خبر دادن انبیاء به آمدن پیامبر اسلام (4)

بدانكه اعتقاد جمیع علماء بنی‌اسرائیل از متقدّمین و متأخّرین اینست كه شریعت حضرت موسی (علیه السلام) ابدی است و بعضی از ایشان این اعتقاد را داخل اصول دین شمرده‌اند و دیگری بر او انكار نموده و گفته كه داخل اصول دین بودن این
چهارشنبه، 30 دی 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خبر دادن انبیاء به آمدن پیامبر اسلام (4)
 خبر دادن انبیاء به آمدن پیامبر اسلام (4)

 

نویسنده: حاج بابا قزوینی یزدی




 

فصل سوم

در ذكر ادلّه‌ای كه برای ابدی بودن تورات اقامه نموده‌اند و جواب از آنها

بدانكه اعتقاد جمیع علماء بنی‌اسرائیل از متقدّمین و متأخّرین اینست كه شریعت حضرت موسی (علیه السلام) ابدی است و بعضی از ایشان این اعتقاد را داخل اصول دین شمرده‌اند و دیگری بر او انكار نموده و گفته كه داخل اصول دین بودن این اعتقاد مسلم نیست نهایت اعتقاد جمیع یهود اینست كه شریعت موسی ابدی است. و متأخّرین این طائفه در اثبات این مطلب ادّله‌ای چند اقامه نموده‌اند بعضی نقلی و بعضی عقلی و متقدّمین ایشان اكتفا به ادلّه‌ی عقلیّه نموده، از آن ادلّه‌ی نقلیّه در كتاب ایشان مطلقاً اثری نیست، بلكه از كلام ایشان معلوم می‌شود كه چیزی كه دلالت بر این مدعا كند در كتب انبیاء موجود نیست.
و ما ادلّه‌ی عقلیّه ایشان را كه عمده‌ی مناط حكم و اتفاقی میان متقّدمین و متأخّرین ایشان است ذكر نموده جواب از آنها می‌گوئیم و بعد از آن به ادلّه‌ی نقلیّه كه متأخّرین آن را بهم بافته و دلیل پنداشتند پرداخته بعون الله آنها را نیز جواب می‌گوئیم و من الله الاستعانة و التوفیق.
اما ادلّه‌ی عقلیّه‌ ایشان سه دلیل است:
«اول»- آنكه چون اعتقاد ایشان چنین است كه هیچ مخلوقی به شأن و مرتبه و رتبه‌ی حضرت موسی (علیه السلام) بوجود نیامده و نخواهد آمد، پس می‌گویند كه شریعت چنین كسی باید منسوخ نشود، زیرا كه منسوخ شدن شریعت به شریعت دیگر دلیل نقصان رتبه‌ی صاحب شریعت اول است از صاحب شریعت دوم.
و ما در جواب می‌گوئیم: كه تمام آن دلیل موقوف است بر اثبات همان مقدمه كه اعتقادی ایشان است و آن مقدّمه ادعاء محض است و هیچ دلیل ندارد و آنچه منتهای دلیل ایشان است آیه‌ای است كه در تورات در سفر (1) چهارم در پاراش بَهَعَلُوتْخَا مذكور است و آن در مقامی است كه بنی‌اسرائیل حضرت كلیم الله را متهم به صحبت داشتن با زنی كه بر آن حضرت حرام بود داشته‌اند و خداوند رحیم مهربان در مقام برائت آن بزرگوار به هارون و مریم خواهر او می‌فرماید: كه چنین سخنان مَگوئید درباره‌ی پیغمبر خود كه خدا با او سخن می‌گوید و چنین نیست بنده‌ی من موسی و اوست در همه‌ی خانه‌های من امین و معتبر، روبرو سخن می‌گویم با او و به نور من نظر می‌كند، چه سبب نترسیدید به سخن گفتن درباره‌ی بنده‌ی من موسی (2) و در دو آیه قبل از این آیات مذكور است كه «مُشِه عَانَا وَ مِؤدْ مِیكُولْ هَا أدَامْ أشِرْ عَلْ یِنِ هَا أدَامَا» یعنی موسی بسیار متواضع‌تر است از هر انسانی كه بر روی آن زمین است. (3)
و خلاصه‌ی آنچه از این آیات مستفاد می‌گردد همین قدر است كه موسی (علیه السلام) در نزد خدا صاحب مرتبه بوده و كسی كه منكر این مطلب نیست و به اینكه آن حضرت پیغمبر مرسل و صاحب كتاب و مرتبه‌ی رفیعه و شأن بزرگ و كلیم خدا و افضل از بسیاری از انبیاء بوده همه كس اقرار دارند و مطلقاً احتیاج باثبات ندارد و بنی‌اسرائیل را ضرور نیست كه از برای اثبات این مدعا این گناه شنیع خود را كه اسناد دادن چنین امر شنیعی به چنان پیغمبر عظیم القدری بوده باشد اظهار نمایند. سبحان الله.
آیا از خدا شرم و از خلق آزرم نكردند استغفرالله ربی و اتوب الیه. نهایت این مراتب منافات ندارد با اینكه كسی دیگر مثل آن حضرت یا بهتر از آن حضرت بهم رسد و ناسخ شریعت آن حضرت باشد، بلكه عبارت «أشِرْ عَلْ پِنِ هَا أدَامَا» (4) فی الجمله تأییدی می‌كند.
و ایضاً می‌گوئیم كه چون بعد از این به ادلّه‌ی قاطعه ثابت خواهد شد كه پیغمبری مبعوث بر جمیع بنی آدم خواهد گردید و بعد از اثبات این مقدمه به همین دلیل لازم می‌آید كه آن پیغمبر اشرف از حضرت موسی (علیه السلام) باشد.
«دوم»- از ادلّه‌ی عقلیّه‌ی ایشان اینكه معلوم است كه غرض از بعث رسل و انزال كتب به غیر از رسانیدن احكام الهی به عباد همان احكام كه فعل یا ترك آن موجب صلاح معاد و معاش ایشان باشد نیست و در صورتی كه پیغمبری مبعوث شد و تمام آنچه را در صلاح معاد و معاش مدخلیّت است رسانید، ارسال پیغمبر دیگر كه ناسخ شریعت پیغمبر اول بوده باشد ممتنع است، زیرا كه آن پیغمبر ثانی هرگاه امر كند به آنچه پیغمبر اول به آن امر كرده است ناسخ شریعت اولی نخواهد بود و اگر امر كند به غیر آنچه پیغمبر اول امر كرده است و حال اینكه مفروض اینست كه آن پیغمبر اول جمیع احكام را آورده است، پس آنچه را پیغمبر ثانی بیاورد مخالف صلاح و خلاف فرموده‌ی خدا خواهد بود و ظاهر است كه مدعی آن دروغ گو است و قابل پیغمبری نیست، پس هرگاه پیغمبری بعد از پیغمبری مبعوث شود از یكی از دو قسم خالی نخواهد بود: یا اینكه پیغمبر ثانی تابع پیغمبر اول و برپادارنده‌ی شریعت او خواهد بود چنانچه انبیاء بعد از حضرت موسی به این وضع مبعوث شدند و شریعت حضرت موسی را برپا داشتند و یا اینكه پیغمبر اول شریعت را كامل و تمام نیاورده و محتاج است به اینكه دیگری آن را تمام نماید و آنچه را او بیان نكرده بیان كند مثل حضرت موسی كه بعد از حضرت ابراهیم (علیه السلام) مبعوث شد و شریعت آن حضرت را كه تمام و كامل نبود تمام كرد و چیزی از احكام آن حضرت را نسخ نكرد. و علماء ایشان تصریح كرده‌اند به اینكه نسخ در احكام الهی محال است.
و بعد از تمهید این مقدمات می‌گویند كه چون شریعت حضرت موسی تمام و كمال است و چیزی از احكام نمانده است كه در آن شریعت بیان نشده باشد پس بعثت پیغمبری دیگر از جانب خدا كه حكم می‌كند كه در شریعت موسی نباشد ممتنع خواهد بود چه جای اینكه نسخ احكام تورات نموده حكمی به جای حكمی قرار دهد.
و این دلیل به چند وجه مردود است:
1-اینكه می‌تواند بود كه صلاح معاد و معاش در تمام عمر عالم نسبت به جمیع طوائف و أمم یك چیزی بوده، اصلاً تغیّر و تفاوت در آن راه نیابد و صلاح طائفه مخالف دیگر نباشد و حال اینكه هر طائفه را رفتاری دیگر و آدابی علی حدّه است كه هرگاه یكی از ایشان یكی را ترك نموده طریق طائفه‌ی دیگر را پوید، در نظر عقلاء قبیح خواهد بود، بلكه شخص واحد كه بر طریق طائفه واحده بوده باشد در هر زمانی چیزی دیگر مناسب اوست. مثل آنكه شخص در حال طفولیّت در دامن پدر خود نشستن جایز، بلكه خوش نماست و بعد از آن به تدریج رفتار او در خدمت پدر خود تغییر نموده كار به جائی می‌رسد كه به غیر از ایستادن در حضور پدر وضعی دیگر او را لایق نیست. پس می‌تواند بود كه امری در زمانی مستلزم صلاح بوده همان امر در وقت دیگر مستلزم فساد گردد، پس پیغمبر اول در زمان اول امر به آن نموده پیغمبر ثانی در زمان ثانی از آن نهی كند.
2- اینكه قول به اینكه شریعت پیغمبر اول ناتمام است كلامی است بی‌معنی، زیرا كه آن احكامی را كه آن پیغمبر نیاورده در آن وقت آمدن آنها ضرور بوده یا نه، بر تقدیر اول مفاسد بسیار لازم می‌آید، از آن جمله بخل كردن خدا و گمراه و متحیّر گردانیدن بندگان بی‌فایده بودن ارسال پیغمبر و بر تقدیر ثانی آن شریعت تمام بوده نقصی نخواهد داشت.
3-اینكه علماء بنی‌اسرائیل تصریح نموده‌اند كه نسخ بسیار در احكام الهی واقع شد و احكام بسیار به جای احكام دیگر جاری گردیده، از آن جمله یوسف بن البو در فصل سوم از باب چهارم كتاب ایقاریم ذكر كرده كه تتبع و تدرّب كتب سابقین كردیم و یافتیم كه حلال خدا در وقتی حرام می‌گردد و حرام در وقتی حلال می‌شود، چنانچه بر حضرت آدم و فرزندان او تا زمان نوح خوردن غیر گیاه زمین حرام بود و در زمان نوح اكل حیوانات مطلقاً حلال شد و همچنین حلال بود تا اینكه حضرت موسی اكل حیوان بی‌تزكیه را حرام فرمود. و همچنین عقد بعضی از محارم پیش از زمان حضرت موسی حلال بود آن حضرت آن را حرام ساخت و ساختن مصبا كه عبارت از موضع مرتفعی است كه به جهت گذاشتن قربانی می‌سازند در اول بعثت موسی حلال بود و آن حضرت در پای كوه، دوازده مصبا ساخت و بعد از چند وقت در حیات موسی حرام شد و آن حضرت منع از ساختن آن فرمود... و بعضی دیگر از مواضع را شمرده است.
4-اینكه آنچه می‌گوئید كه شریعت موسی تمام است مقصود از آن چیست؟ هرگاه غرض اینست كه آنچه بنی‌اسرائیل را در آن وقت ضرور بود در آن شریعت مذكور است مسلم می‌داریم اما چه دخل به مدّعا دارد و اگر مقصود اینست كه مشتمل است بر آنچه تا آخر عالم بنی آدم را ضرور شود ممنوع خواهد بود، زیرا كه به هیچوجه دلیلی بر این اقامه نشده بلكه هیچ كس این ادعا نكرده است و چگونه می‌تواند كه این ادعا بكند و حال اینكه در كتب بعضی از انبیاء مذكور است كه شریعتی به هم خواهد رسید كه بر بلندیها آواز كنند و عبادت ایشان مشتمل بر ركوع و سجود باشد. و امثال این بسیار است و ما بعد از این اكثر آنها را ایراد خواهیم نمود. و همچنین خبر از نقل قیامت و احوال بهشت و دوزخ و زنده شدن مرده‌ها مطلقاً در شریعت موسی مذكور نیست و چگونه می‌تواند بود كه در شریعتی كه تمام و كامل بوده است مطلقاً خبری از امر آخرت نبوده باشد.
(مؤلف گوید) كه در عبارات بنی‌اسرائیل در تقریر این دلیل به جای كلمه‌ی شریعت موسی شریعت تورات مذكور است و ما به جهت دفع بحث اینكه هرگاه شریعت تورات تمام است پس احكام مشنا چیست (5) و از كجاست لفظ شریعت تورات را به شریعت موسی بَدل كردیم و این بحث را كه فی الحقیقه بحث عمده‌ای بود از ایشان مندفع ساختیم.
«سوم»- از ادلّه‌ی عقلیّه ایشان دلیلی است كه با اعتقاد ایشان دلالت می‌كند بر اینكه شریعت تورات تا حال نسخ نشده و آن این است كه می‌گویند كه چون در وقت نزول تورات علامات بسیار ظاهر شد از صاعقه‌ها و برق‌ها و آوازهای غریب و در آن وقت ششصد هزار كس در پای كوه جمع شده بودند، پس هرگاه كتابی یا شریعتی دیگر نازل شود باید تمام آن علامتها در وقت نزول ظاهر شده و آن جمعیت فراهم آید و تا حال هنوز این امور اتفاق نیفتاده، پس شریعت تورات هنوز نسخ نشده.
و بطلان این دلیل از آن اظهر است كه احتیاج به بیان داشته باشد و گویا فراموش كرده‌اند آنچه را خود در روز جمعیت در پای كوه استدعا نمودند كه ما را طاقت دیدن و شنیدن این علامات و آوازها نیست و می‌ترسیم كه هرگاه دیگر اتفاق افتد بمیریم و خداوند عالم التماس ایشان را پذیرفته استدعاء ایشان را به اجابت مقرون فرمود و به ایشان وعده داد كه پیغمبر دیگر كه مبعوث شود سخن خود را به دهن او می‌گذارم و این علامتها را در حین نزول وحی ظاهر نمی‌سازم. و ما آن آیات را در فصل اول از همین باب (6)‌ از پاراش شوفطیم نقل نموده آن را ترجمه كردیم.

اما ادلّه‌ی نقلیّه‌ی ایشان

«اول»- دلیلی است كه هَارَمَیَمْ كه یكی از مفسّرین معتبر ایشان و اعتقاد به ابدی بودن شریعت تورات را داخل اصول دین شمرده ذكر كرده است و آن این است كه در سفر پنجم تورات در پاراش «رإهْ آنُوخی» مذكور است كه «إتْ كُلْ هَدَا بَارْ أشِرْ آنُوخی مَصَوِهْ إتْخِمْ أوتُو تِشْببمرُ وَلَعَسُوتْ لاَ تُوثِفْ عَالاوْ وَ لاَ تِقْرَعْ مِیْمنُو» یعنی مر همه‌ی آن سخنانی را كه من فرمان می‌دهم مر شما را آن را نگاه دارید برای عمل كردن نه بیفزائید بر او و نه كم كنید از او. (7)
مفسّر مذكور از اینكه فرموده است كه كم و زیاد مكنید استدلال بر ابدی بودن نموده و گویا چنین فهمیده كه هرگاه خدا طائفه‌ای را امر كند كه شما دخل و تصرف مكنید و آنچه را من فرمان دهم بی كم و زیاد به عمل آورید بر جناب اقدس الهی نیز لازم می‌شود، كه آن امر را تغییر ندهد و نتواند كه هیچ دخل و تصرف در آن بفرماید. و بطلان این ادعا كمال ظهور دارد و چنانچه در این آیه لفظ «لا أوثِفْ وَ لا أقْرَعْ» به صیغه‌ی متكلم به جای «لاَ توُثِفْ وَ لاَ تِقْرَعْ» مذكور بود، یعنی من كه خداوند مختارم زیاد و كم نمی‌كنم راهی به جائی داشت.
«دوم»- از ادلّه‌ی نقلیّه دلیلی است كه آن را مفسر مذكور ذكر نموده و آن اینست كه در سفر پنجم در پاراش أتِمْ نِیْصَابِیْم مذكور است «هِنِیْسَاروُتْ لادُنَایْ إلهِنوْ وَهَنْقِلُوتْ لاَنُووُلْبَا نِنُو عَدْ عُولاَمْ لَعَسُوتْ إتْ كُل دِبِر هَتُورَا هَزُوتْ» یعنی این پنهانیها از برای خدای خالق ما و آن آشكارها برای ما و فرزندان ما همیشه برای به فعل آوردن مر همه‌ی سخنان تورات را اینك. (8)
و این آیه‌ی را به وجه می‌توان فهمید:
1-آنكه لفظ «عَدْ عُولامْ» قید ما قبل بوده معنی چنین باشد كه پنهانیها از برای خدا و آشكارها برای ماست همیشه و تتمه‌ی آیه كه از «لَعَسُوتْ» تا آخر بوده باشد معنیش این است كه سخنهای این تورات از برای عمل كردن و بجای آوردن است و بر این توجیه به هیچ وجه دلالت بر مدعای مفسّر نمی‌كند.
2-اینكه لفظ «عَدْعُولامْ» را قید ما بعد گرفته معنی چنین شود كه این سخنان تورات از برای عمل كردن است همیشه. و گویا مفسّر مذكور آیه را به این معنی حمل نموده به آن استدلال جسته است.
و مخفی نخواهد بود «عَدْعُولامْ» را قید ما بعد گرفتن بعید است، به جهت اینكه هرگاه قید ما بعد بود بایست در آخر ذكر شود. و قطع نظر از این آنچه این قید را ضرور دارد اول آیه است، زیرا كه چون مذكور شد كه از برای ما فرزندان ما مظنّه می‌رفت كه كسی توهّم كند كه از برای فرزندان بی‌واسطه‌ی ایشان باشد، پس به جهت رفع این توهّم قید «عَدْعُولامْ» ضرور بود.
مگر اینكه عبارت بطریق دیگر توجیه نموده بگوئیم كه عَدْ عُولامْ قید اول و لَعَسُوتْ تا آخر تفسیر آشكارها باشد و حاصل معنی چنین شود كه آشكارها برای ماست همیشه و آن عمل كردن به شریعت این تورات است:
و علی ایّ تقدیر در جواب می‌گوئیم كه: اولاً بر مفسّر مذكور لازم می‌آید كه حكم بر بطلان احكام غیر تورات از مشنا و غیره نماید چنانچه سابق بر این اشاره كردیم و ثانیاً بر او لازم است كه لفظ «عَدْعُولامْ» را حمل بر معنی جاوید نماید و سابق بر این اشاره نمودیم كه این لفظ از الفاظ مشتركه است و به چند معنی استعمال شده، چنانچه در تورات و كتب سایر انبیا مكرر استعمال شده به معنی زمان طویل بلكه گاهی استعمال شده و مقصود از آن هفتاد سال است، از آن جمله در كتاب ارمیا (9) در نشان بیست و پنجم مذكور است كه، بنی‌اسرائیل را بگو كه به سبب نافرمانی شما خواهم فرستاد بنده‌ی خود بخت النصر را به زمین شما و آن زمین را خراب خواهم كرد خراب كردنی تا عُولامْ و در آیه‌ی بعد از آن خبر داده بنی‌اسرائیل كه بعد از هفتاد سال از اسیری خلاص شده ثانیاً، این زمین را آباد خواهند كرد. بلكه در میان بنی‌اسرائیل عَدْعُولامْ را بیوبل تفسیر می‌كنند و یوبل به معنی پنجاه سال است، چنانچه در مقام حكم آزاد شدن بنده به آن تصریح شده است و یوسف بن البو در مقام رد بر هارمیم بیشتر استعمالات عَدْعوُلامْ را در غیر معنی جاوید جمع نموده در كتاب عقاریم ایراد كرده است هركه خواهد به آن رجوع كند.
(مؤلف گوید) كه هارمیم این دو دلیل را به یكدیگر متصل كرده و به این نحو تقریر كرده كه: از آیه‌ی اول مستفاد می‌شود كه همین تورات بخصوص را یعنی بودن كم و زیاد تا جاوید به عمل آورند. و به اعتقاد خود چنین پنداشته كه دلیل به این وجه تمام‌تر است. و چون بعون الله تعالی از آن دو دلیل جواب داده شد معلوم خواهد بود كه حال این تركیب چه نحو است.
و ایضاً با هارمیم مضایقه ننموده از او استفسار می‌نمائیم كه آیا جمیع آنچه در تورات مذكور است معمول به است یا چیزی در تورات هست كه نباید به آن عمل كرده شود، ثانی باطل خواهد بود و شق اول منتج مطلب ماست، زیرا كه ما از تورات و سایر كتب انبیاء اثبات نموده و خواهیم نمود كه شریعت تورات موقّت است و باید ترك كرده شود و پیغمبری دیگر كه مبعوث بر كافّه‌ی ناس بوده باشد مبعوث خواهد شد بلكه مبعوث شده‌اند و چنانچه متابعین تورات به این آیات عمل می‌نمایند باید تورات را كم كنند والا باید به نسخ شدن آن قائل شوند.
«سوم»- از ادّله‌ی نقلیّه ایشان دلیلی است كه آن را نیز همان مفسّر ایراد كرده است و آن اینست كه در پاراش أتِمْ نِیْصَابِیْم (10) آیه‌ای مذكور است كه مضمون آن اینست: كه فرمانها كه من فرمان دادم به شما پوشیده نیست و دور نیست از تو در آسمان نیست كه بگوئی كی می‌آورد آن را برای ما و در كنار دریا نیست كه بگوئی كی می‌رود و آن را می‌آورد بلكه نزدیك است به شما كه در دل و زبان شماست باید به عمل بیاورید.
مفسّر مذكور گفته: كه چون می‌فرماید كه در آسمان نیست یعنی در آسمان دیگر حكمی و شریعتی نیست. و ضعف این دلیل از آن اظهر است كه احتیاج به تعرض داشته باشد، بلكه مؤلف از ذكر این دلیل بسیار خجالت كشید.
«چهارم»-از ادلّه‌ی نقلیّه ایشان دلیلی است كه آن را نیز هارمیم از كتاب یكی از انبیاء كه او را ملاخی (11) می‌گویند، استنباط كرده و طریق استنباط او چنین است كه می‌گوید: كه در آخر آن كتاب مذكور است كه «ذِخْرُو تُورَتْ مُوشِهْ عَبْدی أشِرْ صِیْویْتی أو توُ بِحُورِبْ عَلْ كُل یِسْرائل حُوقِیْم وَمِشْپاطِیْم» یعنی بیاد آورید دستوری موسی بنده‌ی من را فرمان دادم آن را در كوه سینا بر همه‌ی بنی‌اسرائیل رسمها و شریعتها. (12)
و در آیه‌ی بعد از آن گفته كه «هِیْنِهْ آنُوخی شُلِیْح لاَخِمْ إتْ إلیَاهَنَابی لِفْنِهْ بُو یُومْ أدُنِا هَكَا دُولْ وهَنُورَا وِهشِیْب لِبْ آبُوتْ عَلْ بَانِیْم وَ لِبْ بَانِیْم عَلْ أبُو تامْ پِنْ آبُو و هِیْكتْی إتْ هَا آرَصْ حَرِمْ» یعنی اینك من می‌فرستم بر شما الیاء نبی را پیش از آمدن روز خدای بزرگ سهمناك و برگرداند دل پدران به فرزندان و دل فرزندان را به پدران كه مبادا بیابیم و بزنم مر آن زمین را و خراب كنم. (13)
مفسّر مذكور می‌گوید كه ذكر این آیه بعد از آیه‌ی اول دلیل است بر اینكه باید رسم‌ها و شریعت‌های حضرت موسی (علیه السلام) برقرار باشد و مردم به آن عمل نمایند تا آمدن إلیا و الیاء در آخر دنیا متصل بروز بزرگ خدا كه روز قیامت است خواهد آمد، چنانچه فرموده «لِفْتِهْ بُویُومْ أدُنَایْ» پس باید شریعت حضرت موسی تا قیامت برقرار باشد.
و ما در جواب می‌گوئیم كه هارمیم را التزام یكی از دو امر لازمست یا اینكه باید اقرار كند به اینكه الیاء پیش از قیامت مبعوث خواهد شد تا معنی آخر آیه‌ی دوم كه الیاء مهربان گردان دل پدران و پسران را بر یكدیگر و مهربانی موجب عدم خرابی آن زمین گردد درست آید، زیرا كه در قیامت كل زمینها خراب شده مهربانی در میان پدر و پسر متصوّر نیست، پس لازم می‌آید كه شریعت موسی مقید به وقتی بوده تا زمان آمدن الیاء برپا باشد و بعد از آن نسخ شود. و یا اینكه التزام كند كه مهربان گرداننده‌ی دلها كسی دیگر است و آخر این آیه به اول دخل ندارد، پس اصل استدلال او باطل خواهد بود زیرا كه مبتنی است بر اینكه باید معنی هر دو آیه كه بعد از هم ذكر شده به هم متصل باشند و اگر این ادعا نكند از هیچیك از این دو آیه به تنهائی استدلال نمی‌تواند نمود.
و ایضاً می‌گوئیم كه هرگاه هارمیم آیات بعد از یكدیگر به هم متصل نبوده از آن معنی می‌فهمد، باید از تمام تورات و همچنین كتب دیگر به غیر از یك معنی نفهمد، زیرا كه تمام آیات آن بعد از یكدیگر مذكور است و هریك بما قبل و ما بعد خود متصل است و اتصال بعضی و انفصال بعضی دیگر ترجیح بلا مرجّح است. بلكه می‌گوئیم كه ملاخی پیغمبر آیه‌ی اول را در مقام موعظه فرموده و مثل آن موعظه در كلام دیگر انبیاء موجود نیست و باعث بر این طریق وعظ اینست كه بنی‌اسرائیل در بیت المقدس اول نافرمانی بسیار كردند و خدا از ایشان انتقام كشید و ایشان را به اسیری بخت النصر گرفتار كرد، این پیغمبر به ایشان می‌فرماید كه معصیت مكنید و احكام و فرمانهای حضرت موسی برپا دارید. و در آیه‌ی دوم خبر از آمدن الیاء پیغمبر داده چنانچه عادت تمام انبیاء این است كه خبر از آمدن پیغمبر بعد از خود می‌دهند.
و اگر در این مقام بر مفسّر مذكور كه از بزرگان علماء یهود است تفضّل نموده دل او را نشكنیم و با او در فهم معنی آیه موافقت نموده اتصال دو آیه را به یكدیگر فرض كنیم و بپذیریم كه باید شریعت موسی تا مبعوث شدن الیاء در روز بزرگ سهمناك برقرار باشد، در جواب می‌گوئیم كه در روز خدای بزرگ سهمناك در بسیاری مواضع از كتب انبیاء مذكور است كه بر غیر خرابی ثانی بیت المقدس كه آن وقت ظهور حضرت عیسی بن مریم بود قرار نمی‌گیرد و علماء به آن تصریح كرده‌اند. پس مفسّر مذكور را چه باعث است كه باید روز خدای بزرگ سهمناك را در این مقام حمل بروز قیامت نموده خود را در مضیق چنین بحثی اندازد و حال آنكه دلیلی بر این حمل ندارد، بلكه ظاهر این است كه روز خدای بزرگ سهمناك در این مقام نیز به همان معنی بوده بعثت حضرت الیاء در همان ایام اتفاق افتاده باشد و به ظهور شریعت عیسوی شریعت موسی منسوخ شده باشد.
و اگر گوید كه بنابراین باید حضرت الیاء در آخر بیت المقدس ثانی مبعوث شده باشد و حال اینكه از بعثت آن حضرت كسی خبر نداده در جواب می‌گوئیم كه آیا مقصود اینست كه از یهود كسی خبر بعثت حضرت الیاء نداده یا اینكه مطلقاً در میان هیچ طائفه‌ای خبر از بعثت آن حضرت نیست. اما ثانی معلوم است كه در میان غیر یهود خبر از آن حضرت كه به الیاس نبی در میان سایر طوائف مشهور است بسیار است و جمیع علماء سیر و تواریخ ذكر كرده‌اند و گفته‌اند كه در زمان قریب به زمان حضرت عیسی مبعوث شد، اما نبودن خبر بعثت آن حضرت در میان طائفه‌ی یهود دو وجه می‌تواند داشت:
«اول»- اینكه چون بعثت آن حضرت بیت المقدس خراب شد و بنی‌اسرائیل كه بر یهودیّت باقی بودند به اسیری افتادند و دیگر دو مرتبه جمع نشدند و فراغتی از برای ایشان اتفاق نیفتاد كه توانند چیزی را ضبط نمایند، چنانچه در اسیری اول كه به دست بخت النصر گرفتار شدند خط و كتاب خود را فراموش كردند و حال اینكه آن اسیری از هفتاد سال بیشتر نبود.
«دوم»- اینكه می‌تواند بود كه چون بعثت حضرت الیاء علامت انقراض دین یهود بود آن را دانسته منكر شده از روی تعصب و محبت به دین آباء و اجداد ترك ذكر او كرده باشند، چنانچه حضرت زكریّا و یحیی (عَلَیهما السلام) كه از جمله‌‌ی پیغمبران بزرگ و مبعوث بر بنی‌اسرائیل بودند و ناسخ شریعت ایشان هم نبودند مطلقاً ذكر ایشان در میان یهود مذكور نیست بلكه یهود می‌گویند كه در بیت المقدس ثانی مطلقاً پیغمبری مبعوث نشد.
و یوسف بن كوریان كه از جمله‌ی مورخین معتبر یهود است در تاریخ خود ذكر زكریا و یحیی نموده و تصریح پیغمبری ایشان كرده و گفته است كه این همان یحیی است كه مردم را در رودخانه‌ی یردن غسل می‌داد.
(مؤلف گوید) كه نقل غسل دادن حضرت یحیی مردم را كه یوسف بن كوریان تصریح كرده این است كه آن حضرت در وقت بعثت خود بشارت به پیغمبری حضرت عیسی بن مریم داده، مردم را در رودخانه‌ی یردن غسل می‌داد و توبه می‌فرمود و ایشان را مستعد ادراك خدمت حضرت روح الله (علیه السلام) می‌كرد و در كتب نصاری به این مراتب تصریح شده و یهود به همین جهت پیغمبری او را منكر شده مطلقاً در كتب خود اسم آن حضرت را مذكور نساخته‌اند و می‌تواند بود كه ذكر نشدن اسم این دو پیغمبر نیز به جهت اول بوده باشد، والله یعلم.
بباید دانست كه چون در میان بنی‌اسرائیل مبعوث شدن پیغمبران معین است كه در چه زمان بوده و این ملاخی كه هارمیم این دلیل را از كتاب او استنباط نموده وقت بعثتش معلوم نیست به همین جهت او را خاتم پیغمبران گفته‌اند و به وجود پیغمبری بعد از او تا نزد قیامت قائل نیستند.
و این دلیل علاوه بر اینكه دلالتش بر مدعا به وضعی است كه ملاحظه می‌شود و چند پیغمبر دیگر هم در میان بنی‌اسرائیل هست كه زمان بعثتشان معلوم نیست پس بنابراین دلیل باید تمام آنها خاتم پیغمبران باشند دلالت می‌كند برخلاف اعتقاد ایشان، زیرا كه خاتم پیغمبران بودن این نبی لازم دارد كه بعد از جمیع انبیاء مبعوث شده باشد.
و در میان بنی‌اسرائیل تا وقت مرخص شدن از اسیری بخت النصر پیغمبران بودند، پس باید این نبی در بیت المقدس ثانی مبعوث شده باشد تا خاتمیّت بر او صدق كند و این خلاف اعتقاد ایشان است.
«پنجم»- از ادّله‌ی نقلیّه‌ی ایشان دلیلی است كه یكی از مفسّرین تورات از پاراش آخر تورات استنباط نموده و آن این است كه می‌فرماید «تَراصِیْوَا لاَ نُو مُشِهْ مُورَاشَا قِهِیْلَتْ یَعقُوب» یعنی این دستوری را به ما فرمان داد موسی به میراث به نسل یعقوب. (14) و در این آیه تورات را میراث خوانده و میراث نباید انتزاع شود.
و این دلیل از ادلّه‌ی غریبه است و معلوم نیست كه غرض مستدل چیست؟ زیرا كه اگر همین ظاهر را خواسته باشد كه هرچه میراث باشد باید هرگز از ید وارث انتزاع نشود و اگر خدا هم خواهد كه از وارث میراث را بگیرد جایز نباشد بسیار واهی خواهد بود و باید در پهلوی دلیل سوم كه از هارمیم نقل نمودیم، نوشته شود.
«ششم»- از ادلّه‌ی نقلیّه‌ی ایشان آیه‌ای است كه در پاراش أتِمْ نِیْصَابِیْم مذكور است و آن اینست «وَشَابْ أدُنَایْ ألِهخَا إتْ شَبُوتَخَا وَرِیْحِمِخَا وَشَابْ وَقِیْبِصْخَامی كُلْ هَا عَمِیْم أشِرْ هَنِیْصِخَا أدُنَایْ الوُهِخَا شَامَا» یعنی بازگرداند باز خدای خالق مر اسیران تو را و رحم كند ترا و باز گرداند و جمع كند از همه‌ی قومها كه پراكنده كرده خالق تو آنجا. (15)
و آنچه از قبل یهود در اتمام این دلیل می‌توان گفت اینست: كه چون خداوند عالم به حضرت موسی وعده فرموده كه جمع كند قومهای پراكنده را در زمین بیت المقدس پس بنابراین لازم است كه جمع یهود البته در زمین كنعان جمع شده به شریعت موسی عمل نمایند و هرگاه شریعت موسی نسخ شود چگونه جایز است كه ثانیاً به آن شریعت منسوخه عمل شود، پس باید برقرار بوده نسخ نشود.
و دلالت این دلیل بر مدعا مثل ادلّه‌ی سابقه است و احتیاج به طول دادن كلام در رد آن نیست و آنچه مقصود از این آیه است چنانچه از مطالعه‌ی اول پاراش تا این آیه معلوم می‌شود اینست كه خداوند عالم به حضرت موسی (علیه السلام) خبر می‌دهد كه بعد از تو قوم تو از بیابان تیه خلاص شده، داخل زمین كنعان خواهند شد و به سبب نافرمانی و بت‌پرستی به اسیری خواهند افتاد و دست ایشان از آن زمین كوتاه خواهد شد و ثانیاً بر ایشان رحم نموده ایشان را جمع خواهیم نمود و آن زمین را آباد خواهند كرد.
و این وعده‌ها تمام به عمل آمد و بنی‌اسرائیل بعد از موسی داخل آن زمین شدند و مدتی در آنجا اقامه نموده بیت المقدس ساختند و بعد به سبب معصیت بسیار به دست بخت النصر اسیر شدند و مدت هفتاد سال در زمین بابل به اسیری گرفتار بودند و بعد بخت النصر، كورش مجوس ایشان را مرخص نموده به زمین كنعان رفتند و آن را ثانیاً آباد كردند و مدتی دیگر در آن زمین اقامت نمودند و جمیع وعده‌های خدا درست شد و در هیچ موضع خبری و اثری از آبادی بیت المقدس ثالث بدست یهود نیست.
بدان كه متأخرین علماء یهود كه در قریب به این زمان بودند چون یافتند كه از ادلّه‌ی سابقین چیزی دلالت بر ابدی بودن ندارد دست از آنها برداشته به اعتقاد خود دو آیه یكی از كتاب شعیا (16) و دوم از كتاب ارمیا جسته آن را دلیل قرار داده‌اند و ما هر دو را در این مقام ایراد نموده می‌گوئیم كه:
«هفتم»- از ادلّه‌ی نقلیّه‌ی ایشان دلیلی است كه متأخّرین از كتاب شعیا جسته‌اند و آن چنین است كه در اواخر كتاب شعیا مذكور است كه «كی كَاْشِرْ هَشَامَیِیْم هَحَدَا شِیْم وَهَا آرَصْ هَحَدَا شَا أشِرْأتی عُسِهْ عُمْدِیمْ لَفَانَیْ نِأوُم أدُنَایْ كِنْ یَعَمُدْ زَرْعَخِمْ وَشِمْخِمْ» یعنی كه چنانچه آسمان نو و زمین نو آنچه من بیافرینم باشند در پیش من گفتار خدا چنین بایستند فرزندان شما و اسم شما. (17)
از این استدلال بر ابدی بودن شریعت حضرت موسی (علیه السلام) نموده‌اند و حقیر هرچند تأمّل و تفكر نمود كه بلكه راهی از برای این مطلب جسته باشد میسر نشد و از كلام مفسر كتاب شعیا نیز چیزی كه از آن رایحه‌ی استدلال استشمام شود نیافت، فلهذا از آن گذشته متوجه نقل دلیل دیگر شد.
«هشتم»- از ادلّه‌ی نقلیّه‌ی ایشان دلیلی است كه از كتاب ارمیا (18) جسته‌اند و آن اینست كه در نشان سی و یكم آن كتاب آیاتی چند مذكور است كه خلاصه‌ی مضمون آن اینست كه: خداوند عالم بسیاری از بدیهای بنی‌اسرائیل را بر ایشان می‌شمرد و تهدید و تخویف بسیار به ایشان می‌كند و می‌فرماید كه به سبب این نافرمانیها و گناهان ولایت ایشان خراب خواهد شد و ایشان به اسیری خواهند افتاد.
و بعد از ذكر این مراتب در مقام ترحم خبر آبادی ثانی را به ایشان می‌دهد و می‌فرماید (19) كه ثانیاً شرط نو نه آن شرط كه با ایشان كردم در روز خروج از مصر و ایشان آن شرط را نگاه نداشتند و آن شرط كه الحال می‌كنم اینست كه باید تمام بنی‌اسرائیل مرا بشناسند و احكام مرا بدانند و باید شناختن و دانستن از روی یقین بوده، در آن باب تقلید را روا ندارند و هركس را علم حاصل باشد و در این صورت من خدای ایشان باشم و ایشان قوم من و من هم می‌آمرزم گناهان ایشان را و می‌گذرم از خطاهای ایشان.
و بعد از این فقرات آیه‌ای مذكور است كه ترجمه‌اش اینست كه چنین فرمود خدای دهنده‌ی آفتاب برای روشنائی روز و ماهتاب و ستارگان برای روشنائی شب شكافنده‌ی دریا و به موج آوردنده‌ی آن خدای ربّ العالمین كه اگر بگردد و تغییر كند این رسم‌ها كه نزد من است نیز فرزندان اسرائیل باطل شوند از بودن قوم من همه‌ی روزگاران. (20)
یعنی اگر از این شرط كه من كردم بگردند و آن را نگاه ندارند و حقّ آن را مراعات نكنند من كه خداوند آفتاب و ماه و ستاره‌ها و خالق و متصرّف اشیاء و ربّ العالمینم از ایشان انتقام كشم و ایشان را باطل كنم باطل كردنی كه هرگز برنخیزند و چنانچه الحال بر ایشان رحم نموده با ایشان تجدید عهد كردم دیگر نكنم.
و جمیع آنچه را خدا در این آیه خبر داده است اتفاق افتاد و بنی‌اسرائیل در آن زودی به اسیری افتادند و بعد از هفتاد سال به زمین كنعان برگشتند و مدتی دیگر در آن زمین به امنیت گذرانیدند و بعد از آن خراب شدند خرابی كه دیگر برنخواستند. و علماء‌ یهود همین آیه‌ی آخر را به تنهایی نقل نموده به آن استدلال بر ابدی بودن شریعت موسی (علیه السلام) می‌كنند و می‌گویند كه مراد از اینكه اگر این رسمها برگردد بنی‌اسرائیل باطل شوند اینست كه اگر روشن كردن آفتاب روز را و ماهتاب و ستاره‌ی شب را به كردند بنی‌اسرائیل باطل شوند كشتن این رسمها ممتنع است پس بطلان شریعت بنی‌اسرائیل ممتنع خواهد بود. و بنابراین معنی قطع نظر از اینكه نظم سخن از یكدیگر خواهد گسیخت قیود بی مصرف در كلام بسیار خواهد شد و بنابر آن لفظ «هَحُوقِیْم هَالَه» كه مقید به اسم اشاره است غلط خواهد بود و مطلقاً كلام مربوط به یكدیگر نخواهد شد.
و ظاهر آنچه از این آیه استنباط می‌شود دلیل موقت بودن است نه ابدی بودن و نظر به اینكه متقدّمین مثل هارمیم و امثال او متفطّن شده‌اند كه این آیه دلیل بر ایشان است نه از برای ایشان مطلقاً ذكر این دلیل را نكرده به ادلّه‌ی مذكوره متمسك شده‌اند و علماء این زمان از این معنی غافل شده خود را هدف سهام ملامت ساخته‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1.سفر اعداد.
2.باب دوازدهم، آیه‌‌ی 5 الی 8.
3.باب دوازدهم، آیه‌ی 3.
4.چنانچه گذشت.
5.مؤلف در اول فصل دوم همین باب درباره‌ی آن می‌گوید: جناب اقدس الهی در كوه طور فرمانی چند زبانی به حضرت موسی داده كه هیچیك از آنها داخل در تورات نیست و گفته‌اند كه مجموع آنها شصت باب است كه لااقل چند برابر تورات است و آن فرمانها از عهد حضرت موسی تا دو هزار سال بر زبانها جاری و در سینه‌ها نقش بوده و بعد از انقضاء آن مدت طویل علماء آن را در قید كتابت كشیده، مسمی گردانیدند به مِشْنَا و اول آن كتاب اینست كه «مُشِهْ قِبْیَلْ تُورَامی سِیْنَی إمْسَارَاهْ لِیُوشَعْ وَ یُوشَعْ لِزْقِینْم» یعنی موسی گرفت تورات را از سینا و سپرد به یوشع و یوشع سپرد به پیران.
6.یعنی در باب دوم، ولی قبل از ذكر باب اول آمده است بلكه مؤلف در مقدمه‌ی آن باب نقل نموده است.
7.سفر تثنیه، باب دوازدهم، آیه‌ی 32.
8.سفر تثنیه، باب بیست و نهم، آیه‌ی 29.
9.توضیحی راجع به ارمیا و كتابش در صفحه‌ی 24 داده شد.
10.سفر تثنیه، باب سی ام، آیه‌ی 11 الی 14.
11.و یا ملاكی گویند.
12.كتاب ملاكی، باب 4، آیه‌ی 4.
13.كتاب ملاكی، باب4، آیه‌ی 5 و6.
14.سفر تثنیه، باب سی و سوم، آیه‌ی 4.
15.سفر تثنیه، باب سی‌ام، آیه‌ی 3.
16.در صفحه‌ی 42 توضیحی راجع به شعیا گذشت.
17.كتاب اشعیاء، باب 66، آیه‌ی 22.
18.در صفحه‌ی 24 توضیحی راجع به ارمیا و كتابش داده شده است.
19.كتاب ارمیا، باب سی و یكم، آیه‌ی 31 الی 34.
20.كتاب ارمیا، باب سی و یكم، آیه‌ی 35 و 36.

منبع مقاله :
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رساله‌ای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط