باید شناخت کینه ز بدر و حنین را
بغض نهان و شوم، علیه حسین را
باید شنید شرح غمِ کاف و عین را
تا ذوب شد مخدّره عالمین را
باید مسیر قافله تا اربعین گرفت
آن گاه اذنِ پاسخِ هل من معین گرفت
گر آشنا به صبر و بصیرت شویم ما
آگه ز رمز و راز حقیقت شویم ما
چون راهیان کوی طریقت شویم ما
پس محرمان داغ و مصیبت شویم ما
ما ارث از خرابه نشینان گرفتهایم
دین را از این شکسته جبینان گرفتهایم
بعد از حسین قافله سالار زینب است
در این مسیر حجت دادار زینب است
سر رشتۀ ولایت اَسرار زینب است
حتی پناه عابد بیمار زینب است
باید که در عقیله تَفَقُّه کنیم خوب
با راه دوست عزم تَشَبُه کنیم خوب
زینب کجا و مضحکۀ شام، ای دریغ
زینب کجا و مسخره عام ای دریغ
زینب کجا و سنگِ سر بام ای دریغ
زینب کجا و این همه دشنام ای دریغ
زینب قرین رتبۀ والای بندگیست
زینب نمونۀ همه آیات زندگیست
اینان سفیر وادی خون خداییاند
پیغمبران قافله سر جداییاند
پرسید هر که: این زن و بچه کجاییاند؟
این پاره پاره پیرهنان کربلاییاند
از بس که ضرب سیلی و پنجه گرفتهاند
رو از عدو به زیر شکنجه گرفتهاند
از پشت ناقه بارشِ گُل را که دیده است؟!
پای رکاب، خیل رُسل را که دیده است؟!
بر گُردهها، نشانۀ غُل را که دیده است؟!
در تیرگی، چراغ سُبل را که دیده است؟!
دارد صدای قافلهای میرسد به گوش
آیا هنوز هلهلهای میرسد به گوش؟
اینان صدای هلهلهها را شنیدهاند
آهنگ زجرِ سلسلهها را شنیدهاند
فریاد سخت حرملهها را شنیدهاند
ردّ تَرَک ز آبلهها را شنیدهاند
آوردهاند با دل خود آه و ناله را
همراه کردهاند، به غیر از سه ساله را
جایی برای ضربه به تنها نمانده است
جانی در این کبود بدنها نمانده است
زیور برای کودک و زنها نمانده است
معجر برای دختر تنها نمانده است
آوردهاند پیکر مجروح خویش را
خونین کنند بال و پر روح خویش را
گودال شد دوباره چو گودالِ قتلگاه
میریخت خاک بر سر خود، هر کسی به آه
آخر چه بود ای تن بی سر، تو را گناه؟!
دارد خدا به مقتلشان میکند نگاه
حالا همه زمین و زمان غرق آه شد
زینب چگونه وارد این قتلگاه شد
میگفت یا اخی همه عالم فدای تو!
من از کدام غصه بگویم برای تو؟
باور نمیکنم که بگیرم عزای تو
چون میشنیدم از سر نیزه صدای تو
گفتم که داغ عشق نبینم که دیدهام
دروازۀ دمشق نبینم که دیدهام
ای کاش در مزار تو نامحرمی نبود
گر چه کبود شد تن خواهر غمی نبود
غیر از ملالِ دوری تو ماتمی نبود
با که کنیم شِکوه که یک محرمی نبود؟
تهمت به آل فاطمه بیگانگان زدند
هر کس گرفت ذکر تو را، بی امان زدند
با این که هیچ شِکوه به زندان نداشتیم
حتی گلایه گوشۀ ویران نداشتیم
تا مجلس یزید غم این سان نداشتیم
یک دم امان ز چشم سفیران نداشتیم
باور نبود این که تماشاییام کنند
با تشت و رأس و چوب پذیراییام کنند
این غم که اعظمِ مِحَن عالمین بود
محصول انتقام عدو از حسین بود
کرب و بلا و هر چه در این نشأتین بود
آری جواب خیبر و بدر و حنین بود
دونان به سینه کینۀ دیرینه داشتند
از آن دوشنبه، نقشۀ آدینه داشتند
بی تو چگونه زائر مادر شوم حسین!
یا که مقیم کوی پیمبر شوم حسین!
بگذار من شهیدۀ حیدر شوم حسین!
در کربلا فدای برادر شوم حسین!
دل میدهم به وعدۀ دیدار، والسلام
تا منتقم بیاید و گیرد خود انتقام