خودشكوفایی كاركنان(1)
نويسنده:فریبا زمانی
امروزه نمی توان بدون توجه به میزان بهره وری در تولید اجتماعی و بدون آگاهی از ساز و كارها و عوامل مؤثر بر افزایش آن، به سوی توسعه پایدار گام برداشت. زیرا هر قدر در جامعه صرف تولید اجتماعی شود، باید بازده معقولی داشته باشد تا جامعه بتواند به حیات خود ادامه دهد. درواقع، جامعه ای كه داده های آن بیش تر از ستاده ها باشد، جامعه ای مبرا بوده و در بحران های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جهان امروز توان پایداری و همگامی با توسعه پایدار و انسانی را نداشته و موفق به گذر از این بحران ها نمی شود.
اگرموردی از انجام نشدن كار به طور مؤثر وجود داشته باشد، سئوال اینجاست كه آیا این مشكل از جانب شخص شاغل است یا متوجه ساختار شغل است و یا در مطابقت نداشتن هردوی آنها؟ حسب این كه دلایل ضعف در انجام كار چه باشد باید توجه خود را به مشحصات فرد انتخاب شده برای شغل یا ساختار شغل و یا هردوی آنها معطوف كرد.
این كه چه عواملی در تقویت روحیه و ایجادعلاقه به كار و انگیختن حس وظیفه شناسی افراد مؤثر بوده سات، سالیان دراز مورد بحث كارشناسان و دانش پژوهان قرار گرفته است. آنچه انسان را برای برآورد تمایلاتش تحریك می كند تا فعالانه به خدمت بپردازد، انگیزه نام دارد. به عبارت دیگر انگیزه، عامل تحریك انسان برای كار بیشتر است. در یك طبقه بندی كلی انگیزه ها را در ۳ گروه قرار می دهند:
به دسته ای از نیازهای افراد كه به رفتار دیگران و بویژه به رفتار مدیریت سازمان ارتباط پیدا می كند و بیشتر نیازهای اجتماعی انسان را برطرف می سازد، انگیزه های اجتماعی می گویند. مانند پذیرش فرد به عنوان یك عضو مفید در سازمان كه دارای احترام و شأن و منزلت اجتماعی است.
و آن گروه از نیازهایی كه رضایت روحی فرد را در پی دارد، جزو انگیزه های روانی محسوب می شود. مانند برقراری روابط عاطفی درمحیط كار با همكاران و مدیریت.
از آنجا كه انگیزش افراد متفاوت است و عوامل مختلف از راه های گوناگون، بر افراد اثر متفاوت می گذارند، بنابراین در بررسی برای سازگاری افراد با مشاغل، لازم است كه انگیزش فرد نیز مورد بررسی قرار گیرد.
به نظر علمای علوم اجتماعی، فرهنگ و معتقدات افراد عامل مؤثری در طرز سلوك و رفتار اداری آنان به شمار می رود. برخی از عوامل فرهنگی مانند عادات و سنن، عقاید مربوط به حرفه و شغل ، روش های تولید و ... در طرز سلوك و رفتار اداری افراد مؤثر است. افراد شاغل در سازمان از آنجا كه عضو جامعه بزرگ تری هستند، در تأثیر فرهنگ و معتقدات مخصوص آن جامعه قرار می گیرند. بنابراین چگونه فرهنگ و معتقدات اجتماعی جامعه بدون شك تأثیر قابل توجهی در طرز سلوك و رفتار افراد در سازمان های اداری دارد.
بدین رو بررسی تأثیر عوامل فرهنگی در رفتار اداری افراد، اهمیت روزافزونی در سازمان و مدیریت مؤسسات امروزی به دست آورده است و برای این منظور باید ریشه های فرهنگ جامعه به خوبی شناخته شده و در صورت لزوم تغییر یابند.
از آنجا كه نقش فرهنگ در توسعه نقش كلیدی است و انسان در توسعه نقش مهمی داردو تحقق توسعه به دست انسان صورت می پذیرد، برطرف كردن نیازهای روحی و روانی افراد از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا كه بدون توجه به آنها توسعه میسر نیست.
بنابراین یكی از وظایف مهم مدیر، انگیزش افراد است، انسان هایی با نیازهای متعدد برای نیل به هدف های سازمانی.
در الگوی سلسله مراتب نیازهای آبراهام مزلو، وی معتقد است كه در سطح سوم نیازها با عنوان نیازهای اجتماعی (Social Needs)، انسان نیازمند است كه از طرف دیگران موردقبول واقع شود و در سطح چهارم كه نیازهای حرمت (Esteem Needs) نام گرفته است، انسان می خواهد كه موردتوجه و احترام دیگران قرار گیرد و از موقعیت اجتماعی مناسبی برخوردار بوده و اطرافیان قدر و منزلت برای وی قائل شده و او را با ارزش بشمارند.
بالاترین سطح سلسله مراتب مزلو را نیازهای خودشكوفایی (Self- actualization Needs) تشكیل می دهد. به این مفهوم كه فرد نیازمند پیشرفت در تحقق هدف های زندگی خود و نیز درك قابلیت های شخصیت خویش است. به عبارت دیگر نیاز برای شكوفا ساختن قابلیت هایی است كه فرد دارد.
به اعتقاد مزلو هر كوششی كه موجب وقفه و یا مانع سیر طبیعی تكامل رشد روانی به ترتیب فوق شود، زیان آور است . به نظر او در سازمان های امروزی به نیازهای خود شكوفایی كاركنان كمتر توجه می شود و همین امر مانع رشد شخصیت و خویشتن شناسی و احساس تعهد خدمت می گردد و در نتیجه تعارض و ناسازگاری بین نیاز روانی فرد به خود شكوفایی از یك سو و نیاز سازمان به ازدیاد كارایی از سوی دیگر ظاهر می شود. به عبارت دیگر به اعتقاد مزلو آنچه سازمان از فرد می خواهد این است كه همه قت و تلاش خود را صرف افزایش تولید و بالاكردن بهره وری كند كه در این صورت كاركنان سازمان ها وقت و فرصت كافی برای ارضای نیازهای خودشكوفایی كه لازمه رشد شخصیت است، پیدا نمی كنند.
به اعتقاد برخی از اندیشمندان، در حال حاضر توجه مدیران بیشتر معطوف به تأمین نیازهای نخستین (فیزیولوژیكی و ایمنی ) كاركنان است اما چون نیازهای اجتماعی و روانی و بویژه نیازهای خودشكوفایی آنان ارضا نمی شود، در نتیجه احساس محرومیت بروی كرده كه منتهی به تعارض و ناسازگاری بین كاركنان و سازمان می شود كه در نهایت منجر به نارضایتی از كار می شود.
به اعتقاد هرزبرگ در بیشتر سازمانها به عوامل انگیزشی چندان توجهی نمی شود و سعی مدیران بر برآورده كردن نیازهای سطح پایین كاركنان متمركز می شود كه ارضای بیشتر آنها، عملكرد مثبت فرد را به دنبال ندارد.
شاید به این دلیل كه پرداختن به عوامل بهداشتی ملموس تر است، درحالی كه سازمان باید برای تداوم پیشرفت خود سطح نیاز كاركنان را بشناسد و متناسب با آن برای ارضای نیازها اقدام كند به این ترتیب كه مدیران باید در برآورده ساختن نیازهای انگیزشی كاركنان از طریق احاله شغل های مسئولانه به كاركنان كوشا باشند. به نظر هرزبرگ، افزودن به میزان آزادی عمل، تنوع مهارتی و اهمیت شغلی ، عملكرد كاركنان را بالا برده و بر رضایت آنان می افزاید. هرزبرگ براین باور است كه رضایت شغلی در عملكرد سازمانی تأثیر مثبت دارد.
پژوهش های به عمل آمده در باره تئوری برابری نشان می دهد هنگامی كه افراد احساس كنند كه دریافتی منصفانه ای عایدشان نشده از میزان كوشش خود كم می كنند. بنابراین لازم است كه سازمانها حقوق و مزایای منصفانه ای به كاركنان خود بپردازند، زیرا وقتی كاركنان احساس كنند كه با آنهاعادلانه رفتار نمی شود، به طور حتم از خشنودی شان كاسته شده و كوشش لازم را به عمل نمی آورند و یا ازكار كناره گیری می كنند. البته تنهابعد مادی و مالی نیست كه احساس نابرابری در كاركنان به وجود می آورد، بلكه مقایسه اجتماعی هم موجبات نارضایتی را فراهم می كند.
در چارچوب نظریه تضاد، بروز پدیده های تعارض آمیز و تضادهای درونی جامعه كه پایه اصلی آنها تعارض های طبقاتی است موجب نابسامانی های رفتاری می شوند. تمركز سرمایه و قدرت در دست گروه هایی كه علایق و منافع مشترك اقتصادی و سیاسی دارند - و با یكدیگر نیز در ستیزند - موجب گرایش دادن معیارها به سمت استفاده خودی و ایجاد محرومیت توده ها می شود. محرومیت ها، واكنش های پرخاشگرانه، غیرعادی، نابهنجار و بزهكارانه را موجب می شوند و به هر حال گروه های آسیب دیده اجتماعی را پدید می آورند.
بیشتر مشاغل سطوح بالا احتیاج به تحصیلات و تخصص دارند كه رسیدن به این مدارج به وضع خوب مالی بستگی دارد. كسانی كه در جامعه دارای تحصیلات نیستند، بیشتر كار یدی می كنند و مزدبگیر هستند كه میزان حقوق كارگران و مزدبگیران با توجه به نرخ تورم پائین است و این خود به نابرابری های اجتماعی می افزاید. علاوه بر این مشاغل مختلف از نظر منزلت اجتماعی و میزان قدرت متفاوت هستند كه این خود نشانه ای از نابرابری های اجتماعی است.
۱) محیط خانوادگی:
خانواده از نهادهایی است كه در اجتماعی شدن فرد مؤثر است و در صورت اختلال در كاركرد آن، نتایجی منفی به بار خواهد آمد. خانواده های از هم گسیخته، عامل و منشأ انحراف و خلاف كاری هستند. اختلال در كاركردهای خانواده را می توان به صورت اجتماعی نشدن صحیح، فقدان محبت، كنترل شدید و بیش از حد نام برد.
۲) شرایط اقتصادی و اجتماعی:
این نظریه همان تضاد است كه علت جرایم را در روابط تولیدی می داند و معتقد است كه جایگاه فرد و روند تولید، پایگاه طبقاتی او را تشكیل می دهد و همچنین آن را در بروز جرم ها مؤثر می داند.
نابرابری طبقاتی، تبعیض، محل زندگی و نوع مسكن كه بستگی به وضع طبقاتی فرد دارد، در بروز جرم نقش عمده ای دارد. همچنین به هنگام بحران های اقتصادی، وقوع جرایم بیشتر می شود. به این ترتیب گاه فقر مادی كه در نتیجه اوضاع بد اقتصادی ونبود كاركرد ساختار اقتصادی صحیح به وجود می آید، منجر به جرایم خاص می شود.
در جامعه ای كه پول شخصیت و منزلت اجتماعی را تعیین می كند و بسیاری از سازمان ها «حجم پول» را ملاك تشخص و سرشناسی می دانند و برای آن تبلیغ می كنند، مردمانی كه در جست وجوی منزلت اجتماعی هستند، برای به دست آوردن آن از هر عمل مقبول و نامقبولی روی گردان نمی شوند. بنابراین در شرایط كنونی ریشه بسیاری از انحرافات را باید در سلسله مراتب اجتماعی (Social Hierachy) و چگونگی منزلت اجتماعی (Social Status) افراد جست وجو كرد.
بسیاری از محققان و اقتصاددانان پذیرفته اند كه عوامل اقتصادی در جامعه امروز اثر غیرقابل انكاری دارد و همچنین بسیاری از جوامع بر محور اقتصادی استوار است. این اندیشمندان معتقدند كه نابسامانی كار سیستم های اقتصادی و فنی در ناتوانی كنترل تولید و چگونگی توزیع آن در جامعه، موجب پدیدار شدن برخی از كجروی های اجتماعی می شود.
● ادبیات تحقیق
اگرموردی از انجام نشدن كار به طور مؤثر وجود داشته باشد، سئوال اینجاست كه آیا این مشكل از جانب شخص شاغل است یا متوجه ساختار شغل است و یا در مطابقت نداشتن هردوی آنها؟ حسب این كه دلایل ضعف در انجام كار چه باشد باید توجه خود را به مشحصات فرد انتخاب شده برای شغل یا ساختار شغل و یا هردوی آنها معطوف كرد.
این كه چه عواملی در تقویت روحیه و ایجادعلاقه به كار و انگیختن حس وظیفه شناسی افراد مؤثر بوده سات، سالیان دراز مورد بحث كارشناسان و دانش پژوهان قرار گرفته است. آنچه انسان را برای برآورد تمایلاتش تحریك می كند تا فعالانه به خدمت بپردازد، انگیزه نام دارد. به عبارت دیگر انگیزه، عامل تحریك انسان برای كار بیشتر است. در یك طبقه بندی كلی انگیزه ها را در ۳ گروه قرار می دهند:
۱) انگیزه های فیزیكی،
۲) انگیزه های اجتماعی،
۳) انگیزه های روانی
به بخشی از نیازهای انسان در محیط كار مانند تسهیلات رفاهی محیط كار ( محل مناسب كار ، هوا، نور و ...) انگیزه های فیزیكی اطلاق می شود. ۲) انگیزه های اجتماعی،
۳) انگیزه های روانی
به دسته ای از نیازهای افراد كه به رفتار دیگران و بویژه به رفتار مدیریت سازمان ارتباط پیدا می كند و بیشتر نیازهای اجتماعی انسان را برطرف می سازد، انگیزه های اجتماعی می گویند. مانند پذیرش فرد به عنوان یك عضو مفید در سازمان كه دارای احترام و شأن و منزلت اجتماعی است.
و آن گروه از نیازهایی كه رضایت روحی فرد را در پی دارد، جزو انگیزه های روانی محسوب می شود. مانند برقراری روابط عاطفی درمحیط كار با همكاران و مدیریت.
از آنجا كه انگیزش افراد متفاوت است و عوامل مختلف از راه های گوناگون، بر افراد اثر متفاوت می گذارند، بنابراین در بررسی برای سازگاری افراد با مشاغل، لازم است كه انگیزش فرد نیز مورد بررسی قرار گیرد.
به نظر علمای علوم اجتماعی، فرهنگ و معتقدات افراد عامل مؤثری در طرز سلوك و رفتار اداری آنان به شمار می رود. برخی از عوامل فرهنگی مانند عادات و سنن، عقاید مربوط به حرفه و شغل ، روش های تولید و ... در طرز سلوك و رفتار اداری افراد مؤثر است. افراد شاغل در سازمان از آنجا كه عضو جامعه بزرگ تری هستند، در تأثیر فرهنگ و معتقدات مخصوص آن جامعه قرار می گیرند. بنابراین چگونه فرهنگ و معتقدات اجتماعی جامعه بدون شك تأثیر قابل توجهی در طرز سلوك و رفتار افراد در سازمان های اداری دارد.
بدین رو بررسی تأثیر عوامل فرهنگی در رفتار اداری افراد، اهمیت روزافزونی در سازمان و مدیریت مؤسسات امروزی به دست آورده است و برای این منظور باید ریشه های فرهنگ جامعه به خوبی شناخته شده و در صورت لزوم تغییر یابند.
از آنجا كه نقش فرهنگ در توسعه نقش كلیدی است و انسان در توسعه نقش مهمی داردو تحقق توسعه به دست انسان صورت می پذیرد، برطرف كردن نیازهای روحی و روانی افراد از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا كه بدون توجه به آنها توسعه میسر نیست.
بنابراین یكی از وظایف مهم مدیر، انگیزش افراد است، انسان هایی با نیازهای متعدد برای نیل به هدف های سازمانی.
در الگوی سلسله مراتب نیازهای آبراهام مزلو، وی معتقد است كه در سطح سوم نیازها با عنوان نیازهای اجتماعی (Social Needs)، انسان نیازمند است كه از طرف دیگران موردقبول واقع شود و در سطح چهارم كه نیازهای حرمت (Esteem Needs) نام گرفته است، انسان می خواهد كه موردتوجه و احترام دیگران قرار گیرد و از موقعیت اجتماعی مناسبی برخوردار بوده و اطرافیان قدر و منزلت برای وی قائل شده و او را با ارزش بشمارند.
بالاترین سطح سلسله مراتب مزلو را نیازهای خودشكوفایی (Self- actualization Needs) تشكیل می دهد. به این مفهوم كه فرد نیازمند پیشرفت در تحقق هدف های زندگی خود و نیز درك قابلیت های شخصیت خویش است. به عبارت دیگر نیاز برای شكوفا ساختن قابلیت هایی است كه فرد دارد.
به اعتقاد مزلو هر كوششی كه موجب وقفه و یا مانع سیر طبیعی تكامل رشد روانی به ترتیب فوق شود، زیان آور است . به نظر او در سازمان های امروزی به نیازهای خود شكوفایی كاركنان كمتر توجه می شود و همین امر مانع رشد شخصیت و خویشتن شناسی و احساس تعهد خدمت می گردد و در نتیجه تعارض و ناسازگاری بین نیاز روانی فرد به خود شكوفایی از یك سو و نیاز سازمان به ازدیاد كارایی از سوی دیگر ظاهر می شود. به عبارت دیگر به اعتقاد مزلو آنچه سازمان از فرد می خواهد این است كه همه قت و تلاش خود را صرف افزایش تولید و بالاكردن بهره وری كند كه در این صورت كاركنان سازمان ها وقت و فرصت كافی برای ارضای نیازهای خودشكوفایی كه لازمه رشد شخصیت است، پیدا نمی كنند.
به اعتقاد برخی از اندیشمندان، در حال حاضر توجه مدیران بیشتر معطوف به تأمین نیازهای نخستین (فیزیولوژیكی و ایمنی ) كاركنان است اما چون نیازهای اجتماعی و روانی و بویژه نیازهای خودشكوفایی آنان ارضا نمی شود، در نتیجه احساس محرومیت بروی كرده كه منتهی به تعارض و ناسازگاری بین كاركنان و سازمان می شود كه در نهایت منجر به نارضایتی از كار می شود.
به اعتقاد هرزبرگ در بیشتر سازمانها به عوامل انگیزشی چندان توجهی نمی شود و سعی مدیران بر برآورده كردن نیازهای سطح پایین كاركنان متمركز می شود كه ارضای بیشتر آنها، عملكرد مثبت فرد را به دنبال ندارد.
شاید به این دلیل كه پرداختن به عوامل بهداشتی ملموس تر است، درحالی كه سازمان باید برای تداوم پیشرفت خود سطح نیاز كاركنان را بشناسد و متناسب با آن برای ارضای نیازها اقدام كند به این ترتیب كه مدیران باید در برآورده ساختن نیازهای انگیزشی كاركنان از طریق احاله شغل های مسئولانه به كاركنان كوشا باشند. به نظر هرزبرگ، افزودن به میزان آزادی عمل، تنوع مهارتی و اهمیت شغلی ، عملكرد كاركنان را بالا برده و بر رضایت آنان می افزاید. هرزبرگ براین باور است كه رضایت شغلی در عملكرد سازمانی تأثیر مثبت دارد.
پژوهش های به عمل آمده در باره تئوری برابری نشان می دهد هنگامی كه افراد احساس كنند كه دریافتی منصفانه ای عایدشان نشده از میزان كوشش خود كم می كنند. بنابراین لازم است كه سازمانها حقوق و مزایای منصفانه ای به كاركنان خود بپردازند، زیرا وقتی كاركنان احساس كنند كه با آنهاعادلانه رفتار نمی شود، به طور حتم از خشنودی شان كاسته شده و كوشش لازم را به عمل نمی آورند و یا ازكار كناره گیری می كنند. البته تنهابعد مادی و مالی نیست كه احساس نابرابری در كاركنان به وجود می آورد، بلكه مقایسه اجتماعی هم موجبات نارضایتی را فراهم می كند.
● چارچوب نظری
در چارچوب نظریه تضاد، بروز پدیده های تعارض آمیز و تضادهای درونی جامعه كه پایه اصلی آنها تعارض های طبقاتی است موجب نابسامانی های رفتاری می شوند. تمركز سرمایه و قدرت در دست گروه هایی كه علایق و منافع مشترك اقتصادی و سیاسی دارند - و با یكدیگر نیز در ستیزند - موجب گرایش دادن معیارها به سمت استفاده خودی و ایجاد محرومیت توده ها می شود. محرومیت ها، واكنش های پرخاشگرانه، غیرعادی، نابهنجار و بزهكارانه را موجب می شوند و به هر حال گروه های آسیب دیده اجتماعی را پدید می آورند.
● نابرابری های اجتماعی
بیشتر مشاغل سطوح بالا احتیاج به تحصیلات و تخصص دارند كه رسیدن به این مدارج به وضع خوب مالی بستگی دارد. كسانی كه در جامعه دارای تحصیلات نیستند، بیشتر كار یدی می كنند و مزدبگیر هستند كه میزان حقوق كارگران و مزدبگیران با توجه به نرخ تورم پائین است و این خود به نابرابری های اجتماعی می افزاید. علاوه بر این مشاغل مختلف از نظر منزلت اجتماعی و میزان قدرت متفاوت هستند كه این خود نشانه ای از نابرابری های اجتماعی است.
● نتایج نابرابری های اجتماعی
● عوامل بیرونی جرم و انحراف
۱) محیط خانوادگی:
خانواده از نهادهایی است كه در اجتماعی شدن فرد مؤثر است و در صورت اختلال در كاركرد آن، نتایجی منفی به بار خواهد آمد. خانواده های از هم گسیخته، عامل و منشأ انحراف و خلاف كاری هستند. اختلال در كاركردهای خانواده را می توان به صورت اجتماعی نشدن صحیح، فقدان محبت، كنترل شدید و بیش از حد نام برد.
۲) شرایط اقتصادی و اجتماعی:
این نظریه همان تضاد است كه علت جرایم را در روابط تولیدی می داند و معتقد است كه جایگاه فرد و روند تولید، پایگاه طبقاتی او را تشكیل می دهد و همچنین آن را در بروز جرم ها مؤثر می داند.
نابرابری طبقاتی، تبعیض، محل زندگی و نوع مسكن كه بستگی به وضع طبقاتی فرد دارد، در بروز جرم نقش عمده ای دارد. همچنین به هنگام بحران های اقتصادی، وقوع جرایم بیشتر می شود. به این ترتیب گاه فقر مادی كه در نتیجه اوضاع بد اقتصادی ونبود كاركرد ساختار اقتصادی صحیح به وجود می آید، منجر به جرایم خاص می شود.
در جامعه ای كه پول شخصیت و منزلت اجتماعی را تعیین می كند و بسیاری از سازمان ها «حجم پول» را ملاك تشخص و سرشناسی می دانند و برای آن تبلیغ می كنند، مردمانی كه در جست وجوی منزلت اجتماعی هستند، برای به دست آوردن آن از هر عمل مقبول و نامقبولی روی گردان نمی شوند. بنابراین در شرایط كنونی ریشه بسیاری از انحرافات را باید در سلسله مراتب اجتماعی (Social Hierachy) و چگونگی منزلت اجتماعی (Social Status) افراد جست وجو كرد.
بسیاری از محققان و اقتصاددانان پذیرفته اند كه عوامل اقتصادی در جامعه امروز اثر غیرقابل انكاری دارد و همچنین بسیاری از جوامع بر محور اقتصادی استوار است. این اندیشمندان معتقدند كه نابسامانی كار سیستم های اقتصادی و فنی در ناتوانی كنترل تولید و چگونگی توزیع آن در جامعه، موجب پدیدار شدن برخی از كجروی های اجتماعی می شود.
● وجدان كاری و انضباط اجتماعی