سیری انتقادی در مبانی اندیشه‏های دینی بازرگان( قسمت اول)

در بررسی و مطالعه تاریخ تحولات ایران، از عصر مشروطه به این سو، همواره شاهد دگرگونی‏ها، تغییرات و نوسانات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، در سطوح گوناگون بوده‏ایم . در مواردی، با تغییر و تحولات اساسی و بنیادین سیاسی و اجتماعی در مقیاس وسیعی مواجه هستیم که آثار و پیامدهای وسیعی در دگرگونی اندیشه و تفکرات دینی، اجتماعی و سیاسی مردم داشته، این نیز منجر به تحول اساسی در شکل و فرم و محتوای زندگی روزمره مردم در مقاطع مختلف تاریخ شده است .
شنبه، 25 خرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیری انتقادی در مبانی اندیشه‏های دینی بازرگان( قسمت اول)
سیری انتقادی در مبانی اندیشه‏های دینی بازرگان( قسمت اول)
سیری انتقادی در مبانی اندیشه‏های دینی بازرگان( قسمت اول)

نويسنده: محمدرضا خاکی قراملکی

تبیین ضرورت بحث

در بررسی و مطالعه تاریخ تحولات ایران، از عصر مشروطه به این سو، همواره شاهد دگرگونی‏ها، تغییرات و نوسانات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، در سطوح گوناگون بوده‏ایم .
در مواردی، با تغییر و تحولات اساسی و بنیادین سیاسی و اجتماعی در مقیاس وسیعی مواجه هستیم که آثار و پیامدهای وسیعی در دگرگونی اندیشه و تفکرات دینی، اجتماعی و سیاسی مردم داشته، این نیز منجر به تحول اساسی در شکل و فرم و محتوای زندگی روزمره مردم در مقاطع مختلف تاریخ شده است .
در کندوکاو برای یافتن علل تغییرات اجتماعی و سیاسی و پی بردن به عوامل شکل‏گیری چنین تحولاتی، با جنبش‏های سیاسی و اجتماعی مردمی که توسط رهبران دینی و روشنفکران دینی هدایت و مدیریت می‏شدند، برخورد می‏کنیم که همواره سهم و نقش محوری و اساسی، در ایجاد تغییرات و انقلاب سیاسی و اجتماعی داشته‏اند .
هر کدام به فراخور وسع علمی، میزان دینداری خود توانسته بودند حلقه‏های اجتماعات مردمی را به راه اندازند . در نهایت، سیر و روند چنین تغییرات و تحولاتی، از عصر مشروطه به این سو، منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری دینی و محوری، روحانیت اصیل با پشتوانه مردمی گشته است .
حال در روند پژوهش عوامل و علل شکل‏گیری چنین انقلابی که در مقیاس وسیعی در جهان فراگیر شده و دنیا را تکان داد لازم است نقش روشنفکران دینی را، در میزان آگاه‏سازی و رشد و تعالی فکری و اندیشه مردم و تحصیل کردگان را برای بوجود آوردن چنین انقلاب و تغییر بنیادی، باز، بشناسیم .
روشن است که تاثیرگذاری رهبران دینی و روشنفکران دینی، بر توده و قشر تحصیل کرده به یک سطح و میزان نبوده، بلکه دارای مراتب و سطوح مختلف از حیث عمق بوده، از این روی، میزان تاثیرگذاری هر کدام به میزان سطح و مراتب مبانی فکری و اندیشه‏های دینی و کلامی‏شان وابسته می‏باشد . زیرا با مخاطب و نسلی مواجه بودند که دغدغه دینی شدیدی داشتند . از آنجا که در بین تحصیل کردگان، شبهات جدید و پرسش دینی جدید ایجاد شده بود، تشنگی و حرص عجیبی برای پرداختن به مباحث دینی عمیق در این قشر احساس می‏شد .
در هر حال حس دینداری عمیق در بین توده‏ها دغدغه یافتن پاسخ برای نسل جوانی که در آماج شبهات مارکسیستی و مادی‏گرایانه قرار گرفته بودند، بیش از هر چیزی، اندیشمندان دینی و روشنفکران دینی را ملزم می‏کرد تا پاسخی به فراخر حال مخاطب خود بیابند .
در این میان نقش روشنفکران دینی تحصیل‏کرده غرب نسبت‏به مسؤولیت و وظیفه آنها، در برابر نسل جوان و رهبری آن و روشنگری و آگاه‏سازی نسل جوان نسبت‏به تحولات و تغییرات اجتماعی و سیاسی بسیار حائز اهمیت است .
زیرا روشنفکران دینی با دغدغه‏ای که نسبت‏به حفظ دین و پالایش آن از هر گونه اتهام و برچسب کهنگی داشتند، در این صدد بودند تا با اندیشه‏های دینی و تفکرات دینی که خود سراغ داشتند و نیز متمسک شدن به اندوخته‏های علمی خود، با بیان و متد جدیدی که بتواند به مزاج و روح تجدد زده جوان خوشایند باشد، به ایفای چنین رسالت و مسؤولیت‏سنگینی بپردازند .
حال بحثی که پیش رو دارید کنکاشی است در اینکه، چه نوع اندیشه‏های دینی و کلامی و با چه مبانی و متدی در ایفای چنین نقش تاریخی و رسالت تاریخی بکار گرفته شده؟
آیا چنین اندیشه‏های دینی و کلامی واقعا دارای غنای فکری و دینی بوده که پاسخ‏گو باشد یا به سبب رویکرد التقاطی، خلوص و ناب بودن فکری و اندیشه کلامی را از دست داده، در نتیجه، نتوانسته غرض واقعی و حقیقی را به سرانجام برساند .
حال در بین روشنفکران تاثیرگذار، ما به بررسی اندیشه‏های کلامی و دینی مهندس بازرگان می‏پردازیم . قطعا پرداختن به چنین بحثی علاوه بر غرض فوق که اشاره شد از جهت دیگر لازم و ضروری به نظر می‏رسد . زیرا پیامدها و آثار این جریان روشنفکری دینی در حال حاضر مشهود است .
زیرا چنین جریان فکری مبدا شکل‏گیری بعضی از نهادهای سیاسی، حزب‏های سیاسی رادیکالی شده که، تفکرات دینی بازرگان را به عنوان منشور فکری خود و اساسنامه فعالیت‏خود قرار داده است و باعث ایجاد تشکیلات سیاسی به صورت سازمان‏دهی‏شده می‏باشد که اندیشه غربگرایی را در ذهن خود می‏پرورانند .
لذا نمی‏توان اندیشه دینی چنین روشنفکرانی را منقطع از موج‏هایی که در پس از خود ایجاد کرده‏اند لحاظ کرد .

متدلوژی دین‏شناسی مهندس بازرگان

برای بررسی و تتبع در آراء و دیدگاه‏های کلامی و اندیشه‏های دینی مهندس بازرگان و جهت پی بردن به ماهیت و حقیقت مباحث دین‏شناسی، مطرح شده در نظریه‏ها و دیدگاه‏های بازرگان، می‏بایست متدهای دین‏شناسی وی را مورد تفحص قرار داد تا بتوان، بر اساس متد حاکم به داوری و قضاوت اندیشه‏های کلامی مطرح شده وی در حوزه نظری و عملی دین نشست .
رویکرد جدیدی که بازرگان، در حوزه مباحث دینی و ارائه نقطه نظرات دینی پرداخته، یک رویکرد تجددگرایانه است .
یعنی بازرگان با توجه به تحصیلاتی که در غرب داشته و با توجه به زمینه‏های فکری و تربیتی که در وی توسط خانواده تجددخواه و اساتید دگراندیش قبل از رفتن به سفر اروپا ایجاد شده بود در ارائه و پرداختن به مباحث نظری و عملی دین بسیار مؤثر افتاده است . از این روی بازرگان با یک رویکرد کلان تجددگرایی که در طول تربیت و پرورش خود در مقاطع مختلف وارث آن شده، به مباحث دین‏شناسی پرداخته است . این نگاه تجددگرایانه هم در مبانی نظری دینی و هم در مبانی عملی دینی وی آشکار و روشن است که به تبع منجر به ارائه آراء و اندیشه‏های کلامی جدید و دگراندیش، هم در حوزه نظری و هم در حوزه عملی دین شده است .
حال ما ابتداء، به مبانی نظری دین‏شناسی بازرگان که در آن، روح تجددگرایی و دگراندیشی، به راحتی ملموس است، می‏پردازیم . بعد اندیشه‏های کلامی و دینی مبتنی بر این مبانی را مورد بحث قرار می‏دهیم .

مبانی نظری

با اندک مروری در آثار و اندیشه‏های کلامی و دینی وی می‏توان رویکرد جدیدی را در مبانی نظری وی ملاحظه کرد . مبانی نظری که بازرگان با آن، سراغ شناخت دین و مباحث کلامی رفته، به گونه‏ای است که حاکمیت آن مبانی در تفسیر و تاویل نظریه‏های کلامی و دین‏شناسی آشکار است، که حاکمیت این مبانی نظری تجددگرایانه، منجر به تحمیل تفسیر شخصی، بر دین شده است .

1 . پوزیتیویسم (تحصل‏گرایی)

یکی از مبانی نظری که بازرگان یا تاثیرپذیری از فلسفه غرب، آن را معیار و ملاک داوری قضایا و آموزه‏های دینی قرار می‏دهد، نگاه پوزیتیویستی و تجربه‏گرایی است . مهندس بازرگان خود نیز به اخذ چنین رویکردی در تحلیل آموزه‏های دینی تصریح می‏کند و آن را به عنوان متد دین‏شناسی خود قرار می‏دهد .
وی با انتقاد و تعریفی که نسبت‏به روش استدلالی فلاسفه و متکلمین دارد می‏نویسد:
«مانند برخی متقدمین هم که عادت دارند برای خدا تکلیف معین نموده، آئین‏نامه بنویسند، استدلال نمی‏کنم، یعنی نمی‏گوییم چون عقل انسان ناقص و هدایت او لازم می‏باشد پس به خدا واجب، پیغمبرانی بفرستد و پیغمبران به طور مستقیم (یعنی بدون دخالت هوای نفس و مشائبه خطا) احکامی که از ناحیه خدا دریافت دارند ... نه اینطور استدلال نمی‏نمائیم، بلکه به یک علوم جدید به مشاهده و تجربه پرداخته واقع مطلب و پیش‏آمد امر را آن طور که بوده است در نظر می‏گیریم .» (1)
بازرگان در کتاب «راه طی شده‏» رهیافت‏بشری و تجربی و تلاش دانشمندان طبیعت‏شناس را مورد دقت قرار می‏دهد . تلاش و سعی آنها را می‏ستاید و روش و متد معرفتی را به کار گرفته‏اند آنها را مورد تایید قرار می‏دهد . حتی کار دانشمند طبیعی که با رویکرد پوزیتیویستی در پی تحلیل پدیده‏های عالم مادی بوده است را یک تلاش و سعی موحدانه تلقی می‏کند . که عملا آنها را در سطح یک انسان موحد قرار می‏دهد به طوری که بهتر از فقها و مدرسین صفات ثبوتیه خدا را درک می‏کنند . (2)
تنها فرق موحد با یک دانشمند را این می‏داند که دانشمند بحث از نظام خلقت می‏کند بدون اینکه اسم ناظم (خدا) را بیاورد، در حالی که موحد اسم ناظم (خدا) را به زبان می‏آورد .
در واقع این بیان بازرگان، حقیقت ایمان و باور درونی به وحدانیت‏خدا که در دین شرط موحد بودن است نادیده می‏گیرد . اینکه دانشمند توان بررسی روابط علی و معلولی عالم را داشته باشد را کافی در موحد بودن آن شخص می‏داند . این روحیه تسامح و تساهل در وی که مرز شرک و توحیدی را که دین ترسیم کرده، در معرض ابهام قرار می‏دهد . پذیرش روش و مبانی پوزیتویستی و تجربی، بازرگان را به مسائل باریک و اختلاف برانگیز می‏کشاند . با تحلیلی که از کار دانشمندان طبیعی می‏کند، در مقام مقایسه آنها با حرکت و سیره و روش انبیا برمی‏آید . در نهایت نتیجه می‏گیرد که بشر که با متد تجربی و نگاه به طبیعت، توانسته به همان هدف و غایتی برسد که انبیا می‏خواستند از این جهت راه طی شده بشریت، همان راهی که انبیا می‏خواستند . تنها فرقی که دارد این است که بشر با دست رنج و تلاش بی‏وقفه خود به آن رسیده و انبیا زودتر از آنها به کمک وحی به آن رسیده‏اند . بر همین اساس راز خاتمیت نبوت از نگاه او روشن می‏گردد . به این صورت که، بواسطه تلاش‏های علمی بشر می‏تواند خود را سرپرستی و هدایت کند و نیازمندی انسان‏ها به بعثت جدید مرتفع گردد . (3)
رسیدن به نتیجه و نکته فوق تنها در صورتی می‏تواند قابل تبیین باشد که وی مبانی معرفتی پذیرفته شده در غرب را پذیرفته باشد . بدیهی است که با این رویکرد جدید معرفت‏شناختی، تمام قضایا و آموزه‏های دینی در تبیین و توضیح، رنگ و بوی طبیعت‏گرایانه می‏گیرد تا آنجا که سعی می‏شود مبانی اعتقادی و اخلاقی و حتی احکام تکلیفی از این منظر مورد قضاوت و داوری قرار گیرد . بازرگان در رابطه با راه انبیا و راه بشر می‏نویسد:
«بشر روی دانش و کوشش و بپای خود راه سعادت در زندگی را یافته و این راه سعادت تصادفا همان است که انبیا نشان داده بودند . » (4)

نقد و ارزیابی

1 . این دیدگاه در حقیقت فلسفه بعثت انبیا را نقض می‏کند . زیرا با وجود توان فکری و عقلی بشری، برای تشخیص راه سعادت و سرپرستی و مدیریت آن، ضرورت وجود و حضور انبیا برای هدایت عمومی بشر به راه سعادت را نقض می‏کند .
2 . از سوی دیگر، این نگاه، غایت و هدف بعثت انبیا را در ایجاد یک جامعه دنیوی که سعادت دنیوی را به دنبال دارد، منحصر می‏کند . در حالی که هدف و غایت انبیا توسعه بندگی و پرسش الهی است که در آن دنیا و حیات آن محوریت اصلی ندارد سعادت را در مفهوم دنیوی تعریف نمی‏کند . سعادت در ارتباط به جهان دیگر مورد لحاظ قرار می‏دهد .
حال با وجود فرق عمده این دو راه، آیا راه انبیا به توسعه جامعه دنیوی و سعادت دنیوی صرف ختم می‏شود که بشر با کوشش‏های طاقت فرسای خود، به آن رسیده . (5)
3 . اشکالی دیگر بر این نگاه وارد می‏شود این است که این نگاه، ختم نبوت را به معنای استغناء بشر از تمسک به راه انبیا تلقی می‏کند، لذا لازمه یکسان انگاری راه انبیا و راه بشر منتهی به استغناء بشر از انبیا و دین می‏گردد .
1 - 1 . نگاه پوزیتیویستی در خداشناسی
ایشان در کتاب «راه طی شده‏» در شروع بحث توحید و خداشناسی، قوانین طبیعت و نظم و نظام طبیعت را تنها راه ناخت‏خداوند متعال می‏داند و معتقد است‏خدا خود راه طبیعت را منحصرا راه شناخت‏خویش قرار داده و لذا قرآن راه دانشمندان طبیعت را طی کرده که جدا از طبیعت و در خارج از تصویر دنیای طبیعی مجالی را برای عرضه خود ارائه نکرده است .
«قرآن به هیچ وجه نمی‏آید جدا از طبیعت و در خارج دنیا یک تصویر مستقل از موجود مخلوقی درست کرده بگوید مردم این راه بپرستید .» (6)
در نگاه بازرگان، این طبیعت‏گرایی، در کار دانشمند طبیعت‏شناس که روابط علی و معلولی پدیده‏های طبیعی را مورد کنکاش می‏دهد راهی است که بشر متمدن با آن توانسته بت‏پرستی را صد درصد از زندگی خود حذف کند . (7)
تکیه و اعتماد بر طبیعت و تجربه‏های گرانپایه دانشمندان طبیعی در نگاه بازرگان به عنوان متد شناخت دین، به گونه‏ای است که جبر علی و معلولی حاکم بر طبیعت را غیرقابل شکستن می‏پندارد . آن را عین مشیت و ذات باری تعالی می‏داند که در آن خدشه و خلل راه ندارد .
«قرار حساب و حکومت قوانین طبیعت همان عین مشیت و بر و ذات باری تعالی است که ما در آن خدشه و خلل نمی‏بینیم ... اگر با دقت توجه نمائیم مسلم خواهد شد که بقدر سر سوزنی هم خالی از حکم واحد عمومی نیست .» (8)
اگر چه اصل نظامندی و قانونمندی موضوعی نیست که بر کسی پوشیده بماند، ولی موضوع و محل نزاع در این است که آیا شناخت و معرفت طبیعت‏گرایانه پدیده‏های عالم، می‏تواند همه پدیده‏های عالم را از این منظر مورد توجیه قرار دهد؟ از سوی دیگر با این نگاه آیا اراده الهی نیز در تحت‏حاکمیت جبری علی و معلولی قرار نمی‏گیرد؟ آیا در عالم همه پدیده‏ها صرفا پدیده‏های طبیعی است؟ یا غیر از آن پدیده‏های دیگری است که از نظام علی و معلولی تبعیت نمی‏کند؟
شهید مطهری در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم در پاسخ به این نوع نگاه بر این باور است‏شکی نیست که قرآن ما را به مطالعه حسی طبیعت دعوت می‏کند ولی آیا قرآن مطالعه طبیعت را برای حل تمام مسائلی که خود طرح کرده است کافی می‏داند؟! اگر چه طبیعت‏شناسی ما را علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه می‏کند اما:
در حقیقت این است که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبری می‏کند . این راه جاده‏ای است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است . در آنجا پایان می‏یابد . فقط نشان مبهم از ماوراء طبیعت می‏دهد .
شهید در فراز دیگری می‏نویسد:
مؤلف دانشمند کتاب راه‏طی‏شده که معتقد است راه خداشناسی منحصرا همان راه حس و طبیعت است، و در بحث توحید پس از توضیح نارسایی درباره تاریخ دین و پرستش و نتایج علم و فلسفه و اشاره به اینکه راه‏های عقلی و فلسفی بیراهه بود و علم امروز که حسی و تجربی است اساس توحید را احیاء نمود .
البته ما معتقدیم که علم جدید کمک فراوانی به توحید و خداشناسی نمود، ما معتقدیم گام‏های علوم در جهت توحید بوده نه در جهت ضد آن و نمی‏توانست جز این باشد اما خدمتی که علوم به توحید نمود از راه «نظام غایی‏» که دانشمند به اقتباس از قرآن مجید آن را راه «اتقاق صنع‏» اصطلاح کرده‏اند نمی‏گذارد . (9)
2 - 1 . نگاه پوزیتیویستی به نبوت
بازرگان در کتاب مذکور بحث نبوت را نیز از منظر و نگاه پوزیتیویستی و آمپریستی مورد توجه قرار می‏دهد .
ایشان در بحث نبوت، با مروری که بر پیدایش ادیان و انبیا و پیامبران که بواسطه آنها ادیان نیز ظهور کرده‏اند، سیر و روند عمومی ادیان را سیر نزولی و فرسودگی می‏داند و آن را با اصل و قانون طبیعی آنتروپی بیان می‏کند و بر این تاکید می‏ورزد که
«مذاهب به مرور زمان و در دست مردم همیشه سیر نزولی داشته و دچار فرسودگی و فرتوتی گشته، راه فنا را پیش گرفته است . مانند هر سیستم طبیعی که وقتی به حال خود گذاشته می‏شود لاینقطع بر کهولت (آنتروپی) آن اضافه شده و بالاخره به خاموشی و رکود منتهی می‏گردد .» (10)
برخلاف علوم و افکار بشری که همیشه روند رو به تکامل داشته است و نسل به نسل و دست‏به دست تجدید و تکمیل می‏شده است . (11)
ایشان با تاکید بر امر فوق، بر این باور است که چون راه انبیا راه مستقیمی بوده با روال عادی و طبیعی حیات بشری طی نشده، لذا آن راه غیر قابل دسترس می‏باشد و راه بشر یک راه زمینی است که می‏خواهد با قدم‏های خودش آن را بپیماید . زیرا ما نیز همانند پیامبران بشر هستیم باید بتوانیم همانند آنها به همان حقیقتی که آنها رسیده‏اند دسترسی پیدا کنیم . تنها فرقش در این است که ما می‏خواهیم با تجربه و با چشم استدلال برسیم . آنها با روش وحی می‏خواهند بشر را به مقصد برسانند .
خود بازرگان می‏نویسد:
«پیغمبر می‏گوید من از راه درک وحی وجود منابع و قبول قیامت را کرده‏ام ما می‏گوییم با پای تجربه و تربیت و با چشم استدلال باید به آن برسیم ... ایرادی بر ما نیست، بشر چنین خلق شده است .» (12)
بازرگان، بحث‏خود را در رابطه با روند پیدایش ادیان و ظهور پیامبران با سیر و بیان پوزیتیویستی آغاز می‏کند . ابتدا سه عنصر مشترک 1 . توحید (دنیا را خدائی واحدی است) ; 2 . عبادات (بشر دارای وظائف و آدابی می‏باشد) ; 3 . معاد و قیامت (پس از مرگ بهشت و جهنمی در کار است) . (13) به عنوان سه ماده‏ای که در تمام ادیان و دعوت پیامبران آمده است را ذکر می‏کند که هر یک از سه عنصر در فرایند تاریخی خاص ظهور و تجلی پیدا کرده و روند پیدایش این سه عنصر نیز متناسب با میزان فهم بشر و تکامل اطلاعات و آگاهی بشر تفاوت داشته . به این صورت که آنجا که بشر صفای کودکانه و مراحل سادگی اولیه را دارا بود پیامبری همچون نوح ظاهر می‏شود که به عنصر توحید و یگانگی خدا دعوت می‏کند .
«تعلیمات نوح در آن زمان که بشر مراحل سادگی اولیه و صفای کودکانه را می‏پیمود بیشتر متوجه خداشناسی و مختصری خبر از آخرت بوده است ... .» (14)
در ادامه همین سیر ظهور، حضرت لوط ظاهر می‏شود که با ظهور حضرت لوط که همراه با خروج و بیرون آمدن از صفای کودکی و رسیدن به مرحله جوانی که در آن غریزه جنسی موج می‏زند، مساله و موضوع انحراف جنسی و قبول آداب برای بشر پیش می‏آید . (15) و تکلیف و شریعت در مرحله‏ای موضوعیت پیدا می‏کند که بشر از حالت کودکی و سادگی اولیه پا فراتر گذاشته است .
در استمرار همین مسیر ظهور انبیا با ظهور حضرت موسی مواجه می‏شود که با تکیه بر عنصر دوم یعنی آئین و شرعیت و آداب، اجتماعات بشری را تشکیل می‏دهد و موجب پیشرفت تمدن دینی می‏گردد . در نگاه وی دستورات و تعلیمات موسی بیشتر به زندگی فردی و دنیوی شخصی انسان می‏پردازد لذا دین موسی یک دین دنیوی است . (16)
بازرگان، با کمال تعجب، فرستادن کتاب تورات برای حضرت موسی را نتیجه، نخبه‏گیری و اصلاح نژاد که بواسطه آن بشر مستعد در یافت آن گشته است می‏داند . بازرگان خود تصریح می‏کند که
«پس از آنکه انسان در نتیجه آزمایش‏ها و نخبه‏گیری‏های متوالی قرون گذشته با اندازه‏ای تصفیه و تکمیل گردیده، صاحب بصیرت بیشتر و لایق اخذ تعلیمات شده کتاب العملی به نام تورات بر اول نازل گردید .» (17)
وی این مطلب مذکور را با استناد به آیه شریفه قرآن بیان می‏کند (18) که نگاه پوزیتیویستی در آن مشهود است، آیه مورد استناد وی: «و لقد آتینا موسی الکتاب من بعد ما اهلکنا القرون الاولی بصائر للناس و هدی و رحمة لعلهم یتذکرون .»
نکته‏ای که در نگاه بازرگان، در شناخت و معرفت ایشان به روند و پیدایش و ظهور انبیا و ادیان قابل ملاحظه است، این است که ایشان روند ظهور را یک روند تکاملی می‏داند و آن را نیز بر اساس اصل نخبه‏گرایی و اصلاح نژاد و تصفیه نسل، تبیین می‏کند که از مبنای پوزیتیویستی و طبیعت‏گرایانه وی حکایت می‏کند . چنانچه ایشان طوفان نوح را از بین رفتن کفار و بقاء مؤمنان را اولین نخبه‏گیری در مزرعه بشریت تلقی می‏کند و خود بر آن تصریح می‏دارد:
«به این ترتیب اولین نخبه‏گیری به اصطلاح علمای طبیعی selection] » در مزرعه بشریت‏به عمل آمده باغبان چیره ست‏بوته‏های نامرغوب را ریشه‏کن نموده، فقط چند پایه افراد صالح باقی گذاشت تا به تولید و تکثر مجدد بپردازد .» (19)
همچنین وی ظهور حضرت ابراهیم را نیز بر این اساس بیان می‏کند و تولد فرزندان حضرت ابراهیم را به منظور حفظ نژاد برتر در جریان اصلاح نژاد، تلقی می‏کند . (20)
بازرگان در ادامه ظهور انبیا، پیدایش حضرت عیسی (ع) را در موقعیتی که تکامل بشر احتیاج و نیازمند به جنبه اخلاقی و تربیت احساسات لطیف انسانی داشت ارزیابی می‏کند که بر بخشی از عنصر دوم ادیان که مربوط به روابط اجتماعی مردم است تاکید می‏ورزد در حالی که، عنصر اول و سوم ادیان را تحت پوشش قرار می‏دهد . در هر حال بازرگان این مرحله از مراحل ظهور و پیدایش انبیا را، یک مرحله احساساتی و اخلاقی دین قلمداد می‏کند که در آن بر عنصر استدلال و عقل تاکید نمی‏شود به مشاهده و تجربیات ترتیب اثر داده نمی‏شود .
هر چند این مرحله از ظهور، تا حدودی با تکامل بشر و خروج وی از صفای کودکانه همراه می‏باشد . اما در آن هیچ بحث فلسفی و جدل دینی روی نمی‏دهد . زیرا انسان دوران مسیح، به مرحله‏ای نرسیده بود که بتواند از عنصر عقل و تجربه استفاده کند . وی می‏نویسد:
«به هر حال به نظر می‏آید، حدوث یا رواج مذاهب مسیحیت و زرتشت مصادف با موقعی از دوران تکاملی بشر بوده است که غرائز اخلاقی بحد کمال رشد یافته، انسان فطرتا مایل و محتاج به پاکی و نیکی گردیده ولی هنوز قوای دماغی و فکر عملی انتقادی او آنقدر پیش نرفته بود که عقل احساسات را عقب زده در تشخیص‏های وجدان شک بیاورد و مافوق آرزوهای فطری طالب چیز دیگری باشد . هنوز عقل و فکر علمدار تکامل و ترقی بشر و محور زندگی او نگردیده بود .» (21)
در نهایت‏با سیر روند ظهور انبیا و ادیان الهی به مرحله نهایی آن می‏رسیم در این مقطع از تاریخ با ظهور دین اسلام به سالت‏حضرت محمد (ص) مواجه هستیم که بر هر سه عنصر ادیان تاکید کامل می‏کند . در این آخرین دین از ادیان الهی که با رشد و تکامل بشر مقارن شده بشر در قیاس با سایر ادیان گذشته به بلوغ فکری و علمی رسیده و بر متد عقل و تجربه بشری تکیه زده از این روی بزرگ‏ترین رهاوردی که دین اسلام در مقایسه با سایر ادیان دارد همین تکیه و اعتماد بر عقل و دانش تجربی است . این امتیاز موجب برتری دین اسلام نسبت‏به سایر ادیان گشته است .
بازرگان می‏نویسد:
«در تعلیمات حضرت رسول آن سه ماده خلاصه ادیان بر وجه کامل تعقیب می‏شود و پایه امر بر توجه خالق از راه مشاهده طبیعت و تسلیم عاشقانه کلی مطلق در مقابل مشیت‏حق و اعراض از هر چه غیر اوست می‏باشد .» (22)
ایشان با تاکید بر این روش پوزیتیویستی و طبیعت گرایانه، معتقد می‏گردد دین اسلام که به بشر عرضه شده، می‏تواند سرپرستی و تکامل بشریت را به عهده بگیرد . از این رو تصریح می‏کند:
«خلاصه بر طبق آیات قرانی تعلیمات اسلام دارای اساس روشن و صریحی می‏باشد که باید از روی حق و یقین بر عقل و دانش استوار گردد و خود را مبتنی و محتاج به علم می‏داند .»
«به تدریج احساسات اخلاقی نیز مقام خود را به عقل و منطق تفویض می‏نماید و قرار است‏بروشنایی دانش، سرپرستی شریت‏بدست کار و فعالیت‏سپرده شود محیط عالم برای پذیرفتن دینی که اساسش بر علم و هدفش تکامل از طریق کار است ... .» (23)

نقد و ارزیابی

صرف‏نظر از نقدهای جدی که بر شیوه تقسیم بندی سیر ظهور انبیا وجود دارد و نیز با قطع نظر از انتقادی بر عناصر مشترک که وی در مورد ادیان ذکر می‏کند وارد است نکته‏ای که می‏تواند به نگاه پوزیتیویستی وی مربوط باشد این است که ایشان در بیان سیر ظهور پیامبران و ادیان از یک متد پوزیتیویستی تبعیت کرده، به گونه‏ای که همین مرحله‏بندی ادیان و تجلی خاص ادیان را در ظرف تاریخ و مقاطع مختلف آن را با الگوگیری از یک طبقه‏بندی مراحل تاریخ که توسط «آگوست کنت‏» (مؤسس پوزیتیویسم) صورت گرفته، بیان کرده است .
اگوست کنت مراحل تطور تاریخ بشر را به سه مرحله ربانی، فلسفی، تجربی تقسیم می‏کند; مرحله ربانی را به مرحله ابتدایی زندگی بشر و مرحله تجربی را به عنوان مرحله تکاملی بلوغ بشر می‏پندارد . از این روی وی با پرداختن به حلقه سوم یعنی تجربه‏گرایی و تحصیل گرایی، که منشا شکل‏گیری مکتب پوزیتیویسم می‏گردد .
با توجه به مجموع آثار و اندیشه‏های وی به نظر می‏رسد که بازرگان در بیان سه تطور تاریخ انبیا و ادیان متاثر از وی شده (24) بگونه‏ای که ظهور دین اسلام را به عنوان ظهور مرحله‏ای که بر تجربه و دانش و عقل تکیه می‏کند مورد تحلیل قرار می‏دهد که با تحلیل اگوست کنت مطابقت دارد . البته این تحلیل وی می‏بایست در راستای این موضوع که راه بشر راه طی شده است ارزیابی کرد که ایشان تمام نظام فکری خود بر این اساس پایه‏ریزی کرده است از آن دفاع علمی می‏کند .
البته این نقد به معنای عدم پذیرش، عقل و دانش در اسلام نیست‏بلکه تاکیدی است که بازرگان از این مطلب می‏کند که بسیار لغزنده و گمراه‏کننده است .
زیرا دانش و عقل را در مفهوم غربی آن لحاظ می‏کند . در حالی مفهوم هویت آن در قرآن غیر از آن چیزی که دانش و عقل بشری به آن رسیده است .
اشکال دیگر این است که ایشان ظهور و تجلی انبیاء و پیامبران الهی در مقاطع تاریخی گوناگون را محصول و نتیجه اصلاح نژاد و نخبه‏گیری می‏داند . که اساسا چنین تفکری به گونه‏ای است که وی را به نظریه تکاملی داروین در حوزه اجتماع که امروزه از آن به داروینیسم اجتماعی یاد می‏شود - نزدیکتر می‏کند . با اندک تاملی در فلسفه بعثت انبیاء و نیز در تاریخ آنها به آسانی می‏توان گفت که انبیاء و پیامبران بیشترین حجم فعالیت تبلیغی و ارشادی آنها بعد از دعوت به توحید، شکستن، برتری‏ها و تفوق‏طلبی نژادی تشکیل می‏دهد . از این رو مبارزه با هر گونه نژادپرستی و قومیت‏مداری و میزان و معیار برتری را تقوا و پرهیزگاری قرار دادن، امری است که در حرکت انبیاء بوضوح آشکار است . لذا اصلاح نژاد یا نخبه‏گرائی در گزینش انبیاء حقیقت آن چیزی جز نژادپرستی نمی‏تواند باشد . لذا گزینش و انتخاب انبیاء با توجه به معیار ارزشی و نیز به لحاظ عصمت و دوری از گناه قابل تبیین و توصیف می‏باشد .

2 . سیانتیسم (علم‏گرایی) (25)

یکی دیگر از مبانی که بازرگان، در بررسی و تتبع و آموزه‏های دینی و مبانی اعتقادی دینی مورد تاکید قرار می‏دهد، تکیه وی بر رهیافت علمی و داده‏های علمی بشری است .
وی با اهمیتی که به دستآوردها و ره‏آوردهای علمی می‏دهد، می‏کوشد، اعتقادات دینی و احکام شرعی دین را در مطابقت‏با علم بشری و عدم مخالفت‏با آن قرار می‏دهد . البته این امر را می‏توان در راستای سازش بین علم و دین ارزیابی کرد .
ولی در نهایت آنچه از این کوشش نصیب شده، جزء تاویل و تفسیر آموزه‏های دینی به نفع دستآوردهای علمی نبوده، که می‏توان آن را حاکمیت اصول علمی بشر بر مبانی دینی تلقی کرد، روشن است که این چنین روش‏هایی سرانجام به التفاط منجر می‏شود که در جریان روشنفکری دینی ایران سابقه طولانی دارد .
مهندس بازرگان با اهتمام به علم و تفسیر علمی دین، می‏خواست دین را در هم آوردی با یافته‏های علمی بشری، پیشرو جلوه دهد . با واهمه و ترسی که از اتهام دین به کهنه‏پرستی و خرافی بودن داشت وی را در دام علم‏زدگی گرفتار کرد تا آنجا که وی مباحث دینی و اخلاقی در قالب تنگ اصول علمی نمی‏گنجید آن را در تحت عنوان غیر علمی و خرافی به کنار می‏گذارد .
زیرا به اعتقاد وی جنبش علمی بشر بعد از رنسانس در سمت و سوی خرافه‏زدایی قرار داشت و با موفقیتی که در این خرافه‏زدایی از دین داشته، توانسته بود مسیر ناهموار علم و پیشرفت را هموار کند و از رهگذر آن، چنین تمدن باشکوه و خیره‏کننده‏ای را بنا کند .
که دل و چشم، هر کسی را می‏رباید و عقل و فکر آدمی مرعوب می‏کند . هر چند بازرگان نمی خواست‏خود را در برابر فرهنگ و تمدن غرب، مرعوب و شیفته جلوه دهد . در مواردی سخت‏بر آن می‏تازد . ولی موضوع اخذ و طرد، دست‏آوردها و رهآوردهای بشری (تکنولوژی - صنعت) امر ساده و کوچکی نبوده که بازرگان نیز بتواند در برابر آن از درون و عمق وجود مفتون و شیفته نگردد و آن را در گفتار و کلام خود ظاهر نکند . البته تفصیل نگاه وی در موضوع غرب و تمدن آن خواهد آمد .
بازرگان در رابطه با نقش علم و اصول علمی به عنوان اصول حاکم می‏نویسد:
«خلاصه آنکه علم اشتباهات و خرافاتی را که به دین چسبیده بود پاک کرد و آن تصویر غلطی را که مردم در لباس دین ولی به اعتبار افکار قدیم از دنیا و حقایق عالم می‏نمودند باطل کرد . از این مرحله که بگذریم، علم اصل و اساس را احیاء نمود .» (26)
ایشان با پذیرش اصول علمی به عنوان مبانی که حجیت آن با عقل بشری، به اتمام رسیده به این باور است که اصول علمی و مبانی آن می‏تواند افق‏های جدیدی در تفسیر دین و قرآن به روی دین‏شناسان بگشاید .
«پیشرفت‏های علم بشریت‏یعنی گشوده شدن افق‏های تازه‏ای که کتاب خدا به آنها توسل بسته از طرف دیگر کفایت مقصود را می‏نماید .» (27)
البته بازرگان این مطلب را در راستای رفع تضاد بین راه بشر و راه انبیا بیان می‏کند . در همین رابطه تمام آیات قرآن که در آن، تعبیر علم و معرفت‏بکار رفته به معنای علم بشری بعد از رنسانس قلمداد می‏کند . به همین خاطر وی وقوع پیشرفت‏های علمی و رهآوردهای تمدن غربی را، تحقق پیش‏بینی‏های قرآن و در 14 قرن پیش ارزیابی می‏کند . و آن را نشانه اصالت و حقانیت مکتب و نشانه نبوغ فوق‏العاده صاحب مکتب می‏پندارد . می‏نویسد:
«امروز پیشرفت‏های علم و فرآورده‏های تمدن و صنعت گواه پیش‏بینی قرآن است و درک آن مفاهیم و امکانات را تا اندازه‏ای آسان می‏نماید ... صرف‏نظر از حقیقت ولی و نبوت و قیامت و صرف‏نظر از توجه و تعبیر بینهایت که اگر شاهد اصالت و حقانیت مکتب نباشد نشانه بلوغ و امتیاز فوق‏العاده صاحب مکتب است ... .» (28)
نکته‏ای دیگری در این رابطه قابل توجه است این است که بازرگان جایگاه رفیعی را به علوم بشری می‏دهد به گونه‏ای که وی آن علوم بشری را که مورد تایید قرآن و انبیا می‏باشد نیز به همان علم و دانش دنیوی بشری تاویل می‏کند . لذا از علم و دانش بشری یک معنای کاربردی در عرصه حیات زندگی بشر اراده می‏کند .
وی با بیانی که از تحصیل علم در ملل متمدن دارد و آن را از ضروریات بدیهی و وظائف عمومی بشر می‏شمارد اهمیت علم جدید و فرق آن نسبت‏به علم قدیم را به لحاظ فوائد علمی و عینی آن می‏داند . لذا با نگاهی کارکردی که به مفهوم علم دارد کارکرد علم و دانش را در سه امر مهم 1 . معاش; 2 . تربیت; 3 . تبلیغات مورد توجه قرار می‏دهد سعی می‏کند علم و دانش مورد تاکید در دین اسلام در همین راستا توجیه و بیان کند . بازرگان می‏نویسد:
«امروز علم را بیشتر به جنبه فوائد عملی و آمیختگی و احتیاجی که زندگی به آن پیدا کرده تعقیب می‏نماید چه به لحاظ تامین معاش و چه لحاظ تربیت و آداب معاشرت‏» . (29)
«اهمیت فوق‏العاده‏ای که اسلام تا درجه وجوب به تفکر و تعقل و تعلیم می‏دهد شاید محتاج بر اثبات نباشد، ولی نکته‏ای که تذکر آن بیفایده نیست این است که در اسلام علم نه جنبه آرایش و ریا یا به طور مطلق توجیه شده است‏بلکه جنبه عملی و تربیتی و رهبری آن که سعادت و خیر دنیا و آخرت را تامین کند مورد توجه می‏باشد .» (30)
لازم به یادآوری است تلقی و برداشت کارکردی و کاربردی بازرگان از علم اگر چه موضوع و مطلب قابل اهمیتی است که باید علم بتواند امور حیات سیاسی و اجتماعی و تربیتی، بشر را اداره کند . اما اینکه رهیافت علمی بشری در این امور دقیقا همان چیزی باشد که قرآن و دین اسلام در نظر دارد نمی‏تواند مورد قبول باشد .
زیرا ماهیت علم بشری به لحاظ محدودیت‏بینش و افق دید نمی‏تواند تمام عرصه‏ها و ابعاد حیاتی انسان را مورد دقت کافی و وافی قرار دهد تا بتواند از این رهگذر برنامه جامع بر زندگی بشر تدوین کند . بر اساس بینش دینی، دین آخرین و کامل‏ترین برنامه حیات و زندگی را به بشر ارزانی کرده که دارای اصول ثابت و فروع متغیر می‏باشد .
از سوی دیگر تعبیرهای به کار رفته در قرآن و احادیث در رابطه با علم و دانش جایگاه آن نمی‏تواند در همان معنا و مفهوم کارکردی دنیوی منظور شده باشد . لذا نمی‏توان حدیث «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» را در معنای فوق گنجاد . چنانچه بازرگان بر چنین باوری است . (31)
در هر حال آنچه از لابه لای نوشته‏ها و آثار بازرگان بدست می‏آید، این است که وی علم و اصول علمی بشر را به عنوان اصول مسلم پذیرفته و در این علم‏زدگی راه جمود را طی کرده است . هر چند وی در بعضی موارد که کتاب راه طی شده خود، از علم‏زدگی و ندیدن نقص علم و خطای آن انتقاد می‏کند، ولی این انتقاد و گله از علم‏زدگی در معنایی که وی از علم اراده می‏کند صدق نمی‏کند . زیرا وی تعریفی که خود از علم ارائه می‏کند به معنای ابزار سلطه و قدرت بر طبیعت می‏باشد . (32) لذا در تمام نظام فکری خود بر آن پایبند است . بلکه ایشان انتقادی که بر علم دارد، علم و علوم یونانی می‏باشد که توسط مسلمان اخذ شده و بدون دیدن اشتباه و خطای آن را هر تبیین معارف اسلامی به کار بسته‏اند . به همین خاطر بر این باور است این علوم اقتباسی از یونان با تعصبی که بر آن شده عملا، دین را در مسیر تقابل با جریان طبیعی و پیشرفت قرار داده است . وی همین مطلب را در بیان تقابل بین ملل متمدن با مدافعین دین اشاره می‏کند و تصریح می‏کند که:
«حربه ملل متمدن یعنی دسته مهاجم علم بود . قهرا مدافعین یهودیت‏یا مسیحیت و اسلام نیز باید تیر علم را در کمان خود بگذارند ... البته ایراد در این نیست که مؤمنین برای درک اصول دین خود و اثبات حقانیت آن متوسل به علوم زمان شده‏اند . ایراد این است که چرا متوجه به امکان خطاها و نواقص علم نبوده آن را جزء دین کردند . سدی در مقابل جریان طبیعی و پیشرفت دین ایجاد کردند ... .» (33)
با بیانی که وی در عبارت بعدی دارد منظورش از علم‏زدگی و جمود مسلمین بر علم را روشن می‏کند که منظور همان علوم یونانی و فلسفی بوده که وی شدیدا بر فلسفه یونانی و علوم مربوط به آن می‏تازد که جای بحث و بررسی دارد . هر چند انتقاد وی از جمود علمی، وی را از تعصب و جمود به علوم و اصول علمی جدید رها نمی‏سازد . زیرا همان گونه آنها علوم یونانی را واسطه تبیین‏های دین‏شناختی قرار داده‏اند، خود ایشان نیز اصول علمی بشری را وسیله تاویل و تفسیر التقاطی از دین قرار داد . دین را در تطبیق با آن اصول علمی مورد بررسی قرار داد . لذا به یک بیان، دین را در مسیر عصری کردن و دنیوی کردن قرار داده است .
بلکه ایشان با قاطعیتی که در دفاع از حریم علم و اصول علمی دارد، سعی می‏کند خدا و ماوراء طبیعت را نیز در همین اصول تنگ علمی و قوانین طبیعی جستجو کند . لذا قوانین علمی را غیر قابل خلل و خدشه می‏پندارد . طبق این مبنای نظری چون مفاهیم غیبی قابل توجیه در ظرف تحلیل‏های علمی نمی‏باشد از پرداختن به آن پرهیز می‏کند و در صورت امکان آن را با قانون علمی توجیه و تفسیر می‏کند . وی تصریح می‏کند:
«قبول نظم و حساب در دنیا چه منافاتی با فاعل و مایشائی خدا دارد؟ ما نباید تصور کنیم حساب و هندسه و مکانیک و قوانین فیزیک و شیمی مخلوق ما و تمایل بشر است، یا ریاضیات حقایق قطعی مسلمی هستند که مستقل از ذهن و غیرمربوط به وجود و عدم عالم باشد؟ خیر .
ما جز آن قادر به تصور یا قبول اصول دیگری نیستیم برای آنست که غیر آن چیز دیگری ندیده‏ایم ... . قرار و حساب و حکومت قوانین طبیعت عین مشیت و ذات باری تعالی که ما در آن خدشه و خلل نمی‏بینیم .» (34)
با اندک تامل روشن می‏گردد وی می‏خواهد با دفاع از علم و اصول علمی بشری جدید آن را در مسیر خواست و مشیت الهی قلمداد کند، نسبت آن علوم بشری را به خواست و مشیت الهی گره بزند و به همین عنوان، از علم موجود بشری که رویکرد سکولار و دنیوی دارد از پایگاه دین دفاع کند . آن را علمی می‏داند بشر با توانائی خود به آن رسیده تصادفا در مسیری سیر کرده که انبیا می‏خواستند؟!
گرچه کسی با قبول نظامندی عالم بر نظام علی و معلولی در عرصه هستی جهان، درگیری و نزاع ندارد . اما مشکل آنجاست که نمی‏توان تمام رویدادهای عالم و پدیده‏های آن و افعال الهی در این قالب و اسلوب جدید علمی توجیه و تبیین علمی و طبیعی کرد .
از طرفی، اراده الهی، اراده محضی است که بر تمام قوانین عالم حاکم است نه محکوم و محدود به قوانین طبیعی مخلوق خود . از نگاه بازرگان تعصب برای اصول علمی حاکم بر طبیعت و پدیده‏های عالم به گونه‏ای است که حتی تصرف خدا را در آن غیر ممکن می‏داند . وی در نقد کسانی که خدا را در ماوراء طبیعت جستجو می‏کنند می‏نویسد:
«زیر بار قانون رفتن خدا را کسر شان دانستند . و به هیچوجه حاضر نشدند، تصور این فکر را بکنند که در طبیعت قوانین و اصول ثابت تزلزل ناپذیری وجود داشته خداوند که مالک الرقاب کل است نتواند گاهگاهی دستی در آن وارد کند .» (35)
1 - 2 . علم‏زدگی در ضروریات دین
علم‏زدگی وی در موارد مختلفی به تحریم ضروریات و حتمیات دین می‏انجامد . بازرگان در مقام دفاع از اصول علمی و قوانین حاکم بر طبیعت، یکی از آن اصول را اکثر موارد در تبیین مباحث دینی استفاده می‏کند، اصول ترمودینامیک می‏باشد که در کتاب‏های «عشق و پرستش‏» و «ترمودینامیک‏» بیشترین استفاده ازا ین اصول را برده . این اصول در نگاه بازرگان از اصول‏های راه گشائی است که افق دید بازرگان را در مباحث‏حساس و دقیق دین‏شناسی، دگرگون کرده است .
در واقع به گفته یکی از معاصران وی: «مهندس بازرگان علوم جدید را تحصیل کرده است و استاد ماشین‏های حرارتی است . سرو کارش با ریاضیات است، لذا مسائل اسلامی و انسانی را هم از همین دریچه می‏بیند یا آنها را با مناسب‏ترین ظرف برای بیان حقایق همیشه زنده و پویایی اسلام می‏داند .» (36)
از این روی اصول ترمودینامیک اصول غالب و حاکمی است که فضای گسترده‏ای از مباحث دینی را در نزد وی پوشش داد که اگر این اصول را حذف کنیم، از بازرگان قدرت تبیین و توجیه و آموزه دینی سلب می‏گردد . علم‏گرایی در معاد و قیامت‏به گونه‏ای است که وی در بحث معاد و قیامت، با استفاده از دو اصل موجود در قانون ترمودینامیک، معاد و قیامت را توجیه طبیعت‏گرایانه و علم‏گرایانه می‏کند و براحتی مفاهیم و معانی غیر مادی و ماوراء مادی را تا آنجا که امکان دارد توجیه و تاویل علمی و مادی می‏کند و در آنحائی که توجیه و تاویل کارگر نیست آنها را به راحتی قیچی می‏کند .
از این روی، ترمودینامیک، در نگاه بازرگان، پنجره‏ای که افق‏های جدیدی در کشف اسرار هستی و فلسفه دین می‏گشاید و می‏تابند .
«ترمودینامیک هم مثل سایر مباحث و علوم، دریچه‏ای از دریچه‏های کاشف اسرار خلقت .» (37)
اصول ترمودینامیک که ایشان مورد استناد قرار می‏دهد به گفته خود جزء اصول مسلم تجربی و علمی است که قدرت تعمیم فوق‏العاده نسبت‏به سایر موضوعات را دارد .
اصول مورد استناد وی عبارت است:
1 . اصل اول قانون بقای انرژی
2 . اصل دوم عبارت است از آنتروپی «یعنی اصل انحطاط انرژی .» (38)
این دو اصل نه تنها در مبانی نظری وی، بلکه در موضوع انسان‏شناسی، هستی‏شناسی و معرفت‏شناسی، بکار گرفته شده است . انسان را از دریچه همین اصول مورد تحلیل به اصطلاح علمی قرار می‏دهد .
با اعتقاد به حاکمیت اصول فوق بر پدیده‏های عالم، موضوع مرگ و حیات، تکامل انسان و جهان، رستاخیز مورد تجزیه و تحلیل علمی قرار می‏گیرد همه این مقولات ذکر شده را با توجه به سیر ارگانیک پدیده‏های عالم طبیعی، دارای مفهوم و معنا می‏داند تحول و تکامل انسان و جهان را در یک رابطه ارگانیکی تفسیر می‏کند که به صورت یک نظام و سیستم دارای تکامل می‏باشند . از آنجا که تکامل گرایی برخلاف اصل دوم ترمودینامیک (انحطاط - آنتروپی) می‏باشد . لذا نظام علی و معلولی عالم، برخلاف جریان آنتروپی می‏باشد، زیرا تکامل‏گرایی و نظامندی عالم رو به بقاء و ثبات دارد که با اصل فوق مباینت دارد .
بر این اساس بازرگان معتقد می‏گردد مرگ و فنا در عالم وجود ندارد . موضوع رستاخیز در ادامه روند تکاملی حیات طبیعی انسان و عالم قرار دارد . (39)
طبق این مبنا وقوع قیامت در حلقه زنجیره‏ای تکامل انسان و هستی قرار می‏گیرد و حقیقت آن خصلت و خصوصیت طبیعت گونه و مادی می‏گیرد . علم‏زدگی بازرگان و حاکمیت اصول علمی بر پدیده‏های عالم بر این درک وی از علم استوار بوده که علم امروزی در موارد مجهول بشر را که در گذشته با انتساب به عیب و مارواء طبیعت از تفحص و تحقیق باز می‏داشت، توانسته با تابش نور خود، به آنها (مجهولات) روشنایی بخشد . لذا در نگاه وی موضوع قیامت و معاد در نزد انسان‏های قبلی موضوعی نبود که قدرت و توانایی علمی بشر آن زمان امکان تشخیص ماهیت آن و زمان وقوع آن را به راحتی داشته باشد . لذا از اعتقاد به آن بی‏بهره بوده‏اند . حرکت‏به سوی آن کند بوده و باور آن نیز بر آنها مشکل بوده است . به همین خاطر با تابش علم و دانش بشری چنین مجهولات و نقطه‏های کور، روشن گشته است .
لذا وضع بشر معاصر به لحاظ مسلح شدن به قدرت علمی و صنعتی دگرگون شده و امکان باور آن و شناخت ماهیت آن یا ابزارهای علمی ممکن گشته است .
«بنابراین نباید انتظار داشت‏به این زودی‏ها بشر بی‏دست و پای و چشم و گوش بسته که با تمام قدرت صنعتی و بنیانی علمی، هنوز از علاج دردهای مزاج خویش فارغ نگشته است انتظار تشخیص وقایع از فوت و درک آخرین مسیر جهان لایتناهی و قدم گذاردن در آستان الوهیت را داشته باشیم .» (40)
«وضع بشر هم نسبت‏به قیامت، فعلا در مرحله رفع موانع قبلی قرار دارد و از این بابت است که می‏توان گفت‏به قیاس هزار سال، بلکه صد سال پیش خیلی جلو رفته‏ایم .»
با توجه به آنچه گفته شد، بازرگان با نگاهی که به اختراعات و ترقیات امروز بشر دارد بر این باور است، چون ابزارهای تکنولوژیک، فاصله‏های زمانی و مکانی را کوتاه کرده و انسان را وارد زمان و مکان وسیع‏تری کرده که قبلا نبود، می‏توان گفت، فهم و درک بشر جدید، امروزه از قیامت آسان شده .
تا آنجا که فهم و درک بشر جدید از قیامت‏بهتر از درک عصر حضرت پیامبر اکرم (ص) گشته است .
«تکامل بشر، احساسات و ادراکات را قرن بقرن و بلکه سال به سال برای توجه و عنایت و قبول آخرت نزدیک‏تر و افکار او را محتاطتر می‏کند .
بحساب آوردن آخرت و در نظر گرفتن جزای عمل در قیامت‏خود محتاج بدرجه زیادی رشد و پیشرفت است که مؤمنین بیش از قدیمی‏ها می‏توانند دارا باشند .» (41)
این درک و باور معاد و قیامت‏بر اساس علم و اصول علمی بشری، عملا حقیقت موضوع معاد و قیامت را در فضای مبهمی قرار می‏دهد . موضوع رستاخیز رنگ و بوی مادی به خود می‏گیرد . در نتیجه معتقد می‏گردد که:
«قیامت‏خارج از زمین و آسمان یا ماده نیست، پرده دیگری از پرده‏های تبدیل و تحول طبیعت است .» (42)
2 - 2 . علم‏زدگی و احکام شرعی
یکی دیگر از موضوعاتی که وی در آن از چشم‏انداز علوم و قوانین علمی وارد بحث و گفتگو می‏شود، موضوع «مطهرات در اسلام‏» (43) است که عنوان کتابی است که بازرگان مستقلا به آن پرداخته است .
این کتاب را شاید بتوان اولین گام وی در راستای تبیین علمی و مادی از موضوعات شرعی و دینی در اسلام در نگاه وی تلقی کرد که تمام سعی و کوشش وی بر این استوار بود که بتواند از موضوع طهارت و نجاسات با توجیهات و تفسیر علمی تبیین مادی ارائه کند .
به گفته یکی از صاحب‏نظران:
«در آن کتاب کلیه احکام طهارت و نظافت اسلامی از دریچه بیوشیمی و به استعانت قوانین فیزیک و شیمی و فرمول‏های ریاضی مطالعه شده است; خلاصه این مبحث اسلامی را از دریچه افکار و علوم جدید مورد بحث قرار می‏دهد .» (44)
و آن را از حیطه و دایره، تعبد شرعی و دینی خارج کند . بعد تقرب و نیت الهی را نادیده بگیرد . در این رابطه در هر یک کارشناس صاحب‏نطر در احکام شرعی ابراز نظر می‏کند . با بررسی چند روایت، در مقام اجتهاد برمی‏آید . حکم و فتوای صادر می‏کند که مجتهد و این امور به لحاظ تعبد در استناد حکمی به شرع مقدس، چنین جسارتی متخصص به این سادگی به خود راه نمی‏دهد .
یکی از پژوهشگران معاصر در این رابطه می‏نویسد:
«بازرگان، مدعی علمی کردن مذهب بود و معتقد بود که هر یک از مفاهیم و معانی دینی که در چارچوب بینش علمی (به تبع آن روش‏شناسی تجربی) نگنجد جزو خرافات محسوب می‏گردد و رسالت علم این است که «اشتباهات و خرافاتی را که به دین چسبیده است پاک کند .»
بخوبی روشن است که اگر قرار باشد علم تجربی و روش‏شناسی آمپریستی (که صرفا در محدوده تجربه حسی آن تا حدودی کاربرد دارد) مبنای قضاوت و تاویل و تفسیر از دین قرار بگیرد . بسیاری از معانی و مفاهیم عمیق و ماورایی دینی به کلی نفی و نادیده گرفته خواهد شد و اساسا جوهر دین (حقیقتی ملکوتی و فراتر از افق حس و تجربه است) مسخ و نفی خواهد شد .» (45)
بعضی از معاصرین موضوع «مطهرات در اسلام‏» در آثار علمی بازرگان را اولین قدم‏های وی در راستای ارتباط و تعامل علم و دین تلقی می‏کنند . (46)
اما به نظر می‏رسد این امر فراتر از رابطه بین علم و دین می‏باشد بلکه، حاکمیت اصول و قوانین علمی می‏باشد که فرصت تعامل دو سویه بین علم و دین را نمی‏دهد . دین به نفع علم مصادر می‏شود .
بازرگان در مطهرات تمام هم و غم‏اش در تبیین علمی و طبیعی احکام طهارت دین اسلام است تا مخاطب آن بوی کهنگی و خرافه‏پرستی در احکام شرعی را احساس نکند . از این جهت‏سعی می‏کند این احکام را به گونه‏ای بیان کند که در فهم مخاطب غربزده وی به راحتی هضم گردد .
اگرچه اصل تبیین عالمانه به فراخور حال مخاطب قابل احترام است اما اگر این مطلب به بهای مثله‏کردن احکام و خالی کردن آن از محتوای حقیقی منجر شود نمی‏توان به آن به دیده احترام نگریست . بازرگان خود صراحتا اعلام می‏کند:
«مساله نجاسات و طهارت در اسلام امری صرفا مادی و معلول به علل حیاتی و جسمانی است .» (47)
موضوع طهارت را به معنای نظافت و سلامت جسمی معنا می‏کند . آن را از بار معنوی و تقرب خالی می‏کند . در این امر پا را فراتر گذاشته آیه تطهیر که شان نزولش در مورد ائمه اطهار است، آن را به معنای تنفر از کثافات و عشق به پاکیزگی تاویل می‏کند . (48)
بر اساس بیان فوق که موضوع طهارت که به معنای پاکیزگی و نظافت گرفته شده نجاست کافر در اسلام نمی‏تواند توجیه صحیحی پیدا کند . در نتیجه بازرگان بر این باور است چون کافر تابع کیش و آئین خود می‏باشد و پاکیزگی و بهداشت جسمانی را رعایت می‏کند . نجاسات کافر از موضوعیت‏خارج شده لذا حکم به پاکی و عدم نجاست وی صادر می‏شود .
«بر مبنای همین روش پوزیتیویستی و علم‏زدگی است که مهندس بازرگان در کتاب «مطهرات در اسلام‏» خود اساس مسئله نجاسات را معطوف به جهت مادی و جسمانی آن می‏کند و بعد معنوی و روحانی آن را نادیده می‏گیرد . بر اساس مدعای بازرگان، فرد کافر اگر «تمیز» باشد فردی پاک است و نجاست در مورد او مصداق ندارد .» (49)
3 - 2 . علم‏زدگی در موضوعات طبیعی قرآن
یکی دیگر از مصادیق علم‏زدگی بازرگان، موضوع باد و باران در قرآن می‏باشد که ایشان در رساله مستقلی به آن پرداخته است . و با مسلم فرض کردن اصول علمی و مشاهده و تجربه و با توجه به واقعیات طبیعی در عصر جدید آن را مورد بحث قرار می‏دهد .
وی مقصود خود را از بحث در موضوع فوق که نشانگر اعتقاد کامل وی به اصول علمی و علم‏زدگی وی می‏باشد این گونه بیان می‏کند:
«می‏خواهیم نشان دهیم که ضمن آیاتی که از نام باد و باران و کیفیات مربوط می‏آید در انطباق دقیق با اکتشافات هواشناسی با معلومات و نظریات علمی دارد .» (50)
این نتیجه فوق بر این توجیه از علم استوار است که در قرآن نیز به علم و نگاه علمی توجه شده لذا آیه که در قرآن «الراسخون فی العلم‏» آمده به معنای علوم تجربی و ریاضی می‏باشد . (51)

3 . راسیونالیسم (عقل‏گرایی) (52)

موضع و نگاه اولیه بازرگان به عقل و استدلال عقلانی به عنوان یکی از مبانی نظری موضع منتقدانه‏ای است . که می‏تواند از دو امر ناشی گردد .
1 . یکی از این جهت که وی نسبت‏به فلسفه و اندیشه‏های عقلانی محض، نگاه مثبت و موافقی ندارد، تمام سعی و کوشش وی بر این است که از اندیشه‏های عقلانی محض، علی‏الخصوص اندیشه‏های انتزاعی و کلی فلسفی پرهیز می‏کرد . هر چند نمی‏توان گفت که وی مخالف اندیشه و تفکر است .
ولی از اندیشه‏های که رویکرد عمل گرایانه دارد استقبال می‏کند . و عقل را به عنوان یک ابزار کاربردی که در میدان‏های سیاسی و اجتماعی توانائی راهگشائی دغدغه‏های عملی جامعه دارا می‏باشد مورد لطف خود قرار می‏دهد . (53)
2 . جهت دیگری، به دلیل رویکرد طبیعت گرایانه و پوزیتویستی وی به عالم است . وی با اهتمامی که به مشاهده و تجربه به عنوان ابزارهای شناخت طبیعت دارد . بر این باور است که با وجود این ابزارها، نیازی و ضرورتی برای شناخت پدیده‏های عالم بر اساس عقل مجرد و انتزاعی اندیش نیست .
به واسطه این دو جهت مذکور بازرگان، در کتاب «بعثت و ایدئولوژی‏» ابتداء عقل‏گرایی را (راسیونالیسم) مورد نقد قرار می‏دهد . و ایدئولوژی‏های تولید شده بر اساس این عقل بشری را ناقص می‏داند که توانایی مدیریت و سرپرستی انسان را تا آخر امر ندارد .
و روند و حرکت‏به ظاهر عقل‏گرایانه در واقع حرکت‏به سوی بی‏عقلی ارزیابی می‏کند می‏نویسد:
در حقیقت هیچیک از منطق‏های فلسفی سیاسی مانند اصالت عقل و اطمینان به آن سهل و ممتنع نبود . و در عین حال ظاهر معقول و آراسته داشتن این اندازه توخالی و خلاف عقل از آب در نیامده است .» (54)
بازرگان با گوشزد کردن اختلاف‏ها و تعدد آرائی که طرفداران عقل و علم دارند، آن دو را ناتوان و فاقد هر تعیین تکلیف بشر در مسیر زندگی اجتماعی و سیاسی می‏داند .
«با آنکه تصور می‏کنیم عقل و علم می‏توانند تعیین‏کننده تکلیف شخص یا اجتماعی باشند . اگر این دو بزرگوار چنین هنری داشتند، تا بحال از عهده آن برمی‏آمده این قدر بشر دچار اختلاف و سرگردانی نمی‏شد .» (55)
لکن به گفته خود، این به معنای پشت‏پا زدن به عقل و علم نیست‏بلکه آن دو در حکم چراغ و افزار هستند که تا نیازمندی خاصی بر سر موضوعی حاصل نشود نیاز به وجود عقل به عنوان چراغ، ضرورت پیدا نمی‏کند . به همین خاطر وی طرفداران یک جانبه و افراطی عقل را تخطئه می‏کند .
در مقاله دل و دماغ، (56) بازرگان هدفش از انتقاد بر متد عقل به عنوان یکی از مبانی نظری (اندیشه‏های وی) این است که عقل جایگاه واقعی خود را حفظ کند، از اصالت دادن بر عقل به عنوان یک منبع ایدئولوژی پرهیز شود . و آن را از جمله نظریات و آراء دور ریخته شده و مردود تلقی می‏کند که نمی‏تواند مبنای مشترکی برای ایجاد ایدئولوژی‏ها واقع شود .
بازرگان در گام بعدی، با اینکه اصالت علم و عقل را مردود می‏شمارد طبیعت گرایی و قوانین طبیعت‏به عنوان متن تنظیم ایدئولوژی و جزء اصول مشترک و پذیرفته شده برای تاسیس ایدئولوژی می‏شمارد که لذا جهت تقابل با عقل گرایی به ذهن مجرد و منطق انتزاعی باور ندارد .
وی در رابطه با جایگاه اعتدالی عقل در تمام سیستم‏های حکومتی و فکری می‏نویسد:
«ضمنا رعایت عقل و علم متمایل به جایگاه صحیح و وضع اعتدالی خود شده لازم می‏دانند .
شالوده ایدئولوژی‏ها و استنباطهای تاریخی و استمدادهای از سرمایه‏های انسانی بر حقائق عقلی و موارد علمی استوار باشد نه بر آرزو و عقل .» (57)
یکی از مواردی که اعراض وی از مباحث صرف عقلانی و استدلالی آشکار و روشن می‏کند بحث وی در رابطه با ظهور دین اسلام در سیر پیدایش ادیان الهی است . از آنجا که نگاه وی پیدایش دین اسلام در بستر رشد عقل و تکامل عقل بشری صورت گرفته که چنین رشدی در دین‏های سابق وجود نداشت . دین اسلام و قرآن را یک دین طبیعت‏گرایانه می‏پندارد . که به روش استدلال و مباحث پیچیده عقل وارد نمی‏شود . (58) فقط از مظاهر طبیعت‏به عنوان نشانه‏های مشیت الهی و قانون حاکم بر عالم، گزارش می‏کند . از نگاه وی روش دین اسلام در ارائه و شناساندن به صورت نشانه‏ها و مظاهر طبیعی می‏شود .
چنانکه روش دعوت و تبلیغ پیامبر اسلام به این صورت مذکور است . وی در رابطه با متد تبلیغی پیامبر (ص) می‏نویسد:
«اما طرز دعوت رسول مردم چگونه باید انجام شود «یتلوا علیهم آیاته‏» از راه ارائه مظاهر و نشانه‏های وجود و مشیت‏خالق، با همان اتکاء بواقعیات طبیعی که به تصورات ذهنی و آرزوهای خصوصی ... .» (59)
وی در مقام مقایسه بین معجزات و آیات دین‏های الهی گذشته با دین اسلام مدعی است که قرآن متد طبیعت‏گرایانه را تایید می‏کند لذا در رابطه با قرآن و اسلام می‏نویسد:
«ولی در قرآن که مصادف با دوران بلوغ انسان و رشد عقل است . ابلاغ احکام با تذکر و موعظه و توجه به نتایج توام می‏شود، و بیان عقاید متکی به دلائل و نشانه‏ها یا قرائن و امثالی است که عقل از راه توجه به طبیعت و تفکر در نفس و با استعانت علم باید در آنها قضاوت نماید .» (60)
طبق بیان فوق، قرآن و دین اسلام هیچ سفارشی برای تدبر و تعقل فلسفی ندارد بلکه قرآن هیچ سفارشی برای خواندن فلسفه ندارد . این نشانگر این است که بازرگان با هر گونه برداشت فیلسوفانه و عقلانی از قرآن و دین، موضع می‏گیرد . برداشت و تفسیر عقلانی دین را منافی با سیره قرآن و اسلام تلقی می‏کند . (61)
در مجموع از نگاه وی چنین برداشت می‏شود، تا آنجایی به استدلال و استنباطهای عقلی توجه می‏کند و آن را لازم می‏شمارد که اولا عقل عجز و بیچارگی ما را نشان دهد . ثانیا نیازمندی و ضرورت به مقصد و مسیر و رهبر را اثبات کند و در نهایت عقل بتواند ما را در مسیر هدف و رهبری از غلبه شهوت و وهم دور کند . (62)
در واقع نقش و جایگاهی برای عقل قائل است‏یک جایگاه ثبوتی نیست . بلکه نقش عقل کشف خطا و نشان دهنده هدف و مقصد می‏باشد .

رویکرد به عقل تجربی

با توجه به آنچه گفته شد فقط نگاه و تلقی منفی و انتقادی وی از عقل و عقل گرایی بازرگان را می‏توان استنباط کرد . ولی با تدبر در مجموعه کلمات ایشان می‏توان گفت وی علی‏رغم انتقادی که از عقل و عقل‏گرایی می‏کند خود عقل تجربی و عقل پوزیتویستی برای درک پوزیتویستی پدیده‏های عالم خواه ناخواه می‏پذیرد .
شواهدی که می‏تواند درستی گفتار ما را ثابت کند، بیانی است که بازرگان در رابطه با سیر پیدایش ادیان و ظهور پیامبران در روند تکاملی تاریخ بشر دارد . در روند تکاملی تاریخ که بشر با رشد عقلی همراه می‏گردد اسلام نیز به عنوان دین تکامل‏یافته در شرایط تکامل و رشد عقلی پدید می‏آید و مفاهیم پوزیتویستی و طبیعت‏گرایانه قرآن را عقل به تکامل رسیده که در واقع همان عقل تجربی هست درک کرده و می‏تواند بشر را راهنمایی کند که اتفاقا بعد از 14 قرن بشر نیز با پای خود بواسطه عقل تجربی روش و سیر طبیعت‏گرایانه که قرآن و دین اسلام مورد تاکید قرار داده رسیده از این روی راه سنگلاخ بشری که بوسیله عقل تجربی با رویکرد پوزیتویستی طی شده همان راهی است که انبیا و قرآن طی کرده است .
روشن است عقل تکامل یافته‏ای که در آن عصر توانسته به درک مفاهیم و معانی پوزیتویستی نائل آید یک عقل تجربی و پوزیتویستی می‏تواند باشد، لذا نمی‏توان رویکرد بازرگان به عقل تجربی را نادیده گرفت . زیرا وی مدعی است‏بشر جدید توانسته با این عقل تجربی برتر از موحدین باشد . درک صفات سلبیه آسان‏تر از دیگران یعنی متالهان و مؤمنین، دریابد .
«ماحصل آنکه، چون مصنوع را کامل‏تر و دقیق‏تر از ما شناخته‏اند مسلما بهتر از ما می‏توانند صانع را پرستش نمایند و به او نزدیک‏تر باشند . از طرف دیگر رشد عقول و پیشرفت علوم به جای رسیده است که دیگر نفی صفات سلبیه، حکم بدیهیات را پیدا کرده است .» (63)
بازرگان در رویکرد پوزیتویستی خود، نسبت‏به عقل، پایگاه تندی که به فلسفه و عقل‏گرایی یونانی دارد، عکس‏العمل فلاسفه تجربی و عقل‏گرایی همچون دکارت و بیکن در برابر عقلانیت فلسفه یونانی مورد توجه خود قرار می‏دهد . و آن را بازگشت مجدد به طبیعت گرایی با روش عقل تجربی و دانش تجربی ارزیابی می‏کند . که 10 قرن پیش از بیکن و دکارت، قرآن با استدلال‏های خود بر محسوسات به سبک حضرت ابراهیم آن را متداول کرده است .
«عکس‏العمل در مقابل لفاظی‏های قدیم و نجات از بن‏بستی که بشر در آن وارد شده، در قرون جدید از راه توجه مجدد به طبیعت و نظریه محسوسات تجربی حاصل شده این یک نوع برگشت‏به ماده و طبیعت‏بوده ولی البته نه بشدت مادیون، حقایق را از راه تجربه و مشاهده، یعنی از راه حواس بشری که تحت کنترل عقل و منطق باشد جستجو نمودند . فلاسفه‏ای مانند بیکن - دکارت پیدا شدند که عرابه دانش و تحقیق بشر را بکلی در جاده قدیم یعنی طریق مشاهده و تجربه انداختند ... .» (64)
آنچه از بیان فوق روشن می‏گردد، توجه بازرگان به پوزیتویسم با ابتناء به عقل تجربی و پوزیتویستی می‏باشد . این عقل مورد پذیرش وی در این میزان محدود نمانده، بلکه این در روند تکاملی خود به عقل سودانگار در مسیر اهداف عملی مورد دلخواه وی مورد توجه و دقت قرار می‏گیرد . سرانجام با توجهی که از سودانگاری ارائه می‏کند آن را در مسیر و امتداد خواست و مشیت الهی می‏پندارد .
«ولی بشر امروز با ترقی و تقویت عقل رفته‏رفته احساسات اخلاقی و عواطف ملی و قبیله‏ای و حتی خانوادگی را کنار می‏گذارد و دنبال چیزهای دیگری می‏رود .» (65)
منظور وی از دنبال‏روی چیزهای دیگر، همان اهداف نفع‏پرستانه و سودانگارانه شخصی می‏باشد .
«فرد متمدن که در او عقل و دانش رشد یافته است‏خیلی خشک و بی‏احساسات و تقریبا فاقد اخلاق می‏شود! در عوض تمام این عواطف و احساسات جای خود را به نفع‏پرستی می‏دهد . اما نفع مثبت نه موهوم، پول نه نام، عمل و واقع نه شان و عنوان .» (66)
از عبارت فوق چنین برداشت می‏گردد که حس نفع‏پرستی محور حرکت عقل حسابگر می‏گردد . چنانچه که قبلا عواطف و غریزه و احساسات درونی محور حرکت عقل بود . برخلاف آنچه در رساله دل و دماغ اشاره شد . دیگر نیازمندی درونی و معنوی و ایمان، جهت و سمت و سوی حرکت عقل را تعیین نمی‏کند . در اینجا حرکت دماغی و عقلی انسان، براساس و ملاک تشخیص نفع و زیان از سوی عقل می‏باشد .
بازرگان در نهایت، در رابطه با عقل آن را لازمه همراهی با پیشرفت و توسعه می‏داند و همچنین وی مفهوم عقل سودانگار را بر مفاهیم و معانی ساده سودآوری و زیان آوری در ادبیات روزمره جامعه تنزل می‏دهد . هر چند چنین توجیهی و تبیینی نمی‏تواند فرق فاحش بین عقل حسابگر و سودانگار محصول خرد خود بنیاد بشر با عقل ساده و بسیط کتمان کند . بازرگان در رابطه با اینکه عقل سودانگار ما را به سعادت می‏رساند و ما را در مسیر ترقی و کمال قرار می‏دهد می‏نویسد:
«بطوریکه دیدیم همین نفع‏پرستی بود که طی قرون تکامل بشر وقتی تکیه به ارکان تجربه نمود و بنور عقل و علم روشن شد بشر را پله پله به طریق مستقیم نزدیک کرد . و روز بروز سرمنزل سعادت دنیا نزدیک می‏نماید . آن جاده خاکی و پای پیاده بشریت که او را به هدف انبیا باید برساند همین نفع پرستی و حساب سود و زیان یا ابتغاء من فضل‏الله است . که فعلا رابطه خلق و خدا می‏باشد . پیغمبران نیز بطوری که خود گفتند وظیفه آنها تحریک این حس بوده یک عده مبشرین و منذرین بوده‏اند .» (67)
در هر جهت وی نه تنها عقل سودآور را عامل و رمز پیشرفت و سعادت می‏داند بلکه آن را به دین اسلام و حرکت انبیا نسبت می‏دهد . که بسی جای شگفتی دارد . بازرگان با وجود سعی و تلاشی که در کتاب «بعثت و ایدئولوژی‏» و «دل و دماغ‏» دارد تا خود را به عنوان مخالف عقل‏گرایی افراطی جلوه دهد ولی حقیقتا نمی‏تواند از این عقل تجربی دل بکند .
وی در طرح مبانی ایدئولوژی الهی اولین مبنا را تسلیم با اختیار و آزادی به قوانین طبیعت و حقوق طبیعی می‏داند . و آن را مورد بررسی قرار می‏دهد . وی یکی از مبانی ایدئولوژی الهی را انطباق حرکت مسیر انسان از مبدا تا منتهای بر مبنای قوانین حقیقی جاری طبیعت که توسط عقل تجربی کشف شده می‏داند .
خود وی دقیقا تاکید می‏کند که منظور از قوانین طبیعت همان حقوق طبیعی که در قرن 17 که دانشمندان کشف کرده‏اند، همین حقوق طبیعی نیز به میزان تحول و تکامل استنباط و اطلاعات انسان از طبیعت، متکامل و متغیر می‏گردد . روشن است که با تمسک به حقوق طبیعی برای هدایت و سرپرستی بشر به سوی سعادت و ترقی به واسطه عقل تجربی امکان‏پذیر خواهد شد . زیرا معنا و مفهوم حقوق طبیعی تنها در بستر چنین عقل تجربی رشد و ظهور کرده است . لذا حاکمت عقل تجربی بر وحی در مبانی ایدئولوژی الهی به راحتی در کلام وی پیدا است .
«بنابراین راه را باید پیش گرفت که در میان و موافق با مبدا و منتهای مسیرمان بوده، منطبق با جریان کلی طبیعت‏باشد یا به تعبیر دیگر تابع مشیت پروردگار می‏باشد .» (68)
«مبنا یا فرض اولیه که برای ایدئولوژی قرار داده‏ایم زاییده جمود دینی نیست . به عبارت خلاصه‏تر و پخته‏تر مبین همان فرضیه حقوق طبیعی است که بعد از یونانی‏ها متروک گردید . و در قرن 17 به آن برگشتند و کلیه ایدئولوژی‏های جدید و معاصر به نحو از انحاء بر محور آن می‏گردند . و متکی هستند . منتهی در هر زمان و در هر مسلک به اقتضادی تشخیص خود و میزان اطلاع و استنباطی که از «اقتضای طبیعت‏» و قوانین داشته یا دارند توجیه و تاویل می‏نمایند .» (69)
هر چند بازرگان در ادامه نگاه خود برای فرار از پارادوکسی که بین ایدئولوژی الهی با مبانی حقوق طبیعی غربی که یک مبنا عرفی و غیر قدسی هست، می‏گوید ما در نظام حقوقی خود در رهبری عقل و علم از وحی مدد می‏گیریم . بدیهی است که مددگیری عقل از وحی اولا با حاکمیت عقل سکولار که حقوق طبیعی را پذیرفته تمام می‏شود . ثانیا زبان وحی و انبیا را به نفع عقل تجربی حاکم بر حقوق طبیعی توجیه و تفسیر خواهد شد .
در هر حال نتیجه‏اش سیطره مبنای عقل عرفی و ناسوئی بر ایدئولوژی الهی و وحی است . (70)
آنچه در سرانجام می‏تواند به پارادوکس اندیشه بازرگان نسبت‏به اخذ و طرد عقل‏گرایی پایان دهد این است که وی آنجایی که از عقل بشدت انتقاد می‏کند منظورش عقل استدلالی و فلسفی که از فلسفه یونان اخذ و اقتباس شده که وی فلسفه یونان را یک فلسفه عقل‏گرایی محض می‏داند که شدیدا از آن گریزان است . می‏توان گفت، میزان در اخذ و طرد عقل در نگاه وی پیشرفت و توسعه به سوی تجدد و فضای جدید که در غرب پدید آمده می‏باشد . هر جا عقل ولو به بهای طرد شدن عناصر غیبی و مفاهیم حقیقی دین، بتواند در جهت‏سرپرستی و مدیریت نظام معیشت دنیوی و حکومت این جهانی بشر قرار گیرد قابل اخذ است . اخذ عقل تجربی و پوزیتویستی و در نهایت عقل سودانگار توسط وی را در همین راستا می‏توان توجیه کرد .
همچنین همین عقل اگر در استدلال فلسفی ناب و مباحث پیچیده (در حوزه فلسفه یونان) فکری، بکار گرفته شود مورد طرد قرار می‏گیرد زیرا با عقل انتزاعی نمی‏توان به پیشرفت و توسعه موجود غرب دست‏یافت .
به همین جهت وی شدیدا از تبیین عقلانی و استدلالی مفاهیم قرآنی و دینی پرهیز می‏کند . زیرا به نظر وی بیان و تبیین قرآن هر یک بر بیان تمثیلی طبیعت گرایانه و پوزیتویستی استوار است نباید آن را در پیچ و خم استدلال و مبانی نظری محض قرار داد . در هر حال روح پراگماتیستی و سودانگاری روح غالب و ملاک اقبال و رویکرد وی از عقل و مفاهیم عقلی است . سرانجام این روح غالب، با سیطره عقل‏گرایی پوزیتویستی و سودانگاری پایان می‏پذیرد .
ادامه دارد

پی‏نوشت‏ها:

1) راه بی‏انتها، ص 16 .
2) راه بی‏انتها، صص 120 - 122 .
3) راه بی‏انتها، ص 196 .
4) راه بی‏انتها، ص 196 .
5) چهار مقاله، ص 125 و 131 .
6) راه بی‏انتها، ص 121 .
7) همان، ص 125 .
8) راه بی‏انتها، ص 147 .
9) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ، ص 25 - 35، همچنین ر . ک: استاد مطهری و روشنفکران، ص 74، 75 و 79 .
10) راه بی‏انتها، ص 32 .
11) همان، ص 32 .
12) راه بی‏انتها، ص 42 .
13) همان، ص 43 .
14) همان، ص 45 و 46 .
15) راه بی‏انتها، ص 52 .
16) همان، ص 58 .
17) همان، ص 61 .
18) راه بی‏انتها، حواشی ص 61 .
19) راه بی‏انتها، ص 46 و 47 .
20) همان، ص 51 .
21) راه بی‏انتها، ص 68 .
22) راه بی‏انتها، ص 72 .
23) راه بی‏انتها، ص 79 .
24) نهضت آزادی در اندیشه و عمل و اندیشه‏های سیاسی بازرگان .
25. scientism.
26) راه‏بی‏انتها، ص 119 .
27) راه بی‏انتها، ص 127 - 128 .
28) راه بی‏انتها، ص 402 و 403 .
29) راه بی‏انتها، ص 171 .
30) همان، ص 174 .
31) راه بی‏انتها، ص 176 .
32) راه بی‏انتها، ص .
33) راه بی‏انتها، ص 129 و 130 .
34) راه بی‏انتها، ص 146 و 147 .
35) همان، ص 134 .
36) نهضت‏بیدارگری در جهان اسلام، ص 159 .
37) چهار مقاله، ص 170 .
38) چهار مقاله ، ص 170 - 171 .
39) مجموعه آثار (7)، ص 431 .
40) راه بی‏انتها، صص 246 - 246 .
41) راه بی‏انتها، ص 312 .
42) راه بی‏انتها، ص 374 .
43) اولین سخنرانی بازرگان در کانون اسلام که در سال‏1322 به صورت تکمیل شده چاپ شده .
44) ص 159 .
45) تاملاتی درباره جریان روشنفکری، ص 183 - 184 .
46) مدارا و مدیریت، ص 124 و 130 .
47) مجموعه آثار (7)، صص 70 - 76 .
48) مجموعه آثار (7)، ص 69 .
49) تاملاتی درباره جریان روشنفکری در ایران، ص 184 .
50) مجموعه آثار (7)، ص 266 .
51) مجموعه آثار (7)، ص 267 - 268 .
52. Rationalism.
53) یعثد و ایدئولوژی، ص 69 .
54) همان، ص 64 .
55) بعثت و ایدئولوژی، ص 64 و 65 .
56) مجموعه آثار (9)، صص 52 - 54 .
57) بعثت و ایدئولوژی، ص 70 .
58) راه بی‏انتها، ص 128 .
59) بعثت و ایدئولوژی، ص 72 .
60) راه بی‏انتها، ص 22 .
61) همان، ص 255 (پاورقی) .
62) همان، ص 92 .
63) راه بی‏انتها، ص 124 .
64) همان، ص 114 .
65) راه بی‏انتها، ص 200 .
66) همان، ص 201 .
67) راه بی‏انتها، ص 202 و 203 .
68) بعثت و ایدئولوژی، ص 98 .
69) بعثت و ایدئولوژی، صص 98 - 99 .
70) همان، ص 100 .





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.