تحريفات عاشورا (4)
در قسمتهاي پيشين مقالات تحريفات واقعه عاشورا به اين مباحث پرداختيم:
در اين عصر ما وظيفه سنگيني داريم، با حادثه تحريف شده که نمي شود به مردم خدمت کرد. ما و شما بزرگترين وظيفه اي که داريم اين است که ببينيم چه تحريفهايي در تاريخ ما شده است. بررسي نماييم که در تاريخ ما، که سند اخلاقي و سند تربيت اجتماعي ما است و بايد از آنها درس بياموزيم، مانند حادثه تاريخي عاشورا، چه تحريفاتي رخ داده است؟ بايد اين تحريفات شناسايي و با آنها مبارزه شود.
1- با دقت نظر در گذشته در يابيم که مسئول اين تحريفات چه کساني هستند. آيا خواص و علما مسوول اين تحريفاتند يا توده و عوام الناس؟ اين که امروز وظيفه چيست و وظيفه کيست، يک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب ديگري است. معمولا در اين گونه قضايا علما به گردن عوام مي اندازند و عوام به گردن علما. علما مي گويند تقصير عوام الناس است، تقصير جهالت اين مردم است. به قدري مردم جاهل و نادان و نالايق و ناشايسته اند که شايسته دريافت حقايق نيستند! من از مرحوم آيت الله صدر اعلي الله مقامه شنيدم که تاج نيشابوري در منبر حرفهاي مفت مي گفت، کسي به او اعتراض کرد که اين حرفها چيست، در اين اجتماعات چرا دو کلمه حرف حساب نمي زني؟ گفت مردم لايق نيستند! بعد هم با يک دليلي به اصطلاح ثابت کرد.
مردم عوام، يعني توده مردم، منطقي در برابر خواص دارند و اين منطق را اغلب به کار مي برند. مي گويند: ماهي از سر گنده گردد ني ز دم. علما به منزله سر ماهي هستند و ما دم ماهي. ولي حقيقت اين است که در اين تقصير و در اين مسووليت هم خواص مسوولند و هم عوام. اين را بدانيد که عامه مردم و توده مردم هم در اين مسايل شريکند. در اين جور مسايل اين توده مردم هستند که حقايق کشي مي کنند و خرافات را اشاعه مي دهند.
حديث معروفي است که شخصي از امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه "و منهم امييون لايعلمون الکتاب الاماني" سوال مي کند (خدا از عوام يهود در آنجا انتقاد مي کند، با اين که خدا عوام را بي سواد، امي، درس ناخوانده معرفي مي کند، در عين حال از همين عوام در قرآن انتقاد مي کند و اينها را مسوول مي شناسد.) که آقا علماي يهود مسوول بوده اند درست، عوام چه مسووليتي دارند؟ اين ها عوام بودنشان عذرشان است! (حديث، مفصل است) امام فرمود اين جور نيست، مسائلي هست که احتياج به درس خواندن دارد، فقط درس خوانده ها آن را درک مي کنند، درس ناخوانده ها درک نمي کنند.
با دقت نظر در گذشته دريابيم که مسئول اين تحريفات چه کساني هستند. آيا خواص و علما مسوول اين تحريفاتند يا توده و عوام الناس؟ اين که امروز وظيفه چيست و وظيفه کيست، يک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب ديگري است. معمولا در اين گونه قضايا علما به گردن عوام مي اندازند و عوام به گردن علما. علما مي گويند تقصير عوام الناس است، تقصير جهالت اين مردم است. به قدري مردم جاهل و نادان و نالايق و ناشايسته اند که شايسته دريافت حقايق نيستند!
در اينجا مي توان گفت عوام مسئول نيستند چون درس خوانده نيستند. گو اين که گاهي عوام مسئوليتشان اين است که چرا درس نمي خوانند؟ اين هم يک منطقي است. اما بعضي از مسايل هست که بشر به فطرت سليم، آن ها را درک مي کند که ديگر مدرسه و کتاب و معلم نمي خواهد، بلکه سلامت عقل کافي است. سپس امام مثال زد. فرمود: عالمي مردم را به زهد و تقوا دعوت مي کند، ولي در عين حال برخلاف زهد و تقوا عمل مي کند! توبه فرما باشد، اما توبه فرمايان خود، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم اين ها را مي بينند که مي گويند و بر ضد گفته خودشان عمل مي کنند! امام فرمود آيا بايد درس خوانده و معلم ديده باشد و کلاس طي کرده باشد تا بفهمد که چنين آدمي لايق پيروي نيست؟ عوام اين ها را به چشم خودشان مي ديدند (قوم يهود) و به عقل خودشان درک مي کردند که از چنين کساني نبايد پيروي کرد معذلک پيروي مي کردند، پس مسوولند.
بر اساس روايت پيغمبر اکرم صلوات الله عليه که "انما الاعمال بالنيات لکل امرء ما نضي"؛ عمل، به نيت بستگي دارد. اگر انسان کاري انجام دهد چه خوب و چه بد، اما آن کار بدون قصد و نيت انجام شده باشد، اگر بد است مسوول نيستيد و اگر خوب است پاداش نداريد. عمل خوب بدون قصد و نيت هيچ اثري ندارد که متاسفانه در جريان عاشورا اين مسئله بسيار تحريف شده است که اگر کسي در دستگاه امام حسين بدون نيتي کاري انجام دهد مستحق پاداش مي شود. و يا گناهانش آمرزيده مي شود. در حالي که گناهان انسان را فقط توبه پاک مي کند. "ان الحسنات يذهبن السيئات"؛ کار نيک است که اثر کار بد را مي برد. اما کار بدون اختيار اين چنين نيست. و ما متاسفانه از همين فطرت خدادادي خود هرگز استفاده نمي کنيم.
در بعضي از کتاب ها نوشته اند يک نفر دزد که راه را بر مردم مي گرفت و آن ها را مي کشت، يک روز اطلاع پيدا کرد که قافله زواري در راه کربلا است. آمد سر گردنه اي کمين کرد براي اين که راه را بر زوار امام حسين ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آن ها را بکشد. منتظر بود تا قافله برسد که ناگهان کنار راه خوابش برد، قافله آمد، رد شد و او بيدار نشد. در همين حال صحنه قيامت را خواب ديد که او را به جهنم مي برند. چرا به جهنم مي برند؟ چون کوچکترين عمل صالح در نامه عملش نيست، هر چه هست گناه است، هر چه هست جنايت است. او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند ولي جهنم او را نپذيرفت و برگشت! چرا نپذيرفت؟ چون اين مرد سر راهي خوابيده بود که در آن جا قافله زوار امام حسين عليه السلام عبور مي کرد و گرد زوار بر تن و لباس او نشسته بود، بدون اين که خودش قصدي داشته باشد، بلکه قصد کشتن اين زوار را داشته است، قصد بردن مال اين ها را داشته است، ولي عليرغم گفته پيغمبر که "انما الاعمال بالنيات لکل امرء ما نضي"، اين عمل بدون اختيار، تمام گناهانش را محو کرد که "فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين"؛ از جنبه شعري خيلي خوب است اما از جنبه مکتب امام حسين عليه السلام اصلا صحيح نيست.
2- مطلب دومي خطراتي است که در اين تحريفات وجود دارد. انواع تحريف ها در واقعه تاريخي عاشورا را به دست آورديم، عوامل تحريف را هم شناختيم. ممکن است کسي بگويد مگر تحريف چه عيبي دارد؟ چه ضرري دارد؟ چه خطري دارد؟ بايد در پاسخ گفت خطر تحريف فوق العاده زياد است. تحريف ضربه غيرمستقيمي است که از ضربه مستقيم کاريتر است. يک کتاب که تحريف مي شود (چه تحريف لفظي، چه تحريف معنوي) اگر کتاب هدايت باشد، تبديل به کتاب ضلالت مي شود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبديل به کتاب شقاوت مي شود. اساسا تحريف حقيقت را به کلي عوض مي کند. نه تنها بدون خاصيت مي کند بلکه اثر معکوس مي بخشد.
هر چيزي آفتي متناسب با خودش دارد. پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: "آفة الدين ثلاثة؛ فقيه فاجر، امام جائر، مجتهد جاهل"؛ سه چيز آفت دين است:
علي عليه السلام، شخصيتي به اين عظمت، در نظر بعضي از ما مردم يک شخصيت تحريف شده عجيبي است. بعضي از مردم علي را فقط و فقط به پهلواني مي شناسند و بس! گاهي به وسيله اشخاص بسيار مغرض عکسهايي از علي(ع) منتشر مي شود که شمشيري مانند زبان مار که دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قيافه اي براي ايشان درست مي کنند و نقاشي مي کنند که معلوم نيست از کجا به دست آورده اند. اصلا عکس و مجسمه علي و پيغمبر قطعا در دنيا نبوده است. يک قيافه هاي عجيبي که انسان باور نمي کند اين همان علي عادل است، اين همان علياي است که شب ها از خوف خدا مي گريسته است. چون سيماي يک عابد و مجتهد، سيماي کسي که شب ها استغفار مي کرده است، سيماي يک حکيم و قاضي و اديب، سيمايي متين و قابل توجه است.
ممکن است کسي بگويد مگر تحريف چه عيبي دارد؟ چه ضرري دارد؟ چه خطري دارد؟ بايد در پاسخ گفت خطر تحريف فوق العاده زياد است، تحريف ضربه غيرمستقيمي است که از ضربه مستقيم کاريتر است. يک کتاب که تحريف مي شود (چه تحريف لفظي، چه تحريف معنوي) اگر کتاب هدايت باشد، تبديل به کتاب ضلالت مي شود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبديل به کتاب شقاوت مي شود. اساسا تحريف حقيقت را به کلي عوض مي کند. نه تنها بدون خاصيت مي کند بلکه اثر معکوس مي بخشد.
همين دروغ، همين تحريم سبب شده است که بسياري از اشخاص آه بکشند، ناله بکنند، خودشان را به موش مردگي بزنند تا مردم آنها را احترام کنند و بگويند آقا را ببينيد درست مانند امام زين العابدين بيمار است، اين تحريف است. امام زين العابدين(ع) با امام حسين(ع) هيچ فرقي نداشته است. با امام باقر(ع) و امام صادق (ع)از نظر مزاج و بنيه هيچ فرقي نداشت. امام بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بودند. مانند همه سالم بودند، چرا بگوييم امام زين العابدين بيمار؟!
پس اجمالا دانستيم که خطر تحريف چقدر زياد است. تحريف ضربه غيرمستقيم است، از پشت خنجر زدن است. نسل يهوديان در جهان قهرمان تحريفند. هيچ کس به اندازه اينها در تاريخ جهان تحريف، نکرده است، و به همين دليل هيچ کس به اندازه اينها به بشريت ضربه نزده است، و حقايق را قلب و بدعتها ايجاد نکرده است.
عالم، نقطه انحرافش در اين است که هميشه خودش را در مقابل مردم با يک سلسله نقاط ضعف و عيوب مي بيند. نقاط ضعف روحي و اخلاقي و اجتماعي در افراد يک نوع بيماري است. در بيماريهاي جسماني، خود بيمار معمولا بيماري خود را احساس مي کند و دنبال معالجه مي رود. ولي در بيماريهاي روحي آنچه که کار را مشکل مي کند اين است که شخص، بيمار است ولي خود متوجه نيست که بيمار است! بلکه برعکس، آن بيماري را به عنوان سلامت مي پذيرد! به بيماريش علاقه دارد! چنين نيست که افراد، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و به عنوان نقطه ضعف قبول کنند. بلکه آنها را نقطه قوت در خود مي دانند!
اين عالم است که مي فهمد نقاط ضعف اجتماعش چيست. عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار مي گيرد، دو حالت دارد:
1- با نقاط ضعف مردم مبارزه مي کند. اين را مصلح مي گويند، مُصلح يعني کسي که با نقاط ضعف مردم مبارزه مي کند. غالبا مردم چنين فردي را دوست نمي دارند!
2- "عالم" مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم را کار سخت و مشکلي مي بيند. مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد که ضرر هم دارد؛ از نقاط ضعف مردم استفاده مي کند! اينجاست که مصداق فقيه فاجر مي شود.
پيغمبر اکرم فرمود آفت دين سه چيز است که يکي از آنها فقيه فاجر است.
مثلا در همين مساله واقعه تاريخي عاشورا، عامه مردم در موضوع عزاداري امام حسين عليه السلام دو نقطه ضعف دارند. ما با اين دو نقطه ضعف چه کنيم؟
الف- يکي آن است که معمولا موسس يا موسسين و صاحبان مجالس، چه آنهايي که در مساجد و چه آنهايي که بالخصوص در منازلشان مجلسي برپا مي کنند، در حدودي که من تجربه دارم (استثنا ندارد) آن چيزي را که ميخواهند ازدحام جمعيت است! اگر جمعيت ازدحام کند راضي است، اگر ازدحام نکند راضي نيست! اين نقطه ضعف است. اين جلسات براي اين نيست که جمعيت ازدحام کند. مگر ما مي خواهيم سان ببينيم؟ هدف، آشنا شدن با حقايق است، مبارزه کردن با تحريفات است. اين يک نقطه ضعف است که گوينده در مقابل آن قرار مي گيرد. آيا با اين نقطه ضعف مبارزه کند يا از اين نقطه ضعف مانند تاج نيشابوري استفاده کند! اگر بخواهد با اين نقطه ضعف مبارزه کند، و حقايق را به مردم بگويد، و با تحريفات مبارزه کند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعين که از جمع شدن دور يکديگر و شلوغ شدن خوششان مي آيد، ناسازگار است. اگر هم بخواهد از اين نقطه ضعف استفاده کند، فقط در فکر اين است که چه کار کنم تا جمعيت، بيشتر جمع شود. اينجاست که يک عالم بر سر دو راهي قرار مي گيرد، حالا که اينها احمق هستند، و چنين نقطه ضعفي دارند، من هم از اين نقطه ضعف آنها بهره برداري کنم و يا عليرغم وجود اين نقطه ضعف، با آن مبارزه کنم و به دنبال حقيقت بروم؟
ب- نقطه ضعف دومي که در مجالس عزاداري موجود است و بيشتر از ناحيه عوام الناس است، مسئله «شور و واويلا» به پا شدن است. منبري در آخر منبرش حتما بايد ذکر مصيبت گويد و در اين ذکر مصيبت هم مردم اشک بريزند، که تنها به اين موضوع ختم نمي شود و واعظ بايد حقايق را کتمان کرده و لعنت خدا را براي خود بخرد چرا که اشک در آوردن با تحريف همراه مي شود. قرآن کريم فرموده است:
"ان الذين يکتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک يعلهم الله و يلعنهم لاعنون"؛ آن داناياني که حقايقي را که ما گفته ايم، مي دانند، ولي کتمان مي کنند و اظهار نمي کنند، لعنت خدا و لعنت هر لعنت کننده اي بر آن ها باد.
وظيفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحريف است. خوشبختانه ابزار اين کار در دست است و در ميان علماء افرادي بودهاند که با اين نقاط ضعف مبارزه کرده و مي کنند. به طور مثال مرحوم حاجي نوري (رضوان الله عليه)، کتاب "لولو و مرجان" را در زمينه حادثه عاشورا به نگارش در آورده است و خود نوعي مبارزه با تحريف مي باشد که همان قيام و وظيفه مقدسي است که آن مرد بزرگ انجام داده است.
اين وظيفه علماست که در اين موارد حقايق را بدون پرده به مردم بگويند ولو مردم خوششان نيايد. وظيفه علما است که با اکاذيب مبارزه کنند، وظيفه علماست که مشت دروغ گويان را باز کنند. در باب غيبت فقها، در مواردي استثنا کرده اند. يکي از موارد استثنايي غيبت که همه علماي بزرگ مرتکب اين غيبت شده اند و آن را لازم بلکه احيانا واجب مي دانند، غيبت واجب، و جرح راوي است. يعني چه؟ پيغمبر اکرم فرمود:" اذا ظهره البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله" آنجا که در دين بدعتها و دروغ ها ظاهر مي شود، که در دين نيست، برعهده دانايان است که حقايق را بگويند ولو مردم خوششان نيايد. اگر کسي حديثي نقل کرد و مطلبي را گفت ما بايد فورا آن را قبول کنيم؟ بايد تحقيق کرد که او چگونه آدمي است، آيا راستگو است يا دروغگو؟ اگر در زندگي اين آدم يک نقطه ضعفي را کشف کرديد، اگر عيب و نقص و دروغي را يافتيم بر ما نه تنها جايز است بلکه لازم است که در متن کتابها، اين آدم را رسوا کنيم. اين کار يعني جرح. با اين که غيبت است، و غيبت جاير نمي باشد، ولي در اينجا که تحريف و قلب حقايق است، بايد او را رسوا کنيم.
يک عالم ممکن است در يک زمينه، بزرگ هم باشد، مانند ملا حسين کاشفي که خيلي مرد ملايي بوده است! اما در کتاب روضه الشهدايش دروغ آمده است! نوشته است ابن زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد که آمد کربلا و دست به اين کار زد! هر کس بشنود مي گويد پسر عمر سعد خيلي هم تقصير نداشته است؛ پنجاه خروار طلا را به هر کس بدهند دست به اين کار مي زند.
در مورد ملاآقاي دربندي اتفاق نظر است که آدم خوبي بوده است. حتي مرحوم حاجي نوري که از کتابش انتقاد مي کند و به حق هم انتقاد مي کند، مي گويد مرد خوبي بوده است. واقعا نسبت به امام حسين عليه السلام مرد مخلصي بوده است. نوشته اند هر وقت نام امام حسين را مي شنيد اشکش جاري مي شد، فقه و اصول را هم به خوبي مي دانسته است. خودش خيال مي کرد که از فقهاي درجه اول است، ولي از فقهاي درجه دوم و سوم به شمار مي رود. کتابي نوشته به نام خزائن که يک دوره فقه است و چاپ هم شده و معاصر با صاحب جواهر است. به صاحب جواهر گفت اسم کتاب شما چيست؟ گفت "جواهر". اسم کتاب خودش خزائن بود، به صاحب جواهر گفت از اين جواهر شما در خزائن ما بسيار است. اما کتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هيچ فقيهي نيست که از اين کتاب استفاده نکند، هيچ فقيهي نيست که خودش را نيازمند به اين کتاب نبيند. ولي کتاب خزائن که يک دوره چاپ شد، بعد از آن احدي به سراغ آن نرفت! قيمت آن با اين که کتاب هزار صفحه اي است، همان قيمت کاغذش بيشتر نيست. اين مرد با اين که مرد عالمي است ولي اسرار الشهاده را نوشته که به کلي حادثه کربلا را تحريف کرده است! کتابش مملو از دروغ است! حال به خاطر اين که يک عالم بوده، با تقوا بوده و مخلص امام حسين بوده است، ما بايد درباره اش سکوت کنيم؟
1- معناي تحريف و انواع آن .
2- ذکر برخي از تحريفاتي که در خصوص واقعه تاريخي عاشورا صورت گرفته است .
3- عوامل تحريف، اسباب و موجباتي که منجر به تحريف مي شوند به طور عام و عوامل خاصي که در اين حادثه تاريخي دخالت داشته اند.
و در اين قسمت از مقاله به مسئله مهمي مي پردازيم که بسيار حائز اهميت مي باشد:
4- وظيفه مردم و علما در برابر اين تحريف ها.
به طور قطع و يقين در اين حادثه بسيار بزرگ تاريخي تدريجا تحريفاتي در طول زمان پيدا شده است. و بدون شک در اينجا وظيفه اي هست که بايد با اين تحريفات مبارزه کرد بلکه به تعبير بهتر، اگر بخواهيم از خودمان ستايش کنيم و تعبير احترام آميزي درباره خودمان به کار ببريم، بايد بگوييم که نسل ما رسالتي براي مبارزه با اين تحريفات دارد. 2- ذکر برخي از تحريفاتي که در خصوص واقعه تاريخي عاشورا صورت گرفته است .
3- عوامل تحريف، اسباب و موجباتي که منجر به تحريف مي شوند به طور عام و عوامل خاصي که در اين حادثه تاريخي دخالت داشته اند.
و در اين قسمت از مقاله به مسئله مهمي مي پردازيم که بسيار حائز اهميت مي باشد:
4- وظيفه مردم و علما در برابر اين تحريف ها.
در اين عصر ما وظيفه سنگيني داريم، با حادثه تحريف شده که نمي شود به مردم خدمت کرد. ما و شما بزرگترين وظيفه اي که داريم اين است که ببينيم چه تحريفهايي در تاريخ ما شده است. بررسي نماييم که در تاريخ ما، که سند اخلاقي و سند تربيت اجتماعي ما است و بايد از آنها درس بياموزيم، مانند حادثه تاريخي عاشورا، چه تحريفاتي رخ داده است؟ بايد اين تحريفات شناسايي و با آنها مبارزه شود.
در تحريفات عاشورا مسئول کيست؟
1- با دقت نظر در گذشته در يابيم که مسئول اين تحريفات چه کساني هستند. آيا خواص و علما مسوول اين تحريفاتند يا توده و عوام الناس؟ اين که امروز وظيفه چيست و وظيفه کيست، يک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب ديگري است. معمولا در اين گونه قضايا علما به گردن عوام مي اندازند و عوام به گردن علما. علما مي گويند تقصير عوام الناس است، تقصير جهالت اين مردم است. به قدري مردم جاهل و نادان و نالايق و ناشايسته اند که شايسته دريافت حقايق نيستند! من از مرحوم آيت الله صدر اعلي الله مقامه شنيدم که تاج نيشابوري در منبر حرفهاي مفت مي گفت، کسي به او اعتراض کرد که اين حرفها چيست، در اين اجتماعات چرا دو کلمه حرف حساب نمي زني؟ گفت مردم لايق نيستند! بعد هم با يک دليلي به اصطلاح ثابت کرد.
مردم عوام، يعني توده مردم، منطقي در برابر خواص دارند و اين منطق را اغلب به کار مي برند. مي گويند: ماهي از سر گنده گردد ني ز دم. علما به منزله سر ماهي هستند و ما دم ماهي. ولي حقيقت اين است که در اين تقصير و در اين مسووليت هم خواص مسوولند و هم عوام. اين را بدانيد که عامه مردم و توده مردم هم در اين مسايل شريکند. در اين جور مسايل اين توده مردم هستند که حقايق کشي مي کنند و خرافات را اشاعه مي دهند.
حديث معروفي است که شخصي از امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه "و منهم امييون لايعلمون الکتاب الاماني" سوال مي کند (خدا از عوام يهود در آنجا انتقاد مي کند، با اين که خدا عوام را بي سواد، امي، درس ناخوانده معرفي مي کند، در عين حال از همين عوام در قرآن انتقاد مي کند و اينها را مسوول مي شناسد.) که آقا علماي يهود مسوول بوده اند درست، عوام چه مسووليتي دارند؟ اين ها عوام بودنشان عذرشان است! (حديث، مفصل است) امام فرمود اين جور نيست، مسائلي هست که احتياج به درس خواندن دارد، فقط درس خوانده ها آن را درک مي کنند، درس ناخوانده ها درک نمي کنند.
با دقت نظر در گذشته دريابيم که مسئول اين تحريفات چه کساني هستند. آيا خواص و علما مسوول اين تحريفاتند يا توده و عوام الناس؟ اين که امروز وظيفه چيست و وظيفه کيست، يک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب ديگري است. معمولا در اين گونه قضايا علما به گردن عوام مي اندازند و عوام به گردن علما. علما مي گويند تقصير عوام الناس است، تقصير جهالت اين مردم است. به قدري مردم جاهل و نادان و نالايق و ناشايسته اند که شايسته دريافت حقايق نيستند!
در اينجا مي توان گفت عوام مسئول نيستند چون درس خوانده نيستند. گو اين که گاهي عوام مسئوليتشان اين است که چرا درس نمي خوانند؟ اين هم يک منطقي است. اما بعضي از مسايل هست که بشر به فطرت سليم، آن ها را درک مي کند که ديگر مدرسه و کتاب و معلم نمي خواهد، بلکه سلامت عقل کافي است. سپس امام مثال زد. فرمود: عالمي مردم را به زهد و تقوا دعوت مي کند، ولي در عين حال برخلاف زهد و تقوا عمل مي کند! توبه فرما باشد، اما توبه فرمايان خود، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم اين ها را مي بينند که مي گويند و بر ضد گفته خودشان عمل مي کنند! امام فرمود آيا بايد درس خوانده و معلم ديده باشد و کلاس طي کرده باشد تا بفهمد که چنين آدمي لايق پيروي نيست؟ عوام اين ها را به چشم خودشان مي ديدند (قوم يهود) و به عقل خودشان درک مي کردند که از چنين کساني نبايد پيروي کرد معذلک پيروي مي کردند، پس مسوولند.
بر اساس روايت پيغمبر اکرم صلوات الله عليه که "انما الاعمال بالنيات لکل امرء ما نضي"؛ عمل، به نيت بستگي دارد. اگر انسان کاري انجام دهد چه خوب و چه بد، اما آن کار بدون قصد و نيت انجام شده باشد، اگر بد است مسوول نيستيد و اگر خوب است پاداش نداريد. عمل خوب بدون قصد و نيت هيچ اثري ندارد که متاسفانه در جريان عاشورا اين مسئله بسيار تحريف شده است که اگر کسي در دستگاه امام حسين بدون نيتي کاري انجام دهد مستحق پاداش مي شود. و يا گناهانش آمرزيده مي شود. در حالي که گناهان انسان را فقط توبه پاک مي کند. "ان الحسنات يذهبن السيئات"؛ کار نيک است که اثر کار بد را مي برد. اما کار بدون اختيار اين چنين نيست. و ما متاسفانه از همين فطرت خدادادي خود هرگز استفاده نمي کنيم.
در بعضي از کتاب ها نوشته اند يک نفر دزد که راه را بر مردم مي گرفت و آن ها را مي کشت، يک روز اطلاع پيدا کرد که قافله زواري در راه کربلا است. آمد سر گردنه اي کمين کرد براي اين که راه را بر زوار امام حسين ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آن ها را بکشد. منتظر بود تا قافله برسد که ناگهان کنار راه خوابش برد، قافله آمد، رد شد و او بيدار نشد. در همين حال صحنه قيامت را خواب ديد که او را به جهنم مي برند. چرا به جهنم مي برند؟ چون کوچکترين عمل صالح در نامه عملش نيست، هر چه هست گناه است، هر چه هست جنايت است. او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند ولي جهنم او را نپذيرفت و برگشت! چرا نپذيرفت؟ چون اين مرد سر راهي خوابيده بود که در آن جا قافله زوار امام حسين عليه السلام عبور مي کرد و گرد زوار بر تن و لباس او نشسته بود، بدون اين که خودش قصدي داشته باشد، بلکه قصد کشتن اين زوار را داشته است، قصد بردن مال اين ها را داشته است، ولي عليرغم گفته پيغمبر که "انما الاعمال بالنيات لکل امرء ما نضي"، اين عمل بدون اختيار، تمام گناهانش را محو کرد که "فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين"؛ از جنبه شعري خيلي خوب است اما از جنبه مکتب امام حسين عليه السلام اصلا صحيح نيست.
2- مطلب دومي خطراتي است که در اين تحريفات وجود دارد. انواع تحريف ها در واقعه تاريخي عاشورا را به دست آورديم، عوامل تحريف را هم شناختيم. ممکن است کسي بگويد مگر تحريف چه عيبي دارد؟ چه ضرري دارد؟ چه خطري دارد؟ بايد در پاسخ گفت خطر تحريف فوق العاده زياد است. تحريف ضربه غيرمستقيمي است که از ضربه مستقيم کاريتر است. يک کتاب که تحريف مي شود (چه تحريف لفظي، چه تحريف معنوي) اگر کتاب هدايت باشد، تبديل به کتاب ضلالت مي شود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبديل به کتاب شقاوت مي شود. اساسا تحريف حقيقت را به کلي عوض مي کند. نه تنها بدون خاصيت مي کند بلکه اثر معکوس مي بخشد.
هر چيزي آفتي متناسب با خودش دارد. پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: "آفة الدين ثلاثة؛ فقيه فاجر، امام جائر، مجتهد جاهل"؛ سه چيز آفت دين است:
1- دانشمند بد عمل، فاسق و فاجر،
2- زعيم و پيشواي ستمکار،
3- مقدس نادان.
پيغمبر اکرم اينها را به عنوان آفت هاي دين مي شمرد. همان طور که جمادات، نباتات و حيوانات آفتهاي مخصوص به خود دارند، بدن انسان هم آفت هاي مخصوص به خود دارد، دين، آيين و مسلک هم آفت مخصوص به خود دارند. تحريف، که به وسيله دو صنف از آن سه صنفي که پيغمبر اکرم فرمود (فقيه فاجر- عالم بد عمل و فاسق و مقدس نادان) ايجاد مي شود، آفت دين است و دين را مي خورد. تحريف، دين را از بين مي برد.2- زعيم و پيشواي ستمکار،
3- مقدس نادان.
علي عليه السلام، شخصيتي به اين عظمت، در نظر بعضي از ما مردم يک شخصيت تحريف شده عجيبي است. بعضي از مردم علي را فقط و فقط به پهلواني مي شناسند و بس! گاهي به وسيله اشخاص بسيار مغرض عکسهايي از علي(ع) منتشر مي شود که شمشيري مانند زبان مار که دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قيافه اي براي ايشان درست مي کنند و نقاشي مي کنند که معلوم نيست از کجا به دست آورده اند. اصلا عکس و مجسمه علي و پيغمبر قطعا در دنيا نبوده است. يک قيافه هاي عجيبي که انسان باور نمي کند اين همان علي عادل است، اين همان علياي است که شب ها از خوف خدا مي گريسته است. چون سيماي يک عابد و مجتهد، سيماي کسي که شب ها استغفار مي کرده است، سيماي يک حکيم و قاضي و اديب، سيمايي متين و قابل توجه است.
ممکن است کسي بگويد مگر تحريف چه عيبي دارد؟ چه ضرري دارد؟ چه خطري دارد؟ بايد در پاسخ گفت خطر تحريف فوق العاده زياد است، تحريف ضربه غيرمستقيمي است که از ضربه مستقيم کاريتر است. يک کتاب که تحريف مي شود (چه تحريف لفظي، چه تحريف معنوي) اگر کتاب هدايت باشد، تبديل به کتاب ضلالت مي شود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبديل به کتاب شقاوت مي شود. اساسا تحريف حقيقت را به کلي عوض مي کند. نه تنها بدون خاصيت مي کند بلکه اثر معکوس مي بخشد.
تحريف در مورد امام سجاد عليه السلام
همين دروغ، همين تحريم سبب شده است که بسياري از اشخاص آه بکشند، ناله بکنند، خودشان را به موش مردگي بزنند تا مردم آنها را احترام کنند و بگويند آقا را ببينيد درست مانند امام زين العابدين بيمار است، اين تحريف است. امام زين العابدين(ع) با امام حسين(ع) هيچ فرقي نداشته است. با امام باقر(ع) و امام صادق (ع)از نظر مزاج و بنيه هيچ فرقي نداشت. امام بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بودند. مانند همه سالم بودند، چرا بگوييم امام زين العابدين بيمار؟!
پس اجمالا دانستيم که خطر تحريف چقدر زياد است. تحريف ضربه غيرمستقيم است، از پشت خنجر زدن است. نسل يهوديان در جهان قهرمان تحريفند. هيچ کس به اندازه اينها در تاريخ جهان تحريف، نکرده است، و به همين دليل هيچ کس به اندازه اينها به بشريت ضربه نزده است، و حقايق را قلب و بدعتها ايجاد نکرده است.
رسالت و وظيفه ما
وظايف علماي امت
عالم، نقطه انحرافش در اين است که هميشه خودش را در مقابل مردم با يک سلسله نقاط ضعف و عيوب مي بيند. نقاط ضعف روحي و اخلاقي و اجتماعي در افراد يک نوع بيماري است. در بيماريهاي جسماني، خود بيمار معمولا بيماري خود را احساس مي کند و دنبال معالجه مي رود. ولي در بيماريهاي روحي آنچه که کار را مشکل مي کند اين است که شخص، بيمار است ولي خود متوجه نيست که بيمار است! بلکه برعکس، آن بيماري را به عنوان سلامت مي پذيرد! به بيماريش علاقه دارد! چنين نيست که افراد، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و به عنوان نقطه ضعف قبول کنند. بلکه آنها را نقطه قوت در خود مي دانند!
اين عالم است که مي فهمد نقاط ضعف اجتماعش چيست. عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار مي گيرد، دو حالت دارد:
1- با نقاط ضعف مردم مبارزه مي کند. اين را مصلح مي گويند، مُصلح يعني کسي که با نقاط ضعف مردم مبارزه مي کند. غالبا مردم چنين فردي را دوست نمي دارند!
2- "عالم" مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم را کار سخت و مشکلي مي بيند. مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد که ضرر هم دارد؛ از نقاط ضعف مردم استفاده مي کند! اينجاست که مصداق فقيه فاجر مي شود.
پيغمبر اکرم فرمود آفت دين سه چيز است که يکي از آنها فقيه فاجر است.
مثلا در همين مساله واقعه تاريخي عاشورا، عامه مردم در موضوع عزاداري امام حسين عليه السلام دو نقطه ضعف دارند. ما با اين دو نقطه ضعف چه کنيم؟
الف- يکي آن است که معمولا موسس يا موسسين و صاحبان مجالس، چه آنهايي که در مساجد و چه آنهايي که بالخصوص در منازلشان مجلسي برپا مي کنند، در حدودي که من تجربه دارم (استثنا ندارد) آن چيزي را که ميخواهند ازدحام جمعيت است! اگر جمعيت ازدحام کند راضي است، اگر ازدحام نکند راضي نيست! اين نقطه ضعف است. اين جلسات براي اين نيست که جمعيت ازدحام کند. مگر ما مي خواهيم سان ببينيم؟ هدف، آشنا شدن با حقايق است، مبارزه کردن با تحريفات است. اين يک نقطه ضعف است که گوينده در مقابل آن قرار مي گيرد. آيا با اين نقطه ضعف مبارزه کند يا از اين نقطه ضعف مانند تاج نيشابوري استفاده کند! اگر بخواهد با اين نقطه ضعف مبارزه کند، و حقايق را به مردم بگويد، و با تحريفات مبارزه کند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعين که از جمع شدن دور يکديگر و شلوغ شدن خوششان مي آيد، ناسازگار است. اگر هم بخواهد از اين نقطه ضعف استفاده کند، فقط در فکر اين است که چه کار کنم تا جمعيت، بيشتر جمع شود. اينجاست که يک عالم بر سر دو راهي قرار مي گيرد، حالا که اينها احمق هستند، و چنين نقطه ضعفي دارند، من هم از اين نقطه ضعف آنها بهره برداري کنم و يا عليرغم وجود اين نقطه ضعف، با آن مبارزه کنم و به دنبال حقيقت بروم؟
ب- نقطه ضعف دومي که در مجالس عزاداري موجود است و بيشتر از ناحيه عوام الناس است، مسئله «شور و واويلا» به پا شدن است. منبري در آخر منبرش حتما بايد ذکر مصيبت گويد و در اين ذکر مصيبت هم مردم اشک بريزند، که تنها به اين موضوع ختم نمي شود و واعظ بايد حقايق را کتمان کرده و لعنت خدا را براي خود بخرد چرا که اشک در آوردن با تحريف همراه مي شود. قرآن کريم فرموده است:
"ان الذين يکتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک يعلهم الله و يلعنهم لاعنون"؛ آن داناياني که حقايقي را که ما گفته ايم، مي دانند، ولي کتمان مي کنند و اظهار نمي کنند، لعنت خدا و لعنت هر لعنت کننده اي بر آن ها باد.
وظيفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحريف است. خوشبختانه ابزار اين کار در دست است و در ميان علماء افرادي بودهاند که با اين نقاط ضعف مبارزه کرده و مي کنند. به طور مثال مرحوم حاجي نوري (رضوان الله عليه)، کتاب "لولو و مرجان" را در زمينه حادثه عاشورا به نگارش در آورده است و خود نوعي مبارزه با تحريف مي باشد که همان قيام و وظيفه مقدسي است که آن مرد بزرگ انجام داده است.
اين وظيفه علماست که در اين موارد حقايق را بدون پرده به مردم بگويند ولو مردم خوششان نيايد. وظيفه علما است که با اکاذيب مبارزه کنند، وظيفه علماست که مشت دروغ گويان را باز کنند. در باب غيبت فقها، در مواردي استثنا کرده اند. يکي از موارد استثنايي غيبت که همه علماي بزرگ مرتکب اين غيبت شده اند و آن را لازم بلکه احيانا واجب مي دانند، غيبت واجب، و جرح راوي است. يعني چه؟ پيغمبر اکرم فرمود:" اذا ظهره البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله" آنجا که در دين بدعتها و دروغ ها ظاهر مي شود، که در دين نيست، برعهده دانايان است که حقايق را بگويند ولو مردم خوششان نيايد. اگر کسي حديثي نقل کرد و مطلبي را گفت ما بايد فورا آن را قبول کنيم؟ بايد تحقيق کرد که او چگونه آدمي است، آيا راستگو است يا دروغگو؟ اگر در زندگي اين آدم يک نقطه ضعفي را کشف کرديد، اگر عيب و نقص و دروغي را يافتيم بر ما نه تنها جايز است بلکه لازم است که در متن کتابها، اين آدم را رسوا کنيم. اين کار يعني جرح. با اين که غيبت است، و غيبت جاير نمي باشد، ولي در اينجا که تحريف و قلب حقايق است، بايد او را رسوا کنيم.
يک عالم ممکن است در يک زمينه، بزرگ هم باشد، مانند ملا حسين کاشفي که خيلي مرد ملايي بوده است! اما در کتاب روضه الشهدايش دروغ آمده است! نوشته است ابن زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد که آمد کربلا و دست به اين کار زد! هر کس بشنود مي گويد پسر عمر سعد خيلي هم تقصير نداشته است؛ پنجاه خروار طلا را به هر کس بدهند دست به اين کار مي زند.
در مورد ملاآقاي دربندي اتفاق نظر است که آدم خوبي بوده است. حتي مرحوم حاجي نوري که از کتابش انتقاد مي کند و به حق هم انتقاد مي کند، مي گويد مرد خوبي بوده است. واقعا نسبت به امام حسين عليه السلام مرد مخلصي بوده است. نوشته اند هر وقت نام امام حسين را مي شنيد اشکش جاري مي شد، فقه و اصول را هم به خوبي مي دانسته است. خودش خيال مي کرد که از فقهاي درجه اول است، ولي از فقهاي درجه دوم و سوم به شمار مي رود. کتابي نوشته به نام خزائن که يک دوره فقه است و چاپ هم شده و معاصر با صاحب جواهر است. به صاحب جواهر گفت اسم کتاب شما چيست؟ گفت "جواهر". اسم کتاب خودش خزائن بود، به صاحب جواهر گفت از اين جواهر شما در خزائن ما بسيار است. اما کتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هيچ فقيهي نيست که از اين کتاب استفاده نکند، هيچ فقيهي نيست که خودش را نيازمند به اين کتاب نبيند. ولي کتاب خزائن که يک دوره چاپ شد، بعد از آن احدي به سراغ آن نرفت! قيمت آن با اين که کتاب هزار صفحه اي است، همان قيمت کاغذش بيشتر نيست. اين مرد با اين که مرد عالمي است ولي اسرار الشهاده را نوشته که به کلي حادثه کربلا را تحريف کرده است! کتابش مملو از دروغ است! حال به خاطر اين که يک عالم بوده، با تقوا بوده و مخلص امام حسين بوده است، ما بايد درباره اش سکوت کنيم؟