سیری انتقادی در مبانی اندیشههای دینی بازرگان«قسمت سوم و پایانی»
6 . مبانی هستیشناسی پوزیتیویستی
از این روی با توجه به آن مبانی، نگاه هستی شناسانه بازرگان را مورد بررسی و تحلیل قرار میدهیم . طبیعت گرایی و اصالتبه رهیافت تجربی در فکر دل بازرگان جایگاه برتری دارد . به عبارتی اعتماد و تکیه وی یافتههای تجربهای که با نگاه جدید به بیعتحاصل شده به گونهای ایشان را شیفته و فریفته است که در چشمانداز وی بر ساحت هستی، هستی و عالم را در چارچوب همان دادههای تجربی و پوزیتیویستی دارای معنی و مفهوم میشوند و فراتر از آن چون در ظرف تحلیلی متد تجربی و تحصیل بشر نمیگنجاند مورد بیمهری و توجیه علمی قرار میگیرد تا بتواند با شیوه التقاطی، گزارههای فراطبیعی را در ظرف گزاره علمی و تجربی بگنجاند . رویکرد پوزیتیویستی که روح غالب تمام اندیشههای وی در تحلیل پدیدهها میباشد و مرز توجیه و التقاط در این رابطه به حدی کشش پیدا میکند که موجب فروریختن مرز بین دو ساخت طبیعی و فراطبیعی هستی میگردد . از این روی مفاهیم متافیزیکی و ماوراء طبیعی و مفاهیم غیبی مورد تحریف آشکار و یا مورد انکار غیرمستقیم قرار میگیرد . از این روی وی در صدد این است که با نگاه پوزیتیویستی به موضوعات و مفاهیم هستیشناسی در واقع با تفسیر مادی که که از آنها ارائه میکند . یک پوزیتیویستی دینی را در عرصه هستیشناسی ایجاد کند تا هم دغدغههای طبیعتگرایی و تحصلگرایی وی مورد طرد قرار نگیرد و هم دغدغه دینی و مؤلفههای دینی در تعارض با این متدلوژی حاکم قرار نگیرد .
از آنجا که روح حاکم بر تحلیلها و اندیشههای دینی بازرگان نگاه پوزیتیویستی و تجربه گرایانه استبه همین خاطر پوزیتیویسم و آمپریسم مفهوم بنیادین و محوری در تحلیل دینی وی میباشد تبعا این رویکرد پوزیتیویستی و هستی نتایج و لوازم را در پی دارد که نمیتواند مورد پذیرش هر فرد مؤمن و دیندار واقعی به اسلام و قرآن باشد . همچنین نگاه علم گرایانه وی به مقوله هستی که عنصر بعدی مورد اعتماد میباشد در تحلیل هستی و منشا و فرآیند تحول و تکامل حیات از آن عنصر بهره کافی میگیرد . با حاکمیت اصول علمی و دادههای علمی بشر به تفسیر مادی گرایانه از هستی و عالم میپردازد .
در نگاه به هستی، در مواجهه با پدیدههای عالم هستی دو نگاه عمده را میتوان ذکر کرد، در یک نگاه فرد در برخورد با مجموعه پدیدهها، رویدادها، حرکت و سیر عالم، آنها را ناشی از طبیعت و ذات مادی عالم میداند . تکاپوی و تحول و تکامل عالم را بر اساس عنصر مادی هستی مورد تحلیل قرار میدهد . به این نگاه هستی، که در آن عوامل غیرطبیعی و غیرمادی را در تدبیر تکاپوی عالم، حرکت آن، مورد لحاظ قرار نمیگیرد . میتوان هستیشناسی مادی گرایانه اطلاق کرد . اما در نگاه دیگر فرد در توجه و نگاهش به عالم هستی، برخلاف تصور فوق، افق نگاهش در مجموعه پدیدههای عالم از سطح ظاهر مادی به مرتبه فراتر از عنصر مادی و طبیعی معطوف میکند، لذا در تحلیل پدیدههای عالم هستی یک رویکرد متافیزیکی دارد که میتوان از بعضی پدیدههای عالم که با تبیین طبیعی قابل دفاع نیست، دفاع کند که به آن میتوان هستیشناسی الهی اطلاق کرد .
حال در برخورد با آراء بازرگان در قلمرو هستیشناسی و حیات، کدام گزینه میتواند مورد توجه واقع شود؟ آیا بازرگان به عنوان یک مسلمان دیندار میتواند گزینه اول را در تحلیل و تفسیر دینی خود وی انتخاب کند؟ طبیعی است در بادی امر نمیتوان وی را در هستیشناسی مادیگرا خطاب کرد؟ گزینه دوم چطور؟ آیا انتخاب گزینه دوم میتواند با مبانی پذیرفته شده بازرگان قابل جمع و دفاع باشد؟
با توجه به مبانی فکری و نظری که در ابتداء، بحثشد روال نگاه وی به هستی یک نگاه مادیگرایانه و طبیعتگرایانه است؟ این نگاه چگونه با دینداری وی قابل جمع است .
بازرگان برای خروج از تنگنای این دو نگاه چنانچه ذکر شد، سعی میکند یک نگاه التقاطی را در برخورد با این دو رویکرد، اخذ کند، یک نگاهی که هم بتواند انگیزه و نگاه طبیعتگرایانه و مادیگرایانه وی به هستی و جهان را تامین کرده تا به سرحد بیدینی و الحاد نکشاند و هم دغدغه دینی و ایمانی خود را حفظ کند . اما حاصل برخورد این نگاه التقاطی در نهایت در یک جهت هستیشناسی مادی سوق پیدا کرده زیرا نتوانسته بعضی پدیدههای عالم را با تحلیل علمی و مادی تبیین کند به همین خاطر آن را تحریف معنایی و مفهومی میکند . آنچه که مانع شده است که وی بتواند این دو کشمکش و تعارض را به نفع انگیزه دیندارانه و هستیشناسی توحیدی حل کند، این است که وی تبیین طبیعی عالم را با تبیین غیرطبیعی عالم در عرض هم میداند و نمیتواند آن را در یک مسیر و امتداد قرار دهد .
در حالی که تبیین طبیعی عالم و هستی در طول تبیین متافیزیک عالم قرار دارد، متعارض نیستند . لذا هستیشناسی الهی به معنی نفی جریان تکاملی پدیدههای طبیعی و مادی و اصول و قوانین نیست . و نیز تاکید بر سیر طبیعی براساس اصول و قوانین عالم به معنی حاکمیت قوانین مادی عالم بر اراده الهی نیز نیست . چنانچه بازرگان بر آن اصرار میورزد .
همین چالش بین این دو نگاه بازرگان را وادار کرد قوانین مادی عالم، قوانین علمی و تجربی مکشوفه را در هستیشناسی به کرسی بنشاند . رویدادهای عالم را براساس اصول ترمودینامیک و ماده و انرژی مورد تحلیل قرار دهد به گونهای که مبدا و منتهی عالم در سیر تکامل خود در همین دو ماده و انرژی منحصر میگردد که پیوسته با تبدیل تحول خود به شکل مختلف پدیدههای عالم را شکل و تنوع میبخشد .
همین نگاه مادی وی حتی در موضوع حیات اخروی بشر موج میزند . اطعام و میوههای بهشتی و آتش جهنم با دو عنصر ماده و انرژی مورد تفسیر واقع میشود . در جایی که احساس میکند، این دو عنصر مادی قدرت تبیین ندارد عنصر سومی را به نام اراده در تبیین پدیدهها قائل میگردد . این اراده نیز که منظورش اراده الهی استباز به معنای اراده مطلق انرژی تعبیر میکند . (1)
برای بازرگان بعد از پذیرش نگاه پوزیتیویستی و علمگرایانه عالم برای رهایی از پارادوکس فکری و نظری در برخورد با تکتک امور غیرطبیعی و غیرمادی مانند مساله روح، حیات، ملائکه، معاد، مرگ، امور معنوی، جغرافیای تقسیم عالم طبیعت و ماوراء طبیعی را به هم میزند . مرزهایی که فارق بین این امور میباشد را نادیده میگیرد . برای یکسان سازی تمام پدیدههای عالم با عینک مادی و طبیعی در مسیر و روند تکاملی مادی و طبیعی مورد تفسیر و تبیین قرار میدهد .
1 . مرز حیات و ممات
وی ابتدا دو حوزه، حیات و ممات عالم هستی را مورد شک و شبهه قرار میدهد . لذا تقسیم جهان به حیات و ممات را مورد انکار قرار میدهد . تمام جریان هستی عالم از شروع تا پایان آن را در یک امتداد حیات مادی میبیند و در تفسیر خود از مقوله حیات، تفسیر روحگرایانه و عنصر غیرمادی از آن را مورد نقد و انتقاد تند خود قرار میدهد . بازرگان از تقسیم پدیدههای عالم به جاندار و دارای حیات و غیرجاندار میگریزد .
در مقوله حیات به گونهای موضع میگیرد، قانونمندی و تجربی بودن پدیدههای عالم از جماد تا نبات و حیوانات با حیاتمندی متعارض میبیند، در حالیکه جریان حیات در تمام عالم هستی جاری است . دلیل موضع وی در مورد حیات به این دلیل است که حیاتمندی عالم را به معنی، معتقد بودن به روح در عالم اخذ میکند . در عین اصل وجود روح و حقیقت آن را مورد شک و تردید قرار میدهد و آن را میراثی از فلسفه یونانی میداند که در فلسفه اسلامی نفوذ کرده، لذا اساسا روح را به راحتی مورد تردید قرار میدهد .
به همین خاطر موضع وی در مساله حیات ناشی از موضع وی در مساله روح میباشد . بازرگان با توجه به مطلب مذکور رابطه بین حیات و روح منقطع تصور میکند . نمیخواهد بپذیرد روح یا هر امر مافوق مادی در نشا حیات مادی و طبیعی دخالت دارد .
لذا روند اکتشافات جدید علم و قدرت تفسیر روزافزون بشر در طبیعت، روند فرسایشی و عقب نشینی سنگر به سنگر معتقدان به روح در امر حیات در عالم میداند به گونهای که در هر مرحلهای از دستآورد جدید بشری که رمز و رازی از پدیدههای عالم را پرده برمیدارد . باعث میشود که اعتقاد به جاندار انگاری یا به عبارتی روح انگاری از جمادات تا به آخرین سنگرهای پسیکولوژی پس روی کند . (2) مینویسد:
«این فکر مخصوصا در اوایل قرن نوزدهم صورت علمی یافته، عقیده vitalisme رونق گرفت . یعنی عالم زنده و غیرزنده را از هم تفکیک کردند . و برای حیات یک نوع شخصیت و قومی و قوانین خاص قائل شدند . که در آنجا فیزیک و شیمی معمولی را راهی نیست و عوامل طبیعی و وسائل مصنوعی بشر قدرت ساختن کوچکترین ماده حیاتی را ندارد .» (3)
در ادامه با توجه به مصنوعات ساختبشری مینویسد:
«خداپرستان کلاسیک دلخوش بودند که او انسان را قدرت و نفوذ در عالم ذیروح استخراج نمود ... .» (4)
لذا در نگاه بازرگان ساخت و تهیه ماده آلی مصنوعی به نام استیلن (synthese) که توسط یک دانشمند شیمیست، پوزیتیویستی و طبیعتگرا، میبایست نشانه شکست منطق دینداران را درباره روحمندی موضوع حیات تلقی کرد . به همین جهت قدرت ساخت و ساز مصنوعی بشر را نشان و دلیل نشائیت مادی قوانین حاکم بر عالم میداند . بازرگان در عبارتی دیگر مینویسد:
«خداپرستان ناچار شدند دست از نظریه ویتالیسم به معنی اعتقاد به وجود و شخصیتیک قوه یا خاصیت ممتازی به اسم حیات بکشند ولی خود را پشتسنگر دیگر بردند . گفتند اگر صنعتبشر موفق به ترکیب و تقلید مواد آلی گشته اما هنوز نتوانسته و نخواهد توانست در این ترکیبات که از هر حیث مشابه با نسوج نبات و حیوان استخاصیت نشو و نمو فعالیت ایجاد نماید یا به عبارت اخری روح حیات بدمد .» (5)
بازرگان با نفی رابطه حیات و منشائیت غیرمادی فراطبیعی که از آن به روح تعبیر میکند اکتشافات تدریجی مواد آلی و تجزیه و ترکیب آن را به معنای بیرون آمدن ابهام در معنا و مفهوم حیات میداند . به گونهای که دیگر روح در عضلات و نسوج را دیگر نمیتوانند سراغ بگیرند، بلکه یک پله دیگری عقبنشینی کرده حالا در این میدان حاضر به مصاف با مادیون نمیشوند .
لذا منشا غیرمادی حیات و دخالت روح را، در خاصیت و قوه احساس (sensano) و ادراک و سایر کیفیات ذهنی از قبیل حافظه و خودآگاهی و قضاوت و تعقل و اراده میگیرند . (6)
بازرگان نتیجه نزاع بین مادیون و دینداران را در مورد منشا غیرمادی حیات اینگونه به تصویر میکشد .
«به این ترتیب روحیون ... در جنگ با مادیون از حدود فیزیولوژی به سنگر پسیکولوژی عقبنشینی کردهاند .»
«به طوری که میدانیم این سنگر هم مدتی است که از طرف مادیون هدف تیرهای شدید انتقاد و تجربیات تزلزلآوری قرار گرفته است» . (7)
این موضع مادیگرایانه با روند پیشرفتهای علمی و تجربی بشر، استحکام بیشتری مییابد . در نهایت وجود عنصری به نام روح و تشخص حیات به عنوان یک امر مافوق طبیعی و مادی مورد انکار صریح واقع شود . منتهی بر این باور میگردد . اصلا فصل متمایزی بین امر ممات و حیات نیست . حیات عالم هستی دائما براساس مکانیسم و تغییر و تکامل مادی پیوسته حیات خود را ادامه میدهد . حتی موضوع مرگ و قیامت را ناقض اصل آنتروپی دانسته آن را جهش و انقلاب عظیم در روند زندگی حیات مادی تفسیر میکند که موجب تجدد و تنوع هستی میگردد . از این جهت در عالم هیچ فناء و نیستی تحقق ندارد . به همین خاطر از این فرضیه روح انگاری برای حیات که طبعا یک امر مافوق طبیعی است و با جدایی آن از موجود، حیات آن رو به زوال میرود مورد طعن و طرد وی واقع میشود . زیرا روح انگاری برای حیات عالم، حیات دنیوی عالم را متوقف میکند . بقاء دائمی آن را ممکن نمیسازد . وی مینویسد:
«... دیگر روح از آن مفهوم اولیه خارج شده و مسلم گردیده است که در بدن موجودات زنده یک جوهر، جرم لطیف متمایز مشخصی که در اثر پرواز آن ناگهان تمام آثار حیات از موجود قطع علاقه کند وجود ندارد و میان حیات و ممات فصل قاطعی نیست .» (8)
ماحصل آنچه از نگاه وی میتوان دریافت کرد، این است که اعتقاد به نظامندی عالم هستی وجود قوانین و اصول علمی در آن به گونهای است که امکان شکسته شدن و به هم خوردن آن را نفی میکند . نظم حاکم نظم متقنی میداند که حتی اراده الهی نیز نمیتواند در آن تصرف کند ذیروح نیز نوعی از قوانین فیزیکی و شیمی مخصوص به خود حکومت میکند که امکان تخلف از آن نیست . پس اعتقاد به رابطه حیات و روح و با منشا غیرمادی و طبیعی برای حیات چون با قوانین حیات مادی عالم و با طبیعتگرایی نمیسازد نمیتوان به آن اعتقاد پیدا کرد . زیرا بشر با علوم جدید این روح را در حیات تا آخرین مرحلهاش بیرون رانده است . لذا حیات مادی جاودانه استحتی حیات در بهشت و جهنم نیز در حلقه از حلقات تکاملی حیات مادی قرار میگیرد .
میتوان با اطمینان گفت جوهره و مفهوم بنیادی کلمات وی در امر هستیشناسی بر رویکرد ماتریالیستی وی دلالت میکند . وی دلیل بر این نگاه خود را، عدم اقرار علوم کلاسیک نسبتبه امر وراء ماده و عدم اثبات دانش امروزی در هستی، بیشتر از دو عنصر ماده و انرژی بیان میکند . بازرگان در این رابطه مینویسد:
«اگر نگوییم علوم کلاسیک انکار روح را میکند لااقل باید بگوییم که اثبات و و اقرار به آن هم نمیکند . اصلا سراغی از روح نمیدهد . چه به معنای عامیانه و مایه حیات، و چه به معنای فلسفی آن و چه در مفهومهای قرآنی که اهم آن مبدا وحی است .»
«دانش امروزی در جهان وجود و طبیعتبیانتها فقط دو چیز یا عنصر را میشناسد ماده و انرژی، ماده و انرژی را هم در آخرین مرحله تجزیه و تحلیل، یک چیزی میداند . هر دو عنصر به الکترون و پروتون و بارهای الکتریک یا در حقیقتبه حرکت و نیرو منتهی میشوند .» (9)
در جایی دیگر کل مبدا و انتهای عالم مادی میداند .
«بنابراین آنچه ثابت میماند و فقط تغییر صورت میدهد انرژی است که در واقع مبدا و معاد و ماده است . اما انرژی که حرکت و نیرو است وقتی مجرد از ماده شد چیزی جز وجود یا اراده نیست . بنابراین لایزال واقعی همانا اراده و مشیتی است که خواسته حرکتی و فعلی وجود داشته باشد .» (10)
روشن است وقتی لایزال واقعی همان اراده باشد، اراده نیز همان انرژی مجرد از ماده میباشد . لایزال واقعی نیز چیزی جز انرژی که دارای حرکت و نیرو هست نمیباشد . این گونه حرکت و سیر مادیگرایانه وی در هستیشناسی به جاهای باریک و تا مرز شرک کشیده میشود . این از لوازم و پیامد قهری اعتماد، به پوزیتیویسم و علمگرایی افراطی است . بعد از اینکه بحثشود رابطه حیات با منش . غیرمادی و ماورای مورد شک و تردید قرار میدهد . به یکی از موضوعات فراطبیعی اشاره میکنیم چگونه ایشان براحتی از کنار آن، با بیمبالاتی رد میشود اعتقاد به آن را به عنوان شرط اساسی اعتقادات دینی نمیپذیرد و آن موضوع باور و اعتقاد وی به روح است .
بازرگان اعتقاد به روح را در بین علمای اسلام برگرفته از فلسفه یونانی میداند . خاستگاه عقیده و باور به روح و امور غیبی را عکسالعمل دینداران در تقابل با طبیعتگرایی میداند . یعنی اصل پیدایش چنین باوری را در چنین فضایی واکنشی ارزیابی میکند . به این بیان که بشر قدیم، علل و حوادث طبیعی را به اراده امور غیرطبیعی مستند میکرد . و باور به روح را نیز در این راستا قابل توجیه میدانست، لذا این نگاه بشر قدیم که به اسم دین نیز تمام شده در برخورد با نگاه بشر جدید که علل و حوادث طبیعی را به خود ماده و طبیعت مستند میکند . در تقابل هم قرار میگیرد، به همین خاطر اعتقاد به روح در شرایطی که بشر جدید علل و حوادث طبیعی را به ماده و طبیعتبرمیگرداند، شکل میگیرد .
بازرگان منشا مادی بودن روح را در انسان به معنای خصلتمندی مادی روح تصور میکند .
با نقل و قولی که در حاشیه کتاب خود از شهید مطهری درباره نظریه صدرالمتالهین درباره روح بیان میکند آن را مؤید مادی بودن روح تلقی میکند . به این صورت که از آنجا که صدرالمتالهین معتقد بوده که «روح عالیترین محصول ماده میباشد .»
لذا بازرگان از مطلب فوق نتیجه میگیرد که پس روح مولود یک سلسله ترقی و تکامل ذاتی طبیعت است که هیچگونه مرزی و دیواری بین عالم طبیعت و ماوراء طبیعت وجود ندارد . این نتیجهگیری بسیار سطحی از کلام صدرالمتالهین ناشی از درک سطحی از کلامی وی و عدم اطلاع کافی از بیان ایشان میباشد . زیرا اگر چه روح در پیدایش خود محصول ماده است اما در بقاء خود و در حیات بعدی خود مادی و جسمانی نیست . روح جسمانیت الحدوت است ولی در بقاء روحانیت البقاء میباشد .
اشتباه و خطای بازرگان در منشا مادی تلقی کردن برای روح این است . خاستگاه مادی و فیزیکی روح را به معنای تداوم مادی و فیزیکی در روند حیات آن میداند . این عدم دقت وی در این مقطع باعثشده که وی جسورانه بر این باور برسد که نظریه صدرالمتالهین نزاع و کشمکش بین مادیون و روحیون حل کرد . اساسا مرز و قلمرو دو دیدگاه بشر را به طبیعت و ماوراء بیعتبوده برداشته شده است . (11)
در واقع بازرگان چون اعتقاد به روح و عالم ماوراء طبیعت را در تعارض با عالم طبیعت میدانست، حاضر نبود اعتقاد به آن امر ماورا طبیعی را بپذیرد . زیرا به نظرش با اعتقاد به آن امکان تحلیل و تبیین علمی پدیدههای عالم را مشکل میکرد یا اعتقاد به آن امور، علمی بودن و تجربی بودن چنین تبیینهایی را مخدوش میکرد .
به همین خاطر بر این باور است که اعتقاد به امری به نام روح باعث جدایی انسان و خالق میگردد، در حالی که «ماده و روح و ظاهر و باطن را ما درست کردیم تا میان خالق و مخلوق پرده بیفکنیم والا به گفته قرآن «هو الاول و الاخر و الاظاهر و الباطن» . (12)
عجیب است که بعضیها اینقدر اصرار دارند منشا و ماوای حیات را روح بدانند در حالیکه قرآن صریحا میفرماید: «وجعلنا من الماء کل شیء حی» . (13)
کلام و بیان فوق آشکارا بیان و نگاه مادیگرایانه وی را تاکید میکند . چگونه آیات قرآنی که هیچ تناسبی با غیرمادی بودن روح یا انکار روح ندارد مورد استناد قرار میگیرد . تا با تفسیر به رای نگاه خود را به کرسی بنشاند . (روح در قرآن اشاره شود نقد دیدهگاه فوق).
3 . جهان سه عنصری: بازرگان در ادامه بحثخود به این نکته میرسد که جهان دو عنصری که وی بر آن تاکید میکند، نمیتواند همه رویدادها، پدیدههای عالم را تبیین علمی کند . از این روی به تکاپو میافتد که بتواند جهان را از دو عنصری خارج کند و پلی به عنصر دیگری که از سنخ ماده نیستبزند، لذا برای تبیین و تفسیر عالم معتقد به جهان سه عنصری میگردد ولی برای این منظور تلاش میکند تا این عنصر سوم را از لابه لای کلمات و آیات قرآن استخراج کند .
بازرگان در مورد عجز علم، در بیان مکانیسم تمام پدیدههای عالم مینویسد:
«اگر علم میتوانستبا بکار بردن آن، دو عنصر دنیایی مشهود را در زمانی و مکانی خود بسازد یا به عبارت دیگر کلید پدیدههای طبیعی گذشته و حال را با استعانت آن دو و با فرمولها و قوانین مربوط توجیه و تعبیر نماید ایراد و نقصی بر نظریه دو عنصری کلاسیک دارد، نمیشد . اما میبینیم بسیاری از حوادث و کیفیات واقع شده یا واقع شونده که علم دو عنصری از تشریح و تحلیل آن عاجز میماند .» (14)
بازرگان نمونههایی که علم بشری توانایی حل آن را ندارد ذکر میکند .
موضوع
2 . پیدایش و پدیده حیات;
3 . کانون تکامل موضوعات پیچیده;
4 . جمله مساله وحی;
5 . معجزه ... .
بازرگان با توجه به این ضعف و عجز علم، عنصر سومی که میخواهد از قرآن مورد استناد قرار دهد، عنصر اراده میباشد . بازرگان اراده را عنصر سومی ذکر میکند که میتواند در کنار دو عنصر ماده و انرژی قدرت تبیین همه پدیده عالم را دارا میباشد . لذا آیه شریفه:
«انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون»
در تایید همین مطلب میآورد . خود مینویسد:
«قرآن در عین قبول آن عنصر (برخلاف متقدمین و بعضی از اهل کلام و فلاسفه که بیاعتنای هر دو بودند) انگشت روی یک عنصر سومی نیز میگذارد و موجودات یا مخلوق دیگری را نیز معرفی میکند .» (15)
بازرگان بر این باور است که این عنصر سومی در قرآن با تعبیر مختلف آمده است . لذا اموری مثل وحی، روح، امر، اراده، کلمه همه در تحت عنصر سوم به نام اراده جای میگیرند . چنانچه در بحث روح در قرآن آیاتی را ذکر میکند و در نهایت تمام واژههای روح که در قرآن از آن یاد شده را مترادف میداند یا به معنای فرشته و ملکه وحی میداند . (16)
حال چگونه و با چه مکانیسمی، اراده (عنصر غیرمادی) میتواند با دو عنصر ماده و انرژی همراهی کند . برای پاسخ چنین بیان میکند که ماده در ترکیب با انرژی اراده را بوجود میآورد . اراده بر ماده و انرژی تاثیر میگذارد و در مجموع با این تاثیر و تاثر و تبدیل و تبدلها همه به یک جنس و منشا واحد برمیگردد . (17)
به تعبیری دیگر آن عنصر یک عنصر غیرمادی میبایستبشود تا بتواند بر طبق ادعای بازرگان با پذیرش عنصر سومی به نام اراده که به گفته خود یک عنصری که برای بشر محسوس نیستبلکه میتوان گفت غیرمادی است، که قرار بود با دخالت آن گرهها سر معضلهای جهان خلقت و آفرینش را حل کند .
اما در بیان نقش جهان سه عنصری و توضیح و بیان اینکه این اراده چیست؟ به نوعی توصیف میکند، همین اراده نیز در چنبره مادی گرفتار میگردد که هم محسوس و قابل رویت است و هم عملا قابل آزمایش و اثبات است . هر چند خود به لوازم نگاهش مطلع است و میگوید:
منظورش معجزه و اعمال خارقالعاده نیست اما این نمیتواند مورد قبول واقع شود . (18)
وی در دخالت اراده در پیدایش اولیه جهان و آفرینش اراده را نیز به معنای تحقق قدرت و انرژی معنی میکند . «اراده ازلی و کن فیکون تعلق گرفت، قدرت بروز کرد و انرژی تحقق یافت، کثری انرژی و تراکم آن ماده را پدید آورد ... .» (19)
بازرگان در ادامه بحثخود باز از موضوع قبلی مبنی بر اینکه پدیده عالم را علم تماما نمیتواند تبیین کند لذا دخالت عنصر سوم را بر همین عالم با تسلط بر ماده و انرژی لازم میدانست عدول میکند . به این معنا که ابتدا عالم هستی را به دو مرحله تقسیم میکند: مرحله 1 . زندگی فعلی و دنیوی; 2 . مرحله آخرت یا حکومت عنصر سوم .
عنصر ماده و انرژی را عنصر حاکم در دوره حیات دنیوی ذکر میکند و عنصر اراده را در مراحل آخرت حاکم میداند . برای حاکمیت عنصر ماده و انرژی در این عالم، آیاتی از قرآن را مورد استناد قرار میدهد . آیاتی در رابطه با 1 . مرحله تدبیر و ایجاد; 2 . مهلت و تاخیر زندگی دنیایی;
3 . مرحله اجل و تقدیر; 4 . اسباب وسایل وارد شده بصورت مادی و طبیعی معنا میکند . (20)
به همین خاطر اراده دیگر عنصری که در سر خلاءها و معضلهای آفرینش و تکوین هستی دخالت میکرد نیست . بلکه به عنوان عنصری که دخالت و حاکمیت آن به مرحله آخرت حواله شده است .
بازرگان به مرحله دوم جهان و هستی یعنی حکومت عنصر سوم در آن دنیا از قرآن نشانهها و ویژگی و مشخصاتی را ذکر میکند . مشخصات از این قرار است:
1 . پایان دوران مهلت و قطع اسباب مطلقه الهی: با این توضیح که در دنیای فعلی انسان دارای آزادی و اختیار است و اسباب و مجاری تحقق اراده انسان هستند . اما در آن دنیا دیگر اراده و اختیار معنی ندارد بلکه امر و اراده الهی حکومت دارد . (21)
آیات: آیه 157 سوره بقره، شعراء 202، بقره 161، انفطار 17 - 20 . از جمله آیاتی هستند در تایید نگاهش مورد استناد قرار میگیرد .
2 . تجسم و تشخص عنصر دوم: بازرگان یکی دیگر از ویژگی آن جهانی را اینگونه ذکر میکند و در آن دنیا عنصر دوم یعنی (انرژی) به صورت عینی قابل رویت میگردد . و ملائکه به عنوان انرژی در دنیا قابل رویت نبودند . در آن دنیا تا سطح دید انسانها قابل مشاهد میگردد . (22)
آیات زیر در تایید آن مدعا آورده است:
1 . کهف 47; 2 . مؤمن 16; 3 . ق 21; 4 . نور 24 و 27; 5 . زمر 75; 6 . الحاقه 18; 7 . ابراهیم 43; 8 . فرقان 27; 9 . تکاثر 6 - 7; 10 . فصلت 19; 11 . انعام 159; 12 . انعام 8 .
3 . بقای ماده و زندگی جسمانی: معتقد است در آن دنیا زندگی مادی و جسمانی تعطیل نمیگردد دوباره ماده میتواند پایه و اساس انرژی و اراده باشد و نیز بر این باور است که حتی قرآن زندگی آن جهانی را بر مبنای جسمانی و فعالیت عضوی بازگو میکند . و لذا این دو عنصر مادی این جهانی در آن دنیا نیز همکاری و پیوستگی دارند . و اوصافی که از بهشت و جهنم در قرآن آمده را نشان و دلیل اوصاف مادی و جسمانی بودن آنها میباشد . (23)
4 . زوال و لغو اصل کهولت (انتروپی) با حاکمیت عنصر سوم:
در آن دنیا اصل کهولت که در زندگی دنیوی حاکم بود از بین میرود . (24)
5 . مصدر انرژی شدن اشیاء و قدرت خلاقه یافتن انسان:
بازرگان زباندار شدن اشیاء برای بازگو کردن حقایق و اعمالی که در دنیا تحقق یافتهاست را یکی از ویژگیهای حاکمیتسوم میداند و در آن اشیاء مرکز صدور انرژی میگردد و در نتیجه میتواند همانند دنیا فعل و انفعالات خاص را انجام دهد . (25)
سوره زمر آیه 11، حدید 12، تحریم 8، یس 57، نور 16 . از جمله آیاتی استبر تایید مدعای فوق .
6 . جهان آخرت «نزد خدا است» بازرگان در تبیین اینکه مراد از «عندالله» چیست آن را به معنی جای بهشت و منشا تشعشع اشیاء و مخزن تحقق خواستههای مؤمنین قلمداد میکند . (26)
سورههای دیگر تایید بر این مدعا است: قمر 54 - 55، زخرف 34 .
تصویری که بازرگان در رابطه بین آنتروپی و آخرت دارد بر این صورت است که جریان فعلی فعل و انفعالات عالم اشیاء براساس اصول ترمودینامیک در سیر خود به سوی کهولت و فرسایش حرکت میکند . ولی با وجود دنیایی دیگر و با حاکمیت عصر سوم زوال و فرسایش حیات مادی و دنیوی متوقف میگردد . لذا حیات از فناء رهایی پیدا میکند .
نقد و ارزیابی
آنچه بیان شده در نگاه بازرگان تایید بود برای ادعای خود یعنی حاکمیت عنصر اراده نسبتبه آن جهان در حالیکه جای جای کلمات وی با اشاره و تصریح باز حاکمیت عنصر اراده را در آن دنیا نادیده میگیرد . ارادهای که ابتدا به عنوان عنصر سوم برای تبیینهای پدیدههای عالم مورد توجه قرار گرفته بود آن را از تبیین طبیعی و مادی دنیا به آن جهان میراند در مرحله بعد قلمرو عنصر سوم را به آن جهان منحصر میکند ولی باز در مرحله حاکمیت عنصر سوم دوباره ویژگی و مشخصات عینی آن عالم با عنصر مادی و جسمانی مورد تبیین قرار میدهد . لذا تمام سیر بازرگان علیرغم ادعای خود تبیین مادی از تمام پدیدههای عالم است . در حقیقت رویکرد ماتریالیسم وی در تمام ساحتهای هستی مجالی نمیدهد که ایشان تبیین متافیزیکی از حقایق ماوراء طبیعی ارائه کند . هر جا به نقطه کور و خلائی در تبیین هستی برخورد، ماوراء طبیعت را آن هم به شکل سطحیاش مورد توجه قرار میدهد .
آنچه میتوان از نگاه هستیشناسی بازرگان به لحاظ قرائن و شواهد استنباط کرد، این است که نگاه مادیگرایانه وی در این عرصه غالب و حاکم میباشد به گونهای هیچ امر غیبی و ماوراء طبیعی از دسترس تفسیر مادی و دنیوی مصون نیست .
تفسیر مادی وی از داستان آفرینش شروع گشته و تا پایان دنیا و انتقال به آن دنیا ادامه دارد طبق این فرض همه عالم براساس مکانیسم مادی و طبیعی در یک فرآیند پیچیده پوزیتیویستی و مادیگرایانه در مسیر تکامل و تحول مادی به حرکت تکاملی و جهشی خود ادامه میدهد .
اینک نمونههایی از تفسیرها و تحریفهای آشکار وی که بر مبنای هستی شناختی و دیگر مبانی استوار بیان میکنیم .
1 . وی در مبنای خلقت انسان موضوع آفرینش و داستان آفرینش را حقیقی و واقعی نمیپندارد آن را یک مجلس سمبلیک تلقی میکند .
و سجده ملائکه و فرشتگان را در برابر انسان به معنی خدمتگذاری نیروها و جواهر طبیعت قلمداد میکند که به این ترتیب در استخدام و استفاده بشر قرار میگیرد . عدم سجده ابلیس و شیطان به عنوان استنکاف و زیر بار رفتن انرژی برتر از حاکمیت ماده یعنی خلقت مادی انسان ذکر میکند .
خود بازرگان درباره داستان آفرینش مینویسد:
«در مورد تکامل بعد از دوران حیوانیت و تمایز او نسبتبه سایر مخلوقات رساترین بیان در داستان آفرینش آمده است . این موضوع، چند بار با کم و زیاد بهایی در قرآن به صورت یک مجلس سمبلیک و زبان حال فرشتگان دیده میشود که گویی برای اطلاع و اجرای یک برنامه الهی جمع شدهاند .» (28)
2 . درباره سجده ملائکه:
«سجده فرشتگان را میتوانیم به معنای بندگی و خدمتگذاری نیروها و جواهر طبیعت که این، در استخدام و استفاده بشر قرار داده میشوند، بگیریم .» (29)
3 . در باره عدم سجده شیطان:
«به تعبیر دیگر، انرژی است که اصولا برتر و حاکم و عمل کننده روی ماده بوده، حالا مشکل است تحت زمان ماده پست و چرکین قرار گیرد ... . شیطان از جن بود و جن هم از شعله آتش خلق شده است که یک نوع حرارت و مرحله پست انرژی میباشد .» (30)
2 . بازرگان موضوع روح و دمیده شدن روح به انسان را در جریان آفرینش در معرض تردید و شک قرار میدهد . نمیخواهد روح را به عنوان منشا جریان حیات انسان بپذیرد . دمیده شدن روح در معنای تجردی و غیرمادی آن انکار میکند . در بعضی موارد روح به معنای عامیانه آن یعنی داشتن روحیه نشاط و شادابی معنا میکند . (31) در فرازی دیگر روح را به مواد و انرژی طبیعت تنزل میدهد که خداوند با دمیدن روح مواد و انرژیهای طبیعت را در اختیار او گذاشته تا بتواند بواسطه خواهشها و آرزوها به سوی بینهایتسیر کند . (32)
لذا روح این نفخه الهی به عنوان یک امانت الهی که در انسان بینهایت کوچک به ودیعه گذاشته شده، سرچشمه آرزو و خواستههای بینهایت ما است . (33)
به هر صورت چنین معانی از روح نمیتواند بر یک فرد مطلع از مباحث دینی مورد قبول واقع شده، غیرمادی بودن و خصلت ماورا بودن روح در کلام و بیان قرآن و احادیث و در نگاه اکثریت اندیشمندان دینی غیرقابل انکار است .
بازرگان اکثر آیاتی را که درباره موضوع روح آمده، بسیار شتابزده و با آوردن پشتسر هم آیات بدون تحلیل و تفسیر محققانه همه آیات را به یک چوب میراند .
مراد از آن را فرشته و ملائکه وحی معنا میکند . (34) این نگاه مادیگرایانه به نفخه روح به انسان نیز برای هر فردی در آراء و نظریات وی را ببیند، محسوس و ملموس است .
3 . موضوعات دیگری که توسط وی صبغه طبیعی و مادی میگیرد وجود موجوداتی مانند فرشتگان و اجنه هستند . فرشتگان از انرژی برتر هستند و اجنه از انرژی پستتر . (35)
4 . همچنین وی به خاطر همین نگاه فوق اساسا به مرز فارق بین حوزه مادیت و معنویت منکر میشود . معنویت را ناشی از ماده میداند و آن را از جنس مادیات میداند که قابل تبدیل به یکدیگر است . معنویات در حکم مادهای است نسبتبه انرژیها تلقی میکند . (36)
بازرگان حصول معنویت و کسب فضایل اخلاقی از نگاه دینی همسو با رفتار غریزی غیردینداران قرار میدهد و برای هر دو ریشه مادی و طبیعی قائل است . در یک قدم فراتر معنویات مبتنی بر ایمان و عقیده را سطحی و قشری میداند چون از سطح غریزی و طبعی ناشی نشده است . اما معنویاتی که از غریزی ناشی شده و در غرب رایج استبسیار ریشهدارتر از معنویات مبتنی بر دین میداند . زیرا معنویات غریزی مثل غرور ملی، میهنپرستی، کنجکاوی و علمدوستی آزادیخواهی و شهامت اساس و محرک تمدن درخشان غرب شده است . (37)
هر چند بازرگان برای رهایی از پارادوکس فکری و عقیدتی، ملکات و اخلاقیات مبنی بر ایمان عمیق صحیح و یقین را از آن حکم قشری و ظاهری بودن معنویات استثناء میکند . اما چنین استثناء از وی پذیرفته نیست . ، زیرا وی اساسا حوزه اخلاق و فضائل اخلاقی را تحت عنوان معنویات به ریشه مادی برمیگرداند .
بر این اساس چنین استنادی سودی به وی نمیکند . زیرا در جای دیگر تصریح میکند، در جواب اینکه:
«آیا اصلا فرقی بین معنویات و مادیات هست؟
طبق بیان بازرگان منشا رزایل و فضایل به این بستگی دارد که آیا فرد خود را از اسارت زمان و مکان خارج میکند یا در اسارت آن گرفتار میگردد . در حالت اولی وی دارای فضایل اخلاقی است و در حالت دومی دارای رذایل اخلاقی . (به هم خوردن مرز اخلاق و دیانت)
وی اصلا، خطوط کلی که دین اسلام و قرآن در امور معنوی و اخلاقی قائل شده است و با توجیهی که نسبتبه رذایل اخلاقی و توصیههایی به کسب فضایل دارد . آنها را لازم و شرط دینداری نمیداند . بلکه اساسا معیارهای سیاسی و اجتماعی را برای تعیین حوزه اخلاق و معنویت معتقد میگردد . لذا در نگاه وی آزادیخواهی، علمدوستی، نوعخواهی که در فرهنگ و تمدن غرب استبه عنوان اخلاق و معنویات، که ریشهدار تلقی میشود . براساس گفته وی اصلا قرآن ایمان و خدا و ایمان به آخرت را شرط اساسی ایمان دانسته و همین را کافی میداند که دیگر لازم نیست دنبال کسب اخلاق و معنویات باشیم . (39)
«قرآن نیز شاید آنجا که میخواهد با کلمه عام و سرشار «بر» کلیه محاسن و فضائل و وظائف مطلوب را برای انسان بیان کند و به جای صحبت از «معنویات، کمالات» ایمان به آخرت را بعد از ایمان به خدا میآورد . عنایتبه همین معنا دارد» . (40)
در رابطه با مطالب فوق نکات زیر قابل توجه است:
الف) ایشان به خاطر همان رویکرد غالب، اساسا نتوانسته بین دو حوزه مادیات و معنویات را تفکیک کند . در حالی که قرآن هدف بعثت پیامبر را برای تکامل اخلاق بیان میکند و میزان برتری و فضیلت انسان را به تقوا میداند چگونه میتوان چنین امری را نادیده گرفت در حالی که قرآن هدایتخود را بواسطه و مشروط به تقوی میداند .
آیا میتوان گفت اسلام کاری به فضایل اخلاقی و معنوی ندارد؟
5 . نگاه غالب وی حتی در موضوعات حیات اخروی انسان به صورت مضحک منجر به تفسیر و تاویل میگردد که برای یک فرد دیندار معمولی نیز قابل تصور نیست . معلوم نیست این همه دست و پا زدن برای صبغه و رنگ مادی زدن بر تبیین مسائل اخروی چیست؟
صرف نظر از اینکه وی معاد را در حلقه تکامل طبیعی و مادی عالم جای میدهد . (41)
و عود روح و برگشت را صریحا انکار میکند که در جای خود باید بحثشود . وی نفخه صور اسرافیل برای برپایی قیامت و معاد را تشبیه به فوران انرژی مادی میکند . که همچون کاتالیزر و یا انفجار اتم، که اجسام خفته و انرژیهای نهان را به جنبوجوش و حرکت وامیدارد، ذکر میکند . این تاویل مادی را در توضیح آیه شریفه قرآن:
«هذا یوم الفصل جمعناکم والاولین» (42)
در همین راستا خوشی و لذات آن جهانی ناشی از اعمال و مکتسباتی میداند که آنها نیز منشا انرژی مفیدی هستند که به هر چیز دلخواهی و مقصود در آن جهان برای انسان میتوانند میسر کنند . لذا تحقق میوه بهشتی و لذات بهشت عطیه الهی یستبلکه مولود و اثر انرژی ما یعنی اعمال و مکتسبات وی میباشد .
با این همه وی همین اعتقاد را نیز درباره بهشت و جهنم و نعمت و خوشیها را واقعی تلقی نمیکند و آن را سمبلیک فرض میکند که خدا برای تحریک و تشویق جامعه به حرکت و تلاش گذاشته استبه تعبیر او بهشت و جهنم بهانهای جز برای بکار انداختن افراد نیست . (43)
با توجه به آنچه درباره رویکرد مادیگرایانه وی در تفسیر و تاویل عالم و جهان غیبی بیان شد روشن و آشکار میگردد، هستیشناسی وی براساس مبانی پوزیتیویستی و علمگرایانه وی یک هستیشناسی مادی است که از دریچه همین هستیشناسی ماتریالیستی نسبتبه تمام پدیدههای عالم به قضاوت و داوری مینشیند بدیهی است هر فردی که با این نگاه هستیشناختی وارد حوزه مباحث کلامی و دینی شود لوازم و پیامدهای آن در نهایت چیزی جز سوق پیدا کردن در مسیر شرک و الحاد نمیتواند باشد .
چنانچه از قرائن و شواهد کلمات بازرگان برمیآید وی عمدا چنین مرزی را برای تفکیک دو حوزه انسان و جامعه نمیپذیرد . که قبلا اشاره شد کفر را نیز از منظر دینی معنا نمیکند بلکه آن را از چشمانداز سیاسی و اجتماعی معنا میکند .
7 . مبانی انسانشناختی پوزیتیویستی
چنانچه ذکر شد وی عنصر اساسی و حقیقی را در انسان منکر میشود . سیر تکوینی و تکاملی انسان را با توجه به نظریه تکامل داروین مادی تفسیر میکند، لذا همانند طرفداران نظریه داروین شکلگیری اعضای انسان را معلول شرایط محیط و احتیاج میداند . (44)
حتی سیر تکوینی و تعامل انسان را که در قرآن ذکر شده تاییدی بر نظریه داروین میداند که قرآن 13 قرن قبل از داروین تکامل انسان و جهان را جزو اصول توحیدی اعلام کرده است . (45)
در هر حال چنانچه گفته شد، وقتی نگاه کلی وی به هستی یک نگاه ماتریالیستی باشد انسان نیز به عنوان بخش هستی طبعا یک موجود مادی تلقی خواهد شد .
وی در نگاه دیگر به انسان، پایگاه شخصیتی انسان را به گونهای تحلیل میکند که تکیهگاه شخصیت انسان را به منشا مادی و طبیعی ارجاع میدهد . وی با همین نگاه خصلتهای شخصیتی انسان را ناشی از سلولهای ریزی به نام کروموزم میداند . مجموعه سلول موجود در بدن را تشکیل دهنده نظام شخصیتی انسان ذکر میکند . در هر حال تکیهگاه شخصیت انسان به عضوهای مادی بدن حواله میکند از آنجا که طبق اصل بقاء ماده و انرژی اجسام فناپذیر نیستشخصیت انسان نیز با توجه به پایگاه مادی فناپذیر است . (46)
بازرگان نگاه مادی خود را به انسان و شخصیت انسان تصریح میکند و مینویسد:
«برای این صفات ظاهری و باطنی که مجموعه آنها شخصیت فرد را تشکیل میدهد، ابدا جنبه روحانی خارقالعاده قائل نمیشویم، بلکه منشا و ریشه را بطوری که علوم طبیعی نشان میدهد انحصارا در سلولها و در ترکیب مادی بدن موجود میشناسیم، همان طوری که مشخصات فولاد مربوط و ناشی از ترکیبات ذرات جسم و تشکیل دانههای آن میباشد . کلیه صفات یک موجود زنده نیز منعکس در اعضاء و نسوج و در مواد متشکله اوست و لازم نیست عقل جرم لطیف غیرمحسوسی برویم که از این مواد جدا بوده و روح یا شخصیتحیاتی موجود را تشخیص میدهد» . (47)
حاصل آنچه گفته شده این است که یکی از محوریترین مبانی که در تحلیل و تفسیر آموزهها و اندیشههای دینی بسیار حائز اهمیت است همین محور انسانشناسی میباشد که یک نگاه انسانشناسی مادی را بر دینشناسی تحمیل میکند، طبیعی استبر این اساس به دین و فلسفه دین نیز یک رویکرد التقاطی و مادی خواهد بود .
8 . مبانی نگاه فلسفی و کلامی
1 . تعلقات پیشین: بازرگان با چشماندازی که به تمدن غرب و پیشرفتهای بشری در غرب دارد، در وی تعلق و وابستگی خاصی را به آن سو ایجاد کرده لذا این تعلق و احساس باطنی نسبتبه آن دیار باعثشده که وی نسبتبه نوع نظامهای فلسفی و عقلی خاصی گرایش و رغبت پیدا کند .
2 . ذهنیت دیگر این است که وی نسبتبه آن اندیشهها و تفکراتی که دغدغههای عملی جامعه و معضلات اجتماعی و سیاسی جامعه پاسخگو باشد استقبال میکند، لذا گزینه خاصی را از بین فلسفههای غربی انتخاب میکند که ناظر به این مطلب باشد .
لذا بازرگان با توجه به نکته اول: نسبتبه اندیشهها و نظامهای فلسفی غربی تمایل نشان میدهد . (48)
رمز ترقی و پیشرفت تمدن غربی را حاصل چنین نظامهای فلسفی میداند . با توجه به نکته دوم: نسبتبه فلسفههای اسلامی و اندیشههای فلسفی محض دوری میکند و نسبتبه آن نگاه نقادانه دارد .
حتی مانع پیشرفت و صنعت را در کشورهای اسلامی خصوصا ایران، وجود همین فلسفههای انتزاعی و عقلی محض میداند . همچنین وی نسبتبه فلسفههای غربی که صرفا عقلی هستند نیز موضع انتقادی میگیرد و چنین وانمود میکند که از آنها رویگردان است .
علت رویگردانی بازرگان از فلسفه اسلامی: دلیلی که بازرگان به صورت پراکنده به گریز از فلسفه اسلامی میآورد، این است که اساسا فلسفه اسلامی ماخوذ از فلسفه یونانی است . فلسفه یونانیتر فلسفهای است که در تبیین پدیدههای طبیعی عالم، نقش طبیعت و عوامل را حذف میکرد و آن را به ماوراء طبیعه نسبت میداد . (49)
بازرگان بر این باور است که با وجود فلسفه یونانی امکان بوجود آمدن نگاه جدید به طبیعت و پیدایش افقهای روشن برای پیشرفت و تمدن جدید نبود زیرا بیش از اندازه خود را در وادی معقولات محض گرفتار کرده و به صورت لفاظی توخالی درآمده بود . اما با آمدن فلاسفه مثل دکارت، کانت، بیکن، دانش و تحقیق بشری در بستر مشاهده و تجربه سیر کرد .
با کنترل درآمدن مشاهده و تجربه در تحت منطق و عقل تجربی چنان توسعهای در علوم پدید آمد که در فلسفه یونان چنین چیزی امکان تحقق نداشت . (50)
ایشان با توجه به بیان فوق معتقد است که فلسفه اسلامی با اخذ فلسفه یونانی در قرن دوم هجری درک مباحث دینی و مذهبی و درک توحید به استدلالهای علمی و فلسفی خشک به کمک گرفتهاند و این باعثشده، اشتباهات و خطاهای علمی از ناحیه این فلسفه به دین اسلام نفوذ کند و در نتیجه، پایههای دین و توحید سستشود .
در حالیکه بلاغت و فصاحت عجیب قرآن و منطق گویای آن و نیز شخصیت و جلال پیامبر اکرم، مجالی برای چنین بحثهای عقلی نمیداد . (51) زیرا منطق قرآن، و متد بحث قرآن یک متد طبیعت گرایانه است که با نگاه پدیدههای طبیعی عالم انسان را متوجه خدا میکند .
در هر حال اخذ و اقتباس چنین فلسفهای را مانع جریان پیشرفت دین و ترقی نسبتبه دست آوردهای جدید میداند . (52)
معتقد بود که چنین فلسفه و حکمتی از سوی ائمه اطهار مذمتشده و به این حدیث استناد میکرد «الحکمة ضالة المؤمن» .
حکمت گمراهکننده مؤمن «بخاطر عدم آشنایی کافی به زبان عربی «ضال» را به «مضل» معنا کرده است تا تاییدی برای مقصود خود یابد . (53)
بازرگان مینویسد:
«در هر حال علمای اسلام و یهود و نصاری با قبول افکار فلاسفه یونان ماهرانه از عقاید دینی خود دفاع کردند و بسیار خوشحال بودند که هم، پایه علمی به مذهب دادهاند و هم احساسات و توهمات بشری را راضی کردهاند . ولی غافل از آن که پایه را سست مینمایند و رخنه در اساس توحید میسازند ... .» (54)
چنانچه در نکته دوم گفته شد، تجددگرایی و عملگرایی وی باعثشد که به یک نظامهای خاص فلسفی غربی روی آورد که هم نگاه جدید و افق جدیدی برای پیشرفت انسان ایجاد کند و هم در میدان عمل کاربردی داشته باشد به همین خاطر میتوان گفت: بازرگان قلبا به فلاسفهای همچون دکارت، کانت، بیکن، اگوست کنتبا توجه به فلسفههایشان تعلق ویژه داشت و از اگوست نتبیشترین تاثیر را به خاطر فلسفه پوزیتیویستی داشت .
در این حال مجال لازم به ذکر است که گریز و دوری بازرگان از اندیشههای ارسطویی و یونانی بر این توجیه استوار بود که اخذ اندیشههای یونانی باعث میگردد که اسلام از شکل خالص خارج گشته، دچار یک «اندیشه التقاطی» میگردد . بر این اساس بازرگان جهت دوری از چنین التقاطی خود در چاه التقاط و تحریفی که ناشی نگاه پوزیتیویستی و علم زدگی وی میشد گرفتار شد . یکی از پژوهشگران تاریخ نسبتبه این نگاه منفی گرایانه بازرگان به فلسفه مینویسد:
«در دوره جدید گروهی برای رهایی مذهب از سلطه ارسطو و عقل گرایی یونانی وارد معرکه شده و خواستند تا تفکر «یونانی - اسلامی» را که یک «اندیشه التقاطی» میدانستند از بین ببرند و اسلام خاص را معرفی کنند، اما مبارزه این افراد علیه فلسفه، ناشی از روح کلامی گری آنها نبود این بار مساله مبارزه با تفکر فلسفی از غرب وارد شده بود، غرب فلسفه را بر مبنای علم، بنا کرده بود . به تعبیر دیگر «علم» را جای «فلسفه» نهاده بود . بنابراین مبارزه این افراد علیه فلسفه از روحیه «علمزدگی» آنها ناشی شده بود . از اینکه دوره اندیشه فلسفی، بحث از مفاهیم متافیزیکی به سر آمده و باید با سلاح علم به جلو رفت و حتی ماوراء طبیعه را نیز با آن اثبات کرد . این افراد ضد فلسفه خود تحت تاثیر «علمزدگی» دوره جدید واقع گردیده، شیوه معرفتی قرآن را براساس این روحیه توضیح دادند، دشمنی با فلسفه و متهم کردن علوم عقلی به اینکه از یونان آمده است نمیتواند از مجموع موجب رد «فلسفه» بشود مطمئنا استدلال عقلی یکی از شیوههای استدلال است، بنابراین شیوه استدلال عقلی چیزی نیست که بتوان آن را از مجموعه فکری خاصی دانست، علاوه بر آن در روایات و بخصوص در نهجالبلاغه به طور وفور مطالب عقلی و فلسفی ذکر شده . هر چند ما نیز طرفدار تحمیل بعضی از مسائل که با ادعای «بحث فلسفی» سعی در تحمیل آنها بر قرآن میشود نداریم» . (55)
پینوشتها
1) ذره بیانتها، ص 495 .
2) همان، ص 134 .
3) راه بیانتها، ص 135 .
4) ص 135 .
5) ص 136 .
6) دره بیانتها، ص 137 .
7) همان، صص 139 - 142 .
8) همان، ص 143 .
9) راه بیانتها، ص 427 .
10) چهار مقاله، ص 180 .
11) راه بیانتها، ص 141 .
12) ص 146 .
13) ص 148 .
14) راه بیانتها، ص 429 .
15) ص 429 .
16) ص 419 .
17) ص 440 .
18) ص 442 .
19) ص 442 .
20) ص 466 .
21) صص 471 - 472 .
22) ص 473 .
23) صص 475 - 476 .
24) ص 477 .
25) ص 478 .
26) ص 479 .
27) ص 483 .
28) مجموعه آثار (7)، ص 422 .
29) مجموعه آثار (7)، ص 425 .
30) مجموعه آثار (7)، ص 427 .
31) ص 254 .
32) ص 414 .
33) ص 416 .
34) راه بیانتها، ص 419 .
35) ص 465 .
36) مجموعه آثار (7)، صص 158 - 159 .
37) مجموعه آثار (162)، ص 162 .
38) چهار مقاله، صص 59 - 60 .
39) چهار مقاله، ص 62 .
40) چهار مقاله، ص 62 .
41) ص 374 .
42) ص 377 .
43) راه بیانتها، ص 269 .
44) صص 333 - 334 .
45) مجموعه آثار 7، صص 420 - 421 .
46) ص 342 و 349 .
47) راه بیانتها، ص 341 .
48) راه بیانتها، ص 118 .
49) مجموعه آثار 7، ص 397 .
50) صص 114 - 115 .
51) ص 128 .
52) صص 114 - 130 .
53) حدیث پیمانه، ص 325 .
54) راه بیانتها، ص 132 .
55) مروری بر زمینههای التقاط جدید در ایران، ص 50 .