نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
معمولاً در جواب افراد حسود و نظرتنگ گفته میشود كه حداقل موفقیت را برای دیگران نمیتوانند ببینند.در زمانهای دور و كنار بركهای زیبا تعدادی از حیوانات زندگی میكردند، این حیوانات غذای خود را هم از این بركه تهیه میكردند. از جمله حیوانات این بركه چند مرغابی و لاك پشت هم بودند. كه زندگی و حیاتشان وابسته به این بركه بود با كم شدن بارندگی و خشكسالی كه در آن منطقه اتفاق افتاد آب بركه روز به روز كمتر میشد. درواقع غذا و امكان زندگی در كنار بركه كمتر و كمتر میشد، تا اینكه گروهی از حیوانات مثل قورباغهها از آنجا كوچ كردند و بعد از مدتی مرغابیهای بركه هم تصمیم گرفتند به جای دیگری كوچ كنند.
شب آخری كه مرغابیها در كنار بركه بودند با همهی حیوانات خداحافظی كردند تا اینكه نوبت به دوست صمیمیشان لاك پشت رسید لاك پشت كه خیلی ناراحت بود گفت: باشه شما بروید. من هم اینجا تك و تنها میمانم و با رفتن شما از تنهایی میمیرم. مرغابیها جواب دادند تو فكر میكنی كوچ از اینجا برای ما راحت است. ما به تمام راههایی كه میتوانستیم به تو كمك كنیم فكر كردیم. ولی به هیچ نتیجهای نرسیدهایم. فقط یك راه ماند. آن هم آنقدر خطرناك است كه ما میترسیم تو را از دست بدهیم. به خاطر همین از همان یك راه هم منصرف شدیم. لاك پشت با خوشحالی گفت: آن راه را به من هم بگویید، یكی از مرغابیها گفت: ما فكر كردیم میتوانیم یك چوب محكم برداریم، دو سمت آن را ما بگیریم و وسط چوب را هم تو با دهانت بگیری تا پرواز كنیم و به جای دیگری برویم. لاك پشت سریع گفت: این كه خیلی خوبه، اشكالش چیه؟ مرغابی گفت: اشكالش اینكه اگر تو موقع پرواز به هر دلیلی دهانت را باز كنی، از بالا به زمین سقوط میكنی و ممكنه حتی بمیری. لاك پشت با خوشحالی گفت: نه كاری نداره، من قول میدم كه حرفی نزنم. فقط شما من رو هم با خودتون ببرید. هرچه مرغابیها از خطرات احتمالی این كار گفتند فایدهای نداشت و اصرار لاك پشت برای همراهی با آنها بیشتر میشد.
فردای آن روز كه یك روز آفتابی بود مرغابیها یك تكه چوب محكم آوردند، دو طرف آن را با پاهایشان گرفتند. از لاك پشت هم خواستند وسطش را بگیرد و شروع به پرواز كردند. چون مرغابیها باری را با خود حمل میكردند و سنگینتر از همیشه بودند نمی توانستند در ارتفاع بالا پرواز كنند و در ارتفاع پایینتری پرواز میكردند. به همین دلیل مردم و حیوانات شهرهای مسیر عبورشان آنها را میدیدند و تعجب میكردند. در این میان لاك پشت از همه خوشحالتر بود هم توانسته بود با دوستانش همراه شود و تنها نمانده بود و هم توانسته بود پرواز كند و از بالا مردم و شهر و روستا را ببیند. این خوشحالی و سرخوشی باعث شد یادش برود كجاست و دارد چه كاری میكند.
در یكی از روستاها مردی گفت: عجب! نمردیم و لاك پشت پرنده هم دیدیم! لاك پشت دهان باز كرد تا در جواب او بگوید: تا كور شود هر آنكه نتواند دید، نتیجهی حماقت لاك پشت، دهان باز كردن بود كه موجب سقوط و مرگ لاك پشت بیچاره بود.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول