ماجراي سامري منافق
منبع: سایت اندیشه قم
گفتيم حضرت موسي ـ عليه السلام ـ اكنون كه ا ز دست فرعونيان نجات يافته، ميخواهد براي ملّت بنياسرائيل، حكومت تشكيل دهد و هر حكومتي نياز به قانون دارد. او با گروهي از برجستگان بنياسرائيل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان كتاب آسماني، قانون اساسي مردم گردد.
نخست طبق وعدة خدا، به بنياسرائيل فرمود: «من سيروز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنماييهاي او به زندگي ادامه دهيد تا من بازگردم.»
موسي ـ عليه السلام ـ به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سيشبانهروز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
از آنجا كه در آغاز هر انقلابي، حوادثي انحرافي رخ ميدهد، و خود انقلاب كردهها، گاهي حزب و گروه خاصّي را به دو خود جمع ميكنند، قوم موسي ـ عليه السلام ـ نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسيبن ظفر كه بعداً به نام «سامري» معروف شد، از بنياسرائيل بود (او همان كسي بود كه در ماجراي درگيري او با قبطي، موسي به كمك او شتافت و قبطي را كشت) سامري با اينكه سابقة انقلابي داشت، و از ياران موسي بود، پس از پيروزي موسي ـ عليه السلام ـ جزء منافقين گرديد و در غياب موسي ـ عليه السلام ـ، و از زمينهاي كه در ميان بنياسرائيل وجود داشت سوء استفاده كرده و از طلاهاي فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركي خاصّي مجسّمة گوسالهاي درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.
براثر وزش باد از سوراخهاي بدن اين مجسّمه صدايي همچون صداي گوساله بيرون ميآمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنياسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوسالهپرست شدند.
هارون هرچه قوم را نصيحت كرد، و آنها را از گوسالهپرستي برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتي با جوسازيها و هياهوي خود نزديك بود او را بكشند.
موسي ـ عليه السلام ـ از شدّت خشم و ناراحتي، الواح تورات را بر زمين زد و شكست، بنياسرائيل به پيش آمده و گفتند: «ما در اين كار تقصيري نداريم، بلكه سامري اين كار را كرد.»
موسي ـ عليه السلام ـ به برادرش هارون متوجّه شد و از شدّت خشم، سر و ريش او را گرفت و گفت: «چرا وقتي كه ديدي آنها گمراه شدند، از من پيروي نكردي؟ آيا از منن نافرماني نمودي؟»
هارون: «اي فرزند مادرم! ريش و سرم را مگير، من ترسيدم بگويي تو ميان بنياسرائيل تفرقه انداختي، و سفارش مرا به كار نبستي.»
موسي ـ عليه السلام ـ متوجّه سامري شد و او را محكوم و سرزنش كرد و سپس فرمود: «برو كه بهرة تو در زندگي دنيا اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهي گفت كه با من تماس نگيرد.»[2]
آري سامري كه منافقي خودخواه ولي باهوش بود، از نقاط ضعف بنياسرائيل سوء استفاده كرد و فتنة عظيمي بپا نمود، سرانجام موسي ـ عليه السلام ـ او را آن چنان مجازات كرد كه از كشتن بدتر بود يعني او را از جامعه طرد كرد و مردم او را به عنوان يك مرد نجس و آلوده ميدانستند و با او تماس نميگرفتند.
روايت شده: سامري به بيماري مرموز و واگيردار «لامساس» گرفتار شد، هركس با او تماس ميگرفت به آن بيماري مبتلا شده و بدنش آن چنان ميسوخت كه گويي در ميان آتش افتاده است.
او سر به بيابانها نهاد و همچنان گرفتار بيماري و نفرت جامعه بود تا به هلاكت رسيد.[3]
گرچه سامري، ضربة شديدي بر وحدت و انسجام بنياسرائيل وارد ساخت، ولي موسي ـ عليه السلام ـ به زودي به فرياد آنها رسيد، و با مقاومت و شدّت عمل و برنامههاي انقلابي غائلة سامري را به زبالهدان تاريخ سپرد، و فريبخوردگان را بازسازي نمود و براي چندمينبار، بنياسرائيل را از انحراف و سقوط نجات داد، آنها از كردة خود پشيمان شده و توبه كردند، و به فرمان موسي ـ عليه السلام ـ مجسّمة گوساله را خرد كرده و ريزههاي آن را به رود نيل انداختند.[4]
يهود به بهانة اينكه موسي ـ عليه السلام ـ تكاليف دشواري براي آنان آورده بناي نافرماني و سركشي گذاشتند، خداوند فرشتگاني را مأمور كرد تا قطعة عظيمي از كوه طور را بالاي سر آنها قرار دهند. فرشتگان چنين كردند. يهوديان وحشتزده شدند.
موسي ـ عليه السلام ـ در اين هنگام به آنها چنين اعلام كرد: «چنانچه پيمان ببنديد و به دستورهاي خدا عمل كنيد و از تمرّد و سركشي توبه نماييد، اين عذاب و كيفر از شما برداشته و برطرف ميغشود و گرنه همه به هلاكت ميرسيد.»
آنها تسليم شدند و براي خدا سجده نمود و تورات را پذيرفتند و در حاليكه هر لحظه انتظار سقوط كوه بر سر آنها ميرفت، به بركت توبه، آن عذاب از سر آنها برطرف گرديد.[5]
نخست طبق وعدة خدا، به بنياسرائيل فرمود: «من سيروز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنماييهاي او به زندگي ادامه دهيد تا من بازگردم.»
موسي ـ عليه السلام ـ به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سيشبانهروز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
از آنجا كه در آغاز هر انقلابي، حوادثي انحرافي رخ ميدهد، و خود انقلاب كردهها، گاهي حزب و گروه خاصّي را به دو خود جمع ميكنند، قوم موسي ـ عليه السلام ـ نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسيبن ظفر كه بعداً به نام «سامري» معروف شد، از بنياسرائيل بود (او همان كسي بود كه در ماجراي درگيري او با قبطي، موسي به كمك او شتافت و قبطي را كشت) سامري با اينكه سابقة انقلابي داشت، و از ياران موسي بود، پس از پيروزي موسي ـ عليه السلام ـ جزء منافقين گرديد و در غياب موسي ـ عليه السلام ـ، و از زمينهاي كه در ميان بنياسرائيل وجود داشت سوء استفاده كرده و از طلاهاي فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركي خاصّي مجسّمة گوسالهاي درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.
براثر وزش باد از سوراخهاي بدن اين مجسّمه صدايي همچون صداي گوساله بيرون ميآمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنياسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوسالهپرست شدند.
هارون هرچه قوم را نصيحت كرد، و آنها را از گوسالهپرستي برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتي با جوسازيها و هياهوي خود نزديك بود او را بكشند.
برخورد شديد موسي ـ عليه السلام ـ با آشوب سامري
موسي ـ عليه السلام ـ از شدّت خشم و ناراحتي، الواح تورات را بر زمين زد و شكست، بنياسرائيل به پيش آمده و گفتند: «ما در اين كار تقصيري نداريم، بلكه سامري اين كار را كرد.»
موسي ـ عليه السلام ـ به برادرش هارون متوجّه شد و از شدّت خشم، سر و ريش او را گرفت و گفت: «چرا وقتي كه ديدي آنها گمراه شدند، از من پيروي نكردي؟ آيا از منن نافرماني نمودي؟»
هارون: «اي فرزند مادرم! ريش و سرم را مگير، من ترسيدم بگويي تو ميان بنياسرائيل تفرقه انداختي، و سفارش مرا به كار نبستي.»
موسي ـ عليه السلام ـ متوجّه سامري شد و او را محكوم و سرزنش كرد و سپس فرمود: «برو كه بهرة تو در زندگي دنيا اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهي گفت كه با من تماس نگيرد.»[2]
آري سامري كه منافقي خودخواه ولي باهوش بود، از نقاط ضعف بنياسرائيل سوء استفاده كرد و فتنة عظيمي بپا نمود، سرانجام موسي ـ عليه السلام ـ او را آن چنان مجازات كرد كه از كشتن بدتر بود يعني او را از جامعه طرد كرد و مردم او را به عنوان يك مرد نجس و آلوده ميدانستند و با او تماس نميگرفتند.
روايت شده: سامري به بيماري مرموز و واگيردار «لامساس» گرفتار شد، هركس با او تماس ميگرفت به آن بيماري مبتلا شده و بدنش آن چنان ميسوخت كه گويي در ميان آتش افتاده است.
او سر به بيابانها نهاد و همچنان گرفتار بيماري و نفرت جامعه بود تا به هلاكت رسيد.[3]
گرچه سامري، ضربة شديدي بر وحدت و انسجام بنياسرائيل وارد ساخت، ولي موسي ـ عليه السلام ـ به زودي به فرياد آنها رسيد، و با مقاومت و شدّت عمل و برنامههاي انقلابي غائلة سامري را به زبالهدان تاريخ سپرد، و فريبخوردگان را بازسازي نمود و براي چندمينبار، بنياسرائيل را از انحراف و سقوط نجات داد، آنها از كردة خود پشيمان شده و توبه كردند، و به فرمان موسي ـ عليه السلام ـ مجسّمة گوساله را خرد كرده و ريزههاي آن را به رود نيل انداختند.[4]
قرار گرفتن كوه بر بالاي سر بنياسرائيل، و رفع آن به بركت توبه
يهود به بهانة اينكه موسي ـ عليه السلام ـ تكاليف دشواري براي آنان آورده بناي نافرماني و سركشي گذاشتند، خداوند فرشتگاني را مأمور كرد تا قطعة عظيمي از كوه طور را بالاي سر آنها قرار دهند. فرشتگان چنين كردند. يهوديان وحشتزده شدند.
موسي ـ عليه السلام ـ در اين هنگام به آنها چنين اعلام كرد: «چنانچه پيمان ببنديد و به دستورهاي خدا عمل كنيد و از تمرّد و سركشي توبه نماييد، اين عذاب و كيفر از شما برداشته و برطرف ميغشود و گرنه همه به هلاكت ميرسيد.»
آنها تسليم شدند و براي خدا سجده نمود و تورات را پذيرفتند و در حاليكه هر لحظه انتظار سقوط كوه بر سر آنها ميرفت، به بركت توبه، آن عذاب از سر آنها برطرف گرديد.[5]
پی نوشت:
[1] . مضمون آيات 83 تا 90 سورة طه.
[2] . آية 92 تا 96 سورة طه.
[3] . تاريخ انبياء، ص 551.
[4] . بحارالانوار، ج 13، ص 246.
[5] . مجمع البيان، ج 1، ص 128؛ در آية 63 بقره، و 171 اعراف به اين مطلب اشاره شده است.