نویسنده: ارنست تِوِسن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Progress
حرکت رو به پیش در سراسر تاریخ بشر رخ داده است. حتی در قرون وسطا، که تا مدتها تصور میشد راکد بوده است، پیشرفتهای مهمی در فنآوری به وجود آمد. مثلاً موفقیتهای بزرگی در کشاورزی و نیز مهندسی لازم برای ساختن کلیساهای جامع به دست آمد. فرانسیس بیکن از سه دستاورد بزرگ دورههای پیش از زمان خویش یاد میکند: اختراع قطبنما، باروت و دستگاه چاپ. اما این پیشرفتها به نحوی رخ داد که گویی ناآگاهانه بود. هیچ کدام از آنها «پیشرفت» تلقی نمیشد، بلکه فقط ابتکار نبوغآمیز اشخاصی اکثراً گمنام برای رفع نیازهای فوری به حساب میآمد. فلسفه، یا بحث و استدلال دربارهی قوانین طبیعت هیچ سهمی نداشت، و مخترعان آنها پیشهور و صنعتگر بودند.
از ایدهی پیشرفت و ترقی خبری نبود، یعنی این ایده که با تلاشهای هدفمند و متمرکز گروه سازمانیافتهای تحت هدایت دانش روزافزون دربارهی طبیعت، میتوان به هدف بهبود بخشیدن به وضعیت بشر به شیوهای عینی و محاسبهپذیر دست یافت. این ایده همراه با نهادهای حکومت نمایندگی مبتنی بر حق رأی همگانی، پایندهترین نیروی مؤثر در جهان مدرن بوده است.
پیشرفت، به مثابه ایده و آرمان، ناگهان در قرن هفدهم و در انگلستان پدیدار شد، و واضع کلاسیک آن سِر فرانسیس بیکن بود که در آنلانتیس نو (Bacon, 1627) خواهان تلاش عظیمی شده بود برای خاتمه دادن به قرنها رکود، به وسیلهی کارگاهها، آزمایشگاهها و از این قبیل، که دانش بسیار گستردهتر و تصحیح شدهای را دربارهی طبیعت به بشر عرضه میکند. در این صورت، بشریت نگونبخت و مفلوک که مدتها از ارث خویش محروم مانده بود، میتوانست به حق خود برسد: «قدرت و سلطنت نوع بشر بر جهان». شاه کلید همهی قفلها در تلاش و تقلای دقیقاً برنامهریزی شده و هدفمند قرار داشت. و یکی از نتایج مهم این بود که این تلاشگران، برخلاف پیشکسوتان فروتن خود در زمانهای پیشین، عملاً به قهرمانان فرهنگی تبدیل شدند.
بیکن هرگز این تلاش عظیم را بخشی از الگوی تاریخ، یا حرکت رو به صعود، چه در گذشته و چه در آینده، قلمداد نمیکرد. او هم در مورد ملل و هم در مورد افراد به حرکتهای دوری و چرخهای، و فراز و فرود معتقد بود؛ اما در نظریهی او، برخلاف مفهوم قرون وسطایی تقدیر و اقبال، فرض بر این گذاشته میشد که این چرخهها با تلاش آگاهانه قابل کنترل است. هیچ تضمینی وجود نداشت که حرکت مورد نظر او تا ابد ادامه یابد؛ فقط هوشیاری دائمی میتوانست مانع از لغزش و عقبگرد شود. کندوکاو او در طبیعت نیز چیزی نیست که ما آن را علم محض مینامیم. در واقع، فیلسوفان طبیعی قرون وسطا، با نگرشی اشرافی به مطالعهی خویش، و اسیر اقتدار فلج کنندهی ارسطو، بیش از حد «ناب و محض» و بریده از علایق عملی جامعه بودند. آزمون موفقیت علمی، آزمونی عملگرایانه است: «آن چیزی که در عمل سودمندترین است، معرفت به آن نیز حقیقیترین معرفت است». این نگاه به امکانات پیشرفت بشر، به وساطت توماس هابز، به رؤیای انجمن سلطنتی (تأسیس در 1660) تبدیل شد. این ایده در عصر روشنگری کاملاً حکمفرما بود و در ایجاد نهضت روشنگری نقش زیادی داشت. ایدهی پیشرفت نشان دهندهی یکی از بزرگترین تغییرات همهی اعصار در آگاهی بشر بود؛ ولی تا پیش از قرن هفدهم و جز در بریتانیا، در هیچ زمان و مکان دیگری قابل تصور نبوده و سیطرهی آن در میان ملل «توسعهیافته» مهمترین تفاوت آنها با دیگران است.
منافع سرشاری که ایده به طور غیرمستقیم به بار آورده چنان بارز و چشمگیر است که معمولاً مسائل و معضلات ناشی از آن را میپوشانند؛ با این حال، این مسائل از جملهی مهمترین مباحث اواخر قرن بیستم است. «پیشرفت» به آرمانی تبدیل شده است که همهی آرمانهای دیگر و همچنین معنویت و فرهیختگی شخصی را از میدان به در برده است. این مطلب اهمیت خاصی دارد که پیشرفت باید براساس شاخصهای عینی و شبه کمّی تعیین شود. ایدهی پیشرفت نوعی کیش و آیین تغییر به وجود آورده است (ـــ تغییر اجتماعی، تغییر تکنولوژیکی) و این ایده از علل عمدهی بیگانگی غرب از سایر ملل است که برای آنها حفظ میراثی، که روشی برای زندگی و مکشوف به واسطهی وحی است، هدف اصلی است. فقط کافی است این کلمهی جادویی بر زبان آید؛ به همین دلیل احزاب سیاسی واژهی «مترقی» را قبل از هر چیز بر زبان میآورند، وجود این صفت پیش از نام آنها خودبهخود تضمین میکند که آنها برحق و مهماند. سیطرهی این ایده موجب نادیده گرفتن و حتی نفی گذشته شده است. چنین نگرشی حتی به عرصههایی سرایت کرده است که تغییر و معیارهای عینی «پیشرفت»، در آنها نمیتواند معیارهای اصلی باشد، مثل پیشرفت در شعر، پیشرفت در دین.
این ایدهی ترقی که یادگار عصر روشنگری است باید به وضوح از مفهوم دیگری از ترقی که معمولاً با آن مشتبه میشود، یعنی مفهوم ترقی گریزناپذیر در تاریخ یا حتی در کل جهان به سوی اتوپیای نهایی، جدا شود. «دیزی» مدیر مدرسه در رمان اولیسِ جیمز جویس مدعی است که «کل تاریخ بشر به سمت هدف عظیمی پیش میرود و آن متجلی شدن خداوند است». این ایده نیز ایدهی «مدرنی» است؛ این ایده پیش از زمان معاصر قابل تصور نبوده است. ریشههای آن در ایدهی بیکنی پیشرفت نیست که پیشرفت را فقط امری ممکن میانگارد، بلکه در الگوهای آخرالزمانی تاریخ است. کتاب مکاشفات، که تصور میرود آینده را به یاری قدرت خداوند پیشبینی میکند، پرنفوذترین بخش انجیل در طول تاریخ مسیحیت بوده است. از دیرباز تصور میشد که کتاب مکاشفات افزایش تدریجی شر و تباهی عمومی را پیشبینی میکند تا هنگامی که روز داوری خداوند فرا برسد و تاریخ متوقف و زمین دگرگونه شود. این مدل خطی تاریخ جهان جای مدل کلاسیک [عهد باستان] را گرفت که حاکی از توالی بیپایان چرخهها و تغییرات بیهدف بود. پس از دورهی اصلاح دینی، الگوی خطی آخرالزمانی جای خود را به مدل خطی دیگری داد که این بار در مسیر عکس حرکت میکرد: خداوند رویدادهای تاریخی را در مسیر محو تدریجی شرّ مقدر و هدایت میفرماید، تا در پایان به عصر هزارهی صلح، برکت و عدالت برسیم. بسیاری از پروتستانها اصلاح دینی و جنگ داخلی امریکا را دو نمونهی اعلا از فعل خداوند در تاریخ میدیدند.
انگارههای غیر دینی یا حتی ضددینی تفسیر تاریخ - مثل تأویل کنت، هگل و مارکس - دو عنصر مهم را از این تغییر جهت در تفسیر تاریخی به وام گرفتهاند. نخست، تاریخ به صورت خطی و رو به صعود نگریسته میشود. دوم، در نظریههای آخرالزمانی، رویدادهای بزرگ از پیش مقدر دانسته میشوند، و وظیفهی فرد است که نقش تعیین شده خود را در این نمایش عظیم ایفا کند. انواع و اقسام کشمکشها و ستیزهها، مانند جنگهای بزرگ اصلاح دین، نیروی محرکهی این پیشرفت جهانی هستند.
و سرانجام، ایدهی پیشرفت، به معنای دقیق کلمه، نباید با پیشرفت از طریق تکامل نیز اشتباه شود. اراسموس داروین در کتاب خود زونومیا (6-1794)، خطوط کلی حرکت تکاملی صعودی در نردبان عظیم وجود را ترسیم کرد. اما نوهی او چارلز داروین این نگاه خوشبینانه را با نظریهی انتخاب طبیعی خود از پایبست ویران کرد. با این حال، ایدهی پیشرفت تکاملی دوام آورده و در فلسفهی تیار دو شاردن به نقطهی اوج خود رسیده که مطابق آن، جهان در حال حرکت به سوی نقطهای فرجامین، یعنی درآمیختن آگاهی فردی و آگاهی مسیح است. با وجود همهی تفاوتهایی که در این پنداشتهای «ترقی» وجود دارد، همهی آنها به لحاظ حال و هوای خوشبینانهای که در قرن هفدهم پدیدار شد و مطابق آن تغییر ارزش متعالی بود، وجه اشتراک دارند.
دو ایدهی پیشرفت مذکور بر تاریخ قرن بیستم حاکم بودهاند. ایدهی محدودتر بیکنی در عمل در موارد متعدی تحقق یافته و پیشرفتهای شایانی را از پزشکی تا امور جنگی به وجود آورده است. شاید دلیل عمدهی موفقیت عظیم تکنولوژیک در اروپای غربی و امریکای شمالی نیز همین ایده باشد، در مقایسه با دیگرانی که فقط همین اواخر با این ایده آشنا شدهاند.
در مقابل، عقیده به پیشرفت تاریخی فرجامشناختی، تأثیری قاطع و عموماً منفی بر تاریخ قرن بیستم داشته است. در بطن همهی ایدئولوژیهای بزرگ این قرن - نازیسم، کمونیسم، فاشیسم - به نحوی مفهوم حرکت از پیش مقدر به سمت یک اتوپیا یا آرمان شهر دیده میشود، البته تصورات دربارهی این اتوپیا بسیار متفاوتاند. این فرا-روایتها که بر همهی جنبههای جامعه و فرهنگ سیطره مییابند، در اصل شکلهای گوناگون الگوی اولیهی آخرالزمانی هستند؛ مثلاً امپراتوری نازی که «هزار سال عمر میکند» شکلی از هزارهباوری است. این ایدئولوژیها الگوی ثابتی برای اعمال و اقدامات خود در نظر میگیرند که پیروزی و موفقیت آن حتمی و مقدر است، اما گمان میرود که اشخاص یا گروههای «بدطینت»، مثل یهودی در آلمان، «بورژواها» و ادیان در کشورهای کمونیستی و غیره، این حرکت را به تأخیر میاندازند. چنین افراد و گروههایی را باید حذف کرد، چون مانع دستیابی به فرجام شکوهمند تاریخ میشوند که برکات بیشماری برای همگان دارد. توهمزدایی ژرف پستمدرنیسم از «روایتهای بزرگ» تا حد زیادی دست رد زدن به سینهی این انگارههای خودکامانه دربارهی «پیشرفت» است.
تأثیر و نفوذ ایدهی پیشرفت تاریخی فرجامشناختی در کشوری دموکراتیک از این واقعیت معلوم میشود که این ایده در متن قانون اساسی ایالات متحدهی امریکا گنجانده شده است. دیوان عالی ایالات متحده در یکی از احکام اخیر خود از «معیارهای در حال تحول ضوابط اخلاقی که نشانهی پیشرفت جامعهای در حال بلوغ است». (Hudson v. McMillan. 1992) سخن گفت. بنابراین به نظر میرسد فرض بر این است که پیشرفت اخلاقی به موازات افزایش سن جامعه حرکت میکند و هر مرحله نشان دهندهی پالایش درک و احساس در مقایسه با مراحل قبلی است. این فرض محل تردید است همانطور که تاریخ آلمان در این قرن گواهی میدهد.
سقوط ایدئولوژی پیشرفت حتمی و اجتناب ناپذیر خلأ عظیمی به وجود آورده است که شاید وظیفهی اصلی قرن آینده پر کردن آن باشد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول