مرغی كه تخم طلا می‌كرد مُرد

در روزگاران قدیم پادشاهی به نام داریوش اول بر ایران حكومت می‌كرد. در زمان او اختلافاتی بین دولت ایران و یونان درگرفت. داریوش اول با سپاهیانش به طرف یونان حركت كرد. و توانست در همان مراحل اولیه جنگ پیروز شود. پادشاه یونان فیلیپ
شنبه، 21 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرغی كه تخم طلا می‌كرد مُرد
 مرغی كه تخم طلا می‌كرد مُرد

 

نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

این ضرب المثل وقتی بخواهند جواب قاطع و روشنی به افراد طمعكار بدهند به كار می‌رود.
در روزگاران قدیم پادشاهی به نام داریوش اول بر ایران حكومت می‌كرد. در زمان او اختلافاتی بین دولت ایران و یونان درگرفت. داریوش اول با سپاهیانش به طرف یونان حركت كرد. و توانست در همان مراحل اولیه جنگ پیروز شود. پادشاه یونان فیلیپ (فیلقوس) كه اوضاع را نامناسب دید فهمید كه اگر داریوش همینطور ادامه دهد شكست سنگینی خواهد خورد و تعداد زیادی از سربازانش از بین خواهند رفت.
فیلیپ پیغامی به سپاه داریوش فرستاد مبنی بر اینكه دست از جنگ بردارند و داریوش را پیروز نبرد اعلام كنند و هر شرطی كه داریوش گفت: فیلیپ عمل كند بعد از كلی صحبت كردن، فیلیپ متعهد شد كه هر سال صد هزار قطعه طلا كه هركدام به اندازه‌ی یك تخم مرغ باشد به ارزش چهل مثقال به پادشاه ایران بدهد.
بعد از این اتفاقات داریوش اول به ایران بازگشت و از آن پس هر سال مأمورانی را به یونان می‌فرستاد، تا طبق قرارداد اندازه و شكل تخم‌های طلا را تأیید كنند و بعد از حكومت یونان تحویل بگیرند و برای پادشاه ایران بیاورند.
چندین سال اوضاع به همین ترتیب سپری شد و سالانه طلای زیادی از كشور یونان به كشور ایران وارد می‌شد تا اینكه فیلیپ از دنیا رفت و سلطنت به پسرش اسكندر رسید.
اسكندر جوانی بود بلندپرواز، بی‌باك، شجاع و مانند پدرش با مصالحه و مدارا با كسی رفتار نمی‌كرد. چند ماهی از سلطنت او می‌گذشت كه مأمور خزانه‌داری به دیدار شاه جوان آمد و گفت: تا چند روز دیگر مأموران ایرانی برای تحویل صدهزار تخم طلای چهل مثقالی خود به یونان می‌آیند چه دستور می‌فرمایید؟ اسكندر گفت: از امسال هیچ تخم طلایی به ایرانی‌ها بابت غرامت جنگی نمی‌دهیم. وزیرانش كه خاطرات آن جنگ و كشت و كشتاری كه اتفاق افتاده بود را فراموش نكرده بودند با عجله گفتند: قربان خودتان كه بهتر می‌دانید ما در جنگ با ایرانیان شكست خوردیم از آن سال به بعد برای اینكه دولت ایران با ما وارد جنگ نشود سالی صدهزار تخم طلای چهل مثقالی برایشان می‌فرستیم. اسكندر گفت: این تعهد را پدرم پذیرفته، این به این معنی نیست كه من هم بپذیرم. اطرافیان با ترس گفتند: اگر ما به این تعهد عمل نكنیم، دولت ایران دوباره به ما حمله می‌كند و ممكن است همه‌ی ما را از بین ببرد. اسكندر گفت: سال‌ها از آن جنگ گذشته سپاه ایران تغییر كرده و من نیز مثل پدرم اهل مصالحه و مدارا نیستم رودر روی ایرانیان می‌جنگیم تا پیروز شویم.
اعلام این خبر بین مردم هم شادی و هم ترس را به دنبال داشت. عده‌ای از داشتن چنین پادشاه بی‌باك و نترسی شاد و خوشحال بودند و عده‌ای هم از این كه جنگی بین ایران و یونان درگیرد و عده‌ی زیادی از مردم كشته شوند می‌ترسیدند.
تا اینكه مأموران ایرانی در موعد مقرر سالانه‌ی خود وارد یونان شدند. بنابر دستور اسكندر طبق معمول سالانه چند روز اول از آنها به بهترین نحو پذیرایی شد و بعد از چند روز به حضور پادشاه رسیدند.
ایرانیان گمان می‌كردند كه مانند هر سال نزد پادشاه می‌روند تا تخم طلا را تحویل بگیرند و به ایران بازگردند وقتی وارد شدند دیدند هیچ خبری از تخم طلا نیست. تا اینكه یكی از مأموران به اسكندر گفت: ای پادشاه جوان بر طبق قراردادی كه بین دولت ایران و یونان بسته شده، پدرتان سالانه صدهزار تخم طلای چهل مثقالی به دولت ایران باید بپردازد و ما طبق روال هر ساله برای تحویل گرفتن تخم طلا آمدیم.
اسكندر گفت: آن مرغی كه تخم طلا می‌كرد، مُرد. مگر شما نمی‌دانید كه پدرم مرده. و من جانشین او شده‌ام و هیچ قصدی ندارم كه تخم طلا بكنم.
مأموران ایرانی دست خالی به ایران بازگشتند و این قضیه خود سرآغاز جنگ‌های ایرانیان با اسكندر و كشورگشایی‌های اسكندر شد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما