تعامل یا کنش متقابل دولت‌ها

هرچند مطالعه رفتاری دولت‌ها از محدودیت‌های نظریه‌های سنّتی سیاست قدرت فاصله گرفته امّا از آن نظریه‌ها کاملاً نبریده است. از این رو کسانی که بر ضرورت تحلیل «منافع ملّی» تأکید می‌کنند با دو انتقاد روبرویند، یکی انتقادی
چهارشنبه، 25 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعامل یا کنش متقابل دولت‌ها
 تعامل یا کنش متقابل دولت‌ها

 

نویسنده: جوزف فرانکل
برگردان: وحید بزرگی





 

1- دیدگاه تحقیقات صلح

هرچند مطالعه رفتاری دولت‌ها از محدودیت‌های نظریه‌های سنّتی سیاست قدرت فاصله گرفته امّا از آن نظریه‌ها کاملاً نبریده است. از این رو کسانی که بر ضرورت تحلیل «منافع ملّی» تأکید می‌کنند با دو انتقاد روبرویند، یکی انتقادی موجه که مطالعه منافع ملّی را بی نهایت دشوار می‌داند و دیگری انتقادی ناموجه مبنی بر اینکه این امر لزوماً ما را به سوی اهداف تنگ نظرانه دولت‌ها بر اساس سیاست قدرت سوق می‌دهد. بعلاوه، در تجزیه و تحلیل تصمیم گیری روی یک دولت تکیه می‌شود و این امر شناخت کنش متقابل با محیط را مشکل می‌سازد. گرچه این مسائل برای نظریه پردازان آگاهتر کاملاً روشن است، ولی مکتب موسوم به «تحقیقات صلح» به آنها روشنی بیشتری می‌بخشد. محققین صلح می‌کوشند تا دولت‌ها را از یک سو به پیروی از دستاوردهای علوم طبیعی در زمینه «حلّ مسائل» و از سوی دیگر به کاربرد علوم اجتماعی جهت دستیابی به راه حلهای مشابهی ترغیب نمایند. با وجود انتقادات مکرر این محققین از دولت‌ها، همگام با تنش زدایی فزاینده، دولت‌ها نیز مانند محققین نسبت به پدیده‌هایی چون کنترل تسلیحات یا اجتناب از جنگ‌های تصادفی علاقه‌مند گشته‌اند.
دیدگاه «تحقیقات صلح» شدیداً مورد استقبال قرار گرفته و از آرمان امحاء منازعه و پیشگیری از جنگ و بویژه تلاش در جهت اشکال مختلف خلع سلاح، منسوخ نمودن سیستم‌های تسلیحاتی با قدرت تخریبی گسترده، منع جوانب غیرانسانی جنگ و غیره مایه گرفته است. «تحقیقات صلح» بیشتر حاکی از هدفی مشترک است تا مکتبی مشترک که بر پایه یک یا چند روش مبتنی باشد. این دیدگاه، میان رشته‌ای است و مخصوصاً از طرف معدودی از دانشمندان علوم طبیعی که درصدد ایجاد نهضتی علیه جنگ و منازعه و منسوخ نمودن آنها برآمده‌اند و نیز از طرف برخی از دانشمندان علوم اجتماعی مورد حمایت قرار می‌گیرد. این دیدگاه بویژه در کانادا، نروژ، هلند و نیز بریتانیا شکوفا شده است. این دیدگاه به رغم نفوذ گسترده‌اش در میان دانشگاهیان، آنها را نه در سمت‌های رسمی‌شان در دانشگاه‌ها بلکه عموماً در مؤسسات ویژه تحقیقات صلح و منازعه به یکدیگر نزدیک می‌سازد. هرچند این جریان در واحدهای ملّی جداگانه‌ای سازماندهی شده، ولی پیوندهای بین‌المللی گسترده‌ای از جمله با کشورهای کمونیستی دارد که این پیوندها با «کنفرانس‌های پاگواش» (1) شروع شده است. روش این دیدگاه عمدتاً کمّی است و به یافته‌های گسترده آن که بیشتر در «مجلّه تحقیقات صلح» و «مجلّه حلّ و فصل منازعات» منتشر می‌شود، تحت سایر عناوین این فصل و بویژه تحت عناوین مربوط به نظریه‌های منازعات، بازیها، و چانه زنی می‌توان اشاره کرد.

2- نظریه تحلیل منازعات (2)

