نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
اشاره به اینكه اوضاع از این بدتر نمیشود، پس ترس را كنار بگذارید.كلاغی در شهری بزرگ زندگی میكرد و روزی تصمیم گرفت تا بچهدار شود. كلاغ درختی را در نظر گرفت و شروع به جمع آوری شاخه و برگهای خشك كرد تا بتواند لانهی خوبی روی شاخهی این درخت بسازد. بعد تخمهایش را درون لانهاش گذاشت و مدتی از تخمها مراقبت كرد تا اینكه یك روز یكی یكی تخمها شكسته شدند و جوجه كلاغها بیرون آمدند. جوجههای كلاغ آنقدر كوچك بودند كه اصلاً نمیتوانستند از خودشان مراقبت كنند. كلاغ مجبور بود تمام روز هم به فكر سیر كردن شكم جوجههایش باشد و هم از آنها مواظبت كند.
درختی كه كلاغ روی آن خانه ساخته بود در محلهی شلوغی بود. بچهها هر روز میآمدند زیر آن درخت بازی میكردند. بچهها از وقتی كه فهمیدند كلاغی روی این درخت لانه كرده همیشه منتظر بودند تا كلاغ روی شاخهای بنشیند تا با سنگ و یا تیر و كمان او را هدف بگیرند و بزنند.
یك روز پسربچهی بازیگوشی كه نشانه گیریاش خیلی خوب بود با دوستانش شرط بست كه امروز حتماً كلاغ را خواهد زد. ولی كلاغ شانس آورد. تیر پسرك به خطا رفت و به بال كلاغ اصابت كرد. كلاغ بیچاره چند روزی نمیتوانست پرواز كند و مجبور بود از روی زمین غذایی برای خوردن پیدا كند.
وقتی كلاغ صاحب جوجه شد، بچهها با شنیدن صدای جوجهها باز حواسشان به كلاغ و بچههایش جلب شد. بچهها تصمیم گرفتند نقشهای جدید بریزند تا بتوانند این بار كلاغ را بگیرند.
بچهها مدتی هر كاری كردند تا بتوانند كلاغ را بكشند نتوانستند تا اینكه یك روز سرد از روزهای زمستانی كه غذا كمتر پیدا میشد، كلاغ همه جا را به دنبال غذا گشت تا دانهای برای جوجههایش پیدا كند ولی موفق نشد. كلاغ ناامید برگشت و روی شاخهای از درخت نشست.
همینطور كه كلاغ در فكر بود كه چگونه جوجههایش را سیر كند، ناگهان چشمش به پشت بام خانهی روبرو افتاد كه مقداری دانه روی زمین ریخته بود. كلاغ آنقدر به فكر سیر كردن شكم جوجههایش بود كه اصلاً فكر نكرد این دانههای آماده ممكن است تله باشد. كلاغ تا روی پشت بام نشست و خواست دانهها را بردارد، بچههای بازیگوش طناب دام را كشیدند و كلاغ بیچاره در تله افتاد. بچهها به طرف كلاغ هجوم آوردند و خیلی راحت او را گرفتند.
بچهها كه مدتها منتظر چنین روزی بودند با خوشحالی كلاغ را گرفته بودند و با خود فكر میكردند با این كلاغ چه كار بكنند. یكی از بچهها گفت: طنابی میآوریم و پاهایش را میبندیم و به درخت آویزانش میكنیم. یكی دیگر از بچهها گفت: نه سرش را میبریم و كبابش میكنیم. در آخر یكی از بچهها گفت: چرا این كار را بكنیم.ما باید یك كار بامزه بكنیم كه با هم بخندیم وگرنه كشتن این كلاغ چه فایدهای برای ما دارد؟
بچهها از پیشنهاد پسرك استقبال كردند و گفتند خوب تو بگو با این كلاغ زشت و سیاه چه كار بامزهای می توانیم بكنیم؟ پسربچه كه منتظر این سؤال بود گفت: رنگ سفید بیاوریم پرهای كلاغ را سفید كنیم. آن وقت ما هستیم كه كلاغ سفید را درست میكنیم. همهی بچهها از این حرف استقبال كردند و رفتند تا رنگ را آماده كنند. بچهها رنگ و قلم مو آوردند و شروع به رنگ كردن پرهای كلاغ كردند. ولی پرهای كلاغ چرب بود و به راحتی رنگ نمیگرفت. كلاغ گفت: خودتان را خسته نكنید پرهای من سیاه است و به راحتی رنگ نمیگیرد. مگر اینكه بروید یك سطل رنگ بیاورید و من را در سطل رنگ فرو كنید شاید رنگ پرهای من تغییر كند.
بچهها خیلی راحت گول نقشه كلاغ را خوردند. كلاغ را به حال خود رها كردند و رفتند تا یك سلط رنگ بیاورند. كلاغ زرنگ از فرصت استفاده كرد و در یك حركت سریع به آسمان پر كشید و رفت روی شاخهی بالایی درخت نشست.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول