نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
كنایه از آن است كه انسانها همیشه به یكدیگر نیازمند هستند.در دامنهی كوهی بلند دو روستا قرار داشت. یكی از روستاها در میانهی كوه قرار داشت كه به آن «بالاكوه» میگفتند و روستای دیگر پایین كوه قرار داشت كه به آن «پایین كوه» میگفتند.چون آن منطقه كوهستانی و خوش آب و هوا بود. مردم هر دو روستا باغهای میوهی فراوانی داشتند و به كمك چشمهای كه در بالادست كوه از دل زمین میجوشید آب موردنیاز خود و باغهایشان را تأمین میكردند.
مردم این دو روستا سالیان سال در كنار هم به خوبی و خوشی زندگی میكردند و به واسطهی باغداری پررونقشان وضع اقتصادی هر دو روستا هم خوب بود. تا اینكه خان بالا كوه مُرد و پسرش به جای پدر خان شد. پسر خان خیلی طماع بود و میخواست هر جور شده ثروت بیشتری را جمع آوری كند.
یك هفته بعد از اینكه آن پسر خان بالا كوه شد، بزرگان و ریشسفیدان روستایش را جمع كرد و به آنها گفت: چرا ما باید بگذاریم آب چشمهی بالا كوه، به پایین كوه برسد، خدا خواسته و این چشمه بالای روستای ما قرار گرفته. چرا باید از این آب به پایین كوهیها هم بدهیم. اگر خدا میخواست كه آنها هم آب كشاورزی داشته باشند، خوب چشمهای هم در روستای آنها آب میداد. پسر خان با همین حرفها توانست مردم روستایش را قانع كند و مسیر آب به طرف پایین رود را ببندد. قصد پسر خان از این كار این بود كه آب به پایین رود نرسد و مردم آن روستا مجبور شوند خانههای خود را به قیمت كم بفروشند و از آن روستا بروند. تا خودش بخرد و بعد دوباره آب را باز كند و زمینهای پایین رود را چند برابر قیمت خریداری شده بفروشد.
چند روز از بستن آب به طرف پایین رود كه گذشت مردم دیگر حتی آب برای خوردن هم نداشتند و از طرفی میدیدند كه باغهای میوه در حال خشك شدن است و همه به سراغ خان پایین كوه رفتند و با او صحبت كردند. بزرگان پایین كوه تصمیم گرفتند با هم به بالا كوه بروند تا دلیل وضع موجود را بررسی كنند.
خان پایین كوه به همراه چند نفر از باغداران مسیر خشك شده رودخانه را گرفتند و به بالا كوه رسیدند و دیدند بله خان جوان مسیر آب رودخانه را تغییر داده خود را به خان رساندند و از وضع پیش آمده نزد خان جوان شكایت كردند.
خان بالا كوه كه منتظر آمدن مردمی از پایین كوه به قصد شكایت بود و جوابش را آماده كرده بود، با خونسردی گفت: بالای كوه مثل ارباب است و پایین كوه مثل رعیت. این دو كوه هرگز به یكدیگر نمیرسند اگر میخواهید مثل قبل آب به پایین كوه برسد باید قبول كنید كه من ارباب شما باشم و شما مثل رعیت. شنیدن این پیشنهاد ناگهانی برای مردم پایین كوه خیلی سخت بود. آنها از صلح و مصالحه با خان بالا كوه ناامید شدند و به خانههای خود بازگشتند.
چند روزی گذشت تا اینكه فكری به ذهن خان پایین كوه رسید مردم را جمع كرد و به آنها گفت: ما باید قنات درست كنیم. هر كدام شما باید یك بیل و كلنگ بردارد و همه با هم چند چاه بكنیم و با حفر یك قنات آب را به روستا برسانیم.
چندین روز مردم پایین كوه زن و مرد همه و همه با هم كار كردند تا توانستند چند حلقه چاه حفر كنند و با كانالهای زیرزمینی چاهها را به هم وصل كنند و قنات بزرگی درست كردند.
آبی كه از این راه به مردم روستا میرسید خیلی بیشتر از قبل بود، به طوری كه میتوانستند روستاهای اطرافشان را هم آب رسانی كنند. دوباره تلاش و فعالیت به روستا برگشت و مردم خوشحال به سر كار در باغهای خودشان بازگشتند.
بعد از چند روز آب چشمهی بالا رود خشك شد، مردم همه پیش خان جوان رفتند و از وضع پیش آمده نزد او شكایت كردند. خان جوان علی رغم میل درونیاش مجبور شده به اتفاق عدهای از باغداران بالا كوه به پایین كوه برود و با آنها در مورد بلایی كه حفر چاههای پایین كوه بر سر ساكنین بالای كوه آورد صحبت كند. خان بالا كوه وقتی خان پایین كوه را دید شروع كرد به التماس و گفت: شما با این كارتان چشمهی ما را خشكاندید. ما میخواهیم برای اینكه باغهای ما از بین نرود چند تا از این قناتهایی كه حفر كردهاید به سمت بالا كوه برگردانید.
خان پایین كوه لبخندی زد و گفت: عزیزم آب از بالا به پایین حركت میكند. من چطور میتوانم آب قنات را از پایین كوه به بالای كوه بفرستم. بعد مگر تو نبودی كه میگفتی كوه به كوه نمیرسد. خوب درست گفتی دیگه كوه به كوه نمیرسد، اما ما آدمها هستیم كه به هم میرسیم.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول