آنچه براي خلاق شدن بايد بدانيد
آيا دوست داريد خلاقيتتان را بالا ببريد؟ آيا فکر مي کنيد خلاقيت بالا باعث بهبود زندگيتان خواهد شد؟
قبل از دادن پاسخ بله يا خير به سوال بالا، ببينيد واژه ي خلاقيت در نظر شما واقعاً چه مفهومي دارد؟
sاگر تصور مي کنيد خلاقيت فقط براي هنرمندان لازم است، درحاليکه شما مدير يا معاون يک شرکت هستيد، احتمالاً پاسخ شما به سوال بالا منفي خواهد بود. اما بايد بدانيد که مفهوم خلاقيت چيزي بسيار فراتر از هنر و هنرمندان است و در کليه ي عرصه هاي زندگي براي همه مورد نياز است.
تصور شما از يک فرد خلاق احتمالاً کسي است که در يک اتاق زير شيرواني که پر از تابلوهاي نقاشي است زندگي ميکند. يا نويسنده اي که همه ي روز خود را پشت يک کامپيوتر مشغول کار کردن بر روي رمان جديد خود مي گذراند. يا يک موسيقيدان، بازيگر، يا خواننده که روي صحنه مشغول اجراست. همه اين افراد به طرز هنرمندانه اي کار خود را به ديگران نشان مي دهند، و مي توان گفت که افراد خلاقي هستند حتي اگر کسي از هنر آنها لذت نبرد.
اما در مورد يک مدير شرکت که افکار جديدي براي توليد يک محصول جديد در سر دارد چه مي توان گفت؟ فردي که براي به مرحله ي عمل درآوردن افکار و ايده هاي خود، شرکتي تاسيس کرده و صدها نفر را استخدام مي کند؟ به نظر شما آيا اين کار هم نيازمند خلاقيت نيست؟
در مورد يک دانشمند محقق که در آزمايشگاه خود مشغول به کار است، و سعي دارد تا ماده اي جديد براي ساختن دارويي براي درمان يک بيماري خطرناک بسازد، چه ميتوان گفت؟ آيا اين هم کاري خلاق نيست؟ مادري که سعي دارد تا با بودجه ي کم خود غذاهاي خوشمزه براي کودکانش بپزد چطور؟ او فردي خلاق نيست؟
براي يک نفر ممکن است خلاقيت به معناي چسباندن صدف هاي دريايي در اطراف يک نقاشي براي قاب گرفتن آن باشد. براي فردي ديگر خلاقيت در حل يک مسئله ي دشوار فيزيک است.
وقتي مفهوم خلاقيت را فقط در چارچوب هنر تعريف کنيم، مطمئناً خيلي تفکرات و ايده هاي ناب و خلاقانه را ناديده گرفته ايم. هنرمندي که نقاشي مي کند و نويسنده اي که رمان مي نويسد، هر دو با دانشمندي که در آزمايشگاه کار مي کند و آن مؤسس شرکت و آنکه با صدف دريايي براي نقاشي ها قاب درست مي کند، وجه مشترک دارند.
همه ي آنها روي مشکلات و راه حلهايي براي آنها کار مي کنند که سابقاً وجود نداشته است. اين افراد از فکرشان براي تصوير راه هاي جديد براي انجام کارها استفاده ميکنند.
آنها ايده هايي جديد، ديدگاهي جديد، محصولات جديد و تکنيک هاي جديد ابداع ميکنند. گاهي اوقات توانايي خلاق بودن منجر به شهرت و ثروت مي شود و گاهي هم فقط يک نوع احساس رضايت شخصي در فرد ايجاد مي کند.
حال سؤال اين است که آيا ما مي توانيم توانايي خلاق بودن خود را تقويت کنيم؟ بله، ياد گرفتن اينکه چطور خلاق باشيم کاري بسيار لذت بخش و مفرح است. اکثر ما در دوران کودکي قبل از اينکه قانون هاي جهان را ياد بگيريم، بسيار خلاق بوديم. راه هاي بسيار زيادي براي زنده کردن دوباره ي اين روحيه خلاقيت در ما وجود دارد.
برخي از اين تکنيک ها شامل افکار بکر و ناگهاني، طرح ريزي فکر، اشکال مختلف هيپنوتيزم و مديتيشن و خواب هاي هدايت شده مي باشد.
همه ي اين تکنيک ها يک وجه اشتراک دارند: همه ي آنها سعي دارند تا از انتقادات و قضاوت هاي درون مغز ما عبور کنند.
همه ي ما ندايي دروني داريم که بر هر چه ما به آن فکر ميکنيم و انجام مي دهيم، نگاهي نقادانه دارد. اکثر اوقات ممکن است متوجه اين نداي دروني باشيم و اين ندا تاثيري شگرف بر عملکردهاي ما در زندگي دارد.
در اکثر ما اين نداي دروني بسيار منفي است. مهم نيست که در مورد چه فکر کنيم يا قصد انجام چه کاري را داشته باشيم، اين نداي دروني دقيقاً مثل يک ضبط صوت مداوم مشغول انتقاد کردن و عيبجويي از کارهاي ما و افکار و ايده هايمان است.
وقتي ما به فکري جديد برمي خوريم، نداي درونيمان به ما مي گويد: "اين فکري احمقانه است." يا اينکه مي گويد، "من نبايد هيچ وقت فردي متوسط باشم، بايد بدرخشم و هميشه بهترين باشم. همه ي افکار من بايد نوگرايانه و عالي باشد. اگر ايده هاي من از همان ابتدا عالي نباشد، من شکست خورده ام و بهتر است ديگر تلاشي نکنم."
اين منتقد دروني منفي هميشه به صورت يک ندا نيست و گاهي تصاويري از شکست خود مشاهده مي کنيم. يا احساس ترس و خجالت به ما دست مي دهد که ما را از دنبال کردن ايده ها و اعمال جديد و خلاقانه باز مي دارد.
منتقد دروني شما وقتي از شما انتقاد مي کند و مي گويد که افکار و ايده هايتان جالب نيست، شرير و زيان آور نيست. در واقع اين منتقد سعي دارد تا شما را خجالت زده شدن در برابر واکنش ها و عکس العمل هاي منفي اطرافيان درمورد ايده هاي شما محافظت کند.
اين منتقد دروني سعي دارد تا از ما فردي کامل و مطمئن بسازد، اما ممکن است گاهي تاثيرات مخربي نيز داشته باشد.
اگر اين گفتگوهاي نقادانه دروني ما اکثراً منفي باشد، توانايي هاي خلاقانه ما فروکش کرده و رفته رفته از بين مي روند. و اين حس انتقادگر دروني به جاي اينکه به ما کمک کند تا افکار بهتري ايجاد کنيم، توانايي ما را براي مطرح کردن ايده ها و افکار جديد نابود مي کند.
شما نمي توانيد در آنِ واحد هم انتقادگر و هم خلاق باشيد. اين دو رويکرد نيازمند طُرق فکري متفاوت از يکديگر هستند. رويکرد انتقادانه، تحليلگرايانه، و قضاوتيِ مغز ما از عهده ي ايجاد و توليد ايده ها و افکار جديد و خلاقانه بر نمي آيد.
حتي نوع موج مغزي که هنگام افکار خردگرايانه و تحليلگرايانه ايجاد مي شود کاملاً با زماني که افکار و ايده هاي خلاقانه توليد مي کنيم متفاوت است.
اما اگر مي خواهيد خلاق باشيد، موقعش رسيده است که با اين منتقد سرسخت دروني مقابله کنيد و او را پي نخود سياه بفرستيد!
http://www.khanevadeh.ir
قبل از دادن پاسخ بله يا خير به سوال بالا، ببينيد واژه ي خلاقيت در نظر شما واقعاً چه مفهومي دارد؟
sاگر تصور مي کنيد خلاقيت فقط براي هنرمندان لازم است، درحاليکه شما مدير يا معاون يک شرکت هستيد، احتمالاً پاسخ شما به سوال بالا منفي خواهد بود. اما بايد بدانيد که مفهوم خلاقيت چيزي بسيار فراتر از هنر و هنرمندان است و در کليه ي عرصه هاي زندگي براي همه مورد نياز است.
تصور شما از يک فرد خلاق احتمالاً کسي است که در يک اتاق زير شيرواني که پر از تابلوهاي نقاشي است زندگي ميکند. يا نويسنده اي که همه ي روز خود را پشت يک کامپيوتر مشغول کار کردن بر روي رمان جديد خود مي گذراند. يا يک موسيقيدان، بازيگر، يا خواننده که روي صحنه مشغول اجراست. همه اين افراد به طرز هنرمندانه اي کار خود را به ديگران نشان مي دهند، و مي توان گفت که افراد خلاقي هستند حتي اگر کسي از هنر آنها لذت نبرد.
اما در مورد يک مدير شرکت که افکار جديدي براي توليد يک محصول جديد در سر دارد چه مي توان گفت؟ فردي که براي به مرحله ي عمل درآوردن افکار و ايده هاي خود، شرکتي تاسيس کرده و صدها نفر را استخدام مي کند؟ به نظر شما آيا اين کار هم نيازمند خلاقيت نيست؟
در مورد يک دانشمند محقق که در آزمايشگاه خود مشغول به کار است، و سعي دارد تا ماده اي جديد براي ساختن دارويي براي درمان يک بيماري خطرناک بسازد، چه ميتوان گفت؟ آيا اين هم کاري خلاق نيست؟ مادري که سعي دارد تا با بودجه ي کم خود غذاهاي خوشمزه براي کودکانش بپزد چطور؟ او فردي خلاق نيست؟
براي يک نفر ممکن است خلاقيت به معناي چسباندن صدف هاي دريايي در اطراف يک نقاشي براي قاب گرفتن آن باشد. براي فردي ديگر خلاقيت در حل يک مسئله ي دشوار فيزيک است.
