وی در سال (1999م) با نوشتن كتاب المهدی المنتظر فی روایات اهل السنة و الشیعة دراسة حدیثیة نقدیه موضوع مهدی آخرالزمان (علیه السلام) را به بحث گذاشته و چنین نتیجه گرفته كه احادیث امام مهدی (علیه السلام)، چه آنچه از طریق اهل سنت وارد شده و چه آنچه در كتابهای شیعه وجود دارد صحیح نیستند.
شایسته است در آغاز، این كتاب را معرفی كرده و آنگاه به بیان آرا و نظریات و نقد و بررسی آنها پرداخته شود؛ این نوشته تقریباً طولانی، كه مجموعاً 540 صفحه میباشد، در چند فصل تنظیم شده و هر فصل را به یك موضوع اختصاص داده است؛ فصل اول كه دویست صفحه است، در معرفی كتابهایی است كه -چه به صورت مستقل و یا ضمن مباحثی خاص- به موضوع امام مهدی (علیه السلام) پرداختهاند، چه آنكه عالمان اهل سنت نوشته باشند و یا دانشمندان و نویسندگان شیعه نوشته باشند، و نیز چه در موافقت و اثبات موضوع مهدویت نوشته شده باشد و یا در مخالفت با آن؛ در این قسمت، نویسنده افزون بر معرفی كتاب و مؤلف آن، به تناسب به محتوای این كتابها نیز اشاراتی داشته است كه البته گو اینكه در گزارش محتوای این كتابها، نوع نگرش فكری خودش را تسرّی داده و با همان زاویه دید، به داوری آنها نشسته كه بعضی از آنها نیز تأمل برانگیز میباشد كه به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
مجموع كتابهایی كه نام برده، 102 كتاب است به اضافه ده كتابی كه دربارهی مهدی سودانی نگاشته شده كه آنها را نیز معرفی كرده است.
فصل دوم دربارهی جوانب فكری و نظری اندیشهی مهدویت است و اختصاص به دیدگاه اهل سنت دارد و در این فصل، هشت مبحث مطرح شده كه آنها به طور عمده به بررسی معنا و مفهوم مهدی، و نیز نگاهی به ریشههای تاریخی فكر مهدی، و نیز بررسی دیدگاه كلی اهل سنت در اینباره پرداخته شده است كه عمده تحلیلهای این بخش، از مبنای علمی و تاریخی صحیحی برخوردار نمیباشد.
فصل سوم دربارهی حدیثهایی است كه در كتابهای اهل سنت ذكر شده و برخی آنها را حدیثهای صحیح قلمداد كردهاند، و نویسنده در این قسمت، به ارزیابی و نقد سندی این احادیث پرداخته است.
در فصل چهارم، مبانی و جوانب نظری و فكری اندیشهی مهدویت در میان شیعه بررسی شده و در آن، چگونگی آشنایی خود را با شیعیان ذكر میكند و در ادامه اعتقاد شیعه به تولد امام مهدی (علیه السلام) و نیز مباحث نظری حجیت روایت نزد شیعیان را مطرح كرده است.
در فصل پنجم، روایات مربوط به ولادت امام مهدی (علیه السلام) را، از كتاب كافی ذكر كرده و به نقد و ارزیابی آنها پرداخته است.
و بالاخره در فصل ششم، به ارزیابی حدیث «لا مهدیَّ إلّا عیسی بنُ مریمَ» (1) میپردازد و آن را نقد میكند و در پایان، بعد از بیان نتایجی از مباحث خودش، به عالمان سنی و شیعه توصیهها و سفارشهایی میكند.
آنچه ذكر شد، گزارش كوتاه و مختصری از یك كتاب 540 صفحهای بود كه اخیراً منتشر شده است و از جهت حجم و گستردگی مطالب، در نوع خود كمنظیر است.
تذكر لازم
پیش از نوشتن هر مطلبی، یادآوری یك نكته لازم است و آن اینكه، در این مجال نقد و ارزیابی جامع و كامل دیدگاههایی كه در لابهلای قریب 540 صفحه آمده، امكانپذیر نیست و میطلبد كه -انشاءالله- در فرصتی مناسب، تمام مواضع و نظریات این نویسنده مورد كاوش و ارزیابی قرار گیرد كه امید است چنین فرصتی به دست آید؛ ولی لازم است هرچند به شكل مختصر، به طرح و نقد پارهای از دیدگاههای نویسنده پرداخته شود، البته بیشتر این بحثها در حوزهی مباحث كلی و كلان میباشد و امكان ورود به نقد و ارزیابی مطالب جزئی وجود ندارد؛ تلاش بر آن است تا حد امكان مهمترین دیدگاههای وی كه درواقع پایه و اساس برای چنین داوری شده را طرح، و به بررسی آنها پرداخته شود، انشاءالله.اكنون، برخی از این موارد قابل نقد و ارزیابی را، مطرح و به داوری دربارهی آنها پرداخته خواهد شد:
1. مؤلف در فصل اول مینویسد:
مفید میدانم كه در یك بررسی تاریخی، به بیان بارزترین كتابهای اهل سنت كه موضوع مهدی را در لابهلای مباحث مختلفشان به بحث گذاشتهاند، بپردازم. (2)
بعد از این جمله، وی 46 كتاب از كتابهای اهل سنت را نام میبرد كه هركدام به تناسب، به بحث دربارهی امام مهدی (علیه السلام) پرداختهاند.
نكتهی قابل توجه در اینجا این است كه، نویسنده با اینكه خودش تصریح میكند كه بر آنم بارزترین كتابهای اهل سنت را كه احادیث و مباحث امام مهدی (علیه السلام) را مطرح كردهاند، ذكر كنم، روشن نیست كه چرا مهمترین كتابهای حدیثی اهل سنت را، كه به موضوع امام مهدی (علیه السلام) پرداختهاند، ذكر نمیكند! از جملهی كتابهایی كه ذكر نكرده میتوان به چند مورد اشاره كرد:
المصنّف صنعانی كه باب مستقلی با نام «المهدی» دارد و احادیث متعددی را در این باب مطرح كرده ( ح20769-20779) و الكتاب المصنّف فی الاحادیث و الآثار ابنابیشیبه كه ایشان در كتاب «الفتن» این مجموعه، شانزده حدیث را دربارهی امام مهدی (علیه السلام) ذكر كرده و نیز مسند احمد بن حنبل كه وی دهها حدیث را دربارهی امام مهدی (علیه السلام) در آن ذكر كرده است (3) و نیز سنن ابنماجه قزوینی كه وی بابی را با عنوان «باب خروج المهدی» در آن آورده و دوازده حدیث را ذكر كرده است (ح4279-4290) و نیز سنن ترمذی كه وی نیز در آن بابی با عنوان «ماجاءَ فی المهدی» ذكر كرده و چاهر حدیث را آورده است (ح2230-2233) و جامع الاصول فی احادیث الرسول ابناثیر جزری كه وی هم فصلی را با نام «فی المسیح و المهدی (علیه السلام)» گشوده و احادیثی را در این فصل ذكر كرده است (ح7808-7814).
باید از نویسندهی محترم پرسید: آیا كتابهایی كه نام برده شد از كتابهای شاخص و بارز اهل سنت شمرده نمیشوند؟ و یا اینكه شما به این موضوع توجه نكردهاید؟ و یا موضوع از قرار دیگری است؟
بعید به نظر میرسد كه وی متوجه مسئله نشده باشد، چون در لابهلای كتابش در برخی جاها به بعضی از این كتابها اشاره كرده (4) و از آنها نام میبرد كه احادیث مهدی (علیه السلام) را ذكر كردهاند. پس چه عاملی باعث این شده كه وی از نام بردن این كتابها سر باز زده است؟ پاسخ به این سؤال نامعلوم است؟
2. نویسنده در فصل اول، هنگامی كه كتابهای شیعه را، كه ضمن مباحثی، احادیث امام مهدی (علیه السلام) را ذكر كردهاند، برمی شمارد (5)، تنها از چهار كتاب نام میبرد؛ به این آقای نویسنده باید گفته شود از صدها كتاب شیعی كه به نوعی مسئله امام مهدی (علیه السلام) را مطرح كردهاند، همین چهار كتاب قابل مطرح كردن بودند؟ لابد وی از نوشتههای مختلف عالمان و دانشمندان بزرگ شیعه كه در جاهای مختلفی از كتابهایشان به این موضوع پرداختهاند، بیاطلاع بوده است.
ظاهر عنوان وی معرفی این قبیل كتابها بوده كه بخشی از مباحثشان را به موضوع امام مهدی (علیه السلام) اختصاص دادهاند و بعد تنها، از چهار كتاب نام میبرد كه این شیوه جای تعجب دارد.
البته وی در ادامه، تعدادی از كتابهای اختصاصی شیعه دربارهی امام مهدی (علیه السلام) را ذكر كرده ولی سؤال این است كه چرا در این قسمت چنین معرفی ناقصی داشته است.
3. در فصل اول كه درصدد معرفی كتابهای مربوط به امام مهدی (علیه السلام) برمی آید هنگامی كه برخی از كتابهای موافق با مهدویت را مطرح می كند، با الفاظی اهانتآمیز، مؤلفان این كتابها را مورد خطاب قرار میدهد، ولی آنجا كه برخی كتابهای موافق با نظریهی خودش را نام میبرد، با تجلیل و احترام از آنها یاد میكند؛ برای نمونه، هنگامی كه به معرفی كتاب البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان نوشتهی متقی هندی با تحقیق شیخ جاسم المهلهل میرسد، از محقق این كتاب با الفاظی تحقیرآمیز یاد میكند و در جایی مینویسد:
شیخ جاسم المهلهل ظاهراً از دوستداران علم حدیث است و در بررسیهای او معلوم میشود آگاهی به این صناعت نداشته تا چه رسد به اینكه ناقد این احادیث بشود. (6)
ولی هنگامی كه كتاب محمد طاهر بن عاشور التونسی (م 1379 ه.ق) با نام تحقیقات و انظار فی القرآن و السنّه را معرفی میكند، كه نویسندهی آن درصدد انكار اساس مهدویت بوده، از وی با عظمت یاد میكند و مینویسد:
شیخ محمد طاهر بن عاشور التونسی برجستهای از برجستگان امت در قرن چهاردهم است و از مهمترین ویژگیهای علمی او، مباحث مربوط به مقاصد شریعت و زیباییهای او میباشد و سزاوار است كه نظر او دربارهی مهدی ثبت شود. (7)
4. در همین فصل وقتی مطالبی را از كتاب فتح الباری بشرح البخاری دربارهی امام مهدی (علیه السلام) نقل میكند، شاید بتوان گفت كه نویسنده از ثبت مهمترین سخن این حجر عسقلانی غافل مانده كه البته این را به حساب غفلت وی باید گذاشت؛ آن جملهی عسقلانی، در ذیل حدیثی است كه بخاری نقل كرده و بیشتر اهل نظر، این حدیث را بر امام مهدی موعود (علیه السلام) منطبق كردهاند؛ (8) «كیف بكم إذا نَزلَ ابنُ مریمَ فیكم و إمامكم منكم.» (9)
ابن حجر عسقلانی در ذیل حدیث، جملهای را از ابوالحسن آبری نقل كرده كه مورد تأیید او هم بوده، به این عبارت:
اخبار، متواترند بر اینكه مهدی، از این امت است و عیسی پشت سر وی نماز میگذارد. (10)
5. در صفحهی 106 هنگامی كه بر محمد جواد مغنیه -به خاطر استنادش به احادیث سنن ابنماجه، ابیداوود و ترمذی- ایراد میگیرد، مینویسد:
ثبت حدیث، در هریك از كتابهای مورد اعتماد اهل سنت، به معنای صحت استدلال به آن حدیث نیست؛ مگر اینكه در صحیح بخاری یا مسلم باشد و علما، به غیر از احادیث بخاری و مسلم، هیچ حدیث دیگری را بدون بررسی نپذیرفتهاند. (11)
با این كه نویسنده چنین تصریحی دربارهی صحیح بخاری و مسلم دارد، به هنگام بررسی دو حدیث منقول از صحیح بخاری و مسلم، هر دو را مورد نقد قرار میدهد و سند آنها را مخدوش میداند. جالب این است در بررسی یكی از احادیث، دقیقاً عكس مطلبی را كه در صفحهی 106 گفته، اظهار میدارد و مینویسد:
كسی كه روشهای محدّثان را نمیفهمد میگوید: تمام این الفاظ، بدان جهت كه در صحیحین، یا در یكی از آنها وجود دارد، صحیحه هستند... لازم است كه هیبت كتاب، ما را از فهم صحیح و روش صاحب آن كتاب، باز ندارد. (12)
جای این سؤال باقی است كه بالأخره به نظر شما آیا احادیث صحیحین قابل اعتماد و استناد هستند آنگونه كه در صفحهی 106 در پاسخ به محمدجواد مغنیه نوشتهاید؟ و یا خیر، احادیث آنها چنین ویژگی را ندارند و نیازمند ارزیابی میباشند چنانكه در اینجا گفتهاید؛ به نظر میرسد نویسندهی محترم در هر جایی، به تناسب مورد، دیدگاه خاصی اظهار داشته است و به همین سبب، گاهی دربارهی موضوع واحدی، نظریات متفاوتی را ابراز داشته است.
6.در همان صفحهی 106، باز هم بر محمدجواد مغنیه به خاطر استشهاد وی به سنن ابنماجه، ابیداوود و ترمذی خرده گرفته و مینویسد:
كتابهای صحیح نزد محققان اهل سنت، بخاری، مسلم، ابنحبان و ابنخزیمه هستند. (13)
باید به نویسندهی محترم یادآور شد كه هرچند ممكن است كلمهی صحیح، بر سنن یاد شده اطلاق نشود، ولی واقعیت این است كه اگر نگوییم همهی بزرگان اهل سنت، بسیاری از آنها، صحاح ششگانه و یا به نقلی، پنجگانه را مورد اعتماد دانستهاند، هرچند كه برای صحیح بخاری و مسلم جایگاه بالاتری قائلند، ولی دیگر سنن را نیز در مرتبهی بالایی میدانند و بنابراین، جای این اشكال و ایراد وجود ندارد كه چرا به احادیث آنها استناد شده است؟ این چه منطقی است كه كتابهای مرجع و اصلی خودتان را تا این درجه تنزل رتبه بدهید كه استناد به آنها را نكوهش كنید.
اینك برخی دیدگاهها را دربارهی این كتابها بنگرید:
ابنخلدون هنگام معرفی كتابهای حدیثی اهل سنت و بعد از نام بردن و معرفی كتاب بخاری، مسلم، ابیداوود، ترمذی و نسائی مینویسد:
اینها، مسانید مشهور در میان ملت، و امهات كتابهای حدیثی در سنت هستند. (14)
نووی گفته است:
حق آن است كه این اصول پنجگانه (بخاری، مسلم، ابوداوود، ترمذی و نسائی) جز اندكی، چیزی را برجای نگذاشتهاند. (15)
و محمد ابوزهره، به تفصیل، در اعتبار این كتابها مطالبی را یادآور شده است. (16) با این حال، چگونه میتوان گفت كه چرا به غیر صحیحین استناد شده است؟ اگر نتوان به غیر صحیحین استناد كرد، پس اعتماد و توجه عالمان اهل سنت به این مسانید و جوامع را چگونه توجیه میكنید؟ جناب آقای حمش حتماً قبول دارند كه استناد به این كتابها شیوهی معمول همهی دانشمندان اهل سنت بوده بدون اینكه هیچگونه ایراد و اشكالی به آنان متوجه باشد.
7. وی در جایی مینویسد:
كتابهایی كه در احادیث آنها، به نام مهدی یا لقب او تصریح شده (17) صاحبان آن كتابها، صحت حدیث را، شرط آوردن آن احادیث، قرار ندادهاند، پس ذكر این احادیث در اینگونه كتابها، دلیل بر صحیح بودن آنها نزد آن نویسندگان نیست و دلیلی هم بر صحت خود آن احادیث نیست، و از هیچ یك از عالمان نقل نشده كه حدیثی را كه نام مهدی در آن ذكر شده، تصحیح كرده باشد؛ و به معنای دقیقتر، سه قرن اول، هیچ یك از عالمان اسلامی، احادیث مهدی را تصحیح نكرده است. (18)
در اینباره باید گفت: مگر مؤلفان كتابهایی كه شما از آنها نام بردهاید، چقدر دربارهی اسناد احادیث كتابهایشان قضاوت كردهاند تا چنین نتیجهای را دربارهی احادیث مهدویت كه در آنها ذكر شدهاند بگیرید؟ به عبارت دیگر، در میان صاحبان كتابهای یاد شده، جز ترمذی، كه در پایان بیشتر احادیث به نوعی دربارهی اسناد آنها داوری كرده، هیچ كدام، چنین روشی را نداشته و به ندرت میتوان یافت كه دربارهی سندی از احادیث این كتابها، اظهار نظر كرده باشند؛ برای نمونه، بنگرید به احادیث المصنَّف صنعانی، الكتاب المصنَّف فی الاحادیث و الآثار ابنابیشیبه، سنن ابنماجه، سنن ابیداوود، آیا به صرف اینكه آنان دربارهی هیچ یك از روایات این كتابها داوری نكردهاند، میتوان نتیجه گرفت كه به نظر آنها آن احادیث، صحیح نبودهاند؟ اگر این سخن پذیرفته شود، عمدهی این احادیث، مورد تردید و تشكیك قرار میگیرند.
8. در جای دیگر میگوید:
برخی از عالمان ادعا میكنند كه احادیث مهدی از قبیل متواتر معنویاند، پس حدیث «المهدیُّ منا أهلَ البیت»، «لا تنقضی الایّامُ و اللیالی حتّی یبعثَ الله رجلاً من أهل بیتی»، «یُبایعُ الرجلُ بینَ الركن و المقامِ»و «یملكُ المهدیُّ خمساً، أو سبعاً، أو تسعا» و مانند آنها، دربارهی موعودی از اهل بیت پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) سخن میگویند و با همهی دلالت عام و خاص این احادیث، چنین نتیجه گرفته می شود كه مهدی ظهور خواهد كرد. (19)
نویسنده، بدون هیچگونه اظهارنظری دربارهی این عبارت، مطلب را به همین حال واگذاشته و روشن نیست كه چرا دربارهی موضوعی با این اهمیت، هیچگونه اظهارنظری نكرده است، و البته باید به ایشان گفت: همانگونه كه در تصریحات برخی از مؤلفان كتابهای علوم الحدیث آمده، هرگاه تواتر خبری اثبات شود، آن خبر، علمآور است؛ كه اخبار مهدویت اینگونه هستند؛ (20) و این تواتر، از سوی تعدادی از عالمان اهل سنت، از جمله محمد بن الحسین الآبری، ابنحجر عسقلانی، ابنحجر هیتمی، محمد رسول برزنجی، محمد بن علی الشوكانی، صدیق حسن خان القنوچی و شیخ محمد سفارینی، بیان شده است، و دستكم 33 نفر از صحابهی رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) این احادیث را روایت كردهاند؛ (21) آیا همین تواتری كه ذكر شد برای اثبات حجّیت اخبار امام مهدی (علیه السلام) كفایت نمیكند؟ و آیا اصل و اساس مهدویت را نمیتوان به این شكل اثبات كرد؟ به ویژه با آنچه ذكر شد كه حدیث متواتر را علمآور دانستهاند.
البته این بدان معنا نیست كه دربارهی جزئیات تعدادی از این احادیث اختلافی وجود ندارد؛ ولی بحث، دربارهی اصل و اساس اعتقاد به امام مهدی (علیه السلام) است كه با این توصیف، جای هیچگونه شك و تردیدی وجود ندارد.
9. در جایی مینویسد:
كلینی در كافی، 53 حدیث كه مربوط به ولادت امام مهدی (علیه السلام)، دیده شدن وی و نص بر امامتش است، ذكر كرده، كه هیچ یك از آنها صحیح نمیباشد. (22)
در این زمینه چند نكته لازم به ذكر است:
الف) یادآوری این مطلب ضروری است كه روایات مربوط به امام مهدی (علیه السلام) كه در كافی آمده فقط این تعداد نیستند كه نویسنده گفته است، بلكه بدون احتساب روایات عامی كه شامل حضرت مهدی (علیه السلام) نیز میشود، و گاهی نیز حتی به نام ایشان تصریح كرده (23)، در مجموع 94 حدیث در اصول كافی در ابواب سه گانهای كه ذكر شد و نیز در ابواب دیگری مانند «باب نهی از نام بردن حضرت»، «غیبت وی»و «مذمت از معین كردن وقت ظهور»، وارد شده است و تعجب این است كه با چه ملاك و معیاری وی میگوید: در اینباره تنها 53 حدیث در كافی وجود دارد؟
ب) روشن نیست كه مؤلف محترم چگونه با این قاطعیت تمام میگوید: هیچ یك از این 53 حدیث صحیح نیستند، خوب بود، بر شرحهایی كه بر اصول كافی نوشته شده مروری میكرد دستكم مرآة العقول مجلسی را، كه از صاحبنامان علم حدیث است، میدید كه وی در مورد اسناد این احادیث چگونه داوری كرده است؛ مجلسی یازده حدیث، را صحیح دانسته كه عبارتند از: ح4 باب مولد الصاحب (24) و ح8 همان باب (25) و ح 20 (26)، 24، 25، 29 و 31 (27) و نیز ح2 باب نص بر امامتِ حضرت (28) و ح1 باب تسمیة من راه (29) و ح 7 باب (30) و علاوه بر اینها، دو حدیث از این مجموعه را همانند صحیح دانسته است كه عبارتند از: ح9 و 25 بابِ مولد الصاحب. (31)
بگذریم از اینكه چه بسا افراد دیگری ممكن است بیش از این احادیث مورد بحث را صحیح بدانند، ولی بر همین اساس كه مجلسی هم بیان داشته است، تعداد قابل توجهی از این احادیث، از اعتبار خوبی برخوردارن مگر اینكه نویسنده، هیچ كدام از این مبانی را قبول نكند و همه را مردود بداند كه آن مطلب دیگری است.
ج) نكتهی مهمی كه نویسنده در مورد آن دچار اشتباه شده، این است كه گویا تصور كرده كه مبانی اعتقادی شیعه، تنها و تنها منحصر در احادیث اصول كافی و برگرفتهی از آن میباشد كه چنین تصوری، كاملاً نادرست است؛ البته اصول كافی، به عنوان چشم و چراغ كتابهای حدیثی شیعه مطرح است و مهمترین كتاب حدیثی شیعه به شمار میرود، ولی باید توجه داشت كه این مسئله به معنای انحصار روایات شیعه در این كتاب نیست.
از جمله موضوعاتی كه افزون بر اصول كافی، در كتابهای حدیثی شیعه فراوان بدان پرداخته شده همین موضوع مهدی موعود (علیه السلام) است؛ و آنگونه كه در فصل پیشین این نوشتار به تفصیل بیان شد صدها حدیث در كتابهای معتبر و ارزشمند شیعه در اینباره ثبت و ضبط شده كه بسیاری از آنها، هم از جهت سند و هم از نظر متن، كاملاً با روایات اصول كافی متفاوت میباشند؛ برای نمونه، تنها در غیبت نعمانی، تعداد (476) حدیث دربارهی امام مهدی (علیه السلام) ذكر شده و در كمالالدین صدوق، كه از بزرگترین محدّثان شیعه است و این كتاب را ویژهی غیبت امام زمان (علیه السلام) نگاشته، تعداد (592) حدیث ذكر شده و نیز در غیبت شیخ طوسی هم تعداد (505) حدیث ثبت و ضبط شده، با این همه احادیث كه تنها در این سه كتاب آمده، چگونه آقای عدّاب محمود الحمش به هنگام بررسی موضوع احادیث امام مهدی (علیه السلام)، فقط تعدادی از حدیثهای اصول كافی را معیار و ملاك داوری قرار داده است و بعد هم، براساس تحلیل خودشان آنها را ضعیف تصور كرده و در نتیجه دربارهی امام مهدی موعود (علیه السلام) در احادیث شیعه هیچ حدیث صحیحی را نیافته است؟!
جای تأسّف فراوان است كه چرا دربارهی موضوعی با این اهمیت، اینگونه ناپخته و غیرعلمی برخورد شده؟ و از مقدمات غیرصحیح، چنین نتیجهای گرفته شده است؟
ذكر این نكته لازم است كه كسی درصدد این نیست كه مدعی صحت همهی این احادیث بشود، و به خوبی روشن است كه در لابهلای این مجموعه از احادیث، حدیثهای ضعیف هم یافت میشود اما به یقین، در میان آنها، به اندازهای حدیث صحیح وجود دارد كه بتواند هر انسان منصفی را قانع سازد؛ بگذریم از اینكه در اساس، اعتقاد به مهدی موعود (علیه السلام) از مسلّمات شیعه است و موضوع، خیلی فراتر از آن چیزی است كه این نویسنده تصور كرده است.
10. در جایی مینویسد:
ما به بررسی (تعدادی از) روایات [اصول] كافی میپردازیم و مینگریم كه اگر شیخ عبدالحسین مظفر آن را تضعیف كرده باشد به تضعیف او اكتفا كرده، و به دو دلیل آن حدیث را نقل نمیكنیم:
اول، او تولد مهدی را باور دارد و از منتظران اوست، پس در تقویت حدیث، از ما استوار گامتر است.
دوم، چون مبنای این بحث، بر اختصار است، لازم نیست چهل حدیثی كه وی آنها را تضعیف كرده، ذكر كنیم. (32)
در اینجا سه نكته لازم به یادآوری است:
اول، باید به این نویسنده یادآوری كرد، آنگونه كه قبلاً اشاره شد، شما به چه استنادی برای داوری دربارهی یك اصل مهم عقیدتی شیعه، تنها بخشِ اندكی از روایات آنها را مبنا قرار میدهید؛ و بعد بر همان اساس به داوری میپردازید.
دوم، جالب این است در همین صفحه كه نویسنده میگوید: ما این احادیث ضعیف را ذكر نمیكنیم، با فاصله سه صفحه، میگوید: من نمیخواستم روایات ضعیف را بیاورم؛ ولی چون برخی گفتند كه من آنها را ذكر كنم، از اینرو، آن احادیث را ذكر میكنم و بعد سیزده حدیث كه به قول ایشان ضعیف میباشد را ذكر كرده است؛ روشن میشود نوشتهی خودش را مرور مجددی نكرده وگرنه نیازی نبود به فاصلهی سه صفحه، سخن قبلی را نقض كرده و بدین وسیله موجب تعجب دیگران بشود.
سوم، حتماً نویسنده خوب میدانند كه در میان دانشمندان شیعه، شكل داوری و ارزیابی احادیث، به ویژه احادیث اصول كافی، بسیار متفاوت است و نوع این تفاوتها هم به مبانی كه در این رابطه وجود دارد برمی گردد؛ مثلاً برخی از عالمان شیعه و از جمله شماری از معاصران، بر این اعتقادند كه تمام احادیث اصول كافی، جز تعداد اندكی كه آنها را نیز مشخص كردهاند، از صحت سند برخوردارند و البته راههای تصحیح این احادیث را نیز به تفصیل بیان كردهاند. (33)
و حتی كسانی كه روایات اصول كافی را همانند بقیهی احادیث، نیازمند ارزیابی میدانند، مبانی نقد حدیث نزد آنها یكسان نیست. بنابراین، در یك اصل اعتقادی مهم، استشهاد به نظر یكی از عالمان معاصر كه البته نظریّات او كاملاً محترم و معتبر است، نمیتواند كفایت كنندهی این مهم باشد، و تصور نمیشود كه هیچ یك از اهل نظر، را بپسندند آری، شما میتوانید بفرمایید در دیدگاه ایشان، این تعداد، ضعیفند، ولی هرگز نمیتوانید این را تعمیم دهید و بگویید این احادیث، در دیدگاه ایشان، این تعداد، ضعیفند، ولی هرگز نمیتوانید این را تعمیم بدهید و بگویید این احادیث، در دیدگاه شیعه مورد قبول نیستند.
باید در همینباره به وی یادآور شد، شما اگر چنین روشی را نپذیرید، در آن طرف موضوع هم باید این را قبول كنید؛ زیرا یكی از نویسندگان معاصر اهل سنت آقای دكتر عبدالعظیم البستوی 46 حدیث از احادیث اهل سنت دربارهی امام مهدی (علیه السلام) را صحیح و یا حسن برشمرده است، پس شما باید آن را بپذیرید.
هرچند در اثبات صحت احادیث اهل سنت، به سخن آقای بستوی استناد نشده و صحیح بودن این اخبار بااستناد به سخنان عالمان گذشته و متأخر آنان ذكر گردیده، اگر بنا باشد تنها طبق نظر یكی از عالمان معاصر داوری كرد، خوب است كه در طرف دیگر هم، چنین روشی پذیرفته شود.
11. نویسنده، در جایی از كتابش برای اینكه امامت امام مهدی (علیه السلام) را انكار كند، احادیث مربوط به نص بر امامت امام عسكری (علیه السلام) را از اصول كافی، بر مبنای جناب آقای عبدالحسین مظفر، ضعیف معرفی كرده و بعد چنین نتیجه گرفته كه چون امامت امام عسكری (علیه السلام) مستند صحیحی ندارد، موضوع امامت امام مهدی (علیه السلام) نیز، زیر سؤال میرود و خود به خود منتفی است. (34)
در پاسخ به این مطلب باید گفت كه این استدلال دارای چند اشكال است:
اشكال اول
برای اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، دو راه عمده و اساسی ذكر شده است؛ یكی داشتن معجزات و نشانههای خاص و دیگری نص بر امامت؛ و در همین كتاب اصول كافی، احادیث زیادی وجود دارد كه گویای این است كه برای شناخت ائمه (علیهم السلام) باید به این نشانهها و ویژگیها، توجه كرد (35) و در باب اینكه ائمه (علیهم السلام) دارای علم خاص بودهاند (36) و نیز با اذن خداوند آگاه بر غیب بودهاند (37) و نیز آگاهی آنان به همهی امور (38) كه اینها، دلالت دارند بر اینكه برای اثبات امامت آنان، افزون بر نص ائمه قبلی، این نشانهها هم، میتوانند امامت آنها را اثبات نماید، و از اینروست كه شیخ مفید به هنگام بیان چگونگی تعیین امام میفرماید:امامیه، بر این مطلب اتفاق نظر دارند كه در صورتِ نبودِ معجزه، امامت برای صاحب آن، جز با نص، ثابت نمیشود. (39)
شیخ مفید نص را تنها راه اثبات امامت ندانسته است؛ بلكه، نشان دادن معجزه را هم یكی از راههای اثبات امامت میدانسته است.
در همین رابطه علّامه حلی نیز چنین تصریح كرده است:
واجب است دربارهی امام نصی رسیده باشد، زیرا عصمت، از امور باطنی است كه بر آن آگاهی نمییابد، مگر پروردگار متعال، پس به ناچار، لازم است كسی كه بر عصمت او آگاه است بر این واقعیت تصریح كند و یا به دست او، معجزههایی ظاهر شود. (40)
از سخنان این دو عالم بزرگ شیعه، به خوبی استفاده می شود كه به جز نص بر امامت ائمه (علیهم السلام)، نشان دادن دلایل و نشانههای امامت هم، یكی از راههای اثبات امامت است.
باید توجه داشت كه افزون بر احادیثی كه دربارهی امامت امام عسكری (علیه السلام) آمده، چنین معجزات و دلایلی در اثبات امامت ایشان، در حد تواتر بیان گردیده، و در كتابهای پیشینیان شیعه، این نشانهها به روشنی نقل شده است، از جمله در اثبات الوصیّه مسعودی (41) و نیز خود اصول كافی كه در اینباره سی حدیث را نقل كرده و در بسیاری از این احادیث، موضوع معجزات آن حضرت و كراماتی كه بیانگر امامت وی بوده است، ثبت و ضبط شده است. (42)
شیخ مفید نیز، بخشی از این نشانهها را ذكر كرده (43) و مجلسی به صورت مفصل آنها را آورده (44) و اخیراً نیز جناب آقای محمدجواد طبسی طی یك فصل، این دلایل و نشانهها را در كتابش ذكر كرده است. (45)
آری، اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، تنها متوقف بر نص نیست تا با تضعیف روایات آن، اصل و اساس امامت امام عسكری (علیه السلام) و بعد امامت امام مهدی (علیه السلام) را منكر شد و حتی اگر در اینباره نصی وجود نداشت و فقط همین معجزات و دلایل نقل شده بود، برای اثبات امامت امام عسكری (علیه السلام) كفایت میكرد؛ بنابراین، داوری نویسنده، صحیح نبوده و حتی اگر بنا به گفتهی وی، همهی احادیثِ گویای امامتِ امام عسكری (علیه السلام) ضعیف باشند، هیچ مشكلی به وجود نخواهد آمد.
اشكال دوم
این است كه نویسنده، روایات گویایِ امامتِ امام عسكری (علیه السلام) را در همان احادیث اصول كافی خلاصه كرده است، خوب بود ایشان بعد از مراجعه به دیگر منابع حدیثی شیعه و دیدن تعداد احادیث آنها به اظهارنظر میپرداخت.مجلسی در بحارالانوار (46) در مجموع، 21 حدیث را از ده منبع حدیثی شیعه به جز اصول كافی نقل كرده است، كه از جملهی آنها میتوان از بصائرالدرجات محمد بن حسن صفار، كمال الدین شیخ صدوق، ارشاد شیخ مفید، كتاب الغیبه طوسی، كشف الغمّة فی معرفة الائمه محقق اربلی، نام برد، آیا منطقی و قابل قبول است كه از میان این تعداد كتاب، تنها، با بررسی احادیث یكی از آنها، به داوری نشست و بعد براساس آن، نتیجهگیری كرد؟
البته همانگونه كه پیشتر اشاره شد، در اهمیت و جایگاه رفیع اصول كافی بحثی نیست، ولی این به آن معنا نیست كه تمام عقاید و باورهای شیعه، در احادیث اصول كافی، منحصر شده باشد.
اشكال سوم
این است كه نویسنده گمان كرده، احادیثی كه بر امامتِ امام عسكری (علیه السلام) دلالت دارند، تنها همین چند حدیثی است كه به صورت خاص مربوط به آن بزرگوار است، و چنین پنداشته كه با تضعیف اینگونه احادیث، میتواند اساس موضوع را مردود معرفی كند، در حالیكه یكی از راههای مهم در اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، احادیث عام و كلی است كه دربارهی همهی آنان ذكر شده و در خیلی از اینها، به نام آن بزرگواران تصریح شده است؛ از جمله در اصول كافی كه نویسنده، به یك بخش از احادیث آن استناد كرده، بابی با عنوان « ما جاء فی الائمة الاثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)» (47) دارد كه كلینی در این باب، بیست حدیث را آورده كه در احادیث 1-3 و 9 این باب، به امامت ائمه (علیهم السلام) آن هم با ذكر نام آنان، تصریح شده و در بقیه نیز، یا فقط نام تعدادی از آنان ذكر شده و یا به صورت كلی امامت آنان ذكر گردیده و نام خاصی نیامده و جالب اینكه، مجلسی در مرآة العقول (48) به صحت چند تا از این احادیث، از جمله احادیث یك و دو تصریح دارد.افزون بر آنچه در اینباره در اصول كافی آمده، آیةالله صافی گلپایگانی در كتاب منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر بابی را با عنوان «فیما یدل علی الائمة الاثنی عشر باسمائهم» ذكر كرده (49) و در این باب، پنجاه حدیث را ثبت كرده و در تمام این پنجاه حدیث، نام دوازده امام (علیهم السلام) ذكر شده است، و ایشان، این روایتها را از منابع مختلف و شناخته شدهی شیعه، از جمله، اصول كافی كلینی، كمالالدین صدوق، غیبت طوسی، دلائل الامامه طبری، كفایة الاثر خزاز قمی و مناقب آل ابیطالب ابنشهرآشوب نقل كرده است.
38 حدیث از این مجموعه، به نقل از رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) روایت شده است، آیا با این وضعیت، قابل قبول است كه كسی تنها با تضعیف چند حدیث كه در یكی از كتابهای حدیثی شیعه آمده، یك مبنای اعتقادی را مخدوش جلوه دهد؟
اشكال چهارم
نكتهای كه نویسنده از آن غفلت ورزیده این است كه بر فرض، این تعداد حدیث از اصول كافی، ضعیف باشد -كه خود این هم جای بحث دارد و برخی از صاحبنظران با توجه به مبانی خودشان اینها را ضعیف نمیدانند (50)- هرگز ضعف یك حدیث به معنای طرد آن نیست؛ زیرا ضعیف بودن سند یك حدیث، به تنهایی نمیتواند دلیل بر رد آن باشد، احادیث ضعیف زیادی چه در فقه و چه در غیر فقه مورد استناد قرار گرفته و علما بدانها تمسك جستهاند، در حالیكه سند قابل قبولی هم برخوردار نبودهاند، ولی شواهد و قراین دیگر به كمك آن احادیث آمده، و به گونهای آنها را قابل استناد كرده است؛ شهید ثانی مینویسد:... برخی دیگر، عمل كردن به خبر واحد را اجازه دادند، كه اینان گروه زیادی هستند، البته با این شرط كه خبر ضعیف، با شهرت روایی تقویت شده باشد، به اینصورت كه آن حدیث با لفظ واحد یا الفاظ مختلف متغایر نقل شده باشد، ولی از نظر معنا، به هم نزدیك باشند... .(51)
آیةالله سبحانی، به هنگام بررسی دیدگاه علما دربارهی جواز یا عدم جواز عمل طبق خبر واحد و بعد از تبیین هر دو نظریه، در توضیح دیدگاه خودشان در جواز عمل به خبر واحد آن هم بر مبنای سیرهی عقلا مینویسد:
عمل كردن به خبر حسن و ضعیف، در گرو اطمینان به صدور آن خبر است، و به همین خاطر، گاهی، فراوانی حدیث، هرچند حسن یا ضعیف باشد، باعث پیدایش اطمینان به صدور آن حدیث میشود و همین موضوع هم، انگیزهی جمعآوری همهی اخبار، اعم از صحیح، موثق، حسن و ضعیف بوده و برای ما جایز نیست كه اخبار ضعیف را از گردونهی احادیث حذف كنیم؛ زیرا گاهی از اوقات، قراینی بر صدق آن احادیث ضعیف یافت میشود، و گاهی، برخی از آن احادیث، برخی دیگر را تأیید میكند... .(52)
بنابراین، اینگونه نیست كه بر فرض، مجموعهای از احادیث، به عنوان احادیث ضعیف شناخته شدند، آن احادیث در دیدِ همهی علما از درجهی اعتبار ساقط باشند، و نتوان به آنها تمسك جست، بلكه چه بسا، همان احادیث، با توجه به شواهد و قراین دیگری كه در كنار آنها وجود دارد، مورد اعتماد قرار گیرند و با آنها مانند روایات مستند برخورد شود.
پینوشتها:
1.یعنی: «مهدی، جز عیسی بن مریم وجود ندارد» این حدیث را برخی از عالمان اهل سنت از جمله ابنماجه در سنن، (ح1340) و حاكم در «مستدرك علی الصحیحین» (ج4، ص 441) نقل كردهاند كه با نقد سندی از سوی صاحبنظران، روبهرو شده است؛ برای آگاهی بیشتر، ر.ك: بستوی، حدیث المهدی الضعیفه و الموضوعه، ص 94-104.
2.عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة والشیعه، ص 29.
3.در كتابی مستقل، تمام احادیث ذكر شده در مسند احمد دربارهی امام مهدی (علیه السلام) جمعآوری شده كه با نام «احادیث المهدی من مسند احمد بن حنبل» به چاپ رسیده و در مجموع تعداد [136] حدیث در این نوشتار، جمعآوری شده است.
4.از جمله در ص 220-221 كتاب.
5.همان، ص 101-107.
6.همان، 68-69.
7.همان، ص 178.
8.بستوی، المهدی المنتظر فی ضوءالاحادیث و الآثار الصحیحه، ص 279-286.
9.صحیح البخاری، ح3449، «چگونه خواهید بود هنگامی كه فرزند مریم در میان شما نازل شود، و امامتان از شما باشد.»
10.عسقلانی، فتح الباری بشرح البخاری، ج7، ص 169.
11.عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 106.
12.همان، ص 383.
13.همان، ص 106.
14.ابنخلدون، مقدمه، ص 351.
15.به نقل از: محمود ابوریّه، اضواء علی السنة الشریفه، 319.
16.ابوزهره، الحدیث و المحدثون، ص 353-361.
17.منظور نویسنده، كتابهایی است كه تا پایان قرن سوم هجری تدوین شده كه در عبارت پیشین، از آنها نام میبرد.
18.عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعة الامامیه، ص 221.
19.همان، ص 257.
20.ر.ك: محمود ابوریّه، اضواء علی السنّة المحمدیه، ص 276 و سیوطی، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، ج2، ص 176.
21.آخرین قسمت فصل اول همین نوشتار.
22.عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 231.
23.كلینی، اصول كافی، ج1، ص 525-535.
24.مجلسی، مرآة العقول، ج6، ص 178.
25.همان،ص 181.
26.همان، ص 193.
27.همان، ص 198-201.
28.همان، ج4، ص 2.
29.همان، ص 5.
30.همان، ص 10.
31.همان، ج6، ص 182.
32.عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، ص 440.
33.داوری، اصول علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص35-60.
34.عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 443-451.
35.كلینی، اصول كافی، ج1،ص 198.
36.همان، ص 213.
37.همان،ص 256.
38.همان، ص 260.
39.مفید، اوائل المقالات (مصنفات مفید)، ج4، ص 40.
40.علامه حلی، شرح باب حادی عشر، ص 43.
41.ص 246-257.
42.كلینی، اصول كافی، ج1، ص 503-525
43.مفید،ارشاد، ج2 ( و ج1، مصنفات شیخ)، ص355-368.
44.مجلسی، بحارالانوار، ج50، ص 247-305.
45.طبسی، حیاة الامام العسكری، ص 121-142.
46.ج50، ص239-247.
47.كلینی، اصول كافی، ج1، ص 525-535.
48.مجلسی، مرآة العقول، ج6، ص 203 به بعد.
49.فصل 1، باب8.
50.برای آگاهی بیشتر، ر.ك: مسلم داوری، اصول علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص 35-60.
51.شهیدثانی، الدرایة فی مصطلح الحدیث، ص 27.
52.جعفر سبحانی، اصول الحدیث و احكامه فی علم الدرایه، ص 60-61.
اكبرنژاد، مهدی؛ (1386)، بررسی تطبیقی مهدویت در روایات شیعه و اهل سنت، قم: مؤسسه بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، سوم 1388