اسلام و علم؛ سازگار يا ناسازگار
نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى
نظر اسلام درباره علم چيست و علمى كه اسلام بدان توصيه مىكند، كدام است؟
دو طبقه از طبقات مردم كوشش كردهاند كه دين و علم را مخالف يكديگر جلوه دهند؛ يكى طبقه متظاهر به دين، ولى جاهل كه نان ديندارى مردم را مىخورند و از جهالت مردم استفاده مىكنند. اين دسته، براى اينكه مردم را در جهل نگه دارند و ضمناً به نام دين، پرده روى عيب خودشان بكشند و با سلاح دين، دانشمندان را بكوبند و از صحنه رقابت خارج كنند، مردم را از علم به عنوان آن كه با دين منافى است، مىترسانند؛ يكى هم طبقه تحصيل كرده و دانش آموخته، ولى پشت پا به تعهدات انسانى و اخلاقى زده كه اين طبقه نيز همين كه خواستهاند عذرى براى لاقيدىهاى خود و كارهاى خود بتراشند، به علم تكيه كرده، آن را مانع نزديك شدن به دين دانستهاند.
طبقه سومى هم هميشه بوده است كه از هر دو موهبت بهرهمند بودهاند و هيچ گونه تنافى و تناقضى احساس نمىكردهاند. اين طبقه، سعى كردهاند كه تيرگىها و غبارهايى را كه از طرف آن دو طبقه، بين اين دو ناموس مقدس برخاسته، فرو بنشانند.
بحث ما درباره اسلام و علم، از دو جنبه ممكن است صورت بگيرد؛ جنبه اجتماعى و جنبه دينى. از جنبه اجتماعى، آنطور بايد بحث كنيم كه آيا اسلام و علم، عملاً با هم سازگارند يا سازگار نيستند؟ آيا مردم مىتوانند هم مسلمان باشند، به معنى واقعى كلمه كه به اصول و مبانى اسلامى مؤمن باشند و به دستورهاى دين عمل كنند و هم عالم يا عملاً بايد يكى از اين دو را انتخاب كنند؟ اگر به اين نحو بحث شود، صورت مسئله اين نخواهد بود كه نظر اسلام درباره علم چيست و نظر علم درباره اسلام چيست؛ فقط بحث روى اجتماع است كه آيا مىتواند در آنِ واحد، هر دو را داشته باشد يا بايد از يكى از آن دو، چشم بپوشد.
جنبه ديگر اين است كه ببينيم نظر اسلام درباره علم چيست و نظر علم درباره اسلام چيست كه اين هم دو قسمت است؛ يكى اينكه اسلام درباره علم چگونه دستور داده و توصيه كرده، آيا دستور داده كه حتىالامكان از علم پرهيز داشته باشيد و آيا اسلام علم را موجودى خطرناك و به شكل يك رقيب براى موجوديت خود دانسته يا برعكس، در كمال صميميت و شجاعت و اطمينان به خود، به علم توصيه و تشويق نموده است؟ قسمت دوم اين است كه نظر علم درباره اسلام چيست؟ چهارده قرن از ظهور اسلام و نزول قرآن مىگذرد و در همه اين چهارده قرن، علم در حال تطور، تكامل و پيشرفت بوده است؛ مخصوصاً در سه چهار قرن اخير، ترقى علم، به صورت جهش درآمد. حالا ببينيم علم پس از اين همه توفيق، تطور و تكامل كه نصيبش شده، درباره معارف و اعتقادات اسلامى و همچنين درباره دستورهاى عملى، اخلاقى و اجتماعى اسلام، چه نظرى مىدهد؟ آيا اينها را به رسميت مىشناسد يا نمىشناسد؟ آيا بر اعتبار آنها افزوده يا از اعتبار آنها كاسته است؟
هر يك از اين سه قسمت، در خور بحث و تحقيق است؛ اما بحث امروز ما فقط درباره يكى از اينهاست؛ يعنى پيرامون نظر اسلام درباره علم است.
گذشته از آيات قرآن كريم، مؤكدترين و صريحترين توصيههاى رسول خدا، درباره علم است. اين جمله از مسلمات همه مسلمانهاست كه رسول خدا فرمود: «تعلم و دانشجويى، بر هر مسلمانى فرض و واجب است» و اختصاص به طبقهاى و جنسى خاص ندارد. هر كس مسلمان است، بايد دنبال علم برود.
همچنين پيامبر فرمود: «علم را پىجويى كنيد؛ گرچه مستلزم اين باشد كه تا چين سفر كنيد؛ يعنى علم، مكان معينى ندارد و در هر نقطه جهان كه علم هست، برويد و اقتباس كنيد و نيز فرمود: «سخن علمى و حكيمانه و متقن، گمشده مؤمن است؛ هر جا آن را بيابيد، آن را مال خودش مىداند و برمىدارد»؛ يعنى اهميت نمىدهد كه طرف كيست؛ مسلمان است يا كافر؛ همانطور كه آدمى كه مال خود را گم كرده، در دست هر كس ببيند، معطل نمىشود و برمىدارد، مؤمن نيز علم را مال خود مىداند و در دست هر كس ببيند، آن را مىگيرد.
براى كسى كه درست با اسلام و منطق اسلام آشنا باشد، جاى اين احتمال نيست كه بگويد نظر اسلام درباره علم منحصراً علوم دينى است. اين احتمال، فقط از ناحيه طرز عمل مسلمين در قرنهاى اخير - كه تدريجاً دايره معلومات را كوچكتر كردند و معلومات خود را محدود كردند - پيدا شده و الا آنجا كه مىفرمايد حكمت گمشده مؤمن است، پس آن را به چنگ آوريد، گرچه بخواهيد از دست مشركان بگيريد، معنى ندارد كه خصوص علوم دينى مقصود باشد. مشرك را با علوم دين چكار؟ در جمله «اُطُلُبوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصَيِن»، چين به عنوان دورترين نقطه و يا به اعتبار اينكه در آن ايام يكى از مراكز علم و صنعت جهان بود، ياد شده و قدر مسلم اين است كه چين نه در آن زمان و نه در زمانهاى ديگر، مركز علوم دينى نبوده است.
گذشته از همه اينها، در متن سخنرانى رسول اكرم صلىاللَّه عليه و آله، تقييد و تحديد و تفسير شده كه مقصود چه علمى است؛ اما نه تحت عنوان اينكه فلان علم باشد يا فلان علم؛ بلكه تحت عنوان علم نافع، علمى كه دانستن آن، فايده برساند و ندانستن آن، ضرر برساند. هر علمى كه متضمن فايده باشد، آن علم از نظر اسلام، خوب و مورد توصيه و تشويق است.
پس بايد ديد كه اسلام، چه چيز را فايده و چه چيز را ضرر مىداند. هر علمى كه به منظورى از منظورهاى فردى يا اجتماعى اسلام كمك كند و ندانستن آن سبب زمين خوردن آن منظور گردد، آن علم را اسلام توصيه مىكند و هر علمى كه در منظورهاى اسلامى تأثير ندارد، اسلام درباره آن علم، نظر خاصى ندارد، و هر علم كه تأثير سوء دارد، اسلام باآن مخالف است.
قرآن صريحاً مسائلى را به عنوان موضوع مطالعه و تفكر پيشنهاد مىكند. اين موضوعات، همانهاست كه نتيجه مطالعه آنها، همين علوم طبيعى، رياضى، زيستى، تاريخى و غيره است كه امروز در دنيا مىبينيم. خداوند در سوره بقره، آيه 164، مىفرمايد:
«در آفرينش آسمانها و زمين، در گردش شب و روز، در حركت كشتى بر روى آب كه به وسيله آن بشر منتفع مىگردد، آمدن و ريزش باران كه سبب حيات زمين مىگردد، حيواناتى كه در روى زمين در حركتند، گردش بادها و حالت مخصوص ابرها كه در ميان زمين و آسمان معلقند، در همه اينها، نشانههاى قدرت و حكمت پروردگار است» (يعنى همه اينها، قوانين و نظاماتى دارند و شناختن اين نظامات، شما را به توحيد نزديك مىكند).
قرآن صريحاً مردم را به مطالعه در اين امور توصيه كرده و مىدانيم كه مطالعه همينهاست كه منجر به علم فلك و ستارهشناسى، زمينشناسى، درياشناسى، علم كائنات جوّيّه، حيوانشناسى و غيره شده است. در سوره جاثيه، آيه 2 و سوره فاطر، آيه 27 و بسيارى از آيات ديگر نيز نظير اين آمده است.
قرآن كتابى است كه اولين مرتبه كه نازل شد، سخن خود را با «خواندن»، «علم» و «كتابت» آغاز كرد. وحى قرآن، با تذكر اينها آغاز گشت:
«بخوان به نام پروردگارت؛ آن كه آفريد؛ انسان را از خون بسته آفريد؛ بخوان و پروردگار تو كريمترين كريمان است كه آموزانيد نوشتن با قلم».1
اينها همه قرائنى است كه نشان مىدهد نظر اسلام منحصراً علوم دينى نيست. از قديم اين مطلب مطرح بوده كه منظور اسلام از علمى كه آن را فريضه و واجب خوانده چيست؟ هر دستهاى خواستهاند كلام پيغمبر را به همان رشته معلوماتى كه خودشان داشتهاند، تطبيق كنند. متكلمين گفتهاند كه مقصود، علم كلام است. مفسرين گفتهاند كه مقصود، علم تفسير است. محدثين گفتهاند كه مقصود علم، حديث است. فقها گفتهاند كه مقصود، علم فقه است كه هر كسى بايد يا مجتهد باشد يا مقلد. علماى اخلاق گفتهاند كه مقصود، علم اخلاق و اطلاع از منجيات و مهلكات است. متصوفه گفتهاند كه مقصود، علم سير و سلوك و توحيد عملى است. غزالى بيست قول در اين زمينه نقل مىكند؛ ولى همانطور كه محققين گفتهاند، مقصود، هيچ يك از اين علوم بالخصوص نيست. اگر مقصود علم خاصى بود، پيغمبر به همان علم تصريح مىكرد؛ مقصود، هر علم مفيد و سودمندى است كه به كار مىخورند.
فقها و علماى دينى مىگويند: وجوب علم، تهيّؤى است؛ يعنى از آن جهت واجب است كه آمادگى و تهيّؤ مىدهد براى كارى كه موافق با منظور اسلام است؛ حتى خود يادگرفتن مستقيم مسائل عمليه، يعنى احكام و مسائل نماز و روزه و خمس و زكات و حج و طهارت كه معمولاً در رسالههاى عمليه ذكر مىشوند، فقط براى اين است كه شخص بتواند و آماده بشود كه وظيفه ديگرى را درست انجام دهد؛ مثلاً يك نفر مستطيع كه مىخواهد به حج برود، بايد ياد بگيرد تا آمادگى و تهيّو پيدا كند كه مراسم حج را درست انجام دهد.
وقتى كه اين اصل را دانستيم، نوبت به اصل ديگر و مطلب ديگر مىرسد و آن اينكه اسلام چگونه دينى است و چه هدفهايى دارد و چگونه جامعهاى مىخواهد؟ منظورهاى اسلامى، چه اندازه وسعت دارند؟ آيا اسلام تنها به چهار تا مسائل عبادى و اخلاقى قناعت كرده يا دامنه و دستورهاى اين دين، گسترش يافته است در همه شئون حياتى بشر و در همه شئون حياتى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى بشر، نظر دارد و در همه آنها منظور و هدفهايى دارد كه بايد تأمين گردد؟ آيا اسلام مىخواهد كه جامعه مسلمان مستقل باشد يا اهميت نمىدهد كه زيردست و محكوم باشد؟ بديهى است كه اسلام جامعهاى مستقل، آزاد، عزيز، سربلند و مستغنى مىخواهد.
مطلب سومى را هم بايد بشناسيم و توجه كنيم و آن اينكه امروز دنيا بر پاشنه علم مىچرخد. كليد همه حوايج، علم و اطلاع فنى است و بدون علم، نمىتوان جامعهاى غنى، مستقل، آزاد، عزيز و قوى به وجود آورد. بنابراين، خود به خود نتيجه مىگيريم كه در هر زمانى، خصوصاً در اين زمان، واجب است بر مسلمين كه همه علومى را كه مقدمه رسيدن به هدفهاى اسلامى هستند، فراگيرند و كوتاهى نكنند.
با اين مقياس، مىتوانيم همه علوم مفيد را علوم دينى بدانيم و مىتوانيم بشناسيم كه چه علمى واجب كفايى است و چه علمى واجب عينى و مىتوانيم بفهميم كه در يك زمان، ممكن است خواندن يك علمى از اوجب واجبات باشد و در زمانى ديگر، آنطور نباشد. اين، بستگى به ميزان هوشيارى و توجه كسانى دارد كه در هر زمانى اجتهاد مىكنند و به استنباط احكام مىپردازند.
دو طبقه از طبقات مردم كوشش كردهاند كه دين و علم را مخالف يكديگر جلوه دهند؛ يكى طبقه متظاهر به دين، ولى جاهل كه نان ديندارى مردم را مىخورند و از جهالت مردم استفاده مىكنند. اين دسته، براى اينكه مردم را در جهل نگه دارند و ضمناً به نام دين، پرده روى عيب خودشان بكشند و با سلاح دين، دانشمندان را بكوبند و از صحنه رقابت خارج كنند، مردم را از علم به عنوان آن كه با دين منافى است، مىترسانند؛ يكى هم طبقه تحصيل كرده و دانش آموخته، ولى پشت پا به تعهدات انسانى و اخلاقى زده كه اين طبقه نيز همين كه خواستهاند عذرى براى لاقيدىهاى خود و كارهاى خود بتراشند، به علم تكيه كرده، آن را مانع نزديك شدن به دين دانستهاند.
طبقه سومى هم هميشه بوده است كه از هر دو موهبت بهرهمند بودهاند و هيچ گونه تنافى و تناقضى احساس نمىكردهاند. اين طبقه، سعى كردهاند كه تيرگىها و غبارهايى را كه از طرف آن دو طبقه، بين اين دو ناموس مقدس برخاسته، فرو بنشانند.
بحث ما درباره اسلام و علم، از دو جنبه ممكن است صورت بگيرد؛ جنبه اجتماعى و جنبه دينى. از جنبه اجتماعى، آنطور بايد بحث كنيم كه آيا اسلام و علم، عملاً با هم سازگارند يا سازگار نيستند؟ آيا مردم مىتوانند هم مسلمان باشند، به معنى واقعى كلمه كه به اصول و مبانى اسلامى مؤمن باشند و به دستورهاى دين عمل كنند و هم عالم يا عملاً بايد يكى از اين دو را انتخاب كنند؟ اگر به اين نحو بحث شود، صورت مسئله اين نخواهد بود كه نظر اسلام درباره علم چيست و نظر علم درباره اسلام چيست؛ فقط بحث روى اجتماع است كه آيا مىتواند در آنِ واحد، هر دو را داشته باشد يا بايد از يكى از آن دو، چشم بپوشد.
جنبه ديگر اين است كه ببينيم نظر اسلام درباره علم چيست و نظر علم درباره اسلام چيست كه اين هم دو قسمت است؛ يكى اينكه اسلام درباره علم چگونه دستور داده و توصيه كرده، آيا دستور داده كه حتىالامكان از علم پرهيز داشته باشيد و آيا اسلام علم را موجودى خطرناك و به شكل يك رقيب براى موجوديت خود دانسته يا برعكس، در كمال صميميت و شجاعت و اطمينان به خود، به علم توصيه و تشويق نموده است؟ قسمت دوم اين است كه نظر علم درباره اسلام چيست؟ چهارده قرن از ظهور اسلام و نزول قرآن مىگذرد و در همه اين چهارده قرن، علم در حال تطور، تكامل و پيشرفت بوده است؛ مخصوصاً در سه چهار قرن اخير، ترقى علم، به صورت جهش درآمد. حالا ببينيم علم پس از اين همه توفيق، تطور و تكامل كه نصيبش شده، درباره معارف و اعتقادات اسلامى و همچنين درباره دستورهاى عملى، اخلاقى و اجتماعى اسلام، چه نظرى مىدهد؟ آيا اينها را به رسميت مىشناسد يا نمىشناسد؟ آيا بر اعتبار آنها افزوده يا از اعتبار آنها كاسته است؟
هر يك از اين سه قسمت، در خور بحث و تحقيق است؛ اما بحث امروز ما فقط درباره يكى از اينهاست؛ يعنى پيرامون نظر اسلام درباره علم است.
توصيه به علم در اسلام
گذشته از آيات قرآن كريم، مؤكدترين و صريحترين توصيههاى رسول خدا، درباره علم است. اين جمله از مسلمات همه مسلمانهاست كه رسول خدا فرمود: «تعلم و دانشجويى، بر هر مسلمانى فرض و واجب است» و اختصاص به طبقهاى و جنسى خاص ندارد. هر كس مسلمان است، بايد دنبال علم برود.
همچنين پيامبر فرمود: «علم را پىجويى كنيد؛ گرچه مستلزم اين باشد كه تا چين سفر كنيد؛ يعنى علم، مكان معينى ندارد و در هر نقطه جهان كه علم هست، برويد و اقتباس كنيد و نيز فرمود: «سخن علمى و حكيمانه و متقن، گمشده مؤمن است؛ هر جا آن را بيابيد، آن را مال خودش مىداند و برمىدارد»؛ يعنى اهميت نمىدهد كه طرف كيست؛ مسلمان است يا كافر؛ همانطور كه آدمى كه مال خود را گم كرده، در دست هر كس ببيند، معطل نمىشود و برمىدارد، مؤمن نيز علم را مال خود مىداند و در دست هر كس ببيند، آن را مىگيرد.
كدام علم؟
براى كسى كه درست با اسلام و منطق اسلام آشنا باشد، جاى اين احتمال نيست كه بگويد نظر اسلام درباره علم منحصراً علوم دينى است. اين احتمال، فقط از ناحيه طرز عمل مسلمين در قرنهاى اخير - كه تدريجاً دايره معلومات را كوچكتر كردند و معلومات خود را محدود كردند - پيدا شده و الا آنجا كه مىفرمايد حكمت گمشده مؤمن است، پس آن را به چنگ آوريد، گرچه بخواهيد از دست مشركان بگيريد، معنى ندارد كه خصوص علوم دينى مقصود باشد. مشرك را با علوم دين چكار؟ در جمله «اُطُلُبوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصَيِن»، چين به عنوان دورترين نقطه و يا به اعتبار اينكه در آن ايام يكى از مراكز علم و صنعت جهان بود، ياد شده و قدر مسلم اين است كه چين نه در آن زمان و نه در زمانهاى ديگر، مركز علوم دينى نبوده است.
گذشته از همه اينها، در متن سخنرانى رسول اكرم صلىاللَّه عليه و آله، تقييد و تحديد و تفسير شده كه مقصود چه علمى است؛ اما نه تحت عنوان اينكه فلان علم باشد يا فلان علم؛ بلكه تحت عنوان علم نافع، علمى كه دانستن آن، فايده برساند و ندانستن آن، ضرر برساند. هر علمى كه متضمن فايده باشد، آن علم از نظر اسلام، خوب و مورد توصيه و تشويق است.
پس بايد ديد كه اسلام، چه چيز را فايده و چه چيز را ضرر مىداند. هر علمى كه به منظورى از منظورهاى فردى يا اجتماعى اسلام كمك كند و ندانستن آن سبب زمين خوردن آن منظور گردد، آن علم را اسلام توصيه مىكند و هر علمى كه در منظورهاى اسلامى تأثير ندارد، اسلام درباره آن علم، نظر خاصى ندارد، و هر علم كه تأثير سوء دارد، اسلام باآن مخالف است.
منطق قرآن
قرآن صريحاً مسائلى را به عنوان موضوع مطالعه و تفكر پيشنهاد مىكند. اين موضوعات، همانهاست كه نتيجه مطالعه آنها، همين علوم طبيعى، رياضى، زيستى، تاريخى و غيره است كه امروز در دنيا مىبينيم. خداوند در سوره بقره، آيه 164، مىفرمايد:
«در آفرينش آسمانها و زمين، در گردش شب و روز، در حركت كشتى بر روى آب كه به وسيله آن بشر منتفع مىگردد، آمدن و ريزش باران كه سبب حيات زمين مىگردد، حيواناتى كه در روى زمين در حركتند، گردش بادها و حالت مخصوص ابرها كه در ميان زمين و آسمان معلقند، در همه اينها، نشانههاى قدرت و حكمت پروردگار است» (يعنى همه اينها، قوانين و نظاماتى دارند و شناختن اين نظامات، شما را به توحيد نزديك مىكند).
قرآن صريحاً مردم را به مطالعه در اين امور توصيه كرده و مىدانيم كه مطالعه همينهاست كه منجر به علم فلك و ستارهشناسى، زمينشناسى، درياشناسى، علم كائنات جوّيّه، حيوانشناسى و غيره شده است. در سوره جاثيه، آيه 2 و سوره فاطر، آيه 27 و بسيارى از آيات ديگر نيز نظير اين آمده است.
قرآن كتابى است كه اولين مرتبه كه نازل شد، سخن خود را با «خواندن»، «علم» و «كتابت» آغاز كرد. وحى قرآن، با تذكر اينها آغاز گشت:
«بخوان به نام پروردگارت؛ آن كه آفريد؛ انسان را از خون بسته آفريد؛ بخوان و پروردگار تو كريمترين كريمان است كه آموزانيد نوشتن با قلم».1
توحيد و علم
اينها همه قرائنى است كه نشان مىدهد نظر اسلام منحصراً علوم دينى نيست. از قديم اين مطلب مطرح بوده كه منظور اسلام از علمى كه آن را فريضه و واجب خوانده چيست؟ هر دستهاى خواستهاند كلام پيغمبر را به همان رشته معلوماتى كه خودشان داشتهاند، تطبيق كنند. متكلمين گفتهاند كه مقصود، علم كلام است. مفسرين گفتهاند كه مقصود، علم تفسير است. محدثين گفتهاند كه مقصود علم، حديث است. فقها گفتهاند كه مقصود، علم فقه است كه هر كسى بايد يا مجتهد باشد يا مقلد. علماى اخلاق گفتهاند كه مقصود، علم اخلاق و اطلاع از منجيات و مهلكات است. متصوفه گفتهاند كه مقصود، علم سير و سلوك و توحيد عملى است. غزالى بيست قول در اين زمينه نقل مىكند؛ ولى همانطور كه محققين گفتهاند، مقصود، هيچ يك از اين علوم بالخصوص نيست. اگر مقصود علم خاصى بود، پيغمبر به همان علم تصريح مىكرد؛ مقصود، هر علم مفيد و سودمندى است كه به كار مىخورند.
علم، وسيله است يا هدف؟
فقها و علماى دينى مىگويند: وجوب علم، تهيّؤى است؛ يعنى از آن جهت واجب است كه آمادگى و تهيّؤ مىدهد براى كارى كه موافق با منظور اسلام است؛ حتى خود يادگرفتن مستقيم مسائل عمليه، يعنى احكام و مسائل نماز و روزه و خمس و زكات و حج و طهارت كه معمولاً در رسالههاى عمليه ذكر مىشوند، فقط براى اين است كه شخص بتواند و آماده بشود كه وظيفه ديگرى را درست انجام دهد؛ مثلاً يك نفر مستطيع كه مىخواهد به حج برود، بايد ياد بگيرد تا آمادگى و تهيّو پيدا كند كه مراسم حج را درست انجام دهد.
وقتى كه اين اصل را دانستيم، نوبت به اصل ديگر و مطلب ديگر مىرسد و آن اينكه اسلام چگونه دينى است و چه هدفهايى دارد و چگونه جامعهاى مىخواهد؟ منظورهاى اسلامى، چه اندازه وسعت دارند؟ آيا اسلام تنها به چهار تا مسائل عبادى و اخلاقى قناعت كرده يا دامنه و دستورهاى اين دين، گسترش يافته است در همه شئون حياتى بشر و در همه شئون حياتى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى بشر، نظر دارد و در همه آنها منظور و هدفهايى دارد كه بايد تأمين گردد؟ آيا اسلام مىخواهد كه جامعه مسلمان مستقل باشد يا اهميت نمىدهد كه زيردست و محكوم باشد؟ بديهى است كه اسلام جامعهاى مستقل، آزاد، عزيز، سربلند و مستغنى مىخواهد.
مطلب سومى را هم بايد بشناسيم و توجه كنيم و آن اينكه امروز دنيا بر پاشنه علم مىچرخد. كليد همه حوايج، علم و اطلاع فنى است و بدون علم، نمىتوان جامعهاى غنى، مستقل، آزاد، عزيز و قوى به وجود آورد. بنابراين، خود به خود نتيجه مىگيريم كه در هر زمانى، خصوصاً در اين زمان، واجب است بر مسلمين كه همه علومى را كه مقدمه رسيدن به هدفهاى اسلامى هستند، فراگيرند و كوتاهى نكنند.
با اين مقياس، مىتوانيم همه علوم مفيد را علوم دينى بدانيم و مىتوانيم بشناسيم كه چه علمى واجب كفايى است و چه علمى واجب عينى و مىتوانيم بفهميم كه در يك زمان، ممكن است خواندن يك علمى از اوجب واجبات باشد و در زمانى ديگر، آنطور نباشد. اين، بستگى به ميزان هوشيارى و توجه كسانى دارد كه در هر زمانى اجتهاد مىكنند و به استنباط احكام مىپردازند.
پی نوشت:
1. علق، آيه 1-4.
2. بيست گفتار، ص 179-186 (با اندكى تصرف).