ناگفتههايي از زندگي "عماد مغنيه" از زبان يكي از همرزمانش
جناب آقاي نقاش، لطفا براي ما بگوييد كه شما از كي "حاج رضوان" يا همان "عماد مغنيه" را ميشناختيد؟
- انيس نقاش: حدودا سال 1355، كه من عضو "سازمان الفتح" به رهبري "ياسر عرفات" بودم و مسئوليت آموزش نيروهايي را در اردوگاهي در جنوب لبنان برعهده داشتم، او آمد پيش من؛ سنش تقريباً پانزده سال و نيم اين طورها بود. آن زمان اكثر گروه هاي مبارز، چپي ها و كمونيست ها بودند، و بچه هاي مومن (مسلمان) در بيروت خيلي كم بودند.
عماد آمد و گفت: "ما يك گروه از بچه هاي مومن هستيم، به من آموزش نظامي بدهيد، من مي خواهم با صهيونيست ها بجنگم. "
من قبول كردم ولي او گفت: "آيا براي ديدن آموزش نظامي حتماً بايد عضو الفتح باشم؟"
كه من گفتم: "لازم نيست شما رسما عضو الفتح بشويد. "
شما آن زمان به نيروها آموزش مي داديد؟
- انيس نقاش: بله. من يك اردوگاه آموزشي داشتم كه گروه هاي زيادي مثل ماركسيست ها، مائوئيست ها، ناسيوناليست ها و گروهي هم از بچه هاي مسلمان "اخوان المسلمين" در آن جا آموزش مي ديدند. تقريباً پانزده روز آموزش اسلحه و تاكتيك و جنگ غير متقارن و اي جور آموزش ها صورت گرفت.
بعدها روابط ما ادامه پيدا كرد و به مرور خيلي نزديك تر شد. او فكر مي كرد كه براي ورود به الفتح بايد كاري انجام دهد، لكن ديد كه آسان تر مي شود با من كنار بيايد و من به ايشان اختيار دادم كه مثلاً گروه خودش را آموزش دهد.
آن زمان بحبوحه جنگ هاي داخلي لبنان بود، اما من در اين جنگ ها دخالتي نداشتم. آن موقع جنوب لبنان از آرامش برخوردار بود. آن هم به خاطر جنگ هاي داخلي كه لبناني ها را مشغول خود مي ساخت. من براي خودم برنامه ريزي كردم كه مبارزه و جنگ خودم را معطوف جنوب كنم. آن جا تشكيلاتي از بچه ها را درست كردم و به محض اين كه جنگ داخلي لبنان آرام شد، تشكيلات ما رفت در جنوب و عليه اسرائيل وارد عمل شد. حاج عماد هم جزوي از اين تشكيلات بود كه در جنوب متمركز شدند. مرتب با من در تماس بود و فنون جنگي را مي آموخت. كم كم تشكيلات و گروهي كه با او بودند تجربه شان بيشتر شد.
گروهي براي خودش تشكيل داده بود؟
- انيس نقاش: او اول رفته بود پيش "علامه فضل الله" و دروس مذهبي مي آموخت. اما مسائل نظامي و انقلابي را از طرف ما ياد گرفته بود.
بعداً من سال 1358 رفتم فرانسه و ديگر خبري از او نداشتم. البته وقتي كه انقلاب اسلامي پيروز شد، او خيلي دلش مي خواست به ايران بيايد و با امام خميني بيشتر آشنا بشود. او از من درباره انقلاب اسلامي ايران مي پرسيد. عكس و پوسترهاي امام را پخش مي كرد و بعد از آن با سفارت ايران آشنا شد.
وقتي كه من رفتم فرانسه و در عمليات اعدام انقلابي "شاهپور بختيار" - كه نيروهاي ضد انقلاب را براي انجام كودتا عليه انقلاب اسلامي گردآوري كرده بود - مجروح و اسير شدم، آنها مثل خيلي از دوستان راه خود را ادامه دادند. حاج عماد از اين بچه هايي بود كه خيلي مراقبت از مشي مبارزاتي مي كرد و كاري جدي را در پيش گرفته بود و دل شان به امام و انقلاب اسلامي چسبيده بود.
بعد از ده سال من اخبارش را در روزنامه ها مطالعه مي كردم كه مبارز بزرگي شده و در تشكيلات حزب الله است. سال 1369 وقتي كه من از زندان فرانسه آزاد شدم، مجدداً عماد را ديدم؛ پس از اين چند سال، او خودش را به نام ديگري معرفي كرد و فكر كرد كه من او را نمي شناسم و فراموشش كرده ام. ولي من به او گفتم كه او عماد است و من او را مي شناسم. اما فهميدم كه او حتي به دوستان نزديك خود هم، خودش را به نام ديگري معرفي مي كند. من اين را محترم شمردم كه اين مسئله خوبي است. منتها قبل از شهادتش، هيچ جا اشاره اي به آشنايي ام با او نكردم و البته خيلي از خبرنگارهاي عربي كه از من درباره او مي پرسيدند، من انكار مي كردم و مي گفتم حتي نمي دانم كه او زنده است يا نه. تا اين حد من روابطم با او را پنهان مي كردم.
ولي ما مرتب با هم ملاقات هايي راجع به فلسطين، اسرائيل و مبارزه داشتيم و من مي ديدم كه الحمدلله او پيشرفت زيادي كرده است. هم از لحاظ تاكتيك و هم از لحاظ استراتژيكي. با وجود اعتقادات بسيار زياد مذهبي كه داشت، تفكرات نظامي و مبارزه هم داشت و آدم خلاقي بود. اين را خودش هم مي دانست.
هميشه مي گفت: "بايد يك شيوه و اسلوبي پيدا كنم كه اسرائيلي ها توقع و انتظار آن را نداشته باشند. "
و در عمليات هايي كه داشت، همواره موفق هم بود. تا آن كه آخر رسيد به اين كه فرمانده نظامي حزب الله شد.
ما آن زمان به همه گروه هاي مبارز كمك مي كرديم. خيلي از تشكيلات لبناني مي گفتند كه ما الفتح نيستيم ولي مي خواهيم از شما ياد بگيريم. از شما امكانات بگيريم. الفتح هم به آنها اسلحه و امكانات و غيره... مي داد. به شرط اين كه عليه اسرائيل كار كنند. حتي به مبارزين و سازمان هاي ديگر در خارج از فلسطين و لبنان.
من خودم هم به اين واسطه با ايران مرتبط شدم. يعني مبارزين ايراني مخالف شاه مي آمدند لبنان مثل شهيد "محمد منتظري"، "جلال الدين فارسي"، شهيد "محمدصالح حسيني"، شهيد "دكتر چمران". همه شان مي آمدند در لبنان. نه براي زندگي، بلكه براي مبارزه. مي آمدند از الفتح امكانات مي گرفتند. حتي بعضي هاي شان مي رفتند در فلسطين اشغالي براي الفتح اطلاعات مي آوردند. با پاسپورت ايراني آن زمان مي شد رفت اسرائيل. روابط خودم با ايران از اين راه شروع شد.
من مسئول پرونده ارتباط فلسطيني ها با ايراني ها بودم؛ همه مبارزيني كه از ايران مي آمدند، مي آمدند به اردوگاهي آموزشي در جنوب بيروت بنام "اردوگاه دامور" كه البته حاج عماد هم آن جا بود. توي جاده خلده - بيروت.
يك اردوگاه ديگر در شهر صور بود كه خيلي از ايراني ها مي آمدند. مخصوصاً از تشكيلات جلال الدين فارسي و محمد منتظري كه مي آمدند اسلحه و مبارزه و مواد منفجره مي آموختند.
الفتح حيطه ارتباطش خيلي باز بود. يعني به هر كس كه مي آمد كمك مي كرد. بعد از اين كه عماد آمد پيش من و فنون نظامي را آموخت، به من گفت كه اسلحه و امكانات ديگر مي خواهد. من گفتم: خودم شخصاً امكاناتي ندارم و بايد از "خليل الوزير" (ابوجهاد) - معاون ياسر عرفات - اجازه بگيرم.
رفتم پيش ابوجهاد و گفتم: "يك گروه خارج از الفتح امكاناتي مي خواهند براي مبارزه. "
او گفت: "آيا مي خواهند با صهيونيست بجنگند؟"
گفتم: "بله. " او گفت: "اشكالي ندارد اسلحه به آنان بده. روزي خواهد آمد كه آنان، خودشان عليه اسرائيل مبارزه خواهند كرد. "
اين يك جمله تاريخي است. به خاطر اين عماد مغنيه الان در فلسطين معروف است. چون فلسطيني ها مي گويند اين حاج عماد پيش تر در فتح آموزش ديده است براي آزادي فلسطين.
به نظر شما علت اين امر چه مي تواند باشد؟
- انيس نقاش: علتش اين است كه حاج عماد با تمام اين گروه ها ارتباط عملياتي داشته است. امكانات از او مي گرفتند. تاكتيك از او ياد مي گرفتند، اطلاعات مي گرفتند. روابطش محكم بوده است.
وقتي در سازمان الفتح با عماد مرتبط بودم، كسان ديگري هم شاهد بر اين ارتباط بودند، و مي توانند بعداً آن را فاش كرده باشند. در اين اردوگاه كه پنجاه نفر هم بودند مثلاً هر كسي كه يادش باشد مي توانسته اين را فاش كند.
شما با همان اسم عماد آن را مي شناختيد؟
- انيس نقاش: خير. با اسم ديگري بود. ولي مي دانستم كه همه آن بچه ها اهل جنوب لبنان هستند. همه مي آمدند پيش من و مثلاً هر كس مي خواست كار تجارت هم بكند، مي آمد پيش من مشاوره مي گرفت. هركس هم مي خواست درس بخواند، مي آمد. مثلا پانزده نفر از علماي لبنان كه الان براي خودشان كسي شده اند، همه شان الان در قم هستند. اما من يك روز نگفتم تا الان كه با او رابطه داشته ام.
رابطه شهيد مغنيه با ياسر عرفات چگونه بود؟
- انيس نقاش: رابطه اش با عرفات درجه يك بود. اختلاف سياسي داشت، لكن حاج عماد مي گفت اين عرفات اصلاً خائن نيست و فرد با جرأتي است و من مي توانم با ايشان برخي از كارها را انجام دهم. تا آخرين روز زندگي عرفات، روابط شان محرمانه و خوب بود.
اين كه برخي مي گويند مغنيه عضو نيروي 17 و محافظ عرفات بود صحيح است؟
- انيس نقاش: نه درست نيست. عماد همكاري و روابطي با افرادي كه در تشكيلات نيروي 17 بودند داشت، اما جزو اين تشكيلات نبود. امكان دارد كارهاي مشتركي با آن واحد انجام داده باشد. البته روابطش با عرفات شخصي بود و خيلي نزديك. سال 1369 وقتي از فرانسه آزاد شدم، رفتم تونس و با عرفات ملاقات كردم. راجع به جنوب لبنان با او بحث داشتم. آن زمان مشكلات و درگيري هايي ميان امل، حزب الله و الفتح وجود داشت. در مورد اشتباهاتي كه كرده بودند با او بحث و جدل كردم. اصرارم هم اين بود كه الفتح با حزب الله همكاري كرده و در جنوب لبنان مبارزه كنند. او مي گفت: "سخت است و امكان دارد نشود. " تا آن جا كه بعد از بحث زياد گفت:
"من وظيفه ام را در مورد بازگشت به جنوب لبنان انجام داده و باز مي گردم و مبارزه مي كنم، ولي به يك شرط و آن هم اين كه حاج عماد موافقت كند. "
من خودم تعجب كردم و از دهان عرفات شنيدم كه روابط شان چقدر محكم است. بعداً وقتي برگشتم لبنان از حاج عماد پرسيدم.
اين قضيه تقريباً مال چه مقطع زماني است؟
- انيس نقاش: دو هفته بعد از حمله صدام به كويت. تقريباً ماه اكتبر 1990. حاج عماد به من گفت: "بله هنوز من با عرفات ارتباط دارم، لكن نصيحت نمي كنم به او كه به لبنان برگردد، به خاطر اين كه مهم ترين چيزي كه در مورد اسرائيل در جنوب لبنان هست، اين است كه بايد بچه جنوب لبنان در خود لبنان مبارزه كند و فلسطيني ها هم در داخل فلسطين. به اين خاطر كه من مي دانم اين زمين مال من است و دهات و شهرك و غيره را بهتر از ديگران بلد هستم.
شما در عمليات خاصي هم با حاج عماد شركت داشتيد؟
- انيس نقاش: خير.
آخرين بار كي او را ديديد؟
- انيس نقاش: بعد از جنگ 33 روزه، حدود يك سال پيش.
روحيه اش چگونه بود؟ در مورد جنگ، آيا اعتقاد به پيروزي د اشت؟
- انيس نقاش: اعتقاد به پيروزي بزرگ داشت. مهم ترين حرف هاي عماد اين بود كه اشتباهاتي را كه در جنگ پيش آمده بود جمع كرده بود و بررسي مي كرد و آنها را اصلاح كرده، تشكيلات بزرگي درست كرد و برنامه اي را براي آينده تنظيم نموده بود. يكي از چيزهايي كه او از من آموخته بود اين بود كه وقتي او در جواني نزد من آمد، درگيري هايي ميان لبناني ها در جبال لبنان جريان داشت و من در اين اثناء رفتم جنوب لبنان و آن جا برنامه اي را تهيه كردم. من در آن جا هر برنامه اي را كه مي دادم و صحبت مي كردم گوشزد مي كردم كه اين برنامه را ما اكنون آماده مي كنيم براي بعداً، الان مبارزه نداريم. اين يك فكري شد كه شما بايد جلو تر از صهيونيست ها عمل بكنيد. يعني شما نبايد يك جايي بنشينيد و وقتي اسرائيلي ها آمدند بگوئيد الان چه كار كنم؟ شما بايد جلوتر از همه آماده كنيد. تشكيلاتتان بايد آماده باشد. نيروهاي تان بايد آماده باشد. اطلاعات بايد جمع كنيد. به محض اين كه اسرائيل حمله مي كند و شما مي خواهيد جواب بدهيد، امكانات تان بايد آماده باشد. حاج عماد مي دانست كه اين مرحله خيلي مهم است و بعد از يك سال و نيم است كه اين طوري شده است. تشكيلات ما همه شان آمدند جنوب لبنان و عليه اسرائيل جنگيدند. سال 1356 يعني يك سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، اسرائيل آمد تا "نهر ليطاني" و جنوب لبنان را اشغال كرد. آن زمان من خودم قبل از حزب الله، اولين تشكيلات مقاومت لبناني را درست كردم. تشكيلاتي خارج از الفتح.
آن تشكيلات چه نام داشت؟
- انيس نقاش: "حركه لبنان العربي" (جنبش عربي لبنان)
من يادم هست، آن موقع به ابوجهاد گفتم اسرائيل ديگر به فلسطين اكتفا نكرده و آمده به لبنان و جنوب لبنان را هم گرفته است. اگر ما تشكيلاتي خارج از الفتح درست كنيم، اين جوري جذب لبناني ها بهتر مي شود و آنها هم مي آيند. يعني لبناني كه مي آيد، نمي آيد بگويد من براي فلسطين مي جنگم، بلكه براي كشور خودم مبارزه مي كنم. من رفتم اين تشكيلات را درست كردم و عماد هم شد جزوي از اين تشكيلات.
شما گفتيد كه زمان آشنايي شما با عماد مغنيه سال 1355 بوده است، اين درست مقطعي بوده كه "جنبش امل" به عنوان يك سازمان شيعه نيز وجود داشته و حتي شاخه نظامي هم داشته، چرا عماد به سمت اين سازمان نرفت؟
- انيس نقاش: اصلاً نيروهاي سازمان امل هم پيش ما آموزش مي ديدند. يعني آن زمان اگر كسي مي خواست عمليات نظامي انجام دهد، مي آمد پيش الفتح. البته بايد توجه داشته باشيد كه آن زمان جنبش امل به عنوان سازماني مومن مطرح نبود. درست است كه امل شيعه بود، اما مثل حزب الله نبود. شيعه بودند، اما خواندن يا نخواندن نماز براي شان مهم نبود. درحالي كه عماد پيش از آن و زماني كه با آقاي فضل الله رفت و آمد داشت، مومن بود. نماز مي خواند و معتقداتي داشت و اين گونه مي ديد كه امل به دردش نمي خورد. امل بعداز پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود كه اكثريتش مومن شدند.
آن ايام، اكثريت احزاب لبناني يعني حدود هفتاد درصدشان شيعه بودند، اما شيعه هايي كمونيست و ناسيوناليست. رهبران اين احزاب مسيحي بودند، لكن تشكيلات آنان هفتاد درصدشان شيعه بودند. اما نه شيعه هايي مومن و معتقد. اما بعد از پيروزي انقلاب اين عوض شد. اينها را شما بايد بدانيد كه امام خميني فقط در ايران نيست، فقط در لبنان نيست. الان شما در اروپا مي بينيد كه بعد از قضيه سلمان رشدي و فتواي امام، انقلاب جديدي در دنيا شده است. فتواي امام عليه سلمان رشدي، خودش شايد چيز كوچكي باشد، لكن از بس كه درگيري تبليغاتي شد بين غرب و بين اسلام، هر مسلماني كه در اروپاست، فكر مي كند حتي اگر شده خودش تنها بايد از اسلام دفاع كند.
به عنوان يك دوست، چقدر به عماد علاقه مند بوديد؟
- انيس نقاش: فقط اين را بگويم: اگر كسي به من مي گفت كه همه جان و وجودم را براي يك ساعت از عمر او بدهم، اين كار را براي كسي جز عماد نمي كردم.
احساس شما از شهادت عماد چيست؟
- انيس نقاش: براي او خوشحال هستم كه شهيد شده. شهادتي ارزشمند براي ايشان بخصوص بعد از يك پيروزي. بعد از اين پيروزي، كلي از مردم كشورهاي عرب، او را قدر مي نهند. مي توانم بگويم حتي 99 درصد از بچه هاي حزب الله او را درحالي كه رهبر نظامي حزب الله بود، نمي شناختند. الان اين ملت ها كه براي گرامي داشت او به خيابان ها آمدند، عشق حاج عماد بود؛ ولي اولين بار است كه اسم او را مي شنوند، يا عكسش را مي ديدند. به خاطر چي؟ به خاطر اين كه بعد از شهادتش فهميدند كه او چقدر بزرگ بود. الان مرتب صدها نفر مي آيند بر سر مزار او، گريه مي كنند، قرآن مي خوانند. از بچه بگيريد تا پيرمردها. يك فيلمي در اينترنت بود در شهر "قلطوان" در الجزاير كه منطقه اي فقير نشين داشت. شهرداري آن جا مي خواهد جلسه اش را افتتاح كند، با خواندن فاتحه اي براي حاج عماد شروع مي كند.
اين بحث عمليات تروريستي كه غربي ها آن را به عماد نسبت مي دهند، چيست؟
- انيس نقاش: براي اين كه آنها به ضررشان است كه چهره اي اينچنين از او نشان بدهند.
اصلاً او چه كار تروريستي انجام داده است؟ مبارزه عليه نيروهاي مارنيز در بيروت؟ مگر اين زمين زمين من نيست؟ پس آنان خودشان شروع كرده اند. حتي عمليات هواپيماربائي كويت را هم هست. وقتي حكومت كويت ميلياردها دلار به حكومت صدام حسين مي داد، براي چه اين كار را مي كرد؟ براي شعله ورتر كردن آتش جنگ ميان مسلمان ها. آيا اين كار خوبي است؟ اين يك كار تروريستي نيست؟ كه بعد از آن هم صدام خودش كويت را اشغال كرد.
يعني اين قدر احمق بودند كه نمي فهميدند به چه كسي پول مي دهند؟ چه كسي را تقويت مي كنند؟ اين تلاش ها فايده اي ندارد و مردم دل شان با حاج عماد است. الان بچه اي كه به دنيا مي آيد، نام او را رضوان يا عماد مي گذارند.
ماجراي ترور ايشان به چه صورت بود؟
- انيس نقاش: من شنيدم كه اين پنج ماه آخر، كارش تقريباً در خارج لبنان بوده و روي تشكيلاتي غير لبنان كار مي كرد. مثل عراق و فلسطين و سوريه. فلذا در جاهاي ديگر مجدانه مشغول بود. امنيت سوريه احتياطاتش مثل لبنان نبود. امنيت سوريه تا بخشي مي تواند اين كار را بكند، لكن تشكيلاتي مثل تشكيلات خودشان در لبنان بايد مي بود. لذا اين يك نقطه ضعف بود. ديگر اين كه عواملي كه در شبكه هاي مختلف كار مي كنند و ديگر اين كه در سوريه امنيت مثل لبنان نبود. يعني او وقتي به ايران هم مي آمد، به او مي گفتم مواظب خودت باش، اين جا اين قدر هم امن نيست، درست است كشور جمهوري اسلامي است، اما ممكن است چهار پنج تا منافق كه براي آمريكا كار مي كنند، درحالي كه ايراني هم هستند بيايند و شما را ترور كنند. البته ايران هم آن امنيت را نمي تواند پياده كند. آن جا كشور خودشان است. يعني در لبنان بهتر مي توانند مسائل امنيتي را پياده كنند.
آيا شهيد مغنيه در رفت و آمدهايش محافظ هم داشت؟
- انيس نقاش: به خاطر اين كه كسي عكسي از او نداشت و چهره او را نمي شناختند، او به راحتي مي رفت و مي آمد. با اسامي مختلف مي آمد و اصلاً شما نمي دانستي كه اين چه كسي است.
براي ما از علاقه هاي خاص او بگوييد.
- انيس نقاش: فكر كنم جالب باشد كه بگويم عماد خيلي فوتبال دوست داشت. مثلاً در خود منطقه ضاحيه جنوبي، در قالب تيم هاي محلي بازي مي كردند. شايد يك يا دو نفر مي دانستند اين كي هست، ولي بقيه كه مرتب با او بازي مي كردند، او را نمي شناختند.
لطفا يك خاطره جذاب و جالب از عماد كه براي خودتان زيباست، براي ما بگوييد.
- انيس نقاش: يك روز عماد به خانه ام در بيروت آمد كه خيلي خوشحال هم بود. گفتم: چه خبر است كه اين قدر خوشحال هستي؟ گفت: در فوتبال برنده شده ام. يعني كسي به عظمت او مي گفت مثلاً من سه دور برنده شده ام. گفتم: تيم شان چه بود، قوي بودند؟ گفت: نه بابا تيم شان بي حال بود. انگار نان نخورده بودند و خرج شان نكرده بودند.
طرفدار تيم خاصي هم بود؟
- انيس نقاش: خير. همين جوري در تشكيلات خودشان بازي مي كردند.
يك خاطره جالب ديگر هم برايتان بگويم. يك روز من در تهران، در خياباني نزديك خانه ام بودم كه ناگهان يك نفر بي هوا از پشت سر دست هايش را دورم حلقه كرد و با اين كار من را غافلگير كرد. روشش اين بود كه هر جا دنبالش مي گشتي، پيدايش نمي كردي ولي هر گاه او مي خواست، به راحتي پيدايت مي كرد.
شهيد مغنيه شوخ هم بود؟
- انيس نقاش: اتفاقا شوخ بود، لطيفه تعريف مي كرد و روحيه شادي داشت. امكان نداشت در جلسه اي حاضر بشود و اول دو تا سه تا شوخي با اين و آن نكند.
بهترين ملاقات و ديدارم با او، قبل از جنگ بود. در جلسه اي كه قبل از جنگ داشتيم؛ با توجه به مصاحبه هايي كه من در تلويزيون داشتم، فكر آن را مي كردم كه حزب الله جنگي را با اسرائيل خواهد داشت.
اين ديدار قبل از گرفتن اسراي اسرائيلي توسط حزب الله بود يا بعد از آن؟
- انيس نقاش: قبل از آن بود. عماد از صحبت هاي من در تلويزيون خوشش آمده و از اين مسئله راضي بود. با هم در مورد فلسطين، آينده، احتمالات جنگ و... صحبت كرديم.
به من گفت: "بيا ببين من چي آماده كردم. " و اين لحظه برايم مهم ترين لحظه بود كه اين حاج عماد، كه در اردوگاه من بود و نكات جنگ اسرائيل را يادداشت مي كرد، الان براي من تانك مركاوا را تشريح مي كرد كه اين قدر ضخامت دارد، به آرپي چي هفت جواب نمي دهد و بايد موشك "كورنت" به آن زد و دانه دانه برايم توضيح داد. اين هواپيما نوع چيست و بعد رفت سر بحث تشكيلات كه من چي آماده كرده ام و توضيح مي داد؛ تا جايي كه من گفتم الله اكبر! ديگر بس است. يعني فهميدم كه اين يك جنگ معمولي نيست. در اين شش سال از آزادي جنوب لبنان در سال 1379تا سال 1385، يك تحولات بزرگي شده بود. من مطمئنم كه بين سال 1385 تا الان هم تحولاتي را كه عماد در لبنان اجرا كرده، يك چيز تعجب آوري است.
آيا با عماد رفت و آمد خانوادگي هم داشتيد؟
- انيس نقاش: بله، با خانواده ام آشنا بودند. خودش و زن و بچه هايش.
همسر او لبناني است؟
- انيس نقاش: بله. او سه تا بچه دارد. دخترش ازدواج كرده و الان نوه هم دارد. دو تا پسر دارد كه يكي شان به تازگي ازدواج كرده است؛ حدود چهار ماه پيش.
آيا خانم ايشان خانم "سعدي بدرالدين"، خواهر آقاي "مصطفي بدرالدين" از مبارزان قديمي حزب الله است؟
- انيس نقاش: بله!! درست است!!
شهيد "فواد" برادر ديگر عماد، چگونه بود؟
- انيس نقاش: فواد جزو مبارزين قديمي هم بود، اما مثل ايشان نبود. مي شود گفت دو كاره بود. هم براي حزب الله مبارزه مي كرد و هم كار تجارت داشت.
فواد چگونه به شهادت رسيد؟
- انيس نقاش: با مواد منفجره. درحالي كه دنبال حاج عماد بودند و فكر كرده بودند كه آنها الان ملاقات دارند، اما حاج عماد نيامد و ماشين حامل بمب منفجر شد و عماد به شهادت رسيد.
نگاهتان به حزب الله بعد از عماد مغنيه چيست؟ فكر مي كنيد حزب الله ضربه خورده است؟
- انيس نقاش: اول من فكر كردم كه خسارتش بزرگ است، اما موقعيتي كه الان در حزب الله هست، موقعيتي فوق العاده است. يعني هزاران نفر مي خواهند مثل حاج عماد باشند. لبنان را فراموش كنيد، حزب الله را فراموش كنيد! در فلسطين روحيه اي عجيب ايجاد شده است. فلسطيني ها و مسلمانان عرب كه در آن جا هستند، وقتي فهميدند يك نفر عرب مسلمان به اين سن و سال، زماني در الفتح آموزش ديده است و در حزب الله اين قدر بزرگ شده است. مي گويند چرا ما اين قدر جدي كار نمي كنيم.
اين روحيه اي كه الان در غزه مي بينيم به چه صورت است؟ اسرائيل نمي تواند به اين آساني به غزه حمله كند. اين اسرائيل كه در سال 1352 به چهار كشور عربي حمله كرد و زمين چهار تا كشور را گرفت، الان نمي داند با حزب الله بايد بجنگد يا با غزه.
روح شهادت كه آمد در منطقه، همه فهميدند كه براي آزادي فلسطين بايد جدي كار كرد. ايران در ايجاد اين روحيه خيلي تأثير گذار است.
برخي سايت هاي غربي نوشته اند كه ربوده شدن دو تن از اتباع فرانسوي ها در بيروت در سال 1365توسط سازمان جهاد اسلامي كه فرماندهي آن با شهيد مغنيه بود، به خاطر دوستي ايشان با شما بود كه در آن وقت در زندان فرانسه بوديد تا آنها را با شما مبادله كنند؟
- انيس نقاش: گرفتن گروگان هاي فرانسوي فقط به خاطر من نبود به خاطر خيلي از مسائل ديگر نيز بود. البته خودم هم در زندان مذاكره كردم. مثلا يك ميليارد دلار از اموال ايران را كه گرفته اند پس بدهند. يا 2 نفر از معارضين و مخالفين صدام را كه فرستاده اند عراق، بايد به فرانسه برگردند والا صدام آنها را اعدام مي كند. مجاهدين خلق هم بايد فرانسه را ترك كنند. همه اين مذاكرات در سلول زندان انجام شد.
لطفا آن چه را از ماجراي ترور شهيد مغنيه متوجه شديد براي ما هم بگوييد.
- انيس نقاش: عماد يك آپارتمان در جائي مثل منطقه اكباتان تهران در دمشق داشت. ساختمان هاي زيادي دور تا دور است كه وسط آن هم پاركينگي بزرگ است. پاركينگ آن عمومي بود يعني هركسي مي آمد و جائي خالي پيدا مي كرد، پارك مي كرد. عماد از آپارتمان كه خارج مي شود، مجبور است مقداري راه را طي كند تا به پاركينگ برسد. نزديك اين راه، يك ماشين پارك شده بوده كه وقتي مي خواسته از آپارتمان خارج شده و به سوي ماشينش برود، آن ماشين منفجر مي شود.
يعني ماشين منفجر شده اي كه تصاوير آن منتشر شده، متعلق به عماد نبوده؟
- انيس نقاش: نخير، ماشين خودش نبوده است. روزنامه "ساندي تايمز" هم اشتباه نوشته است و من هم به آنها گفتم. لكن آنها قبول نكردند. اسرائيل مي خواهد بگويد كه مثلا با مهارت در ماشين خود او بمب را كار گذاشته اند يعني زير صندلي كه اين غلط است.
وقتي من در بيروت بودم ساندي تايمز با من تماس گرفت و گفت: "خبرنگارما در اسرائيل اين گونه مي گويد، نظر شما چيست؟ آيا تأييد مي كنيد؟"
گفتم: "نخير اين يك دروغ است. من جنازه عماد را ديده ام، سر او سالم بود و تركش هاي ريزي به او اصابت كرده بود و حتي سوختگي اش درجه سه بود. "
يعني اين طور كه شما ادعا مي كنيد، در درجه اول بايد سر ايشان مي رفت. بعداً هم يكي از بچه هاي حزب الله كه از دمشق برگشته بود، در صحبتي كه با من داشت، اين را تأييد كرد و گفت كه ماشين در مسير راه او منفجر شده است.
به خبرنگار ساندي تايمز گفتم: "آيا مي شود شما اين را رسماً تكذيب كنيد؟"
گفت: "خير. اگر شما بخواهيد ما مي گوييم يكي از عناصر حزب الله اين را گفته است. "
ساندي تايمز در لندن اين را قبول نمي كرد و ادعاي اسرائيلي ها را پذيرفته بود.
بدن شهيد مغنيه بيشتر از كدام ناحيه مورد اصابت قرار گرفته بود؟
- انيس نقاش: از پهلو، از بالا به پائين، كل بدنش پر از تركش هاي ريز شده بود.
آيا كس ديگري هم با او بوده است؟
- انيس نقاش: خير، تنها بوده. همان شب در سفارت ايران در دمشق مراسمي بوده است و آقاي "سيداحمد موسوي" سفير جديد ايران، به مناسبت پيروزي انقلاب در آن جا مراسمي داشته است. اما عماد به آن جا نرفته است. اينها مي خواهند بگويند كه ما دانستيم رفته است پيش سفير و از نزد او آمده است. درحالي كه اين دروغ است. آنها فقط مي دانستند كه او در آن جا آپارتماني دارد.
آيا عماد با خودش اسلحه حمل مي كرد؟
- انيس نقاش: بله! ايشان اصلاً بدون اسلحه حركت نمي كرد.
اسلحه اش چي بود؟
- انيس نقاش: يك قبضه كلت "رولور" داشت. يك بار به او گفتم كه من رولور دوست ندارم، ولي او گفت: اين اسلحه سريع شليك مي كند. كه گفتم: من دوست ندارم و بيشتر از كلت برتا استفاده مي كردم.
آيا عماد قبل از اين ترور شده بود؟
- انيس نقاش: خير. البته خيلي سعي كردند ولي هيچ گاه موفق نشدند.
آيا در نبردي زخمي هم شده بودند؟
- انيس نقاش: خير.
آيا خودش مستقيم در شناسايي ها شركت داشت؟
- انيس نقاش: بله. اكثر مواقع با بچه ها مستقيماً در متن شناسايي ها بوده است. من هم همين گونه بودم. وقتي در رأس گروه ها در جنوب لبنان بودم، دو بار هم زخمي شدم. در فرانسه دكتر از من پرسيد در جنگي زخمي شده اي؟ گفتم بله اينجا حاصل انفجار است، اينجا حاصل از گلوله. گفت: از كجا آمده اي از ويتنام؟ گفتم بدتر از آن. از بيروت!
البته او سال 1361، چندين ماه مخفيانه در منطقه اشغالي جنوب لبنان زندگي كرده بود. زير يك وان حمام، اتاقي درست كرده بود و شب ها با بچه ها ارتباط داشت و تردد مي كرده است.
آخرين ديدارهاي تان با او كي بود؟
- انيس نقاش: سال گذشته، قبل از جنگ 33 روزه با ايشان ملاقات كردم كه توي اتاق عمليات، مفصل به من توضيح داد و وضعيت را تشريح كرد كه چقدر آمادگي دارند براي مقابله با حملات اسرائيل. اين كه چه سلاحي آماده كرده اند، چه تاكتيكي در نظر گرفته اند، و از لحاظ تاكتيكي چه كار مي خواهند بكنند. من از او تقدير كردم و گفتم: "مطمئناً اگر جنگي بشود، مطمئنا پيروز مي شويد. "
اين قدر كه طرح آماده و مستحكمي داشت. همين طور هم شد. 33 روز، بحمدالله و با همين برنامه، تقريباً عمل شد و اسرائيل لطمه خورد.
بعد از اين جنگ، عماد اصلاً استراحت نداشت. فهميده بود كه اسرائيل نمي خوابد و ساكت نمي نشيند. بعد از لطمه اي كه خورده است، بايد كاري كند تا آن را جبران نمايد. به همين خاطر عماد شروع كرد به تغييرات تاكتيكي و استراتژيك در مناطق و آماده كردن هزار تا هزار تا نفرات جديد براي جنگ احتمالي در آينده. همين الان مطمئنم كه پس از گذشت يك سال و نيم از اين جنگ كه تمام شده است، تقريباً برنامه شان را در لبنان تمام كرده اند و الان حزب الله و مقاومت در لبنان، صد در صد آماده شده اند و اگر جنگ شروع شود، مطمئناً صدمه اي بزرگ براي اسرائيل خواهد بود و اسرائيل ديگر تحمل اين صدمه را نخواهد داشت.
لبنان يك كشور استثنايي است. مثل كشورهاي ديگر نيست. اسرائيل به مجرد خوردن يك لطمه بزرگ متلاشي خواهد شد. مردم آن جا مثل ديگر مردم نيستند. چون از كشورهاي ديگر آمده اند، نمي توانند آن را تضمين كنند. فلذا الان اسرائيل خيلي جدي عمل كرده و مي خواهد تاكتيك خودش را عوض كند. لكن من مطمئنم كه بچه هاي حزب الله، هم از لحاظ روحي و فكري آماده اند و هم از لحاظ تاكتيكي و عملياتي.
به نظر شما رمز موفقيت حاج رضوان چه بود؟
- انيس نقاش: اول "سكينة القلوب" يعني آرامشي بزرگ از خدا. يعني اصلاً ترسي نداشت.
دوم در هر كار خود توسل به خدا و ائمه داشت. يعني اول فكر مي كرد، برنامه و امكانات را آماده مي كرد و بعداً به خدا توسل و توكل مي كرد كه يا مي شد و يا نمي شد. اين نشان مي دهد كه خيلي عقيده داشت و دل ايشان صاف بود و آماده براي اين كار. او مثل افسرهاي نظامي مدرسه نظامي نرفته بود، لكن الان تعليمات مدرسه خودش را در دنيا پخش مي كند. يعني اين جنگ استثنايي را كه نظيرش را دنيا نديده است. الان اين را در كشورهاي ديگر درس مي دهند و از اين تجربيات استفاده مي كنند. همه اينها برگرفته از خلاقيت اينهاست.
آنها از مبارزه فلسطيني ها درس و تجربه گرفتند و اشتباهات آنها را تكرار نكردند. خيلي يادداشت مي كردند درباره كارها. كه اين كار خوب است، اين كار اشتباه. تا اينها بعداً به كسي ديگر منتقل شده و علمي كار كنند. او معتقد بود كه طبق گفته خدا در قرآن، اسرائيل روزي بايد برود.
هر استراتژي اي را كه مي بينيم، براي خودش هدفي دارد. هدف اين استراتژي معلوم است. شما مي توانيد ده تا استراتژي درست كنيد با يك هدف، ولي مطمئن نيستيد كه به سرانجام مي رسد يا نمي رسد. لكن اين هدف نابود كردن اسرائيل در قرآن نوشته شده و از سرانجام آن مطمئن هستيد. پس شما با فكرتان بايد يك استراتژي خوب درست كنيد و جدي بايد عمل كنيد تا به اين هدف برسيد. لكن به اين روالي كه مي رويد، مي توانيد مطمئن باشيد كه هدف تان صددرصد محقق خواهد شد. اين باعث اطمينان قلبي، روحي و ذهني خواهد شد.
وقتي خداوند در قرآن مي فرمايد "عباداً لنا" يعني اين كه مومنون براي خودم. جندالله مال منه.
حاج عماد مي گويد: "هر كس مي خواهد بيايد توي اين كار و با ما باشد، بايد جدي باشد. شما ارتش هركسي نيستيد، شما ارتش خدا هستيد. نبايد الكي و با هر تاكتيكي عمل كنيد. "
حتي در كوچك ترين مسئله هم نظارت داشت. امكان نداشت كه كسي مثلا كفشي بپوشد و حاج عماد نظري ندهد كه آيا با تجربيات من، اين كفش، اين لباس خوب است يا نه؟! يا اين اسلحه بهتر از آن يكي عمل مي كند. در مسائل خيلي دقت مي كرد. شما اين را به ندرت در دنيا پيدا مي كنيد. يعني هم در تاكتيك باشد و هم در استراتژي.
يعني برخي از افسران نظامي در ارتش هاي دنيا فقط استراتژي مي خواهند، برخي شان هم در خود ميدان مبارزه مي كنند وعملياتي هستند، يعني در صحنه، مبارز خوبي هستند. لكن او هم در استراتژي دخالت داشت و هم در تاكتيك. حتي در تبليغات.
من شنيدم كه او در تبليغات تلويزيون المنار هم نظر مي داد. به او گفته بودند: "شما در كجا كار تلويزيوني را آموخته ايد؟" و او مي گفت: "جايي نياموخته ام، از اين كه خيلي تلويزيون نگاه كرده ام، از اين كار مطلع هستم. "
خلاصه نظارت دقيق داشته بر همه چيز. يعني الحمدلله شما مي دانيد "احدالحسنيين اوالنصرا او الشهادة"، خودش هم نصر را آورد و هم شهادت را براي حزب الله. "خالدبن وليد" در تاريخ اسلام، خيلي از لحاظ نظامي قوي و دقيق بود، ولي به مرگ عادي مرده ا ست همچون يك حيوان معمولي به عنوان مثال.
نام گفت و گو شونده: انیس - نقاش
منبع: خبرگزاری فارس