نویسنده: لوئیسای. کوزر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Conflict
تضاد به معنای ستیز و کشمکش بر سر ارزشها یا دعاوی مربوط به منزلت، قدرت و منابع کمیاب است، ستیزی که در آن طرفین فقط در پی کسب ارزشهای مطلوب خویش نیستند بلکه میخواهند رقیبان خود را بیاثر کنند یا به آنها صدمه بزنند و یا حذفشان کنند. تضاد ممکن است بین افراد یا بین جماعتها به وجوداید. این تضادهای بینگروهی و درونگروهی جزو ویژگیهای ذاتی زندگی اجتماعی و از مؤلفههای اصلی تعامل اجتماعی در همهی جوامع است. تضاد به هیچوجه همیشه «عاملی منفی» نیست که زندگی جمعی را تخریب کند. تضاد غالباً در حفظ و رشد گروهها و جماعتها و همچنین در تقویت روابط بین اشخاص نقش دارد.
تضاد و رقابت پدیدههای اجتماعی مرتبط ولی جداگانهای هستند. رقابت برای دستیابی به اهداف خاص در حضور کنشگران رقیب است درحالیکه تضاد همیشه نه فقط در پی دسترسی به ارزشهای مطلوب بلکه در پی صدمه زدن یا حذف کردن کنشگرانی است که مانع این دسترسی میشوند. رقابت را میتوان چیزی شبیه مسابقهی دو میدانی دانست، درحالیکه تضاد بیشتر شبیه مسابقهی بوکس است.
فیلسوفان اجتماعی و متخصصان علوم اجتماعی براساس رأی و نظرشان دربارهی تضاد از زمان باستان به چند دسته تقسیم شدهاند. در عصر مدرن، دیدگاههای مربوط به کارکردها و علل و آثار و نتایج تضاد در ساختارهای اجتماعی، به طور کلی به دو اردوگاه تقسیم شده است: کسانی که معتقدند تضادها را باید پدیدههای آسیبشناختی دانست، یعنی عارضه و نشانهی بیماری در پیکرهی اجتماعی؛ و کسانی که میگویند تضاد شکل طبیعی تعامل اجتماعی است و ممکن است در حفظ و رشد و تغییر و ثبات کلی امور اجتماعی نقش داشته باشد. در جامعهشناسی مدرن، نمایندگان دیدگاه نخست کسانی هستند همچون امیل دورکم و تالکوت پارسونز و بسیاری دیگر، و نمایندگان دیدگاه دوم متفکران هگلی و مارکسیست و قائلان به داروینیسم اجتماعی و بعضی از نظریهپردازان نظریهی نخبگان مانند ویلفردو پارتو و گائتانو موسکا.
در جامعهشناسی امروز، در تفکر محافظهکار گرایشی به تأکید بر کارکردهای منفی تضاد و در میان رادیکالها گرایشی به تمجید و تجلیل از آن به عنوان عامل تغییر اجتماعی دیده میشود - البته این سخن همیشه صدق نمیکند.
تضاد و ساختار اجتماعی
تأثیر تضاد بر ساختارهای اجتماعی با توجه به خصوصیات این ساختارها فرق میکند. در جوامع باز و کثرتگرا احتمالاً تضاد پیامدهای تثبیت کنندهای به دنبال دارد. اگر مجراهای مناسبی برای بیان داعیههای رقیب وجود داشته باشد، تضاد در جوامع باز و انعطافپذیر میتواند به شکلهای نوین و پایدار تعامل بین کنشگران منجر شود و امکان تعدیل و تنظیمهای جدید را فراهم آورد. در ساختارهای سخت و بسته، تضادها معمولاً فرو کوبیده میشوند و هنگامی که بالاخره روزی سر برآورند میتوانند بسیار ویرانگر باشند.در جوامع باز و انعطافپذیر، تضادهای متعدد احتمالاً یکدیگر را خنثی میکنند و به این ترتیب مانع از بروز شکاف و تفرقه در جهت خاصی میشوند. در چنین جوامعی تضادهای گوناگون و پرتنوعی در حوزههای مختلف پدید میآید. از همین رو درگیر شدن افراد در تضادهای گوناگون موجب مستحکم شدن پیوندهای متقابل نیز میشود، چرا که ائتلافها و همپیمانیهای متفاوتی در زمینهی مسائل و مباحث متفاوت به وجود میآید. کنشگرانی که بر سر مسئلهی خاصی تضاد خصمانهای با هم دارند ممکن است در زمینهی دیگری متحد و همپیمان یکدیگر باشند. این امر مانع از قطببندیهایی میشود که خصلت جوامع بسته و خشک است که همهی تضادها در آنها معمولاً در یک جهت قرار میگیرد.
حتی از زمان تفکر یونان باستان، تمایزی میان تضادهای متضمن وفاق / اجتماعی و تضادهای متضمن مخالفت بر سر ارزشهای اساسی جامعه، وجود داشته است. به عبارت دیگر، تضادهایی هست مبتنی بر رعایت قواعد بازی و تضادهایی هست دربارهی قواعد بازی. نوع اول تضادها میتواند به تنظیم و تعدیلهای جدید و اصلاحات جدید منجر شود، درحالیکه نوع دوم تضادها احتمالاً به فروپاشی یا تغییر انقلابی میانجامد.
در همهی جوامع عناصر و رگههایی از برخورد کشمکش و سرچشمههای بالقوهای برای تضاد هست. در ساختارهای انعطافپذیر این تضادها موجب پویشهای تغییر اجتماعی میشود. در چنین ساختارهایی، عناصری که در برابر الگوهای ارزشی و هنجاری و موازنهی معمول قدرت و منافع مقاومت میکنند و به آن تن نمیدهند، میتوانند منادی الگوهای بدیل تلقی شوند. در ساختارهای انعطافپذیر تضادها مانع جمود میشوند و احتمال کنشهای کاملاً یکنواخت و تکراری را کاهش میدهند. تغییر به طور اعم و نوآوری و خلاقیت به طور اخص کفهی مقابل عادات و روالهایی است که زندگی اجتماعی را به صورت قالبهای خشک و سخت متحجر میکند.
اصطکاک ارزشها و منافع و برخورد میان آنچه هست و آنچه از نظر بعضی گروهها و افراد باید باشد و تضاد میان منافع استقراریافته و تقاضاهای جدید برای دسترسی به ثروت و قدرت و منزلت هرگز پدیدههایی مرضی نیست - بلکه انگیزش و محرک جنبوجوش و سرزندگی اجتماعی در جوامعی است که آنقدر نرمش و انعطاف دارند که ابراز آزادانهی منافع و ارزشهای متضاد را مجاز بدانند یا حتی تشویق کنند.
ارزیابی نظریهی تضاد
صلح و صفای اجتماعی و دشمنیهای اجتماعی، تضاد و نظم، پدیدههایی وابسته به یکدیگرند. قوام بخشیدن و مستحکم ساختن رسوم و سنتها و نظامهای مسلط آداب و عادتها و همچنین درهم شکستن و متلاشی کردن آنها بخشی از دیالکتیک درونی و ذاتی زندگی اجتماعی است. بنابراین، جدا کردن جامعهشناسی نظم و جامعهشناسی تضاد از یکدیگر، یا متناقض پنداشتن مدل هماهنگی و مدل تضاد، از اساس اشتباه است. نظریههای تضاد و نظریههای یکپارچگی را نباید نظامهای تبیینی رقیب و متعارض به شمار آورد، مثلاً مانند نجو بطلمیوسی در برابر نجوم کوپرنیکی، بلکه هر یک از این دو را باید اجزا و عناصر نظریهی عمومی جامعهشناسی دانست نه همهی این نظریه. در تحلیل نهایی، فقط یک نظریهی جامعهشناختی سراسری و کلی میتواند وجود داشته باشد. حتی اگر این نظریه شامل مجموعههای متنوعی از نظریههای جزئیتر با برد متوسط باشد. همانطور که در نظریهی سیاسی مدرن از بحث بیهوده دربارهی اینکه آیا زور یا ترغیب شالودهی واقعی ساختارهای سیاسی است، دست کشیدهاند، و همانطور که روانشناسی مدرن از جستوجوی بیثمر برای پاسخ گفتن به این پرسش دست برداشته است که آیا ریشهی شخصیت در طبیعت است یا در تربیت، نظریهی جامعهشناختی نیز باید از وسوسهی اینگونه ثنویتسازیهای بیحاصل دور بماند. تحلیلگران اجتماعی هرگاه که با تعادل موقت روبهرو میشوند باید به نیروهای متضادی که در بدو امر موجب استقرار این تعادل شده، توجه کنند. و برعکس، این تحلیلگران باید نسبت به این احتمال هم حساس و گوش به زنگ باشند که هرجا تضاد و اختلاف هست، نیروهایی هم در کار است که در جهت استقرار انواع تازهای از تعادل عمل میکنند. توجه گزافآمیز به یکی از این دو پدیده مانع تحلیل جامع ساختارها و فرایندهای اجتماعی میشود. جامعهشناسی تضاد در پی تبیین متغیرهایی است که در سایر رهیافتهای نظری نادیده گرفته میشود؛ اما نمیتواند جایگزین تحلیل سایر فرایندهای اجتماعی شود.عوامل عینی و ذهنی
شالودهی عینی تضاد بر سر ارزشها و اقلام کمیاب مانند درآمد، منزلت یا قدرت را باید از گرایشها و موضعهای ذهنی مانند خصومت و پرخاشگری و مانند آنها تمیز داد. تضادها و احساسات خصمانه پدیدههای متفاوتی هستند که ممکن است همیشه بر هم منطبق نباشند. مثلاً رفتارهای تبعیضآمیز شاید همیشه با موضعهای متعصبانه همراه نباشد. موضعهای خصمانه نیز لزوماً به تضاد و تعارض نمیانجامد.لزومی ندارد که تصور کنیم اختلافها و نابرابریهای عینی در قدرت، منزلت، موقعیت طبقاتی یا درآمد ضرورتاً به سربرآوردن تضادها خواهد انجامید، هر چند که میتوان آنها را سرچشمهی بالقوهی تضاد محسوب کرد. کانون تحلیلها باید شیوهی تعریف هر وضع نزد مردم باشد نه ویژگیهای عینی آن وضع. مدعیان بالقوهی تغییر در منزلت و قدرت و ثروت ممکن است از ستیز و تضاد براساس ارزیابی واقعبینانه از امکان موفقیتشان یا براساس مشروع و درست دانستن توزیع فعلی اقلام ارزشمند خودداری کنند. وقتی که توزیع نابرابر اقلام ارزشمند، مثل نظام سنتی کاستهای هندی، نه فقط از طرف اقشار ممتاز و برخوردار که از طرف محرومان و فاقدان امتیاز و برخوردار که از طرف محرومان و فاقد امتیاز نیز مشروع پنداشته میشود، تضادهای میان دارا و ندار هیچ تهدیدی برای نظام به شمار نمیآید. فقط هنگامی که محرومان اعتقاد خود را به ایدئولوژیی از دست بدهند و مشروعیت آن را انکار کنند، مثلاً هنگامی که روابط میان نیازهای خود و امتیازات تعلق گرفته به طبقات بالاتر را به وضوح درک کنند، میتوان انتظار داشت که تضاد میان دارا و ندار فوران کند.
تضاد واقعبینانه و غیرواقعبینانه
تمایز میان انواع واقعبینانه و غیرواقعبینانهی تضادها، نتایج ارزشمندی در تحلیل اوضاع واقعی داشته است. تضاد واقعبینانه هنگامی پیش میآید که افراد یا گروههایی در تعقیب داعیههای متعارض خود و چشمداشتهایی که از موفقیت اقتصادی و کسب قدرت یا منزلت دارند، دچار اصطکاک شوند. این افراد و گروهها درک میکنند که اگر روشهای مؤثرتری پیدا شود میتوان تضاد و کشمکش را کنار گذاشت. از طرف دیگر در تضادهای غیرواقعبینانه که معمولاً فقط ناشی از احساسات خصمانه است، روشهای پیشبرد تضاد با هیچ روش دیگری قابل تعویض نیست چون هیچ چیز مهمتر از خود خشونت و پرخاش نیست. سپر بلاسازی مثال خوبی در این زمینه است. چیزی که در این جا قابل جایگزینی است روشها و ابزارها نیست بلکه موضوع خصومت است. در چنین تضادهایی، هدف جنبهی فرعی و ثانوی دارد و نیاز باطنی به حمله و پرخاش حرف اول را میزند. بنابراین در تضاد غیرواقعبینانه بدیلهایی برای هدف هست، درحالیکه در تضاد واقعبینانه بدیلهایی برای هدف هست، درحالیکه در تضاد واقعبینانه بدیلهایی برای روش هست. مثلاً، در پدیدهی سپر بلاسازی، فرد یا گروهی که آماج حمله میشود ممکن است به خاطر قومیت، عقاید یا جنسیت یا سایر ویژگیهای، بسته به اوضاع و شرایط خاص، قربانی خصومت شود. اما در تضادهای واقعبینانه، مثلاً در روابط صنعتی، ممکن است یکی از طرفین به این نتیجه برسد که اقامهی دعوای حقوقی احتمالاً بهتر از اعتصاب به نتیجه میرسد.تضاد، عزت نفس و نیروی جمعی
اگر اشخاص یا اقشار محروم و فاقد امتیاز در مبارزه با کسانی که عامل ستم و سرکوبشان بودهاند عزم و همتی از خود نشان دهند، احتمالاً احساس عزت نفس و صلابت و کرامت شخصی در میان آنها تشدید و تقویت میشود. مبارزههای حقوق مدنی در جنوب امریکا به قدری احساس قدرت و عزت را در میان سیاهان بالا برد که اکنون آنها فاتحانه و با سربلندی شعار سیاه زیباست را سر میدهند. طبقهی کارگر در همهی کشورهای صنعتی غربی به آهستگی از ابژهی تاریخی به مقام سوژهی (فاعل) تاریخی و طبقهای برای خود تبدیل شده است که برای دگرگون ساختن وضع نامطلوبش کاملاً احساس قدرت میکند. جنبش فمینیستی مدرن میلیونها زن را از موضوع جنسی منفعل به کنشگران خودآگاه عرصههای عمومی تبدیل کرده است که خواهان برابری بیکموکاست جنسیتی با مردان هستند.تضاد میان کنشگران متخاصم نه تنها ممکن است حس عزت، قدرت و کرامت یک یا هر دو آنها را تقویت کند، بلکه ممکن است به تقویت پیوندهای میان آنها بینجامد. چه در روابط نژادی و چه در ازدواج، تضاد ممکن است موجب پیدایش پیوندهای نیرومندتر شود نه اینکه این پیوندها را از بین ببرد. وقتی کنشگران پس از کشمکش بر سر منافع و خواستههای ناهمگون خود نیروی اعتماد به نفس خویش را به دست آورند، پیوند ازدواج میتواند تقویت شود و روابط نژادی بهبود یابد.
هدایت تضادها
هر تلاشی برای حذف تضاد از جامعهی انسانی محکوم به شکست است. تضاد عنصر زوالناپذیر زندگی جمعی بشر است؛ تضاد به اندازهی همیاری و تعاون مؤلفهای بنیادی در روابط میان آدمیان است. با این حال میتوان برخی از انواع تضادها را که کارکردهای نامطلوب یا پرگزند دارد تغییر دا. دوئل کردن که روزگاری از مؤلفههای اصلی سبک زندگی اشرافی بود به کلی از بین رفته است. خونخواهی اکنون فقط در بعضی از بخشهای منزوی و جداافتادهی جوامع غربی هنوز دیده میشود. اعتصابهای خشونتآمیز در تضادهای میان کارگران و مدیران که در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رواج داشت، اکنون جز در چند نمونهی معدود، امری مربوط به گذشته است. همانطور که این چند مثال نشان میدهد، میتوان خشونت یا شدت تضاد را با هدایت برخوردهای خصمانه به مجراهایی با درد و رنج و هزینههای انسانی کمتر، کاهش داد. اگر امروز جنگ هستهای به امر تصورناپذیری تبدیل شده است، فردا نیز سایر شکلهای ویرانگر جنگ ممکن است دیگر به قیمت زندگی انسانها تمام نشود.منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول