اسدالله علم دبير كل حزب مردم
نويسنده:مردي براي تمام فصول
منبع:مظفر شاهدي
منبع:مظفر شاهدي
درباره رقابت دو كشور امريكا و انگليس در عرصة سياست ايران در دورة محمدرضا پهلوي بارها و در موارد گوناگون سخن به ميان آمده است. شايعترين دليل اين رقابت اين بود كه انگلستان با توجه به پيشينه طولاني حضور و نفوذش در ايران نميتوانست حضور فعال كشور ثالثي مانند آمريكا را تحمل كند و به انحاء مختلف ميكوشيد از گسترش نفوذ آمريكا در ايران جلوگيري به عمل آورد.
اما به رغم تمام تدابيري كه از سوي آن كشور بالاخص به ياري عوامل داخلياش نظير اسدالله علم و غيره، صورت گرفت، نتوانست روند رو به تزايد حضور آمريكا در ايران را سد كند. واكنشهاي صورت گرفته حداكثر ميتوانست نفوذ آمريكا در ايران را تعديل كند و اين در شرايطي بود كه دولت انگلستان نظام سياسي حاكم بر ايران به رهبري محمدرضا شاه پهلوي را مطلوبترين وضعيت براي حفظ و گسترش منافعش در ايران ارزيابي ميكرد، در صورتي كه دولت امريكا اعتقاد چنداني به اينكه محمد رضا پهلوي لزوماً بايد در رأس حاكميت باقي بماند، نداشت. در اوايل سلطنت محمدرضا پهلوي دولت انگليس با توجه به تفوق سياساش بر امريكا در ايران، ميتوانست نظرات خود را كه همانا حفظ سلطنت در خاندان پهلوي بود بر امريكاييها تحميل كند. اما هر چه زمان ميگذشت دولت انگليس نفوذش را به نفع نفوذ امريكا در ايران از دست ميداد. با اين حال هنوز هم هر دو اين كشورها نظرات خود را دربارة رژيم سياسي ايران تغيير نداده بودند. با اين تفاوت كه رفته رفته امريكا حضور بيشتري در ايران پيدا ميكرد. اين حالت بالاخص پس از سقوط مصدق و روي كار آمدن دولت زاهدي بيشتر محسوس شد. در اين برهه دولت انگليس ديگر احساس ميكرد كه نميتواند نظرات خود درباره ايران را بر امريكا تحميل كند. از سوي ديگر امريكاييها بر اين اعتقاد بودند كه عمر رژيمهاي سياسي نظير رژيم پهلوي در كشورهاي جهان سوم ديگر به سر آمده و پاسخگوي روابط مناسب با كشورهايي از نوع امريكا و اروپا نيست.
بالاخص اينكه عقبماندگي سياسي، اجتماعي، سركوب شديد مخالفان و غيره را مانع بزرگ بر سر تحقق اهداف خود در ايران ميدانستند. امريكاييها احساس ميكردند، حتي رژيمهايي از نوع ديكتاتوريهاي نظامي بهتر از حاكميتهايي نظير رژيم پهلوي برآورنده نيازهاي سياسي زمان هستند. به همين دليل در اين مرحله عمدهترين برخورد امريكا و انگليس در عرصة سياسي ايران در اين باره بود كه آيا رژيم پهلوي قادر به حفظ و گسترش نفوذ و منافع آنها در ايران خواهد بود و يا خير. بدين ترتيب در شرايطي كه امريكا پيوسته آلترناتيوي مناسب به جاي محمدرضا پهلوي و رژيم او را جستجو ميكرد، انگليس در يك وضعيت نسبتاً تدافعي بر آن بود كه به امريكاييها اثبات كند رژيم پهلوي به رهبري محمد رضا شاه مناسبترين نظام سياسي در ايران است. در چنين روندي بود كه دولت انگليس جهت اثبات حقانيت، مشروعيت و مقبوليت سياسي و اجتماعي رژيم پهلوي درصدد برآمد به يك سري اقدامات دست بزند، كه در آن برهه تشكيل حزب، آنيترين راه حل شناخته شد؛ تا از يك سو از نارضايتيها و ناملايمات داخلي بكاهد و از سوي ديگر امريكاييها را متقاعد سازد كه رژيم پهلوي به عنوان مناسبترين نوع حاكميت در ايران ميتواند پايدار بماند.
بدين ترتيب ايده تشكيل حزب در ايران از اواسط دهة 1330 ش. در نتيجه رقابت دو كشور انگليس و امريكا به وجود آمد. و اينكه گفته شده است احزابي كه در ايران تأسيس شدند (مردم و مليون) هر دو فرمايشي بودند به يك تعبير درست و به تعبيري ديگر نادرست ميباشد. اگر ارزش اين احزاب را از منظر مردم كشور در نظر بگيريم قطعاً ميشود گفت كه اين احزاب فرمايشي بودند و بس. اما اگر قضايا را از زاويه ديد كشورهاي انگليس و امريكا بنگريم، تشكيل اين دو حزب امري كاملاً جدي تلقي ميشد. هر چند امريكاييها هم اعتقاد چنداني به عملكرد اين احزاب نداشتند.اما انگليسيها جهت تداوم نفوذ خود در ايران فعاليت اين دو حزب را ضروري ميدانستند؛ تا از يك سو از نارضايتيهاي داخلي كاسته شود و از سوي ديگر موقعيت رژيم پهلوي تحكيم بيشتري يابد و مهمتر اينكه در اين ميان امريكاييها به نظر انگليسيها در مورد نظام سياسي ايران تسليم شوند و به تثبيت و تحكيم موقعيت رژيم پهلوي در ايران رضايت دهند و از آن حمايت كنند.
بدين ترتيب بود كه در پي طرح دولت انگليس جهت تشكيل حزبهاي دولتي در ايران مرحلة مهم ديگري از زندگي سياسي اسدالله علم آغاز شد. در واقع با توجه به تجارب موفق اسدالله علم در امور مختلف سياسي و ... در سالهاي قبل بود كه دولت انگليس تصميم گرفت اسدالله علم به عنوان صحنهگردان اصلي اين مرحله از سياست آن كشور در ايران، يعني تشكيل و اداره حزب برگزيده شود.
انگليسيها به ويژه در اين زمان از اسدالله علم سخت حمايت ميكردند و او را تنها فردي ميدانستند كه قادر است منافع آنها را در ايران حفظ و گسترش دهد.
دكتر منوچهر اقبال دولت خود را در تاريخ 15فروردين ماه 1336 تشكيل داد و در 20 فروردين ماه همان سال به مجلس شوراي ملي دوره نوزدهم كه قريب به اتفاق آنها از طرفداران و حاميان اسدالله علم و شاه بودند معرفي كرد و پنج روز بعد در 25 فروردين ماه 1336 رأي اعتماد گرفت. با توجه به موارد فوق آشكار ميشود كه اقبال و دولت او بدون اين كه استقلال عملي از خود داشته باشند صرفاً مهرههايي برگزيده شده از سوي شاه، علم و انگليسيها بودند. در غير اين صورت بعيد مينمود بتوانند در مدت بسيار كوتاه ياد شده از مجلس دوره نوزدهم كه نمايندگانش دستچيني از دوستان و طرفاران علم و شاه بودند رأي اعتماد بگيرند.
هدف از آوردن اين مقدمات اين است كه مسئله تأسيس دو حزب به ظاهر رقيب در اين برهه توضيح داده شود. دكتر اقبال دبير كل حزب مليون كه به عنوان رقيب حزب مردم به رهبري اسدالله علم ظاهر شد، در واقع از طرفداران جدي دربار و شاه با عنايت به حمايت از طرف انگليسيها بود. بنابراين وجود او در رأس نخستوزيري و دبيركلي حزب مليون هيچگونه خطري براي دربار و منافع انگليس نداشت و اينكه وزرايش به راحتي از سوي مجلس و شاه تأييد شدند مؤيد همين نگرش او نسبت به نظام سياسي كشور بود. در اين ميان آن چه بيش از هر چيز ديگر در موفقيت نقشه انگليسيها و دربار دربازي دادن امريكاييها و جناح داخلي طرفدار آن كشور خودنمايي ميكرد رقابت و دشمني اسدالله علم و دكتر منوچهر اقبال بود. علم و اقبال هر دو از به اصطلاح جاننثاران و چاكران شاه محسوب ميشدند و از سوي ديگر هر دو با توجه به حمايت انگليسيها از شاه و رژيم پهلوي از پشتيبانان سياست آن كشور در ايران بودند. عمده دليل رقابت اين دو نفر حسادت بود كه هر يك ميخواستند بيش از ديگري به دربار و شاه نزديك باشند. بدين ترتيب اين رقابت و دشمني شخصي بين علم و اقبال باعث ميشد در انظار عمومي چنين تفهيم شود كه حزب مردم به رهبري علم و حزب مليون به رهبري اقبال واقعاً مبارزه سياسي ميكنند.
اين امر از يك سو باعث ميشد امريكا و جناح داخلي وابسته به آن كشور در برابر افكار عمومي داخلي به سوي حمايت از رژيم پهلوي سوق داده شود و معارضان واقعي رژيم هم از صحنه سياسي كشور منزوي شوند. در اين ميان شخص شاه البته از حسادت و تلاشي كه علم و اقبال جهت نزديكي هر چه بيشتر به او داشتند سود ميبرد. اما هم او و هم انگليسيها ميدانستند كه در اين ميان نقش اساسي و اصلي بر عهده اسدالله علم است، چرا كه اقبال به رغم سرسپردگياش به شاه، نه به اندازة علم از بازيهاي سياسي آن روز و رقابت گستردهاي كه ميان دولتمردان انگليسي و امريكا وجود داشت مطلع بود و نه به اندازه علم از تجارب سياسي موفقيتآميزي برخوردار بود، مضافاً اينكه علم به عنوان هدايتگر جريان انگلوفيل داخل كشور و ارتباط تنگاتنگش با مأموران سياسي انگليس و بالاخص با شاپور ريپورتر، بهتر ميتوانست برآورنده اهداف آن كشور در ايران باشد. بنابراين نقش اصلي در آن برهه بر عهده اسدالله علم بود و شخص اقبال غير از اينكه فردي قابل اعتماد و طرفدار دربار و شاه بود و اين خود به مفهوم طرفداري وي از سياست انگليس در ايران محسوب ميشد، مهرهاي قابل اعتنا نبود.
دولت دكتر اقبال در 15 فروردين 1336 تشكيل شد و حدود 42 روز پس از آن در 27 ارديبهشت ماه 1336 حزب مردم به رهبري اسدالله علم اعلام موجوديت كرد.
حزب مليون به رهبري دكتر اقبال نسخت وزير هم حدود 7 ماه و پنج روز پس از تشكيل حزب مردم در تاريخ 2 دي ماه 1336 ش. رسماً تأسيس و فعاليت خود را آغاز كرد. رهبري اسدالله علم بر حزب مردم از هنگام تأسيس حدود سه سال و 4 ماه و 23 روز به طول انجاميد تا اينكه در روز 29 شهريور ماه 1339ش. از سمت دبيركلي حزب مردم استعفا داد و جاي خود را به پروفسور يحيي عدل سپرد.
در طي فعاليت اسدالله علم در حزب مردم دكتر اقبال كماكان به عنوان نخستوزير و دبير كل حزب مليون مشغول فعاليت بود تا اين كه كابينه او به دنبال استعفايش در 9 شهريور 1339 سقوط كرد. بنابراين رياست علم بر حزب مردم حدود 20 روز بيشتر از زمان كنارهگيري اقبال از نخستوزيري دوام آورد.
اما به رغم تمام تدابيري كه از سوي آن كشور بالاخص به ياري عوامل داخلياش نظير اسدالله علم و غيره، صورت گرفت، نتوانست روند رو به تزايد حضور آمريكا در ايران را سد كند. واكنشهاي صورت گرفته حداكثر ميتوانست نفوذ آمريكا در ايران را تعديل كند و اين در شرايطي بود كه دولت انگلستان نظام سياسي حاكم بر ايران به رهبري محمدرضا شاه پهلوي را مطلوبترين وضعيت براي حفظ و گسترش منافعش در ايران ارزيابي ميكرد، در صورتي كه دولت امريكا اعتقاد چنداني به اينكه محمد رضا پهلوي لزوماً بايد در رأس حاكميت باقي بماند، نداشت. در اوايل سلطنت محمدرضا پهلوي دولت انگليس با توجه به تفوق سياساش بر امريكا در ايران، ميتوانست نظرات خود را كه همانا حفظ سلطنت در خاندان پهلوي بود بر امريكاييها تحميل كند. اما هر چه زمان ميگذشت دولت انگليس نفوذش را به نفع نفوذ امريكا در ايران از دست ميداد. با اين حال هنوز هم هر دو اين كشورها نظرات خود را دربارة رژيم سياسي ايران تغيير نداده بودند. با اين تفاوت كه رفته رفته امريكا حضور بيشتري در ايران پيدا ميكرد. اين حالت بالاخص پس از سقوط مصدق و روي كار آمدن دولت زاهدي بيشتر محسوس شد. در اين برهه دولت انگليس ديگر احساس ميكرد كه نميتواند نظرات خود درباره ايران را بر امريكا تحميل كند. از سوي ديگر امريكاييها بر اين اعتقاد بودند كه عمر رژيمهاي سياسي نظير رژيم پهلوي در كشورهاي جهان سوم ديگر به سر آمده و پاسخگوي روابط مناسب با كشورهايي از نوع امريكا و اروپا نيست.
بالاخص اينكه عقبماندگي سياسي، اجتماعي، سركوب شديد مخالفان و غيره را مانع بزرگ بر سر تحقق اهداف خود در ايران ميدانستند. امريكاييها احساس ميكردند، حتي رژيمهايي از نوع ديكتاتوريهاي نظامي بهتر از حاكميتهايي نظير رژيم پهلوي برآورنده نيازهاي سياسي زمان هستند. به همين دليل در اين مرحله عمدهترين برخورد امريكا و انگليس در عرصة سياسي ايران در اين باره بود كه آيا رژيم پهلوي قادر به حفظ و گسترش نفوذ و منافع آنها در ايران خواهد بود و يا خير. بدين ترتيب در شرايطي كه امريكا پيوسته آلترناتيوي مناسب به جاي محمدرضا پهلوي و رژيم او را جستجو ميكرد، انگليس در يك وضعيت نسبتاً تدافعي بر آن بود كه به امريكاييها اثبات كند رژيم پهلوي به رهبري محمد رضا شاه مناسبترين نظام سياسي در ايران است. در چنين روندي بود كه دولت انگليس جهت اثبات حقانيت، مشروعيت و مقبوليت سياسي و اجتماعي رژيم پهلوي درصدد برآمد به يك سري اقدامات دست بزند، كه در آن برهه تشكيل حزب، آنيترين راه حل شناخته شد؛ تا از يك سو از نارضايتيها و ناملايمات داخلي بكاهد و از سوي ديگر امريكاييها را متقاعد سازد كه رژيم پهلوي به عنوان مناسبترين نوع حاكميت در ايران ميتواند پايدار بماند.
بدين ترتيب ايده تشكيل حزب در ايران از اواسط دهة 1330 ش. در نتيجه رقابت دو كشور انگليس و امريكا به وجود آمد. و اينكه گفته شده است احزابي كه در ايران تأسيس شدند (مردم و مليون) هر دو فرمايشي بودند به يك تعبير درست و به تعبيري ديگر نادرست ميباشد. اگر ارزش اين احزاب را از منظر مردم كشور در نظر بگيريم قطعاً ميشود گفت كه اين احزاب فرمايشي بودند و بس. اما اگر قضايا را از زاويه ديد كشورهاي انگليس و امريكا بنگريم، تشكيل اين دو حزب امري كاملاً جدي تلقي ميشد. هر چند امريكاييها هم اعتقاد چنداني به عملكرد اين احزاب نداشتند.اما انگليسيها جهت تداوم نفوذ خود در ايران فعاليت اين دو حزب را ضروري ميدانستند؛ تا از يك سو از نارضايتيهاي داخلي كاسته شود و از سوي ديگر موقعيت رژيم پهلوي تحكيم بيشتري يابد و مهمتر اينكه در اين ميان امريكاييها به نظر انگليسيها در مورد نظام سياسي ايران تسليم شوند و به تثبيت و تحكيم موقعيت رژيم پهلوي در ايران رضايت دهند و از آن حمايت كنند.
بدين ترتيب بود كه در پي طرح دولت انگليس جهت تشكيل حزبهاي دولتي در ايران مرحلة مهم ديگري از زندگي سياسي اسدالله علم آغاز شد. در واقع با توجه به تجارب موفق اسدالله علم در امور مختلف سياسي و ... در سالهاي قبل بود كه دولت انگليس تصميم گرفت اسدالله علم به عنوان صحنهگردان اصلي اين مرحله از سياست آن كشور در ايران، يعني تشكيل و اداره حزب برگزيده شود.
انگليسيها به ويژه در اين زمان از اسدالله علم سخت حمايت ميكردند و او را تنها فردي ميدانستند كه قادر است منافع آنها را در ايران حفظ و گسترش دهد.
دكتر منوچهر اقبال دولت خود را در تاريخ 15فروردين ماه 1336 تشكيل داد و در 20 فروردين ماه همان سال به مجلس شوراي ملي دوره نوزدهم كه قريب به اتفاق آنها از طرفداران و حاميان اسدالله علم و شاه بودند معرفي كرد و پنج روز بعد در 25 فروردين ماه 1336 رأي اعتماد گرفت. با توجه به موارد فوق آشكار ميشود كه اقبال و دولت او بدون اين كه استقلال عملي از خود داشته باشند صرفاً مهرههايي برگزيده شده از سوي شاه، علم و انگليسيها بودند. در غير اين صورت بعيد مينمود بتوانند در مدت بسيار كوتاه ياد شده از مجلس دوره نوزدهم كه نمايندگانش دستچيني از دوستان و طرفاران علم و شاه بودند رأي اعتماد بگيرند.
هدف از آوردن اين مقدمات اين است كه مسئله تأسيس دو حزب به ظاهر رقيب در اين برهه توضيح داده شود. دكتر اقبال دبير كل حزب مليون كه به عنوان رقيب حزب مردم به رهبري اسدالله علم ظاهر شد، در واقع از طرفداران جدي دربار و شاه با عنايت به حمايت از طرف انگليسيها بود. بنابراين وجود او در رأس نخستوزيري و دبيركلي حزب مليون هيچگونه خطري براي دربار و منافع انگليس نداشت و اينكه وزرايش به راحتي از سوي مجلس و شاه تأييد شدند مؤيد همين نگرش او نسبت به نظام سياسي كشور بود. در اين ميان آن چه بيش از هر چيز ديگر در موفقيت نقشه انگليسيها و دربار دربازي دادن امريكاييها و جناح داخلي طرفدار آن كشور خودنمايي ميكرد رقابت و دشمني اسدالله علم و دكتر منوچهر اقبال بود. علم و اقبال هر دو از به اصطلاح جاننثاران و چاكران شاه محسوب ميشدند و از سوي ديگر هر دو با توجه به حمايت انگليسيها از شاه و رژيم پهلوي از پشتيبانان سياست آن كشور در ايران بودند. عمده دليل رقابت اين دو نفر حسادت بود كه هر يك ميخواستند بيش از ديگري به دربار و شاه نزديك باشند. بدين ترتيب اين رقابت و دشمني شخصي بين علم و اقبال باعث ميشد در انظار عمومي چنين تفهيم شود كه حزب مردم به رهبري علم و حزب مليون به رهبري اقبال واقعاً مبارزه سياسي ميكنند.
اين امر از يك سو باعث ميشد امريكا و جناح داخلي وابسته به آن كشور در برابر افكار عمومي داخلي به سوي حمايت از رژيم پهلوي سوق داده شود و معارضان واقعي رژيم هم از صحنه سياسي كشور منزوي شوند. در اين ميان شخص شاه البته از حسادت و تلاشي كه علم و اقبال جهت نزديكي هر چه بيشتر به او داشتند سود ميبرد. اما هم او و هم انگليسيها ميدانستند كه در اين ميان نقش اساسي و اصلي بر عهده اسدالله علم است، چرا كه اقبال به رغم سرسپردگياش به شاه، نه به اندازة علم از بازيهاي سياسي آن روز و رقابت گستردهاي كه ميان دولتمردان انگليسي و امريكا وجود داشت مطلع بود و نه به اندازه علم از تجارب سياسي موفقيتآميزي برخوردار بود، مضافاً اينكه علم به عنوان هدايتگر جريان انگلوفيل داخل كشور و ارتباط تنگاتنگش با مأموران سياسي انگليس و بالاخص با شاپور ريپورتر، بهتر ميتوانست برآورنده اهداف آن كشور در ايران باشد. بنابراين نقش اصلي در آن برهه بر عهده اسدالله علم بود و شخص اقبال غير از اينكه فردي قابل اعتماد و طرفدار دربار و شاه بود و اين خود به مفهوم طرفداري وي از سياست انگليس در ايران محسوب ميشد، مهرهاي قابل اعتنا نبود.
دولت دكتر اقبال در 15 فروردين 1336 تشكيل شد و حدود 42 روز پس از آن در 27 ارديبهشت ماه 1336 حزب مردم به رهبري اسدالله علم اعلام موجوديت كرد.
حزب مليون به رهبري دكتر اقبال نسخت وزير هم حدود 7 ماه و پنج روز پس از تشكيل حزب مردم در تاريخ 2 دي ماه 1336 ش. رسماً تأسيس و فعاليت خود را آغاز كرد. رهبري اسدالله علم بر حزب مردم از هنگام تأسيس حدود سه سال و 4 ماه و 23 روز به طول انجاميد تا اينكه در روز 29 شهريور ماه 1339ش. از سمت دبيركلي حزب مردم استعفا داد و جاي خود را به پروفسور يحيي عدل سپرد.
در طي فعاليت اسدالله علم در حزب مردم دكتر اقبال كماكان به عنوان نخستوزير و دبير كل حزب مليون مشغول فعاليت بود تا اين كه كابينه او به دنبال استعفايش در 9 شهريور 1339 سقوط كرد. بنابراين رياست علم بر حزب مردم حدود 20 روز بيشتر از زمان كنارهگيري اقبال از نخستوزيري دوام آورد.