بالم شكسته، از پرم چيزي نگويم
از كوچ پر درد سرم چيزي نگويم
طوفان سختي باغمان را زیر و رو كرد
از لالههاي پرپرم چيزي نگويم
حق ميدهم نشناسيام؛ اما برادر
از آنچه آمد بر سرم، چيزي نگويم
وقت وداع ِآخرت، عالم به هم ريخت
از شيون اهل حرم چيزي نگويم
آتش گرفتن گرچه رسم و سنت ماست
از دامن شعلهورم چيزي نگويم
بگذار سر بسته بماند روضههايم
از ماجراي معجرم چيزي نگويم
كم سوتر از چشمان من، چشمان زهراست
از گريههاي مادرم چيزي نگويم
آن صحنههاي سهمگين يادم نرفته
افتادنت از روي زين يادم نرفته
از نعل اسب و بوريا چيزي نگويم
از آن غروب پر بلا چيزي نگويم
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخالها چيزي نگويم
گفتم به تو انگشترت را دربياور
از ساربان بيحيا چيزي نگويم
در كوچههاي كوفه ناموست زمين خورد
اصلاً شبيه مجتبي؛ چيزي نگويم
شهر علي نشناخت بانوي خودش را
از جامههاي نخ نما چيزي نگويم
شاگردهايم سنگ بارانم نمودند
از چهرههاي آشنا چيزي نگويم
بيآبروها! چادرم را پس ندادند
از اين به بعد روضه را... چيزي نگويم
اي خيزران خورده، لبم بي حستر از توست
از خاك برخيز و بگو كه اين سر از توست؟
از خاطراتم همسفر چيزي نگويم
حتي كمي هم مختصر چيزي نگويم
منزل به منزل، محملم در تيررس بود
از سنگهاي خيره سر چيزي نگويم
حتماً خبر داري مرا بازار بردند
آن هم مني كه…!؟ بيشتر چيزي نگويم
از درد پهلو لحظهاي خوابم نميبرد
از گريههايم تا سحر چيزي نگويم
من در مدينه طشت ديدم، سر نديدم!
از كاخ شام و طشت زر چيزي نگويم
طفلي سكينه داشت جان ميداد از ترس
دق ميكنم اين بار اگر چيزي نگويم
ديدم كه ملعونتر از آن شامي، يزيد است
از جملهي - باشد ببر- چيزي نگويم
شرمندهام كه درد و دل كردم برادر
بي تو چگونه خانه برگردم برادر