نامش را محمد بگذار!

روزگارى بود كه شهر مكه را خشك‏سالى فرا گرفته بود و قريش و ساكنان اين شهر، در تنگى به سر مى‏بردند. هر چند مكيان از راه تجارت و بازرگانى به ثروت رسيده بودند؛ پول داشتند؛ زر و زيور داشتند؛ ولى آب و نان نداشتند؛ گرسنگى و تشنگى، آنها را مى‏آزرد. ناگهان اوضاع دگرگون گرديد. آسمان باريدن گرفت. حوض‏هاى چرمين كه يادگار هاشم بود، از آب پر شد. سبزى و خرمى، سرزمين مكه و كوهستان خشك پيرامون آن را فرا گرفت. زردى
يکشنبه، 19 خرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نامش را محمد بگذار!
نامش را محمد بگذار!
نامش را محمد بگذار!

نويسنده:آيةالله سيد رضا صدر
روزگارى بود كه شهر مكه را خشك‏سالى فرا گرفته بود و قريش و ساكنان اين شهر، در تنگى به سر مى‏بردند. هر چند مكيان از راه تجارت و بازرگانى به ثروت رسيده بودند؛ پول داشتند؛ زر و زيور داشتند؛ ولى آب و نان نداشتند؛ گرسنگى و تشنگى، آنها را مى‏آزرد.
ناگهان اوضاع دگرگون گرديد. آسمان باريدن گرفت. حوض‏هاى چرمين كه يادگار هاشم بود، از آب پر شد. سبزى و خرمى، سرزمين مكه و كوهستان خشك پيرامون آن را فرا گرفت. زردى چهره‏ها و رخسارها، به گلگونى تبديل گرديد؛ به طورى كه قريش، آن سال را سال خرمى نام نهاد.
دگرگونى اوضاع، ناگهانى بود؛ چون به طور سريع انجام شد. دانشوران پى بردند كه نشانه‏اى است از رحمتى عظيم بر اين شهر؛ چون خشك‏سالى، دورانى دارد و سال‏ها طول مى‏كشد تا ترسالى پديد آيد. تغيير ناگهانى، خشك‏سالى را بر هم زد و ترسالى را ارمغان آورد و اين، بر خلاف سنت طبيعت بود و مژده‏اى بود كه مهر ازلى را اعلام مى‏داشت و چنين خبر مى‏داد: عروس عبدالمطلب، آمنه دختر وهب، به رحمة للعالمين باردار گرديده است؛ رحمتى كه ميلياردها بشر از آن برخوردار خواهند شد.

رؤياى پير قريش‏

وقتى عبدالمطلب در حِجْر اسماعيل خوابيده بود، خوابى ديد كه مضطرب و پريشان گرديد و براى تعبير خوابش، نزد كاهنى رفت. كاهن از چهره پير قريش به اضطراب درونى و پريشانى وى پى برده، پرسيد: «سيد عرب را چه شده كه رنگش پريده است»؟
عبدالمطلب گفت: «خوابى ديدم كه مرا پريشان ساخته است. درختى تناور ديدم كه از پشت من روييده، سر به آسمان كشيده، شاخه‏هايش به شرق و غرب رسيده، نورى از آن مى‏تابيد؛ چندين برابر نور خورشيد. عرب و عجب را ديدم كه در پيشگاه او، سر به سجده فرود آوده‏اند و دمادم، عظمتش گسترده‏تر مى‏گرديد. گروهى از قريش را ديدم كه مى‏خواستند اين درخت را قطع كنند؛ وقتى بدان نزديك مى‏شدند، جوانى زيبا را ديدم كه جامه‏اى پاكيزه بر تن داشت و از درخت دفاع مى‏كرد و قريشيان را كيفر مى‏داد».
كاهن عرب از شنيدن اين رؤيا، در فكر فرو رفت و سپس گفت: «اگر چنين خوابى ديده باشى، پسرى از نسل تو خواهد آمد كه پيغمبر خواهد شد و جهانى پيروش خواهند بود».

سروش درِ گوشى‏

بانوى بانوان، آمنه دخت وهب، چنين حكايت مى‏كند:
وقتى كه به فرزندم باردار شدم، سروشى به گوشم رسيد كه مى‏گفت: تو به پيشواى بشر، باردار شده‏اى؛ وقتى كه بدين جهان قدم گذارد، بگو: «بارالها! اين نوزاد يگانه را در پناه خودت قرار مى‏دهم تا از شرّ دشمنانش محفوظش بدارى». سپس گفت: «نامش را محمد بگذار».

ميلاد

هنوز يك سال از هجوم سپاه فيل نگذشته بود. قحطى، سپرى شده، خرّمى، سراسر كوهستان مكه را فرا گرفته بود؛ به طورى كه در تاريخ مكه، چنين خرمى‏اى ديده نشده بود و ساكنانش در بهترين خوشى و سعادت مى‏زيستند. در چنين زمانى، در هفدمين روز ماه ربيع‏الاول و در سپيده‏دم اين روز، نوزادى بى‏نظير، بدين جهان قدم گذارد. اين هفدهم، با هفدهمين روز دى ماه پارسى، برابر بود و 42 سال از شهريارى انوشيروان، شاهنشاه ايران، مى‏گذشت.1
مادر اين نوزاد، بانوى بانوان، آمنه، دخت وهب بود و پدرش، عبدالله، پورِ عبدالمطلب كه از دنيا رفته بود و فرزند خود را نديد.
هنگامى كه آمنه را درد زاييدن گرفت، بانوى بزرگوار، فاطمه دختر اسد را آگاه كرد. فاطمه، همسر ابوطالب، برادر عبدالله، پدر نوزاد بود. فاطمه حاضر شد و به پرستارى آمنه پرداخت.
آمنه چنين مى‏گويد: «هنگامى كه پسرم ديده بدين جهان گذارد، نورى درخشيدن گرفت كه من استخر فارس و كاخ‏هاى بُصراى شام را ديدم». اين مكاشفه‏اى براى آمنه بود؛ در ساعت ميلاد فرزندش.
آمدن نورسيده را به نياى بزرگوارش خبر دادند. پير قريش، به ياد جوان ناكامش، عبدالله افتاد و اشك در ديدگانش حلقه زد؛ به سرعت به ديدار نوزاد شتافت و در آغوشش گرفت و بوسيدن آغاز كرد. آمنه سروشى را كه هنگام باردار شدن به گوشش رسيده بود، براى پدر شوهر بيان كرد. پير قريش، نوزاد را بغل كرده، به درون كعبه برد و به نيايش پرداخت و براى نوزاد، دعا كرد و خدا را از اين عطيه گرانبها، سپاس گفت و شكر الهى را به جا آورد و سپس نوزاد را آورد و به مادرش سپرد.
عبدالمطلب در هفتمين روز ولادت نوزاد، گوسفندى كشت و بستگانش را دعوت كرد. از او پرسيدند: «اين ميهمانى، براى چيست»؟ گفت: «براى احمد است». پرسيدند: «چرا احمدش مى‏خوانى»؟ گفت: «چون آسمانيان و اهل زمين او را مى‏ستايند».
فاطمه دخت اسد، پس از آن كه آمنه فارغ شد، نزد شوهرش رفت و به ابوطالب مژده داد كه براى برادر ناكامت، پسرى متولد شده است. رادمرد عرب به وى گفت: «سى سال ديگر، تو نيز پسرى خواهى آورد همانند اين نوزاد؛ جز اين كه او پيغمبر نيست».2 ابوطالب، پيغمبر نبود؛ ولى مانند پدر، راهى به جهان دگر و عالم بالا داشت و دريچه‏اى از غيب، بر او باز بود. ابوطالب، نوزاد را مى‏شناخت و وحى او را هم.

پرسشِ دانشمند يهود

روز ميلاد نوزاد مقدس، دانشمندى از يهود، نزد سران قريش آمد و از آنها پرسيد: «براى شما در اين شب، نوزادى متولد شده است»؟ گفتند: «مگر چه شده است»؟ گفت: «ديشب در اين شهر يا در فلسطين، نوزادى آمده كه نامش احمد است». قريشيان به تكاپو پرداختند و از نوزاد آمنه آگاه شدند و گفتند: «آرى، ديشب در ميان ما، پسرى متولد شده است». دانشمند يهود گفت: «به من نشانش دهيد» و نشانش دادند. وقتى چشمش به نوزاد افتاد و مُهر نبوت را ميان دو شانه‏اش نگريست، حالش دگرگون شده، گفت: «پيامبرى، از ميان اسرائيليان رفت».

حوادث شگرف‏

هنگامى كه نوزاد مقدس، قدم بدين جهان گذارد، حوادثى بزرگ و ناگهانى در جهان رخ داد كه تاريخ‏نگاران، همگى بر آنها نظر دارند و عبارتند از:
1. كاخ شهرياران ايران لرزيد و چهارده كنگره آن فرو ريخت.
2. آتشكده پارس، خاموش شد. اين آتشكده، هزاران سال بود كه مى‏سوخت و دمى خاموش نشده بود و يك باره خاموش گرديد. موبدانى كه در خدمت آتشكده كار مى‏كردند، ساليان دراز، هيزمش را فراهم مى‏ساختند و نمى‏گذاشتند كه خاموش گردد.
3. درياچه ساوه فرو نشست.
4. بت‏هايى كه در جهان بود، همگى به رو بر زمين افتادند.
5. شاهان جهان، در آن روز، لال گرديدند و از سخن گفتن ناتوان شدند.
6. تخت‏هاى سلاطين، خود به خود واژگون گرديد.
7. رود سماوه،3 پس از سال‏ها خشكى، جوشيد و پرآب گرديد.
8. بت‏هايى كه درخانه كعبه گذارده شده بود، سرنگون شدند.
اين حوادث ناگهانى، هشدارى از سوى فرستنده پيغمبر خاتم بود تا بشر پى برد كه در آستانه تحول بزرگى است و در عين حال، معجزاتى براى اين مولود مقدس بود. اين حوادث، خبر مى‏داد كه جاهليت و نادانى، بايد سپرى شود و دانش و بينش، بايد آغاز گردد.
ترقيات علمى مهمى كه پس از ظهور پيغمبر خاتم، در اين هزار و اندى سال در زندگانى بشر پديد آمده، با گذشته چندين هزار ساله پيش از آن حضرت، قابل مقايسه نيست. كتاب‏هايى كه در اخلاق، فلسفه و علوم و فنون گوناگون در اين زمان نوشته شده، صدها ميليون برابر كتاب‏هايى است كه بشر پيش از ظهور پيغمبر خاتم، نوشته بود. پس از اين عصر بود كه علوم انسانى و تجربى، تكاملى بى‏سابقه يافتند. عالمان و دانشورانى كه در اين هزار و اندى سال پيدا شده‏اند، هزارها برابر دانشورانى هستند كه در آن چند هزار سال بوده‏اند و شاعران و نويسندگانى كه در اين چهارده قرن آمده‏اند، در طول قرن‏هاى گذشته، نظيرشان ديده نشده است.
در حوادثى كه هنگام ولادت پيغمبر خاتم رخ داده، رازهايى نهفته است كه شايد ناگشوده بمانند.
سرسبزى و خرمى مكه پس از خشك‏سالى، هنگام باردار شدن آمنه، مژده‏دهنده نزديكى ظهور پيغمبر خاتم بود؛ باشد كه بشر، هوشيار گردد و اين دعوت را بپذيرد و بداند كه ارمغان سعادت و خوشبختى در راه است.
لرزيدن كاخ پادشاه ايران، لال شدن شهرياران و واژگون گرديدن تخت سلاطين، آژيرى براى ستمكاران و مژده‏اى براى ستمكشان بود. اينها خبر از ظهور پيامبرى مى‏دادند كه براى ايجاد حكومت عدل و داد در جهان، قيام مى‏كند و به وسيله دعوت و ايجاد رشد و تكامل بشر، اهداف خود را عملى مى‏سازد؛ نه به وسيله زور و فشار.
اينها هشدارهايى بود تا خسرو انوشيروان بداند كه حكومت ساسانى، رفتنى است و روزهاى واپسين خود را مى‏گذراند و دانشوران جهان پى برند كه حكومت‏هاى عنصرى و نژادى، نابود خواهند شد و توحيد و يگانگى بشر آغاز خواهد شد.
سرنگونى بت‏ها، از دعوت اين پيامبر خبر مى‏دهد؛ زيرا اين دعوت، دعوتى است بت‏شكن. بايد بت‏پرستى از ميان بشر برود؛ خواه بت‏هاى سنگى و خواه بت‏هاى گوشتى. فرعون صفتانى كه به نام حزب يا مذهب، بر مردم مسلط شده‏اند، بايد محو گردند و خداپرستان، به جاى آنها، سرتاسر جهان را، حاكم شوند.
آتشكده فارس خاموش شد؛ آتشكده‏اى كه هزار سال مى‏سوخت؛ تا بشر بداند قدرتى وجود دارد كه بالاتر و برتر از قدرت آتش هزار ساله‏اى است كه هزاران بشر نگذاشتند خاموش شود. فرستنده پيغمبر خاتم، قدرتش بالاتر از قدرت قواى طبيعى است. خاموش شدن ناگهانى چنان آتشى كه از نظر عادى محال است، نشان‏دهنده قدرت خدايى است كه مى‏تواند خاموشش كند؛ همان گونه كه براى ابراهيم خليل عليه‏السلام كرد.
پرآب شدن رود سماوه، پس از ساليان درازى خشكى، خبر مى‏دهد كه تشنه‏كامان زلال حقيقت، نااميد نشوند و هميشه اميدوار باشند؛ يأس و نوميدى را كنار گذارند و بدانند كه رحمت حق، فراموششان نخواهد كرد.
فرو رفتن درياچه ساوه مى‏رساند كه آب، آفريده‏اى است از آفريدگان؛ پديد مى‏آيد و ناپديد مى‏شود و قدرت بر حفظ حيات خود ندارد؛ با آن كه حيات‏بخش گياه، حيوان و انسان است. موجودى كه تنواند خود را از گزند حوادث محفوظ نگه دارد، چگونه مى‏تواند ديگرى را از گزند، محفوظ بدارد؟ قدرت نامتناهى از آن پديدآورنده آب است كه در يك لحظه، درياچه ساوه را خشك مى‏كند و رود سماوه را پرآب مى‏سازد؛ در حالى كه همه آب‏هاى جهان، آتش‏هاى جهان و پادشاهان جهان، چنين قدرتى ندارند.
مجموع اين حوادث شگرف، براى هوشيار شدن و بيدار شدن بشر است تا موحد و يكتاپرست شود و خدايان وبت‏هاى مصنوع خود را به دور اندازد.

پی نوشت:

1. تاريخ طبرى، ج 2، ص 155؛ بايد تولد آن حضرت، سال 573 ميلادى باشد؛ چون جلوس انوشيروان بر تخت شاهى، در سال 531 ميلادى بوده است.
2. اصول كافى، ج 1، كتاب الحجه، ص 452؛ اثبات الهداة، ج 1، ص 153.
3. شهرى در عراق.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط