نامش را محمد بگذار!
نويسنده:آيةالله سيد رضا صدر
روزگارى بود كه شهر مكه را خشكسالى فرا گرفته بود و قريش و ساكنان اين شهر، در تنگى به سر مىبردند. هر چند مكيان از راه تجارت و بازرگانى به ثروت رسيده بودند؛ پول داشتند؛ زر و زيور داشتند؛ ولى آب و نان نداشتند؛ گرسنگى و تشنگى، آنها را مىآزرد.
ناگهان اوضاع دگرگون گرديد. آسمان باريدن گرفت. حوضهاى چرمين كه يادگار هاشم بود، از آب پر شد. سبزى و خرمى، سرزمين مكه و كوهستان خشك پيرامون آن را فرا گرفت. زردى چهرهها و رخسارها، به گلگونى تبديل گرديد؛ به طورى كه قريش، آن سال را سال خرمى نام نهاد.
دگرگونى اوضاع، ناگهانى بود؛ چون به طور سريع انجام شد. دانشوران پى بردند كه نشانهاى است از رحمتى عظيم بر اين شهر؛ چون خشكسالى، دورانى دارد و سالها طول مىكشد تا ترسالى پديد آيد. تغيير ناگهانى، خشكسالى را بر هم زد و ترسالى را ارمغان آورد و اين، بر خلاف سنت طبيعت بود و مژدهاى بود كه مهر ازلى را اعلام مىداشت و چنين خبر مىداد: عروس عبدالمطلب، آمنه دختر وهب، به رحمة للعالمين باردار گرديده است؛ رحمتى كه ميلياردها بشر از آن برخوردار خواهند شد.
عبدالمطلب گفت: «خوابى ديدم كه مرا پريشان ساخته است. درختى تناور ديدم كه از پشت من روييده، سر به آسمان كشيده، شاخههايش به شرق و غرب رسيده، نورى از آن مىتابيد؛ چندين برابر نور خورشيد. عرب و عجب را ديدم كه در پيشگاه او، سر به سجده فرود آودهاند و دمادم، عظمتش گستردهتر مىگرديد. گروهى از قريش را ديدم كه مىخواستند اين درخت را قطع كنند؛ وقتى بدان نزديك مىشدند، جوانى زيبا را ديدم كه جامهاى پاكيزه بر تن داشت و از درخت دفاع مىكرد و قريشيان را كيفر مىداد».
كاهن عرب از شنيدن اين رؤيا، در فكر فرو رفت و سپس گفت: «اگر چنين خوابى ديده باشى، پسرى از نسل تو خواهد آمد كه پيغمبر خواهد شد و جهانى پيروش خواهند بود».
وقتى كه به فرزندم باردار شدم، سروشى به گوشم رسيد كه مىگفت: تو به پيشواى بشر، باردار شدهاى؛ وقتى كه بدين جهان قدم گذارد، بگو: «بارالها! اين نوزاد يگانه را در پناه خودت قرار مىدهم تا از شرّ دشمنانش محفوظش بدارى». سپس گفت: «نامش را محمد بگذار».
مادر اين نوزاد، بانوى بانوان، آمنه، دخت وهب بود و پدرش، عبدالله، پورِ عبدالمطلب كه از دنيا رفته بود و فرزند خود را نديد.
هنگامى كه آمنه را درد زاييدن گرفت، بانوى بزرگوار، فاطمه دختر اسد را آگاه كرد. فاطمه، همسر ابوطالب، برادر عبدالله، پدر نوزاد بود. فاطمه حاضر شد و به پرستارى آمنه پرداخت.
آمنه چنين مىگويد: «هنگامى كه پسرم ديده بدين جهان گذارد، نورى درخشيدن گرفت كه من استخر فارس و كاخهاى بُصراى شام را ديدم». اين مكاشفهاى براى آمنه بود؛ در ساعت ميلاد فرزندش.
آمدن نورسيده را به نياى بزرگوارش خبر دادند. پير قريش، به ياد جوان ناكامش، عبدالله افتاد و اشك در ديدگانش حلقه زد؛ به سرعت به ديدار نوزاد شتافت و در آغوشش گرفت و بوسيدن آغاز كرد. آمنه سروشى را كه هنگام باردار شدن به گوشش رسيده بود، براى پدر شوهر بيان كرد. پير قريش، نوزاد را بغل كرده، به درون كعبه برد و به نيايش پرداخت و براى نوزاد، دعا كرد و خدا را از اين عطيه گرانبها، سپاس گفت و شكر الهى را به جا آورد و سپس نوزاد را آورد و به مادرش سپرد.
عبدالمطلب در هفتمين روز ولادت نوزاد، گوسفندى كشت و بستگانش را دعوت كرد. از او پرسيدند: «اين ميهمانى، براى چيست»؟ گفت: «براى احمد است». پرسيدند: «چرا احمدش مىخوانى»؟ گفت: «چون آسمانيان و اهل زمين او را مىستايند».
فاطمه دخت اسد، پس از آن كه آمنه فارغ شد، نزد شوهرش رفت و به ابوطالب مژده داد كه براى برادر ناكامت، پسرى متولد شده است. رادمرد عرب به وى گفت: «سى سال ديگر، تو نيز پسرى خواهى آورد همانند اين نوزاد؛ جز اين كه او پيغمبر نيست».2 ابوطالب، پيغمبر نبود؛ ولى مانند پدر، راهى به جهان دگر و عالم بالا داشت و دريچهاى از غيب، بر او باز بود. ابوطالب، نوزاد را مىشناخت و وحى او را هم.
1. كاخ شهرياران ايران لرزيد و چهارده كنگره آن فرو ريخت.
2. آتشكده پارس، خاموش شد. اين آتشكده، هزاران سال بود كه مىسوخت و دمى خاموش نشده بود و يك باره خاموش گرديد. موبدانى كه در خدمت آتشكده كار مىكردند، ساليان دراز، هيزمش را فراهم مىساختند و نمىگذاشتند كه خاموش گردد.
3. درياچه ساوه فرو نشست.
4. بتهايى كه در جهان بود، همگى به رو بر زمين افتادند.
5. شاهان جهان، در آن روز، لال گرديدند و از سخن گفتن ناتوان شدند.
6. تختهاى سلاطين، خود به خود واژگون گرديد.
7. رود سماوه،3 پس از سالها خشكى، جوشيد و پرآب گرديد.
8. بتهايى كه درخانه كعبه گذارده شده بود، سرنگون شدند.
اين حوادث ناگهانى، هشدارى از سوى فرستنده پيغمبر خاتم بود تا بشر پى برد كه در آستانه تحول بزرگى است و در عين حال، معجزاتى براى اين مولود مقدس بود. اين حوادث، خبر مىداد كه جاهليت و نادانى، بايد سپرى شود و دانش و بينش، بايد آغاز گردد.
ترقيات علمى مهمى كه پس از ظهور پيغمبر خاتم، در اين هزار و اندى سال در زندگانى بشر پديد آمده، با گذشته چندين هزار ساله پيش از آن حضرت، قابل مقايسه نيست. كتابهايى كه در اخلاق، فلسفه و علوم و فنون گوناگون در اين زمان نوشته شده، صدها ميليون برابر كتابهايى است كه بشر پيش از ظهور پيغمبر خاتم، نوشته بود. پس از اين عصر بود كه علوم انسانى و تجربى، تكاملى بىسابقه يافتند. عالمان و دانشورانى كه در اين هزار و اندى سال پيدا شدهاند، هزارها برابر دانشورانى هستند كه در آن چند هزار سال بودهاند و شاعران و نويسندگانى كه در اين چهارده قرن آمدهاند، در طول قرنهاى گذشته، نظيرشان ديده نشده است.
در حوادثى كه هنگام ولادت پيغمبر خاتم رخ داده، رازهايى نهفته است كه شايد ناگشوده بمانند.
سرسبزى و خرمى مكه پس از خشكسالى، هنگام باردار شدن آمنه، مژدهدهنده نزديكى ظهور پيغمبر خاتم بود؛ باشد كه بشر، هوشيار گردد و اين دعوت را بپذيرد و بداند كه ارمغان سعادت و خوشبختى در راه است.
لرزيدن كاخ پادشاه ايران، لال شدن شهرياران و واژگون گرديدن تخت سلاطين، آژيرى براى ستمكاران و مژدهاى براى ستمكشان بود. اينها خبر از ظهور پيامبرى مىدادند كه براى ايجاد حكومت عدل و داد در جهان، قيام مىكند و به وسيله دعوت و ايجاد رشد و تكامل بشر، اهداف خود را عملى مىسازد؛ نه به وسيله زور و فشار.
اينها هشدارهايى بود تا خسرو انوشيروان بداند كه حكومت ساسانى، رفتنى است و روزهاى واپسين خود را مىگذراند و دانشوران جهان پى برند كه حكومتهاى عنصرى و نژادى، نابود خواهند شد و توحيد و يگانگى بشر آغاز خواهد شد.
سرنگونى بتها، از دعوت اين پيامبر خبر مىدهد؛ زيرا اين دعوت، دعوتى است بتشكن. بايد بتپرستى از ميان بشر برود؛ خواه بتهاى سنگى و خواه بتهاى گوشتى. فرعون صفتانى كه به نام حزب يا مذهب، بر مردم مسلط شدهاند، بايد محو گردند و خداپرستان، به جاى آنها، سرتاسر جهان را، حاكم شوند.
آتشكده فارس خاموش شد؛ آتشكدهاى كه هزار سال مىسوخت؛ تا بشر بداند قدرتى وجود دارد كه بالاتر و برتر از قدرت آتش هزار سالهاى است كه هزاران بشر نگذاشتند خاموش شود. فرستنده پيغمبر خاتم، قدرتش بالاتر از قدرت قواى طبيعى است. خاموش شدن ناگهانى چنان آتشى كه از نظر عادى محال است، نشاندهنده قدرت خدايى است كه مىتواند خاموشش كند؛ همان گونه كه براى ابراهيم خليل عليهالسلام كرد.
پرآب شدن رود سماوه، پس از ساليان درازى خشكى، خبر مىدهد كه تشنهكامان زلال حقيقت، نااميد نشوند و هميشه اميدوار باشند؛ يأس و نوميدى را كنار گذارند و بدانند كه رحمت حق، فراموششان نخواهد كرد.
فرو رفتن درياچه ساوه مىرساند كه آب، آفريدهاى است از آفريدگان؛ پديد مىآيد و ناپديد مىشود و قدرت بر حفظ حيات خود ندارد؛ با آن كه حياتبخش گياه، حيوان و انسان است. موجودى كه تنواند خود را از گزند حوادث محفوظ نگه دارد، چگونه مىتواند ديگرى را از گزند، محفوظ بدارد؟ قدرت نامتناهى از آن پديدآورنده آب است كه در يك لحظه، درياچه ساوه را خشك مىكند و رود سماوه را پرآب مىسازد؛ در حالى كه همه آبهاى جهان، آتشهاى جهان و پادشاهان جهان، چنين قدرتى ندارند.
مجموع اين حوادث شگرف، براى هوشيار شدن و بيدار شدن بشر است تا موحد و يكتاپرست شود و خدايان وبتهاى مصنوع خود را به دور اندازد.
ناگهان اوضاع دگرگون گرديد. آسمان باريدن گرفت. حوضهاى چرمين كه يادگار هاشم بود، از آب پر شد. سبزى و خرمى، سرزمين مكه و كوهستان خشك پيرامون آن را فرا گرفت. زردى چهرهها و رخسارها، به گلگونى تبديل گرديد؛ به طورى كه قريش، آن سال را سال خرمى نام نهاد.
دگرگونى اوضاع، ناگهانى بود؛ چون به طور سريع انجام شد. دانشوران پى بردند كه نشانهاى است از رحمتى عظيم بر اين شهر؛ چون خشكسالى، دورانى دارد و سالها طول مىكشد تا ترسالى پديد آيد. تغيير ناگهانى، خشكسالى را بر هم زد و ترسالى را ارمغان آورد و اين، بر خلاف سنت طبيعت بود و مژدهاى بود كه مهر ازلى را اعلام مىداشت و چنين خبر مىداد: عروس عبدالمطلب، آمنه دختر وهب، به رحمة للعالمين باردار گرديده است؛ رحمتى كه ميلياردها بشر از آن برخوردار خواهند شد.
رؤياى پير قريش
عبدالمطلب گفت: «خوابى ديدم كه مرا پريشان ساخته است. درختى تناور ديدم كه از پشت من روييده، سر به آسمان كشيده، شاخههايش به شرق و غرب رسيده، نورى از آن مىتابيد؛ چندين برابر نور خورشيد. عرب و عجب را ديدم كه در پيشگاه او، سر به سجده فرود آودهاند و دمادم، عظمتش گستردهتر مىگرديد. گروهى از قريش را ديدم كه مىخواستند اين درخت را قطع كنند؛ وقتى بدان نزديك مىشدند، جوانى زيبا را ديدم كه جامهاى پاكيزه بر تن داشت و از درخت دفاع مىكرد و قريشيان را كيفر مىداد».
كاهن عرب از شنيدن اين رؤيا، در فكر فرو رفت و سپس گفت: «اگر چنين خوابى ديده باشى، پسرى از نسل تو خواهد آمد كه پيغمبر خواهد شد و جهانى پيروش خواهند بود».
سروش درِ گوشى
وقتى كه به فرزندم باردار شدم، سروشى به گوشم رسيد كه مىگفت: تو به پيشواى بشر، باردار شدهاى؛ وقتى كه بدين جهان قدم گذارد، بگو: «بارالها! اين نوزاد يگانه را در پناه خودت قرار مىدهم تا از شرّ دشمنانش محفوظش بدارى». سپس گفت: «نامش را محمد بگذار».
ميلاد
مادر اين نوزاد، بانوى بانوان، آمنه، دخت وهب بود و پدرش، عبدالله، پورِ عبدالمطلب كه از دنيا رفته بود و فرزند خود را نديد.
هنگامى كه آمنه را درد زاييدن گرفت، بانوى بزرگوار، فاطمه دختر اسد را آگاه كرد. فاطمه، همسر ابوطالب، برادر عبدالله، پدر نوزاد بود. فاطمه حاضر شد و به پرستارى آمنه پرداخت.
آمنه چنين مىگويد: «هنگامى كه پسرم ديده بدين جهان گذارد، نورى درخشيدن گرفت كه من استخر فارس و كاخهاى بُصراى شام را ديدم». اين مكاشفهاى براى آمنه بود؛ در ساعت ميلاد فرزندش.
آمدن نورسيده را به نياى بزرگوارش خبر دادند. پير قريش، به ياد جوان ناكامش، عبدالله افتاد و اشك در ديدگانش حلقه زد؛ به سرعت به ديدار نوزاد شتافت و در آغوشش گرفت و بوسيدن آغاز كرد. آمنه سروشى را كه هنگام باردار شدن به گوشش رسيده بود، براى پدر شوهر بيان كرد. پير قريش، نوزاد را بغل كرده، به درون كعبه برد و به نيايش پرداخت و براى نوزاد، دعا كرد و خدا را از اين عطيه گرانبها، سپاس گفت و شكر الهى را به جا آورد و سپس نوزاد را آورد و به مادرش سپرد.
عبدالمطلب در هفتمين روز ولادت نوزاد، گوسفندى كشت و بستگانش را دعوت كرد. از او پرسيدند: «اين ميهمانى، براى چيست»؟ گفت: «براى احمد است». پرسيدند: «چرا احمدش مىخوانى»؟ گفت: «چون آسمانيان و اهل زمين او را مىستايند».
فاطمه دخت اسد، پس از آن كه آمنه فارغ شد، نزد شوهرش رفت و به ابوطالب مژده داد كه براى برادر ناكامت، پسرى متولد شده است. رادمرد عرب به وى گفت: «سى سال ديگر، تو نيز پسرى خواهى آورد همانند اين نوزاد؛ جز اين كه او پيغمبر نيست».2 ابوطالب، پيغمبر نبود؛ ولى مانند پدر، راهى به جهان دگر و عالم بالا داشت و دريچهاى از غيب، بر او باز بود. ابوطالب، نوزاد را مىشناخت و وحى او را هم.
پرسشِ دانشمند يهود
حوادث شگرف
1. كاخ شهرياران ايران لرزيد و چهارده كنگره آن فرو ريخت.
2. آتشكده پارس، خاموش شد. اين آتشكده، هزاران سال بود كه مىسوخت و دمى خاموش نشده بود و يك باره خاموش گرديد. موبدانى كه در خدمت آتشكده كار مىكردند، ساليان دراز، هيزمش را فراهم مىساختند و نمىگذاشتند كه خاموش گردد.
3. درياچه ساوه فرو نشست.
4. بتهايى كه در جهان بود، همگى به رو بر زمين افتادند.
5. شاهان جهان، در آن روز، لال گرديدند و از سخن گفتن ناتوان شدند.
6. تختهاى سلاطين، خود به خود واژگون گرديد.
7. رود سماوه،3 پس از سالها خشكى، جوشيد و پرآب گرديد.
8. بتهايى كه درخانه كعبه گذارده شده بود، سرنگون شدند.
اين حوادث ناگهانى، هشدارى از سوى فرستنده پيغمبر خاتم بود تا بشر پى برد كه در آستانه تحول بزرگى است و در عين حال، معجزاتى براى اين مولود مقدس بود. اين حوادث، خبر مىداد كه جاهليت و نادانى، بايد سپرى شود و دانش و بينش، بايد آغاز گردد.
ترقيات علمى مهمى كه پس از ظهور پيغمبر خاتم، در اين هزار و اندى سال در زندگانى بشر پديد آمده، با گذشته چندين هزار ساله پيش از آن حضرت، قابل مقايسه نيست. كتابهايى كه در اخلاق، فلسفه و علوم و فنون گوناگون در اين زمان نوشته شده، صدها ميليون برابر كتابهايى است كه بشر پيش از ظهور پيغمبر خاتم، نوشته بود. پس از اين عصر بود كه علوم انسانى و تجربى، تكاملى بىسابقه يافتند. عالمان و دانشورانى كه در اين هزار و اندى سال پيدا شدهاند، هزارها برابر دانشورانى هستند كه در آن چند هزار سال بودهاند و شاعران و نويسندگانى كه در اين چهارده قرن آمدهاند، در طول قرنهاى گذشته، نظيرشان ديده نشده است.
در حوادثى كه هنگام ولادت پيغمبر خاتم رخ داده، رازهايى نهفته است كه شايد ناگشوده بمانند.
سرسبزى و خرمى مكه پس از خشكسالى، هنگام باردار شدن آمنه، مژدهدهنده نزديكى ظهور پيغمبر خاتم بود؛ باشد كه بشر، هوشيار گردد و اين دعوت را بپذيرد و بداند كه ارمغان سعادت و خوشبختى در راه است.
لرزيدن كاخ پادشاه ايران، لال شدن شهرياران و واژگون گرديدن تخت سلاطين، آژيرى براى ستمكاران و مژدهاى براى ستمكشان بود. اينها خبر از ظهور پيامبرى مىدادند كه براى ايجاد حكومت عدل و داد در جهان، قيام مىكند و به وسيله دعوت و ايجاد رشد و تكامل بشر، اهداف خود را عملى مىسازد؛ نه به وسيله زور و فشار.
اينها هشدارهايى بود تا خسرو انوشيروان بداند كه حكومت ساسانى، رفتنى است و روزهاى واپسين خود را مىگذراند و دانشوران جهان پى برند كه حكومتهاى عنصرى و نژادى، نابود خواهند شد و توحيد و يگانگى بشر آغاز خواهد شد.
سرنگونى بتها، از دعوت اين پيامبر خبر مىدهد؛ زيرا اين دعوت، دعوتى است بتشكن. بايد بتپرستى از ميان بشر برود؛ خواه بتهاى سنگى و خواه بتهاى گوشتى. فرعون صفتانى كه به نام حزب يا مذهب، بر مردم مسلط شدهاند، بايد محو گردند و خداپرستان، به جاى آنها، سرتاسر جهان را، حاكم شوند.
آتشكده فارس خاموش شد؛ آتشكدهاى كه هزار سال مىسوخت؛ تا بشر بداند قدرتى وجود دارد كه بالاتر و برتر از قدرت آتش هزار سالهاى است كه هزاران بشر نگذاشتند خاموش شود. فرستنده پيغمبر خاتم، قدرتش بالاتر از قدرت قواى طبيعى است. خاموش شدن ناگهانى چنان آتشى كه از نظر عادى محال است، نشاندهنده قدرت خدايى است كه مىتواند خاموشش كند؛ همان گونه كه براى ابراهيم خليل عليهالسلام كرد.
پرآب شدن رود سماوه، پس از ساليان درازى خشكى، خبر مىدهد كه تشنهكامان زلال حقيقت، نااميد نشوند و هميشه اميدوار باشند؛ يأس و نوميدى را كنار گذارند و بدانند كه رحمت حق، فراموششان نخواهد كرد.
فرو رفتن درياچه ساوه مىرساند كه آب، آفريدهاى است از آفريدگان؛ پديد مىآيد و ناپديد مىشود و قدرت بر حفظ حيات خود ندارد؛ با آن كه حياتبخش گياه، حيوان و انسان است. موجودى كه تنواند خود را از گزند حوادث محفوظ نگه دارد، چگونه مىتواند ديگرى را از گزند، محفوظ بدارد؟ قدرت نامتناهى از آن پديدآورنده آب است كه در يك لحظه، درياچه ساوه را خشك مىكند و رود سماوه را پرآب مىسازد؛ در حالى كه همه آبهاى جهان، آتشهاى جهان و پادشاهان جهان، چنين قدرتى ندارند.
مجموع اين حوادث شگرف، براى هوشيار شدن و بيدار شدن بشر است تا موحد و يكتاپرست شود و خدايان وبتهاى مصنوع خود را به دور اندازد.
پی نوشت:
1. تاريخ طبرى، ج 2، ص 155؛ بايد تولد آن حضرت، سال 573 ميلادى باشد؛ چون جلوس انوشيروان بر تخت شاهى، در سال 531 ميلادى بوده است.
2. اصول كافى، ج 1، كتاب الحجه، ص 452؛ اثبات الهداة، ج 1، ص 153.
3. شهرى در عراق.