وقتي مفهوم خلاقيت را فقط در چارچوب هنر تعريف کنيم، مطمئناً خيلي تفکرات و ايده هاي ناب و خلاقانه را ناديده گرفته ايم. هنرمندي که نقاشي مي کند و نويسنده اي که رمان مي نويسد، هر دو با دانشمندي که در آزمايشگاه کار مي کند و آن مؤسس شرکت و آنکه با صدف دريايي براي نقاشي ها قاب درست مي کند، وجه مشترک دارند.
همه ي آنها روي مشکلات و راه حلهايي براي آنها کار مي کنند که سابقاً وجود نداشته است. اين افراد از فکرشان براي تصوير راه هاي جديد براي انجام کارها استفاده ميکنند.
آنها ايده هايي جديد، ديدگاهي جديد، محصولات جديد و تکنيک هاي جديد ابداع ميکنند. گاهي اوقات توانايي خلاق بودن منجر به شهرت و ثروت مي شود و گاهي هم فقط يک نوع احساس رضايت شخصي در فرد ايجاد مي کند.
حال سؤال اين است که آيا ما مي توانيم توانايي خلاق بودن خود را تقويت کنيم؟ بله، ياد گرفتن اينکه چطور خلاق باشيم کاري بسيار لذت بخش و مفرح است. اکثر ما در دوران کودکي قبل از اينکه قانون هاي جهان را ياد بگيريم، بسيار خلاق بوديم. راه هاي بسيار زيادي براي زنده کردن دوباره ي اين روحيه خلاقيت در ما وجود دارد.
برخي از اين تکنيک ها شامل افکار بکر و ناگهاني، طرح ريزي فکر، اشکال مختلف هيپنوتيزم و مديتيشن و خواب هاي هدايت شده مي باشد.
همه ي اين تکنيک ها يک وجه اشتراک دارند: همه ي آنها سعي دارند تا از انتقادات و قضاوت هاي درون مغز ما عبور کنند.
همه ي ما ندايي دروني داريم که بر هر چه ما به آن فکر ميکنيم و انجام مي دهيم، نگاهي نقادانه دارد. اکثر اوقات ممکن است متوجه اين نداي دروني باشيم و اين ندا تاثيري شگرف بر عملکردهاي ما در زندگي دارد.
در اکثر ما اين نداي دروني بسيار منفي است. مهم نيست که در مورد چه فکر کنيم يا قصد انجام چه کاري را داشته باشيم، اين نداي دروني دقيقاً مثل يک ضبط صوت مداوم مشغول انتقاد کردن و عيبجويي از کارهاي ما و افکار و ايده هايمان است.
وقتي ما به فکري جديد برمي خوريم، نداي درونيمان به ما مي گويد: "اين فکري احمقانه است." يا اينکه مي گويد، "من نبايد هيچ وقت فردي متوسط باشم، بايد بدرخشم و هميشه بهترين باشم. همه ي افکار من بايد نوگرايانه و عالي باشد. اگر ايده هاي من از همان ابتدا عالي نباشد، من شکست خورده ام و بهتر است ديگر تلاشي نکنم."
اين منتقد دروني منفي هميشه به صورت يک ندا نيست و گاهي تصاويري از شکست خود مشاهده مي کنيم. يا احساس ترس و خجالت به ما دست مي دهد که ما را از دنبال کردن ايده ها و اعمال جديد و خلاقانه باز مي دارد.
منتقد دروني شما وقتي از شما انتقاد مي کند و مي گويد که افکار و ايده هايتان جالب نيست، شرير و زيان آور نيست. در واقع اين منتقد سعي دارد تا شما را خجالت زده شدن در برابر واکنش ها و عکس العمل هاي منفي اطرافيان درمورد ايده هاي شما محافظت کند.
اين منتقد دروني سعي دارد تا از ما فردي کامل و مطمئن بسازد، اما ممکن است گاهي تاثيرات مخربي نيز داشته باشد.
اگر اين گفتگوهاي نقادانه دروني ما اکثراً منفي باشد، توانايي هاي خلاقانه ما فروکش کرده و رفته رفته از بين مي روند. و اين حس انتقادگر دروني به جاي اينکه به ما کمک کند تا افکار بهتري ايجاد کنيم، توانايي ما را براي مطرح کردن ايده ها و افکار جديد نابود مي کند.
شما نمي توانيد در آنِ واحد هم انتقادگر و هم خلاق باشيد. اين دو رويکرد نيازمند طُرق فکري متفاوت از يکديگر هستند. رويکرد انتقادانه، تحليلگرايانه، و قضاوتيِ مغز ما از عهده ي ايجاد و توليد ايده ها و افکار جديد و خلاقانه بر نمي آيد.
حتي نوع موج مغزي که هنگام افکار خردگرايانه و تحليلگرايانه ايجاد مي شود کاملاً با زماني که افکار و ايده هاي خلاقانه توليد مي کنيم متفاوت است.
اما اگر مي خواهيد خلاق باشيد، موقعش رسيده است که با اين منتقد سرسخت دروني مقابله کنيد و او را پي نخود سياه بفرستيد!
http://www.khanevadeh.ir