ارتباط و تأثير آن بر سلامت خانواده
مقدّمه
آماده ساختن افراد براي ايفاي نقش ها و مسئوليت هاي خانوادگي امر تازه اي نيست. از آن رو كه انسان ها درباره رشد بشر و زندگي خانوادگي دانش دروني ندارند، بايد آن را از جايي بياموزند. اين يادگيري ها نه تنها مي توانند از بروز آسيب هاي درون خانواده پيش گيري كنند، بلكه ممكن است سبب ارتقاي كيفيت زندگي خانوادگي شوند.بعضي از اين انتقالات دانش تجربي طي رويدادهاي طبيعي مانند بلوغ يا طي مراسم و آيين ها رخ مي دهند، اما اغلب آن ها به شكل غيررسمي در سطح خانواده آموزش داده مي شوند. براي مثال، اعضاي خانواده مشاركت و نظارت در فعاليت ها و تعاملات خانواده را به گونه اي غيرمستقيم آموزش مي دهند. در جوامع نسبتاً ساده و ابتدايي، خانواده قادر به آموزش اعضا در جهت انطباق آن ها با تغييرات جديد بود، ولي در جوامع پيشرفته و صنعتي، به دليل تغييرات سريع، پيشرفت فنّاوري و تغيير نقش ها، آموزش هاي نسل گذشته ضمن اينكه به آساني امكانپذير نيستند، كافي و مناسب نيز نمي باشند. اين تغييرات اجتماعي سريع و عدم انطباق دانش و مهارت هاي لازم مي توانند سبب فشار بر افراد خانواده گرديده، در نتيجه، موجب گسستگي و يا مشكلات ديگر شوند.
به عقيده كركندال (Kirkendull (به موازات صنعتي شدن و ستري شدن جوامع، مشكلات شخصي خانواده ها مانند طلاق، مشاجره و اختلاف نظر بين والدين و فرزندان و يا تغيير در نقش هاي زناشويي و خانوادگي افزايش مي يابند و درست به همين دليل، تلاش در جهت تقويت هرچه بيشتر نهاد خانواده از سوي مؤسسات كاملا مشهود است. با گذشت زمان، اين تلاش ها منسجم تر شده و به پي ريزي حركت هايي انجاميده اند كه از جمله آن ها مي توان به آموزش زندگي خانواده1و برنامه غني سازي ازدواج2
بيان مسئله
اين رويداد معمولا در زمان ها و مكان هاي گوناگون با دوران جواني مصادف بوده و عنصر اساسي آن احساس صميميت و نياز به ايجاد يك رابطه صميمي با جنس مخالف است. شايد به همين دليل است كه اريكسون Erick-Erickson دوره جواني را با ويژگي «صميميت» در برابر انزوا مشخص كرده است. اگر شخصي به دلايلي چنين نيازي احساس نكند و يا در ايجاد رابطه صميمانه توانايي لازم را نداشته باشد، به سختي مي تواند سازگاري زناشويي و در نهايت، سلامت خانواده را به دست آورد.
خانواده با ازدواج دو نفر شروع مي شود و به تدريج، با تولّد فرزندان گسترش مي يابد. بنابراين، اساس كاركردهاي خانواده با نحوه سازگاري زوج ها شكل مي گيرد. سازگاري زوج ها نه تنها بر ميزان رضايتمندي و احساس خوش بختي آن ها اثر مي گذارد و پريشاني هاي زناشويي را كاهش مي دهد، بلكه جوّ مناسبي براي رشد فرزندان به وجود مي آورد. با توجه به اهميت سازگاري زناشويي در سلامت افراد خانواده و در نهايت، تعادل خانواده و جامعه، بشر از ديرباز با اين سؤال مواجه بوده است كه «چرا زوجين دچار ناسازگاري مي شوند؟»
در پاسخ به سؤال مزبور، رويكردهاي متفاوتي مطرح شده اند كه در اين ميان، رويكرد «شناختي ـ رفتاري» در قالب الگوي «رفتاري ـ ارتباطي» از اهميت خاصي برخوردار است. اين الگو رفتار همسر را هميشه در زمينه رابطه اي آن مورد ارزيابي قرار مي دهد، و اين به معناي انكار فرايند فردي نيست، بلكه تأكيد بر فرايند تعاملي است. رفتار يك همسر در خلأ رخ نمي دهد، بلكه در رابطه با موضوعات، افراد و رويدادهاي ديگر اتفاق مي افتد. الگوي «رفتاري ـ ارتباطي» اساساً براصول تغيير رابطه به طور كلي و آموزش مهارت هاي ارتباطي به طور ويژه تمركز دارد.5
اهميت و ضرورت مسئله
شواهد فراواني گوياي آن هستند كه زوج ها در جامعه امروزي، براي برقراري ارتباط و حفظ روابط صميمانه و دوستانه، با مشكلات فراواني مواجهند. در حقيقت، معضل «پريشاني زناشويي» بيش از هر طبقه تشخيصي روان پزشكي ديگر، دليل مراجعه به مراكز بهداشت رواني است.6
ناسازگاري پس از ازدواج نه تنها بر كنش هاي رواني ـ اجتماعي زن و شوهر، بلكه بر رشد و تحوّل كودكان و نوجوانان آن خانواده نيز آثار سوئي بر جاي مي گذارد، به گونه اي كه 39 درصد نوجوانان بزه كار «كانون اصلاح و تربيت ايران» متعلّق به خانواده هاي از هم گسيخته بوده اند.7
برخي از پژوهشگران سابقه از هم پاشيدگي و ناسازگاري زناشويي والدين را در سازگاري زناشويي فرزندان آن ها مؤثر دانسته اند.8
با وجود اين مشكلات، جامعه ما از بي اطلاعي از يك برنامه منظم و نداشتن الگوي آموزشي مناسب براي زوج ها رنج مي برد. هرچند آموزش خانواده طي سال هاي متمادي از سوي سازمان هاي گوناگوني همچون آموزش و پرورش شروع شده، اما با وجود تأثير نسبي اين آموزش ها چند محدوديت عمده در اين زمينه وجود دارند: اولا، آموزش ها بيشتر بر نقش هاي والدين، بخصوص درباره نحوه ارتباط با فرزندان و همچنين هماهنگي با مدرسه تمركز دارد و آموزش زوج ها از نظر سازگاري با يكديگر مورد غفلت قرار گرفته است، در حالي كه مقدّمه هر نوع تربيت درست در خانواده، هماهنگي سازگاري زوجين است. ثانياً، اين آموزش ها از نظام هماهنگي پي روي نمي كنند و چه بسا تحت تأثير افكار طرّاحان و آموزش دهندگان بوده اند. ثالثاً، اين آموزش ها بيشتر به انتقال اطلاعات و دانش پرداخته و در سطح تغيير نگرش و رفتار، كمتر كارساز بوده اند.
تعاريف «ارتباط»
وود (Wood) در تعريف «ارتباط» مي نويسد: «ارتباطات ميان فردي يك تعامل گزينشي نظام مند منحصر به فرد و رو به پيشرفت است كه سازنده شناخت طرفين از يكديگر است و موجب خلق معاني مشترك در بين آن ها مي شود.»11
جاسبي در تعريف «ارتباط» مي گويد: «ارتباط عبارت است از: انتقال اطلاعات از يك منبع به منبع ديگر و درك آن توسط آن منبع، و چهار عامل در اين عمل نقش فعال دارند كه عبارتند از: فرستنده، دريافت كننده، مجاري ارتباط، و نمادها.»12
ميركمالي در تعريف «ارتباط» مي نويسد: «ارتباط فرايندي است اجتماعي كه به وسيله آن، اطلاعات، افكار، عقايد و احساسات يك فرد ياگروه يا زبان يا رفتار مشترك به طرف ديگر انتقال داده مي شود تا سبب تفاهم، هماهنگي و ادراك يا رفتار واحد بين گيرنده و فرستنده شوند.»13
شايد بتوان «ارتباط» را در كلي ترين معناي خود، فرايندي كه مستلزم انتقال اطلاعات از يك فرستنده به گيرنده است، تعريف كرد. بنابراين، هر ارتباطي مستلزم عناصر ذيل است:
الف. فرستنده يا منبعي كه عمل رمزگرداني را موجب مي شود;
ب. پيام مورد انتقال;
ج. مجراي خاص;
د. دريافت كننده يا رمزگشا.14
الگوهاي ارتباطي
الف. الگوهاي خطي
يك سال بعد، كلود شنون (Claude shanon) و وارن ويور (Warren weaver) الگوي لسول را اصلاح كردند و الگويي ارائه كردند كه در آن، ارتباط عبارت بود از: انتقال جريان اطلاعات از منبع به مقصد. آن ها در الگوي خود، «پارازيت» را به الگوي لسول افزودند. «پارازيت» به چيزي اطلاق مي شود كه مانع از انتقال و جريان يافتن اطلاعات از منبع به مقصد مي گردد.
اگرچه الگوهاي لسول و شنون و ويور براي شروع معرفي ماهيت ارتباطات ميان فردي خوب و مفيد بودند، اما اين الگوهاي خطي ضعف هاي جدّي داشتند: اولا، آن ها ارتباط را يك جريان يك طرفه از سوي فرستنده به گيرنده نشان مي دادند; به اين صورت كه شنوندگان فقط گوش مي دهند و هرگز پيامي نمي فرستند; سخنگوها نيز فقط سخن مي گويند و هرگز شنونده نيستند و پيامي از شنونده دريافت نمي كنند.
دومين ضعف الگوهاي خطي در اين بود كه شنوندگان منفعلانه پيام هاي فرستنده را جذب مي كردند و پاسخي نمي دادند. در اين الگو، شنوندگان شركت كنندگان فعّال ارتباط ميان فردي نبودند. اما روشن است كه جريان و فرايند ارتباط چنين نيست; زيرا شنوندگان بر سخن گويان تأثير مي گذارند; همان گونه كه رفتار و گفتار ما بر نحوه ارتباط مؤثرند.
سومين ضعف الگوي خطي اين بود كه ارتباط را يك رشته از كنش ها جلوه مي داد كه در آن، يك مرحله «گوش دادن» به دنبال مرحله قبلي «صحبت كردن» مي آمد. اما در واقع، ارتباط يك فرايند پوياست كه در آن، مجموعه اي از تعاملات به صورت همزمان اتفاق مي افتند. در ارتباطات ميان فردي، تمام شركت كنندگان هر لحظه در حال ارسال و دريافت پيام و منطبق شدن با يكديگرند.16
ب. الگوهاي تعاملي
مشهورترين الگوي تعاملي توسط ويلبر شرام (Wilburschramm) مطرح شد كه مي گفت: پيام دهندگان پيام را در درون ميدان شخصي تجربه خود، خلق و تفسير مي كنند. هرقدر ميدان تجربه پيام دهندگان همپوشي بيشتري داشته باشد، طرفين منظور يكديگر را بهتر مي فهمند. با در نظر گرفتن عامل ميدان هاي تجربه در الگوي تعاملي، مي توانيم بفهميم كه چرا سوء تعبيرها پيش مي آيند. شرام با مبحث ميدان هاي تجربي و بازخورد، الگويي ارائه داد كه در آن ارتباط يك فرايند تعاملي محسوب مي شود; فرايندي تعاملي كه فرستنده و گيرنده مشاركتي فعّال داشتند.17
اگرچه الگوهاي تعاملي از الگوهاي خطي پيشرفته تر بودند، اما پويايي ارتباطات انساني را به خوبي و به طور كامل پوشش نمي دادند. اين الگو داراي ضعف هايي بود; زيرا يك نفر با ديگري ارتباط برقرار مي كند، پس او به نفر اول بازخورد مي دهد. در اين ديدگاه، توجهي به اين نكته نشده است كه انسان ها به طور همزمان با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند، نه به طور نوبتي. همچنين در اين الگو يك نفر فرستنده است و يك نفر گيرنده، اما در واقع، هر كسي كه درگير ارتباط است، هم فرستنده پيام است و هم گيرنده پيام.18
ج. الگوهاي تبادلي
در الگوي تبادلي، طرفين ارتباط لحظه اي پيام مي فرستند و لحظه اي پيام مي گيرند يا هر دو عمل را به طور همزمان انجام مي دهند. در اين الگو، نه كسي «فرستنده» و نه كسي «گيرنده» است; چرا كه هر دو نفر پيام دهندگاني هستند كه به يك اندازه در فرايند ارتباط شركت مي كنند و غالباً شركت آن ها خودانگيخته و همزمان است. به دليل آنكه پيام دهندگان پيوسته بر يكديگر تأثير مي گذارند، ارتباطات ميان فردي با الزام شديد اخلاقي پيوند مي خورند. رفتارهاي كلامي و غيركلامي ما مي توانند موجب تقويت يا تضعيف روحيه ديگران شوند; همان گونه كه رفتارهاي كلامي و غيركلامي آنان مي توانند چنين حالاتي در ما ايجاد كنند.19
ارتباط كلامي و غيركلامي
ما در زندگي روزمرّه خود، نه فقط از زبان به عنوان وسيله تعامل اجتماعي سود مي جوييم، بلكه به نظر مي رسد تنها در صورتي مي توانيم زبان را بياموزيم كه ابتدا نحوه تعامل را ياد بگيريم.21
پيام هاي غيركلامي
1. حركات بدن; 2. كيفيت صدا و اصوات غيركلامي; 3. استفاده از فضاي اجتماعي و شخصي; 4. استفاده از لباس و ساير وسايل شخصي براي انتقال يك تصوير شخصي.
برنارد گونتر (Bernard Gunther («ارتباط غيركلامي» را بدين گونه شرح مي دهد:
1. دست دادن; 2. وضعيت; 3. حالت صورت; 4. ظاهر; 5. تُن صدا; 6. انواع آرايش; 7. لباس ها; 8. حالت چشم ها; 9. لبخند; 10. فاصله دو طرف نسبت به يكديگر; 11. نفس كشيدن با اعتماد; 12. چگونگي گوش دادن; 13. روش حركت; 14. حالت ايستادن; 15. نحوه لمس كردن ديگران.22
عدم هماهنگي پيام هاي كلامي و غيركلامي نيز مي تواند مانع ارتباط روشن و مؤثر بين افراد شود. متأسفانه ما بسياري از اوقات پيام هاي متعارض و دو سطحي مي فرستيم; مانند زماني كه به ياري زبان، كلامي را ارسال مي كنيم و همزمان با حركات بدن يا چهره، پيامي مخالف آن مي فرستيم.23
ويرجينا ستير (Satir ) معتقد است كه پيام هاي متعارض يا دوسطحي زماني به وجود مي آيند كه شخص از يكي از اين نظرها برخوردار باشد:
1. سطح ارزش خود را پايين مي گيرد و احساس مي كند كه آدم بدي است; زيرا اين گونه احساس مي كند.
2. از لطمه زدن به احساسات ديگران در خود احساس ترس مي كند.
3. از معامله به مثل و واكنش متقابل ديگران مي ترسد.
4. از قطع روابط بيم دارد.
5. علاقه به تحميل ندارد.
6. اهميتي به خود يا به كسي كه در جهت مقابل او قرار دارد، نمي دهد.24
از نظر ستير، پنج ويژگي عمده بر اثربخشي ارتباطات ميان فردي تأثير مي گذارند:
1. گشودگي; 2. همدلي; 3. حمايتگري; 4. مثبت گرايي; 5. تساوي.
ويژگيهاي فرستنده مؤثر:
2. در يك نوبت مطلب را به طور واضح و روشن بيان مي كند.
3. براي دريافت بازخورد پرسش مي كند.
4. پذيرنده بازخورد است.
ويژگي هاي گيرنده مؤثر:
2. بازخورد: دومين ويژگي مهم گيرنده مؤثر بازخورد يا اطلاعات برگشتي به فرستنده است.
گوردن (Gordon (مجموعه اي از مهارت هاي ارتباطي را به شرح ذيل بيان مي كند:
1ـ براي موفقيت در ارتباط، خود را به جاي ديگران بگذاريد; نظرات ديگران را درك نماييد و به عقايد آن ها احترام بگذاريد.25
2ـ چارچوپ مرجع ديگران را دريابيد. چارچوب مرجع عبارت است از: مجموعه اي از پيش زمينه ها، تجارب قبلي و باورهاي ما.
3ـ به حرف هاي ديگران گوش فرا داده، به خواسته هاي واقعي آن ها پي ببريد.
4ـ ديد مثبت داشته باشيد و منفي بافي نكنيد.
5ـ نيازها، خواسته ها و نگراني هاي خود را مشخص كنيد.
6ـ در جستوجوي نقاط اشتراك باشيد.
7ـ به ديگران نيز اختياراتي بدهيد و انعطاف پذير باشيد.
8ـ با همكاري يكديگر به حل مشكلات بپردازيد.
9ـ احترام متقابل را حفظ كنيد.
10ـ اطلاعات مفيد بدهيد و اطلاعات مفيد دريافت كنيد.
درانا (Durana (مجموعه اي از مهارت هاي ارتباطي درباره زوجين را بيان مي دارد:
براي كسي كه حرف مي زند:براي كسي كه شنونده است:
1. خلاصه حرف بزنيد.1. با علاقه گوش دهيد.
2. درباره موضوع مشخصي حرف بزنيد.2. سعي كنيد معاني سخنان همسرتان را درك كنيد.
3. از توهين، سرزنش و يا تهمت زدن اجتناب كنيد.3. موضع تدافعي به خود نگيريد.
4. مطلق گرايي نكنيد.4. بهانه سازي نكنيد، ولي دلايل رفتارتان را ذكر كنيد.
5. جنبه هاي مثبت را در نظر بگيريد.5. انگيزه هاي همسرتان را تحليل نكنيد.
6. برچسب نزنيد.6. به نكات مورد توافق و اختلاف توجه نماييد.26
خودافشايي (Self- Disclosure): نشان دادن صريح و محترمانه اين موضوع كه من كه هستم و در چه موقعيتي قرار دارم و دوست دارم چطور با من رفتار شود، نشان دهنده قاطعيت در روابط است و محور آن توانايي افشاي افكار، احساسات، علايق، تجارب و ديدگاه هاي خود به ديگران است. هرقدر دو طرف بيشتر رابطه خود را براي ديگري به شكل مناسبي افشا كنند، هم كدورت ها در رابطه زودتر از بين مي رود و هم سوء تفاهم ها مرتفع مي گردند. در مقابل، عدم افشاي خود ممكن است علاقه نداشتن به ارتباط و يا ناراحتي از آن تلقّي شود.27
ماركمن و همكاران او، كه احتمالا علاقه مندترين پژوهشگران درباره خود فاش سازي هستند، معتقدند كه خودفاش سازي از ويژگي هاي بسيار بااهميت كاركرد رواني خوب به شمار مي آيد و در حكم نشانه سلامت شخصي و ابزاري براي كسب شخصيت سالم است.
هندريك (Hendrick) اظهار مي دارد كه خودافشايي وسيله اي براي بهبود روابط زناشويي است. خودافشايي فاش كردن كلامي و غيركلامي برخي از جنبه هاي خود ما هستند كه ديگران بدون كمك ما نمي توانند به وجود آن ها پي ببرند يا آن ها را بفهمند. وي معتقد است كه اگر عوامل رابطه اي خودافشايي را تحت تأثير قرار دهند، آن هم به نوبه خود مي تواند بر اين عوامل اثر بگذارد. همچنين او معتقد است: همسراني كه براي يكديگر خود را بيشتر فاش مي سازند، از ازدواج خود رضايت بيشتري دارند.
اينكه زوج ها روابطشان را چگونه تعريف مي كنند (سطحي يا صميمي، پايدار يا غيرقابل پيش بيني)، مي تواند خودافشايي را تحت تأثير قرار دهد. براي مثال، در يك رابطه پايدار و صميمي، در مقايسه با يك رابطه سطحي و غيرقابل پيش بيني، خودافشايي عميق تري صورت مي پذيرد. زمان يا مدت رابطه نيز مهم است. خودافشايي نوعاً و در طول زمان، به صورت تدريجي رشد مي كند، اگرچه گاهي رابطه ها سريع رخ مي دهند و خودافشايي با سرعت رشد مي كند.
خودافشايي با جنسيت نيز رابطه دارد. يكي از مؤثرترين عوامل در خودافشايي، جنسيت است. تحقيقات متعدد نشان داده اند كه زنان در مقايسه با مردان خودافشايي بيشتري دارند.28
در دوران رشد، خودافشايي بيشتر بخشي از زندگي زنان است تا مردان. براي مثال، به طور زيستي پذيرفته شده است كه دختر بچه ها گريه مي كنند و سپس درباره ناراحتي هايشان صحبت مي كنند، در حالي كه پسر بچه ها صبور و آرام هستند. به دليل اينكه خودافشايي بيشتر بخشي از رشد دختران است تا پسران. از اين رو، زنان در مقايسه با مردان بيشتر اجازه دارند درباره مسائل شخصي خودافشايي كنند و مردان عملا كمتر خودافشايي مي كنند و علاقه دارند مسائلشان را در درون خود نگه دارند، در حالي كه زنان ارزش زيادي براي خودافشايي قايلند و براي تكميل رفتار رابطه اي مثبت، خودافشايي بيشتري را انتظار دارند.29
بك (Beck) انواع خطاهاي شناختي كه مناسبات و روابط زن و شوهري را تيره مي سازند، به شرح ذيل بيان مي دارد:
1. گسسته بيني: اشخاص با اين خصوصيات، امور را مطابق ميل خود نگاه مي كنند و آنچه را نمي خواهند، نمي بينند.
2. تجربه هاي انتخابي: در ارتباط با گسسته بيني، شرايطي وجود دارند كه شخص يك عادت يا يك حادثه را از يك مضمون وسيع انتخاب كرده، به استناد آن، اشتباه نتيجه گيري مي كند.
3. استنباط مستبدانه: گاه شدت انحراف به قدري زياد است كه افراد بدون هرگونه دليل موجّه نتيجه گيري هاي اشتباه مي كنند.
4. تعميم مبالغه آميز: استفاده از كلماتي همچون «هرگز، هميشه، همه، هر و هيچ كدام» مبالغه آميز است. اثر تعميم مبالغه آميز و مطلق گويي در ازدواج هاي ناموفق، مي تواند زياد باشد.
5. تفكر قطبي شده: تفكر قطبي شده «همه يا هيچ» حتي در ميان زوج هايي كه زندگي خوش بختي دارند زياد به چشم مي خورد. در ذهنيت افراد با اين طرز تلقّي، همه امور به دو دسته تقسيم مي شوند: خوب يا بد، سياه يا سفيد، ممكن يا غيرممكن، مطلوب يا غيرمطلوب.
6. درشت نمايي: تمايل به مبالغه، گرفتن كيفيت هاي خوب يا بد ديگران و مصيبت آميز جلوه دادن بيش از اندازه نتايج و عواقب حوادث، از مصاديق درشت نمايياند.
7. توضيحات انحرافي: در ازدواج هاي ناموفق، زن و شوهري كه در جستوجوي يافتن دلايل دل سردي و دل تنگي در زندگي زناشويي خود هستند، به ناچار برخي از انگيزه هاي منفي و حتي بدخواهانه و يا ويژگي هاي شخصيتي همسر خود را زمينه ساز اصلي گرفتاري قلمداد مي كنند.
8. شخصي سازي: بسياري از افراد از روي عادت، رفتار ديگران را متوجه شخص خود مي دانند.30
تفاوت هاي جنسيتي در ارتباط
l زنان گفتوگو را به عنوان يك وسيله براي ايجاد صميميت مي بينند، در حالي كه مردان آن را به عنوان يك فرصت براي اثبات پايگاهشان و رقابت بر شركاي محاورهاي خود مي دانند.
l زنان حفظ و تداوم گفتوگو را ضروري و مهم مي دانند و به همين دليل، با سكوت نمودن تا پايان صحبت ديگران و تشويق نمودن آن ها به ادامه صحبت و پرسيدن سؤالات، به گفتوگو ادامه مي دهند. از سوي ديگر، مردان چنين حمايت هايي را وسايلي ضعيف و سست مي دانند و ترجيح مي دهند تاكتيك هاي قوي تري را مانند اظهارنظر كردن و قطع كردن صحبت هاي ديگران به كار ببرند.31
الگوهاي جنسيتي مربوط به تصميم گيري و حل مشكل از ديدگاه هاي وسيع تري درباره هدف ارتباط سرچشمه مي گيرند. زنان در تصميم گيري ها به دنبال توافق و اتفاق نظر هستند; زيرا هدف اوليه آن ها حفظ پيوند عاطفي بين شركا مي باشد، ولي مردان به منظور تصميم گيري سريع تر و كسب نتايج تعيين كننده و سرنوشت ساز، از فرد قدرتمندي كمك مي گيرند.
در پاسخ به نيازها، علايق و مشكلات يكديگر، مردان احتمالا بيشتر راه حل ها يا عمل هاي ممكن را پيشنهاد مي كنند، در حالي كه زنان احتمالا بيشتر با سهيم شدن در احساسات و تجربياتي مشابه، همدردي و دلسوزي را ابراز مي دارند و بدين سان، صميميتي را كه هدف آن ها از ارتباط و گفتوگوهاست، ايجاد مي نمايند.
جان گري (John Gary) معتقد است كه نيازها و خواسته هاي اصلي زن و مرد متفاوتند و اين خواسته ها و نيازها را به صورت ذيل متمايز مي سازند. (منظور از «متمايزسازي» آن است كه خواسته ها و نيازهاي مزبور براي هر يك مهم ترين مي باشد.)
1. زن به توجه، و مرد به اعتماد نياز دارد.
2. زن به درك، و مرد به پذيرش نياز دارد.
3. زن به احترام، و مرد به قدرداني نياز دارد.
4. زن به صميميت، و مرد به تحسين نياز دارد.
5. زن به اعتبار، و مرد به تأييد نياز دارد.
6. زن به اطمينان خاطر، و مرد به تشويق نياز دارد.32
سازگاري زناشويي و مهارت هاي ارتباطي
لي مسترز (Lemasters) آن را به عنوان ظرفيت انطباق و توانايي حل مسئله تعريف مي كند.34
اسپانير (Spanier) توضيح مي دهد كه سازگاري زناشويي به عنوان يك پيوستار و تغيير در فرايند اين پيوستار است. مشكلات زناشويي، كه در پيوستار سازگاري زناشويي پس و پيش مي روند، به عنوان انعكاسي از عناصر تعاملي تجربه انساني به حساب مي آيند. كيفيت رابطه زناشويي خاصيت دونفري دارد و چيزي نيست كه اشخاص بتوانند آن را از يك ازدواج به ازدواج ديگر منتقل كنند.35
شعاري نژاد ويژگي هاي زوجين سازگار را به شرح ذيل بيان مي كند:
1. زن وشوهر با رابطه اي كه دارند، خودرا خوشبخت مي دانند.
2. ارضاي كامل نيازهاي جسماني و عاطفي انجام مي گيرد.
3. هريك از همسران زندگي همسرش را بارور مي گرداند.
4. محيط زناشويي شخصيت هر كدام از زن و شوهر را ارزشمند مي گرداند و به هر يك امكان مي دهد و كمك مي كند كه به عنوان يك شخص، استعدادهاي ذاتي خود را شكوفا سازد و تحقق بخشد.
5. پشتيباني متقابل دارند. هريك از زن و شوهر «من» ديگري را تهديد نمي كند و از بودن با همديگر احساس آرامش مي كنند.
6. نسبت به يكديگر درك و قبول متقابل دارند.
7. رابطه زن و شوهر به شكل هاي ذيل منعكس مي شود: مراقبت، توجه به رفاه و خوش بختي يكديگر، احترام متقابل، و احساس مسئوليت اختياري نسبت به نيازهاي يكديگر.36
نقش شناخت در ارتباطات زناشويي
اپستين و باكوم (Epstien & Bacom) معتقدند كه دست كم پنج متغيّر شناختي براي فهم كاركرد رابطه زناشويي بايد مورد بررسي قرار گيرند:
1. ادراك انتخابي: فرايند ادراكي توجه اختصاصي فرد به جنبه هايي از رفتار همسرش زيربناي تمامي فرايندهاي شناختي فرد است; زيرا اطلاعات اوليه لازم براي بررسي و ارزيابي شناختي را فراهم مي كند.
2. اسنادها: هر فردي به دنبال اين است كه توصيفي براي رفتار يا رويدادي كه در رابطه زناشويي اتفاق مي افتد، بيابد. بنابراين، هر رفتار يا رويدادي را به موضوعي نسبت مي دهد.
3. انتظارات: همسران نه فقط به دنبال نسبت دادن رويدادها هستند، بلكه سعي دارند رويدادهايي را پيش بيني كنند كه در رابطه زناشويي اتفاق خواهند افتاد. اين انتظارات بر پاسخ هاي رفتاري و هيجاني فرد تأثير مي گذارند. همچنين بر فرضيات و باورهاي همسران نيز تأثيرگذار هستند و از آن ها تأثير مي پذيرند.
4. فرضيات: باورهاي همسران درباره خصوصيات رابطه و چگونگي رفتار همسر در رابطه را شامل مي شود. ويژگي هاي رابطه بر پايه «تجربيات گذشته» فرد شكل مي گيرد. فرضيات فرد باورهايي را شامل مي شوند كه تعيين كننده چگونه بودن رابطه در واقعيت است و تأكيدي بر الزام ها و بايدها ندارد.
5. معيارها: معيارهاي فرد باورهايي را شامل مي شود كه در جهت تعيين ويژگي هايي است كه همسر و رابطه زناشويي بايد داشته باشند، بنابراين، فرضياتي هستند در مورد اينكه اين ويژگي ها چگونه بايد باشند.40
اپستين به اين مطلب اشاره دارد كه زوج درمانگران بسياري از مشكلات از جمله افسردگي و وابستگي به دارو يا الكل را درمان مي كنند، در حالي كه بر تعامل بين فردي تأكيد دارند; زيرا ريشه اين گونه مشكلات را در تعامل زوج ها مي دانند. بر اساس اهميت پويايي تعامل بين زوج ها، درمانگران توجه بسياري به مسائل ذيل دارند:
1. كمبود مهارت هاي ارتباطي زوج; 2. شيوه هاي نامتناسب در بيان هيجانات مثبت و منفي; 3. تعارض بين ارزش هاي زوج; 4. تعارض نقش; 5. كوشش هاي كسب قدرت; 6. مشكلات مالي; 7. شيوه هاي آموزشي بي تأثير در تربيت كودكان; 8. مشكلات جنسي; 9. تعارض در رابطه با بستگان دور و نزديك; 10. تصميم گيري بي اثر در حل مسائل; 11. مشكلاتي كه در زمينه مرزها و حريم هاي شخصي ايجاد مي شوند.
اگرچه هر زوج مشكلات خود را با در نظر گرفتن رفتار نامطلوب زوج ديگر گزارش مي كند، ولي ريشه تعارض آن ها در آن نيست و زوج درمانگران سعي مي كنند تا سهم عوامل بين فردي ايجادكننده رفتارهاي مشكل زا را تعيين نمايند.
در رويكرد شناختي ـ رفتاري، تأكيد بر تعامل زوج در شناخت هاي بين فردي است; زيرا ريشه تمامي مشكلات در تأثير شناخت بر رفتارها، هيجان ها و اثر متقابل آن هاست.
اپستين و باكوم به اين نكته اشاره مي كنند كه در درمان فردي، بيمار موردنظر يك فرد است، ولي در زوج درماني، بيمار موردنظر يك زوج است. از ديدگاه شناختي ـ رفتاري، در ناهماهنگي هاي زوج ها، تأكيد بر كيفيت رابطه است. بنابراين، مطالعه شناخت ها در پريشاني زوج ها پيچيده تر است; زيرا تأكيد تنها بر شناخت ها، رفتارها و هيجان هاي خود فرد نيست، بلكه بايد اثر متقابل شناخت ها، رفتارها و هيجانات زوج مورد بررسي قرار گيرد. تنها از طريق مطالعه اين فرايند متقابل در زوج است كه مي توان درك روشني ازناهماهنگي به دست آورد.41
كوردوا و جكوبسون (Cordova J. V &Jacobson) روش آموزشي ارتباط را اينگونه تشريح مي كنند: آموزش ارتباط به زوج ها به عنوان يك وسيله يادگيري راه هاي مؤثر صحبت كردن درباره تعارض ارائه مي شود كه با مهارت هاي درست و بجا آن ها قادر خواهند شد آزادانه تر و سازگارانه تر درباره رابطه شان گفتوگو كنند و به آن ها گفته مي شود كه اين روش نه تنها احتمال ماندگار شدن موضوعات در مورد مشاجره و تبديل تدريجي آن ها به انفجار را كاهش مي دهد، بلكه در مجموع، باعث افزايش ميزان نزديكي و صميميت در رابطه مي شود.
آموزش اوليه ارتباط در جلسه و تحت نظر درمانگر صورت مي گيرد. بيشتر زوج ها آموزش داده مي شوند تا به روشي ارتباط برقرار كنند كه بسيار متفاوت از آن چيزي است كه به كار مي برند و اين مسئله كه آن ها مستعد برگشت به الگوهاي قديمي هستند، تذكر داده مي شود.42
مراحل آموزش
2. شامل ملزم نمودن زوج به تمرين مكالمات است; تمركز بر خود، اجتناب از سرزنش و ايراد گرفتن، ابراز هيجانات ملايم و خودداري از خواندن فكر يكديگر به عنوان قوانيني براي تمرين مكالمات.
3. بررسي يك مورد از تعاملات منفي و صحبت درباره آن; به زوج ها تعليم داده مي شود كه درباره اينكه هر يك چگونه واقعه را تجربه كرده اند و اكنون چه احساسي درباره آن دارند، گفتوگو كنند.
4. آموزش ارتباط و ارائه بازخورد.
پينوشتها
1. Family life education.
2. Marriage enrichment.
3و4 باقر ثنايى، مقياس هاى سنجش خانواده و ازدواج، بعثت، 1378.
5و6. H. Philip Bornstein, Maritalrapy, a Behavioral Communication Approach (university of montana pergamon press, 1986.)
7ـ ر.ك: شكوه نوّابى نژاد، «نگاهى ديگر به اصول نظرى و عملى مشاوره و خانواده» فصلنامه تازه ها و پژوهش هاى مشاوره، ش 3 و 4 (پاييز و زمستان 1374).
8ـ فرشته ميرخشتى، بررسى رابطه ميان رضايت از زندگى زناشويىوسلامت روان، رودهن،دانشگاه آزاد اسلامى، 1375.
9. Communication.
10ـ ر.ك: محمد ميركمالى، رفتار و روابط در سازمان مديريت، نشر سيطرون، 1380.
11ـ ر.ك: جولياتى وود، ارتباطات ميان فردى; روان شناسى تعامل اجتماعى، ترجمه مهرداد فيروزبخت، نشر مهتاب، 1379.
12ـ ر.ك: عبدالله جاسبى، اصول و مبانى مديريت، دانشگاه آزاد اسلامى، 1368.
13ـ محمد ميركمالى، پيشين.
14ـ ر.ك: جوزف پى. فرگاس، روان شناسى تعامل اجتماعى (ميان فردى)، ترجمه خشايار بيگى و مهرداد فيروزبخت، امجد، 1373.
15. Harold Laswell, "Prevention of marical Distress", Journal of Family Psychology haude Hannon marital and Family Problems. Inw. Dryden and R. Rentoulceds (1998).
16ـ ر.ك: جولياتى وود، پيشين.
17. Willbur Schramm, "Anout Come Study of short - Term Commnication Training with marrid Couple", Jornal of counsulting and clinical Psychology (1978), ag, 205.
18ـ جولياتى وود، پيشين.
19ـ ر.ك: جولياتى وود، پيشين.
20ـ ر.ك: كريس كول، فهميدن، فهماندن و ارتباط مؤثر، ترجمه پروانه كاركيا، تهران، دانشگاه الزهراء، 1379.
21ـ ر.ك: اختر ابراهيمى، ارتباط، ارتباط درمانى و الگوهاى ارتباطى در خانواده، چ اتحاد، 1371.
22و23ـ ادى استريت، مشاوره خانواده، ترجمه مصطفى تبريزى و على علوى نيا، فراروان، 1376.
24. Virginia satir, Communication for the Satisfaction marital (Losangeles, western Psychological Services, 1998).
25. Kristona Coop Gordon, Donald h. Baucom, "Noraman Epstein, the Interaction between marital standards and Communication Patterns", Jornal of marriage and family Counseling (1999), v.25.
26. Durana, "Enhancing marital Intimacy through Psycho- Education." The Paris Program, The family Jornal, v.15.
27. H.B. Markman, Floyed J.J. Stanly, S.M. Storali, R.D. "Prevention of Marital Distress", Jornal of Counsulting and Clinica Psychology (1998), v.56.
28ـ فرشته ميرخشتى، پيشين، به نقل از: هندريك، 1999.
29ـ همان.
30ـ ر.ك: آرون تى. بك، عشق هرگز كافى نيست; شيوه هاى نو براى مشكلات زناشويى و خانوادگى بر اساس شناخت درمانى، ترجمه مهدى قراچه داغى، تهران، نشر پيكان، 1380.
31. Tannin and Patrik fitz, Explanning Family Interactions (Sage Publication, International Educational and Profetional Publisher, 1990).
32ـ ر.ك: جان گرى، راهنماى رواط زناشويى (مردان مريخى و زنان ونوسى)، ترجمه حسن رفيعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380.
33. Hurol Fisloglu, The Relation of Family Cohesion to Marital Adjustment Family (Human Sciense Press, 1994).
34. Ibid.
35ـ فرشته ميرخشتى پيشين، به نقل از: هندريك، 1999.
36ـ ر.ك: على اكبر شعارى نژاد، روان شناسى تربيتى و روان شناسى نوجوان، تهران، شركت سهامى كتاب هاى جيبى.
37. Attribution.
38. Assumptions.
39. Expectancies.
40. Epstein and Baucornd, The Role of Cognitions in Material Relationships (1999).
41. Ibid.
42. J.V. Cardova and N.S. Jacobson, Couple Distress. Ind. h. Barlow (ed), Clinical Handbook of Psychological Disorders. a step- by - step Treatment manual. New York, 1993).