«نظریه منازعات» یا «تحلیل منازعات» مکاتب و دیدگاههای نامتجانس زیادی را دربرمی گیرد که انگیزه پیدایی پاره‌ای از آنها صلح جویی، بعضی دیگر بهبود اجرای سیاست خارجی دولت‌ها، و برخی دیگر هم صرف آگاهی بوده است. این دیدگاهها و مکاتب از یک سو دربرگیرنده‌ی تحلیل‌هایی جامعه شناختی، فلسفی و اخلاقی درباره‌ی ماهیت منازعه، منازعات خشونت آمیز و جنگ می‌باشند و از سوی دیگر مکاتب مدیریت منازعات و حلّ و فصل منازعات و همچنین مکاتب گوناگونی و فون ویژه‌ای را شامل می‌گردند. در این مقاله تنها به پاره‌ای موضوعات کلّی اشاره می‌کنیم.
هرچند شماری از نویسندگان تنها به منازعات بین‌المللی و برخی از آنها نیز تنها به جنگ یعنی زیر طبقه خشونت آمیز منازعات توجه دارند، امّا غالب نویسندگان منازعات بین‌المللی را یکی از زیرطبقات منازعات انسانی می‌دانند و از این رو می‌کوشند تا به مقایسه این منازعات با منازعات موجود در محیط‌هایی غیر از محیط بین‌المللی دست بزنند.
به عبارت ساده، منازعه حاکی از وضعیتی است که دو ملّت- یا دولت- و یا دو گروه از آنها درصدد انجام کنش‌هایی برآیند که با یکدیگر ناسازگارند. غالباً طرفین منازعه در انتخاب منازعه یا جستجوی جایگزینی مشارکتی یعنی «حلّ و فصل منازعه» آزادی عمل دارند.
مسلماً منافع ملّی دولت‌ها کاملاً با یکدیگر متعارض نیستند، و به همین خاطر با حفظ منافع ملّی مناسب و رها ساختن سایر منافع، منازعه قابل اجتناب خواهد بود. بدین ترتیب اوّلین سطحی که در آن مسأله حلّ و فصل منازعه مطرح می‌شود، سطح تعیین منافع و اهداف است. پروفسور «ا. ولفرز» (3) اهداف را به دو گروه دوگانه تقسیم می‌کند: «اهداف مالکانه» و «اهداف محیطی» (4). ماهیت اهداف گروه اوّل تقویت و حفظ مواردی است که کشور برای آنها ارزش قائل است. این گروه هر چیزی را- از کنترل ارضی یا تصاحب کرسی شورای امنیت گرفته تا ترجیحات تعریفه‌ای- شامل می‌شود. ویژگی اصلی این گروه ماهیت رقابتی آن است. عرضه ارزش‌ها محدود و هر کشوری خواهان سهمی از آنهاست که این امر لزوماً موجب محرومیت سایرین از این ارزش‌ها می‌گردد که البته این محرومیت قابل جبران است. در نظریه بازیها این وضعیت به «بازی با حاصل جمع صفر» (5) موسوم است. ماهیت «اهداف محیطی» را نه حفاظت از دارایی‌ها و یا افزایش آنها به زیان دیگران، بلکه تغییر شرایط محیط بین‌المللی تشکیل می‌دهد. ویژگی اصلی این اهداف این است که دستیابی به آنها نه به قیمت نابودی منافع دیگران بلکه متضمن منافع متقابل دولت‌هاست. این اهداف بر پایه مدل «حاصل جمع غیرصر» در سیاست بین‌الملل استوارند. در مباحثات سیاسی غالباً در مورد تضاد میان این دو گروه از اهداف مبالغه می‌گردد، مثلاً «شووینیست»‌ها طبعاً در پی دارایی‌های ملّی انحصاری‌اند، حال آنکه انترناسیونالیست‌ها این دارایی‌ها را حاکی از روح خودخواهی و زیاده طلبی ملّی می‌دانند. تقریباً دسته اوّل کلیه اهداف محیطی را رد می‌کند، در حالی که دسته دوّم آنها را می‌پذیرد.
پیداست که گزینش در این مرحله حائز اهمیت است. اگر دولتی اهداف مالکانه را برگزیند، قهراً به منازعه با سایر دولت‌ها کشیده خواهد شد، حال آنکه اگر اهداف محیطی را انتخاب کند، برای دستیابی به اهداف خویش باید همکاری سایر دولت‌ها را تأمین نماید. تردید در اهداف محیطی به تردید در همکاری می‌انجامد و این امر در رابطه با منافع حیاتی ممکن است امنیت و آمادگی نظامی کشور را به مخاطره اندازد. مسأله گزینش با معضلات حادی روبروست، کما اینکه مشکلات خلع سلاح بهترین شاهد این امر است. هرچه دولت‌ها در روابط متقابل خود بر منازعه و انباشت تسلیحات بیشتر تکیه کنند، در پیشرفت مشترک به سوی خلع سلاح موفقیت کمتری خواهند داشت. از سوی دیگر، هرچه بیشتر بر همکاری تأکید کرده به خاطر تقویت آن، آمادگی نظامی خویش را کاهش دهند، از توان خود برای مواجهه با حوادث شوم احتمالی بیشتر می‌کاهند. در واقع هیچ سیاستمداری بین منازعه- که مشخصه نظامهای سیاست قدرت گذشته بود- و همکاری (که احتمالاً مشخصه دنیای پرامید آینده خواهد بود) نمی‌تواند قائل به تضاد کاملی باشد. سیاستمداران در انتخاب اهداف خود و وسایل نیل به آنها همواره باید ترکیبی از منازعه و همکاری را برگزینند. این ترکیب می‌تواند از ملّتی به ملّتی دیگر، و در هر ملّتی از حکومتی به حکومتی دیگر، و از شخصی به شخصی دیگر کاملاً متفاوت باشد.
نگرش‌های کلّی تصمیم گیران نسبت به منازعه و همکاری، در انتخاب یکی از این دو در مواردی خاص، به آنان جهت گیری خاصی می‌بخشد. تصمیمات آنها به دو امر بستگی دارد، یکی اینکه تا چه میزان برای اصل همکاری و اشکال گوناگون آن ارزش قائلند، و دیگر آنکه تا چه حدّ حاضرند خطر ناشی از منازعه به طور کلّی و خطر اشکال مختلف آن را بپذیرند. بدیهی است که این جهت گیری کلّی نمی‌تواند در مورد تصمیماتی خاص، راهنمای کامل و قابل اتکایی باشد. برای اجتناب از مشکلات بارز تشخیص دقیق طرفداران و مخالفان هر مسأله‌ای، روش ساده‌تری که دائماً به کار رفته، ایجاد چارچوبهای آشکاری از روابط دوستانه و خصمانه است که تا حدّ زیادی شیوه تعامل در مسائل احتمالی را از قبل مشخص می‌سازد. این روش خطرات و معضلات خاصی به همراه دارد و صرفاً کار تصمیم گیران را ساده‌تر می‌سازد. فرض وحدت منافع اعضای اتحادیه‌ها و یا فرض تضاد منافع گروه بندیهای متعارض را بویژه در بلندمدت نمی‌توان کاملاً پذیرفت. تقسیم جهان به دوستان و دشمنان، یا قهرمانان و تبهکاران براحتی میسر نیست و تازه جهان همواره در حال تحول است. ارزشیابی مجدد بهترین شیوه‌های تعامل برای نیل به منافع کشور، فرایندی مستمر و دائمی است.
در تحلیل منازعات غالباً مسائل زیر مطرح می‌شود:
1- فرض بر این است که طرفین منازعه، عقلانی و کاملاً آگاهانه عمل می‌کنند. هرچند همه‌ی نظریه پردازان می‌دانند که این وضعیتی آرمانی است که هیچگاه کاملاً با واقعیت تطبیق نمی‌کند، با اینحال بدون این فرض انجام محاسبات غیرممکن می‌گردد. حتی در مدل‌های ریاضی کامل نیز تا حدودی می‌توان عدم قطعیت اطلاعات و عناصر غیرطبیعی را منظور داشت، گو اینکه به این امر بندرت توجه کافی می‌شود. یکی از محدودیّت‌های عمده کاربرد عملی مدل‌های حلّ و فصل منازعات، فقدان اطلاعات کامل و محدودیّت‌های عقلانیت در عالم واقعیت است.
2- نظرات مختلفی در مورد نقش اجتماعی منازعات وجود دارد. پاره‌ای از نویسندگان آن را به عنوان نوعی انحراف، به رفتاری «انحرافی» یا «بدکارکردی» تعبیر می‌کنند، هرچند امحاء کامل آن ظاهراً غیرممکن است (6).
سایر نویسندگان (بویژه گئورگ زیمل (7) یا لوئیس کوزر (8)) بر نقش منازعات به عنوان شگرد اجتماعی مفیدی برای تضمین میزانی از ناسازگاری میان منافع درون یک نظام تأکید می‌ورزند. در اینجا می‌توان به مقایسه‌ای بین موجودات زنده و نظامهای اجتماعی دست زد که البته نباید به تعمیم گسترده آن پرداخت. موجودات زنده و جوامع هر دو به خاطر تضمین انعطاف‌پذیری و جلوگیری از خطر تطبیق افراطی، اتخاذ ترکیب انعطاف پذیری از اضداد را بر انتظامی ساده ترجیح می‌دهند- نظیر ژنهای نر و ماده یا هورمونها و ضد هورمونها از یک سو و تضادهای مشابهی مانند آزادی و اقتدار یا تمرکز و عدم تمرکز از سوی دیگر.
موارد زیر مشخصاً در مورد منازعات بین‌المللی مطرحند:
3- برخی از طرفداران اندیشه سازمان بین‌المللی می‌کوشند تا منازعات را با رفتار دولت‌های خارج از این سازمانها و همکاری را با رفتار دولت‌های عضو این سازمانها و همچنین با فعالیتهای خود این سازمانها یکسان سازند. در مقابل، مسامحتاً می‌توان گفت که بعضی از رفتارهای سنّتی دولت‌ها مبتنی بر همکاری‌اند- مانند اتحادیه‌های قدیمی- و بعلاوه دولت‌ها در سازمانهای بین‌المللی لزوماً بر اساس همکاری عمل نکرده و فعالیت‌های این سازمانها نیز نسبتاً محدود بوده‌اند.
4- غالباً منازعات بین‌المللی با خشونت و جنگ یکسان تلقی می‌شوند و به عنوان مقایسه، به مسأله ناموجه پیشرفت نظامهای سیاسی داخلی از مرحله خشونت به مرحله نظم از طریق تکامل شیوه‌های مصالحه و اجرای قانون اشاره می‌گردد. با این وجود، تحقق آرمان دستیابی به نظامی بین‌المللی بعید است، زیرا نه جایگزین‌هایی برای خشونت و نه مرجعی اجرایی وجود دارد. به رغم وجود ظاهریِ توافقی قاطع و بین‌المللی درباره‌ی احتراز از جنگ هسته‌ای همه جانبه (9)، این امر اساساً وضعیت خشونت بار کنونی را تغییری نداده است.
5- از آنجا که منازعات در اشکال مختلف و به دلایل متفاوتی صورت می‌گیرند، دست زدن به تعمیم درباره‌ی علل آنها کلاً گمراه کننده است. برای مثال، نسبت دادن کلیه منازعات به برداشت‌های نادرست و ارتباطات اجتماعی ناقص تنها در مورد برخی از آنها صادق است، حال آنکه سایر منازعات از اختلاف منافع ریشه می‌گیرند که البته این اختلاف هم صرفاً موجب تشدید منازعات می‌گردد (10).
هر قدر هم که نسبت به احتمال حلّ و فصل منازعات خوش بین یا بدبین باشیم، باز هم جستجوی مناسب‌ترین روش‌های فکری برای تجزیه و تحلیل آنها ضروری است. یکی از قدمهای مهم اولیه، طبقه بندی شایسته وضعیتهای منازعه‌آمیز است. در این زمینه طرح قابل ستایش «آناتول راپوپورت» در «جنگ، بازیها و مذاکرات» (11) (1960) کاملاً رواج یافته است.
در وضعیت جنگ، حریف صرفاً عنصر مزاحمی است که باید دفع و مقهور گشته، احساس قدرت از وی سلب گردد. منازعات بنیادی مذهبی و ایدئولوژیکی- مانند موارد اعراب و اسرائیل، و هند و پاکستان از دید بسیاری از اتباع آنها- از این مقوله‌اند.
در وضعیت بازی، گرچه هر یک از حریفان خواهان بردن بازی به زیان طرف مقابل است، امّا طرفین در محدوده قواعد بازی با یکدیگر همکاری می‌کنند چرا که در واقع وجودشان برای یکدیگر ضروری است و در صورت عدم وجود حریف، اصلاً هیچ بازی وجود نخواهد داشت. رابطه بازی بر این فرض مبتنی است که حریف دیوی نیست که آن را نابود کنیم، بلکه مانند خودمان احتمالاً موجود نامطلوب و حتی خطرناکی است که اساساً تحت تأثیر همان ملاحظات عقلانی است که ما هستیم. پیش‌بینی عقلانی حرکات متقابل و احتمالی حریف امکان‌پذیر است و به همین خاطر، حرکات خویش را باید بر این اساس تنظیم کنیم. بسیاری از طرفداران «نظریه بازیها» پیوسته این نظریه را در روابط بین‌الملل به کار برده‌اند. حتی در «بازیهای با حاصل جمع صفر» نیز که حاصل بازی ثابت و سود یک طرف به مثابه زیان طرف دیگر است، گاه «نقطه‌ای زینی» وجود دارد که طبق فرض رفتار عقلانی طرفین، متضمن بیشترین سود و یا کمترین زیان ممکن برای هر دو طرف است. در «بازیهای با حاصل جمع غیرصفر» که پیچیده‌ترند، حرکات هماهنگ و مشارکتی موجب افزایش حاصل نهایی بازی به نفع هر دو طرف می‌گردد. از آنجا که وضعیت واقعی منازعات به مراتب پیچیده‌تر از وضعیت بازیهاست، کاربرد مستقیم این نظریه در حلّ و فصل منازعات بی ثمر است، گو اینکه معدودی از طرفداران نظریه بازیها به این امر مبادرت می‌کنند. با اینحال تردیدی نیست که نظریه بازیها درک ما را از منازعات واقعی دقیق‌تر ساخته، به ذهن ما چارچوبی آماده‌تر می‌بخشد تا در برخورد با آنها با یکدیگر همکاری کنیم.
سرانجام، در وضعیت مذاکره هر یک از شرکت کنندگان نه تنها به استدلال کردن درباره‌ی حرکات متقابل و احتمالی حریف می‌پردازد بلکه می‌کوشد تا به منظور کسب توافق وی، او را متقاعد سازد. در سیاست بین‌الملل بکرّات شاهد این امر بوده‌ایم و مذاکرات دولت‌ها و پاره‌ای از مذاکرات مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز بر همین اساس استوارند. هر ساله هزاران موافقت‌نامه بین‌المللی منعقد می‌گردد. امّا این توافقات و نیز مذاکرات طولانی، طاقت‌فرسا و تند مجمع عمومی حتی در زمینه‌های گسترده و مجادله‌انگیزی چون خلع سلاح، حقوق بشر، و خودمختاری ملّی تنها به میزان محدودی دولت‌ها را به پیروی از مفاد توافقات و بیانیه‌های بین‌المللی واداشته است.
منازعات هیچ دو کشوری در همه عرصه‌های مختلف روابط آنها به یک شدّت نیست و بر همین اساس، کلیّه اقدامات آن دو کشور از یک مقوله نیستند. حتی در حالت نهایی «جنگ» و مثلاً جنگ جهانی دوم نیز همینکه طرفین می‌کوشند حرکات متقابل دشمن را پیش بینی کرده و یا از کاربرد گازهای سمّی و بدرفتاری فاحش با اسیران جنگی اجتناب ورزند، نشانگر آن است که آنها مشغول «بازی» بوده‌اند. از سوی دیگر، متحدین وفاداری چون ایالات متحده و بریتانیای کبیر نیز در طی دوره آشکار «روابط ویژه‌ی» زمان جنگ، کلاً بین خود درگیر مسائل منازعه آمیزی بودند که آنها را به عنوان مسائل «قابل مذاکره» تلقی می‌کردند. آنها به رغم شکست‌هایی گاه و بیگاه، درصدد ترغیب یکدیگر بودند و بروز «جنگ» میان آنها غیرقابل تصور بود. با این وجود، هرگاه شدّت تعارض منافع آنها به قدری بود که از ترغیب کاری ساخته نبود، به فنون «بازی» رو می‌آوردند. این مسأله در مورد استقلال یافتن مستعمرات بریتانیا، حوزه‌های منافع در اروپای شرقی، و یا مسأله تعیین مکان و زمان «جبهه دوّم» (12) نیز صادق بود.
«کتزنباخ» (13)، معاون وزارت خارجه، در آوریل 1967 با بکاربردن اصطلاحات اندک متفاوت ولی مشابهی، اظهار داشت که روابط ایالات متحده و شوروی تنها شامل موارد بارز «رویارویی» نمی‌گردد بلکه زمینه‌های زیر را هم دربر می‌گیرد: منافع مشترک (مانند عدم گسترش سلاحهای اتمی، و مبادلات تجاری)، منافع تکمیلی (مثل اکتشافات فضایی، که برای امریکا تجربه روس‌ها در فرود آوردن وسایل فضایی و برای روس‌ها نیز سیستم ردیابی جهانی امریکا قابل استفاده بود)، و منافع سازگار (مثلاً سیاست خارجی اتخاذشده در حوزه‌های منافع شناخته شده دو ابرقدرت).
روی هم رفته، هرچند تمایز نهادن میان هماهنگی و منازعه اهمیت تعیین کننده‌ای دارد امّا غالباً هیچ مسأله یا رابطه‌ای را نمی‌توان منحصراً در یکی از این دو مقوله قرار داد، کما اینکه افراد را هم نمی‌توان به دو دسته کاملاً خوب یا بد طبقه بندی نمود. تهیه نمودارهای مدرّجی مانند نمودار زیر می‌تواند به شناخت دقیق‌تر دامنه این دو عنصر در جوانب مختلف سیاست بین‌الملل کمک کند:
 تعامل یا کنش متقابل دولت‌ها
با این وجود، باید به خاطر سپرد که غالباً تنظیم شاخص‌هایی کمّی برای منازعه و هماهنگی به نوعی ساده‌سازی بی معنی می‌انجامد.

3- نظریه بازیها

در طبقه‌بندی طرحمند (14) منازعات به جنگ، بازی، و مذاکره توجه ما طبعاً به سمت مقوله دوّم معطوف می‌گردد. اگر از جنگ باید اجتناب ورزید و از طرف دیگر پیشقدمی در مذاکره هم دشوار است، پس آیا پیشرفت در حلّ و فصل منازعات در گروی تنقیح مقوله بازی نیست؟ متأسفانه تجزیه و تحلیل چندان نویدبخش نیست. باید به خاطر داشت که نظریه «بازیها» به تحلیل وضعیت‌های منازعه‌آمیز نسبتاً طرحمند و غیرواقعی می‌پردازد که افرادی معقول در چارچوب آنها به گزینش‌هایی دست می‌زنند و این وضعیت‌ها شبیه بازیهای شانسی (15) و تفریحی چون پوکر، شطرنج، یا بریج بوده تنها شباهت اندکی با عالم واقعی تجارت یا دیپلماسی دارند.
نظریه بازیها مانند نظریه احتمالات در شکل خالص خود شاخه‌ای از ریاضیات است که ابتدا در بازیهای شانسی به کار رفته و تنها اخیراً به عرصه رفتارهای اجتماعی راه یافته است. براحتی می‌توان دریافت که چرا افراد اهل عمل اینچنین مجذوب سادگی و روشنی ساختار ریاضی بازیهای شانسی به عنوان راهنمایی برای شناخت واقعیات اجتماعی بسیار پیچیده‌تر می‌گردند. تبحر در این نظریه یا در واقع در یکی از بازیها، شیوه‌های تفکری به انسان می‌بخشد که برای درک روشن وضعیت‌های واقعی بسیار مفید است. این امر در کلّ درست است، امّا نتایج اخص آن چندان رضایت بخش نبوده است. اوّلین کاربرد گسترده این نظریه در اقتصاد که در «نظریه بازیها و رفتار اقتصادی» (16) (1944) نوشته دو تن از ریاضیدانان به نام «جی. فون نویمان» (17) و «اُ. مورگن اشتران» (18) صورت گرفت، آشوبی فکری بپا کرد، حال آنکه نتایج عملی این نظریه که در «بازیها و تصمیمات» (19) (1957) نوشته «دی. لوس» (20) و «اچ. رایفا» (21) انعکاس یافت، هنوز غالب نظریه‌های مشتق شده را تحت پوشش می‌گیرد. دیدگاه بازیها به لحاظ کلّی سودمند است، زیرا هنگامی که فردی وضعیتی را به عنوان یک «بازی» می‌سازد، باید معیار مطلوبیت، دامنه گزینش‌های ممکن و میزان احتمال وقوع نتایج را روشن سازد. وی باید خواسته‌های خویش، آگاهی خویش و نارسایی‌های آن در رابطه با خواسته‌های حریف، و دامنه گزینش خویش و محدودیّت‌های حاکم بر آن را دقیقاً مشخص کند. در اکثر موارد، بازیگر نسبت به توانایی‌ها و حتی مقاصد حریف آگاهی کاملی ندارد. نظریه بازیها وی را در دستیابی به برآوردی عقلایی‌تر و انتخاب استراتژی‌هایی نویدبخش‌تر یاری می‌رساند. البته در مورد ادعای برخی از مدافعین نظریه بازیها مبنی بر ارائه الگویی کاملاً عقلانی در مورد تصمیمات- اعم از تجاری یا استراتژیکی- انتقادات موجهی صورت گرفته است و به آن نسبت غیرقطعی، غیرعملی، ایستا، و حتی نامربوط و مهمل بودن داده‌اند. با اینحال، این دیدگاه بر شیوه ساختن وضعیت‌های منازعه آمیز حتی توسط افرادی نه چندان آشنا با آن نیز تأثیر بسیاری نهاده و به جرأت می‌توان گفت که به اندیشه‌ها نیز روشنی بیشتری بخشیده است. با آنکه نظریه‌پردازان فعلی بازیها احتمالاً به تلاش‌های پرخرج و بیهوده بسیاری برای «کاربردی یا عملیاتی کردن» (22) قضایا و مدل‌های مبهم خویش دست می‌زنند، ولی به نظر می‌رسد این دیدگاه برای نظریه‌پردازان نه چندان متعهد به آن و همچنین دیپلماتهای امریکایی آشنا با آن هم سودمند است، زیرا به تفکر آنان نظم و روشنی می‌بخشد. احتمالاً حتی مقدمه ساده کنونی هم می‌تواند به این هدف کلّی مدد رساند.
در وضعیتی که «بازده» کلّ ثابت است، بوضوح سود هر بازیگر به منزله زیان بازیگر دیگر است. این وضعیت موسوم به «بازی با حاصل جمع ثابت» (23) است. وضعیتی مانند شطرنج و پوکر که در آن حاصل جمع سودها برابر حاصل جمع زیانهاست، «بازی با حاصل جمع صفر» نام دارد. اشکال حاد سیاست قدرت مانند اشکال ارائه شده توسط ماکیاولی و یا اشکال تعقیب شده از سوی امریکا و روسیه در مراحل اوّلیه جنگ سرد، در این مقوله قرار می‌گیرند. در این بازی سود هر طرف به مثابه زیان طرف دیگر است. مصالحه و سازش تنها تسکینی بیهوده بوده، در نتیجه غیرممکن است. با وجود این، حتی در این منازعات حاد نیز عقلانیت وجود دارد، زیرا بازیگران می‌توانند سود و زیان احتمالی خویش را محاسبه و بر اساس این محاسبه حداقل در بلندمدت معقولترین استراتژی ممکن را انتخاب کنند. اساس این محاسبه را مفاهیم «کمترین بیشینه» (24) یا «بیشترین کمینه» (25) تشکیل می‌دهند. هر بازیگری خواهان بیشترین سود ممکن است (که این به قیمت بیشترین زیان ممکن برای حریف تمام می‌شود) امّا به کمترین سود ممکن نیز راضی می‌شود و این در صورتی است که بداند این احتمالاً حداکثر چیزی است که می‌تواند به دست آورد. برعکس اگر بازیگری نتواند جلوی زیان را بگیرد. طبعاً در پی کمترین زیان نسبی خواهد بود. که در مقابل، حریف هم ناچار خواهد بود تا سهم مورد توقع خود را کاهش دهد. اگر دو بازیگر به ترتیب «بدترین بهینه» (26) و «بهترین کهینه» (27) را برگزینند. گهگاه به راه حلّ پایداری موسوم به «نقطه زینی» دست خواهند یافت. حتی اگر طبق معمول هیچ نقطه زینی هم نتوان یافت، «استراتژی‌های مختلط» می‌توانند مفید باشند. در این استراتژیها هر بازیگری به طور تصادفی دو یا سه استراتژی خود را به کار می‌بندد و در بلندمدت هر دو طرف به ترتیب به بیشترین حاصل ممکن برای خود می‌رسند. این تجزیه و تحلیل از یک سو نوعی استراتژی دفاعی احتیاطی برای سیاست خارجی عرضه می‌دارد و از سوی دیگر نشانگر بهترین حالت ممکن در مقابل حریفی ماهر و همچنین دافع خطرات اجتناب ناپذیر است، امّا در عین حال مستلزم استقامت و پایداری است و به هیچ وجه متضمن پیروزی سریع یا حتی بهره گیری از اشتباهات حریف نمی‌باشد. سیاست سدّ نفوذ امریکا و نیز سیاست بریتانیا در مقابل فرانسه در اواخر دهه شصت را می‌توان نمونه‌هایی از این مدل دانست.
کلّ این تحلیل قابل کاربرد در مورد بازی واحدی که به طور ترسیمی نام بازی «آخرالزّمان» (28) را گرفته است، نمی‌باشد و باید آن را در رشته‌ای از بازیها یا «اَبَربازیها» (29) به کار برد. با توجه به این امر منازعات را نباید به طور مجزا بررسی کرد چرا که در درون مجموعه‌ای از فعالیتهای دائماً متعامل رخ می‌دهند. بنابرین استراتژیهای ما نباید تنها به یک مواجهه محدود گردند، بلکه باید به طور عقلانی و مفیدی جهت بهره برداری از کلّ مواجهات تدوین شوند. بازیهایی با حاصل جمع صفر در عالم واقعیت چندان زیاد رخ نمی‌دهند. موفقیت بازیگران همیشه با رقابت به دست نمی‌آید، بلکه در اکثر موارد از طریق هماهنگی با یکدیگر نیز می‌توانند بازده بازی را تغییر دهند. این امر به علاوه‌ی سایر مطالبی که در مورد ارتباط نظریه و واقعیت در کتاب حاضر و بیشتر متون مربوط به نظریه بازیها آمده است، تنها اشاره مختصری به شیوه تعبیر و ساخت یک وضعیت توسط عاملان آن و ما به عنوان تماشاگران خارجی آنهاست. نوع تعبیر و ساخت هر وضعیتی همواره می‌تواند متفاوت باشد و با گذشت زمان هم به احتمال زیاد ساختار وضعیت‌ها تغییر می‌یابد. برای مثال، در اوایل دوره پس از جنگ، روابط فرانسه و آلمان نشانگر بازی با حاصل جمع صفر بود و فرانسه درصدد جلوگیری از رشد آلمان بوده، تصور می‌کرد توان چنین کاری را دارد. ولی روابط این دو کشور در داخل اتحادیه‌های اروپایی به بازی با حاصل جمع متغیر (30) تبدیل شد و همکاری در این اتحادیه‌ها ویژگی رقابتی بازی را تغییر و بسرعت بازده بازی را به نفع هر دو طرف افزایش داد. در عین حال که فرانسه در زمینه‌های امنیتی و اقتصادی سود برد، آلمان هم به سود اقتصادی کمتری به علاوه‌ی منافع ناشی از تجدید حیات سریع سیاسی دست یافت. تا دیدار «هیث» از پاریس در مه 1971، اصلاً مشخص نبود که آیا رئیس جمهور پمپیدو و روابط فرانسه و بریتانیا را در رابطه با ورود بریتانیا به جامعه اقتصادی اروپا یک بازی اساساً رقابتی (بازی با حاصل جمع صفر) می‌داند یا یک بازی با انگیزه متغیر (مبتنی بر همکاری به علاوه رقابت یا به عبارتی بازی با حاصل جمع متغیر).
دو نوع مقدماتی از بازیهای با حاصل جمع متغیر اساسی‌اند. نوع اوّل، بازی تهدیدهای متقابل موسوم به «بزدل» (31) است. نمونه عالی این بازی نشانگر وضعیتی است که در آن دو راننده با اتومبیل بسرعت و مستقیماً به سوی یکدیگر می‌رانند. هر یک از رانندگان که اتومبیل خود را منحرف سازد به عنوان «بزدل» رسوا می‌گردد، در حالی که فرد برنده با تحسین، قهرمان خوانده می‌شود. اگر هر دو به مسیر خود ادامه دهند، با هم برخورد می‌کنند و اگر هر دو به طور همزمان منحرف گردند، هیچیک برنده نشده، امّا رسوا هم نمی‌گردند.
در مدل انتزاعی بازی «بزدل»، چهار استراتژی می‌تواند رخ دهد:
1- هر دو بازیگر از طریق «همکاری» با یکدیگر به طور همزمان منحرف می‌شوند و بدین طریق زندگی خویش را نجات داده بدون آنکه رسوا شوند (هـ هـ).
2- هر دو به یکدیگر «صدمه» زده دچار عواقب مصیبت باری می‌گردند (ص ص).
3- بازیگر A با منحرف کردن خویش، همکاری می‌کند ولی بازیگر B به مسیر خود ادامه داده، برنده می‌گردد (هـ ص).
4- بازیگر B با منحرف نمودن خود، همکاری می‌کند حال آنکه بازیگر A به مسیر خویش ادامه داده، برنده می‌شود (ص هـ).
چهار مربع ماتریس بازده 2 در نمودار 4 نشانگر چهار احتمال بالا هستند.
نتایج استراتژیک این بازی هنوز مشخص نیست، زیرا حتی در صورت تکرار بازی و ارتقای آن به سطح «ابربازی» (مبتنی بر یک رشته کامل بازی) باز هم هیچ راه حلّ معقول و «ساده»‌ای وجود نخواهد داشت. از آنجا که این بازی در شکل فعلی‌اش هیچ راه حلّ معقولی ارائه نمی‌دهد، باید از ماتریس ساده انگارانه‌اش فراتر رفت و صرف نظر از نتایج چنین استراتژی‌هایی، به ارزشی که بازیگران برای آنها قائلند، توجه نمود، گو اینکه این ارزش هم ظاهراً قابل اندازه‌گیری کمّی نیست. در اینجا این فرضیه را می‌توان مطرح نمود که در گروههای زیر بیست سال به دلیل غلبه روح ماجراجویی، صدمه متقابل (حالت دوّم) رایج است، حال آنکه در بازیهای مشابه افراد مسن‌تر و بویژه در محیط‌های خانوادگی، احتمالاً روح همکاری قویتر است.
نمودار 4- چند نمونه از مدل‌های بازی
 تعامل یا کنش متقابل دولت‌ها
ماتریس بازده: هر مربع نشانگر حاصل استراتژیهای اتخاذ شده از طرف A و B است. حاصل هر حالت برای A در گوشه پایین سمت چپ، و برای B در گوشه بالای سمت راست هر مربع نشان داده شده است.
حاصل «طبیعی» یا کمترین بیشینه: 2-A و 2-B (به ترتیب 10- و 10). اگر B مضرترین استراتژی به حال A را در پیش گیرد، 2-A بهترین استراتژی برای A است. همچنین در مقابل بهترین استراتژی A، 2-B بهترین استراتژی برای B است.
 تعامل یا کنش متقابل دولت‌ها
 تعامل یا کنش متقابل دولت‌ها
[منبع: دویچ، کی. دبلیو، تجزیه و تحلیل روابط بین‌الملل (32) (1968)، صفحه 119]
جالب‌ترین و عینی‌ترین بازی، بازی تطمیع و ارعاب موسوم به «معمّای زندانی» (33) است. نمونه عالی این بازی که انواع بسیاری دارد مشخصاً حاکی از وضعیتی است که در آن دو زندانی را بدون اعتراف حداقل یکی از آنها نمی‌توان اعدام کرد. به پیشنهاد مدیر زندان هر یک از زندانیان که حداقل یک روز قبل از دیگری اعتراف کند، به آزادی و پاداشی نقدی دست خواهد یافت؛ بدین ترتیب، زندانی دیگر به دار آویخته می‌شود. در صورتی که هر دو زندانی در یک روز اعتراف کنند هر دو، ده سال در زندان خواهند ماند.
هر زندانی با دو استراتژی یعنی همکاری (هـ) یا صدمه (ص) روبروست که چهار نتیجه احتمالی آن در چهار مربع ماتریس 3 در نمودار 4 نشان داده شده‌اند. در این نوع بازی، استراتژی معقول برای هر دو زندانی مشخص و یکسان است. این استراتژی عبارت است از صدمه و اعتراف، زیرا بدترین نتیجه آن در داستان بالا ده سال حبس است، در حالی که نتیجه عدم همکاری و عدم اعتراف، مرگ است؛ علاوه بر این، کسب آزادی و پاداش هم امکان پذیر است. بدین‌سان ظاهراً راه دیگری وجود ندارد جز آنکه به جای جان سالم بدربردن از طریق سبقت جستن در اعتراف، هر دو زندانی اعتراف کنند و ده سال در زندان بسر برند. ابر بازی که از یک رشته بازی پشت سر هم تشکیل می‌شود، با این بازی تفاوتی اساسی دارد. یافته‌های دانشگاه میشیگان (34) که بر اساس حدود 100 هزار بازی در رشته‌هایی مرکب از 300 بازی مبتنی است، الگوهای روانی جالبی را نشان می‌دهد. در مراحل اوّل، در تقریباً %50 از بازیها، صحنه‌ها کلاً نشانگر همکاری متقابل می‌باشند، امّا هنگامی که میانگین همکاری متقابل به 27% نزول می‌کند، دوره رقابتی حادّی پدیدار می‌شود. در نیمه دوم این رشته بازیها، رقبا که طبعاً جویای بالاترین امتیاز ممکن هستند، درمی‌یابند که رقابت بیرحمانه سودی ندارد و دست کم در 50 بازی آخر، این رقابت به همکاری متقابلی به میزان 73% تبدیل می‌شود.
ظاهراً روان شناسی نتایج، تنها به میزان اندکی از شخصیت بازیگران مایه می‌گیرد، حال آنکه شدیداً تحت تأثیر نتیجه چندین بازی اوّل است. برای نمونه، در روابط بین‌الملل، نگرش مائوتسه تونگ (35) نسبت به ایالات متحده و اتحاد شوروی بروشنی حاکی از تجارب منفی وی بلافاصله قبل و بعد از استقلال می‌باشد. از طرف دیگر، کوشش‌های بریتانیا جهت توسعه روابط مبتنی بر همکاری با اعضای جدید جامعه کشورهای مشترک‌المنافع، به رغم رفتار عاری از همکاری و غالباً خشونت‌آمیز بسیاری از آنها، نمونه‌ای از یک استراتژی کاملاً مغایر است. نیازی به گفتن نیست که نتایج واقعی استراتژی‌ها را هرگز نمی‌توان دقیقاً پیش‌بینی کرد و تنها درجه احتمال آنها را می‌توان حدس زد.
داده‌های حاصل از بازی [معمّای زندانی] مؤید آن است که در عالم سیاست، خوش‌بینان و بدبینان هر دو در اشتباهند. الگوی معمّای زندانی ظاهراً استراتژیهای معقول زیر را نشان می‌دهد:
1- پیشقدم شدن در همکاری به این امید که پس از مدتی نه چندان طولانی، با همکاری طرف مقابل پاسخ داده شود؛
2- اصرار در همکاری مادامی که با همکاری طرف مقابل پاسخ مثبت داده شود؛
3- تلافی بی وقفه‌ی صدمات مکرّر ناشی از طرف مقابل؛
4- تجدید گاه و بیگاه رشته‌ای مرکب از دو یا سه حرکت مبتنی بر همکاری به منظور فرصت دادن به حریف برای تغییر مشی خود به سمت رشته‌ای از همکاریهای متقابل؛
5- یادآوری مداوم ماتریس بازده به حریف، چرا که نمایش مداوم این ماتریس در طول رشته‌های بازی، همکاری را بسیار گسترش می‌دهد.
الگوی کلّی این بازی شبیه وضعیت‌هایی واقعی همچون اعتصابات، انقلابات و، در روابط بین‌الملل نیز، بعضی از مسائل مربوط به امنیت دسته جمعی و خلع سلاح می‌باشد. با اینحال، این طرح ساده شده از محدودیت‌های کاملاً آشکاری برخوردار است:
1- بازیهای ساده به دو بازیگر محدود می‌شوند؛ وجود بیش از دو بازیگران این مدل‌ها را به لحاظ ریاضی پیچیده ساخته، ویژگی اصلی آنها را که سادگی است، از بین می‌برد.
2- در عالم واقعیت، هزینه و زمان صرف شده به هنگام تفکر و تصمیم‌گیری، عاملی تعیین کننده در محاسبات است، حال آنکه نظریه‌پردازان بازیها در مدل‌های خویش به این عامل توجهی نکرده‌اند. پیداست که در سیاست خارجی که نوعی «بازی بقاء» است، اتخاذ استراتژی‌های بهینه غیرممکن است و تنها باید در پی یافتن راه حل‌هایی میانه یا متداول بود. مانند شطرنج و پوکر، «بازیگر خوب» دیپلماتی است که در گزینش امیدبخش‌ترین راه حلّ‌ها و استراتژی‌های پیشنهادی بر دیگران برتری داشته باشد، و این در حالی است که «بازیگر بد» وقت خویش را روی موارد غیر امیدبخش تلف می‌کند. از آنجا که هزینه جستجوی راه حلّی بهینه بسیار سنگین و غالباً غیرقابل تحمل است، باید تنها در پی «ارضای حداقل» اهدافمان و به عبارتی تأمین حداقل لازم برای برآوردن آنها باشیم. هرچند رویه عمومی و عقل سلیم هم به تنهایی این امر را تأیید می‌کند ولی نظریه بازیها نیز با میسّر ساختن تجزیه و تحلیلی منظم، به این امر کمک می‌نماید.
در انتها مایلم به پیشرفت جالب این نظریه توسط «ویلیام رایکر» (36) در «نظریه ائتلافات سیاسی» (37) (1962) اشاره کنم. وی ساختن وضعیت‌های سیاسی مناسبی را- عمدتاً در بافت داخلی کشورها- پیشنهاد می‌کند که موسم به بازیهای «چند نفره با حاصل جمع صفر» (38) و با ثمرات جنبی‌اند و این فرضیه را ارائه می‌دهد که چنین وضعیت‌هایی، ائتلافاتی را ایجاد می‌کنند که وسعت آنها در نظر بانیانشان صرفاً متناسب با حصول به یک پیروزی خاص می‌باشد و نه بیشتر. به رغم فرض شهودی که حاکی از وجود گرایشی به سمت ایجاد ائتلافات هرچه بزرگتر و قدرتمندتر است، در ائتلافات سعی بر این است که برای کاستن از تعداد شرکای سهیم در منافع پیروزی تا حدّ امکان ائتلاف کوچک بماند. به نظر «رایکر»، در منازعات حادّ تمایلی به گسترش ائتلافات وجود ندارد، چرا که مهم‌ترین نیاز عبارت است از بالاترین درجه امنیت. مدل «رایکر» برای بسیاری از سطوح سیاست‌های داخلی ایالات متحده مناسب است.
در «سیاست بین‌الملل»، الگوی رایکر را می‌توان در مورد بخش اعظم دیپلماسی سازمان ملل متحد به کار برد، از قبیل هنگامی که کشوری در پی جلب حمایت برای موضع ملّی خویش است و یا آنگاه که به واسطه‌ی عضویت برخی از کشورهای دارای رژیم‌های نامطلوب در یک پیمان، مسائلی ایجاد می‌شود که هزینه برمی‌دارد مانند طرز برخورد ناتو با رژیم سرهنگان یونان و اسپانیای فرانکو.

4- نظریه چانه‌زنی (39)

نظریه چانه‌زنی (بین‌المللی) حاکی از کاربرد نظریه بازیها در مذاکرات بین‌المللی و به زبان نظریه بازیها عبارت است از تجزیه و تحلیل بازدارندگی، تهدیدات و در عین حال مزایای احتمالی «استراتژیهای بازی با انگیزه مختلط» (40). فرایند چانه‌زنی شامل دو مرحله مشخص است، یکی مرحله ارتباطات و دیگری مرحله تکامل نظریه «معامله منصفانه». برای تجزیه و تحلیل، می‌توان طیفی از موقعیت‌ها را در نظر گرفت که به ترتیب از فقدان ارتباطات به ارتباطات ضمنی، ارتباطات صریح امّا نه کاملاً مطمئن، و بالاخره ارتباطات کاملاً مطمئن ترقی می‌کند. طبعاً برخورداری از اطلاعات کامل و جامع ثمربخش است، امّا چانه زنی عقلانی با ارتباطاتی بسیار محدود نیز میسر است.
«معامله منصفانه»، معامله‌ای است که احتمالاً برای هر دو طرف پذیرفتنی است. از میان روش‌های بسیاری که برای دستیابی به این نوع معامله پیشنهاد شده، مکرراً از پیشنهاد ریاضی «جی. اف. ناش» (41) سخن رفته است (42). «ناش» همچون اکثر نویسندگان دیگر، پاره‌ای قواعد کاملاً فنی را با شگردی مذاکراتی تلفیق می‌کند که این شگرد حتی در صورت عدم کاربرد قواعد پیشنهادی وی نیز سودمند است. به نظر مؤلف هم این قواعد کاملاً اختیاری هستند و بسادگی می‌تواند قواعد دیگری را جانشین آنها نمود. نکته‌ای که باید بدان اشاره کرد. این است که این قواعد نسبت به هر دو طرف، بیطرفانه است و مرجع «کارشناس» ثالثی قبل از آغاز چانه زنی آنها را تعیین می‌کند و بنابراین به عنوان نقطه آغاز معقول و بیطرفانه‌ای برای روند چانه زنی، مفیدند. فایده این قواعد شبیه مجموعه قوانین آماده‌ای است که از پیش برای آیین داوری مدوّن شده است و مانند دیوان دائمی داوری (43) می‌تواند متناسب با اختلاف مورد نظر به وسیله‌ی طرفین تعدیل شود، کما اینکه این امر متداول نیز هست. به طور کلی، برخورداری از چنین منبع بیطرفی حائز اهمیت است؛ اگر قواعد «ناش» یا هر کس دیگری در سطح جهانی مورد پذیرش قرار گیرد، به وضعیت فرخنده تسهیل موافقت نامه‌ها دست خواهیم یافت، یعنی چیزی شبیه قاعده‌ی ساده‌ی 50-50 یا خط مرزبندی مستقیمی میان دو خط موازی.
سه قاعده‌ی فنی «ناش» کاملاً روشن و صریح می‌باشند:
1- معامله نباید تحت تأثیر مطلوبیت شرکت کنندگان باشد چرا که نقطه صفر هر یک از این معیارها اختیاری است و نباید بر روند دستیابی به راه حل تأثیری بگذارد.
2- اگر جایگزین‌ها و بازده آنها با یکدیگر متناسب هستند، تسهیم باید به طور مساوی صورت گیرد. در صورت فقدان تناسب، تسهیم باید به طور تقریبی متناسب با جایگزین‌ها صورت پذیرد.
3- راه حل باید تبلور «حدّ نهایی قواعد معین چانه‌زنی» باشد، به طوری که نتوان حالتی را متصور شد که متضمن بازده بیشتری برای هر دو طرف باشد.
چهارمین نکته، شگردی عملی و به لحاظ فنی موسوم به «گسترش» (44) بازی است. در این شگرد، یک بازده اضافی مطرح می‌شود، امّا اعطای این پاداش اضافی مستلزم آن است که طرفین قبلاً راه حلی برای منازعه اصلی خویش بیابند. این شگرد نشانگر رفتار رسمی و کاملاً رایج طرف ثالثی است که به حل و فصل منازعه علاقه‌مند است؛ برای مثال، پیشنهادات دولت ایالات متحده مبنی بر اعطای کمک نقدی بلاعوض و سخاوتمندانه‌ای جهت اسکان آوارگان و بهره‌برداری از آبهای رود اردن، تلاشی برای گسترش «بازی» اعراب و اسرائیل بود، که البته طرفین قبلاً می‌بایست راه حلی برای منازعه خویش می‌یافتند.
مشهورترین تحلیل پیرامون چانه زنی، تحلیل «توماس شلینگ» است که اساس نظرات عمده دیگر در این زمینه بوده است. «شلینگ» با کاربرد قواعد ریاضی بسیار و با دست زدن به مقایسه‌های عمیقی بین رفتار دولت‌ها، اشخاص، گروهها و بویژه باندهای جنایی به تجزیه و تحلیل رابطه بازدارندگی و تهدیدات آن می‌پردازد، گو اینکه وی بعداً دقت این قواعد ریاضی را زیر سئوال برده، آنها را رد کرد. هر دو طرف رابطه بازدارندگی یعنی «تهدیدکننده» و «تهدیدشونده»، در تهدیدی که تحقق نمی‌یابد، ذینفع هستند. با توجه به نسبت هزینه اجرای تهدید مورد نظر و نتیجه حاصل از آن، دامنه وضعیت‌ها از بازی «بزدل» تا «معمای زندانی» را دربر می‌گیرد. در صورت افزایش هزینه، انگیزه عقلی اجرای تهدید کاهش می‌یابد، کما اینکه این امر در مورد تهدید فزاینده سلاحهای هسته‌ای صادق است. در این صورت که اجرای تهدید دیگر عقلایی نیست، مسأله «اعتبار» (45) تهدید پیش می‌آید. طرفی که اعتبارش را از دست می‌دهد، غالباً به مصلحت «متعهد» نمودن خویش متوسل می‌شود. تعهد یعنی انجام عملی که شانه خالی کردن از آن بسیار دشوار و یا غیرممکن است. نمونه بارز این امر رقابت دو راننده‌ای است که می‌کوشند حین عبور از یک تقاطع از یکدیگر سبقت جویند. در این حالت، تعهد کامل آن است که یکی از رانندگان برای وادار ساختن طرف دیگر به توقف، فرمان اتومبیل خود را به بیرون بیندازد. بیانیه‌های الزام‌آور رسمی و بویژه تدابیر اتخاذ شده برای افزایش اعتبار توان بازدارندگی امریکا کاملاً روشنگر این امر است و هم اکنون در تجزیه و تحلیل این موارد، مفاهیم پیشنهادی شلینگ کاملاً به کار گرفته می‌شوند.
تحلیل شلینگ در مورد بازدارندگی مکرراً مورد حمله قرار گرفته است که این حملات را «کی. دبلیو. دویچ» در موارد هشت گانه زیر به طور شایسته‌ای خلاصه کرده است:
1- افراد را به «تفکر درباره‌ی مسائل غیرقابل تفکر» ترغیب کرده، آنها را به لحاظ اخلاقی بی عاطفه می‌سازد.
2- به سمت تفکر کوتاه مدت گرایش دارد.
3- به مواجهه‌های منفرد یا به اصطلاح بازیهای «آخرالزمان» تکیه می‌کند.
و مهم‌تر آنکه:
4- بازدارندگی بر این فرض غلط مبتنی است که هر دو طرف، کنترل کاملی بر رفتار خویش دارند، حال آنکه تلاش برای کسب اعتبار، خود به خود این کنترل را کاهش می‌دهد، زیرا غالباً متضمن «تعهّد» به پاسخ‌های غیرارادی است.
5- به ماهیت تصاعدی خطرات کاملاً توجه نمی‌شود. اگر راننده مورد نظر شلینگ که بدون توجه به سایر وسایط نقلیه، در حال عبور از تقاطع است، در هر تقاطع مثلاً 90% احتمال زنده ماندن داشته باشد، در تقاطع دوّم تنها 90% از 90% یعنی 81% احتمال زنده ماندن دارد و پس از عبور از هفتادمین تقاطع احتمال آماری زنده ماندن وی به یک در هزار تنزل خواهد یافت.
6- این فرض که طرف مقابل حتی تحت فشار شدید نیز کاملاً عقلایی عمل خواهد کرد، تقریباً جای تردید دارد.
7- نویسندگان امریکایی در زمینه بازدارندگی، تلویحاً تقارن و ناهمخوانی واکنش‌ها را فرض می‌گیرند، بدین معنی که توانایی‌ها و انگیزه‌های دیگران را ضعیف‌تر و ارعاب آنان را بی نهایت آسان‌تر از امریکایی‌ها تلقی کرده‌اند.
8- اساسی‌ترین و زیانبارترین فرض، فرض ثبات انگیزه‌ها در سراسر بازی است. بی تردید این فرض در مورد اکثر وضعیت‌های واقعی و بویژه مسائل سیاسی غیرواقع بینانه است.
بعداً «اف. ایکل» (46) به بسط و تنقیح تحلیل کلی شلینگ پرداخت. ایکل طرحی کلّی برای تحلیل مذاکرات دیپلماتیک ارائه داد و با شواهد بسیاری از بحرانهای بین‌المللی بویژه بحرانهای کوبا، سوئز و مجارستان به توضیح آن پرداخت. هرچند طرح واقعی وی شاید به نظر دست‌اندرکاران تقریباً بسیار پیچیده، مبسوط و دقیق باشد، امّا اساساً بر عقل سلیم استوار است (مؤلف خود زمانی دیپلمات بوده است). ایکل می‌پذیرد که در واقع هدف همه مذاکرات، دستیابی به توافق نیست و آنگاه به طبقه‌بندی مذاکرات بر اساس اهداف آنها می‌پردازد. یکی از این اهداف، حفظ موقعیتی مطلوب است که برای مثال به عنوان دلیلی علیه ترک مذاکرات خلع سلاح- هر قدر هم که بی ثمر باشد- مطرح می‌شود. مراحل عینی مذاکرات در واقع با درخواست‌های (47) شرکت کنندگانی آزاد و مختار تعیین می‌شود. این درخواست‌ها در قالب شرایط پیشنهادی شلینگ تجزیه و تحلیل شده، به «پیشنهاداتی» می‌انجامند. پیشنهادات، نظراتی هستند که در مورد شرایط توافق ارائه می‌گردند و احتمالاً- حداقل تا حدودی- باید برای سایر شرکت کنندگان قابل قبول باشند. مشخصه تحلیل «ایکل»، انعطاف‌پذیری آن و عینی بودن جزئیاتش می‌باشد. این تحلیل نه بر فرض ثبات وضعیت مذاکرات بلکه بر این اعتقاد استوار است که معیار ارزشیابی دائماً تغییر می‌یابد، گو اینکه در هر ارتباطی می‌توان قواعد اساسی سازش و مصالحه را مشاهده کرد. یکی از مناسب‌ترین مقوله‌های این تحلیل، مقوله «شهرت چانه‌زنی» (48) است. این مقوله اولاً حاکی از این واقعیت است که چانه زنی فرایندی پیوسته است؛ دوماً، به ارزیابی میزان احتمال تحقق رفتارهایی معین بر پایه عملکرد گذشته کمک می‌کند؛ و بالاخره مهم‌تر آنکه، بر جنبه‌ای از چانه‌زنی تأکید می‌ورزد که در گذشته کاملاً مورد توجه قرار نگرفته است.
آخرین کتاب عمده در این زمینه، کتاب «راجر فیشر» (49)، حقوقدان «بین‌الملل ‌هاروارد» (50) است. این کتاب را که خواندنی‌ترین کتاب در این زمینه است، می‌توان رساله‌ای برگزیده برای «مذاکره‌گری حاذق» دانست. اولین نوآوری عمده «فیشر» رفع یکی از خطاهای مکرر تحلیل‌های گذشته یعنی فرض تلویحی وجود عدم تقارن و ناهمخوانی میان طرفین است. از نظر وی، به وضعیت داخلی حریف باید کاملاً توجه نمود و بعلاوه، این کافی نیست که هر یک از طرفین پس از اِعمال تهدید یا اعلام مواضع خود، توقع اقدامی متقابل از سوی طرف مقابل را داشته باشد. دومین نوآوری عمده «فیشر»، اساسی‌تر است و به مطلوبیت تهدیدات مربوط می‌شود. در حالی که در تحلیل شلینگ و تا حدودی در تحلیل ایکل تهدیدات، عناصر اصلی مذاکرات را تشکیل می‌دهند، توجه فیشر به وضعیت داخلی حریف لزوماً وی را به سمت این نتیجه‌گیری سوق می‌دهد که تهدیدات، خصم افزا (51) هستند زیرا تأثیرات معکوسی بر محیط داخلی طرف مقابل می‌گذارند. نکته دیگر آنکه در مذاکرات، بیان مواضع کاربرد چندانی ندارد و هدف اصلی طرفین یافتن پیشنهادی قابل قبول برای طرف مقابل است. در اینجا، مؤلف شماری از فنون دقیق و تجربی را پیشنهاد می‌کند: به طور نمونه، برای افزایش انعطاف پذیری باید از طرف مقابل خواست که به جای کار دشوار تغییر شکل تصمیم قبلی‌اش، تصمیم تازه‌ای بگیرد؛ و دیگر اینکه، برای تسهیل دستیابی به توافق، تقاضاها باید جزئی باشد نه کلی.

پی‌نوشت‌ها:

1. pugwash conferences
برای آشنایی با این کنفرانس‌ها به منبع زیر رجوع شود [م]:
Linus pauling. world Encyclopedia of peace.
2. برای آشنایی با متون جدید مربوط به تجزیه و تحلیل منازعات، ر. ک.
J. Frankel, International politics: conflict and Harmony (1969 and 1973); M. Nicholson, conflict Analysis (1970); Nigel Forward, The Field of Nations (1971); A. Rapoport, Fights, Games and Debates (1960). see also Lewis coser, The Functions of social conflict (1956), and k. waltz, Man, the state and war: a Theoretical Analysis (1959).
متون مربوط به هر یک از دیدگاهها، در بخشهای آینده مورد اشاره قرار می‌گیرند.
3. A. wolfers.
4. Discord and collaboration (1962).
5. zero-sum-game.
6. طبق برخی از تعابیر ارائه شده از نظرات مارکس- که به نظر من هم پذیرفتنی است- حتی در جامعه بی طبقه و عاری از منازعه‌ی کمونیستی نیز نه همه منازعات بلکه صرفاً منازعه طبقاتی از بین می‌رود که این امر سایر منازعات را کنترل پذیر می‌سازد.
7. Gerog simmel.
8. Lewis coser.
9. all-out nuclear war.
10. پاراگرافهای بعدی عیناً از این نوشته من تکرار می‌گردند:
International politics, pp. 50-2.
11. Fight, Games and Debates.
12. the second Front.
13. katzenbach.
14. stylistic.
15. games of chance.
16. The Theory of Games and Economic Behaviour.
17. J. von Neumann.
18. o. Morgenstern.
19. Gemes and Decisions.
20. D. Luce.
21. H. Raiffa.
22. operationalizing.
23. fixed- sum- game.
24. MINIMAX.
25. MAXIMIN.
26. the worst of the best.
27. the best of the worst.
28. «end of the world» game.
29. supergames.
30. variable- sum game.
31. chicken.
این نام از قانون اولیّه گروههای زیر بیست سال اقتباس شده که تصور می‌شد این بازی از آنجا ریشه گرفته است.
32. The Analysis of International Relations.
33. prisoner's dilemma.
34. the university of Michigan.
35. Mao Tse- Tung.
36. william Riker.
37. The Theory of political coalitions.
38. «N- person zero- sum» games.
39. برای بررسی اساسی این نظریه، ر. ک.
Thomas G. schelling, The strategy of conflict (1960); Fred c. Ikle, How Nations Negotiate (2nd ed., 1967); Roger Fisher, Basic, Negotiating strategy (1971).
40. mixed- motive- game strategies.
41. J. F. Nash.
42. John Nash: 'Two person co- operative Games', Econometrica, xxi (1953), pp. 128-40, see also Rapoport and Forward, op. cit.
43. the permanent Arbitral Tribunal.
44. extending.
45. credibility.
46. F. Ikle.
47. moves.
48. bargaining reputation.
49. Roger Fischer.
50. Harvard International.
51. counterproductive.

منبع مقاله :
فرانکل، جوزف؛ (1376)، نظریه‌ی معاصر روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما