده روی بخششهای او بر آیندهی خود و فرزندش میترسید. (38)
روزی مردی از آل ابی طالب از دست همسرش عصبانی شد و به وی گفت: أمرک بیدک، زن در جوابش گفت: به خدا 20 سال است امر طلاق در دست تو است و من آن را حفظ کرده و نیکو صحبت کرده ام و اگر در دست من بود، آن را ساعتی از روز نیز ضایع نمیکردم. این حماقت تو است که تو را به تردید انداخته است. (39)
حسرت بعد از طلاق:
اغلب، زوج بعد از طلاق ناراحت و پشیمان میشد و تحمل فراق و جدایی همسر را نداشت چنان که وقتی زن عروة بن الورد از وی جدا شد و به سوی خانوادهاش بازگشت او در حسرت فراق و جدایی همسرش میسوخت و میگفت:أرقت وصحبتی بمضیق عمق***لبرق من تهامة مستطیر
سقى سلمى وأین دیار سلمى***إذا حلّتْ مُجاورة َ السریر
فیا للناس كیف غلبت نفسی***على شیءٍ، ویكرهُهُ ضمیری
ألا یا لیتَنی عاصَیتُ طَلْقاً***وجباراً ومن لی من أمیر (40)
زهیربن ابی سلمی از آن جهت که فرزندانش در بدو تولد میمردند، تجدید فراش کرد. همسرش ام اوفی به دلیل این کار درخواست طلاق نمود. زهیر نیز قبول کرد، ولی بعد از طلاق به سبب علاقهاش به وی و ایام خوبی که با او داشت، از فراق او ناراحت و محزون بود. در جدایی همسر حزنش را این چنین به تصویر میکشد:
لعمرک و الخطوب مغیّرات *** و فی طول المعاشرة التقالی
لقد بالیت مظعن ام أوفی *** و لکن ام اوفی لاتبالی
فاما إذا ظعنت فلا تقولی *** لذی صهر اُذلت و لم تذالی
اصبت بنیَّ منک و نلت منی *** من اللّذات والحُلل الغوالی (41)
عده:
عده در جاهلیت به دو معنا بود؛ یکی به معنای طهری که زن در آن طلاق داده میشد و دیگری مدت زمانی بود که زن بعد از فوت یا طلاق همسرش صبر میکرد تا ازدواج با دیگران بر وی حلال شود. (42)عدهی وفات:
در جاهلیت، برای عقد ازدواج حرمتی قائل بودند و وقتی شوهران زنان جاهلی از دنیا میرفتند، باید به مدت یک سال عده نگاه میداشتند و در مدت این یک سال حق نداشتند از خانه خارج شوند. در بدترین قسمت خانه سکونت میکردند. بدترین لباسها را میپوشیدند و حق نداشتند مو را شانه کنند یا ناخنها را بچینند و بوی خوش استعمال کنند و حتی حق استحمام هم نداشتند و از آرایش و تزیین و استفاده از سرمه خودداری میکردند و در پایان یکسال با بدترین منظره از خانه خارج میشدند. (43) به هنگام اتمام عده گوسفند یا الاغی را نزد خود نگه میداشتند و به آن آب و غذا نمیدادند و آنقدر میزدند تا بمیرد. سپس فضلهی آن را به نقطهی دوری میانداختند. (44) این کار کنایه از دورانداختن زجر و مصیبت بود. (45)عدهی طلاق:
دربارهی عدهی زن بعد از طلاق شوهر، اختلاف نظر هست. بعضی بر این باورند که زنان جاهلی عدهی طلاق داشتند (46) و مدت عدهی آنها یک حیض بود و معتقد بودند که اگر زنی یک حیض ببیند و معلوم شود که حامله نمیشود، حق ازدواج با شخص دیگری را پیدا میکند. (47) عدهی زن حامله نیز وضع حمل بود؛ اگر مردی همسرش را در حاملگی طلاق میداد، باید صبر میکرد تا زن وضع حمل کند. (48)بعضی دیگر بر این باورند که عدهی طلاق در میان زنان جاهلی رواج نداشت و زن مطلقه بدون مراعات عده، ازدواج میکرد. (49) اگر زنی حامله بود، بچهای که از همسر قبلی به دنیا میآمد، متعلق به همسر جدید بود و او پدر شرعی بچه به حساب میآمد، اگر چه مادر میدانست که این بچه از شوهر اول اوست. (50) این گروه ازدواج برخی از زنان حامله را مؤید بر دیدگاه خود میدانند که پس از حاملگی از شوهر اول، ازدواج میکردند و در خانهی شوهر دوم وضع حمل میکردند؛ از آن جمله: ناقمیة، درحالی که از معاویة بن بکر حامله بود، با سعدبن زید ازدواج کرد و در فراش سعد، پسرش صعصعه را به دنیا آورد و وقتی که سعد فوت کرد، پسران سعد، صعصعه از ارث محروم و او رابه اصلش ملحق کردند.
مادر ربیعة بن عاصم، همسر هبیرة بن نعمال، درحالی از وی جدا شد که ربیعه را حامله بود و با عاصم ازدواج کرد. هبیرة پس از تولد بچه، به عمروبن عبدالمطلب شکایت کرد و با اینکه مادرش او را به هبیره نسبت میداد، عمرو بچه را متعلق به عاصم میدانست؛ زیرا در فراش او به دنیا آمده بود. (51) این موضوع در میان قریش و بیشتر اعراب رواج داشته است. (52)
به نظر میرسد که آن ها به عده در طلاق قائل بودند؛ زیرا از انواع طلاقهای آنها طلاق رجعی بود که مرد بعد از طلاق در ایام عده برای آزار و اذیت زن بارها رجوع میکرد و اگر گفته شود که آن ها در طلاق عده نداشتند، در این صورت طلاق رجعی طلاقی بی مورد و بی معنا خواهد بود.
اما دربارهی نمونههای وضع حمل در فراش شوهر دوم، باید گفت که گاه بعضی از افراد، عده در طلاق را رعایت نمیکردند یا حمل خود را کتمان مینمودند، چنان که خداوند نیز در نهی کتمان حمل به آنها چنین میفرماید: «وَ الْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ وَ لاَ یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحَامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ؛ (53) زنهایی که طلاق داده شدند، از شوهر نمودن خودداری کنند تا سه پاکی بر آنان بگذرد و حملی که خدا در رحم آنها آفریده کتمان نکنند، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارند».
پینوشتها:
1. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 548؛ ترمانینی، عبدالسلام، الزواج عندالعرب فی الجاهلیة و الاسلام، ص 238.
2. نوری، یحیی، جاهلیت و اسلام، ص 42.
3. دیوان اعشی، اصفهانی، ابوالفرج، ص 122.
4. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 554.
5. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج11، ص 144؛ میدانی، احمدبن محمد، مجمع الامثال، ج1، ص 164.
6. میدانی، احمدبن محمد، مجمع الامثال، همان، ص 327-329؛ جاحظ، عمروبن بحر، المحاسن و الاضداد، 184.
7. عبدالله بن قتیبه، عیون الاخبار، ج4، ص 47.
8. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج9، ص 5.
9. جمحی، محمدبن سلام، طبقات الشعراء، ص 80.
10. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج8، ص 138.
11. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 549.
12. همان، ص 550.
13. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج2، ص 49.
14. تفسیر ابن کثیر، ج1، ص 27.
15. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 553؛ طبری، محمدبن جریر، جامع البیان، ج4، ص 538.
16. همان، ص 229.
17. همان، ص 539.
18. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج2، ص 49.
19. زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس، ج5، ص 321 (خلع).
20. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج2، ص 150.
21. نوری، یحیی، جاهلیت و اسلام، ص 431.
22. فوزی، ابراهیم، احکام الاسره فی الجاهلیة و الاسلام، ص 127.
23. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج2، ص 50؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ص 221.
24. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 550.
25. آلوسی بغدادی، محمود، روح المعانی، ج2، ص 144؛ جوادعلی، المفصل، ج5، ص 552.
26. زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس، ج8، ص 21 (عضل)؛ راغب اصفهانی، محمدبن حسین، مفردات الفاظ القرآن، ص 342 (عضل).
27. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان، ج8، ص 104.
28. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 544.
29. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج17، ص 387؛ ذیل الاغانی، 153.
30. میدانی، احمدبن محمد، مجمع الامثال، ج2، ص 164.
31. همان، ص 163 و 164.
32. همان؛ بغدادی، محمدبن حبیب، المحبر، ص 398 و 435.
33. بغدادی، محمدبن حبیب، المحبر، ص 398؛ میدانی، احمدبن محمد، مجمع الامثال، همان، ج1، ص 37.
34. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج17، ص 387، ذیل الاغانی، ص 153.
35. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 554.
36. جاحظ، عمروبن بحر، الحیوان، ج5، ص 463.
37. جاحظ، عمروبن بحر، الرسائل الکلامیه، ص 57؛ عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، ج8، ص 5.
38. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج17، ص 387.
39. طیفور، احمدبن ابی طاهر، بلاغات النساء، ص 132.
40. دیوان عروة بن الورد، ص 47 و 48.
41. دیوان زهیر بن ابی سلمی، ص 57.
42. فوزی، ابراهیم، احکام الاسره فی الجاهلیة والاسلام، ص 132.
43. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج2، ص 50، جوادعلی، المفصل، ج5، ص 557.
44. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج9، ص 399، جوادعلی، المفصل، همان.
45. نوری، یحیی، جاهلیت و اسلام، ص 617.
46. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج2، ص 51.
47. فوزی، ابراهیم، احکام الاسرة فی الجاهلیة و الاسلام، ص 134.
48. ابن منظور، لسان العرب، ج4، ص 275. فوزی، احکام الاسرة فی الجاهلیة و الاسلام، ص 136.
49. ابن منظور، لسان العرب؛ همان؛ زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس، ج2، ص 317.
50. بغدادی، محمدبن حبیب، المحبر، ص 338، جوادعلی، المفصل، ج5، ص 556.
51. همان.
52. همان.
53. بقره آیهی 228.
مشهدی علی پور، مریم؛ (1390)، مطالعهی تطبیقی جایگاه زن در جاهلیّت، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ اول